زندگینامه محمد بن عزّالدین بهایی
به نام آفریننده عشق
بهاءالدین محمد بن عزّالدین (۹۵۳-۱۰۳۰ یا ۱۰۳۱ ه.ق)، متخلص به بهایی و معروف به شیخ بهایی، بهاءالدین عاملی و شیخالاسلام، فقیه، دانشمند ذوفنون، محدث، حکیم، شاعر و ریاضیدان شیعه در عصر صفویه بود.
ویژگی ها
بهاءالدین محمد بن عزالدین، معروف به شیخ بهایی، در صبحگاه ۱۷ ذیحجه سال ۹۵۳ قمری در بعلبک از توابع جبل عامل در روستای «جبع» (زادگاه شهید ثانی)، چشم به جهان گشود. خاستگاه شیخ بهایی، جَبَع یا جباع، از قرای جبل عامل بوده و نسبت «جبعی» در حواشی بعضی از تألیفات شیخ بهایی و جدش، شمسالدین محمد بن علی، ذکر شده است. بعضی منابع، نسبت عاملی را به آملی تغییر داده و او را ایرانی شمردهاند. همچنین بعضی تذکرهنویسان، به دلیل اقامت طولانیاش در قزوین، این محل را زادگاه وی دانستهاند. تنکابنی او را متولد عربستان دانسته که احتمالاً به دلیل نسب او است.
جامعیت در علوم و فنون، یکی از خصایص شیخ بهایی است. او در زمینههای گوناگون، نظیر تفسیر، حدیث، فقه، اصول، رجال، فلسفه، دعا، لغت، ریاضی، نجوم، شعر و ادب فارسی و چندین دانش دیگر، بیش از ۸۰ تالیف دارد. تا آنجا که شاگردش (محمدتقی مجلسی) در مورد او میگوید: من به مانند او در کثرت علوم و وفور فضل و علو مرتبه ندیدهام.
فقیه ربانی و عارف صمدانی، شیخ بهاالدین محمد عاملی، یكی از بزرگان و مفاخر و نوابغ اواخر قرن دهم و اوایل قرن یازدهم هجری میباشد كه در جامعیت و تنوع علوم و دانش، كمتر نظیری میتوان بر او پیدا نمود. او یكی از جامعترین افراد روزگار خویش در وسعت معلومات و تنوع اطلاعات بوده است. از این نظر، برجستگی مشخصی در میان فقها و دانشمندان كسب كرده است و اگر او را نادرهای از نوادر و نابغهای از نوابغ نامیده باشیم، راه مبالغه نپیمودهایم. خود او با تواضع و فروتنی خاصی، به این حقیقت اعتراف دارد، آنجا كه میگوید: من در مباحثه و جدل، بر هر ذوفنونی چیره شدم، ولی هرگز نتوانستم با كسی كه در یک فن استاد بود، حریف شوم. او آنچنان بزرگوار بود که اهل تسنن او را سنی شمرده و صوفیه او را از بزرگان تصوف میپنداشتند.
شیخ بهایی در زمینههای مختلف اطلاعات و آگاهی دارد و همین آگاهی و وسعت معلومات، نوعی جاذبیت به آثار او بخشیده است كه از میان انبوه آثار گذشتگان، كتابها و تالیفات او را بهصورت كتاب روز و مورد علاقه درآورده است فیالمثل در كتاب اربعین كه یک كتاب حدیثی و فـقهی است، از مسائل ریاضی و هیات نیز استفاده كرده است و مسائل آنها را به صورت روشن و ملموس در اختیار خواننده قرار داده است. وی مشرب عرفانی داشت و از برجستهترین عرفای زمان خود بود؛ لذا با میرداماد و میرفندرسکی مناسباتی داشت. دیوان اشعار مثنوی وی به سبک مولاناست و غزلیاتش شباهت بسیاری با غزلیات حافظ دارد.
بهایی در سفرهای خود، ناشناس و در کسوت فقر و درویشی سیر کرده و با ارباب ادیان و مذاهب اسلامی به بحث و احتجاج پرداخته و در بعضی موارد تقیه میکرده است. عالمان شیعه همواره در طول تاریخ با پادشاهان ستمگر در نبرد بودند اما گاه مجبور میشدند برای حفظ اسلام و نجات مسلمانان با دربار شاه همکاری کنند. تلاش آنها برای اصلاح فرهنگ، اقتصاد، سیاست، مدیریت و نظام حکومتها بود. آنها هیچ امیدی به پادشاه نداشتند بلکه فقط از او برای اصلاح کشور و رشد تشیّع کمک میگرفتند.
برخی از کتب شیخ بهایی نظیر مفتاح الفلاح تا مدتها مورد مراجعه و کتاب مرجع به شمار میآمده که علمای زیادی بر آن شرح و حاشیه نگاشتهاند. وی در فنون مختلف، نظیر مهندسی، رمل و اسطرلاب نیز مهارت ویژهای داشت. از کارهای عمرانی فراوان وی میتوان به اقدامات وی در مرقد امیرالمؤمنین (ع)، مسجد امام اصفهان و منار جنبان، حمام گرم اصفهان و بسیاری بناهای به یاد ماندنی دیگر را نام برد، که هر یک از جمله عجایب آن دوران است. شیخ بهایی یكی از پربركتترین علمای جهان اسلام از نظر تالیف و تنوع در آن بوده است و برخی، تعداد تالیفات او را با توجه به رسالهها، تحشیهها و تعلیقهها، به عدد ۲۰۰ جلد رساندهاند.
نمونه ای از اشعار شیخ بهایی:
حیف باشد از تو ای صاحب هنر کاندرین ویرانه ریزی بال و پر
تا به کی ای هدهد شهر سبا در غریبی مانده باشی بسته پا
جهد کن این بند از پا باز کن بر فراز لامکان پرواز کن
نوشتهاند: زمانی شیخ بهایی به همراه گروهی از شاگردانش برای خواندن فاتحه به قبرستان رفت. بر سر قبرها مینشست و فاتحهای نثار گذشتگان میکرد، تا اینکه به قبر بابا رکنالدین رسید. آوایی شنید که سخت او را تکان داد. از شاگردانش پرسید: شنیدید چه گفت؟ گفتند: نه. شیخ بهایی پس از آن، حال دیگری داشت. همواره در حال دعا و گریه و زاری بود. گرچه او هیچگاه از عبادت غافل نبود ولی اکنون بیش از پیش به مناجات و دعا اهمیت میداد. مدتی بعد شاگردانش از او پرسیدند آن روز چه شنیدی؟ او گفت: به من گفتند آماده مرگ باشم.
روزی شیخ بهایی به طور ناشناس از بازار اصفهان میگذرد. در بین راه به دكان بریان كه تعداد مرغهای سرخ شده با قلاب به و دیوار دكان خود آویخته بود، رفت. شیخ نگاهی به مرغها انداخت و سپس به استاد بریان فرمود: مقداری از این مرغها را به این درویش كن! استاد بریانى گفت: پول دارى بدهم؟ شیخ گفت: پولی در كار نیست. استاد بریانى گفت: پس برو گمشو تو را با مرغ چه كار! آدمی که پول ندارد مرغ پخته میخواهد چه کار؟ شیخ فرمود: اگر به امتناع خود باقی بمانی تمام این مرغهای کشف شده و بریان شده را به گفتن کیشى زنده کرده و پرواز میدهم! بریانى فروش از شنیدن این حرف که نشانه دیوانگى گوینده بود، متعجبانه نگاهى به سر و روى شیخ کرد و گفت: برو باب پى كارت وگرنه تو را با چوب خواهم راند!
شیخ که مقصودش دادن درس اخلاقی به او بود، گفت: من درویش و گرسنهام و مدتی است که غذایى به دهانم نرسیده، بیا و مردانگى كن و امروز، ما را با این مرغهاى چاق و چله مهمان بفرما. بریانى با عصبانیت روى به شاگردش كرد و گفت: استغفرالله. ببین امروز گرفتار عجب ابلیسی شدیم ها؟! سپس به جانب شیخ بهایی برگشته و با فریاد گفت: برو مرد حسابى! شیخ فرمود: حالا که اینطور شد، پس تماشا کن، کیش! تمام مرغهای بریان و پخته، زنده گشته و پرواز کردند و از آنجا فرار نمودند.
بریان فروش اصفهانى و شاگردش و نیز مشترىها و مردم بسیارى که در مقابل دکان ایستاده و ناظر جریان داشتند، از دیدن آن منظره حیرتانگیز به شگفتى فرو رفته و به خیال اینکه شیخ مرد مستجابالدعوه و صاحب کرامات است به او نزدیک شده و عموما روى خاک افتادند و در برابر شيخ سجده نمودند. شیخ از نظر گمراهی مردم به فكر چاره افتاد و شلوار خود را بالا كشید و روبروی مردم بنای ادرار كردن را گذاشت! مردم از این رفتار زشت شیخ سر از سجده برداشته و هر کدام به طرفی گریختند. در این موقع شیخ به حمیت از آنها گفت: عجب مریدانی! به کیشی آمدند و به فیشی رفتند! از همان روز، جمله به کیش آمدند و با فیشی رفتند در اصفهان ضربالمثل شد و سپس به سایر نقاط ایران نیز سرایت کرد.
نقل است: روزی یکی از فرستادگان پادشاه روم، نزد شاه عباس صفوی آمده بود و با ایشان در مورد دین، مناظره کرد. شاه عباس صفوی، شیخ بهایی را خبر کرد تا با او مناظره کند. آن فرستاده گفت: در بلاد ما جماعتی از علما هستند که بر علوم غریبه عارفند و کارهای عجیبی از آنها سر میزند و بعضی از آنها را نقل کرد. سپس گفت: در میان شما علمای ایران کسی نیست که از این علوم برخوردار باشد. شیخ بهایی به او فرمود: این علومی که فرستاده پادشاه روم شمردند در پیش اهل کمال، ارزش و اعتباری ندارد. آنگاه شیخ سربندی که در دست داشت را به اژدهایی تبدیل کرد. فرستاده پادشاه روم و همه اهل مجلس ترسیدند به طوری که بلند شدند تا فرار نمایند. شیخ سربند را به حالت اولش برگرداند. سپس به عرض شاه رسانید: این نوع کارها در پیش صاحبان کمال، اعتبار ندارد.
اساتید
- عزّالدین حسین جبل عاملی
- ملا عبدالله بن شهابالدین مدرّس یزدی
- ملا علی مذهّب
- مولانا افضل قاضی
- حکیمالدین
شاگردان
- ملاصدرا شیرازی
- ملا محمدمحسن فیض کاشانی
- فیّاض لاهیجی
- نظامالدین بن حسین ساوجی
- سید حسین بن حیدر کرکی
- سید ماجد بحرانی
- شیخ جواد بغدادی
- ملا خلیل غازی قزوینی
- میرزا رفیعالدین طباطبایی نائینی
- شیخ زینالدین عاملی
- شرفالدین محمد رویدشتی
- شیخ محمد بن علی عاملی تبنینی
- مظفرالدین علی
- محمدتقی مجلسی
آثار
- اثنی عشریات خمس
- حاشیه بر ارشاد الاذهان علامه حلی
- الحبل المتین
- حاشیه انوار التنزیل قاضی بیضاوی
- حاشیه كتاب من لایحضره الفقیه
- حاشیه بر صحیفه سجادیه
- زبدة الاصول
عروج ملکوتی
در تعیین سال وفات شیخ بهایی اختلاف است. از آنجا که اسکندر منشی، وقایعنگار روزانه شاه عباس صفوی، و نیز مظفر بن محمد قاسم گنابادی، منجّم معروف آن عصر، در تنبیهات المنجّمین که چند ماه پس از مرگ بهایی نوشته است، سال ۱۰۳۰ قمری را سال وفات وی ذکر کردهاند، این قول پذیرفتنی است. بدن شیخ بهایی را از اصفهان به مشهد مقدس انتقال داده و بنا بر وصیتش، او را در خانهاش که نزدیک حرم امام رضا (ع) قرار داشت، به خاک سپردند. نماز او را شاگردش، مجلسی اول اقامه کرد که در آن، نزدیک به ۵۰ هزار نفر شرکت داشتند.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.