زندگینامه محمد هادی تألهی همدانی

 

به نام آفریننده عشق

 

محمدهادی تألهی همدانی (۱۳۲۱ – ۱۴۱۷ قمری)، فقیه، عارف و از اساتید معاصر حوزه علمیه همدان بود.

 

ویژگی ها

وی در شب جمعه پنجم شوال سال ۱۳۲۱ قمری (۱۲۷۹ شمسی) در خانواده‌ای روحانی در همدان متولد شد. پدرش مرحوم آیت‌ الله شیخ مرتضی تألهی، از بزرگان عصر خود به شمار می‌رفت. ایشان در تقوا، فقاهت، حکمت، فلسفه و عرفان صاحب‌نظر بود. اجداد محمدهادی، همگی از اهل فضل و کمال و متوطن در همدان بودند. آیت‌ الله تألهی همدانی، به علت اینکه تنها فرزند ذکور خانواده بود، بعد از وفات پدر بزرگوارش، سرپرستی خانواده را بر عهده گرفت؛ لذا نتوانست به خارج از همدان و به مراکز علمی آنجا عزیمت نماید. بنابراین کلیه تحصیلاتش را در همدان گذراند.

تألهی همدانی، مقدمات و سطح دروس حوزه را نزد پدر و عموی خود گذراند و سپس سال‌های متمادی به تحصیل و تدریس در مدرسه زنگنه همدان مشغول شد. علاوه بر این، از بزرگانی که در گوشه و کنار شهر می‌زیستند بهره گرفت. از مهم‌ترین اساتیدش، مرحوم آیت‌ الله حاج میرزا علی‌آقا خلخالی بود که از علما و بزرگان نجف اشرف و مورد تأیید آیات عظام، اصفهانی و نائینی به شمار می‌رفت. محمدهادی از آیت الله خلخالی بهره‌های فراوانی برده و با وی مأنوس بود و در بیشتر اوقات در نماز جماعت ایشان حاضر می‌شد. ایشان همچنین از مرحوم آیت‌الله حاج سید علی نجفی که از شاگردان مبرز آخوند ملا حسینقلی همدانی بودند، استفاده نمود. او در مسیر سیر و سلوک، سال‌ها نزد آیت‌ الله شیخ علی گنبدی کسب فیض کرد.

آیت‌الله تألهی، مراتب علم و تقوا را چنان با شوق و شتاب طی کرد که مورد تجلیل عالمان ربانی و پویندگان مسیر حقیقت قرار گرفت، تا آنجا که از آیات عظام محمدحسین نائینی، سید ابوالحسن اصفهانی و عبدالهادی حسینی شیرازی اجازاتی دریافت نمود. آیت الله حسن زاده آملی برای شرکت در همایش بزرگداشت مرحوم آیت الحق ملا حسینقلی همدانی، به همدان آمده بودند. حال آیت الله تألهی مساعد نبود؛ اما با وجود کسالت این دیدار را پذيرفتند. علامه حسن زاده آملی ابتدا عرض کردند: آقا از بزرگان و اساتیدتان بفرمایید و بعد درخواست نصیحت کردند. ایشان فرمودند: زیره به کرمان بردن است.

بالاخره قبول کردند. کمی از اساتیدشان آیت الله شیخ مرتضی تألهی، آیت الله میرزا علی آقا خلخالی و آیت الله سید علی عرب فرمودند. سپس کمی درباره «ذکر» سخن گفتند و اینکه انسان دائما باید ذاكر باشد و باید عالم را محضر حق تعالی ببیند و پیرامون این موضوع مطالبی را بیان فرمودند. در بین سخنان ایشان، آیت الله حسن زاده می‌فرمودند: آمنتُ… آمنتُ… .

آیت الله حسن زاده بسیار به وجد آمده بودند و گویی شوق، وجودشان را فراگرفته بود. دستان آیت الله تألهی را در دست گرفته بودند و نوازش می‌کردند و می‌فرمودند: آقاجان! شما از اوتاد هستید، شما به مقام عندیت رسیده‌اید. برکت‌ها به (خاطر) وجود شما به ما می‌رسد. وقتی برای پذیرایی میوه و چای آوردند، علامه حسن زاده دو میوه برداشتند و فرمودند این‌ها را برای تبرک با خود می‌برم. آیت الله تألهی با اینکه کسالت داشتند و پله‌های خانه زیاد بود، ولی آن همه پله را پایین آمدند و تا درب خروجی منزل، آیت الله حسن زاده را بدرقه فرمودند. بعد از این دیدار، به همراه آیت الله حسن زاده به دیدار یکی دیگر از بزرگان و مشاهیر عرفان همدان رفتیم. وقتی از منزل ایشان بیرون آمدیم به آیت الله تألهی اشاره کردند و سه بار فرمودند: آن شیخ… آن شیخ … آن شيخ.

محمد حسن معزی تهرانی می‌گوید: روزی به همراه آیت الله معزی تهرانی برای دیدن ایشان از قم به همدان آمدیم. اولین ملاقات این دو عارف وارسته با یکدیگر بود. در همان جلسه اول حدود دو ساعت با هم در خلوت گفتگو کردند. بعد از دیدار، دیدم قبای آیت الله معزی از گریه خیس شده بود. بعد فرمودند: چرا ما دیر به ایشان رسیدیم؟ پس از این دیدار، گفتم: بیایید به مقبره بوعلی سینا برویم. گفتند: بوعلی را دیدم. گفتم: به مقبره باباطاهر برویم. گفتند: او را هم دیدم. بعد فرمودند: همه را در ایشان دیدم.

آیت الله انصاریان می‌گوید: همان سال، بنده برای بازدید به منزل ایشان رفتم و نمی‌دانستم در چه منزلی زندگی می‌کنند. وارد شدم و دیدم منزلی است که از همه زر و زیورهای دنیا خالی است. فقط یک فرش معمولی پهن بود و در و دیوار آجری و رنگ پریده و اتاق هایی با تیر چوبی و خانه‌ای محقر بود. من همان‌جا گفتم: اگر کسی ایشان را ببیند، کاملا طبق روایاتی است که برای ما از زندگی حضرت مسیح بیان شده است، انسان یاد زندگی عیسی بن مريم (ع) می‌افتد.

نقل است: خانمی از اهالی روستای علی آباد همدان، برادر زاده جوانی داشت که معتاد شده بود. شدت اعتیاد این جوان آنقدر زیاد بود که نه توانی در جسم داشت، نه صحتی در مزاج و نه قدرتی برای کار. با سر و روی آلوده در روستا پرسه می‌زد. این خانم از دیدن وضعیت برادرزاده جوانش خیلی نگران و ناراحت بود. تصمیم می‌گیرد او را محضر آیت الله تالهی در همدان ببرد. وی نقل می‌کرد: با برادرزاده‌ام وارد منزل آیت الله شدیم. عرض کردم: آقا این جوان را آورده‌ام، بلکه شما آدمش کنید. آیت الله لبخندی زدند و فرمودند: بگو بیاید نزدیک من بنشیند. جوان کنار ایشان نشست و آیت‌ الله لب مبارک را نزدیک گوش او بردند و چند جمله دم گوش او صحبت کردند. سپس با لبخندی پر از مهربانی رو به من کرده و فرمودند: آدم شد. آن جوان نیز بعد از آن اتفاق ذره‌ای از اعتیاد در بدنش نماند و به کلی تغییر کرده و انسان دیگری شد.

در دوران جنگ تحمیلی، رزمندگان پیش از اعزام به جبهه، برای شنیدن موعظه و کسب آمادگی معنوی خدمت ایشان می‌رسیدند. روزی با تعدادی از رزمندگان خدمت ایشان رسیدیم. هنگام خداحافظی معظم له فرمودند: خوشا به سعادت شما؛ بعد در بین جمعیت به سمت یکی از بسیجی‌ها رفتند و دست برشانه او گذاشتند و فرمودند: «شما مسافرید؛ به مقصد که رسیدید، سلام ما را هم به اهل مقصد برسانید.» بعدها از بین آن رزمندگان، همان فرد به شهادت رسید.

آقای دریایی نقل می کند: روزی در منزل نوه آیت الله حسین فاضل نشسته بودیم. ناگهان آیت الله تألهی از جا برخاستند و فرمودند: الآن زلزله می‌شود. بعد از دقایقی زلزله رخ داد. ایشان فقط می‌گفتند: لاحول و لا قوة الا بالله.

یکی از طلاب می‌گوید: روزی با عجله سمت منزل ایشان حرکت کردم که به موقع به درس برسم. ماشین را جایی پارک کردم که مناسب نبود و هزار تومان جریمه شدم. خدمت آقا رسیدم. ایشان فرمودند: در جیب من ۱۵۰۰ تومان است. هزار تومان ر برای خودت پردان ۵۰۰ تومان‌ هم به فلانی بده.

نقل است: مرحوم آقا در حیات منزل، مرغ و خروس نگهداری می‌کردند. یک روز یکی از مرغ‌ها مریض شد. آقا که طاقت ناراحتی و رنج کشیدن حتی حیوانات را هم نداشتند، چند دانه انار به آن مرغ دادند و آن مرغ هم خوب شد.

شخصی می‌گوید: روزی به منزل آیت الله تألهی رفتم. به من انگور تعارف کردند. انگور برای من ضرر داشت و سال‌ها بود که انگور نمی خوردم؛ از طرفی هم نمی خواستم از امر ایشان سرپیچی کنم. عرض کردم: آقا انگور نمی خورم. فرمودند: این بار را بخورید. به احترام ایشان انگور را برداشتم و خوردم. از آن به بعد ضرر انگور از من برداشته شده و دیگر ضرری برای من ندارد.

تألهی همدانی می‌گوید: نوجوان که بودم، مادرم مرا برای نماز شب بیدار کرد و گفت: وقت نماز شب است، برخیز. برخاستم دیدم بانویی در حالیکه چادر سفیدی بر سر داشت از روی دیوار منزل عبور کرد. صدا زدم: مادر کجا؟ مادر سرش را از زیر پتو بیرون آورد و گفت: هادی خواب دیده‌ای؟ ناگهان برگشتم ببینم آن بانوی سفید پوش کیست؟ دیدم به سمت آسمان رفت.

مردم محله جولان (محل سکونت آقا در همدان) در زمان بمباران‌های جنگ تحمیلی بر این اعتقاد بودند که تا آقا در این محله هستند، آسیبی به این محله نمی‌رسد و جالب اينکه علی رغم بمباران‌های متعدد همدان، اين محله هیچ آسیبی ندید.

فرزند ایشان می گوید: پدرم خواییده بود ولی از داخل اتاق صدای نماز به گوش می‌رسید. دقت کردم، حمد و سوره و اذکار رکوع و سجود همه را به جا آورد. یک نماز تمام و کمال را در خواب می‌خواند. نماز ملکه روح او شده بود.

از منظر فرهیختگان

آیت‌الله بهجت می‌گوید: «ایشان مایه برکت برای این شهر (همدان) است. قدر ایشان را آیندگان خواهند دانست.»

محمدصادق حسینی طهرانی می‌گوید: «مرحوم علامه والد (علامه محمدحسین حسینی طهرانی) همواره می‌فرمودند که مرحوم حضرت آیت‌ الله انصارى می‌فرمودند: در همدان دو نفر بى‌هوا هستند، یکى آیت‌الله حاج سید مصطفى هاشمى و دیگرى آیت‌ الله تألهى و آیت‌ الله تألهى بى‌هواترند و وقتى رفقاى همدان از ایشان پرسیده بودند که در غیاب شما در نماز چه کسى شرکت کنیم، فرموده بودند در نماز یکى از این دو نفر.»

ملاعلی همدانی می‌گوید: «ایشان سلمان زمان هستند. گاهی بلا به همدان نزدیک می شود، ولی به احترام حاج شیخ هادی از شهر دور می‌شود.»

آیت الله انصاری همدانی می‌گوید: «نماز خواندن پشت سر ایشان لیاقت می خواهد.» آیت الله تألهی نیز فرموده بودند: «من و آقای انصاری یک روح بودیم در دو بدن.»

محمدتقی انصاری همدانی می‌گوید: «قبل از اینکه علامه حسن زاده آملی برای شرکت در کنگره بزرگداشت مرحوم آخوند ملاحسینقلی همدانی به همدان بروند، با ایشان تماس گرفتم و خدمتشان گفتم اگر همدان بروید و به دیدن آیت الله تالهی نروید مثل این است که به مشهد برويد و حرم نروید. ایشان فرمودند: عجب! و خیلی تعجب کردند. روز ملاقات با اینکه تا آن تاریخ ایشان را ملاقات نکرده بودند در همان دیدار اول خم می‌شوند تا پای ایشان را ببوسند اما ایشان نگذاشته بودند.»

علامه حسن زاده آملی می‌گوید: «هیهات که حوزه قم مثل ایشان تحویل بدهد، من فانی در تالهی شدم.»

اسماعیل دولابی می‌گوید: «من شاگرد کوره آجرپزی در تهران بودم؛ تعريف شيخ جواد انصاری را شنیدم و برای دیدن ایشان به همدان آمدم. دیدم اینها دوقلو هستند. صبح تا ظهر در جولان محضر آقای تألهی بودیم و ظهر تا شب محضر آقای انصاری.»

محمد علی عراقچی به کسانی که برای شنیدن نصیحت و موعظه خدمت ایشان رسیده بودند فرموده بود: «با بودن آقای تألهی نباید سراغ امثال ما بیایید. ما جامانده های کاروان تألهی هستیم. اوست که به وصال و لقا رسیده است.»

 

آثار

  • حاشیه بر قواعد انصاری
  • شرحی بر مجموعه حاج ملاهادی سبزواری
  • رساله‌ای در معرفت نفس
  • رساله‌ای در برکات و مشتبهات قرآن مجید
  • رساله‌ای درباره حضرت مهدی (عج)
  • رساله‌ای در تعقیبات نماز

 

عروج ملکوتی

این فقیه عارف سرانجام در سال ۱۴۱۷ قمری برابر با ۱۳۷۵ شمسی در ۹۶ سالگی به علت کهولت سن، دار فانی را وداع گفت و در باغ بهشت همدان مدفون گردید.

زندگینامه محمد تقی آملی

به نام آفریننده عشق

 

محمد تقی آملی فقیه امامی و از فیلسوفان شیعه در قرن ۱۴ شمسی، در سال ۱۳۰۴ هـ. ق (۱۳۰۴-۱۳۹۱ ق/۱۸۸۷-۱۹۷۱ م) در تهران و در خانواده‌ای فرهیخته، دیده به جهان گشود.

ویژگی ها

هنگامی که استعداد آموزش در محمد تقی فراهم شد، پدرش او را به مکتب سپرد تا خواندن و نوشتن را فرا بگیرد. پس از آن، وی را به مدرسه علمیه خازن الملک فرستاد. محمد تقی در سن ده سالگی، کتاب‌هایی چون سیوطی و جامی را به خوبی فرا گرفت و در این راه به موفقیت‌هایی رسید.

او مقدمات علوم را نزد پدر آموخت؛ پس از آن نزد عالمان دیگری مانند شیخ عبدالنبی نوری و میرزا حسن کرمانشاهی درس خواند. در ۱۳۴۰ ق به نجف اشرف رفت و تا ۱۳۵۳ ق از محضر استادانی چون میرزای نایینی، و آقا ضیاء عراقی (اراکی) و آقا سید ابوالحسن اصفهانی بهره یافت. سپس به تهران بازگشت و به تصنیف و تدریس مشغول شد.

آملی فقیهی گوشه‌نشین بود. از پذیرفتن مسئولیت ریاست گریزان بود و تا پایان زندگی نیز از نوشتن رسالۀ فتوایی خودداری کرد. آیت الله شیخ محمدتقی آملی در جستجوی استاد، بسیار زحمت کشید تا سرانجام به محضر عارف فرزانه، میرزا علی آقا قاضی راه یافت و در مکتب معرفت، مقبول ارباب سلوک و عرفان گردید. مرحوم میرزا علی آقا قاضی، در این خصوص فرموده است: «کسی که به استاد رسید، نصف راه را طی کرده است».

شیخ محمدتقی آملی در مسیر رسیدن به استاد، چنین می‌نگارد: تا سال ۱۳۴۸ هـ . ق. نه آن‌که خود را مستغنی دیدم، بلکه ملول شدم؛ چه آن‌که طول ممارست از تدرس و تدریس و مجالس تقریر تاجار حرم مطهر منعقد می‌داشتم، خسته شدم. به علاوه کمال نفسانی در خود نیافتم، بلکه جز دانستن چند ملفقاتی، که قابل هزاران نوع اعتراض بوده، چیزی نداشتم و همواره از خستگی ملول در فکر برخورد با کاملی، وقت می‌گذراندم و به هر کس می‌رسیدم، با ادب و خضوع، تجسسی می‌کردم که از مقصود حقیقی اطلاعی بگیرم.

در خلال این احوال، به ژنده‌پوشی برخوردم و شب‌ها را در حرم مطهر حضرت امیرالمومنین (ع) تا جار (اذان صبح) حرم با ایشان به سر می‌بردم؛ و او اگر چه کامل نبود لکن من از صحبتش استفاداتی می‌بردم، تا آن‌که موفق به ادراک خدمت کاملی شدم و به آفتابی در میان سایه برخوردم و از انفاس قدسیه او بهره‌ها بردم. آن عارف کامل همان «میرزا علی آقا قاضی» است.

در سال ۱۳۳۹ ش. آیت الله آملی و جمعی از علمای دیگر طی اعلامیه شدیداللحنی اعتراض خود را درباره شناسایی رژیم اشغال‌گر قدس از سوی رژیم شاه به اطلاع جهانیان رساندند. در خرداد ۱۳۴۶ طی صدور بیانیه‌ای به دفاع از مردم مظلوم فلسطین برخاسته و تجاوز نظامیان صهیونیست به سرزمین فلسطین را محکوم کردند.

آیت الله آملی مرد وارسته و شایسته‌ای بود؛ مرد خاکی و در اوج تواضع و اخلاق بود؛ طلبه‌ها نه فقط استفاده علمی از محضر ایشان می‌بردند بلکه استفاده اخلاقی به مراتب، بیشتر بوده است. بسیار مودب بود. هیچ به عناوین و القاب علاقه‌ای نداشت. وقتی کتاب حاشیه بر «شرح منظومه، به نام درر الفوائد» را نوشت، نمی‌خواست اسم آیت الله یا القاب دیگر روی کتاب بیاید؛ می‌گفت: همان اسم «محمدتقی آملی» کافی است.

ایشان در محیط خانواده، سخت‌گیر و ترش‌رو نبوده است و علاقه خاصی به فرزندان و نوه‌ها، خصوصا نوه‌های سید خود، داشته است.
در امور منزل مداخله نمی‌کردند و بیش‌تر وقتشان به نوشتن کتاب و مطالعه، سپری و یا ملاقات حضوری داشته و در اوقات فراغت به عبادت مشغول بودند. با همسایگان و اهل محل، بسیار مهربان و خوش‌برخورد بودند. از جمله نصیحت‌های ایشان این بوده است که: «نماز اول وقت را ترک نکنید و خوش اخلاق باشید و از مال حرام بپرهیزید.»

علامه طباطبایی می‌نویسد: مرحوم قاضی می‌فرمود: بعضی از افراد زمان ما، مسلما ادراک محضر مبارک آن حضرت را کرده‌اند و به خدمتش شرفیاب شده‌اند. یکی از آن‌ها در مسجد سهله در مقام آن حضرت، که به «مقام صاحب‌الزمان» معروف است، مشغول دعا و ذکر بود که ناگهان می‌بیند آن حضرت با در میانه نوری بسیار قوی، که به او نزدیک می‌شدند؛ و چنان ابهت و عظمت آن نور او را می‌گیرد که نزدیک بود قبض روح شود.

نفس‌های او قطع و به شمارش افتاده بود و تقریبا یکی دو نفس به آخر مانده بود که جان دهد؛ آن حضرت را به اسماء جلاله خدا قسم می‌دهد که دیگر به او نزدیک نگردند. بعد از دو هفته که این شخص در مسجد کوفه مشغول ذکر بود؛ حضرت بر او ظاهر شدند و مراد خود را می‌یابد و به شرف ملاقات می‌رسد. مرحوم قاضی می‌فرمود: «این شخص، آقا شیخ محمدتقی آملی بوده است!»

آیت الله شیخ محمدتقی آملی نوشته است: شبی در مسجد کوفه بیتوته داشتیم و در سحر ـ بعد از ادای نماز شب ـ به سجده رفته، مشغول ذکر یونسیه (لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین) بودم و در آن اوقات، آن ذکر مقدس را در سحر در حالت سجده، چهار صد مرتبه یا بیش‌تر به دستور استاد می‌گفتم.

در آن هنگام که در مسجد مشغول بودم، حالتی برایم روی داد که نه خواب بودم و نه بیداری به طوری که سر از سجده برداشتم برای نماز صبح تجدید وضو نکردم؛ دیدم حضرت ولی عصر (عج) را و مکالماتی بین این ذره بی مقدار و آن ولی کردگار شد، که الان به تفاصیل آن آگاه نیستم؛ از آن جلمه، پرسیدم که: این اصول عملیه که فقها در هنگام نقد و نیل اجتهادی به آن عمل می‌کنند، مرضی هست؟ فرمودند: بلی، اصول عذریه و عمل به آن مطلوب.

عرض کردم: در باب عمل به اخبار، دستور چیست؟ فرمودند: همان است که فقها به آن اخذ و عمل به همین اخبار در کتب معموله، مجزی است. عرض کردم: در مورد «مناجات خمس عشر» چه دستور می‌فرمایید با وجودی که به سندی مأثور از معصوم نیست؛ آیا خواندن روا است؟ فرمود: به همین نحوی که علما معمول می‌دارند، عمل کردن رواست و عامل، مأجور است.

آیت الله شیخ محمد تقی آملی می فرمودند: مکاشفه ای است درحرم مطهر حضرت مولی الموالی امیرالمؤمنین (ع)، برای بنده اتفاق افتاد و آن چنان است که در اوایل تشرفم به نجف اشرف، روزی در شاه نشین بالا سرمطهر، مشغول نماز زیارت بودم و درنمازهای مستحبی به «السلام علیکم و رحمة الله و برکاته» اکتفا می کردم. هنگامی که سلام نماز را گفتم، در سمت دست راست خود سیدی جلیل را دیدم که عرب بود، به زبان فارسی شکسته به این ضعیف فرمود: چرا درسلام نماز به همین صیغه اخیر اکتفا کردی و آن دو سلام را نگفتی؟!

عرض کردم: نماز مستحبی بود و من در نمازهای مستحبی به همین سلام آخرین اکتفا می کنم. فرمود: آن قدر از فیوضات از دستت رفت که قابل شمارش نیست! وقتی که سید چنین گفت، این ضعیف متوجه ضریح مقدس شدم و از طرف قبله، دیگر حرم و گنبد و بنای صحن را نمی دیدم و تاچشم کار می کرد جوی لایتناهی وعالمی مملو از نور بود که همه ی آن ها ثواب سلام هایی بود که از این ضعیف فوت شده بود! با نهایت تأثر رو به جانب آن سید جلیل کردم وعرض کردم: اطاعت می کنم. از آن به بعد دیگر در هیچ نمازی آن سلام را ترک نمی کنم و تاکنون هم شاید نکرده باشم. آن سید جلیل القدر را نشناختم واز آن به بعد دیگر ایشان را در حرم مطهر ندیدم!

محمد تقی آملی می گوید: درحدود چهل سال سن داشتم که رفتم قم، روز عاشورا بود و در صحن مطهر حضرت فاطمه معصومه(س) روضه می خواندند، خیلی متأثر شدم و زیاد گریه کردم. بعد از آن، آمدم قبرستان شیخان و زیارت اهل قبور و «السلام علی اهل لااله الا الله…» را خواندم. دراین هنگام دیدم تمام ارواح، روی قبرهایشان نشسته اند و همگی گفتند: علیکم السلام! شنیدم زمزمه ای داشتند مثل اینکه درباره امام حسین (ع) وعاشورا بود.

در روز تشییع جنازه ایشان، حاج آقا اشرفی که از خطبای تهران بودند رو به مردم کرده وگفته بودند: شما گمان نکنید که یک شخص عادی را از دست داده اید؛ ایشان از اولیاء الله بودند. بنده چند روز پیش، خدمت ایشان رسیدم تا احوالشان را جویا شوم؛ فرمودند: حاج آقای اشرفی! دیشب خواب دیدم که حضرت بقیه الله (عج) مرا خواندند و فرمودند: «مقدمات را فراهم کن که چندی دیگر بیشتر دراین دنیا نخواهی بود.» بعد، من متوجه شدم که پدرم همان شب که سراسیمه آمدند (وسراغ خادم را گرفتند). و خواستند نوشته های خود را به اتمام رسانند، همان شبی بوده است که حضرت بقیه الله (عج) خبر وفاتشان را داده بودند.

 

از منظر فرهیختگان

علامه حسن حسن زاده آملی: «آن جناب (آقا شیخ محمد تقی آملی) حقا از اعاظم و علمای معاصر و جامع معقول و منقول و مجتهد در فروع واصول بود، چنانکه حائز منقبتین علم وعمل بود. آن جناب را بر بنده حقی عظیم است.»

علامه حسن زاده آملی در جایی دیگر می گوید: آیت الله آقا شیخ محمد تقی آملی در سیر و سلوک قرآنی، از شاگردان به نام آیت الله قاضی و حقا در مراقبت که کشیک نفس کشیدن است، بسیار قوی و دارای رتبه عندیت بودند. “فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر” در مورد ایشان صادق است.

مرحوم حسینعلی راشد: «آقا شیخ محمد تقی آملی اعلم من فی الارض هستند.»

علامه سید محمد حسین طهرانی: «مرحوم آقا شیخ محمد تقی آملی از علمای برجسته و طراز اول تهران بودند؛ چه از نظر فقاهت وچه از نظر اخلاق و معارف.»

محمد حسن قاضی: «علامه طباطبایی و برادرش آیت الله الهی و شیخ محمد تقی آملی موت اختیاری داشتند.»

 

اساتید

  • سید علی قاضی
  • شیخ علی نوری
  • میرزا حسن کرمانشاهی
  • حاج شیخ عبدالنبی نوری
  • آقا ضیاءالدین عراقی
  • محمد حسین نائینی
  • سید ابوالحسن اصفهانی

 

شاگردان

  • علامه حسن‌زاده آملی
  • آیت الله آقا سید رضی شیرازی
  • آیت الله جوادی آملی
  • آیت الله سید محمود طالقانی
  • آیت الله انواری

 

آثار

  • حاشیه بر مکاسب شیخ انصاری
  • کتاب الصلوة
  • منتهی الاصول الی غوامض کفایة الاصول
  • شرح بر عروة الوثقی
  • حاشیه بر بخش حکمت منظومه سبزواری

 

عروج ملکوتی

فرزند آیت الله آملی می‌گوید: پدر در اواخر عمر بسیار ناتوان شده بودند و چند وقتی بود که حمام نرفته بودند و خیلی وقت بود که برای نماز، تیمم می‌نمودند. روز قبل از وفات ایشان، به منزلشان رفتم و دیدم که خادم حمام را گرم نموده و پدر می‌خواهند به حمام بروند؛ بسیار خوشحال شدم که خدا را شکر، حالشان مساعد است!

بعد از استحمام، تب و لرز شدیدی ایشان را فرا گرفت و حدود ۳ ساعت، به این حالت بودند؛ بعد حالشان بهتر شد، کمی استراحت نمودند و بعد آب خواستند تا وضو بگیرند. سپس مشغول ذکر و زیارت شدند و زیارت حضرت اباعبدالله الحسین(ع)، که بالای سر حضرت علی(ع) وارد شده، را به صورت بسیار زیبایی قرائت نمودند و در رختخواب دراز کشیدند و لب‌های مبارکشان را تکان مختصری دادند و جان به جان آفرین تسلیم نمودند.

بدین‌ سان در روز شنبه ۲۹ شوال سال ۱۳۹۱ ق، مطابق با ۲۷/۹/۱۳۵۰ ش، پیکر مبارک وی از تهران به مشهد مقدس حمل شد و در جوار منور ثامن الحجج حضرت علی بن موسی الرضا علیه‌السلام در باغ رضوان در مقبره فقیه سبزواری به خاک سپرده شد.

زندگینامه احمد عابد نهاوندی

 

به نام آفریننده عشق

 

میرزا احمد عابد نهاوندی (زاده ۱۲۶۷ در نهاوند – درگذشته ۲۵ شهریور ۱۳۵۷ در تهران) مشهور به حاج مرشد چلویی، شاعر متخلص به ساعی و از عارفان معاصر، که در حدود ۹۰ سالگی در سال ۱۳۵۷ در تهران درگذشت. به دلیل برخورد خاص خود با مشتریان، او را «بهترین کاسب قرن» می‌نامند.

 

ویژگی ها

وی در بازار تهران جنب مسجد جامع، چلوکبابی داشت و برای عموم، سخنرانی‌های هفتگی برپا می‌داشت. چون با مردم با زبان شعر و پند و اندرز برخورد می‌کرد به حاج مرشد معروف بود. تنها نسخه دیوان اشعار عرفانی ساعی در زمان خود در آتش سوزی مغازه‌اش سوخت از این رو پس از تدوین اشعار بجامانده به دیوان سوخته مشهور شد. او اجازه چاپ اشعار خود را نمی‌داد، اما پس از درگذشت وی تاکنون چند بار چاپ شده‌ است.

حاج مرشد با عرفای هم‌عصر خود مانند شیخ رجبعلی خیاط، طوطی همدانی و حاج اسماعیل دولابی ارتباط دوستانه داشت. از اشعار اوست:

                                               کو آن کسی که کار برای خدا کند؟   بر جای بی‌وفایی مردم وفا کند
                                               هرچند خلق سنگ ملامت بر او زنند   بر جای سنگ نیمه شبها دعا کند
درباره مرشد چلویی روایت‌های زیادی به یادگار مانده است. به صورتی که مرشد گفته بود، کسانی که می‌خواهند غذا بیرون ببرند، هدایت کنید تا از نزد او بگذرند چون بیشتر کسانی که غذا بیرون می‌بردند، بچه‌ها و نوجوانانی بودند که برای کارفرمایان و صاحبان مغازه‌های بازار غذا می‌گرفتند و می‌بردند و خودشان از آن غذا محروم بودند.
مرشد کودکی که با ظرف غذا در دست، نزد او می‌آمد قدر پلوی زعفرانی روی بادیه او می‌ریخت و ظرف را کامل می‌کرد و بعد تکه کباب یا لقمه گوشت یا اگر تمام شده بود، ته دیگی زعفرانی داخل روغن می‌کرد و دهان آن پسربچه یا نوجوان می‌گذاشت. همین‌طور فقرا صفی داشتند که از داخل راهرو شروع می‌شد و به اول سالن مغازه ختم می‌گشت. افراد فقیری که معمولا عائله مند بودند و بعضی مورد شناسایی مرشد قرار داشتند، هر روز می‌آمدند و به نسبت تعداد عائله خود غذای رایگان و خرجی یومیه می‌گرفتند.
مرحوم مرشد، قد بلندی داشت. لاغر اندام و نحیف بود و محاسن سپیدی داشت. چهره اش آن قدر نورانی بود که از دور می درخشید و نظر انسان را جلب می کرد. صورتی گرد و خنده رو، ابروانی پیوسته و چشمانی زیبا داشت. همیشه عرقچین سیاه رنگ بسیار نرمی بر سر می گذاشت. پیراهن اورمک سفید یا قهوه ای می پوشید که یقه نداشت.
شلواری بسیار ساده به پا می کرد. گیوه سفید برپا داشت که اغلب، پشت آن را می خوابانید و همیشه با همین گیوه ها و به همین سادگی به مغازه و محافل می رفت. دو یا سه عدد عبا به رنگهای قهوه ای وسیاه داشت که همیشه بر دوشش می انداخت و فقط موقع کار در مغازه یا داخل منزل آن را بر می داشت. در مغازه، روپوش سفید و در منزل همان پیراهن های بلند و اورمک را به تن می کرد.
شلوارهای چلوار و ساده می پوشید که دارای بند بود و موقع پوشیدن بند آن را می بست. شلوار رو هم داشت که پارچه ای مردانه و ساده بود و این شلوار کمربند باریکی داشت که روی آن را می بست. پارچه هایی که از آن پیراهن یا شلوار دوخته بود، خیلی خیلی ساده و ارزان قیمت بود.

مرحوم مرشد هر جا که بود؛ چه در مغازه چلوکبابی، چه در منزل، چه در محافل و بین دوستان و آشنایان، معمولا برای اینکه بیاناتش روی گیرنده و مخاطب اثر کند، مطالب خود را با تکه کلامهای لطیفی همراه می کرد. وی می گفت: روزی تو همیشه می رسد؛ گاهی کم است و گاهی زیاد، ولی روزی حداقل را خدای متعال قطع نمی کند. مثل جوی آب؛ گاهی آب زیاد وتندی در جوی می آید و گاهی هم آب کم می شود، اما قطع نمی شود. «آب باریک بند نمیاد، آب باریک همیشه میاد.»

اگر کسی ستمی یا بدی از او سر می زد، می گفت: «هر چیزی از نازکی پاره می شه، الا ظلم که از کلفتی پاره می شه». می گفت: «یتیم، نامه خودش را هوایی پست می کند». وقتی کلام خود را تمام می کرد، از شنونده می پرسید: «بیداری؟» حاج مرشد می فرمود: فکر نکنید که در عالم مرد خدا نیست، بلکه بر عکس بین مردم اولیای خدا یافت می شود، ولی چوب گمنامی خورده اند و مردم آنها را نمی شناسند.

تابلوی روی دخل مغازه هم آن جمله معروف و کم نظیر جناب مرشد بود، که نوشته شده بود: « نسیه و وجه دستی داده می شود، حتی به جنابعالی به قدر قوه» و بارها مردم از این موضوع و مفاد این جمله استفاده کرده، غذای رایگان می خوردند و می رفتند و حتی پول دستی هم می گرفتند.
مرشد، به مرحوم حاج اسماعیل دولابی علاقه داشت و حاج اسماعیل دولابی نیز، از ارادتمندان مرشد بود و اغلب در جلسات و روضه های حاج مرشد جناب حاج اسماعیل دولابی تشریف می آورد و از مستمعین بود. مرحوم حاج اسماعیل دولابی مایل بود که حاج مرشد صحبت کند و به همین جهت در مجالس او شرکت می فرمود.
مرحوم مرشد اشعار حافظ را پسندیده و مورد امعان نظر قرار داده است. مرحوم مرشد، به قدری دقیق اشعار خواجه را مطالعه قرار داده که حتی در تضمیناتی که از بعضی غزلیات حافظ نموده، در هر غزل خاصی را انتخاب نموده و تضمین کرده، شاید همه ابیات را قبول نداشته است. در بیشتر موارد حافظ را تحسین فرموده، ولی گفته است: صد حیف که حافظ، مرثیه نسروده یا اگر سروده به دست ما نرسیده است.
روزی مرحوم حاج مرشد، در خانه سابق و قدیمی خود که دارای اجاق دیواری بود، فرمود: آن روزها که جوان بودم، کنار بخاری دیواری نشسته بودم و هیزم در آن می ریختم. دیدم هیزمی درون آتش هست که نمی سوزد. گفتم: شاید تَر است. آن را از اجاق بیرون آوردم دیدم هیزم خشک است. دوباره آن را داخل اجاق کردم.
دیدم هیزم نمی سوزد، مقداری نفت آوردم و روی هیزم ریختم. کبریت را روشن کردم و نزدیک آن هیزم گرفتم. دیدم آتش نمی گیرد. خیلی تعجب کردم هیزم را بیرون آوردم و در هوای روشن بردم. خوب که نگاه کردم متوجه شدم داخل این هیزم، صدها مورچه لانه کرده اندو من آنها را ندیده بودم. مورچه ها را به حال خود گذاشتم و به حال خود گریستم. خدا را شکر کردم که نمی خواست من نابود کننده این مورچه ها باشم.
روزی مردی که غذای زیادی در مغازه خورده بود، نزدیک دخل مغازه آمد تا پول غذایش را حساب کند. جناب مرشد نزدیک دخل روی صندلی نشسته بود. موقع ظهر گذشته بود و مغازه کمی خلوت شده بود مرشد قدری استراحت و رفع خستگی می نمود. آن مرد مشتری رو به مرشد کرد و گفت: «مرشد! من پول ندارم غذای خود را حساب کنم». جناب مرشد تبسمی کرد و به مرد گفت: « تو یک ده تومانی در جیب سمت چپ کت خود، یک بیست تومانی در جیب پشت شلوار، دو سکه پنج ریالی در جیب پایین کت و یک ده تومانی در جیب سمت چپ شلوارت داری!»
شخصی از حاجیان بازار، روضه هفتگی داشت که در شبهای تولد یا وفات، ولیمه و غذا می داد. شبی با جناب مرشد به منزل او رفتیم. دیدیم صاحب منزل نیست، پرسیدیم: «حاج آقا کجاست؟» پاسخ دادند: «حاج آقا مریض است و در اطاق کناری خوابیده است». با جناب مرشد به آن اطاق رفتیم، دیدیم صاحب روضه در بستر خوابیده و از درد ومرض ناله می کند و حالش خوب نیست. از یک طرف صدای بلندگوی روضه شنیده می شد و از یک طرف صدای ناله صاحب روضه!
قدری که نشستیم، جناب مرشد به من گفت: «می خواهیم راهی نشان بدهم که حاج آقا زود حالش خوب شود»؟ با اشتیاق گفتم: «بله آقا اگر بفرمایید، خوب است. این بیچاره راه نجات بدهیم، آدم مومن و خوبی است، راحت می شود».
مرحوم مرشد سری به علامت رضا تکان داد وگفت: «مدتی قبل که در این منزل شام می دادند، این حاج آقا کسانی را که جزو هیئت بودند ومی شناخت، برای صرف شام به داخل منزل هدایت کرد. وقتی داخل اطاق آمد، متوجه شد یک مرد فقیر با دو بچه خود که لباس پاره و کهنه ای به تن داشتند، از غیبت او استفاده کرده و داخل اتاق نشسته اند که شام بخورند. این حاج آقا، با عصبانیت مسکین و اطفال او را از منزل بیرون کرد و گفت: موقعی که شام باشد همه اهل روضه می شوند!»
از همان شب، حال صاحب منزل به هم می خورد و این مدتی که مریض است، هیچ دارویی او را درمان نخواهدکرد، مگر اینکه آن مرد مسکین و اطفال او را پیدا کند و از آنان دلجویی نماید. دوست جناب مرشد به من گفت: عجیب آن که پس از چند روز توانستند از طریق مسجد محل، آن مرد مسکین را پیدا کنند. او را به منزل آوردند و مقداری غذا و پول به او دادند. او خوشحال شد و رفت. فردای آن روز صاحب منزل شفا یافت.
یکی از دوستان مرحوم مرشد تعریف می کرد: روزی در یکی از خیابانهای تهران در حال عبور بودیم و مرشد در اتومبیل من سوار بود. همین طور که در حال عبور بودیم، حاج مرشد فرمود: سریع بایست، من اطاعت کردم و اتومبیل را متوقف نمودم. فرمود: از ماشین پیاده شو! هر دو از ماشین پیاده شدیم چند ثانیه طول نکشید که یک اتومبیل دیگر با سرعت به ماشین من اصابت کرد و خسارت زیادی بر جای گذاشت. مرشد فرمود: قضا و بلایی به ما روی آورده بود که رفع شد. حالا برویم!»
شخصی ناشناسی به اتفاق یکی از دوستان حاج مرشد برای صرف ناهار به مغازه چلوکبابی مرشد می روند. پس از صرف غذا حاج مرشد می آید و سر میز این دو نفر می نشیند و رو به مرد غریبه می کند و می فرماید: «هر چه آقا فرمودند، بیان کن». مرد غریبه رنگش سرخ می شود. دوباره حاج مرشد رو به مرد غریبه می کند و می فرماید: «هر چه آقا فرمودند، بگو».
مرد غریبه یک مرتبه گریان می شود و به حال اشک می گوید: جناب مرشد پس از مدتها دعا از خدا خواسته بودم خدمت حضرت ولی عصر سلام الله علیه برسم تا در موضوعی بنده را راهنمایی فرماید. دیشب حضرت بقیت الله الاعظم را در خواب دیدم و به من فرمودند: احسن کما احسن الله علیک! یعنی نیکی کن همانطور که خدا به تو نیکی کرده است!
حاج مرشد تعریف می فرمود: سالها قبل در سنین جوانی که تازه به تهران آمده بودم، فقیری را دیدم که از گرسنگی هیچ جانی نداشت و صدایش در نمی آمد. من هم فقط یک سکه را که تمام دارایی ام بود، به فقیر دادم و او برای خود غذا خرید. از آن روز به بعد حالات عجیبی به من دست می داد. آن سکه سرنخی برای پیشرفت های معنویم بود.
یکی از دوستان مرشد تعریف می کرد: روزی با جناب مرشد در راه بودیم به مغازه ای که سنگ قبر می تراشید، رسیدیم مرشد به سنگی که آماده شده بود و نام مرده را خالی گذاشته بودند، اشاره کرد و گفت: «به این سنگ قبر که نام صاحبش خالی گذاشته شده، نگاه کن. صاحبش الان در بازار مشغول داد و ستد است و دارد حرص می خورد و می گوید: سی سنار کمتر نمی دهم!»
مرحوم مرشد فرمود: یک شب حضرت نبی اکرم(ص) و حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) را در خواب دیدم، که وارد مغازه چلوکبابی من شدند. حضرت رسول (ص) با دست مبارک به تابلوی روی دخل که نوشته شده بود: «نسیه و وجه دستی داده می شود، حتی به جنابعالی به قدرقوه» اشاره فرمودند و آن را به حضرت علی(ع) نشان می دادند و هر دو وجود بزرگوار می خندیدند. تحسین می کردند و تبسم آن دو وجود مقدس، نشانه رضایت آن دو بزرگوار از این کار بود.
مرشد می گفت: «بهترین مردم، کسی است که به دیگران آزار نرساند. وقتی تو با کسی کاری نداشته باشی، مطمئن باش کسی با تو کاری ندارد. هرچه بدی به انسان می رسد، از نفس بد خود اوست». نوه ایشان نقل می کند: بعد از فوتش یکی از دوستان وی به من گفت: مرشد به من فرموده بود: «من سلمان زمان و از اولیای خدا بودم، مردم مرا نشناختند».

عروج ملکوتی

وی در حدود نود سالگی در ۲۵ شهریور ۱۳۵۷ هجری شمسی در تهران درگذشت. قبر او در امامزاده هادی جنب ابن بابویه تهران است.

این بیت شعر از او بر سنگ عمودی بالای قبر وی نوشته شده‌ است:

همچو ساعی از دو عالم درگذر   تا شوی از آفرینش باخبر

زندگینامه ابراهیم شریفی سیستانی

 

به نام آفریننده عشق

 

میرزا ابراهیم شریفی سیستانی در سال ۱۳۲۰ ق در زابل (مرکز سیستان فعلی) به دنیا آمد که دومین پسر روحانی بزرگ، حاج ملا محمدعلی آقا جانی است. وی هم عالمی سرشناس بود، هم ثروتمند و متنفّذ و هم از خاندانی عالم‌پرور.

 

ویژگی ها

میرزا ابراهیم از همان دوران کودکی به آموختن قرآن و خواندن و نوشتن پرداخت و در زمره طلاب علوم دینی بسیاری از حوزه‌های علمیه را دید و از محضر اساتید آنها بهره‌مند شد؛ از جمله حوزه‌های علمیه شهرهای زابل، مشهد، قم، تهران، اصفهان و نجف اشرف.

در آغاز، پدرش او را برای خدمت به برادرش، به مشهد فرستاد و مایل نبود او طلبه شود؛ ولی میرزا ابراهیم، شبانه، از امام رضا علیه السلام برات آقایی و آزادگی خود را گرفت. ایشان در این باره چنین گفته است: پدرم به بهانه اینکه کارهای میرزا اسماعیل، برادر بزرگم را انجام دهم و هم حجره و همدم او در مدرسه خیرات‌خان باشم، مرا با کاروانی که از زابل عازم مشهد بودند، به آنجا فرستاد.

من بدون اطلاع برادرم، مخفیانه دروس حوزوی را می‌خواندم. چون متوجه شد که من هم به تحصیل اشتغال دارم، اظهار داشت: پدر گفته تو باید کارهای مرا انجام دهی! جریان درس خواندنم را طی نامه‌ای به پدر نوشت که “ابراهیم در مشهد درس می‌خواند.” پدرم در جواب به برادرم پیغام داد: هر گاه قافله یا کاروانی به سیستان آمد، ابراهیم را برگردانید. با شنیدن پیغام پدر، بسیار ناراحت شدم.

به حرم امام رضا علیه السلام رفتم و در قسمت بالای سر آن حضرت، دو رکعت نماز خواندم و پس از آن، بسیار گریستم. ناگهان ندایی شنیدم که سه مرتبه مرا مورد خطاب قرار داد و گفت: شریفی! نمی‌گذاریم بروی. بعد از چند روز، نامه‌ای از سوی پدر آمد که ابراهیم هم در مشهد درس بخواند و به سیستان نیاید.

در مشهد، آن‌قدر به تحصیل علوم اسلامی شوق و علاقه داشتم که با خادم مدرسه هماهنگ کردم تا صبح‌ها قبل از طلوع فجر و اذان، به حرم مشرف شوم. بین‌ الطلوعین، درس و مباحثه داشتم و بعد از آن، در تمام روز، به خاطر توفیقاتی که از صاحب حرم نصیبم شد، به تحصیل مشغول بودم.

وی هیچ‌گاه از تزکیه غافل نشد و در پناه امام علی علیه السلام نیز برای خودسازی و سیر و سلوک، به جرگه شاگردان آیت الله آقا سید علی قاضی طباطبایی پیوست. خدای متعال نیز دوستانی به او داد که نصیب هر کسی نمی‌شود، دوستانی چون آیات عظام: شیخ محمدتقی بهجت، حاج شیخ عباس قوچانی، سید محسن حکیم، سید ابوالقاسم خویی، علامه سید محمدحسین طباطبایی و برادرش سید محمد حسن طباطبایی، سید محمد هادی میلانی، شیخ محمد تقی آملی، شیخ علی‌محمد بروجردی، سید عبد الاعلی سبزواری، سید حسن مسقطی و شیخ حسنعلی نجابت شیرازی.

آیت الله قاضی طباطبائی در نجف اشرف او را به دامادی خود مفتخر کرد. وی در نامه‌ای به ایشان می‌نویسد: «محضر دوست صمیمی و برادر گرامی، شیخ ابراهیم که خداوند هدایت و مقام تسلیم را روزی او گرداند… .» که این نامه نشان از علاقه مرحوم آیت الله قاضی به آقای شریفی دارد.

آیت الله شریفی در خاطرات خود زمانی که در حوزه نجف اشرف مشغول به تحصیل بوده، چنین می‌گوید: «آن سال‌ها که در نجف اشرف بودم، یک وقتی متوجه شدم که هر چه را می‌خوانم، چیزی دستگیرم نمی‌شود. به حرم حضرت علی علیه السلام مشرف شدم و از خدا خواستم که از این آستان به من مرحمتی بشود. طولی نکشید که کسی دستی بر سینه‌ام کشید و از آن پس چیزهایی گیرم آمد.»

 

شیخ ابراهیم، پس از سال‌ها تحصیل و تهذیب و حضور در حریم حرم علوی علیه السلام، به دستور پدر، زابل را فضای فعالیت‌های تبلیغی، دینی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی خود ساخت. وی امامت مسجد، تبلیغ و تربیت مبلّغ را آغاز کرد تا به تربیت ده‌ها طلبه و… انجامید و عمری خدمت خالصانه کرد. در اینجا به بخشی از فعالیت‌های فرهنگی، تبلیغی و سیاسی او اشاره می‌شود:

1. فعالیت‌های فرهنگی و تبلیغی

از فعالیت‌هایی که آقای شریفی در بدو ورود به زابل تا پایان عمر بدان اشتغال داشت، تبلیغ و ارشاد مردم منطقه زابل بود. او سخنوری توانا بود و بیانی شیوا و تأثیرگذار داشت. مطالب علمی و عرفانی و احکام شرعی را با زبانی ساده بیان می‌کرد. همه اقشار و طبقات، از هر سن و سال و با هر سطحی از معلومات، از سخنرانی‌های او بهره می‌بردند.

استقبال و دعوت از او برای سخنرانی در شهرها و روستاها بسیار بود و هیچ‌گاه دعوت به وعظ و ارشاد را به خاطر جمعیت کم روستا یا محل، رد نمی‌کرد و دیگر سخنوران و مبلغان را به سفرهای تبلیغی تشویق می‌کرد. سخنان جذاب و منطقی وی موجب گرایش پیروان دیگر فرقه‌های اسلامی و غیراسلامی به مذهب تشیع گردید. با تلاش آقای شریفی و فرهنگیان متعهد شهر در سال ۱۳۳۰، دوره کامل آموزشی مقطع متوسطه و دانش‌سرای کشاورزی در شهر زابل راه‌اندازی شد.

اقدام به احداث یک باب حمام عمومی، آسیاب و مغازه نانوایی برای رفاه اهالی در جنب مسجد جامع و مدرسه علمیه، نمونه‌ای از خدمات اجتماعی اوست. در سال ۱۳۲۷ ش که قحطی شدیدی در منطقه پیش آمد و بسیاری از اهالی را در فشار آذوقه قرار داد و به عنوان خاطره‌ای تلخ در ذهن و یاد معمرین منطقه باقی است، غلات و مواد خوراکی ذخیره منزل خود را بین نیازمندان تقسیم کرد.

2. فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی

از جمله فعالیت‌های سیاسی آقای شریفی مخالفت با قوانین خلاف شرع بود که توسط عوامل رژیم به اجرا در می‌آمد. او در همان سال نخست ورودش به زابل با خاندان عَلَم که از مالکان عمده زمین‌های سیستان و از عوامل دربار بودند و خود را حاکم بر آن منطقه می‌دانستند به شدت مخالف بود. آنان او را که روحیه انقلابی و ضد استعماری داشت، تطمیع، تهدید و ارعاب می‌کردند تا دست از مخالفت‌ها بردارد. این عالم مجاهد و شجاع، تسلیم و تطمیع نمی‌شد و از آنان نمی‌هراسید. او در راه دفاع از مردم مستضعف سیستان در مقابل عوامل رژیم ایستاد و اعلام کرد: «ما سیستانی‌ها باید بر سرنوشتمان حاکم و بر اموالمان تسلط داشته باشیم.»

تواضع ميرزا ابراهيم زبانزد عام و خاص بود. او به كوچک و بزرگ سلام مي‌كرد و احترام مي‌گذاشت. وقتي با فرزندان خود يا همسالان آنها روبه‌رو مي‌شد، تكيه كلامش «جان» بود. او نوجوانان و جوانان را به كارها و آداب خوب و پسنديده تشويق و ترغيب مي‌كرد و به آنان كه براي نماز در مسجد حاضر مي‌شدند، سكه يک ريالی يا تنقلات ميداد.

گاهي حتي با افراد عقب‌افتاده و ساده‌لوح هم‌كلام ميشد و لحظاتی در كنارشان مي‌نشست و از آنان دلجويی مي‌كرد. اين عالم ربانی زندگی زاهدانه‌ای داشت و روزها روزه بود و شبها را به تهجد و راز و نياز با خدا و گريه و زاری ميگذراند. با قرآن، دعا و زيارت‌نامه ائمه معصومين انس داشت و بيش‌تر اعمال وارده در روزها و شبها و مناسبت ها را انجام ميداد. او هنگام تحصيل در حوزه علميه مشهد، هر شب بعد از نماز مغرب و عشا، يكی دو ساعت و شبهای جمعه تا صبح در حرم رضوی(ع) به عبادت و قرائت قرآن و دعا مشغول بود.

 

فرزند آیت الله بهجت می گوید: میرزا ابراهیم شریفی علمای بزرگی را درک کرد. بیشتر ایشان را به این می شناسند که در 1330 در انتخابات کاندیدا شد و رای آورد ولی فرد دیگر را به نمایندگی فرستادند. به همین خاطر مردم سیستان قیام کردند و حکومت به سیستان لشگری فرستاد و ایشان را دستگیر و با شکنجه تا کرمان می برند. او را از کرمان تا تهران می آورند وی در تهران زندانی می شود و در نهایت با وساطت آیت الله کاشانی و مصدق نجات می یابد. این بُعد ظاهری قضیه است.

حجت الاسلام بهجت در مورد مقامات آیت الله شریفی سیستانی اظهار داشت: در جلسه ای که مقام معظم رهبری حضور داشتند، آیت الله بهجت فرمود: آقای قاضی چند بار تکرار کرد که بعد از من آقا میرزا ابراهیم شریفی عهده دار این امر است. این سخن آقای قاضی موجب اعتراض شد که افرادی اقدم از آیت الله شریفی داریم. آقای قاضی حرفی نزد و اعتراضات بالا گرفت. در نهایت آقای قاضی فرمود: «انی اعلم ما لا تعلمون». مقام معظم رهبری فرمودند آقای شریفی همسایه ما بود ولی چیزی اظهار نمی کرد! آقای بهجت فرمودند: بله از ایشان چیزها می دانم.

وی افزود: آیت الله بهجت تعریف می کرد که آقای قاضی روزهای چهارشنبه نمی آمد و کسی هم نمی دانست که ایشان کجا رفته است؛ اما آیت الله شریفی می گفت: الان آقای قاضی فلان جاست؛ الان فلان کار را انجام می دهد. یک بار دیگر آیت الله بهجت فرمود: ایشان در اتاق من بود دو کشف مهم به ایشان دست داد یکی از آنها بسیار مهم بود که از اسرار عالَم بود و گفتنی نبود. آقا میرزا ابراهیم شریفی با این عظمت بود در عمل هم اینگونه پیش رفت که از همه شاگردان آیت الله قاضی طباطبائی گوی سبقت برده بود.

فرزند آیت الله بهجت(ره) در مورد گمنامی آیت الله شریفی سیستانی گفت: او گمنام بود و همه این مقامات را کنار گذاشت، جایی رفته بود که کسی از ایشان خبر نداشت. به مرحله ای رسیده بود که بعد از حضرت بقیة الله نفر اول خلقت شده بود و صاحب سرّ بود و کسی از اسرار او خبر نداشت.

 

اساتید

  • سید علی قاضی
  • سید ابوالحسن اصفهانی
  • میرزا محمد حسین نائینی
  • آقا ضیاء الدین عراقی
  • ادیب نیشابوری
  • عبدالحسین محقق قوچانی
  • میرزا محمد آقازاده خراسانی

 

عروج ملکوتی

سرانجام اين عارف سالک پس از ربع قرن انجام خدمات دينی و فرهنگی در شهر زابل، در سال 1348 هنگام اقامه نماز صبح در مسجد حسين‌آباد دچار عارضه قلبی شد، به طوری كه نتوانست نماز صبح را به اتمام برساند. نمازگزاران نمازشان را فرادا خواندند و ايشان را به منزل بردند که آنجا در حضور همسر و فرزندان ديده از جهان فرو بست.

زندگینامه سید حسن مسقطی

 

به نام آفریننده عشق

 

سیدحسن مسقطی، یکی از علما و عرفای معاصر و شاگرد عارف مشهور سید علی‌ آقا قاضی طباطبایی بودند که برای امر تبلیغ به فرمان مرجعیت زمان، به هندوستان رفت.

 

ویژگی ها

سیدحسن مسقطی در سال ۱۲۹۷هـ. ق در کربلای معلی چشم به جهان گشود، پدرش سید اسدالله از اهل علم بود. شهرت اصلی وی اصفهانی است و خاندانش اهل اصفهان بودند اما به خاطر مسافرت به مسقط و سکونت در آنجا، به مسقطی مشهور گردید. نسب سید با بیست و شش واسطه به امام موسی بن جعفر (ع) می‌رسد.

اطلاعات ما در مورد حیات سیدحسن مسقطی بسیار‌ اندک است. تنها می‌دانیم که از محضر آیت‌ الله سیدعلی قاضی در عرفان عملی و نظری بهره برد و آن بزرگوار را استاد حقیقی خود می‌دانست. محبت عمیقش به استاد، دلیل روشن بر میزان استفاده‌اش از او بود. سید در تمام عمر، ارتباط خود را با استاد از طریق نگارش نامه و… حفظ کرد.

سیدحسن مسقطی به تدریس حکمت و عرفان در نجف مشغول بود و به خاطر بلاغت و فصاحت و معنویت باطنی شاگردان فراوانی در اطرافش جمع می‌شدند. سیدمهدی پسرخواهر مسقطی می‌گوید:

«هنگامی که دایی ما در نجف تدریس می‌کرد، من در شهر «خالص» عراق سکونت داشتم. دایی ما در نجف منزلت رفیعی داشت. او در تدریس و بیان دارای مهارت عجیب و در فصاحت و بلاغت بی‌نظیر بود. حرارت الهی بیان او، آهن را نرم و نفوس را خاضع می‌کرد. سخن او در جان شنونده نفوذ می‌نمود. در حدود پانصد نفر از اهل علم در مجلس درس او که صحن نجف اشرف بود، شرکت می‌کردند. او صاحب جلالت و هیبت بود و قدرت فراوانی در اقناع مستمع داشت. فضای درس او با فضای درس‌های نجف متفاوت بود.»

 

سیدحسن اصفهانی مسقطی از اعاظم تلامذه مرحوم قاضی بوده و با حضرت آقای حداد سوابق ممتد و بسیار حسنه‌ای داشت. آقای حاج سیدهاشم حداد بسیار از آقای سیدحسن مسقطی یاد می‌نمودند و می‌فرمودند: آتش قویی داشت. توحیدش عالی بود. در بحث و تدریس حکمت استاد و در مجادله چیره‌دست و تردست بود. کسی با او جرات منازعه و بحث را نداشت.

وی در صحن مطهر امیرالمؤمنین (ع) در نجف می‌نشست و به طلاب درس حکمت و عرفان می‌داد. چنان شور و هیجانی برپا نموده بود که با دروس متین و استوار خود روح توحید و خلوص و طهارت را در طلاب می‌دمید و آنان را از دنیا اعراض می‌داد و به سوی عقبی و عالم توحید حق سوق می‌داد.

مسقطی میلی به ترک نجف نداشت و جدایی از قاضی برایش بسیار سخت بود. به همین جهت نزد استاد آمد و عرضه داشت: شما اجازه دهید من به رغم امر مرجع وقت در نجف بمانم و به تدریس و ترویج معارف الهی ادامه دهم؟ مرحوم قاضی فرمود: طبق فرمان مرجع وقت به مسقط رهسپار شو. خداوند با تو است و تو را در هرجا که باشی، به مطلوب غایی و نهایت راه سلوک و قله توحید و معرفت هدایت می‌کند.

سیدحسن در مسقط با افرادی روبه‌رو شد که اقبالی به مسائل عرفانی نداشتند. او با صبر و رنج فراوان، افراد کمی را اطراف خویش جمع کرد و به تربیت آنان مشغول شد. بهره‌مندی مردم مسقط از معنویت و دین حاصل زحمات سیدحسن و برادرش سیدحسین مسقطی است.
آقا بزرگ تهرانی می‌نویسد:

«چون به مسقط رسید، چنان ترویج و تبلیغ نمود که عده‌ای از اهل مسقط را مؤمن و موحد ساخت و به راستی و صداقت و بی‌اعتنایی به زخارف مادی و تعینات صوری و اعتباری دعوت کرد و همه وی را به مرشد کل و‌ هادی سبل شناختند و در برابر عظمت او عالم و جاهل و مردمی عامی و خواص سر تسلیم فرود آوردند.»

سیدمحمدحسن قاضی هم می‌نویسد:

«به هرحال سید با همه مکانت علمی و جلالت قدرش به مسقط مسافرت کرد. در آن‌جا هم به اعمال و وظایف دینی و ارشادی خود به احسن وجه عمل کرد. شیعیان اهل مسقط از او بزرگواری‌ها و کرامت‌ هایی را نقل می‌کنند. به برکت تلاش‌های وی جمعی از جوانان به مطالعه معارف اسلامی، عرفان و فلسفه علاقه‌مند شدند. این علاقه همواره موجود است. اسم سیدحسن در مسقط پیچید و تا هند رسید. بنابر آنچه نقل شده سفرهایی به هند کرد و در اجتماع طلبه‌هایی که در آنجا بودند حاضر شد. مدرسه‌ای که در آن هنگام آن را مدرسه واعظین می‌نامیدند طلاب و وعاظ و سخنرانان بسیاری پرورش داد.»

 

یک‌ بار سید حسن مسقطی در برابر گروهی که در مراسم عروسی مشغول به شادی حرام بودند، ایستاده بود و اشک از چشمانش جاری بود. عده‌ای که از کنارش عبور می‌کردند، گفتند: در شان تو نیست که اینجا بایستی و نگاه کنی! حالا چرا گریه می‌کنی؟ سید گفت: شما آنچه من می‌بینم، نمی‌بینید.

سید در ایام عاشورا به کربلا می‌آمد و تمام وقایع گذشته کربلا را با چشم برزخی و مثالی مشاهده می‌کرد و به اسرار آن آگاه می‌شد. در یکی از سال‌ها که عاشورا وسط تابستان قرار گرفته و هوای عراق بسیار گرم بود، ایشان برای زیارت به کربلا آمده بود. او در شب عاشورا مقداری یخ تهیه کرد تا به منزل ببرد. در راه حضرت ابوالفضل (ع) را دید که به او نهیب می‌زند: صدای العطش اولاد سیدالشهداء را می‌شنوی و یخ تهیه می‌کنی که به منزل ببری؟ ایشان فورا یخ‌ها را بر زمین ریخت و با دست خالی به منزل رفت.

حاج حسن ابن حاج عبداللطیف نقل می‌کند: پدرم که از تجار معروف بود، کالایی را از بمبئی به کراچی فرستاده بود. او می‌خواست به کراچی برود تا از نزدیک به کالای خود اشراف داشته باشد اما مردد بود که با قطار برود یا با ماشین‌های عادی به باخره و از آنجا به کراچی برود.

نزد سیدحسن که در مسجد مغول ساکن بود آمد تا استخاره کند. سیدحسن نگاهی به او کرد و گفت: من از انگیزه تو کاملا آگاهم و نصیحت می‌کنم به باخره بروی و از آنجا به کراچی سفر کنی و از قطار استفاده نکنی! پدرم به توصیه سید عمل کرد و روز بعد خبر واژگونی قطار بمبئی، کراچی در روزنامه‌ها درج گردید.

سیدمصطفی فرزند مرحوم مسقطی می‌گوید: در سیزده سالگی همراه پدرم و شیخ رشید ترابی و سیدصادق به حیدر آباد رفتیم. این آخرین سفر پدرم به حیدر آباد بود. حال پدرم خوب بود. شب جمعه به زیارت مقبرة المؤمنین رفتیم. پدرم به اطرافیان خود گفت: بالا بیایید و جایگاه شب جمعه بعد مرا ببینید. پدرم بعد از یک هفته وفات کرد و در همان مکان دفن شد.

حاج موسی شعبان می‌گوید: یکی از شاگردان سیدحسن وارد مجلس ایشان شد. سید که مشغول وعظ بود، موضوع نصیحت را تغییر داد به‌طوری که دیگران متوجه نشوند، در باب جنابت سخن گفت و فرمود اگر داخل در مجلس علما می‌شوید، سعی کنید طاهر از جنابت باشید! آن شاگرد فهمید که مقصود از این سخنان اوست و سید واقف بر حالات اوست.

حاج موسی شعبان می‌گوید: کسی از منطقه جیرو آمده بود. او در یکی از جشن‌هایی که در آن طبل و غنا بود، حاضر شده بود. وقتی به مجلس سیدحسن وارد شد، سید موضوع سخن را عوض کرد و گفت خداوند از طبل و غنا نهی کرده است. مرد که فهمید مقصود اوست، از کار خود توبه کرد.

سیدمحمدحسن قاضی شوق سیدحسن به دیدار امام زمان (عج) را چنین نقل می‌کند: «سیدعلی قاضی او را به دیدار امام زمان (عج)، بشارت داده است. مرحوم قاضی این بشارت را در ضمن اشعار زیبایی برای او، در جواب نامه نگاشته است.» سیدحسین مسقطی برادر مرحوم مسقطی هم می‌گوید: سیدحسن امام خود را زیارت می‌کرد. او نه تنها خود به این دیدار نایل آمد بلکه شاگردان خود را به آن محبوب واصل می‌نمود.

در اینجا یکی از آن موارد را بیان می‌کنیم: یک بار که رشید ترابی در شهر بمبئی بالای منبر برای مردم سخن می‌گفت، هنگام فرود، سیدی صاحب هیبت و وقار را مشاهده می‌کند. (در آن زمان سیدحسن در بمبئی ساکن بود.) سید در حالی که لبخند بر لب داشت، او را فراخواند. رشید ترابی می‌گوید: من نزد او رفتم.

سید فرمود آیه‌ای را که چنان تفسیر کردی، باید چنین تفسیر کنی! اشکال خود را در سخنان وی یافتم و پس از آن او را رها نکردم. سید مراد من شد و من شاگرد وی و از دریای علم و حکمت وی بهره‌مند گردیدم. بعد از مدت طولانی شاگردی سید، یک شب، (دو ساعت از شب گذشته)، صدای کوبیدن در خانه را شنیدم. وقتی در را باز کردم، دیدم استادم پشت در است.

شگفت‌زده علت را سؤال کردم، فرمود: لباست را بپوش و با من بیا. وقتی حاضر شدم، دست مرا گرفت و از خیابان‌های شهر گذراند و به بیشه‌هایی برد که آن‌ها را تا آن وقت ندیده بودم. مسیر طولانی را پیاده رفتیم. نزدیک صبح به ساختمانی شبیه مسجد رسیدیم. آن جا نشستیم و به اذان گوش دادیم. غیر از ما شخص دیگری هم آنجا بود. از سیدحسن پرسیدم چگونه وضو بگیریم؟ در این وقت شخصی غیر از ما وارد شد و از ابریق آب بر دستان من ریخت.

دیدم آب خنک و گوارایی است، آن را نوشیدم ابریق را گرفتم و وضو گرفتم و نماز خواندم. بعد از نماز آن شخص را ندیدم ما به سوی منزل برگشتیم. سید در راه از من پرسید: آیا آن شخص را شناختی؟ گفتم: خیر. گفت: او امام زمان (عج) بود! سرگشته شدم و از آن روز زبانم به حمد و ذکر خدا گشوده است و دیگر از ذکر الهی و حکمت بسته نگردیده است.

عروج ملکوتی

امیر نظام آباد، حاکم حیدر آباد دکن و رئیس کتابخانه آن شهر سیدحسن را به حیدرآباد دعوت کرد. سید بعد از اصرار فراوان، قبول و به بمبئی مسافرت کرد. زمانی که در بمبئی بود در یکی از مساجد حیدرآباد سکونت داشت. یک روز صبح او را دیدند در حال سجده است و سر از سجده بر نمی‌دارد. سرانجام متوجه شدند در حالت سجده جان به جان آفرین تسلیم کرده است. سید محمدحسن قاضی در کتاب خود می‌نویسد: مرحوم سید علی قاضی بعد از شنیدن خبر فوت مرحوم مسقطی بسیار متاثر گردید، تا مدتی سخن نمی‌گفت و غرق در تفکر و تامل بود.

زندگینامه ابوحمزه ثمالی

 

به نام آفریننده عشق

 

ثابت بن دینار ثُمالی، مشهور به ابوحمزه ثمالی، (درگذشت ۱۵۰ق) راوی، محدّث و مفسر امامی قرن دوم و از اصحاب امام سجاد(ع)، امام باقر(ع) و امام صادق(ع) بود. ابوحمزه دعایی از امام زین العابدین(ع) نقل کرده است که در سحرهای ماه رمضان خوانده می‌شود و به دعای ابوحمزه ثمالی مشهور است.

 

ویژگی ها

سال تولدِ ثابت بن دینار معروف به ابوحمزه ثمالی دقیقا معلوم نیست؛ اما با توجه به اینکه از زاذان کِنْدی (متوفی ۸۲ق) روایت نقل کرده است، باید پیش از سال ۸۲ق به دنیا آمده باشد. ابوحمزه در کوفه با زید بن علی مراوده داشته و شاهد دعوت و شهادت او در کوفه بود. سه فرزند ابوحمزه یعنی حمزه، نوح و منصور، نیز در قیام زید بن علی کشته شدند.

یعقوبی ابوحمزه را از فقهای کوفه شمرده است و کشی و نجاشی در باب منزلت والای وی روایاتی نقل کرده‌اند. دو روایت در ذم ابوحمزه نیز در رجال کشی آمده است که از دیدگاه خوئی اشکالات سندی دارند. ابوحمزه شیوخ و راویان بسیاری دارد. فضل بن شاذان از امام رضا(ع) روایت کرده است که ابوحمزه در زمان خود مانند سلمان در زمانش و در روایتی دیگر مانند لقمان در زمانش بوده است.

ابوحمزه از برخی امامان دعاهای متعددی آموخته است. شیخ طوسی در مصباح المجتهد، به نقل از ابوحمزه، دعایی از امام سجاد (ع) آورده است که در سحرهای ماه مبارک رمضان خوانده می شود و به دعای ابوحمزه ثمالی مشهور است و شرح هایی بر آن نوشته شده است. این دعای نسبتا طولانی مضامین اخلاقی و عرفانی والایی دارد و خواندن آن در بین شیعیان متداول است.

روزی ابو حمزه ثمالی از خانه بیرون آمد تا نزد امام سجاد (ع) برود. در وسط راه یکی از دوستانش را دید. دوستش گفت: خبر داری امروز صبح ضمره از دنیا رفت؟ ابوحمزه می گوید: سریع رفتم ببینم چه شده است. وقتی رسیدم که جنازه اش را میخواستند به خاک بسپارند. گفتم بروم نزدیک تر. به بهانه اینکه میخواهم صورتش را به خاک بگذارم، داخل قبرش شدم. به خدای واحد قسم صدایش را شنیدم که به خودش می گفت: وای بر تو ای ضمره بدبخت! دیدی؟ به آنچه امام می گفت رسیدی؟ در آن حال من لرزیدم و نتوانستم کاری انجام دهم. زود از قبرش بیرون آمدم.

کشّی از ابوحمزه نقل می کند که گفت: روزی دختر کوچکم به زمین خورد و دستش شکست. او را نزد شکسته بند بردم. به دستش نگاه کرد و گفت: شکسته است و باید فورا مداوا شود. هنگامی که مشغول به کارش شده در اثر درد شدیدی که بچه احساس می کرد، ناله و فریادش بلند بود. من دلم شکست و گریه کردم و برای دخترکم دعا کردم. ناگهان شکسته بند دست بچه را گرفته و بیرون آمد و با تمجب هر چه به دست بچه نگاه می کرد اثری از شکستگی‌ نمی دید. آنگاه رو به من کرده و گفت: دست بچه‌ات هیچ نقصی ندارد و سالم است. من اين داستان را برای امام صادق علیه السلام نقل کردم‌ ایشان فرمود: «دعای تو با رضایت حق تعالی همراه شد و در کمتر از چشم به هم زدن دعایت مستجاب شد».

امام رضا علیه‌ السلام می فرماید: ابوحمزه ثمالى در روزگار خود مانند لقمان حکیم بود.

 

آثار

نجاشی از آثار ابوحمزه به تفسیر القرآن، کتاب النوادرو رسالة الحقوق عن علی بن الحسین(ع) اشاره کرده است. برخی معتقدند ابوحمزه ثمالی نخستین دانشمند شیعی است که کتاب تفسیر قرآن را نگاشته است. متن تفسیر ابوحمزه تا قرن ششم باقی بوده است. طبرسی در مجمع البیان و ابن شهرآشوب (متوفی ۵۸۸) در مناقب آل ابی طالب از این تفسیر، روایاتی نقل کرده‌اند.در تفسیر ابوحمزه، بر خلاف تفاسیر مأثور دیگر، احادیث مرسل کم‌تری دیده می‌شود. ابوحمزه به اسباب نزول توجه داشته و ضمن توجه به فضائل اهل بیت(ع)، از شیوه تفسیر قرآن به قرآن استفاده کرده و به اجتهاد، قرائت، لغت، نحو و نقل آرای مختلف در معنای آیات اهتمام ویژه داشته است.

 

عروج ملکوتی

سال وفات ابوحمزه ۱۵۰ق ذکر شده است. اما به دلیل روایت حسن بن محبوب (۱۴۹-۲۲۴) از او، تاریخ وفاتش باید بعد از ۱۵۰ باشد.

زندگینامه عابس بن ابی شبیب

 

به نام آفریننده عشق

 

عابِس بن ابی‌شَبیب شاکِری یا عابس بن شبیب شاکری، (درگذشت ۶۱ق)، از اصحاب امام حسین(ع) و شهیدان کربلا و اهل قبیله بنی‌شاکر از قبیله هَمْدان بود. او از مشاهیر کوفه بود و گفته‌اند در سخنوری و خطابه توانایی بسیاری داشته و اهل تهجد و عبادت بوده است. عابس فرزند ابی‌شبیب بن شاکر بن ربیعة بن مالک بن صعب بن معاویة بن کثیر بن مالک بن جشم بن حاشد و غلام یا هم پیمان بنی‌شاکر است. نام وی عائش و عباس بن حبیب نیز آمده است. پدرش را شبیب، حبیب، شِبْث و لیث نیز گفته‌اند.

 

ویژگی ها

عابس بن ابی‌شبیب شاکری از مردان قبیله بنی‌شاکر که طائفه‌ای از قبیله بنی‌همدان بود؛ مردم این طائفه از شجاعان جنگ‌ها بودند از این رو اعراب به آن‌ها «فتیان الصباح، یعنی جوان مردان صبح» لقب داده بودند. عابس در جنگ صفین از ناحیه پیشانی‌اش زخمی شد که اثر و نشانه آن زخم برای همیشه بر پیشانی او ماندگار شد.
قبیله بنی‌شاکر از جمله عابس بن ابی‌شبیب شاکری از شیعیان علی بن ابی طالب(ع) به شمار می‌آمدند؛ آنان به خصوص اخلاص زیادی نسبت به امیرالمؤمنین(ع) داشته‌اند. عابس از خاصان امام علی(ع) و از یاران امام حسین(ع) بود. وی از اوصاف پسندیده قومش در حد کمالش بهره‌مند بود؛ او از رجال شیعه و از رؤسای آنها و مردی شجاع و خطیبی توانا و عابدی پرتلاش و متهجد و از مهتران، دلاوران، سخنوران، عابدان، و شب زنده‌داران شیعه بود.
نقل شده که امیرالمؤمنین(ع) در جنگ صفّین در حق مردان با اخلاص و شجاع بنی شاکر فرمودند: «لو تَمّت عدتهم ألفا لعُبد الله حق عبادته؛ اگر تعداد قبیله بنی شاکر به هزار نفر می‌رسید، حق عبادت خدا به جا آورده می‌شد.» مسلم بن عقیل پس از ورود به کوفه، وارد منزل مختار ثقفی گردید. شیعیان کوفه از ورود نماینده ویژه امام حسین(ع) با خبر شدند، در خانه مختار اجتماع کردند.
مسلم در این اجتماع، نامه امام حسین(ع) را برای مردم قرائت کرد.عابس، نخستین کسی بود که پس از قرائت نامه امام، به پاخاست و پس از حمد و ثنای خداوند متعال خطاب به مسلم گفت: «من درباره مردم به شما خبر نمی‌دهم و نمی‌دانم نیت‌شان چیست و از جانب آنها وعده فریبنده نمی‌دهم. به خدا قسم از چیزی که درباره آن تصمیم گرفته‌ام سخن می‌گویم هنگامی که دعوت کنید می‌پذیرم و همراه شما با دشمنان‌تان می‌جنگم و با شمشیر از شما دفاع می‌کنم تا به پیشگاه خداوند روم و از این کار جز ثواب چیزی نمی‌خواهم.».

پس از او، حبیب بن مظاهر ایستاد و برای یاری امام حسین(ع)، اعلام آمادگی کرد و سخنان این دو نفر، زمینه را برای بیعت مردم، فراهم نمود و بیش از هیجده هزار نفر با مسلم بیعت کردند.

 

عروج ملکوتی

عابس پس از شهادت غلامش – شوذب – نزد امام حسین(ع) آمد و خطاب به امام(ع) فرمود: «یا ابا عبدالله(ع)! به خدا سوگند روی زمین چه دور و چه نزدیک کسی نزد من عزیزتر و محبوبتر از شما نیست، اگر قدرت داشتم که ظلم را از شما به چیزی که عزیزتر از جان و خونم باشد دور کنم حتما چنین می‌کردم.»

ربیع بن تمیم همدانی که یکی از حاضرین در صحنه کربلا و از اعوان و انصار عمربن سعد بود می‌گوید: «چون دیدم عابس به سوی میدان می‌آید او را شناختم؛ من نبرد او را در جنگ ها دیده بودم و می‌دانستم که او از شجاع‌ترین مردم است؛ پس به سپاه عمربن سعد گفتم: «این شخص شیر شیران است، این فرزند شبیب است، مبادا کسی به جنگ او برود؛» پس عابس مکرر فریاد می‌زد و مبارز می‌طلبید و کسی جرأت نمی‌کرد به میدان او برود. به فرمان عمربن سعد او را سنگباران کردند.

در این هنگام عابس زره از تن به در کرد و کلاه خود از سر برداشت، و به سپاه کوفه حمله کرده و آرایش سپاه ابن سعد را به هم ریخت. ربیع بن تمیم می‌گوید: به خدا سوگند او را دیدم که بیش از دویست نفر را تار و مار کرد؛ سرانجام با محاصره به او را شهادت رسانده و سر از بدنش جدا ساختند. و من شاهد بودم که سر عابس بن شبیب در دست مردانی دست به دست می‌شد و هر یک از آنان با هم منازعه می‌کردند تا کشتن او را به خود منسوب کنند. تا این که عمربن سعد گفت: «با هم ستیز نکنید، سوگند به خدا قسم یک نفر نمی‌توانست این مرد را کشته باشد.»

عابس نماز ظهر را با امام خواند و بعد از ظهر به میدان نبرد رفت و به شهادت رسید؛ اما به گفته برخی از معاصرین، هنگامی که امام حسین(ع) می‌خواست نماز ظهر عاشورا را اقامه کند عابس مقابل آن حضرت ایستاد و بدن خویش را سپر تیرهای بلا ساخت. عابس نیز از جمله اصحاب و یارانی است که نام او در زیارت رجبیه امام حسین(ع) و زیارت ناحیه مقدسه مورد خطاب امام(ع) قرار گرفته است او در این زیارات این گونه مورد سلام و تحیت امام(ع) قرار گرفته است.

 

زندگینامه حضرت حبقوق (ع)

 

به نام آفریننده عشق

 

حَبَقّوق یا حَیقوق (به معنی «در آغوش می‌گیرد») نام یکی از پیامبران بنی‌اسرائیل که حدود ۷۰۰ سال قبل از میلاد زندگی می‌کرده است. کتاب او با نام خودش یکی از کتاب‌ های مقدس عبری (عهد قدیم) است.

 

حبقوق یکی از پیامبران بنی‌ اسرائیل به شمار می‌رود و کتاب او با نام خودش در عهد قدیم آمده است. حبقوق واژه‌ای عِبری است که برای آن معانی گوناگونی ذکر شده است، از جمله «کسی که به آغوش کشید» «گیاهی خوشبو» و «کسی که گلاویز می‌شود» (ناظر به کشمکش روحانی او با خدا).

درباره زندگی وی تنها در کتاب خودش در عهد عتیق مطالبی وجود دارد. بنابر آنچه در کتاب حبقوق نبی آمده، دوره نبوت او تقریبا هم‌زمان با سقوط پایتخت آشوریان و پیروزی بابلی‌ها (به فرماندهی بخت نصر) در سال ۶۱۲ق‌م بوده است. به گفته برخی محققان متأخر، وی در دوره سلطنت یهویاقیم (۶۰۹ـ۵۹۸ق‌م) یا کمی پیش‌ تر از آن، در اواخر دوره سلطنت یوشیا (۶۳۹ـ۶۰۹ق‌م)، می‌زیسته است.

داستان‌هایی درباره حبقوق، به‌ ویژه بر اساس معنای لغوی نام وی، شکل گرفته است از جمله ماجرای «زیبا و اژدها» که شرح خدمت او به دانیال در چاه شیران است. همچنین درباره حضور وی در میان اسیران بنی‌اسرائیل که به بابل برده شدند و نیز آمدن وی به ایران گزارش‌ هایی وجود دارد، ولی گفته شده است که این گزارش‌ها مبنای تاریخی ندارند.

نام حبقوق و اشاراتی به کتاب او در برخی متون حدیثی و تفسیری اسلامی یافت می‌شود. نام او در این منابع اغلب حَیَقوق و حَیْقوق ضبط شده است. ذکر نام حبقوق در متون اسلامی عمدتا بدان سبب است که گفته‌های وی در باب سوم کتابش بشارتی بر ظهور پیامبر اسلام دانسته می‌شود.

براساس حدیثی که شیخ صدوق نقل کرده است، امام رضا(ع) در مناظره با رأس الجالوت یهودی، برای دفاع از حقانیت اسلام، به بشارت حبقّوق به ظهور حضرت محمد(ص) و نزول قرآن استناد کرد و او نیز پذیرفت. در برخی منابع کلامی شیعی نیز، بدون اشاره به این حدیث، به جملاتی از کتاب حبقوق ناظر به بشارت به ظهور پیامبر اسلام استناد شده است که با عبارات ذکر شده در این حدیث اختلافاتی دارد. همچنین نام حبقوق در دعای ام داود آمده است.

کتاب حبقّوق سِفرِ سی و پنجم عهد عتیق و هشتمین سِفر از اسفار دوازده پیامبر کوچک بنی‌اسرائیل و از جمله کتاب‌های مختصر عهد عتیق است. این کتاب سه باب دارد و محتوای آن به پنج بخش تقسیم‌پذیر است. در باب‌های اول و دومِ این کتاب، که چهار بخش نخست آن را دربرمی‌گیرد، آمده است که حبقّوق از ظلم و بی‌عدالتی در میان قوم یهود به درگاه خدا شکوه کرد و خدا در پاسخ به او مژده داد که بابلی‌ها آنان را به اسارت خواهند برد.

سپس حبقّوق از خدا پرسید چگونه بابلی‌ها بر قوم یهود که از آنان عادل‌ترند غلبه خواهند کرد و آنان را اسیر خواهند کرد؟خدا جواب داد که پیروزی و شادی بابلی‌ها موقتی است و آنان نابود خواهند شد و مردمانِ عادل با ایمانشان خواهند زیست. بخش پنجم (باب سوم)، که خلاصه و نتیجه گفته‌های حبقّوق در دو باب پیشین است، مناجاتی شعرگونه است. تفسیری از دو باب اول این کتاب در طومارهای بحرالمیت کشف شده است. برخی تعالیم این کتاب بر رهبران بزرگ مسیحی، نظیر پولس، آگوستین و لوتر، اثر گذار بوده است.

 

عروج ملکوتی

درباره آرامگاه حبقوق روایت‌های مختلفی وجود دارد. یکی از آرامگاه‌های منسوب به وی در شهر کاداریم در فلسطین است. آرامگاهی نیز منسوب به حبقّوق در جنوب‌غربی شهر تویسرکان قرار دارد که از بناهای تاریخی ایران است. آرامگاه حبقّوق مورد احترام و تقدیس یهودیان و مسلمانان است و اهالی منطقه درباره کرامات وی حکایات فراوانی نقل می‌کنند. در سال ۱۳۷۲ هجری خورشیدی، آرامگاه حبقوق نبی، در تویسرکان، مورد کاوش قرار می گیرد و جسد سالم او نمایان می شود.

اسم اعظم از نظر علامه حسن زاده

 

به نام آفریننده عشق

 

حضرت علامه حسن زاده آملی درباره اسم اعظم می فرمایند: «أعظمیت اسماء را مرتبت دیگر نیز هست که اختصاص به تعریف دارد اسمی که در تعریف حق سبحانه اتم از دیگری باشد أعظم از آنست. این راجع به همان سرّ و حصه است که اسم أعظم به انسان کامل اختصاص دارد. (در حدیثی پیامبر فرمودند: « من رآنی فقد رأی الله » پس وجود خاتم أعظم أسماء الله است و نیز دیگر کلمات تامّه و اسمای حسنی الهی (در حدیثی امام معصوم نقل شده است که فرمودند: « نحن والله الاسماء. الحسنی التی لایقبل الله من العباد عملا  إلا ّ بمعرفتنا ») پس انسان کامل اسم اعظم است.»

اسم أعظم خاتم نصیب کسی نمی شود، آری بدان قدر که به حضرتش تقرب جستی به اسم أعظم حق نزدیک شدی و قرآن که صورت کتبی اوست اسم أعظم است. و در حدیثی از پیامبر اکرم از اسم أعظم سوال شد حضرت فرمودند: « هر اسمی از اسماء الله أعظم است پس تو قلبت را از هر چه غیر اوست خالی کن و در این حال او را با هر اسمی که خواستی بخوان و در حقیقت نیست برای خداوند اسم خاصّی بلکه خداوند واحد و قهار است ». (مآثر آثار ج 1 ص 53)

آیة الله صمدی آملی می فرمایند: « تو خودت اسم أعظم الهی هستی و قدر خودت را بشناس و سر سری نگیر. اگرچه بر انگشتری اسم اعظم کتبی را حک می کنند و به انگشت می گذاری ولی باید بدانی که:

گر انگشت سلیمانی نباشد    چه خاصیت دهد نقش نگینی

خودش که اسم أعظم است را حفظ نمی کند، به فکر انگشتر به دست گرفتن است ولی عمده آنست که خودش اسم أعظم گردد و توجه ارتباط وجودیش به دریای بیکران باشد و خودش را در حدود و نقایص کثرات غرق نکند و جدول وجودیش را لایروبینماید تا به اسم أعظم جانش دست یابد. به هر مقداری که از غیر مایوس شد و به سرّش متوجه شد به همان اندازه از حق بهره می برد و با نامیدی از غیر است که می توان به إسم أعظم رسید یعنی به کانال ارتباطی و فقر نوری خود رسید و با آن حقیقت عالم را یافت.

گام های پایانی سیر و سلوک

 

گام یازدهم: خلوت با خدا و مناجات و دعا

خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید: ای کسانی که ایمان آورده اید خدا را فراوان یاد کنید و او را بامدادان و شامگاهان یاد کنید.

علاوه بر سفارش خداوند متعال در این آیه و ده ها مورد دیگر در احادیث نبوی و روایات ائمه معصومین علیهم السلام مبنی بر ترغیب و تشویق مؤمنین به یاد دائم خداوند متعال، کلیه اساتید، سیر و سلوک سالکان را به ذکر مداوم ترغیب کرده اند. بزرگان فرموده اند:

صمت و جوع و سهر و عزلت و ذکری به دوام       ناتمامان جهان را کند این پنج تمام

و این فرمان (سفارش به ذکر مداوم) بدان جهت است که در اثر ذکر، اندک اندک آدمی بوی مذکور را پیدا می کند و دارای کمالات ملکوتیان می شود.

اقسام ذکر

عرفای حقۀ شیعه ذکر خدا را از جهتی به دو قسم تقسیم می کنند: ذکر خفی و ذکر جلی. و از جهتی دیگر به چهار قسم تقسیم می کنند: 1.ذکر لسانی 2.ذکر نفسی  3.ذکر خیالی  4.ذکر قلبی. و از همه مهمتر ذکر قلبی است که دل دائم باید به یاد خدا باشد؛ زیرا در اثر مداومت آدمی رنگ و بوی خود را از دست می دهد و رنگ و بوی محبوب را در خود می یابد. نکتۀ قابل ذکر این است که ذکر خدا جوراجور است.

مرحوم علامه طباطبایی صاحب تفسیر المیزان می فرمودند: ذکر خدا عرض عریضی دارد. به هر شکلی که انسان به یاد خدا باشد نیکوست. گاهی با تلاوت قرآن، گاهی با قرائت نماز واجب یا مستحبی، گاهی با دعا و مناجات، گاهی با اشعار عارفانه، گاهی در ضمن قصه های عاشقانه ی عرفانی، گاهی به عربی گاهی به زبان مادری، همه ذکر خدایند. « ذکر تو به هر زبان که گویند خوش است .»

سالک خدا جو خلوت با خدا را نباید از دست بدهد و در شرایط مساعد روحی با تلاوت مناجات های مأثوره از ائمه طاهرین علیهم السلام و یا در حالاتی که روحیه گرایش به زمزمه اشعار عرفانی و مناجات فارسی دارد با خواندن آن ها لحظاتی را با رب العالمین خلوت کند.

                                        جز آن ساعت که با یاد تو بگذشت   مرا در زندگانی حاصلی نیست

خلوت دل

خلوت دو گونه است: خلوت دل و خلوت تن. خلوت تن را خیلی آسان می شود جور کرد. انسان اگر در اتاق خلوتی برود، این خلوت تن می شود. ولی خلوت دل مشکل است. ممکن است انسان در خلوت تن باشد ولی در خلوت دل نتواند قرار بگیرد؛ کسی که در خلوت دل قرار می گیرد که غیر خدا را از دلش بیرون کند، ما سوی الله را از دلش جارو کند و بیرون بیندازد.

ما شیعه مرتضی علی علیه السلام هستیم، همان طوری که مولای متقیان از خانه کعبه بت ها را شکست و بیرون ریخت، ما هم باید بت های مختلفی که در دلمان ساکن شده بشکنیم و بیرون بریزیم. ما ملت ابراهیم خلیلیم، ملت ابراهیم بت شکن هستیم، باید از آن بزرگواران ارث برده باشیم، بت ها را بشکنیم و بیرون بریزیم؛ دل حریم خداست؛ دل، حرم حق است. امام جعفر صادق علیه السلام  فرمودند:  قلب حرم خداست. در حرم خدا، غیر خدا را ساکن منما.

از عارفی پرسیدند که از کجا به این مقام رسیدی؟ گفت: عمری بر در دروازه دل نشستم و غیر دوست را  راه ندادم. برای خلوت کردن دل برای خدا باید با خطورات شیطانی مبارزه کرد. انسان تا هنگامی که نفی خواطر نکند نمی تواند در نماز یا دعاها و یا در هنگام تلاوت قرآن حضور قلب پیدا کند و از عبادت بهره کافی ببرد. اینجا، یکی از گردنه هایی است که از هر هزار سالک، یکی جان سالم به در می برد و نهصد و نود و نه نفر همین جا زمین می خورند. در اصطلاح عرفا به این خطورات، خواطر منفی می گویند. البته سالکانی که در این مسیر سیر و سلوک به تعبیر ما زمین می خورند و موفق نمی شوند، یک موی سر آنها بهتر است از صد هزار مسلمانی که اهل سیر و سلوک نبودند. این راه، ضایعات هم دارد.

انسان نمی تواند که یک تضمین نامه کتبی از خدا بگیرد که مثل پیامبران و امامان جان سالم به در ببرد، این دیگر با ادعای عاشقی نمی سازد. سیر و سلوک باید عاشقانه باشد. نباید در عشق خود  به خدا کمتر از مجنون بود و محبوب ما هم کمتر از لیلا نیست. اگر انسان عاشق شد باید خود را به هر آب و آتشی بزند تا به مقصود برسد.

ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز      کان سوخته را جان شد و آواز نیامد

این مدعیان در طلبش بی خبرانند    آن را که خبر شد خبری باز نیامد

برای نفی خواطر شیطانی

این وادی، وادی پر خطری است، این گونه بال و پر می سوزاند و نیست می کند تا هست کند. چون آخرین منزلی که سالک به آن می رسد، فنا فی الله است. برای نفی خواطر شیطانی می گویند: هیچ چیز بهتر از ذکر خدا نیست.

هر کس از یاد خدا رو گردان شود شیطان را به سراغ او می فرستیم پس همواره همنشین اوست.

چاره اش فقط ذکر خداست و در بین اذکار بهترینش این سه جمله است:

«بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الَّرحِیم، لا حَولَ وَ لا قُوَّةَ اِلاَّ بِااللهِ العَلِیَّ العَظیِم، اَللَّهُمَّ اِیَّاکَ نَعبُدُ وَ اِیَّاکَ نَستَعِین.»

در بین اذکار، خلاصه ترین و قوی ترین و برترین آن ها این اذکار است. خیلی اسرار در این سه جمله است. اگر سالک موفق شد خطورات شیطانی را کنترل کند، به یک امتیاز بالایی دست یافته است؛ خداوند متعال دست او را گرفته و به او لطف فرموده است.

گام دوازدهم: حسن ظن به خداوند

خداوند متعال طبق ظن انسان با او رفتار می کند.اگر ظنش نیکو بود، پاداش نیک می دهد و اگر ظنش بد بود، کیفر بد می دهد.

کتابی نوشته شده است به نام «الطریق الی الله» مؤلف این کتاب با دلائل فراوانی ثابت کرده است که نزدیک ترین راه به خداوند متعال، خوش بینی به حضرت حق جل و علا است. و چگونه ما خوش بین نباشیم و حال آنکه خداوند متعال کوهی را به کاهی می بخشد. با یک عمل کوچک (اما خالصانه) دست سالک را می گیرید و او را به مقصد می رساند و چه جایزه های فراوان به او مرحمت می فرماید. و بالعکس اگر ظن ما نسبت به خداوند متعال بد باشد، مرتکب بزرگترین گناهان کبیره شده ایم کما اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرمایند: «اَکبَرُ الکَبَائِرِ سُوءُ الظَّنِّ بِاللهِ.»

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: مرد فاسق و گنه کاری را در قیامت صغری (برزخ) محاکمه کردند و چون هیچ عمل صالحی نداشت او را به جهنم محکوم فرمودند. ملائکه عذاب زنجیرهای آتشین به گردنش انداختند و او را به سوی جهنم برزخ کشاندند. آن مرد در همان حال رویش را پشت سر برگردانید و عرض کرد: خدایا! من به تو حسن ظن داشتم، باور نمی کردم این قدر سخت بگیری. خداوند متعال به آن ملائک وحی فرمود: با آنکه می دانم دروغ می گوید و حسن ظن درستی نداشته، ولی با این حال او را بخشیدم آری.

اگر در حدیثی بر خورد کردید که نوشته هر کس شب قدر مثلا دو رکعت نماز بخواند، خدا او را می آمرزد و والدین او را و زن و بچۀ او را می آمرزد، تعجب نکنید. خدا خیلی کریم است. خدا خیلی سخی است. یک روز پیغمبر بزرگوار ما حضرت محمد صلی الله علیه و آله مشغول مناجات با خدا بود، عرض کرد: «خدایا، این امت گناهکار مرا طوری ببخش که هیچ کس نفهمد آن ها چه کرده اند. فقط من بدانم و تو. این ها می خواهند در بهشت با هم رفت و آمد داشته باشند. اگر پرده از اعمالشان در قیامت برداری، از همدیگر خجالت می کشند.» خداوند فرمود: «ای حبیب من! دعای تو را مستجاب کردم، اما طوری می بخشم که حتی تو هم ندانی که چه کرده اند، زیرا این ها می خواهند به زیارت شما بیایند، در بهشت شما را زیارت کنند؛ اگر بدانند که شما می دانید که چه کرده اند، شرم می کنند که نزد تو بیایند، کاری می کنم که حتی شما هم ندانی که چه کرده اند.»

گام سیزدهم : نقش لقمه حلال در سلوک

کسی که تصمیم دارد در راه خداوند متعال قدم بردارد و به معرفت او برسد باید به طور جد از غذاهای حرام و حتی شبهه ناک پرهیز کند. لقمه و غذایی که انسان مورد مصرف قرار می دهد اثر مستقیمی در نفس و روح انسان دارد. به همین دلیل خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید:

ای رسولان! غذای حلال و پاکیزه میل کنید و عمل صالح به جا آورید؛ من به کارهایی که می کنید آگاهم. ملاحظه می کنید که در این آیه ی شریفه صراحتا به استفاده از غذای پاک سفارش کرده است؛ زیرا لقمه ی حلال در سیر و سلوک سالکان و خداجویان تأثیر به سزایی دارد.

در کتاب کیمیای محبت از مرحوم شیخ رجبعلی خیاط نقل کرده است که ایشان در مورد تأثیر لقمه ی حلال در نفس انسان می فرمود: «لقمه حلال انسان حرام زاده را حلال زاده می کند وبالعکس لقمه حرام انسان حلال زاده را حرام زاده می کند.» البته شاید ایشان از این جهت فرموده اند که لقمه حرام فرد را از درک مفاهیم قرآن و احادیث اهل بیت علیهم السلام و سلوک در مسیر خدا به طور جدی محروم می نماید. لذا با توجه به این باید سالک در غذا و لقمه خود دقت کافی داشته باشد و از خوردن غذای حرام و یا شبه ناک اجتناب نماید.

کسی که برای تأمین مخارج خانواده تلاش می کند مانند کسی است که در راه خدا پیکار می کند. در جایی دیگر روایت شده است که «عبادت ده قسم است که نُه قسم آن تلاش برای کسب روزی حلال است.» با این وجود سالک باید از انزوا اجتناب کند و در پی کسب و کار و تأمین روزی حلال باشد و بداند که این تلاش جزو عبادت های او، بلکه جزو برترین آن ها می باشد که در سلوک او نقش بسیار مهمی دارد.

گام پانزدهم: نکات سلوکی

نکته اول : نتایج یاد محبوب

امام خمینی در حدیث هجدهم کتاب «چهل حدیث»،در باب ذکر می فرماید:

و بدان ای عزیز که تذکر از محبوب و به یاد معبود به سر بردن، نتیجه های بسیاری برای عموم طبقات دارد.

این همه مصیبت ها و گرفتاری ها به دست نفس اماره وشیطان رجیم، از غفلت از یاد حق و عذاب و عقاب اوست. غفلت از حق کدورت قلب را زیاد کند و نفس و شیطان را بر انسان چیره کند و مفاسد را روز افزون کند و تذکر و یادآوری از حق دل را صفا دهد و قلب را صیقلی نماید و جلوه گاه محبوب کند و روح را تصفیه نماید و خالص کند و از قید اسارت نفس انسان را برهاند و حبّ دنیا را که منشأ خطیئات و سر چشمۀ سیئات است از دل بیرون کند.

پس ای عزیز! در راه ذکر و یاد محبوب تحمل ماق هر چه بکنی کم کردی، دل را عادت بده به یاد محبوب، بلکه به خواست خدا، صورت دل، صورت ذکر حق شود و کلمه لا اله الا الله صورت اخیره و کمال اقصای نفس گردد که از این زادی بهتر برای سلوک الی الله و مصلحی نیکوتر برای معایب نفس و راهبری خوبتر در معارف الهیه یافت نشود. پس اگر طالب کمالات صوریه و معنویه هستی و سالک طریق آخرت و مسافر و مجاهر الی الله هستی، قلب را عادت بده به تذکر محبوب و دل را عجین کن با یاد حق تعالی.

نکته دوم: ذکر همراه با تفکر و تعقل

یکی از چیزهایی که برای سالک لازم است تفکر و تعقل است و ذکر بدون تفکر و تعقل کم بار است. خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید:

مسلما در آفرینش آسمان ها و زمین و آمد و رفت شب و روز نشانه های (روشنی) برای خردمندان است. همان ها که خدا را در حال ایستاده و نشسته و آن گاه که بر پهلو خوابیده اند یاد می کنند و در اسرار آفرینش آسمان ها و زمین می اندیشند و می گویند: بار الها! اینها را بیهوده نیافریده ای منزهی تو! ما را از عذاب آتش دور نگه دار.

در این آیه شریف می بیند که هماهنگ بودن ذکر و فکر از مشخصات بندگان خردمند (اولی الاباب) است. خداوند در بیش از صد آیه در قرآن کریم مردم و مؤمنین را به تفکر و تعقل دعوت می کند. حتی در روایات ارزش یک ساعت تفکر بیش از شصت سال عبادت مقبول به حساب آورده شده است. لکن انتخاب موضوع تفکر از پیش خود درست نمی باشد. استاد باید موضوع تفکر را تعیین کند. در این جا به چند موضوع برای تفکر اشاره می کنیم.

1. تفکر دربارۀ نظم آفرینش.

2. تفکر دربارۀ مو جودات و مخلوقات.

3. تفکر دربارۀ راه های ارتباط با خدا.

4. تفکر در مورد دین حق، مذهب حق و طریقت حق.

5. تفکر در مورد لزوم حجت و امام.

6. تفکر دربارۀ فناء دنیا.

7. تفکر دربارۀ نعمت های دنیوی و اخروی که خدا به ما ارزانی داشته است.

8. تفکر دربارۀ گناهان گذشته تا حدی که یأس آور نباشد.

9. تفکر دربارۀ خوف و رجاء و اسرار آن.

10. تفکر در این که کمال انسان در چیست؟

11. آخرین کلاس، تداوم تفکر فی الله است که این رتبه خاص انبیا و اولیا و مرسلین و علمای ربانی و عرفای حقه است، و برای سالک که در ابتدای راه است تفکر در این مورد حرام است. حضرت مسیح می فرماید آیا کوزه می تواند بفهمد کوزه گر کیست یا چیست؟ همچنین شما هم نمی توانید بفهمید که خدا کیست و چیست.

نکته سوم : اقسام ادعیه و اذکار

ادعیه و اذکار و اوراد به اقسام بسیاری منقسم می شوند؛ (که البته اگر از دست علمای ربّانی باشد بهتر است). بعضی از آن اقسام از این قرار است:

1. دعاهائی که متضمّن استعاذه است

به کلیۀ دعاهائی که در آن از شر شیطان و دشمنان جنی و انسی و نفس اماره به خدا پناه می آوریم استعاذه گویند.

مسئلۀ ابلیس و شیطان که دشمنان نامرئی ما هستند مسئلۀ مهمی است و هیچ راهی بهتر از پناهندگی به خدا نیست. بدین جهت به چند استعاذه اشاره می کنیم:

الف)مداومت به معوذّتین (سورۀ فلق و سورۀ ناس) هر چند روزانه یک مرتبه باشد.

ب) مداومت به آیات سخرۀ سورۀ اعراف،آیات 53 و 54 و 55 ،روزانه یک مرتبه.

ج)دعاهای 8 و 10 و 17 از صحیفه ی سجادیه ،به شرط توجه به محتوای دعا. گاهی یک مرتبه هنگامی که حال مناجات داشته باشید بخوانید.

د)تلاوت قرآن روزانه چند صفحه. «دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند.»

2. دعاهایی که متضمن تشکر از خداست.

و این ها بسیارند که به معرفی بعضی از آن ها می پردازیم:

الف)صحیفۀ سجادیه،دعای اول و سی هفتم.

ب)مناجات الشّاکرین از مناجات خمسة عشر که در «مفاتیح الجنان» آمده است.

ج)ادعیۀ الوسائل الی المسائل. این ادعیه نیز در کتاب «باقیات الصالحات» که در حاشیۀ مفاتیح الجنان چاپ شده، آمده است.

3. دعاهائی که متضمن خواسته ها و حوائج دعا کننده است.

الف)دعای مکارم الاخلاق،از منشئات امام معصوم، حضرت سجاد علیه السلام.

ب)دعای عالیة المضامین، از آثار امام زین العابدین علیه السلام.

ج)دعای علقمه که پس از زیارت عاشورا خوانده می شود.

د)دعاهای پس از زیارت ائمه علیهم السلام.

4. دعاهائی که متضمن استغفار و انابه و توبه اند.

الف)نماز توبه که پیامبر اکرم حضرت محمد صلی الله علیه و آله در ماه ذی القعده روز یکشنبه به اصحاب کبار تعلیم فرمودند.

ب)استغفاری که امیر المؤمنین علی علیه السلام به یکی از اصحاب فرمودند و دارای هفتاد بند است که در هر بندی یک خطا را مورد استغفار قرار می دهد.

نکته چهارم: اسم اعظم خاص

                         رموز علم ادریسی، بود ذوقی نه تدریسی  کجا داند چو ابلیسی، رموز عَلَّمَ الاسماء

یکی از بزرگان را در قوم زیارت کردم. ایشان فرمودند: هر مؤمنی اسم اعظم خاص خودش را باید شناسائی کند و در شدائد و مشکلات از معنویت آن اسم استفاده کند. کیفیت شناخت آن به این ترتیب است:

اول باید «ابجد کبیر» معادل عدد نام خود را استخراج کنید و سپس اسمی از اسماء الله عزوجل را پیدا کنید که هم عدد با نام خودتان باشد. پس از استخراج، با استاد خود مشورت کنید. مواظب باشید از اسماء جلالیه نباشد که سبب بروز مشکلات می گردد.

گام شانزدهم: نکات سلوکی 2

برای بهره مندی از برکات اسماء الله

اهل ذکر که می خواهند واقعا از برکات اسماء الله بهره مند شوند این ذکر را ان شاء الله یک سال رجاءً انجام دهند: شب ها قبل از خواب هر شب به مدت تقریبی ده دقیقه، ده بند از جوشن کبیر، با همان ذکر مشترک «سُبحَانَکَ یا لاَ اِلَهَ اِلاَّ اَنتَ اَلغُوث اَلغُوثَ خَلِّصنَا مِنَ النَّارِ یا رَبِّ» خوانده شود. اگر هر بار ده بند خوانده شود، هر ده شب یک دور جوشن کبیر خوانده می شود. بنابراین در یک ماه سه دور جوشن کبیر خوانده می شود و در یک سال سی و شش مرتبه می شود. در حدیث آمده است که هر کس در هر ماهی سه مرتبه جوشن کبیر بخواند، خدای متعال او را می آمرزد.

دعای جوشن کبیر فقط به ماه رمضان اختصاص ندارد، بلکه در این ماه دستورش به گونۀ دیگر است. ماه رمضان دستورش در یک شب خواندن است؛ در شب نوزدهم یک مرتبه، شب بیست و یکم یک مرتبه، شب بیست و سوم هم یک مرتبه، ولی با توجه تأمّل و توجه و محبت و شوق و رجا باید بخوانید.

بنده یک شبی داشتم جوشن کبیر می خواندم رسیدم به این اسم: «یا خَیرَ ذَاکِرٍ وَ مَذکُورٍ»؛ای بهترین کسی که تا کنون مرا یاد کردی و ای بهترین کسی که من او را یاد کرده ام. ای بهترین ذاکرها و ای بهترین مذکورها! این اسم مرا تکان دارد و به قول معروف برق این اسم مرا گرفت، دیگر رها نکردم همان جا محکم چسپیدم. در این گونه موارد باید مانند طفل شیر خوار گرسنه که به سینه پر شیر مادر می رسد، با حرص و ولع چسبیده و جدا نشد؛ آن قدر باید این اسم را تکرار کرد تا دل را سیراب کند؛ من نیز با عطش فراوان، وقتی برق این اسم مرا گرفت، رهایش نکردم؛ «یا خَیرَ ذَاکِرٍ وَ مَذکُور، یا خَیرَ ذَاکِرٍ وَ مَذکُور، یا خَیرَ ذَاکِرٍ وَ مَذکُور…» تکرار کردم؛ حالا چه چیز هایی خدا به واسطۀ این ذکر مرحمت کرد به هیچ کس نگفتم، اگر به کسی هم گفته باشم،گفتم خیلی چیز ها مرحمت کرد. اگر بگویم تعجب می کنید، باور نمی کنید. خودتان شروع کنید نتیجه اش را بگیرید. ما را هم دعا کنید.

توسل به حضرت مولی الموحدین، امیر المؤمنین علی علیه السلام

سالک برای سرکوبی نفس اماره به متوسل شدن به حضرت علی علیه السلام نیازمند است. مداومت به ذکر «یا علی» در سیر الی الله لازم است. لذا بسیار نیکو است که پس از فریضه و ترجیحا پس از نماز صبح، 110 مرتبه «یا علی» و 70 مرتبه «لا فتی إلا علی لا سیف إلا ذوالفقار» بگوید. البته با استادش مشورت کند.

سه دستور از حضرت بقیة الله علیه السلام

سه دستور که حضرت بقیة الله علیه السلام در مکاشفۀ سید احمد رشتی که در مسیر حج راه را گم کرده بود، فرمودند. سالک باید از این سه گوهر قیمتی استفاده کند:

1. نافلۀ شب:

در باره نافلۀ شب همین بس که خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید: و پاسی از شب را (از خواب بر خیز) و قرآن و نماز بخوان. این یک وظیفۀ اضافی برای توست. امید است پروردگارت تو را به مقامی در خور ستایش بر انگیزد.

2. زیارت عاشورا:

در ارزش زیارت عاشورا همین بس که اگر کسی چهل شبانه روز با اذن استاد این زیارت را برای ها حاجتی بخواند (با صد لعن و صد سلام) چه مادی چه معنوی نتیجه می گیرد.

3. زیارت جامعه کبیره:

در اهمیت زیارت جامعۀ کبیره همین بس که حضرت امام علی النقی علیه السلام یک دوره فضائل خَلقی و نوری ائمۀ اطهار را در آن گنجانیده است. بر ماست که با شناختن این صفات و خصایص و اتصّاف خویش به آن، زینت امامان معصوم گردیم.

 مرحوم آیت الله سیّد شهاب الدین مرعشی نجفی به بنده و دیگر شاگردانش سفارش فرمود: هفته ای یک مرتبه زیارت جامعۀ کبیره را بخوانید.

چند دستور مجرب

1. تلاوت چهارده دور قرآن کریم:

این تلاوت ها را از اول ماه قمری شروع کند و در هر روزی یک جزء بخواند و ثواب دور اول را به حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله هدیه کند و در ماه بعد، ثواب دور دوم را به امیرالمؤمنین علی علیه السلام و به همین ترتیب تا دور چهاردهم که به حضرت صاحب الامر حضرت مهدی علیه السلام هدیه می کند.

بنابراین، دستور فوق چهارده ماه طول می کشد، ولی با اذکار و اوراد دیگر قابل جمع است و اگر احیانا قادر به تلاوت قرآن نمی باشد، استماع نماید.

خانم هایی که با عذر شرعی مواجه می شوند، تلاوت را ترک کرده، بعد از رفع عذر در ایام طهارت جبران نمایند.

2. نماز چهارده معصوم:

این نماز را به کیفیتی که مرحوم حاج شیخ عباس قمی در مفاتیح نوشته است، در چهارده هفته انجام دهد و ثواب هر نماز را به صاحب آن هدیه کند.

3. نماز جعفر طیار

این جانب در شرایط معنوی فوق العاده ای خدمت آیت الله العظمی بهجت (ره) مشرف شدم و عرض کردم به قصد زیارت حضرت امام رضا علیه السلام عازم مشهد هستم. دستوری بفرمایید که بیشتر استفاده کنم. آقا فرمودند: پس از اتمام زیارت و نماز زیارت در جهت بالای سر حضرت و لو با فاصله دور، نماز جعفر طیار را با سوره های مخصوصش بخوان.

از آن تاریخ به بعد هر وقت موفق به خواندن نماز جعفر طیار در حرم امام رضا عله السلام  شدم، از برکات زیادی برخوردار گشتم. دوستان دیگری هم که از آقا سؤال کرده بودند، همین مطلب را تأکید کردند.

گام هفدهم: دستور سلوکی امام صادق علیه السلام به عنوان بصری

روزی عنوان بصری از امام صادق علیه السلام سوالی داشت. حضرت سر خود را بلند نمودند و فرمودند: چه می خواهی؟ گفتم: از خداوند در خواست کردم تا دلت را بر من نرم و مهربان کند و از علمت روزی  من فرماید و از درگاهش امید دارم  آنچه را درباره ی شما خواسته ام  به من عنایت کند.

   حضرت فرمودن : که ای اباعبدالله، علم آموختن نیست. همانا علم نوری است که در دل کسی که خداوند تبارک و تعالی  اراده هدایت او را کرده قرار می گیرد. پس اگر خواهان علمی هستی ابتدا در جانت حقیقت عبودیت را طلب کن و علم را با عمل کردن به دانشت بخواه و از خدا طلب فهم کن تا خدا به تو بفهماند.

   گفتم: ای شریف. فرمودند: مرا اباعبد الله صدا بزن. گفتم:یا اباعبد الله، حقیقت عبودیت کدام است؟ فرمودند: سه چیز است:

1. بندۀ خدا برای خودش در آنچه خدا به وی سپرده ملکیتی نبیند؛ چرا که بردگان مالی ندارند، همه اموال را مال خدا می بیند و در جایی که خدا فرموده است مصرف می کنند.

2. بندۀ خدا برای خودش مصلحت اندیشی و تدبیر نمی کند.

3. تمام اشتغال او به کاری منحصر شود که خداوند او را به آن کار امر یا از آن نهی فرموده است.

  بنابراین اگر بندۀ خدا برای خودش در آنچه که خدا به وی سپرده است ملکیتی نبیند، انفاق نمودن در آنچه خدا امر فرموده است بر او آسان می گردد و چون بندۀ خدا تدبیر آمرزش را به مدبرش بسپارد مصائب و مشکلات دنیا بر او آسان می شود و زمانی که اشتغال ورزد به آنچه خداوند به آن امر یا نهی کرده است دیگر فراغتی برای خود نمایی و فخر فروشی نمی یابد.

   چون خداوند بندۀ خود را به این سه خصلت گرامی دارد، دنیا و ابلیس و مردم در نظر وی آسان می گردد و برای زیاده اندوزی و فخر فروشی و مباهات به دنبال دنیا نمی رود و برای عزت و بزرگی آنچه را در دست مردم است طلب نمی کند و روزگارش را به تباهی از دست نمی دهد. این اولین پله از نردبان تقوا است که خداوند تبارک و تعالی می فرماید: «آن سرای آخرت است که برای کسانی که در زمین ارادۀ بلند منشی ندارند و دنبال فساد نمی گردند قرار دادیم و سرانجام نیک تنها برای مردم با تقوا است.»

   گفتم: یاابا عبدالله! مرا سفارش و توصیه ای کن. فرمود: تو را به نُه چیز سفارش می کنم که آن توصیه من به تمام آرزومندان راه خداوند است و از پروردگار می خواهم که تو را در انجام آنها موفق نماید. سه مورد آن در مورد تربیت و تأدیب نفس است و سه مورد دربارۀ صبر و بردباری و سه مورد آخر در رابطه با علم و دانش است. بر تو باد که این سفارشات را حفظ نمایی و در انجام آنها کوتاهی نکنی.

   عنوان گوید قلبم را برای گقته هایش خالی نمودم. آنگاه حضرت فرمودند: اما آنچه در مورد تربیت نفس است:

1. مبادا  چیزی را بخوری که بدان اشتها نداری که این کار، حماقت و ابلهی را به همراه دارد.

2. غذا مخور مگر آنکه گرسنه شوی.

3. چون خواستی که بخوری با نام خدا و از حلال بخور و یاد آور سخن رسول خدا صلی الله و علیه و آله باش که فرمودند: «آدمی ظرفی را بدتر از شکمش پر نکرده است.» پس اگر ناچار به خوردن شدی، یک سوم شکم را برای طعام، یک سوم برای آب و یک سوم دیگر را برای تنفس قرار بده.

      اما نکاتی که دربارۀ حلم است:

1. اگر کسی بگوید :اگر سخنی گویی ده برابر می شنوی، تو بگو اگر ده تا بگویی سخنی نشنوی.

2. اگر کسی تو را دشنام دهد به او بگو: اگر در مورد آنچه گفته ای راستگو هستی از خداوند می خواهم که مرا بیامرزد و اگر در آن دروغگویی از خدا خواهانم که از تو درگذرد.

3. اگر کسی تو را تهدید به ناسزا گویی کند تو او را به خیر خواهی و مراعاتش وعده بده.

    اما آن سه که دربارۀ علم است:

1. آنچه را که نمی دانی از دانایان بپرس و مبادا سؤالی برای امتحان کردن و به زحمت انداختن از آنان بپرسی.

2. مبادا بر اساس خود رأیی و خود محوریدست به کاری زنی. در تمام کارها که زمینۀ احتیاط وجود دارد مسیر احتیاط را رها نکن.

3. از فتوا دادن بگریز همان طور که از شیر درنده می گریزی و مراقب باش گردن خود را پل عبور مردم قرار ندهی.

والسلام علی من اتبع الهدی