زندگینامه عبدالله نجفی بختیاری
به نام آفریننده عشق
عبدالله نجفی بختیاری، معروف به «شیخ پیاده»، از علما و عرفای بختیاری بود و در اصل، نامش سیف الله بود.
ویژگی ها
عبدالله پیاده در خانوادهای ثروتمند چشم به جهان گشود. پدرش اسدالله خان از خوانین بختیاری بود. وی از همان کودکی روحش لطیف و سرشتش نیکو بود. به خاندان عصمت و طهارت علاقه و ارادت زیادی داشت. زندگی او با زندگی خان زادگان سازگاری نداشت، به همین دلیل روش زندگی او اعتراض خان زادگان را در پی داشت. وی با دختر عموی خود که خواستگاران فراوانی داشت، ازدواج کرد. سنش از ۱۷ سالگی نگذشته بود که پدرش درگذشت و ریاست ایل به وی رسید. دوران ریاست وی مقارن با حکومت رضاشاه بود که سیاستش سرکوب و قلع و قم خوانین و خلع سلاح و یکجانشینی عشایر بود. برای رسیدن به این هدف با وضع قوانین و مقررات دشواری عرصه را بر عشایر بسیار تنگ کرد. در این گیر و دار، سیف الله تصمیم گرفت به نجف اشرف عزیمت کند. ابتدا برای عرض ارادت به امام رضا (ع) رهسپار مشهد شد. در این سفر، سختیهای بسیاری کشید و در بین راه، اموالش را وقف حضرت ابوالفضل (ع) کرد. پس از جلب رضایت همسرش و مصلحت اندیشی، وی را طلاق داد و دیگر هیچ وقت ازدواج نکرد. وی صاحب فرزندی نیز نبود.
در باره اینکه چرا وی بعد از این همسری اختیار نکرد، از قول خودش نقل میکنند: «در نجف اشرف، روزی پردهها از جلوی دیدگانش کنار رفت و کفشدار را به صورت واقعی به شکل خرسی دید. ناراحت به حرم حضرت امیر (ع) مشرف شد و به آقا عرض کرد: آقا من دنبال چنین مسائلی نیستم و چنین کراماتی نمیخواهم. من از دنیا چیزی نمیخواهم، فقط میخواهم با شما باشم و عشق شما در وجودم باشد. نقل کرد: مرا به آسمانها بردند و همین طور بالا و بالاتر میرفتیم، تا اینکه حضرت علی (ع) را بر منبر نورانی دیدم که نشستهاند. مولی به غلامانشان دستور دادند که دستان مرا بشویند. آفتابه و لگنی زیبا آوردند و گفتند: دست هایت را جلو بیاور! دست هایم را شستند و مرا برگرداندند. یک مرتبه بیدار شدم. چنین تعبیر نمودم که حضرت، دستم را از دنیا شست. بنابراین، نه زنی انتخاب کردم، نه خانهای و با حضرت عهد راستین بستم.»
وی فردی خوش خلق، با صورت و سیرتی زیبا و بسیار ساده زیست بود. لاغر اندام بود و لباسش بسیار ساده و شامل گیوهای به پا، شلواری و پیراهنی سفید به تن، عبای بر دوش و عمامهای ساده و سفید بر سر. او آنچه از مال دنیا داشت و یا از پدرش به ارث برده بود، در راه خدا انفاق کرد و دست از مال دنیا شست و از ریاست بر ایل و مردم دل کند و رهسپار عتبات عالیات شد. وقتی به عتبات مشرف شد، زندگی ساده و فقیرانهای در پیش گرفت. در کربلا و نجف کارگری میکرد و مزدش را به فردی میداد تا وی را با مسائل و معارف دینی آشنا کند. چند روز کار میکرد تا مخارج چند روزش تامین میشد، آنگاه به عبادت و زیارت مشغول میشد. در عراق، با ریاضت و عبادت به مقامات عالی معنوی دست یافت و صاحب کرامت گردید. یک بار که به زیارت مرقد مطهر حضرت علی (ع) رفته بود، حضرت امیر (ع) فرمود: دیگر برای زیارت اینجا نیا. بعد از مدتی به واسطه اختلافات مرزی روابط ایران و عراق تیره شد تا جایی که جنگ شروع شد. اوضاع عراق برای ایرانیان بسیار وخیم شد. دولت عراق ایرانیها را از عراق اخراج و بیرون کرد. به همین خاطر در سفری که به قم مشرف شد، تصمیم گرفت دیگر به عتبات عالیات مراجعت نکند. برای یک سال منزلی در روستای جمکران اجاره کرد.
شیخ عبدالله بیش از پنجاه مرتبه با پای پیاده به زیارت ائمه معصومین (ع) مشرف شد و از نجف و کربلا، پیاده به مشهد و قم میرفت و در راه امامزادگان را نیز زیارت میکرد؛ به همین خاطر به «شیخ عبدالله پیاده» شهرت پیدا کرد. دوستان و معاشران شیخ، اشخاصی بودند که در زهد و تقوا و عرفان جایگاه والایی داشتند و با امام زمان (عج) در ارتباط بودند. نقل میکنند که عبدالله پیاده میفرمود: «چه بسیار پیش میآمد در بیابان گرفتار میشدم، در حالی که گرسنه و تشنه بودم؛ ناگهان متوجه میشدم که شخصی فرمود: میل به چایی داری؟ چای گرم آماده داشت و نان و کره تازه در اختیارم میگذاشت. در بیابان عبور میکردم که حیوانات درنده حلقه زده بودند و من از وسط آنها رد میشدم ولی آنها هیچ کاری با من نداشتند.» وی شهود ملکوتی داشت. در دل شب، هنگامی که با محبوب مناجات میکرد، هر سوال و شبههای که داشت، مشاهده مینمود. شیخ همچنین صاحب طی الارض بود.
حاج آقا معین شیرازی نقل میکند که از وی پرسیدم: خدمت امام زمان (عج) میرسید یا نه؟ گفت: «خدمت حضرت برسم یا نرسم فایدهای به حال شما ندارد، شما باید به فکر خودتان باشید.» همچنین شیخ عبدالله میفرمودند: «گاهی که پول یا چیزی نیاز داشته باشم حضرت ولی الله الاعظم با یک واسطه برایم میفرستند.» همچنین نقل میکردند که امام زمان (عج)، قرآنی به ایشان هدیه کردند و با امام زمان (عج) به مکه مشرف شدهاند و به جزیره خضرا نیز مشرف شده بودند. عبدالله پیاده میفرمود: «بیست و پنچ بار امتحان یوسفی دادم.» (یعنی امتحانی که برای حضرت یوسف (ع) پیش آمده بود). همچنین میگفت: وقتی وضو میگیرم و با طهارت میخوابم، ملائکه را میبینم که در محل عبادتم، به جای من عبادت میکنند.
در کتاب گلشن احباب، تالیف سید محمد صادق طهرانی آمده است: آقا شیخ عبدالله پیاده، طی الارض داشت. به مجردی که اراده میکرد در شیراز باشد، میدید در شیراز است؛ اراده میکرد در تهران باشد، در تهران بود. آیت الله فکور میفرمودند: وقتی عبدالله پیاده در بیابانها و تپهها که پیاده راه میروند، هنگامی که با حیوانات وحشی مانند ببر، پلنگ و … برخورد میکنند آن حیوان درنده در جای خود میایستد و نمیتواند جلو بیاید و بی آنکه بتواند حملهای کند، در جای خود باقی میماند. در ضمن، عبدالله پیاده فرمودند: در بیابانها هر وقت که احساس گرسنگی کنم، مائدهای بر تپهای آماده و مهیا میگردد و از آن میخورم و میآشامم.
شیخ علیرضا گل محمدی نقل میکند: در بالای سر حرم امام رضا (ع) عبدالله پیاده را دیدم که نشسته و عصایش در کنارش است. میخواستم عصایش را بردارم و ببینم متوجه میشود یا نه؛ اما هنوز که در این خیال بودم، ایشان فرمودند: عصایم را بر ندار! نقل است: دختری نابینا بود. هنگام وضو گرفتن شیخ عبدالله پیاده، از آب وضوی ایشان استفاده کرده و آب را به صورتش میزند و به برکت آب وضوی ایشان، چشمان دختر بینا میشود.
عروج ملکوتی
عبدالله نجفی در اواخر عمر به بیماری اوره مبتلا شده و حدود یک هفته در بیمارستان آیت الله گلپایگانی بستری شد. سی ساعت قبل از فوت، در حالت بیهوشی بود و سرانجام در شب بیستم ماه مبارک رمضان سال ۱۴۰۲ قمری مصادف با ۱۳۶۲ شمسی، در هشتاد سالگی دار فانی را وداع گفت و در قبرستان بقیع در راه قم به جمکران، به خاک سپرده شد.




دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.