زندگینامه حبیب عجمی

 

به نام آفریننده عشق

 

حبیب عجمی، از قدمای مشایخ صوفیه و از زاهدان نامدار بصره در اواخر قرن اول و اوایل قرن دوم هجری است. ابن‌عساکر، کنیه وی را ابومحمد و نام پدرش را محمد، ثبت کرده است.

 

ویژگی ها

شهرت وی در برخی منابع، عجمی‌ و در برخی منابع دیگر، فارسی ذکر شده‌ که نشان‌دهنده ایرانی بودن وی است. نقل شده که او زبان عربی را با لهجه غیرعربی، صحبت می‌کرده است. گویند که حبیب ابتدا در بصره، به رباخواری اشتغال داشت، اما در پی رویدادهایی متنبه شد و در مجلس حسن بصری، حضور یافت و به دست وی، توبه کرد، سپس اموال معاملان را پس داد و هیچ چیز برایش نماند و تا پایان عمر به انفاق و انعام نیازمندان، مشغول گشت.

در منابع تاریخی، کرامات و احوال عرفانی و اقوال حکمت‌آمیز وی، به تفصیل بیان شده است. گفتنی است، بسیاری از سلسله‌های تصوف، به واسطه وی، سند و اجازه طریقتی (اصطلاحا خرقه) خود را به حسن بصری می‌رسانند. در تذکرة الاولياء عطار آمده است:

آن ولی قبه غیرت، آن صفی پرده وحدت، آن صاحب یقین بی گمان، آن خلوت نشین بی نشان، آن فقیر عدمی، حبیب عجمی رحمة الله علیه، صاحب صدق و صاحب همت بود و کرامات و ریاضات کامل داشت و در ابتدا مال دار بود و ربا دادی و به بصره نشستی و هر روز به تقاضای معاملان خود شدی تا آنکه توبه کرد.

نقل است که حبیب را روز ترویه به بصره دیدند و روز عرفه به عرفات. وقتی در بصره قحطی پدید آمد حبیب طعام بسیار به نسیه بخرید و به صدقه داد و کیسه ای بردوخت و در زیر بالین کرد. چون به تقاضا آمدندی، کیسه بیرون کردی، پر از درم بودی و وامها بدادی. نقل است: وقتی نماز شام حسن به در صومعه بگذشت و قامت نماز شام گفته بود و در نماز ایستاده.

حسن درآمد. حبیب الحمد را الهمد می خواند. گفت: نماز در پی او درست نیست. بدو اقتدا نکرد و خود بانگ نماز بگزارد. چون شب درآمد بخفت. حق را تبارک و تعالی بخواب دید. گفت: ای بار خدای. رضای تو در چه چیز است. گفت: یا حسن! رضای من دریافته بودی قدرش ندانستی. گفت: بارخدایا! آن چه بود؟ گفت: اگر تو نماز کردی از پس حبیب رضای ما دریافته بودی و این نماز بهتر از جمله نماز عمر تو خواست بود اما تو را سقم عبارت از صحت نیت بازداشت. بسی تفاوت است از زبان راست کردن تا دل.

نقل است که حسن به جایی خواست رفت. بر لب دجله آمد و با خود چیزی می اندیشید که حبیب در رسید. گفت :یا امام! به چه ایستاده ای؟ گفت: به جایی خواهم رفت، کشتی دیر می آید. حبیب گفت: یا استاد! تو را چه بود. من علم از تو آموختم. حسد مردمان از دل بیرون کن و دنیا را بر دل سرد کن و بلا را غنیمت دان و کارها از خدای بین، آنگاه پای بر آب نه و برو. حبیب پای بر آب نهاد و برفت. حسن بیهوش شد. چون با خود آمد گفتند: ای امام مسلمانان! تو را چه بود؟ گفت: حبیب شاگرد من این ساعت مرا ملامت کرد و پای بر آب نهاد و برفت و من بمانده ام. اگر فردا آواز آید که بر صراط آتشین بگذرید، اگر من همچنین فرومانم، چه توانم کرد؟ پس حسن گفت: ای حبیب! این به چه یافتی؟ گفت: بدان که من دل سفید می کنم و تو کاغذ سیاه.

نقل است که حبیب را خانه ای تاریک بود. سوزنی در دست داشت، بیفتاد و گم شد. در حال خانه روشن گشت. حبیب دست بر چشم نهاد و گفت: نه، نه! جز به چراغ باز ندانم جست. نقل است که سی سال بود که حبیب عجمی کنیزکی داشت که روی او تمام ندیده بود. روزی کنیزک خود را گفت: ای مستوره! کنیزک ما را آواز دهد. گفت: نه! من کنیزک توام. گفت: مرا در این سی سال زهره نبوده است که به غیر وی به هیچ چیز نگاه کنم، تو را چگونه توانستمی دید؟

درویشی گفت :حبیب را دیدم در مرتبه ای عظیم. گفتم: آخر او عجمی است این همه مرتبه چیست؟ آوازی شنیدم که اگر چه عجمی است اما حبیب است. نقل است که مرغی را بَردار کردند. در آن شب او را به خواب دیدند که در مرغزار بهشت طواف می کرد با حله سبز پوشیده. گفتند: یا فلان! تو مرد قتال این از کجا یافتی؟ گفت: در آن ساعت که مرا بَردار کردند، حبیب عجمی درگذشت. به گوشه ای چشم به من بازنگریست. این همه از برکات آن نظر است.

 

عروج ملکوتی

درباره سال درگذشت حبیب عجمی، میان نویسندگان اختلاف‌نظر وجود دارد و وفات‌ وی را در سال‌های ۱۱۹، ۱۲۰، ۱۲۵ ه. ق و حتی حدود ۱۴۰ ه. ق، نیز ذکر کرده‌اند. به گفته نُبهانی، حبیب عجمی در بصره به خاک سپرده شده است‌.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *