زندگینامه محمد حسن آرندی نائینى

به نام آفریننده عشق

 

محمد حسن آرندی نائینى (۱۲۷۰ – ۱۱۹۰ قمری)، عارف، حکیم و ریاضی‌دان شیعه در قرن ۱۳ هجری بود. او را از مشایخ سلسله‌ نعمت اللهیه مى‌دانند.

 

ویژگی ها

محمد حسن آرندی فرزند زکریا، در آبادی «آرند» (شش فرسنگی غرب نائین) در ۱۱۹۰ قمری متولد شد. از این رو به نسبت «نایینی» هم نامدار است. وی از کودکی برای شبانی به صحرا می­ رفت. در باب ابتدای تغیّر احوال محمد حسن آرندی، روایتی غریب از حاج میرزا محمد سعید، امام جمعه نایین منقول است. امام جمعه، این شرح شگرف را خود از زبان آرندی شنیده و چنین حکایت کرده است: روزی در شانزده سالگی به شبانی مشغول بودم. نزدیک ظهر دیدم هوا تیره و تار شد، به طوری که ستاره های آسمان هویدا گردید. بسیار ترسیدم و گمان کردم قیامت به پا شده است. در آن حال، از هوش رفتم. کمی بعد قدری به خود آمدم و دیدم در همین فضای تاریک، نوری از طرف مغرب هویدا گردید و آن نور به طرف من نزدیک شد. چون درست نزدیک رسید، مانند هودجی بود که نور از داخل آن می‌تابید و چون مقابل من رسید، سر و گردنی نورانی از داخل آن هودج بیرون آمد و متوجه من شد و تبسمی نمود و فرمود: حسن! برو و درس بخوان! پس از گذشتن هودج از مقابلم، ندیدم به کجا رفت.

من در حال عادی نبودم. وقتی به خود آمدم، دیدم پدرم خشمناک شده و به من خطاب کرده و می­‌گوید: تو خوابی و گوسفندانت در کشت مردم زیان می‌رسانند! من از همان ساعت از کار شبانی بیزار شده و مایل به فرا گرفتن علوم شدم؛ سه چهار مرتبه از آرند فرار کردم و تا کوهپایه (دوازده فرسنگی اصفهان) و دفعه دیگر تا سگزی (هفت فرسنگی اصفهان) آمدم و هر بار، پدرم یا دیگری می‌آمدند و مرا به قریه خود باز‌می­‌گرداندند و چون می‌گفتم: می‌خواهم درس بخوانم، پدرم می­‌گفت: بچه رعیت را با درس خواندن چه کار!؟ تا در بار آخر، پدرم از روی خشم، مرا تعقیب نکرد. من به اصفهان آمدم و مقدمات را تحصیل کردم و با کمال عسرت و تنگدستی امرار معاش می‌کردم. گاهی پدرم، قدری گندم و یا جو کوبیده برایم می فرستاد.»

در باب ملاقات آرندی با حاج محمد حسن، معقول‌تر آن است که او پس از آمدن به اصفهان و پرداختن به تحصیل و قطع مراحلی کوتاه در طریق معرفت و کسب قابلیت حضور در مجلس بزرگی چون حاجی، در یکی از سفرهای خویش به نایین، چنان‌که در «اصول الفصول فی حصول الوصل» رضاقلی‌خان هدایت آمده است: «به خدمت جناب حاج محمدحسن نایینی رسیده و به صوابدید او به خدمت حضرت حسینعلی شاه اصفهانی آمده و به شرف توبه و تلقین مشرف‌ شده و در مدرسه نیماورد به تصفیه و تزکیه ظاهر و باطن و کسب علوم صوری و معنوی مشغول گردیده باشد.» شایان ذکر است که حسینعلی شاه اصفهانی از مشایخ بزرگ عهد خویش و از همقدمان نور علیشاه بوده است. در آن روزگار قطب مشایخ سلسله نعمة اللهیه بوده و آرندی، سالک طریقت اویسی است و اهل این طریقه – چنان‌که مشهور ارباب معرفت است – به قطب و پیری سر نمی‌سپارند، بلکه بدون میانجی – چونان اویس قرنی – از باطن پیامبر (ص) فیض می‌پذیرند و استمداد همت می‌کنند. ملا حسن، ظاهراً این طریقت را سال‌ها پس از تشرف دیدار با حسینعلی شاه اختیار کرده است و توبه و تلقین نزد آن جناب با طریقت بعدی وی منافاتی ندارد.

بر اساس منابع موجود و معروف، ما کسی از استادان و شاگردان آرندی را به نام نمی‌شناسیم، اما در احوال او آورده‌اند که در اصناف علوم منقول و اقسام معقول و انواع ریاضی، فرید دهر بوده و در علوم غریبه نیز مهارت داشته است و از صبح تا به شام، طلاب علوم مختلف، دسته دسته، پیوسته به مدرسش حاضر می‌شدند و اغلب حکمای بعدی اصفهان نزد ایشان حکمت آموختند. بنا بر نقل بعضی معتقدان، آن بزرگوار در انواع علوم ظاهر و باطن به مقام کشف و شهود بود؛ اگر فی‌المثل در یک روز از هزار کتاب در فنون شتّی از وی حل مشکلات و رفع شبهات می‌خواستند، بدون هیچ تأمل همه را جواب می‌فرمود، با آن که اصلاً کتاب نداشت و ابداً به مطالعه وقت نمی­‌گذاشت.

آرندی، سخت مرتاضانه می‌زیست و درویش و سبکبار بود. وی ایام را بیشتر به روزه می‌گذاشت و شب‌ها اندک می­‌خفت. هیچ‌­گاه چراغ نمی‌افروخت و به تاریکی به ذکر و فکر می­‌پرداخت. از خوردن حیوانی پرهیز داشت و هر چهل روز یک بار اندکی گوشت گاو که در آن روزگار غذای فقیران بود تناول می­‌کرد. راه گذران معاشش منحصر بود که سالی ده یا بیست روز، وقت حصاد به دهات حوالی شهر خوشه چینی می­‌فرمود. روزی یک من و نیم به سنگ شاه جو دستگیرش می‌شد و تمام سال را به همان اکتفا می‌کرد. شبانه روز، دو سه سیر آن را با سنگ و چوب نیم کوب می‌کرد و با آب و نمک در دیزی گلی می‌پخت و می‌خورد. بعضی نیز نوشته‌اند که از میراث پدر، یکی دو حبه از مزرعه آرند به او رسیده بود که از محصول همان به قناعت گذران زندگی می‌کرد. به شست و شو با آب سرد عادت داشت و همه وقت در حجره تن را با آب سرد می‌­شست. برای خفتن، زیراندازی نداشت و روی انداز او در زمستان پلاسی بود که ژندگی، رویه و آستر آن از هم باز شناخته نبود.

نفوذ غریب و استیلای عجیب میر سید محمد تا آنجا بود که چون درگذشت و خبر فوتش به ناصرالدین شاه رسید، گفته بود: الحمد لله رب العالمین، امروز می‌­توانم بگویم که اصفهان مال من است. مهابت سید چنان بود که هیچ‌­کس از حکام، اُمرا و شاهزادگان بزرگ زمان را در مجلس او بی­ اجازه وی جرأت جلوس نبود و به دید و بازدید هیچ يک از این طوایف نمی­‌رفت؛ با این همه، وی خواستار دیدار ملا حسن گردید؛ اما او به این ملاقات تن در نمی‌داد که مرا با امام چه کار؟ باری، امام دست بر نداشت و وسایط انگیخت و آرندی شرایطی نهاد تا به فرجام،  سلطان العلماء در حجره درویشانه وی شرف صحبت یافت. بار نخست، ملا حسن به تلخی با امام صاحب صلابت رو به رو شد و وی را به قهر براند، اما در کرب دوم، دیدار چنان کرامتی نمود که امام از خود بی‌خود شد و چون به حال خویش باز آمد، فروتنانه دست او ببوسید و از خدمتش رخصت خواست و در مراجعت با اصحاب گفت: امروز دین من از برکت محضر این بزرگ مرد کامل گردید.

نقل است: حاج محمد ابراهیم کلباسی با صوفیه سخت بر سر عناد بود. وقتی با کوکب‌ه­ای عالمانه از در مدرسه نیماورد می­‌گذشت که اتفاقا را آرندی بازخورد؛ پس مرکب بایستانید و همچنان سواره وی را به درشتی پیش خواند و به تندی به نکوهیدنش آغازید. آرندی به آهستگی پرده از بعضِ مستورات خاطر آن فقیه نبیه برگرفت و به تعبیر خوابی که دیده بود و به هیچ‌­کس جرأت ابراز نداشت، رندانه گریزی زد، چنان‌که فقیه، وحشت زده و هراسان گفت: این خبر را که برای تو آورده است؟ و پشیمان و منفعل او را واگذاشت و به تعجیل گذشت.

آرندی با همه مریدان مخلصی که داشت، با کسی معاشرت نمی‌نمود و صحبت خلوتش به دو سه تن از فقرای عارف شوریده گمنام منحصر بود که گاهی به دیدار همدیگر می­‌رفتند و کس نمی‌دانست که در حلقه آنان چه می‌گذشت و چه مباحثی می‌رفت. وی در ریاضت و طی مقامات روحانی به درجه‌ای رسیده بود که انواع کرامات و خرق عادات از خلع تن، طی­ الارض، خواندن افکار، اشراف بر ضمیر و اخبار از آینده از او به ظهور می‌پیوست؛ اما وی این احوال را در جنب معارج عالیه انسانی به چیزی نمی‌گرفت و هرگز در صدد اظهار و نمایش بر نمی‌­آمد و سعی می­‌کرد خود را در زمره جهال بی­‌معرفت نشان دهد.

 

عروج ملکوتی

آرندی در اواخر عمر به مرض استسقاء دچار شد و در این بیماری، در حدود هشتاد سالگی، در سال ۱۲۷۰ قمری در اصفهان درگذشت. او را ظاهراً به وصیت خودش، در ایوان آستانه بقعه بابا رکن­‌الدین شیرازی در تخت فولاد به خاک سپردند.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *