مناظره امام رضا با عمران صابی
به نام آفریینده عشق
مناظره امام رضا (ع) با عِمران صابی مناظرهای کلامی است درباره وجود خدا و صفات او. این مناظره در حدیثی آمده است که طبق آن، امام رضا(ع) بهخواست مأمون خلیفه عباسی، با عالمان بزرگ مسیحی، یهودی، زرتشتی و صابئی مناظره میکند. در این گفتوگو، عِمران پرسشهای بسیاری درخصوص خدا میپرسد و امام رضا به آنها پاسخ میدهد.
مناظره امام رضا(ع) با عِمران صابی در حدیثی آمده است که در آن، او با عالمان ادیان مختلف مناظره کرده است. حسن بن محمد نوفلی، راوی این حدیث، داستان شکلگیری مناظره را اینگونه شرح داده است: وقتی امام رضا از مدینه به مرو نزد مأمون، خلیفه عباسی رفت، مأمون عالمان و متکلمان ادیان مختلف، ازجمله جاثَلیق (بزرگ مسیحیان)، رأسالجالوت (بزرگ یهودیان)، بزرگان صابئان و هِربِذ (بزرگ زرتشتیان) را جمع کرد و از آنان خواست با امام رضا(ع) مناظره کنند.
سپس به امام رضا(ع) گفت اگر تمایل دارد، در مناظره شرکت کند. امام رضا این پشینهاد را پذیرفت و فردای آن روز نزد مأمون رفت. امام رضا(ع) در این مناظره پس از بحث با جاثَلیق، رأسالجالوت و هِربِذ و محکومکردنشان رو به جمع میگوید اگر کسی مخالف اسلام است، سؤالاتش را مطرح کند. در این هنگام، عِمران صابی میگوید در خصوص وحدانیت (یکیبودن خدا) با متکلمان بسیاری در کوفه و بصره و شام و جزیره بحث کرده و هیچیک نتوانستهاند آن را اثبات کنند. او از امام رضا(ع) میخواهد در این زمینه با او گفتوگو کند و امام رضا(ع) میپذیرد.
متن مناظره
حضرت خطاب به جمعیت فرمودند: اگر در بین شما، کسى مخالف اسلام هست و مىخواهد سؤال کند، بدون خجالت و رودربایستى سؤال کند. در این موقع، عمران صابى که یکى از متکلّمین بود، برخاست و گفت: اى دانشمند، اگر دعوت به پرسش نکرده بودى، اقدام به سؤال نمىکردم. من به کوفه، بصره، شام و جزیره سفر نموده، با متکلّمین بسیارى برخورد کردهام، ولى کسى را نیافتهام که بتواند وجود «واحد» ى را که غیر از او کس دیگرى قائم به وحدانیت نباشد، برایم ثابت کند. آیا اجازه پرسش به من میدهى؟ حضرت فرمودند: اگر در بین جمعیت عمران صابى حاضر باشد، حتماً تو هستى، گفت: بله خودم هستم. حضرت فرمودند: بپرس، ولى انصاف را از دست مده و از سخن باطل و فاسد و منحرف از حق بپرهیز. عمران گفت:
بهخدا قسم، اى سرورم، فقط مىخواهم چیزى را برایم ثابت کنى که بتوانم به آن چنگ بزنم و تمسّک جویم و به سراغ چیز دیگر نروم. حضرت فرمودند: آنچه مىخواهى بپرس. اهلمجلس همگى ازدحام کردند و به یکدیگر نزدیک شدند. عمران گفت: اوّلین موجود و آنچه را خلق کرد چه بود؟ حضرت فرمودند: سؤال کردى، پس خوب دقّت کن. «واحد» همیشه واحد بوده، همیشه موجود بوده، بدون اینکه چیزى بههمراهش باشد، بدون هیچگونه حدود و اَعراضى، و همیشه نیز اینگونه خواهد بود. سپس بدون هیچ سابقه قبلى، مخلوقى را با گونهاى دیگر آفرید، با اعراض و حدودى مختلف، نه آن را در چیزى قرار داد و نه در چیزى محدود نمود و نه بهمانند و مثل چیزى ایجادش کرد و نه چیزى را مثل او نمود و بعد از آن، مخلوقات را به صور مختلف و گوناگون، از جمله خالص و ناخالص، مختلف و یکسان، به رنگها و طعمهاى متفاوت آفرید، بدون اینکه نیازى به آنها داشته باشد و یا براى رسیدن به مقام و منزلتى به این خلقت محتاج باشد و در این آفرینش، در خود، زیادى یا نقصانى ندید. آیا این مطالب را مىفهمى؟ گفت، بله بهخدا، اى سرورم.
حضرت ادامه دادند و بدان که اگر خداوند بهخاطر نیاز و احتیاج، مخلوقات را خلق مىکرد، فقط چیزهایى را خلق مىکرد که بتواند از آنها براى برآوردن حاجتش کمک بگیرد، و نیز در این صورت شایسته بود که چندین برابر آنچه خلق کرده بود، خلق کند؛ زیرا هر قدر اعوان و انصار بیشتر باشند، شخص کمکگیرنده قوىتر خواهد شد، و نیز در این صورت حاجتها تمامى نداشت؛ زیرا هر آفرینشى که انجام مىداد، حاجت دیگرى در او ایجاد مىشد، و به این خاطر مىگویم: مخلوقات را از روى نیاز نیافریده است؛ بلکه با آفرینش مخلوقات، از یکى به دیگرى منتقل مىنماید و بعضى را بر بعضى دیگر برترى مىدهد، بدون اینکه محتاج شخص برتر باشد یا بخواهد از آن دیگرى که زیردست قرار گرفته، انتقام بگیرد، به این علّت آفرینش کرده.
عمران سؤال کرد: آیا آن موجود، به خودى خود، نزد خود، معلوم بود؟(به خودش علم داشت؟) حضرت فرمودند: جز این نیست که علم و شناخت هرچیز براى تمییز آن از غیر است و براى این است که موجودیتش ثابت و شناخته شود؛ و در آنجا وجود محض بود و غیرى نبود تا تمییز لازم باشد و ضرورتى باشد که امتیاز هریک معلوم گردد. جز وجود بَحت بسیط، چیز دیگرى نبود تا لازم آید حدّ هریک معلوم گردد. آیا فهمیدى اى عمران؟ گفت: آرى اى سرور من. پس اکنون بفرما به چه چیز میدانست آنچه را مىدانست؟ یعنى به چه وسیلهاى آنچه را که دانسته، بدان آگاهى یافته است؟ آیا بهتوسط ضمیر بوده است یا چیزى غیر از آن؟
حضرت فرمودند: اگر علم او از طریق «ضمیر» (و آن صورت حاصله در اندیشه) انجام بپذیرد، آیا مىتوان براى شناخت آن «ضمیر» حدّ و حدودى قرار نداد؟ گفت: نه نمىتوان. امام ادامه دادند: آن ضمیر چیست؟ عمران جوابى نداد. سپس فرمودند: باکى نیست. حال اگر از تو در باره «ضمیر» بپرسم که آیا آن را با «ضمیر» دیگرى باز مىشناسى، اگر بگویى آرى، در واقع حرف و ادّعاى خودت را باطل کردهاى، اى عمران. آیا شایسته نیست بدانى که «واحد» یا «ضمیر» وصف نمىشود؟ و چنان نیست که از برایش، غیر از کرد و کار گفته نشود و او چنان نیست که دربارهاش جهات و اَجزاء، توهّم و خیال شود و یا درباره او، جهات و اَجزاء مختلف مثل جهات و اَجزاء مخلوقین قابلتصوّر گردد. این را خوب بفهم و دانستههاى صحیح خود را بر آن اساس قرار بده.
عمران سؤال کرد: آیا مرا در باره کیفیت حدود خلقتش و معانى و انواع آن آگاه میکنى؟ حضرت فرمودند: سؤالت را کردى، اکنون خوب دقّت کن تا بفهمى: حدود خلق خداوند شش نوع است: لمسکردنى، وزنکردنى، دیدنى، چیزى که وزن ندارد که همان روح است و نوعى دیگر که دیدنى است، ولى وزن ندارد و قابل لمس و حسّ نیست، و رنگ ندارد و قابل چشیدن نیست و اندازه و عرض و صورت و طول و عرض نیز ندارد، و از جمله آنها عمل و حرکاتى است که اشیاء را مىسازد و از حالى به حال دیگر تغییرش مىدهد و زیاد و کم میکند؛ امّا اعمال و حرکات میروند و زمانى بیشتر از آنچه براى آنها نیاز بوده، ندارند. پس هرگاه فراغ و خلاصى از آن فعل حاصل شود، آن نیست شده و برود و اثرش باقى بماند، و جارىمجراى سخن است که میرود و تنها اثرش باقى مىماند.
عمران گفت: بفرمایید اگر خالق «واحد» باشد، چیزى غیر از او نباشد و نیز چیزى به همراهش نباشد، آیا آفرینش خلق، خود تغییرى نمىکند؟ حضرت فرمود: خدا بوده و با خلقت خلایق تغییر نمیکند؛ بلکه مخلوقات با تغییرهایى که خدا در آنها ایجاد مىکند، تغییر مىکنند. عمران پرسید: ما خدا را با چه چیز شناختهایم؟ حضرت فرمودند: با چیزى غیر از او. پرسید: غیر او چیست؟ حضرت فرمودند: مشیّت او، اسم او و صفت او و هرچیز دیگر شبیه به اینها و همگى اینها مخلوق، حادث و تدبیرشده خداوند هستند. عمران پرسید: او چیست؟ حضرت فرمودند: نور است، به این معنى که مخلوقاتش را ـچه از اهل آسمان باشند، چه از اهل زمینـ هدایت مىکند و بهجز بیان و اثبات وحدانیت او بیان چیزى دیگر بر من واجب نیست. عمران پرسید: آیا مگر اینطور نیست که قبل از آفرینش ساکت بوده، سپس به نطق آمده است؟ حضرت فرمودند: سکوت در جایى معنى دارد که قبلاً نطقى در بین باشد.
بهعنوان مثال، در مورد چراغ «ساکت» گفته نمىشود. و نیز در مورد کار چراغ، گفته نمىشود: «چراغ درخشید»؛ زیرا «نور» و «درخشش»، «کار» و «وجود» ى از چراغ نیستند؛ بلکه چیزى جز چراغ نیستند و فعل چراغ محسوب نمیشوند و خود چیزى جز نور نیستند. پس هنگامى که ما را روشنى مىبخشد، گوییم از براى ما روشن شد و ما روشنى جستیم و تو به آن روشنى، امر خود را مىیابى، در کار خویش، بینا میگردى. عمران گفت: من گمان مىکردم، خالق با آفریدن مخلوقات و تغییرى که در کارش ایجاد مىشود، از حالت خود دگرگون مىگردد. حضرت فرمودند: سخن محالى گفتى که موجود تغییر مىکند، مگر اینکه چیزى آن را تغییر دهد. آیا دیدهاى که تغییر آتش، آن را تغییر دهد؟ یا تا حال دیدهاى که حرارت خودش را بسوزاند؟ یا هیچ دیدهاى که شخص بینا بینایى خود را ببیند؟ عمران گفت: نه، ندیدهام.
حال بفرمایید آیا او در مخلوقات است یا مخلوقات در اویند؟ حضرت فرمودند: او برتر از این حرفهاست. نه او در مخلوقات است و نه مخلوقات در اویند. والاتر و برتر از این حالت است. حال به حول و قوّه الهى برایت توضیح خواهم داد. بگو ببینم آیا تو در آینه هستى یا آینه در تو؟ اگر هیچکدام در دیگرى نیستید چگونه خودت را در آینه مىبینى؟ گفت توسط نورى که بین من و آن هست. حضرت فرمودند: آیا آن نور را ـبیشتر از آنچه در چشم خود مىبینىـ در آینه مىبینى؟ گفت: بله. حضرت فرمودند: به ما نشانش بده. عمران جوابى نداد. حضرت فرمودند: از نظر من، نور بدون اینکه در یکى از شما دو تا باشد، تو و آینه را به خودتان نشان داده است.
این موضوع مثالهاى دیگرى هم دارد که جاهل را در آنها راهى نیست. خداوند را داستان بالاتر است. سپس رو به مأمون نموده، فرمودند: وقت نماز شده است. عمران گفت: مولاى من، سؤال مرا قطع نکن. دلم نرم شده است. فرمودند: نماز میگذاریم و بازمىگردیم. سپس برخاستند و مأمون نیز از جاى برخاست. حضرت در داخل (اندرونى) نماز خواندند و مردم به امامت محمّد بن جعفر (عموى حضرت) در بیرون نماز گزاردند. سپس بیرون آمده و به جاى خود بازگشتند و عمران را فراخوانده، فرمودند: سؤالهایت را عنوان کن. گفت: بفرمایید: آیا یکتایى خداوند به حقیقت درک مىشود یا از روى وصف؟ حضرت فرمودند: خداوند ایجادکننده یکتا، همان موجودى که از اوّل بوده است، همیشه یکتا بوده، بدون اینکه چیزى به همراهش باشد. تک است و دومى ندارد. نه معلوم است و نه مجهول. نه محکم است و نه متشابه. نه در یادهاست و نه فراموش شده و نه چیزى است که نام چیز دیگرى از اشیاء غیر از خودش بر او نهاده شود.
اینطور نیست که از وقتى (خاصّ) موجود شده باشد و تا وقت (معینى) باقى بماند یا قائم به چیز دیگر بوده باشد و یا تا مرز چیز دیگرى برپا باشد. به چیزى تکیه نکرده و در چیزى پنهان نشده است و اینها همه قبل از خلقت خلق است؛ چون چیزى غیر از خودش نبوده است و هر صفتى بر او قرار دهى، همگى صفاتى است حادث و ترجمانى است که موجب فهمیدن مىشود. و بدان که ابداع، مشیت و اراده، سه اسم براى یک چیز هستند؛ و اوّلین ابداع، اراده و مشیت او، حروفى بود که آنها را اصل هر چیزى قرار داد و راهنمایى بر هر مدرک و روشنگرى بر هر امر مشتبهى نمود؛ و بهوسیله آن حروف، هر چیز اعمّ از حقّ و باطل، فعل و مفعول، یا معنى و غیرمعنى از هم جدا و شناخته مىشود و همه امور بر آنها جمع شده است و در آفرینش این حروف براى آنها، معناى متناهى و وجودى غیر از نفس آنها، قرار نداد؛ زیرا آنها با ابداع و ایجاد، بهوجود آمدهاند و نور، در اینجا، اوّلین فعل خداست؛
خدایى که خود نور آسمانها و زمین است و حروف از آن فعل، به فعلیت رسیدهاند و آنها حروفى هستند که اساس گفتار بر آنهاست و عبارات همگى از خداوند است که به خلق خود آموخته است. این حروف، سى و سه حرف هستند: بیست و هشت حرف از آنها نشانگر زبانهاى (لهجههاى) عربى است. و از بیست و هشت حرف، بیست و دو حرف، نشانگر زبانهاى سریانى و عبرىّ است. و از میان آنها پنج حرف در سایر زبانهاى عجم در مناطق مختلف، زبانها، متفرّق و پراکنده است. و اینها پنج حرف هستند که از بیست و هشت حرف جدا شدهاند که در نتیجه، حروف سى و سه حرف شد. و این پنج حرف، به دلایلى است که بیش از آنچه گفتیم، جایز نیست ذکر شود. سپس حروف را بعد از احصاءنمودن و شمردن آنها «فعل» خود نمود؛ مثل این آیه شریفه: «کنْ فَیکونُ» (موجود شو، او نیز موجود شد).
«کن» صفت و خلقت خداست و آنچه که از آن ایجاد مىشود، مصنوع و مخلوق است، اوّلین خلقت خداوند عزّوجلّ ابداع است. بدون وزن و حرکت است، مسموع نیست، رنگ ندارد، قابلحسّ نیست. دومین مخلوق، حروفاند که وزن و رنگ ندارند. قابل شنیدن و وصف کردن هستند، ولى قابلدیدن نیستند. سومین مخلوق چیزى است از همه انواع محسوسِ ملموس. قابل چشیدن و قابل دیدن است. و خداوند تبارک و تعالى قبل از ابداع بوده است؛ زیرا قبل از خداوند عزّوجلّ و همراه او، چیز دیگرى نبوده است؛ و ابداع قبل از حروف بوده است و حروف چیز دیگرى غیر از خود را نشان نمىدهند. مأمون سؤال کرد: چطور غیر از خود، چیز دیگرى را نشان نمىدهند؟ حضرت فرمودند: زیرا خداوند تبارک و تعالى آنها را براى معنى کنار هم جمع مىکند. وقتى چند حرف از آنها را مثلاً چهار حرف یا پنج یا شش یا بیشتر یا کمتر را در کنار هم قرار مىدهد، براى معنایى است مُحدَث و جدید که قبلاً نبوده است.
عمران پرسید: ما چگونه مىتوانیم این مطلب را (بهتر) بفهمیم؟ حضرت فرمودند: توضیح این مطلب چنین است که وقتى مقصود تو از این حروف، خود آنها باشد، نه چیز دیگرى، آنها را جداجدا ذکر مىکنى و میگویى: ا، ب، ت، ث، ج، ح، خ تا آخر. در این صورت معنایى غیر از خود این حروف در آنها نمىیابى؛ امّا وقتى آنها را کنار هم بگذارى و اسم و صفت براى معنى مورد نظر خود بسازى، نشانگر معنى و موصوف خود خواهند بود، آیا فهمیدى؟ گفت: بله. و بدان که صفت نمىتواند بدون موصوف باشد و نیز اسم بدون معنى، و حدّ بدون محدود نخواهد بود و صفات و اسماء همگى دالّ بر کمال و وجود هستند؛ و به مانند حدود، مثل تربیع (چهارتایى نمودن)، تثلیث (سهتایى نمودن)، و تسدیس (ششتایى نمودن)، دلالتى بر احاطه و فراگیرى ندارند؛ زیرا معرفت خداوند به وسیله صفات و اسماء درک مىشود و با حدّ قرار دادن توسط طول و عرض، قلّت و کثرت، رنگ و وزن و نظایر آنها درک نمىشود. و هیچچیز از این مذکورات، در مورد خداوند جلّوتقدّس مصداق ندارد تا مخلوقات بتوانند با شناخت خود، او را (توسط این حدود) بشناسند.
و این مطلب، بالضّرورة، از گفتهها و دلایل ما ثابت مىشود؛ لکن صفات خدا، دالّ بر خداوند هستند. و او با اسماء خویش درک مىگردد و با وجود مخلوقات، بر وجود او استدلال مىتوان کرد؛ بهگونهاى که انسانِ طالب (حقیقت) نیازى به دیدن با چشم یا شنیدن با گوش و لمس با دست و احاطه کردن با جان و دل نخواهد داشت. و اگر صفات و اسمائش نشانگر او نبود و علم مخلوق معناى او را درک نمىکرد، مخلوق، اَسماء و صفات او را مىپرستید، نه معناى او را؛ و اگر غیر از آن بود، معبود یکتا غیر از «اللَّه» بود؛ زیرا اسماء و صفات غیر از او هستند. آیا فهمیدى؟ گفت: بله، بیشتر توضیح بدهید. حضرت فرمودند: مبادا سخنان جاهلان گمراه و کوردل را بر زبان آرى؛ همان کسانى که گمان دارند که خداوند براى ثواب و عقاب در آخرت حضور دارد، ولى در دنیا براى اطاعت و امیدوارى بندگان حضور ندارد؛ و حال آنکه اگر قرار بود حضور خداوند براى او مایه نقص و شکستگى باشد، در آخرت هم حضور نمىداشت؛ ولى این افرادى که چنین پندارى دارند، به سرگردانى دچار گشتهاند و ندانسته، نسبت به حقّ کور و کر گشتهاند؛ و این آیه شریفه، به این مطلب اشاره دارد: «وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبِیلًا» و هرکس در این جهان کور باشد، در آخرت نیز کور است و گمراهتر (سوره اِسراء، آیه ۷۲). منظور از کورى در این آیه، کورى از حقایق است؛
و عاقلان مىدانند که استدلال بر آن جهان ممکن نیست، جز با آنچه در این جهان است و هرکس بخواهد با آراء خویش و از پیش خود، به آن، عالِم گردد و آن را درک نماید، با این کار فقط از درک آن حقایق فاصله مىگیرد؛ زیرا خداوند، علم آن را نزد کسانى قرار داده است که عاقلاند و عالم، و اهل فهم مىباشند. عمران گفت: برایم بگویید آیا «اِبداع» مخلوق است یا غیرمخلوق؟ حضرت فرمودند: خلقى است ساکن که با سکون درک نمىشود؛ و بدین جهت مخلوق است که: شیئى است پدیدآمده و مُحدَث، و خداوند است که او را ایجاد نموده و پدید آورده و در نتیجه او «مخلوق» شده است؛ و به عبارت دیگر، خداوند است و مخلوقاتش، چیز سومى در این میان نیست. آنچه را خداوند خلق نماید، از مخلوقبودن سر باز نمىزند و خلق خداوند یا ساکن است یا متحرّک، یا مختلف یا یکسان، یا معلوم است یا مشتبه؛ و هرآنچه حدّ پذیرد، مخلوق خداوند عزّوجلّ است. و بدان هرآنچه که حواست آن را ایجاد کند، معنایى است که با حواسّ قابلدرک است، و هر حسى نشانگر همان چیزى است که خداوند در ادراکش برایش قرار داده است و فهم از قلب سرچشمه مىگیرد. و بدان آن یکتایى که همیشه برپا است، بدون هیچ اندازه و حدودى، مخلوقى با اندازه و حدّ (مشخّص) آفرید، و آنچه را که آفرید، دو چیز بود: اندازه و چیز با اندازه و هیچکدام رنگ و وزن نداشت و قابل چشیدن نبود و یکى را وسیله ادراک دیگرى قرار داد و آن دو را آنگونه قرار داد که بهخودىخود درک شوند و چیزى را به صورت تک، و قائم به خود، نه غیر از خود نیافرید، چون مىخواست راهى براى استدلال بر وجود خویش و اثبات آن قرار دهد.
خداوند تک است و یکتا. دومى ندارد که آن دومى بخواهد او را برپا نگاه دارد و کمکش کند و یا او را حفظ کند و مصون بدارد؛ ولى مخلوقات با اذن و خواست خداوند، بعضى، بعضی دیگر را حفظ مىکنند و نگاه مىدارند. مردم در این مسئله با یکدیگر اختلاف کردند تا آنجا که به سرگردانى و حیرت افتادند و با استفاده از تاریکى، درصدد رهایى از تاریکى برآمدند؛ چون خداوند را با اوصاف خودشان وصف کردند (و در نتیجه بهجاى هدایتیافتن و به منزل مقصود رسیدن، به گمراهى افتادند) و از حق دور شدند؛ و اگر خداوند را با صفات خود خدا و مخلوقات را نیز با صفات خودشان وصف مىکردند، به صواب سخن گفته بودند و دچار اختلاف نمىگشتند؛ ولى از آنجا که به دنبال چیزى رفتند که در آن سرگردان مىشدند، در آن گرفتار آمدند و خداوند هر آن کس را که بخواهد به راه راست هدایت مىفرماید. عمران گفت: سرورم شهادت مىدهم که او همانگونه است که وصفش نمودى؛ ولى سؤال دیگرى برایم باقى مانده است.
حضرت فرمودند: سؤال کن، عمران پرسید: (خدا) حکیم در چه چیزى قرار دارد؟ و آیا چیزى او را احاطه نموده است؟ و آیا از چیزى (یا جایى) نه چیزى دیگر (یا جاى دیگر) تغییر مکان مىدهد؟ یا نیازى به چیزى دارد؟ حضرت فرمودند: این مطلب از پیچیدهترین نکاتى است که مورد سؤال مردم مىباشد. و کسانى که دچار کاستى در عقل و فقدان علم (یا فهم) هستند، آن را نمىفهمند؛ و در مقابل، عقلاى منصف از درک آن عاجز نیستند. پس خوب در جواب من دقّت کن و آن را بفهم اى عمران: امّا نکته اوّل آن: اگر (خداوند) مخلوقات را به خاطر نیاز به آنان خلق کرده بود، جایز بود که بگوییم به سمت مخلوقاتش تغییر مکان مىدهد؛ چون نیاز به آنها دارد؛ ولى او چیزى را از روى نیاز خلق نکرده است و همیشه ثابت بوده است؛
نه در چیزى و نه بر روى چیزى؛ اِلا اینکه مخلوقات یکدیگر را نگاه مىدارند و برخى در برخى دیگر داخل شده و برخى از برخى دیگر خارج مىشوند؛ و خداوند متعال با قدرت خود، تمام اینها را نگاه مىدارد و نه در چیزى داخل مىشود و نه از چیزى خارج مىگردد، و نه نگاهدارى آنها او را خسته و ناتوان مىسازد و نه از نگاهدارى آنها عاجز است، و هیچیک از مخلوقات چگونگى این امر را نمىداند، مگر خود خداوند و آن کسانى که خود، آنها را بر این امر مطّلع ساخته باشد، که عبارتاند از: پیامبران الهى و خواصّ و آشنایان به اسرار او، حافظان و نگاهبانان شریعت او. دستور او در یک چشم برهم زدن، بلکه زودتر به اجرا درمىآید. هرآنچه را اراده فرماید، فقط به او مىگوید: موجود شو و آن شىء نیز به خواست و اراده الهى موجود مىشود. و هیچچیز از مخلوقاتش از چیز دیگرى به او نزدیکتر نیست و هیچچیز نیز از چیز دیگر از او دورتر نیست. آیا فهمیدى عمران؟
گفت: بله، سرورم، فهمیدم و گواهى مىدهم که خداوند تعالى همانگونه است که توضیح دادى و به یکتایى وصفش نمودى، و گواهى مىدهم که محمّد بنده اوست که به نور هدایت و دین حقّ مبعوث شده است. آنگاه رو به قبله، به سجده افتاده، اسلام آورد.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.