زندگینامه ابن شهرآشوب

به نام آفریننده عشق

 

محمد بن علی بن شهرآشوب سَرَوی مازندرانی (۴۸۸ق-۵۸۸ق) معروف به ابن‌ شهرآشوب، فقیه، مفسّر و محدّث شیعه در قرن ششم هجری قمری و نویسنده کتاب‌هایی همچون مناقب آل‌ ابی‌طالب  و معالم العلماء می‌باشد.

 

ویژگی ها 

ابن‌‌ شهرآشوب در سال ۴۸۸ق و بنا بر قولی در سال ۴۸۹ق به دنیا آمد. عده‌ای وی را اصالتاً اهل ساری دانسته‌ و گفته‌اند ولادت وی در مازندران بوده است، اما برخی قائل‌ به ولادت وی در بغداد شده‌اند.

آقابزرگ تهرانی در کتاب مصفی المقال فی علم الرجال، جد او را شيخ شهرآشوب بن كياكی، از مردم ساری و از شاگردان نامی و ممتاز شیخ طوسی معرفی کرده است. پدرش شيخ علی فرزند شيخ شهرآشوب نيز از فقيهان و محدثان فاضل و از دانشمندان شیعه معرفی شده است.

عده ای او را اهل ساری و محل ولادتش را مازندران و یا بغداد دانسته‌اند. او پس از درگیری با حکمران مازندران راهی بغداد شد وی پس از مدتی اقامت، در سال ۵۶۷ هجری قمری به حِلّه رفت و در آنجا به تدریس مشغول شد و سرانجام در سال ۵۷۳ قمری راهی حلب شد و تا آخر عمر در آنجا ماند.

 

از منظر فرهیختگان

شیخ حر عاملی، ابن‌ شهرآشوب را، فردی عالم، فاضل، ثقه، محدث، عالم به علم رجال و روایات، ادیب، شاعر و جامع همه خوبی‌ها معرفی می‌کند.

میرزا حسین نوری در توصیف وی، الفاظی نظیر فخر شیعه، تاج شریعت، افضل الاوائل و دریای متلاطم ژرفی که ساحل ندارد، احیا کننده آثار مناقب و فضائل، رشید الملة و الدین، شمس الاسلام و المسلمین، فقیه، محدث، مفسر و محقق به کار می‌گیرد.

تفرشی، ابن‌ شهرآشوب را پیشوای طایفه شیعه و فقیه آنان، شاعری بلیغ و نویسنده توصیف می‌نماید.

صلاح‌ الدین صفدی، از عالمان اهل سنت ابن‌ شهرآشوب را از سرشناسان مذهب شیعه که علم اصول را به حد نهایی خود رساند معرفی می‌نماید و او را از حیث علوم قرآنی و مشکلات حدیث، اخبار، لغت و نحو، سرآمد و متقدم بر اهل این رشته‌ها توصیف می‌کند.

شیخ ابوعلی حائری می‌گويد: «ابن شهرآشوب، شیخ الطائفه است و پایه فضل او گفتگو ندارد.»

 

اساتید

  • فتال نیشابوری
  • شیخ طبرسی
  • ابومنصور طبرسی
  • ابوالفتوح رازی
  • عبدالجلیل قزوینی رازی
  • ابوالفتح آمدی
  • قطب‌الدین راوندی

 

شاگردان

  • سید محمد بن زهره
  • یحیی بن بطریق
  • تاج الدین دربی
  • شیخ یحیی سوراوی
  • یحیی بن ابی حلبی
  • سید کمال‌الدین حیدرحسینی
  • شیخ‌الدین ابوالحسن علی بن شعره حلی

 

آثار

  • مناقب آل ابی‌طالب
  • متشابه القرآن و مختلفه
  • مثالب النواصب
  • مائدة الفائده
  • امثال فی الامثال
  • الاوصاف
  • المنهاج الجدیده
  • انساب آل ابی‌طالب

 

عروج ملکوتی 

ابن‌ شهرآشوب سرانجام در سال ۵۸۸ قمری در شهر حلب درگذشت و در شهر حلب، در بالای جبل جوشن به خاک سپرده شد.

 

زندگینامه خواجه مودود چشتی

به نام آفریننده عشق

 

مودود بن یوسف چشتی معروف به خواجه مودود چشتی، عارف قرن پنجم و قطب سلسلهٔ چشتیه بود.

 

ویژگی ها

خواجه مودود در رجب سنه ۴۳۳ ه‍.ق در چشت به دنیا آمد و در هفت سالگی قرآن را از حفظ بود و به سن ۱۶ سالگی به کمال علوم رسید و در این هنگام کتاب‌های منهاج العارفین و خلاصةالشریعه را تصنیف کرد. وی در ۲۹ سالگی از جانب پدرش سید ناصرالدین ابویوسف چشتی، بر سجاده خلافت و ارشاد نشست و به هدایت خلق مشغول گشت.

مودود در شام، فلسطین، عراق، عربستان، و بلخ و بخارا سیر نمود. به روایتی ۱۲ خلیفه در اطراف و اکناف داشته‌ است. وی مریدان زیادی از انس و جن داشت. در جمله‌ای چنین آمده‌ است: «و نقل است که اگر وی را طواف کعبه آرزو بودی از نظر مردمان غائب شدی و طواف نموده بازآمدی.»

در مورد سلسله چشتیه درهمین لوحه چنین نوشته شده‌ است: «سلسلهٔ چشتیه در۳۱۴ هجری توسط خواجه شراف الدین ابواسحاق شامی، شایع و اساس گذاری شده‌ است.» ولی در این لوحه گفته نشده‌ است در کجا و در کدام شهر و در ادامه چنین آمده‌ است: «سلسلهٔ قادریه توسط حضرت شیخ عبدالقادر گیلانی، سلسلهٔ سهروردیه توسط شیخ شهاب الدین سهروردی و سلسلهٔ نقشبندیه توسط شاه نقشبند درسنه حدود ۸۰۰ ه‍.ق پایه‌گذاری شده‌ است.

پس از یوسف چشتی، فرزند بزرگش، مودود، در ۲۴ یا ۲۶ سالگی بر سجاده قطبیت نشست. برخی از نزدیکان مودود، به سبب جوانی او، وی را شایسته جانشینی پدر ندانستند، بلکه عموی وی (خواجه علی چشتی) را، که در دهلی نزد سلطان غیاث‌الدین بَلبن بود، وارث سجاده دانستند، اما خواجه‌علی در نامه‌ای این مقام را به مودود سپرد. از جمله سوانح زندگی مودود، ملاقات او با شیخ احمد جام ملقب به ژنده‌پیل بود.

نقل است که خواجه مودود، ۳۰ سال سر به بالین ننهاد و ریاضت کشید. در ابتدای سلوک در خانه‌ای که از پدرشان بود و از سنگ دریایی ساده بنا شده بود زندگی می کرد و اکثر ایام را روزه داشته و گاهی در روز چیزی تناول می‌فرمودند. ایشان خرقه ای داشتند که تکه های کهنه را شسته و بر آن بخیه می زدند با وجودی که سلطان سنجر سلجوقی از ارادتمندان شان بود و لباس های فاخره و شاهی بطور تحفه هدیه میداد ایشان آن را رد نموده و سلطان را به گسترش عدل و خدمت به دین و مستضعفين تشویق و توصیه می فرمود.

خرقه ایشان آن چنان معروف گشت که در شام، عراق، مصر، اسپانیا، الجزایر، بلخ، بخارا، سمرقند، ری و نیشابور، دسته دسته طالبان خدا و شیفتگان اسلام و مخلصین اهل بیت پیامبر (ع) به حلقه ارادت آن محبوب پرورگار آمده و مستفید و مستفیض می‌شدند و مریدان ایشان در هر کجا مشکلی پیش می‌آمد، ایشان به قوت روحانی به مددشان می‌شتافت.

از خصایل و عادات خواجه مودود چشتی یکی این بود که سالک بی علم را تلقین طریقت و عرفان نمی‌دادند و می‌فرمودند: بروید اول علوم شریعت را کسب نمایید و بعداً به معرفت و تصوف دست بزنید که زاهد بی علم مسخره شیطان است. خواجه مودود، مدرسه دینی بزرگی در چشت شریف بنا کرده بود که از همه اطراف دنیا و از ممالک اسلامی به‌ خصوص از بلخ، بخارا، ری و بغداد، علمای علوم مختلفه و دانشمندان بزرگی با نوازش‌ها و عطیات و تشویق‌ های فراوان به چشت شریف دعوت شده بودند و در مدرسه مودودیه به تدریس و افاده طلاب و دانشجویان مصروف و مشغول بودند. بعضی می‌گويند که 2300 نفر محصل و دانشجو و 110 نفر استاد و آموزگار کامل و ماهر در آن مدرسه به تدریس مشغول بودند.

از کرامات ایشان، ماجرای درخت فندوقی است که عصای خشک آن حضرت بوده و در زمانی به سببی آن را بر زمین فرو بردند و در همان زمان سبز شده و حالا در سالی چندین مرتبه گل می‌کند و بار می‌دهد.

نقل است: چشمه کنار چنار، از کرامات خواجه مودود به وجود آمده است. همچنین نقل است که درویشی بوده او را عبدالله جبلی می‌گفتند و در اثر بیماری نابینا شده بود و در دامنه کوه دیواندر که از کوه‌های مشهور هرات است، سکونت داشت و این کوه در اثنای راه چشت شریف و هرات واقع است و این درویش دعا و زاری و تضرع و گریه می‌نمود و از حق تعالی شفای چشم خود را می‌خواست و روزها در دامنه کوه به ذکر و فکر الهی می‌پرداخت.

وی در خواب دید که هاتفی غیبی به وی می‌گوید: یا مودود بگو که مودود یکی از محبوبان ماست، او را به مدد تو رسانیم. فردای آن روز، خواجه مودود چشتی از آن دیار راهی چشت شریف بود که ناگاه شنید که کسی در وادی کوه یا مودود یا مودود می‌گوید. آن حضرت در مقابل این درویش نابینا ایستاد. از وی سبب ورد یا مودود را پرسید. وی قصه را سر تا پا بیان نمود. حضرت بعد از استماع احوال این نابینا به دست مبارکش از لعاب دهن خویش برچشم وی مالید و او فی الحال شفا یافت و سر در قدم آن حضرت آورد و به شرف ارادت نیز شرف آورد.

نقل است: نصیر بن احمد، حاکم بخارا (یا حاکم بلخ) بود و پسری داشت گنگ، شل، کور و کَر. چون آن حضرت وارد ناحیه شد، حاکم بخارا پسر خود را که ذکر شد به حضور آن محبوب پرورگار حاضر نموده و استدعا کرد که توجه مبذول دارند و نیازمندی زیاد نمود. حضرت خواجه، دلشان به رقت آمد و به پسر گفت: دست به دست من ده؛ وی دست خود را به دست حضرت مودود داد. خواجه مودود گفت: بگو بسم الله الرحمن الرحیم. وی گفت. سپس وی بینایی، شنوایی و تکلم یافت‌.

خواجه مودود چشتی سماع را بسیار دوست می‌داشت و در محفل سماع ایشان، فیوضات الهیه و تجلیات قدسیه دائم و همیشه بود. اگر کافری گذر بر آن دیار نمودی، فوراً زبان به اسلام می گشود و اگر بیماری را در محفل او می‌آوردند فی الحال شفا می یافت و در محفل سماع خلقی زیاد از علما، فضلا، عرفا و اولیاءالله جمع شده و طعام های زیاد و نقد و جنس به حاضران می‌دادند و شروع و ختم محفل سماع با قرآن کریم صورت می‌گرفت.

روایات زیادی داریم که آن حضرت در سماع ناگهان غایب می‌شد‌. از این راز نهانی پرسیدند، آن حضرت فرمود: حق تعالی برای محبوبانش مقامی است که آن را نور آسود می‌گویند و در آن حالت چون صاحب سماع به آن مقام رسد از نظر خلق پنهان و غیب گردد مگر ظاهربینان پندارد که غایب شده است در حالیکه شخص در مقام خود است و معشوق حقیقی وی را درحضرت محبت به خود کشیده به لباس ملبس گردانیده و در نور محبوب پوشیده گشته مثل ستاره که در شعاع آفتاب گم و مضمحل و غایب می‌شود و در آن حالت، شخص صاحب این مقام را جز معبود حقیقی و درویش صاحب کمال کسی نتواند دید.

 

عروج ملکوتی 

قطب‌الدین مودود در رجب ۵۲۷ در سن ۹۴ سالگی وفات یافت و در چشتِ شریف (کشور افغانستان) دفن شد.

زندگینامه حبیب نجار

به نام آفریننده عشق

 

حبیب نجّار، شخصیتی مسیحی است که در منابع اسلامی به مؤمن آل‌ یس ملقب شده است.

 

ویژگی ها

نسب حبیب را، حبیب‌ بن اَبریا، حبیب‌ بن مری و حبیب‌ بن اسرائیل ضبط کرده‌اند. گویا پسر عموی فرعون زمان خود بوده است. در بیشتر منابع او را نجّار گفته‌اند و چون پیش از ایمان آوردن بت‌تراش بوده است با این لقب خوانده‌ شده‌است. برخی نیز گفته‌اند کار او ریسمان‌ بافی یا کفاشی بوده است. درباره زندگی زاهدانه و رفتارهای عابدانه وی مطالب اندکی در منابع آمده است.

نام وی در قرآن نیامده ولی در آیات سوره یس در ضمن نقل ماجرای اصحاب القریه پس از اینکه اصحاب قریه، دو رسولی را که برای دعوت آنان به توحید آمده بودند، تکذیب می‌کنند، مردی شتابان از دور دست شهر می‌آید و مردم را به پیروی از رسولان فرا می‌خواند و ایمان خود را به پروردگار آشکار می‌سازد. پس از مرگ وی، قوم او با صیحه‌ای هلاک می‌گردند. در منابع اسلامی، این مرد مؤمن، حبیب نجّار دانسته شده است.

بر اساس آیاتی از سوره یاسین، حضرت عیسی علیه‌السلام دو تن از حواریون خود را به انطاکیه که در قرآن «القَرْیة» خوانده شده است می‌فرستد. فرستادگان حضرت عیسی در حوالی شهر با چوپان پیری روبه‌رو می‌شوند و او را به پرستش خدا و دین عیسی(ع) دعوت می‌کنند. چوپان از آنان درخواست معجزه می‌کند و او پسر بیمارش را شفا می‌دهند و پیرمرد که همان حبیب نجّار است، به گفته‌های آنان ایمان می‌آورد. دلایل دیگری نیز برای ایمان آوردن حبیب نقل شده است، از جمله اینکه رسولان، پسر او را که هفت روز از مرگش می‌گذشت زنده کردند و دیگر اینکه خودِ حبیب را که به جذام و فلج مبتلا بود شفا دادند.

فرستادگان پس از ورود به انطاکیه، به دستور پادشاه زندانی می‌شوند. حضرت عیسی، شمعون، بزرگ حواریون را به یاریشان می‌فرستد و آنان در حضور پادشاه معجزاتی از خود نشان می‌دهند، اما پادشاه و اطرافیان او بنابه قولی تصمیم به قتل رسولان می‌گیرند.

حبیب نجّار هنگامی‌ که از این خبر آگاه می‌شود، شتابان خود را به منکران می‌رساند و آنان را به پذیرش یگانه‌ پرستی و معاد دعوت می‌کند، وی سه دلیل برای ضرورت تبعیت از پیامبران بیان می‌کند:

۱. آنان هیچ اجر و مزدی نمی‌خواهند: «اتَّبِعُوا مَنْ لَا يَسْأَلُكُمْ أَجْرًا وَهُمْ مُهْتَدُونَ» (یس–۲۱)

۲. خالق انسان خداست و به سوی او باز می‌گردد: «وَ مَا لِيَ لَا أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» (یس–۲۲)

۳. غیر الله توانایی دور کردن ضرر و جلب منفعت برای خود و دیگران را ندارند: «أَأَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً إِنْ يُرِدْنِ الرَّحْمَٰنُ بِضُرٍّ لَا تُغْنِ عَنِّي شَفَاعَتُهُمْ شَيْئًا وَلَا يُنْقِذُونِ» (یس–۲۳)

اما مردم به او حمله می‌کنند و او را به طرز فجیعی به قتل می‌رسانند. او وارد بهشت می‌شود: «قِيلَ ادْخُلِ الْجَنه» (یس–۲۶) و آرزو می‌کند قومش می‌دانستند خداوند چگونه او را گرامی داشت: «قالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ‌. بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَ جَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ» (یس–۲۶ و ۲۷)

براساس حدیثی نبوی، حبیب نجّار ملقب به مؤمن آل‌ یس، حزقیل ملقب به مؤمن آل فرعون و حضرت علی(ع)، صدیقان هستند و علی افضل آنهاست. همچنین آن حضرت فرموده است که آن سه تن حتی لحظه‌ای به خدا کافر نشدند.

از امام کاظم (ع) نقل شده است: «سابقين چهار كس هستند: اول، پسر آدم (ع) كه به دست برادرش كشته شد؛ دوم، پيشگام امت موسى (ع) كه همان «مؤمن آل فرعون» است؛ سوم، پيشگام امت عيسى (ع) يعنى حبيب نجار و چهارم، پيشگام امت اسلام؛ يعنى على بن ابى طالب (ع).»

نیز از پیامبر اکرم (ص) نقل شده است که حبیب نجّار از صدیقان، مقربان الهی و اهل بهشت و یکی از مصادیق «ثُلَّةٌ من الاَوَّلین» معرفی شده است.

به نوشته برخی منابع، وی پیش از ایمان به رسولان، مشرک بوده است و حتی گفته‌اند هفتاد سال بت می‌پرستیده است، با این حال، وی را در زمره کسانی چون ورقة بن نوفل، بحیرا و قیس‌ بن ساعده شمرده‌اند که پیش از بعثت پیامبر اکرم (ص) به او ایمان داشته‌اند، چنانکه تصریح شده حبیب نجار ششصد سال پیش از ظهور اسلام، به حضرت محمد (ص) ایمان آورده بوده است.

 

عروج ملکوتی

در منابع متقدم، محل دفن حبیب نجّار بازار انطاکیه ذکر شده است، اما به گزارش منابع جدید، مقبره وی در مشرق انطاکیه، در دامنه کوه سلبیوس، که کوه حبیب نجّار نامیده می‌شود، قرار دارد.

 

زندگینامه جعفر بن ابی‌طالب

به نام آفریننده عشق

 

جعفر بن ابی‌طالب بن عبدالمطلب مشهور به جعفر طیار و ذوالجناحین سومین فرزند ابوطالب و فاطمه بنت اسد بود. جعفر پسر عموی پیامبر اكرم (ص)، برادر بزرگتر امام علی (ع)، دومین فرد مسلمان پس از امام علی (ع) و صحابی رسول خدا (ص) بود.

 

ویژگی ها

تولد جعفر را بیست سال پیش از بعثت پیامبر (ص) در طایفه بنی‌هاشم از قبیله قریش دانسته‌اند. پدر وی ابوطالب از بزرگان قریش و مادرش فاطمه بنت اسد بود. او سومین فرزند ابوطالب پس از طالب و عقیل و قبل از علی (ع) بود. طبق برخی اقوال، فاصله بین هر کدام از برادران ده سال بوده است.

جعفر را به خاطر داشتن فرزندی به نام عبدالله، ابوعبدالله می‌خواندند. از دیگر کُنیه‌های‌ جعفر «ابوالمساکین» بود. وی به دلیل ملازمت فقرا و مساکین و احسان به آنان به این نام شهرت یافت. همچنین به «طَیّار» و «ذوالجناحین» مشهور است که پس از شهادت و از دست‌دادن دو دستش به آن ملقّب گردید. در روایتی از رسول اکرم (ص) آمده که شبی در مکه با علی و حمزه و جعفر خوابیده بودیم که با نسیم بال جبرئیل که همراه با سه فرشته دیگر آمده بود بیدار شدم؛ او به من گفت که تو سید پیامبران هستی و علی سید اوصیاست و جعفر با دوبالش در بهشت پرواز می‌کند و حمزه سید شهداست.

در روایتی دیگر از امام باقر (ع) است که خداوند، چهار خصلت جعفر را در دوران جاهلیت (عدم شُرب خمر، دروغ‌ نگفتن، پرهیز از فحشا و نپرستیدن بت) ارج می‌نهد. نقل شده که پیامبر (ص) هم در حق او دعا کرد که خداوند عزّوجل به تو دو بال عطا کند که با ملائکه در بهشت پرواز کنی. از دیگر القاب وی «ذوالهجرتین» به خاطر هجرت به حبشه و هجرت به مدینه است.

جعفر دومین مردی بود که بلافاصله پس از برادرش علی (ع) به پیامبر (ص) ایمان آورد و مسلمان شد. ابوطالب هنگامی که دید فرزندش علی (ع) در کنار پیامبر (ص) نماز می‌گذارد به جعفر گفت: در سمت چپ پیامبر (ص) نماز بگزار. برخی نیز گفته‌اند وی بیست‌ و‌ ششم و یا سی‌ و دومین مردی بود که مسلمان شد. ابن‌ سعد می‌گوید: جعفر بن ابی‌طالب قبل از آن که رسول خدا (ص) در خانه ارقم وارد شود، ایمان آورد.

براساس متون دینی، جعفر از مرتبت و منزلت والایی برخوردار بود. او را مصداق برخی آیات قرآن معرفی کرده‌اند. علی بن ابراهیم قمی در ذیل آیه ۲۳ سوره احزاب از امام باقر (ع) نقل می‌کند که مراد از کسانی که بر عهد خویش وفادار ماندند و جان خویش را تسلیم کردند، حمزه و جعفر بن ابی‌طالب است. بر اساس روایتی از امام صادق (ع)، آیه ۳۹ سوره حج نیز در شأن علی (ع)، حمزه و جعفر نازل شده است.

روایت شده که پیامبر (ص) فرمود: مردم از درخت‌های مختلف خلق شده‌اند؛ اما من و جعفر مانند یک درخت هستیم و از یک گِل آفریده شدیم. آن حضرت در روایتی دیگر فرمود: جعفر! تو در چهره و اخلاق شبیه من هستی. این شباهت به گونه‌ای بود که هر کس جعفر را می‌دید می‌گفت: «سلام بر تو یا رسول‌الله» به گمان این که پیامبر (ص) است و جعفر در پاسخ می‌گفت: من رسول‌الله نیستم، من جعفر هستم.

وی مورد علاقه شدید پیامبر اکرم (ص) بود. رسول خدا (ص) از غنایم غزوه بدر به جعفر بخشید با این که وی در جنگ حضور نداشت. همچنین پیامبر (ص) در بازگشت از غزوه خیبر، جعفر را که از حبشه بازگشته بود، ملاقات کرد، او را در آغوش گرفت، میان دو چشم او را بوسید و فرمود: به خدا قسم نمی‌دانم برای کدام یک مسرور باشم، دیدار جعفر یا فتح خیبر. آن گاه به او نمازی آموخت که به «نماز جعفر طیار» معروف است. علاقه‌مندی امیرمؤمنان (ع) به او نیز تا آنجا بود که عبدالله بن جعفر می‌گوید: هر گاه درخواستی را از عمویم علی (ع) داشتم و به حق پدرم (جعفر) او را قسم می‌دادم، آن را می‌پذیرفت. امام حسین (ع) نیز در ماجرایی که امیرالمومنین (ع) به خشم آمده بود، او را به حق عمویش جعفر قسم داده است. هرگاه حضرت را هنگام خشم به حق برادرش جعفر سوگند می‌دادند، آرام می‌گرفت.

ابو نعیم اصفهانی می‌گوید: جعفر بن ابی‌طالب مردی خطیب، سخاوتمند، شجاع و عارف بود. ابن‌ قُدامه، وی را فردی بردبار و متواضع می‌خواند. ذهبی از عالمان اهل‌ سنت می‌نویسد: جعفر بن ابی‌طالب، دارای مقامی بزرگ، سیّدِ شهیدان و مجاهدان است.

نقل است: روزی ابوطالب به همراه پسرشان جعفر بر پیامبر اسلام (ص) وارد شدند در حالی که ایشان به همراه امیرالمؤمنین (ع) در حال نماز جماعت بودند. ابوطالب به جعفر فرمود: پشت سر پسر عمویت نماز بخوان. پیامبر که متوجه حضور جعفر شد جلو ایستاد و ابوطالب شادمان بازگشت در حالی که زمزمه می‌کرد: علی و جعفر مورد اطمینان من هستن. این اول نماز جماعتی بود که در اسلام برپا شد.

پیامبر اسلام می‌فرمایند: مردم از شجره‌های گوناگون آفریده شده‌اند ولی من و فرزند ابوطالب از یک شجره آفریده شده‌ایم. ریشه‌ام علی و شاخه‌ام جعفر است. از همین رو پیامبر (ص) تنها دو نفر را به عنوان برادر خود معرفی کردند: یکی امیرالمؤمنین (ع) و دیگری جعفر بن ابی‌طالب.

پیامبر گرامی اسلام‌ (ص) در واپسین لحظات عمر شریفشان به حضرت زهرا (س) فرمودند: دخترم ما خاندانی هستیم که خداوند شش خصلت به ما عنایت کرده که به هیچ کس از اولین و آخرین ارزانی نفرموده است‌. حضرت به شش نفر اشاره کردند تا آن‌که حضرت زهرا (س) فرمود: کدام‌ یک از این‌‌ها افضل است؟ پیامبر فرمود: پس از من علی افضل است و پس از علی و تو و دو فرزندم حسن و حسین و اوصیای بعد از این پسرم (به حسین اشاره کرد) که مهدی هم از آنها است، حمزه و جعفر با فضیلت‌ ترین افراد از خاندانم هستند.

انس بن مالک می‌گوید: از پیامبر گرامی اسلام (ص) درباره تفسیر آیه «وجوه یومئذ مسفرة ضاحکة مستبشرة» سؤال نمودم که مقصود چه افرادی هستند؟ حضرت فرمودند: ای انس مقصود از آن، چهره‌های ما فرزندان عبدالمطلب است؛ من و علی و جعفر و حسن و حسین و فاطمه. از قبرهایمان خارج شده در حالی که چهره‌هایمان در روز قیامت مانند خورشید نیمروز درخشان است.

پیامبر اکرم (ص) می‌فرمایند: در روز قیامت چهار پرچم به من عطا خواهد شد که پرچم حمد را در دستان خودم می‌گیرم و پرچم تهلیل را به امیرالمؤمنین (ع) می‌سپارم و او را با گروه اول همراه می‌کنم. پرچم تکبیر را در دستان حمزه قرار می‌دهم و او را با گروه دوم می‌فرستم. پرچم تسبیح را به جعفر واگذار کرده و او را با گروه سوم همراه می‌کنم سپس به سراغ امتم آمده تا آنان را از شفاعت خودم بهره‌مند سازم.

 

عروج ملکوتی

جعفر در جنگ موته در جمادی الاولی سال هشتم هجری به شهادت رسید. ابوالفرج اصفهانی در مقاتل الطالبیین، اولین شهید از فرزندان ابوطالب در اسلام را، جعفر بن ابی طالب خوانده است. طبری در تاریخ طبری می‌نویسد: پس از شهادت زید، جعفر پرچم را در دست گرفت و شروع به جنگ کرد. چون دید دشمن دورش را احاطه کرده، از اسبش پیاده شد و آن را پِی کرد. سپس جنگید تا دو دستش قطع گردید و شهید شد. بنا بر قول مشهور، وی در سن ۴۱ سالگی و دهمین نفری بود که در این جنگ، به شهادت نائل آمد. آرامگاه وی در اردن قرار دارد.

زندگینامه حمزة بن عبدالمطلب

به نام آفریننده عشق

 

حمزة بن عبدالمطلب (۵۴ قبل از هجرت – ۱۵ شوال ۳ قمری) که در میان مسلمانان به لقب «اسدالله» و «سیدالشهداء» معروف است، عموی حضرت محمد (ص)، از اهالی با احترام در بین قبیلهٔ قریش و از پهلوانان عرب بود و به قدرتمندی و شکار شیر مشهور بود.

 

ویژگی ها

ثویبه کنیز ابولهب از شیر فرزند خود به نام مسروح، قبل از حلیمه، محمد را شیر داده بود. چنان‌که برخی گفته‌اند اگر حمزه نیز از شیر همین فرزند نوشیده باشد، فقط دو سال از پیامبر بزرگتر خواهد بود.

حمزه در سال ششم بعثت به اسلام گروید. معروف است که او هنگام بازگشت از یکی از شکارهای خود شنید که عمرو بن هشام (مشهور به ابوجهل) به برادرزاده‌اش محمد توهین کرده؛ پس یکراست نزد عمرو بن هشام رفته و با نواختن ضربه‌ای به او گفت: «به چه جرأتی به محمد توهین می‌کنی وقتی که می‌دانی من پیرو مذهب او هستم. اگر جرأت داری جواب این ضربه را بده.» از آن روز به بعد حمزه به عنوان محافظ اسلام شناخته می‌شود.

حمزه اولین فرمانده نظامی اسلام بود و در نبردهای اولیه و منجمله نبرد مشهور «غزوه بدر» سپاه مسلمانان را رهبری می‌کرد و در این جنگ، خویشاوندش شَیبه بن ربیعه را به قتل رساند.

شجاعت حضرت حمزه در جنگ‌ها زبانزد خاص و عام و مورد تأیید دوست و دشمن است ولذا در جنگ بدر و اُحُد وی با هر دو دست و با دو شمشیر می‌‌جنگید. حضرت حمزه در میدان جنگ با نصب کردن «پرِ شترمرغی» به سینه‌اش از دیگر فرماندهان و جنگجویان مشخص و برجسته بود و به همین جهت در جنگ بدر یکی از سران دشمن پس از آن که به اسارت مسلمانان درآمد و چشمش به حمزه افتاد، پرسید: این کیست؟ گفتند: حمزة بن عبدالمطلب. وی با تعجب گفت: او بود که صفوف ما را تار و مار کرد و ما را به روز سیاه نشاند!

نام جناب حمزه در شأن نزول چندین آیه از قرآن به چشم می خورد از جمله:

آیه:«هَٰذَانِ خَصْمَانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ فَالَّذِينَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيَابٌ مِنْ نَارٍ يُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُءُوسِهِمُ الْحَمِيمُ»؛ «اینان دو گروه‌اند که درباره پروردگارشان به مخاصمه و جدال پرداختند، کسانی که کافر شدند، لباس‌هایی از آتش برای آن‌ها بریده شده و مایع سوزان و جوشان بر سرشان ریخته می‌‌شود.» در صحیح بخاری و صحیح مسلم و سنن ترمذی و ابن ماجه و منابع دیگر از اهل سنت و شیعه آمده که حضرت ابوذر رحمه الله فرموده است: این آیه درباره دو گروه؛ گروهی حامی‌‌ و مدافع سرسخت اسلام و گروه دیگر دشمن کینه‌توز و سرسخت اسلام نازل گردیده است. گروه اول امیرمؤمنان و حمزه و عبیده و گروه دوم ولید، عتبه و شیبه از سران قریش می‌‌باشند که در جنگ بدر مقابل هم قرار گرفتند.

آیه: «مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا»؛ «در میان مؤمنان مردانی هستند که بر عهدی که با خدا بسته‌اند، صادقانه ایستاده‌اند؛ بعضی پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشیدند) و گروهی دیگر در انتظارند و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند.» در تفسیر قمی ‌‌ابن ابی الجارود از امام باقر علیه السلام نقل می‌‌کند که این آیه درباره حمزه و جعفر و علی علیهم‌السلام نازل گردیده است. منظور از «مَنْ قَضَی نَحْبَهُ» حمزه و جعفر و منظور از «مَنْ یَنْتَظِر» علی بن ابی طالب است.

آیه: «أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ»؛ «آیا کسانی را که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده‌اند، همچون مفسدان در زمین قرار دهیم یا پرهیزکاران را همچون کافران؟!» در تفسیر فرات کوفی از ابن عباس نقل می‌‌کند که این آیه درباره سه تن از مؤمنان متقی که عمل صالح انجام داده بودند؛ علی بن ابی طالب و حمزه و عبیده و سه نفر مشرک مفسد؛ عتبه و شیبه و ولید بن عتبه نازل گردیده است. ابن عباس اضافه می‌‌کند این دو گروه بودند که در جنگ بدر با هم به مبارزه برخاستند؛ علی علیه السلام ولید را کشت، حمزه عتبه را و عبیده شیبه را.

آیه: «وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَٰئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَٰئِكَ رَفِيقًا»؛ «و کسی که خدا و پیامبر را اطاعت کند (در روز رستاخیز) همنشین کسانی خواهد بود که خدا نعمت خود را بر آنان تمام کرده؛ از پیامبران و صدیقان و شهدا و صالحان، و آن‌ها رفیق‌های خوبی هستند.» شیخ طوسی از انس بن مالک نقل می‌‌کند که روزی با رسول خدا صلی الله علیه و آله نماز صبح را به جای آوردیم، آن حضرت پس از نماز رو به ما نشست، من عرض کردم: ای فرستاده خدا، اگر صلاح بدانید تفسیر این آیه «وَمَنْ یُطِعْ الله…» را بیان کنید. پیامبر فرمود: مصداق «نبِیِّینَ» من هستم و مصداق «صِدِّیقِینَ» برادرم علی است و مصداق «شهداء» عمویم حمزه و اما مصداق «صالحان» دخترم فاطمه و دو فرزندش حسن و حسین می‌‌باشند.

شیخ صدوق همچنین از انس بن مالک نقل می‌‌کند: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ما فرزندان عبدالمطلب، سروران اهل بهشتیم. رسول الله، حمزه سیدالشهدا، جعفر ذوالجناحین، علی، فاطمه، حسن، حسین و مهدی علیهم‌السلام.

شیخ صدوق از امام صادق علیه السلام و آن بزرگوار از جدش رسول خدا نقل می‌‌کند که فرمود: محبوب‌ ترین برادرانم علی بن ابی طالب و محبوب‌ترین عموهایم حمزه است.

شخصی محضر رسول خدا (ص) آمد و عرض کرد: ای فرستاده خدا، فرزند ذکوری برایم متولد شده است، چه نامی ‌‌بر وی نهم؟ فرمود: او را «حمزه» نام بگذار که محبوب‌ترین نام‌ها در نزد من است.

شیخ صدوق نقل می کند که رسول خدا (ص) فرمود: در قیامت همه پیاده هستند به جز ما چهار تن. عباس بن عبدالمطلب عرض کرد: ای رسول خدا، آن چهار تن کدامند؟ فرمود: اما من سوار بر براق خواهم بود… و عمویم حمزة بن عبدالمطلب اسدالله و اسد رسول و سید شهدا بر شتر غضبای من سوار خواهد شد و برادرم علی بر شتری از شتران بهشتی.

رسول خدا (ص) فرمود: همانا در قیامت، عمویم حمزه جهنم را از دوستدارانش دور خواهد کرد.

در بصائرالدرجات در حدیثی از امام باقر علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل کرده که آن حضرت درباره تعداد انبیا و تعداد اولوالعزم از آنان و این که هر پیامبری دارای وصی بوده، سخن گفته و آن گاه به خصوصیات خود و خاندانش اشاره می‌‌کند و در ضمن آن می‌‌فرماید: بر ستون عرش نوشته شده است: حمزه، شیر خدا و رسولش و سید شهدا است.

حضرت محمد (ص) به حضرت فاطمه (س) فرمود: شهید ما أفضل شهدا است و آن عموی تو و از خاندان ما است.

حضرت علی (ع) فرمود: خداوند در میان خاندان ما هفت نفر خلق کرد که در روی زمین مانند آنها را نیافریده است. آنگاه در معرفی این هفت تن چنین فرمود: از ما است رسول خدا که سید اولین و آخرین و خاتم پیامبران است. از ما است وصی او که بهترین اوصیا است و دو سبطش حسن و حسین که بهترین اسباطند و عمویش سیدالشهدا و جعفر که به همراه فرشتگان پرواز می‌‌کند و حضرت قائم عجل الله فرجه.

حضرت علی (ع) فرمود: آگاه باشید که افضل خلق بعد از اوصیا، شهدا هستند و افضل همه شهدا حمزة بن عبدالمطلب است‌.

حضرت علی (ع) فرمود: جمعیتی از مهاجران و انصار در راه خدا شربت شهادت نوشیدند و همه آنان مشمول فضل خداوند می‌‌باشند، اما هنگامی ‌‌که شهید ما (حمزه) شربت شهادت نوشید به او گفته شد «سیدالشهدا» و رسول خدا هنگام نماز بر وی، (به جای پنج تکبیر) هفتاد تکبیر گفت.

 

عروج ملکوتی

حمزه در جنگ‌ اُحُد در ۱۵ شوال سال سوم هجری به‌ دست وحشی بن حرب و به دستور هند، همسر ابوسفیان، به شهادت رسید. هند از زنان اهل پرچم بود و در ازای کشتن محمد یا علی (قاتل برادرش ولید در بدر) یا حمزه (قاتل پدرش)، به وحشی وعده آزادی داده بود و وعده داد که «هم وزن او طلا و هم قد او ابریشم» پاداشش می‌دهد. پس وحشی در میان جنگ و با پرتاب نیزه از راه دور حمزه را به شهادت می‌رساند و هند هم او را آزاد می‌کند. گفته شده بعد از شهادت حمزه، هند به پیش جنازه حمزه رفته و جگر او را درآورده و خورده است و به همین خاطر، به هند جگر خوار شهرت یافته است. حمزه پس از شهید شدن، «سیدالشهدا» لقب گرفت. شیعیان علاوه بر حمزه، این لقب را به امام حسین (ع) هم نسبت می‌دهند.

 

زندگینامه احمد جامی

به نام آفریننده عشق

 

شیخ الاسلام «احمد ابن ابوالحسن جامی نامقی ترشیزی» معروف به شیخ احمد جام (۴۴۰ – ۵۳۶ هجری قمری) ملقب به «ابونصر احمد ژنده‌پیل» یا به‌ طور خلاصه «ژنده‌پیل» از عارفان، صوفیان و شاعران سده ششم و دوره سلجوقی بود.

 

ویژگی ها 

احمد به سال ۴۴۱ هجری در ده نامق نزدیک ترشیز خراسان در خاندانی که از نژاد عرب بود به جهان آمد. جدّ اعلای او جریر بن عبد‌اللّه بجلی از صحابه پیغمبر بود و گویند در تیراندازی در میان عرب مانند نداشت‌. احمد بلند قامت و نیرومند و دلیر بود و در ده بر همه همسالان برتری داشت.

موی سرش سرخ و محاسنش میگون و چشمانش شهلا بود و روی‌ هم‌ رفته‌ رنگ و روی ظاهر وی به عربان شباهتی نداشت. لقب ژنده‌پیل گویا مناسب با همین‌اندام کشیده و زورمند و موافق با رفتار تند و خشم‌آلود وی بود و ناچار باید در زمان زندگانی شیخ توسط کسانی که وی را می‌دیده و می‌شناخته‌اند وضع شده باشد.

جوانی احمد تا هنگام توبه به می‌خواری و عیش و طرب گذشت. وی با گروهی از همسالان فاسد و تبهکار خود حلقه‌ای داشت که به‌نوبت گرد هم می‌آمدند و باده‌گساری می‌کردند، و این یاران در سال‌های پس از توبه نیز گاه مزاحم شیخ بودند و وی را منغّص عیش خود می‌دانستند.

توبه احمد و توجه او به عبادت و ریاضت و ترک میگساری و هوسرانی هنگامی آغاز شد که کرامتی مشاهده کرد و شبی در حلقه یاران شراب مبدل‌ به شربت گردید. شیخ بیدار و هشیار شد و از گروه دوستان گذشته کنار گرفت و زهد و خلوت پیشه کرد و روی به دین‌داری و عبادت نهاد. وی بیست و دو ساله بود که به گوشه‌نشینی و تزکیه نفس پرداخت و به کوه‌ها رفت. ابتدا دوازده سال در کوه نامق و سپس شش سال در کوه بیزدجام‌.

یعنی روی‌ هم‌ رفته هجده سال در خلوت و انزوا بسر برد. پس از آن ترک عزلت گفت و برای ارشاد مردم و توبه‌دادن می‌خواران و گناهکاران به میان خلق بازگشت. نخستین میدان او سرخس بود که در آن مرضی شیوع داشت. نخست قدر او بر مردم معلوم نبود ولی پس از ابراز کراماتی چند و شفا دادن بیماران تدریجا شهرت یافت و پیروانی بهم زد.

از سرخس به استاد و زورآباد و سپس به ده معدآباد که ظاهرا همان تربت شیخ جام کنونی است‌، رفت و در آنجا مقیم شد و به تعلیم شاگردان و تالیف کتب و دعوت مردم پرداخت و یک مسجد جمعه و یک خانقاه بنا نمود. احمد بهرات و نیشابور و بوزجان و مرو و باخرز و بسطام سفر کرد و یک بار هم به مکه رفت، ولی جز در همین یک سفر دیگر از حدود خراسان بیرون نرفت و سراسر عمر طولانی خود را در همان محیط خویش گذرانید.

ظاهرا احمد جامی، زاهدی گوشه‌نشین و تارک لذات دنیوی و گرفتار‌ اندوه و رنج و به اصطلاح دچار «قبض» نبود بلکه از همه خوشی‌های زندگی ظاهری بهره می‌گرفت و دیگران را نیز در حدود شریعت‌ در تمتع از نعمت‌های این جهان آزاد می‌گذاشت. وی هشت زن داشت که یکی از آنها را در هشتاد سالگی گرفت‌.

شیخ احمد ظاهرا در آغاز کار مرید شیخ ابوطاهر کرد، که خود عارفی گمنام است، بوده، ولی بجز او استاد و مکتب دیگری ندیده، زیرا گرد جهان بر نیامده و در بلاد اسلامی به دیدار بزرگان تصوف و استفاده از مدارس علمیه نائل نگشته است.

بنا بر نوشته های غزنوی، شیخ احمد با پیروان ادیان دیگر تند و نامهربان بود و همه آنها را، و لو آنکه از اولیای دین خویش و صاحب کرامات باشند و زندگانی را در کمال خداپرستی و نوع‌دوستی سپری نموده باشند، محکوم به آتش دوزخ می‌دانست و در رفتار خویش با آنها بجای محبت و احترام زور و تعصب بکار می‌برد و می‌کوشید که آنان را به دین اسلام درآورد.

بنا بر روایت مقامات، شیخ احمد در مسافرت هرات مورد ستایش و تکریم بی‌اندازه مردم شهر و اعقاب خواجه عبدالله انصاری واقع گردید. خواجه مودود چشتی که در آن هنگام بسیار جوان بود نخست با احمد سر ستیز و دشمنی داشت و کوشید تا او را از هرات براند، ولی سرانجام به بزرگی و برتری او پی برد و دست از کینه‌جویی برداشت‌.

دیگر از مردانی که به شهادت کتاب مقامات با احمد جام برخورد یافته‌اند مفتی شرق امام محمدمنصور سرخسی عالم مشهور است که سنائی بارها او را در آثار خویش ستوده و بالاخص قسمتی‌ بزرگ از مثنوی سیر‌العباد‌ الی‌المعاد را در ذکر او پرداخته است‌. شیخ احمد با این دانشمند در سرخس روبرو شد و میان آنها مخالفت و منازعت شدید در گرفت و سرانجام احمد که قادر به‌اظهار کرامات بود امام و دسته پیروانش را مغلوب ساخت.

سنجر و کارد زیر بالش او حکایت دیگر داستان تهدید اسماعیلیان است که کاردی در زیر بالش سنجر نهادند و او را ترسانیدند. سنجر به شدت خائف شد و اسماعیلیان را در خراسان آزاد گذاشت که بی‌هیچ مانعی به تبلیغات خویش بپردازند. شرح این واقعه تا این حد در تواریخ مهم؛ جهانگشای جوینی‌ و حبیب‌السیر نیز مندرج است.

نقل است: مردی بود به نام طغرل تکین که می‌خواست در قصبه صاغو نزدیک جام برای خود بارگاهی بسازد و چون چوب مناسب نیافت چند کس را فرستاد تا بزور چند تیر چوب را، که شیخ احمد برای ساختن خانقاه فراهم کرده بود، بردند. شیخ برآشفت و او را به کیفر مرگ تهدید کرد. هنوز بنای بارگاه پایان نیافته بود که چند سوار از بیابان درآمدند و طغرل را کمند بر گردن افکنده از خیمه بیرون کشیدند و اسب بتاخته دور شدند. سواران طغرل به جستجوی وی به دنبال آنان شتافتند و تن بی‌سرش را در بیابان یافتند.

چون خبر این واقعه به سلطان سنجر رسید خشمگین شد و مردم جام را تهدید به کشتن کرد. اهالی جام پناه به شیخ احمد بردند و چاره از او جستند. احمد نامه‌ای در اثبات بی‌گناهی مردم جام و توضیح جرم و جسارت طغرل تکین به سلطان نوشت و شرح داد که طغرل را خداوند به سزای بی‌ادبی خویش رسانیده است. سنجر چون از حقیقت واقعه آگاه شد از رای سابق برگشت و اهالی جام را بنواخت. عین نامه شیخ احمد به سنجر که لحنی تند و عاری از تملق دارد و مؤاخذه‌آمیز است در کتاب مقامات نقل شده است‌.

یکی از خصائص شیخ احمد دشمنی سخت او با می‌ و می‌خواری است و در تمام عمر کوشیده است که می‌گساران را توبه دهد و خم‌های شراب را بشکند. مقامات پر از حکایاتی است که این صفت او را می‌ رساند و نظر به همین صفت شیخ است که حافظ می‌ گوید:

حافظ غلام جام می‌ است‌ ای صبا برو   وز بنده بندگی برسان شیخ جام را

 

نقل است: روزی خواجه مودود چشتی و یارانش خدمت شیخ الاسلام آمدند و <span;>سلام گفتند و جواب شنیدند و طعام خوردند و سفره برداشتند. شیخ الاسلام گفت که شما می گوئید یا ما بگوئیم که شما به چه کار آمده اید؟! ایشان گفتند که حضرت شیخ بفرمایند. وی فرمود: خواجه زاهد مودود شمارا فرستاده است که احمد را بگوئید که تو به ولایت ما بچه کار آمده ای؟ به سلامت باز کرد وگرنه چنان که باز باید گردانید تو را بازگردانیم. رسولان تصدیق کردند. پس فرمود که اگر مراد از ولایت این دیه ها است این ملک مردمان است، نه از آن اوست و نه از آن من و اگر مراد از ولایت این مردمانند، اینان خود رعایای سنجرند، پس شیخ الشیوخ سنجر باشد و اگر مراد از ولایت آنست که من میدانم و اولیای خدای عزّوجل می‌دانند، فردا با ایشان نمائیم که کار ولایت چیست و چونست؛ چون این سخن بگفت ابر عظیم برآمد و شبانه روزی بیارید و هیچ منقطع نشد.

بامداد روز دیگر شیخ الاسلام فرمود که ستوران ساخته کنید تا برویم! اصحاب گفتند: امکان ندارد که در این دو سه روز بعد از آنکه دگر ببارد هیچ ملاحی از آب تواند گذشت. شیخ فرمود که سهل باشد که امروز ماملاحی کنیم، پس روان شدند چون به صحرا بیرون آمدند، شیخ الاسلام نگاه کرد و دید که جمعی انبوه، سلاح‌بسته همراه ایشانند. پرسید که اینان کیانند، گفتند: مریدان و محبان شما اند و شنیده اند که جماعتی به عداوت شما می آیند. فرمود: آنان را بازگردانید که تیغ و تیر کار سنجر است و سلاح این گروه سلاح دیگر است‌ شیخ الاسلام با تنی چندروی به راه نهادند و چون به کنار آب رسیدند، آب بسیار بود.

شیخ الاسلام فرمود: امروز قرار آن است که ما ملاحی کنیم‌ سخنی از معارف آغاز کردند چندان ذوق دلها رسید که همه واله و حیران شدند پس فرمود که همه چشم‌ها بر هم نهید و بگوئید بسم الله الرحمن الرحيم، تا سه بار تکرار کرد. هرکس که چشم زود باز کرد پای افزار تر کرد و هر کسی که دیر بگشاد خود را به آن طرف آب یافت و پای افزار ایشان خشک شد. چون رسولان آن مشاهده کردند به تعجیل پیش خواجه مودود رفتند و این حال باز گفتند‌. خواجه مودود با دو هزار مرید سلاح بسته متوجه شدند و در راه به شیخ رسیدند. چون نظر شیخ بر وی افتاد، خواجه ودود از اسب پیاده شد و بوسه بر پای شیخ داد. شیخ دست بر پشت وی میزد و می‌گفت کار ولایت چون می بینی؟! ندانسته‌ای که ولایت مردان حشم و سلاح نباشد؟ برو و سوار شو که کودکی و نمیدانی چه میکنی!

نقل است که از حضرت شیخ الاسلام احمد پرسیدند:  ما مقامات مشایخ شنیده ایم و كتب ایشان دیده‌ایم. از هیچکس مثل این حالات که از شما ظاهر میشود ظاهر نشده است. فرمود که ما در وقت ریاضت، هر ریاضت که دانستیم که اولیای خدای تعالی کرده بودند به جای آوردیم و بر آن مزیدی نیز کردیم. حق سبحانه و تعالى به فضل و کرم خود هرچه پراکنده به ایشان داده بود، به یکبار به احمد داد. در هر چهارصد سال، چون احمد شخصی پدید آید که آثار عنایت ایزد تعالی در باب او این باشد که همه خلق بینند؛ هذا من فضل ربی.

نقل است: کودکی زیبا و نابینا را نزد احمد جامی آوردند تا او را بینا گرداند. احمد جامی دو انگشت را بر دو چشم کودک نهاد و گفت: اُنظُر بِاذن الله عزّوجل. درحال هر دو چشم کودک بینا شد.

نقل است: روزی اکابر هرات بر حضرت شیخ درآمدند و میان ایشان در توحید و معرفت سخنی می رفت. شیخ الاسلام گفت: شما به تقلید این سخن می گوئید. ایشان گفتند: ما را بر این سخن برهانی باید. شیخ، خادم را گفت سه دانه مروارید و طشتی حاضر کن. حاضر کردند، شیخ با ایشان گفت: اصل این مروارید چه بوده است؟ گفتند قطرات باران نیسانی که صدف گرفته است و به قدرت کامله حق، مروارید شده. شیخ الاسلام آن مرواریدها را در طشت افکند و فرمود: هرکه از سر تحقیق روی فرا این طشت کند و بگوید بسم الله الرحمن الرحیم این هر سه مروارید آب گردد.

ائمه گفتند: این عجب باشد، شما بگوئید. شیخ فرمود: نخست شما بگوئید چون نوبت به من رسد من نیز بگویم‌. ایشان به نوبت گفتند‌ اما مرواریدها همچنان برقرار بود. چون نوبت به شیخ رسید، حالتی بر وی ظاهر شد و گفت: بسم الله الرحمن الرحیم. هر سه مروارید، آب گشت و در یکدیگر دوید و در طشت گشت. حضرت شیخ گفت: اسکن باذن الله تعالى. فی الحال يک دانه مروارید ناسفته منعقد شد. همه متحیر شدند و به آنچه حضرت شیخ فرموده بود اعتراف نمودند.

کرامات زیادی را به احمد جامی نسبت می دهند، از جمله:

۱. پیشگویی و پیش بینی ۲. شفا بخشیدن افراد مفلوج ۳. شفا بخشیدن افراد نابینا ۴. شفا بخشیدن دیوانگان ۵. شفا بخشیدن محتضران یا حتی به تاخیر انداختن مرگ آنان ۶. اشراف بر ضمایر و خواندن ذهن افراد ۷. تصرف در عالم ماده و قوانین طبیعت

 

آثار

  • انیس‌ التائبین
  • سراج‌ السائرین
  • مفتاح‌ النجاه
  • روضة‌ المذنبین
  • بحار الحقیقه

 

عروج ملکوتی

احمد جامی به اتفاق همه روایات نود و شش سال بزیست و در ۵۳۶ هجری درگذشت و در موضعی بیرون دروازه معدآباد (واقع در تربت جام) که خود معین کرده بود به خاک سپرده شد.

زندگینامه سید قریش قزوینی

به نام آفریننده عشق

 

سید قریش حسینی قزوینی از عرفای بزرگ و مجهول القدر قرن سیزدهم و از اقطاب سلسلۀ کبرویۀ ذهبیه است.

 

ویژگی ها 

سید قریش قزوینی از معروفین زمان فتحعلی شاه در قزوین و از عرفای بزرگواری هستند که شأنشان مجهول بوده و کمتر درباره ایشان در منابع سخن گفته شده است. تاریخ ولادت ایشان مشخص نیست.

آقا بزرگ تهرانی درباره ایشان می گوید: سید قریش بن محمد حسینی قزوینی در کربلا و در زمان سلطان محمد شاه قاجار وفات نموده است. معاصر حاج ملا محمدتقی برغانی (معروف به شهید ثالث) و برادرش ملا محمد صالح بَرَغانی بوده است. فتحعلی شاه قاجار، این سه تن را به قصد شکستن حرمتشان به تهران فراخواند، اما سید قریش با نفس شریفش در قلب سلطان تصرف کرد، به‌ گونه‌ای که آن مجلس که برای اهانت به آن بزرگواران برپا شده بود تبدیل به مجلس اکرام و احترام ایشان گشت. سید قریش دارای کرامات و مقاماتی است بیش از عالم مشهور آن دوران، حاج سید تقی قزوینی. ایشان کتاب هایی هم دارد از جمله مقتل ارزشمندی به نام مجمع المصائب.

منابعی که از جهات عرفانی آقا سید قریش قزوینی سخن گفته‌اند، متفقند که این عالم عارف بزرگوار از شاگردان مرحوم ملا محراب گیلانی و به نقلی از جانشینان ایشان در مسائل عرفانی بوده است و مرحوم ملا محراب شاگرد آقا محمد بیدآبادی و ایشان شاگرد مرحوم سید قطب الدین محمد نیریزی، عارف بزرگ ذهبی می‌باشد. لذا باید ایشان را از طریقت عرفانی مرحوم نیریزی به حساب آورد. البته با توجه به اینکه مرحوم بیدآبادی و بالتبع شاگردان ایشان، مذاقی خاص و مکتبی ممتاز در تربیت نسبت به برخی دیگر از شاگردان مرحوم نیریزی داشته‌اند، تفاوت هایی در مسلک تربیتی ایشان با برخی دیگر از ذهبیه وجود داشته است.

سید محمدعلی گلریز می گوید: «سید جلیل، جمال السالکین، حاج سید قریش بن سید محمد حسینی قزوینی، از عرفای عالی مقدار و پارسایان پرهیزگار، به تقوا، کرامات و وارستگی متصف و به تاثیر نفس مشهور بود. جنابش از اقطاب سلسله جلیله ذهبیه به شمار آمده و پس از مولی محراب گیلانی راهنمایی سلسله کبرویۀ ذهبیه را بر عهده داشت.»

جناب صدوقی سها می گوید: «جناب سید محمد قریش قزوینی، تربیت از جناب آخوند ملا محراب گیلانی اصفهانی یافته است و از اصحاب به نام آقا محمد بید آبادی گیلانی اصفهانی و آن بزرگ (جناب آقا محمد) نیز از اصحاب سید قطب الدین محمد نیریزی بوده است.»

برای سید قریش قزوینی، مکاشفه‌ای نقل شده است که در ماه رمضان در حالت خلسه رخ داده است، در حالی که چهل روز را به ریاضت و عبادت سپری کرده بود.

بین ﻣﺮﻳﺪﻫﺎ ﻣﺸﻬﻮر ﺑﻮده اﺳﺖ که سید قریش در شب های ﺟﻤﻌﻪ، ﻧﻤـﺎز ﻣﻐـﺮب را در ﻗـﺰوﻳﻦ و ﻧﻤـﺎز ﻋﺸﺎ را در ﺗﺒﺮﻳﺰ ﺑﻪ ﺟﺎ می آورده و نماز ﺻﺒﺢ ﺟﻤﻌﻪ را در ﻗﺰوﻳﻦ ادا می‌نموده، به وسیله طی اﻻرض.

 

آثار

  • مجمع المصائب في نوائب الاطائب
  • تتمة مجمع المصائب في نوائب الاطائب
  • حياة الأبرار في معجزات الكرار

 

شاگردان

  • امام‌قلی نخجوانی
  • سید حسین قزوینی
  • سید جلال الدین ابوالفضل عنقا
  • باقر برغانی

 

عروج ملکوتی 

آقا بزرگ تهرانی، وفات ایشان را در سال ۱۲۷۹ و در شهر کربلا دانسته‌اند. اما ظاهرا ایشان در قزوین وفات نموده‌اند و بعد پیکر مطهرشان توسط حاکم قزوین با احترام تمام به کربلا منتقل و در مقبرۀ‌ رکن الدوله پسر فتحعلی شاه به خاک سپرده شد.

زندگینامه محمد رضا قمشه ای

به نام آفریننده عشق

 

میرزا محمدرضا صَهبای قمشه‌ای (۱۲۴۱-۱۳۰۶ق)، از حکما و عرفای بزرگ شیعه در قرن سیزده هجری قمری بود.

 

ویژگی ها 

آقا میرزا محمدرضا صهبای قمشه‌ای، فرزند شیخ ابوالقاسم قمشه‌ای می‌باشد. وی به سال ۱۲۴۱ ه ق در شهر قمشه (شهرضا) چشم به جهان گشود. مقدمات را در این شهر، نزد اساتیدی چون والدش و دیگر فضلای این شهر به پایان رساند. سپس عازم اصفهان شد، و در نزد بزرگان و اساتید حکمت و عرفان، بهره‌ها جست.

آشتیانی می گوید: پدر آقا محمدرضا، شیخ ابوالقاسم، از نزدیکان و مقربان سیدالفقهاء و المجتهدین، آقا میرزا حسن مدرس اصفهانی، استاد میرزای شیرازی بود. این میر سید حسن در حکمت متعالیه، از تلامیذ و شاگردان آخوند ملا علی نوری بود، که بعد از ملاصدرا، احدی به مرتبه او نرسیده است، میر سید حسن مدرس به پدر آقا محمدرضا فرمود: قدر این پسر را بشناس و بر او لازم است که جز تحصیل علم به امر دیگری نپردازد، آقا محمدرضا در حد لزوم به تحصیل فقه و اصول پرداخت. جاذبه میرزا سید رضی استاد بزرگوار عرفان و حکمت، میرزا محمدرضا را به خود جلب کرد و میرزا محمدرضا بعد از مدتی جای خالی استاد را پر نمود و به مقامی رسید که دست احدی به آن نرسید.

همچنین آشتیانی در جای دیگری می گوید: به عقیده حقیر، آقا محمدرضا در عرفانیات بعد از اتباع محیی الدین مانند قونوی و قیصری و کاشانی و اتراب آنها مهمتر از دیگران و بر جامی و امثال او ترجیح دارد و نمونه‌ای از قدما و محققان در عرفان و از حیث جامعیت در مراتب علوم الهیه از حکمت مشاء و اشراق و فن تصوف بر اتباع بزرگ محیی‌الدین ترجیح دارد و از بزرگان اهل کشف و شهود به شمار می‌رود. در سلوک و مقامات شهود و مراتب کشف سرگذشتی حیرت‌انگیز داشته و در عرفانیات اهل نظر و تحقیق است و صرفا مقرر کلمات عرفا نبوده‌ است.

هرکه از این حکیم متاله سخن به میان آورده است، وی را به خصائص نیکوی باطنی و مقامات عالیه ستوده است، از جمله اینکه: «وی فردی درویش نهاد و بلا ادعا و بلا تعین بوده که عمر شریف خویش را در کمال بی‌اعتنایی به ظواهر و در نهایت انزوا به سر برده و بنا به گفته میرزا جهانگیرخان، یکی از شاگردان آن بزرگوار، «هیچ جنبه علمایی نداشت…» جهانگیرخان در جای دیگری می گوید: «به‌شوق استفاده از محضر حکیم قمشه‌ای به تهران رفتم. همان شب اول‌ خود را به محضر او رساندم. وضع لباس‌های او علمایی نبود. حاجت خود را بدو گفتم؛ گفت میعاد ما فردا. فردا او را در خلوتگاهی دیدم که بر حصیری نشسته بود. اسفار را گشودم او آن را از بر می‌خواند. سپس به تحقیق مطلب پرداخت. مرا آنچنان به وجد آورد که از خود بی‌خود شدم، می‌خواستم دیوانه شوم. حکیم‌ حالت مرا دریافت، گفت: آری، قوّت مِیْ بشکند اِبْریق را»

آقای جمالی در تاریخ شهرضا می‌نویسد: به نقل از آقا میرزا محمدطاهر تنکابنی که از شاگردان ممتاز آقا محمدرضا قمشه‌ای است و از تلامیذ طریق حقیقت آن استاد، آمده است که استاد آقا محمدرضا قمشه‌ای قوه طی الارض، داشته است. توضیح اینکه «استاد قمشه‌ای و آقا میرزا طاهر در تهران در سه راه امین، حضور به هم می‌رسانند. آقا محمدرضا به میرزا طاهر می‌فرماید آیا مایل هستید که امشب با هم به زیارت حضرت معصومه (س) در قم برویم؟

آقا میرزا طاهر می‌گوید، من امشب که شب جمعه است چند نفر مهمان در منزل دارم و نمی‌توانم به قم بیایم. آقا محمدرضا می‌گوید من شما را به زیارت می‌برم و طوری بر می‌گردیم که شما به موقع به مهمانان خود برسید. در این موقع، دست او را می‌گیرد و می‌گوید، چشمانتان را به هم بگذارید، که میرزا طاهر نقل می‌کند من چشمان خود را بستم بعد آقا محمدرضا فرمود: صلوات بفرستید و میرزا مشغول فرستادن صلوات می‌گردد که میرزا طاهر می‌گوید ناگهان خود را در قم و در ضریح حضرت معصومه (س) یافتم. بعد از اتمام زیارت مجددا آقا محمدرضا می‌گوید دست خود را به من بدهید و چشمان خود را به هم بگذارید و صلوات بفرستید که ناگهان خود را در تهران و در سه راه امین، حاضر یافتم و این از شگفتی‌های عالم انسانی است.»

محمدرضا قمشه‌ای تمام اموالی که استاد در خشکسالی و قحطی داشته و تمام مایملک خود را که شامل تملکات کشاورزی، در قسمت فضل‌آباد شهرضا (قمشه) بوده، به درماندگان بخشیده بود. پس از مهاجرت به تهران، آقا محمدرضا قمشه‌ای در مدرسه میرزا شفیع صدراعظم (مدرسه صدر) سکونت کرد و به تدریس پرداخت. در تهران تا پایان عمر به‌ تدریس‌ حکمت متعالیه، حکمت اشراق و عرفان‌ نظری مشغول بود. محمدرضا قمشه‌ای به‌ تدریس‌ عرفان‌ مشهور بود. او را بهترین مدرس فُصوص الحکم، اسفار و شرح اشارات خواجه طوسی دانسته‌اند. حسن حسن‌زاده آملی تعداد شاگردان درس او در تهران را تا هزار نفر برشمرده‌ است. شاگردان محمدرضا قمشه‌ای را موجب انتشار حکمت و عرفان در ایران قلمداد کرده‌اند.

نقل است: مرحوم آقا محمدرضا خود شخصی اهل ذوق بود و هنگام تدریس عرفان حال خاصی پیدا می‌کرد و گفته اند در این موقع زیبایی و گیرایی بیان او به حدی می رسید که مستمعان مستعد را از از خود بی‌خود می کرد. آقا بزرگ تهراني مي‌نگارد: شگفتي ندارد كه افرادي همچون مرحوم محمدرضا قمشه‌اي به اين پايه از سعادت نايل شوند؛ زيرا خداوند اعمال آنان را خالص نمود و جان‌هايشان را از پليدي‌ها مبرا ساخته است. اينان عنايتي به دنياي فاني نداشته و سعي خود را متوجه اموري نموده‌اند كه خداوند براي اوليايش مهيا نموده است.

نمونه‌ای از اشعار قمشه ای:

کاخ زرین به شهان خوش که من دیوانه   گوشه‌ای خواهم و ویرانه به عالم کم نیست

    ***

در عالم عشق کو جهان دگر است   ارض دگر است و آسمان دگر است

هر قافله را راه بدین بادیه نیست   این بادیه را راهروان دگر است

 

از منظر فرهیختگان

كنت گوبينو، سياستمدار و نويسنده فرانسوي، در فصل چهارم كتاب تصوف و فلسفه خود مي‌‌نويسد: آقا محمدرضا قمشه‌اي را به حد اعلاي هوش و ذكاوت و درجه عالي دانش مي‌شناسيم.

مؤلف طرائق الحقايق آورده است: «گمان نمي‌رود فصوص الحكم را بعد از صدر قونوي كسي بهتر از وي مباحثه نموده باشد و در آداب و نواميس چنان محكم بود كه گويي ابوذر وقت و سلمان عهد است.»

علامه حسن‌زاده مي‌گويد: غبطه مي‌خورم كه در ايام جواني، فرموده‌هاي استاد خود را درباره آقا محمدرضا قمشه‌اي يادداشت نكردم. در مسجد امام منبر مي‌رفته و تدريس مي‌كرد و جمعيت در حدود پانصد و هشتصد يا هزار نفر از علما، پاي درس عرفان او جمع مي‌شدند. فاضل توني مي‌گفت: او بزرگ‌مردي بود.

امام ‌خمینی از قمشه‌ای به «عارف کامل» و «شیخ مشایخنا» تعبیر کرده‌ است.

محمدرضا اشکوری می گوید: «استادم آقا محمدرضا شعله ی تاب ناک و مشعل دار عرفان در عصر قاجاریه است که در ذوقیات از بزرگان اهل تاویل و در دین اهل فضل از عرفای شاگردان و شارحان اندیشه‌های ابن عربی هم پایه بزرگ‌ترین اساتید است و در مقام تدریس فصوص‌الحکم از قونوی، چیزی کم نمی‌آورد و افتخار می‌کنیم در محضرش زانو بر خاک سائیده‌ایم و امیدوار هستیم مشی و روش او را در حد توان دنبال کنیم.»

 

اساتید

  • محمدجعفر لاهیجی
  • میرزا حسن نوری
  • سید مصلح‌الدین مهدوی
  • ملا هادی سبزواری
  • سید رضی لاریجانی

 

آثار

  • رساله ولايت
  • رساله الخلافة الكبري
  • رساله في وحدة الوجود بل الموجود
  • شرح حديث زنديق
  • رساله في الفرق بين اسماء الذات و الصفات
  • رساله في تحقيق الاسفار الاربعة
  • رساله في موضوع العلم
  • حواشي مفصل اسفار
  • تعليقات شواهد
  • رساله در تحقيق معناي جوهر و عرض در لسان اهل الله
  • تعليقات فصوص الحكم
  • تعليقات مفتاح قونوي

 

عروج ملکوتی 

صاحب المآثر و الآثار ضمن بیان کرامتی در وقت وفات عارف قمشه‌ای می آورد: «امسال که یکهزار و سیصد و شش هجری است در دارالخلاقه (تهران) وفات یافت. نزدیک نزع با خواص خود گفته بود که آیا اسب سفیدی را که حضرت صاحب (ع) برای سواری من فرستاده‌اند دیدید؟»

وفات حاج ملاعلی مجتهد معروف به کنی و آقا محمدرضا در یک شب بود. اما اگر در وفات ملاعلی کنی تمام عالم شیعه عزاداری کردند و تعطیل عمومی شد‌. مدفن او را صاحب الطرائق در ابن بابویه نزدیک حاج آخوند محلاتی ذکر می‌کند. ولی مدفن اصلی اش را سر قبر آقا (امام جمعه تهران) به ایوان سنگی کوچکی دانند که به علت خیابان کشی در آن محل، استخوان های آقا محمدرضا را از آنجا به ابن بابویه برده دفن کرده اند.

 

زندگینامه سید رضی لاریجانی

به نام آفریننده عشق

 

میر سید رضی لاریجانی مجتهد، عالم علوم عرفانی و پایه‌گذار مکتب تهران بود.

 

ویژگی ها 

دربارهٔ اصلیت و چگونگی عزیمت لاریجانی به اصفهان آمده‌ است: «حاج سیدرضی رضوان‌الله علیه اصلاً از اهل لاریجان از توابع مازندران و از سادات عظیم‌الشأن آن سامان بود» پدر وی در زمره اهل علم و از طریق فلاحت امرار معاش می‌کرده‌است. وی در اوان بلوغ به ملاقات درویش کافی می‌رود و مورد توجه وی گردید. پس از چندی به علت عدم تجانس با اهالی آن سامان و پریشانی خاطری که از کشته‌شدن پدر داشت وطن مألوف را ترک و با مادر و برادر خود سید زکی‌الدین به عزم تحصیل علوم به صوب اصفهان رهسپار گردید.»

گفته‌اند که نسب آقا سیدرضی با بیست و چهار پشت به امامزاده حمزه فرزند موسی کاظم می‌رسد و از این نظر است که همواره او را از سادات به‌شمار آورده‌اند. تاریخ ولادت و مهاجرت لاریجانی به اصفهان به درستی روشن نیست. گمان می‌رود که وی در اواخر سده دوازدهم قمری زاده شده و در دهه‌های آغاز سده سیزدهم ترک یار و دیار کرده و به اصفهان رفته‌ است. به نوشته عبرت نائینی، آقاسیدرضی در اصفهان «پس از تکمیل مقدمات علمیه و تحصیل یک دوره فقه، در مدرس آخوند ملاعلی نوری نورالله تربته و ملااسماعیل استاد به تحصیل حکمت جدید صدرالدین شیرازی مشغول و در نزد اساتید دیگر نیز حکمت مشاء را فراگرفت.» و در امر تحصیل تبرّز و مهارتی ویژه از خود نشان داد. پژوهشگران امروز از لاریجانی با القاب «سیدالعرفاء و سندالازکیاء» نام می‌برند و معاصرینش او را «عالم ربانی» می‌نامیدند.

میرزا طاهر تنکابنی اعتقاد دارد که آقا سیدرضی‌الدین لاریجانی از بزرگان حکما و عرفای عصر متأخر بوده و آن مرحوم از تلامیذ حکیم ملاعلی نوری بوده و از استاد خود، محمد رضا قمشه‌ای اصفهانی که از شاگردان سید مرحوم بوده، شنیده‌ام که این سید بزرگوار در زهد و وارستگی وحید عصر خود بوده و در اوایل عمر که از مازندران به اصفهان برای تحصیل علوم رفته بود، به واسطه کثرت فقر و پریشانی، در حمام های اصفهان به کسب در ایام تعطیل می‌پرداخت و تحصیل معاش ایام تحصیل می‌نمود؛ و بعد از تکمیل مراتب تحصیلات، با زنی از خوانین مکرمات بستگان سببی خود ازدواج نموده و آن خاتون از طرف پدر خود بالارث متموله بوده و چون سید بزرگوار بدین وسیله، سعه در معاشش حاصل گردید، طریقه انفاق بر فقرا و ایثار مساکین را شیمه عالیه خود قرار داده به نحوی که گاهی در عبور و مرور در کوچه‌های اصفهان، عبا یا قبا یا شلوار خود را به فقرا و مساکین می‌بخشید و حالت بکاء و گریه زیاد داشت. سید رضی لاریجانی به خاطر احاطه‌اش بر علوم غریبه مشهور بوده‌ است و کراماتی نیز از وی گزارش شده است.

آغاز حوزه عرفانی تهران با آمدن سیدرضی لاریجانی است که در دوران صدارت امیرکبیر و در اواخر عمر به دعوت میرزا اسماعیل گرکانی از رجال قاجار به تهران می‌آیند. عباس طارمی، ملاعبدالله زنوزی را مؤسس حوزه فلسفی تهران و سیدرضی لاریجانی را پایه‌گذار حوزه عرفانی تهران نام می‌برد. حوزه تهران در اوایل دوره قاجاریه و با حکومت فتحعلیشاه قاجار رونق گرفت و بویژه پس از آنکه به تقاضای فتحعلیشاه ملاعلی نوری یکی از شاگران برجسته خود (یعنی ملاعبدالله زنوزی) را به تهران فرستاد، این شهر رفته رفته به مرکز تدریس علوم اسلامی و حکمت الهی تبدیل شد و استادان علوم عقلی نظیر حکمت و عرفان به مرور اصفهان را ترک کردند و این شهر مرجعیت پیشین را از دست داد.

از استادانی که تهران را به حضور خود مزین کردند از عارف بزرگ آقا محمدرضا قمشه‌ای و میرزا ابوالحسن جلوه فیلسوف مشائی عصر ناصرالدین شاه می‌توان نام برد. به تصریح اعتمادالسلطنه در «المأثر و الآثار»، لاریجانی در سال ۱۲۶۷ قمری یعنی در اوایل سلطنت ناصرالدین شاه قاجار «به تهران آمد و در خانه مرحوم میرزا اسمعیل مستوفی گرکانی منزل گرفت تا عیال و اولادش نیز رسیدندآشتیانی نوشته‌اند: «برخی از اعاظم حکما و عرفاً از اصفهان به تهران آمدند. از جمله آقاسیدرضی لاریجانی و آقا میرزا حسن نوری فرزند آخوند ملاعلی نوری و آخوند ملاعبدالله زنوزی و محمد رضا قمشه‌ای که بعد از رونق حوزه تهران، اصفهان را ترک کردند. مرحوم لاریجانی به دعوت مرحوم میرزا علیرضا گرکانی مستوفی به تهران آمدند» و نیز افزوده‌اند: «لاریجانی اواخر عمر خود به دعوت مرحوم میرزا علیرضا گرکانی از رجال مهم دوران قاجاریه به تهران مسافرت کرد و میرزا علیرضا در منزل خود از او و عائله‌اش پذیرائی نمود و در تهران دارفانی را وداع کرد.»

ولی عبرت نائینی (شاید بر مبنای گفته اعتمادالسلطنه) ورود لاریجانی به تهران را به‌ دعوت میرزا اسماعیل مستوفی گرکانی ضبط کرده‌ است و به نظر می‌رسد که این قول با در نظرگرفتن حقایق تاریخی صحیح‌تر باشد. لاریجانی یک بار به زیارت مکه مشرف شده و در بسیاری از منابع از جمله «مأثر و الآثار» با عنوان حاج سیدرضی لاریجانی نامیده شده‌ است. تشرف وی به مکه معظمه باید در سال های آخر اقامت او در اصفهان و پیش از سفر به تهران صورت گرفته باشد.

سیدرضی ‌لاریجانی اگرچه در حکمت متعالیه شاگرد آخوند نوری است و شاید در مسائل نظری و فلسفه بحثی به مرتبه آخوند نوری نرسد ولی در عرفانیات و حکمت ذوقی و احاطه بر کلمات اهل عرفان بر آخوند نوری ترجیح دارد و بلکه فاصله این دو در این قسمت زیاد است و همان طور که آخوند نوری در حکمت متعالیه کم‌نظیر است آقاسیدرضی ‌لاریجانی در تصوف و عرفان در بین متأخران بی‌نظیر و در تسلط بر افکار محیی‌الدین در مرتبه و مقام بعد از شارحان کلمات محیی‌الدین (ابن عربی) و عارفان قرن هفتم و هشتم قرار دارد.

 

از منظر فرهیختگان

آقامحمد رضا قمشه‌ای که از بزرگترین شاگردان لاریجانی به شمار می‌رود همواره از او با احترام یاد می کرد و او را از سایر اساتید خود برتر می‌دانست.

شیخ آقا بزرگ تهرانی او را از افاضل علما و اجل فلاسفه می داند و او را از بزرگترین شاگردان ملاعلی نوری نام می برد.

سیدحسین نصر در عرفان اسلامی در مورد سیدرضی لاریجانی می‌نویسد: نخستین شخصیت برجسته دوران قاجار در زمینه عرفان که باید در اینجا از او یاد کرد، سید رضی لاریجانی است.

مرحوم آقای آشتیانی می گوید: وی اگرچه مدتی در حلقه مستفیضان حوزه گرم نوری و جزء تلامیذ او و در مسلک ارادتمندان آن حکیم به تعلیم معارف‌الهیه پرداخت ولی در این اواخر خود در عرفانیات بر جمیع اساتید عصر خود ترجیح داشت.

رضا قلی هدایت او را سیدی جلیل، حکیمی نبیل، از حکمای طراز اول روزگار و دارای مقامات باطنیه و کمالات نفسانیه می داند.

میرزا حسین خان تحویلدار می گوید: او از اعاظم علمای فن حکمت الهی و صاحب حال و مالک باطن بود.

 

عروج ملکوتی 

لاریجانی به سال ۱۲۷۰ ق؛ یعنی ۲ سال پس از کشته شدن امیرکبیر در تهران درگذشت و در صحن امامزاده طاهر از نوادگان سجاد در شهر ری به خاک سپرده شد. اما مزار وی امروزه مشخص نیست.

زندگینامه ابوسعید خرّاز

به نام آفریننده عشق

 

احمد بن عیسی بغدادی، معروف به ابوسعید خرّاز، از عارفان بزرگ قرن سوم است.

 

ویژگی ها 

درباره تاریخ تولد و خانواده اواطلاع چندانی در دست نیست. همچنین اطلاعات پراکنده‌ای نیز درباره سفرهای او در دست است. او به احتمال قوی در ایام محنت صوفیان ، که به دست غلام خلیل پدید آمده بود، از بغداد به مصر مهاجرت کرد و مدتی را نیز در مکه مجاور بود. غیر از لقب خرّاز او را با القاب لسان‌التصوف و قمرالصوفیة نیز خوانده‌اند.

خرّاز در میان اهل تصوف ، به‌ویژه در مکتب بغداد، مقامی بلند داشت، از جنید بغدادی نیز چنین نقل شده است: «اگر ما آنچه را ابوسعید بدان رسیده از خداوند طلب کنیم، هلاک خواهیم شد». گفته شده است هرچند وی خود را شاگرد جنید می‌خواند، اما درحقیقت از او بر‌تر بود. با وجود این، عباس‌ بن مهتدی در باب ورع بر او خرده گرفته است.

خرّاز از میان معاصرانش، ابن‌عطا آدمی را بزرگ می‌داشت و او را صوفی حقیقی می‌دانست. تصوف خرّاز همچون جنید با رعایت شریعت همراه بود. او مقام نبوت را بر‌تر از ولایت می‌دانست و معتقد بود که هر نبی قبل از نبوت حائز مقام ولایت بوده است. همچنین او از گروهی از صوفیان دمشق به‌سبب قول بدعت‌ آمیزشان درباره رؤیت خدا انتقاد کرده بود. با وجود این علمای ظاهر او را به‌سبب برخی مطالب، که در کتاب السّرّ آورده بود، به کفر منسوب کردند. خرّاز در پاسخ کسی که علت تکفیر را از او پرسید، گفته بود: «گفتم میان من و حق حجاب نیست». به خرّاز اشعار اندکی نسبت داده شده است.

خرّاز زهد و باطن‌گرایی را در صورت مخالفت با ظاهر شرع، باطل می‌دانست. درباره سماع از او نقل شده است که او پیامبر اکرم (ص) را در خواب دیده و پیامبر وی را که در حال خواندن بیتی انگشت بر سینه می‌زد، از این کار نهی کرده و ظاهرآ این قول به نوعی حرمت سماع را از نظر وی بازمی‌نماید. گفته شده است که خرّاز اولین کسی بود که از علم فنا و بقا سخن گفت.

این قول پذیرفتنی نیست و بهتر است گفته شود که موضوع فنا و بقا محور مباحث و تعالیم خرّاز بوده است. از نظر او اولین مقام کسی که به علم توحید دست یابد و آن را محقق سازد، فنای ذکر اشیاء است از قلب او و انفراد او با خدای تعالی. به عقیده او اولین مقام اهل معرفت، تحیّر با افتقارات و بعد سُرور با اتصال و آنگاه فنا با انتباه و در ‌نهایت بقا با انتظار است که هیچ مخلوقی به رتبه‌ای از این بالا‌تر دست نمی‌یابد.

او فنا را فنای بنده از رؤیت بندگی و بقا را بقای بنده به شاهد الهی تعریف می‌کرد و بر آن بود که وقتی خداوند بخواهد بنده‌ای را به دوستی برگزیند، ابتدا درِ ذکر را بر وی می‌گشاید و سپس او را به قرب رهنمون می‌شود. سپس او را به مجالس انس با خود بالا می‌برد و بر کرسی توحید می‌نشاند. بعد حجاب‌ها را از برابر او برمی‌دارد و او را در دار فردانیت قرار می‌دهد و جلال و عظمت خود را بر وی آشکار می‌سازد. در این مرحله، سالک هیچ اراده و خواستی ندارد، در حفظ و حمایت خداوند قرار می‌گیرد و فانی می‌شود.

توکل آموزه دیگری است که در تعالیم ابوسعید بسیار مورد تأکید نظری و عملی واقع شده است. مراحل طریق از نظر او با توبه آغاز می‌شود و با گذر از مقام خوف و رجاء، سیر سالک به ترتیب به مرتبه صالحان، مریدان، مطیعان، اولیا و مقربان می‌انجامد. جمله معروف او درباره معرفت در آثار بسیاری از صوفیان آمده است، بنابر آن معرفت یا حاصل «عین جود» از سوی خداوند است یا ناشی از «بذل مجهود» از سوی بنده. او مَثَل نَفْس آدمی را همچون آبی می‌دانست که در حالت سکون و آرامش پاک و صاف است، اما در صورت حرکت، به سبب موادی که در آن، ته‌نشین می‌شود، تیره می‌گردد. نفس آدمی نیز در صورت رویارویی با حوادث و محنت هاست که ترکیب واقعی خود را نشان می‌دهد و ازاین‌رو آدمی باید خویش را در چنین مواقعی مورد بازجست قرار دهد تا به شناخت خود نایل آید.

عطار، تألیف چهارصد کتاب را در علم تصوف به خرّاز نسبت داده است که اغراق‌آمیز است. آثار به‌جامانده از ابوسعید همراه با آثار دیگر او که فقط نامی از آن‌ها به تصریح یا به اشارت در آثار نویسندگان دیگر صوفیه آمده حجم بسیاری را دربرنمی‌گیرد. به گزارش سزگین او علاوه بر کتاب الصدق که آربری آن را تصحیح و ترجمه و در ۱۳۱۶ش/ ۱۹۳۷ در لندن منتشر کرد کتاب هایی با عناوین المسائل، معیار التصوف و ماهیتُهُ، الصفات، الضیاء، الکشف و البیان، الفراغ، الحقایق را نیز تألیف کرده بود، که نسخه‌هایی از آن‌ها موجود است. پنج کتاب اخیر را قاسم سامرایی در ۱۳۴۶ش/۱۹۶۷، در بغداد به‌چاپ رساند.

شیخ الاسلام دربارهٔ او گفته‌ است: از مشایخ هیچ‌ کس مه ازو نشناسم در علم توحید، همه برو وبالند، هم واسطی و فارس عیسی بغدادی.

عطار در مورد او می گوید: آن پخته جهان قدس آن سوخته مقام انس آن قدوه طارم طریقت آن غرقه قلزم حقیقت آن معظم عالم اعزاز قطب وقت ابوسعید خراز رحمةالله علیه از مشایخ کبار و از قدماء ایشان بود و اشرافی عظیم داشت در ورع و ریاضت بغایت بود و به کرامت مخصوص و در حقایق و دقایق به کمال و در همه فن بر سر آمده بود و در مرید پروردن آیتی بود و او را لسان التصوف گفتند.

ابوسعید می گفت: روزی به صحرا می‌رفتم ده سگ شبانان درنده روی به من نهادند چون نزدیک آمدند من روی به مراقبت نهادم سگی سپید در آنمیان بود بر ایشان حمله کرد و همه را از من دور کرد و از من جدا نشد تا وقتی که دور شدم نگاه کردم سگ را ندیدم.

 

عروج ملکوتی 

تاریخ وفات او را به اختلاف بین ۲۷۷ تا ۲۹۷ ذکر کرده‌اند. برخی متأخران تاریخ ۲۸۶ را ترجیح داده‌اند.