زندگینامه سید محمد بن جعفر ملکی حسینی

سید جعفر ملکی حسینی

به نام آفریننده عشق

 

سید محمد بن جعفر ملکی حسینی، معروف به سید جعفر، از عرفا و اعاظم خلفای شیخ نصیرالدین محمود است و در توحید و تقرید مقام عالی دارد.

 

ویژگی ها

از زندگینامه وی مشخص می‌شود که از اولیای خداست. در آنچه او از احوال ظاهر و باطن خود نوشته است، عقل حیران است. اگر این‌ها همه بی‌شائبه و تأویل و صرف ظاهر مراد است، پس وی از کاملان وقت خود است. تصنیفی دارد با نام بحرالمعانی که در آن بسیاری از حقایق توحید، علوم و اسرار معرفت بیان کرده است. سخن را مستانه می‌گوید. ظاهرا کتاب‌های دیگر به نام دقایق‌المعانی و حقایق‌المعانی نیز دارد. وی کثیرالدعوی است و از آنچه از احوال خود بیان کرده است، محقق می‌شود که دعوی او حق است. وی عمر دراز یافته بود. از زمان سلطان محمد تغلق تا زمان سلطان بهلول در حیات بود. سن شریفش از صد متجاوز بود. آبای کرام او از شرفای مکه‌اند. بعد از آن به دهلی آمده و در سرهند اقامت کرده و اکنون مقام او در همان شهر است.

خود در بحرالمعانی می‌گوید: مدت شصت سال در علم ظاهر بودم و درکسب کمالات می‌کوشیدم و از محبوب ازل و مقصود ابد غافل بودم. مدت سی سال است که می‌بینم آنچه دیده می‌نماید و می‌شنوم آنچه گوش می‌شنواید. ای محبوب! حکم خواطر اهل ظواهر و عقول عقیم ایشان حایل است و اگر نه رخت لم یزل به صحرای ابد زنم و آنکه ای محبوب! شمّه‌ای بگویم، آن را مستمع نیست. آنچه من از وعده “وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتابِ” بی‌حرف و صوت را در حرف و صوت گویم، خلق ندانند و آنچه خلق می‌گویند، سی و سه سال است که از آن توبه کرده‌ام. از آنچه می‌گفتم هیچ غرض حاصل نشد. در آن کتاب، ابدال، اوتاد، اقطاب و سایر رجال الله را با اعداد، اسامی، مراتب، اوراد، احوال و اقسام ایشان را بر نهجی تفصیل داده و تشخیص نموده است که فوق آن متصور نیست. گفته است همه را ملاقات کرده‌ام و از هر یکی نعمت‌ها یافته‌ام و مقامات همه را مشاهده کرده‌ام. گفته است ۳۵۷ ابدال دیگرند و ایشان را فقیر در کوه بر سر چشمه نیل ملاقات کرده است. ایشان در کوه ساکنند و خوردن ایشان شلم درختان است و ملخ بیابان.

سید جعفر می‌گوید: یک بار سر بر زانو نهادم. حضرت رسالت (ص) را دیدم که در مسجد قبا با کل صحابه کرام و اولیای اعظام از امیرالمومنین علی (ع) تا قطب عالم، شیخ نصیرالدین محمود حاضرند. حضرت رسالت (ص) به لفظ فارسی فرمودند که ای فرزندِ مست حضرت لم یزل و لا یزال، بحرالمعانی را بیار. فی‌الحال من سی و پنج مکتوب و سی و ششم که در اين محل رسیده بود، بردم و به پیامبر (ص) دادم. ایشان پس از خواندن فرمود: «الحمدلله الذی أَلهمک و اَولاک علم الاسرار» سپس فرمود: ارشدک الله فی زیادة علمک.» سپس به لفظ فارسی فرمودند: ای یاران! این مصنف بحرالمعانی مردی است که جمیع کلام مجید را معانی حقیقت بیان کند و اگر علم روی زمین همه شسته شود و یک ورق نمانده باشد و اين شخص قلم بر دست گیرد، همه علم را از بر بنویسد. سپس فرمان شد که “ای فرزند مست حضرت لم یزل و لایزال”، بیش از اين اسرار در صحرا منه، که امور شریعت در جهان قصور پذیرد و امل شریعت را در خاطر نفور گیرد. من نیز قبول کردم.

سپس پیامبر (ص) بحرالمعانی را به دست حضرت علی (ع) دادند. ایشان بعد از مطالعه بر دست خواجه حسن بصری دادند و ایشان بر دست خواجه عبدالواحد بن زید. همچنین به جمیع مشایخ سلسله تا قطب العالم شیخ نصیرالدین محمود رسید. سید جعفر می‌گوید: تحقیق بدانی که اين کلمات بحرالمعانی سال‌ها خضر ‏(ع) از اين فقیر در ملاقات، در سفر و در حضر سوال کردی. با او نمی‌گفتم و تا کنون می‌پرسد، والله اعلم که با او نمی‌گویم. در شروع حال، چند سال این فقیر را تمنای ملاقات او بوده است و چون ملاقات شدی از این کلمات از خضر (ع) چیزی می‌پرسیدم اما مرا شفا حاصل نمی‌شد. امروز او را تمنا بسیار است و من محترم، از سبب آنکه او در حفظ جان خود است یعنی نیم جان را حفظ می‌کند و مرا اگر در هر دم هزار جان دهند، به ترک آن منتظرم. تو ای محبوب! در جان نثاری و جان سپاری باش تا هزار همچون خضر (ع) سرگردان تو باشند. کلمات به اجمال در قلم می‌آورم که اگر به تفصیل مشغول شوم، مثل تورات شتران بار شوند.

سید جعفر در جای دیگری می‌گوید: بعد از تجلّی ذات در حجره شیخ اوحد سمنانی، بی‌هوش افتاده بودم. در اين هفده روز، خدمتِ شیخ در حجره می‌آمد و بوسه بر پیشانی من می‌زد. اگر شیخ مطلع احوال من نمی‌بود، خود مصاحبان حجره مرا دفن می‌کردند که شاید مرده است. بعد از آن به عالم صحو آمدم. اين از سبب مبدای تجلّی بود. بعد از اين مدت، باز به هر طرف که نظر می‌کنم، نور می‌بینم که به اين فقیر متصل است و این صورت افاقیّة مقام فردانیت است که به همه کائنات بر سبیل فتوت قابض است. این همه از انفاس متبرکه فرد حقیقت بود که روزی خدمت سلطان المحققین، امیر کبیر، جعفر نصیر مکی پدر فقیر در خدمت مخدوم من نشسته بود‌. وی گفت که امیر جعفر محمد، شهباز میدان لاهوت است. سیصد و هشتاد و چند اولیا، اقطاب و افراد را نعمت در وی تأثیر است. او بدین نعمت‌ها مشرّف خواهد شد.

چون شب شد در طیر شدم. از شهر ختلان در مصر رفتم. به پابوس شیخ اوحد سمنانی مشرف شدم که در آن وقت قطب عالم ایشان بودند. ايشان نیز به هم آن کلمات که فرد حقيقت نواخته بود، بنواختند. بنده را ایشان در حجره خویش کنجی فرمودند و در آن حجره دو نفر بودند؛ یکی صوفی و دیگر متعلّم. نماز شام در طیر شده بودم. نماز خفتن به جماعت با قطب عالم شیخ اوحد سمنانی گزاردم. سپس تا ثلث شب، سه ختم کلام و سیزده سی پاره زیادت بر آن خواندم. نظر کردم که قالب من نور شد و محیط عرش عظیم گشت و عرش عظیم در دیده من، مقدار خردل شده است. سپس نظر در وجود کردم که همه موهای وجود من صورت شده است. هر یکی صورت را نظر می‌کردم همچون صورت خویش می‌دیدم. سپس صورت‌ها محو شدن گرفت. آنگاه نظر کردم که جمیع عالم‌ها، افلاک و انفس، بلاکیفیت شدن گرفت و جمیع تجلیات صفات، افعال، اسما و آثار محو شدن گرفت. ای محبوب! محو در محو همین است. همچنین در طرفة العین هفتاد هزار عالم تجلیات را سیر کردم. بعد از آن، کلام بی‌واسطه شنیدم که فرمان شد: «یاعبدی، جَلالی حجابُ جمالی و جمالی انوارُ جلالی و اَنتَ ما بین الجلال و الجمال.» بعد از کلام، به تجلی ذات مشرّف شدم که کیفیت آن به مشاهده تعلق دارد. از آن تاریخ باز در مقام لاهوت که مقام فردانیت است، نزول کردم. بعد از تجلی ذات، روز هفدهم در عالم صحو آمدم.

سید جعفر می‌گوید: در مورد بسیاری از حقایق عرفان، چه کنم که ابن عربی امروز زنده نیست که با او گفتمی آنچه گفتمی و او شنیدی آنچه یقین است! کلمات من اندازه بحرالمعانی نیست که بردارد. هنوز کلمات کجا است؟ ان شاء الله بر آن محبوب به روزگاری بنویسم. ای محبوب! چون از دولت فرد حقيقت، شیخ نصیرالدین محمود در سلک سلوک ترقی شد و از تجلی صفات به تجلی ذات که مقام فردانیت است، به شرط مستوری نزول کردم، فرد حقیقت را در واقعه دیدم که ذکر خفی می‌گفتند. در آمدم و روی نیاز به خاک مالیدم. بر زبان مبارک راند: ای شهباز میدان عالم لاهوت و ای پاک آمده از عالم جبروت و ای باخته عالم ملکوت و ناسوت! بعد از آن، میلی در صورت من کشید و فرمود: این میل از نور جمال ذات است.

در مقام قطبیت از تمام اولیا، دو کس در مقام معشوقی رسیدند و امثال ایشان دیگری نرسیده. آن دو کس یکی شیخ عبدالقادر جیلانی و دوم شیخ نظام‌الدین بدایونی (نظام الدین اولیا) هستند که هر دو را مشارب از روح احمدی بود. ای محبوب! نیک تأمل کنی که هر چه در قلم این فقیر رود بی‌مشاهده نیست. ای محبوب! روزی این فقیر در کشتی دریای نیل مصر با حضرت خضر (ع) مصاحب بودم و سخنی در بیان مشاهد آن لایزالی می‌رفت. خضر (ع) نیز فرمود که شیخ عبدالقادر گیلانی و شیخ نظام‌الدین بدایونی در مقام معشوقی بودند. ای محبوب! نوزده سال در صحو بودم و بیست و یک سال در سکر بودم به حدی که هیچ خبر نداشتم، اما در جوار شیخ یعقوب می‌بودم که قطب اقلیم بودند. ايشان از این بیست و یک سال من، مرا روایت کردند. آنگاه معلوم شد که بیست و یک سال مست بودم. بعد از این مدت هم از مقام مستی از دولت پیر در فردانیت، مدت چند سال است که نزول کرده‌ام.

سید جعفر می‌گويد: روزی شیخ‌الاسلام فریدالدین از من پرسید که شما را درون گنبد شیخ اکثر مردمان هفت پرکاله شده افتاده دیده‌اند، سرّ این چیست؟ گفتم: سبحان الله! از ما که دید که گفت؟ دروغ می‌گویند. گفتم: اگر پرسید بر این نمط که در کتب سلوک نوشته‌اند که صوفی را اين حالت می‌باشد، علی‌الاطلاق بگویم، اما علی‌التعیین معلوم من نیست. گفت: علی الاطلاق بگویید. گفتم: اين از اثر تجلی جلال است بر متجلی که در آن حالت، کوه‌هایی می‌افتد که اين کوه‌های عالم به حساب آن سنگ ریزه باشد. به آتش حمله می‌کند. این آتش نیست و سوزنده نیست ولیکن صد هزار همچون این آتش به یک شراره او نرسد. می‌آید و اين مرد را پرکاله می‌کند. هفت پرکاله چه باشد؟ شاید که صد هزار پرکاله شود. در میان این کوه‌ها و آتش‌ها صورتی است که مشاهده آن، جز مرد نتواند کرد. در این حالت، صورتی جمیل، انیس، بهی و لطیف پیدا می‌آید. این جمله اجزا را به جانب خویش می‌خواهد. هر یکی دوان سوی او می‌آید. بعد از آن، او به ید قدرت خویش از آن قوی‌تر، تمام‌تر، لطیف‌تر و صاف‌تر می‌گرداند.

 

عروج ملکوتی

تاریخ دقیق وفات سید جعفر مشخص نیست. آرامگاه وی در سرهند می‌باشد.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *