زندگینامه حضرت شمعون (ع)

به نام آفریننده عشق

 

حضرت شمعون (ع) یکی از دوازده «حواری» حضرت عیسی (ع) و برگزیده ترین آن ها و وصی آن حضرت به شمار می رفته است. گفته شده نرجس خاتون، مادر امام زمان (ع) از طرف مادر، از نسل شمعون است. به او «شمعون صفا» نیز می گفتند.

 

ویژگی ها

بعد از عیسى بن مریم (ع)، شمعون (ع) از براى دین خدا قد علم کرد و اعمالى که عیسى (ع) انجام می داد شمعون نیز عمل می کرد، کور مادرزاد و مرض پیسى را شفا می داد و اموات را به اذن خدا زنده می کرد. شیعیان صادق با او بودند، اشخاصى که به شمعون ایمان مى‌آوردند مؤمن و افرادى که او را منکر می شدند کافر و آنهائى که درباره آن حضرت شک داشتند گمراه بشمار می رفتند.

شمعون (ع) حواریون را بسوى شهرها روانه می کرد تا مردم را (بسوى خدا) دعوت کنند. حضرت عیسى و شمعون علیهما السلام هیچ کسى را بطرف روم نمی فرستادند مگر اینکه کشته می شد، شمعون بدو نفر از اصحاب خود فرمود: شما در فلان وقت بطرف روم حرکت کنید، ولى آنها قبل از آن وقت معلوم حرکت کردند و پادشاه آنان را گرفته حبس کرد. همین‌ که آن وقت معهود در رسید شمعون (ع) بصورت طبیب حرکت کرد و هیچ کسى را تحت معالجه قرار نمی داد مگر اینکه او را شفا می داد (و بدین نحو) بر پادشاه غلبه یافت.

بعد از آن پادشاه خوابى دید و خواب خود را براى شمعون (ع) نقل کرد. شمعون گفت: شاید در حبس تو گروهى از مظلومین زندانى باشند؟ پس شمعون پادشاه را دستور داد که به امور کلیه محبوسین رسیدگى شود، پادشاه و شمعون در یک مجلس نشستند و پادشاه بنا کرد به امور زندانیان رسیدگى کردن تا اینکه بآن دو نفر قاصد شمعون رسید، همین‌که از جریان کار آنها سؤال کرد؟ گفتند: ما فرستادگان عیسى هستیم و کور مادرزاد و مرض پیسى را شفا می دهیم.

پادشاه گفت: شخص کورى را حاضر کنید، شخص کورى را آوردند که هیچ‌ وقت قوه بینائى نداشته بود، پس شمعون دست خود را روى دو چشم او نهاد و گفت: شفا یابید. چون دست خود را برداشت آن مرد کور بینا شد، بعد از آن پادشاه دائما معجزه‌اى پس از معجزه‌اى از شمعون مشاهده کرد تا اینکه پسر پادشاه را که هفت سال قبل از آن مرده بود زنده کرد. آنگاه پادشاه و جمیع اهل مملکتش بشمعون ایمان آوردند و امر حضرت عیسى را بزرگ شماردند تا اینکه درباره عیسى (ع) گفتند آنچه را که گفتند (غلوّ کردند).

 

عروج ملکوتی

شمعون استاد مرقس بوده و انجیل مرقس را او تنظیم نموده و به نام شاگردش کرده است. شمعون و یهودا به هم پیوستند و به تبلیغ دین مسیح پرداختند. کاهنان یهود، مردم را علیه آن دو شوراندند. پس شمعون را با اره دو نیم کردند و یهودا را سر بریدند. وقتى که وفات شمعون نزدیک شد خداى سبحان به او وحى کرد که نور و حکمت خدا و جمیع میراث هاى انبیا علیهم السلام را به یحیی بن زکریا برسم امانت تحویل دهد، شمعون هم اطاعت کرد و وصیت نمود و امانتها را به یحیى (ع) سپرد و از دنیا رفت.

زندگینامه حضرت شعیا (ع)

به نام آفریننده عشق

 

حضرت شعیا (ع)، پیامبری از انبیاء بنی اسرائیل است و نسبش به حضرت سلیمان (ع) می رسد. رسالت شعیای نبی تبلیغ دین حضرت موسی (ع) بود و مدت ۴۰ سال بنی اسرائیل را به دین آن حضرت دعوت کرد.

 

ویژگی ها

شعیا بن امصیا، در قرن ۸ قبل از میلاد، در سرزمین فلسطین به نبوت رسید. شعیا بعد از حضرت یونس و حضرت دانیال و ‏قبل از حضرت زکریا و حضرت یحیی (علیهم السلام) زندگی می‌کرد. نام آن حضرت در قرآن کریم نیامده، ولی در برخی اناجیل مانند انجیل برنابا و انجیل متی، از او به عنوان «اِشْعیاه پیغمبر» یاد شده است. در مجموعه کتاب مقدس نیز، کتابی به نام «کتاب اِشعیاه پیغمبر» وجود دارد و در آن الهامات خداوند بر حضرت شعیا (ع) به تحریر درآمده است.

امام صادق (ع) در دعای نیمه ماه رجب از او به عنوان یکی از پیامبران الهی یاد می‌کند و بر او درود می‌فرستد: «اللَّهُمَ‏ صَلِّ‏ عَلَى‏ هَابِیلَ‏ وَ شَیْثٍ‏ وَ إِدْرِیسَ‏ … و شَعْیَا …». همچنین روایت است که امام رضا (ع) در مناظره‌ با «رأس الجالوت»، از حضرت شعیا به عنوان پیامبر یاد می‌کند و سخن او را برای اثبات حقانیت پیامبر اسلام (ص) شاهد قرار می‌دهد و آنها نیز کلام امام را قبول می‌کنند.

رسالت شعیای نبی تبلیغ دین حضرت موسی (ع) بود و بنی اسرائیل را به دین آن حضرت دعوت می‌کرد. گفته شده شعیا (ع) بعد از تخریب بیت المقدس، آن‌ را بازسازی کرد. حضرت شعیا، بر مردمی مبعوث شد که پادشاهی بنام «صدقیا» (حزقیا) داشتند. ابتدا آنان بر آئین وحدانیت خدا ایمان داشتند و مردمی درستکار بودند، تا این که در دین خود بدعت تازه ای نهادند. خداوند در پاسخ سرکشی آنها پادشاه بابل را مأمور حکومت آنان گردانید. اما آن قوم دست به دعا برداشتند و توبه کردند.

خداوند نیز توبه آنان را بخاطر پدران صالحشان پذیرفت. صبحگاهان مردم مشاهده کردند که تمامی سپاه بابل در اردوگاه خود به هلاکت رسیدند و فقط پانزده نفر از آنها از جمله بخت نصر از خشم الهی جان سالم بدر بردند و بار دیگر صدقیا را بر آنان حاکم کرد. صدقیا مردی صالح و متدین بود تا زمانی که صدقیا بر مردم حکومت می کرد، مردم به آئین یکتاپرستی و اطاعت پیامبر خود باقی ماندند.

شعیای نبی به فرمان خدا مأمور شد تا قوم خود را از گنهکاری و بزهکاری بازدارد و آنها را بار دیگر به ایمان و خداپرستی فراخواند. پروردگار به شعیا وحی فرستاد که بزودی جان صدقیا را خواهم ستاند. بهتر است از او بخواهی برای خود جانشینی انتخاب کند. شعیا وحی خداوند را به صدقیا رساند. صدقیا به تضرع و زاری پرداخت و از آن که نتوانست توشه ای برای خود فراهم کند، ابراز پشیمانی کرد و از خداوند خواست تا اجلش را به تأخیر اندازد. خداوند نیز دعای او را مستجاب کرد و پانزده سال دیگر بر عمر او افزود. بعد از مرگ صدقیا مردم بار دیگر به سرکشی و گناه روی آوردند.

خداوند به شعیا وحی فرستاد که بزودی یکصد و چهل هزار نفر از افراد شرور و گنهکار و شصت هزار از خوبان امت تو نابود می شوند. شعیا پرسید؛ گناه خوبان در این میان چیست؟ پروردگار فرمود؛ آنها با گنهکاران همنشینی داشتند و هیچگاه بر آنان به خشم نگاه نکردند و از معاشرت با آنان ناراحت نبودند. شعیا به سوی قومش رفت تا آنان را ارشاد کند. اما آنها نه تنها دعوت و ارشادهایش را گوش ندادند، بلکه تصمیم به قتلش گرفتند.

 

عروج ملکوتی

نحوه ی شهید شدن حضرت شعیا (ع) به دو صورت نقل شده است:

  • با فوت شدن «حزقیا» پادشاه زمان شعیا، بنی اسرائیل در زمین فساد کردند، ولی شعیا (ع) آنها را از این کار منع می کرد. آنها هم قصد کشتن او را کردند؛ بنابراین حضرت شعیا (ع) فرار کرد و در میان درختى مخفی شد، اما آنها او را در درخت به دو نیم تقسیم کردند. نقل شده است فساد بنی اسرائیل که در قرآن به آن اشاره شده است، مربوط به کشته شدن حضرت شعیا (ع) است.
  • همچنین گفته شده: به دلیل بشارت دادن حضرت شعیا (ع) به پیامبری حضرت عیسی (ع) و حضرت محمد (ص)، قوم شعیا او را هفتاد روز در بیت المقدس گردانیدند و سپس افرادی او را به قتل رساندند.

در متون اسلامی و کتاب مقدس از سال های پایانی عمر شعیا (ع) و مدفن او سخنی به میان نیامده، اما در نوشته های رابی سلیمان بن شمعون به سال ۱۴۲۲م (۸۲۰ ش) آمده است: «در کتابی دیدم که عاموس نبی و اِشعیای نبی در غاری در تقوع دفن شده اند». شهرک تقؤع در ۱۵ کیلومتری جنوب غربی بیت المقدس واقع است، اما محل غاری در تلمود به آن اشاره شده، امروزه بر ما معلوم نیست.

عده ای هم می گویند حضرت شعیا برای هدایت مردم به ایران آمده بود و در شهر اصفهان وفات نمود و مرقد او جنب امامزاده اسماعیل در حاشیه خیابان هاتف اصفهانی قرار دارد. آرامگاه شعیای نبی از مکانهای دیدنی اصفهان است. روی آرامگاه این پیامبر ضریحی چوبی قرار داده شده است. در جانب شمالی ضریح هم کتیبه ای سنگی با خط نستعلیق و مربوط به عصر صفویه دیده می شود. البته با توجه به مسافت بین وطن حضرت شعیای نبی در فلسطین و مدفن منسوب به او در اصفهان، نمی توان این انتساب را با قاطعیت تایید کرد و ممکن است که فرد مدفون در این آرامگاه، یکی دیگر از اولیای خدا به نام شعیا باشد.

زندگینامه حضرت یوشع بن نون (ع)

به نام آفریننده عشق

 

یوشع بن نون از پیامبران قوم بنی‌اسرائیل و جانشین موسی(ع) است. طبق گزارشی وی از نسل یوسف و زلیخا بود. تولد وی را در مصر دانسته‌اند.

 

ویژگی ها

در برخی منابع نسب وی را تا ابراهیم(ع) این گونه ذکره‌اند: یوشع بن نون بن افرائم بن یوسف بن یعقوب بن إسحاق بن إبراهیم. برخی‌ها وی را همان ذو الکِفْل پسر خواهر موسی و شاگرد وی دانسته‌اند. عمر وی را از ۱۱۰ تا ۱۲۶ سال دانسته‌اند. پس از او (کالب بن یوقنا) به پیامبری بنی‌اسرائیل برگزیده شد.

مفسران بر اساس آیه ۲۳ سوره مائده وی را فردی خداترس معرفی کرده‌اند. در منابع تفسیری یوشع به سبب همراه نشدن با گروه نافرمان بنی‌اسرائیل در جریان دستور موسی(ع) به جنگ با ظالمان، وفادار به موسی معرفی شده است. در قرآن به نام یوشع تصریح نشده است اما مفسران آیاتی از سوره مائده و کهف را درباره وی دانسته‌اند. در برخی کتب ادعیه منسوب به شیعیان دعایی به یوشع منسوب است. در کتاب مقدس یهودیان نام یوشع، یهُوشُوع ذکر شده است. بر اساس عهدعتیق نام وی ابتدا هُوشَع به معنای او نجات می‌دهد بوده است اما در ادامه یهوشوع به معنای یهُوَه نجات می‌دهد، نامیده شد.

منابع تاریخی یوشع را در زمان موسی(ع) فردی وفادار به وی و از یاران او توصیف کرده‌اند. تورات یوشع را در زمان موسی فرمانده وی در یکی از نبردها یاد کرده است. بر اساس تورات، یوشع در زمانی که موسی برای دریافت ده فرمان به کوه سینا رفته بود همراه وی بود. در ماجرای سرپیچی قوم بنی‌اسرائیل از فرمان موسی برای جنگ، تنها یوشع و چند نفر دیگر مورد غضب خدا قرار نگرفتند. از این رو از سوی خدا وعده حضور آنان در سرزمین موعود داده شد.

بر اساس منابع تاریخی و تفسیری یوشع در جریان ملاقات موسی با خِضر(ع) همراه وی بوده است. در قرآن به همراهی جوانی با موسی در زمان ملاقاتش با خضر اشاره شده است. منابع متعددی به نبوت وی تصریح شده است. موسی(ع) پس از مرگ برادرش هارون، یوشع را جانشین خود کرد. وی چند روز مانده به وفاتش، الواح مقدس را که احکام خدا بر آن نوشته شده بود به همراه زره به یوشع سپرد. جانشین شدن وی در ۹۰ سالگی بوده است. مدت نبوت یوشع را از ۲۷ سال، تا ۳۰ سال ذکر کرده‌اند.

به گفته مورخان، یوشع با حمله به فلسطین و شامات، وعده خدا برای سکونت قوم بنی‌اسرائیل در سرزمین موعود را محقق کرد. او به فرمان خدا مأمور شد به کمک بنی‌اسرائیل به این مناطق حمله کند. بر اساس متون تاریخی، بر این مناطق حاکمانی ستمکار مسلط بودند در این نبرد او موفق شد فلسطین و سرزمین بیت المقدس را فتح کند. از جمله مناطق فتح شده پیش از فتح بیت المقدس، اریحا (اردن کنونی) در شامات بود. بنی‌اسرائیل پیش از حمله به اَریحا به سبب نافرمانی خدا در دوره نبوت موسی(ع)، چهل سال در بیابان تیه سرگردان بودند.

یوشع در کنار داوود(ع)، سلیمان و پیامبر اکرم(ص) از معجزه رَدّ الشّمس برخوردار شد. معجزه رد الشمس برای او در فتح بیت المقدس به وقوع پیوست. فتح بیت المقدس در غروب جمعه اتفاق افتاد. بر اساس برخی منابع یوشع نگران بود که جنگ از جمعه به شب شنبه کشیده شود. این منابع دلیل نگرانی وی را اجازه نداشتن برای جنگ در روز شنبه دانسته‌‌اند. وی از خدا خواست غروب خورشید را به تأخیر بیاندازد تا آنان بتوانند عملیات فتح بیت المقدس را کامل کنند. به امر خدا غروب خورشید برای فتح بیت المقدس به تأخیر افتاد.

بخشی از عهد عتیق در کتاب مقدس به یوشع نامگذاری شده است. در این بخش به زندگی و وقایع دوره نبوت وی پرداخته شده است. این کتاب پس از کتاب تثنیه و پیش از کتاب داوران ذکر شده است. فتح سرزمین شام، سرزمین فلسطین و چگونگی بازگشت قوم بنی‌اسرائیل به سرزمین خود از جمله وقایع منتشر شده در کتاب یوشع است. بر اساس برخی روایات اسلامی یوشع در زمان ظهور امام مهدی(عج)، رجعت می‌کند و به همراه عیسی(ع) در کنار امام خواهد بود.

 

عروج ملکوتی

عمر وی را از ۱۱۰ تا ۱۲۶ سال دانسته‌اند. درباره محل دفن وی چند دیدگاه وجوددارد. محمد بن جریر طبری قبر وی را در کوه افرائیم در فلسطین ذکر کرده است. هروی و شماری از مورخان مدفن وی را در روستای کفل حارس در جنوب غربی نابلس در فلسطین را ذکر کرده‌اند. منابع دیگری قبر وی را در قبرستان تخت فولاد در اصفهان دانسته‌اند.

در برخی منابع تاریخی و روایی درگذشت یوشع را مصادف با ۲۱ رمضان (ایام شهادت امام علی(ع))، دانسته‌‌‌اند. امروزه مقامی به نام یوشع در شهر سلطه در نزدیکی شهر امان، پایتخت کشور اردن، قرار دارد. همچنین در استان طرابلس در شمال لبنان مقامی به وی منسوب است.

زندگینامه نظام الدین اولیا

به نام آفریننده عشق

 

محمد بن احمد بن علی دهلوی (۶۳۳-۷۲۵ قمری) یا حضرت شیخ خواجه سید محمد نظام‌الدین اولیا، معروف به شاه نظام‌الدین اولیا، شیخ نظام‌الدین اولیا، نظام دهلوی و نظام الدین خالدی دهلوی از مشایخ قرن هشتم هجری و اعاظم عرفای هندوستان و بزرگان طریقت چشتیه است.

 

ویژگی ها

پدر وی اهل بخارا بود که به شبه‌قاره هند مهاجرت کرد و در لاهور اقامت گزید و پس از چندی از لاهور به قصبهٔ بدایون در ایالت اتارپرادش در شرق دهلی رفت و در آنجا ساکن شدند. نظام‌الدین در آنجا چشم به جهان گشود. او در سن پنج سالگی پدر را از دست داد و مادرش بی‌بی زلیخا تربیتش را به عهده گرفت. او زنی پارسا و زاهد بود و در تربیت فرزندش بسیار کوشش کرد. در بدایون به تحصیل پرداخت و مقدمات علوم را در آنجا فرا گرفت و پس از چندی همراه مادر به دهلی رفت.

نظام الدین اولیا، چهارمین جانشین معنوی یا «خلیفه» خواجه معین‌الدین چشتی بود. او همچنین به «بحاث» و «محفل شکن» شهرت داشت و به «نظام» و «نرگسی» تخلص می‌کرد. گفته می‌شود که شبی در مسجد جامع دهلی بر اثر شنیدن آیه‌ای از دهان مؤذن، شوق طلب در او پدید آمد و نزد شیخ فریدالدین شکرگنج رفت و مدت‌ها از او و دیگر پیران طریق چون قطب الدین بختیار کاکی و معین‌الدین چشتی درس‌ها آموخت.

همچنین گفته شده از تعالیم کسانی چون شمس الدین دامغانی و علاءالدین اصولی و فریدالدین مسعود استفاده کرد تا خود به مرحلهٔ ارشاد رسید و مریدان و پیروان بسیار یافت. نظام‌الدین اولیا در ابتدا بسیار تنگدست و پریشان حال بود و از کسی چیزی قبول نمی‌کرد. پس از چندی که در هند بلندآوازه شد، بزرگان و امرای مسلمان از هر سو به طرف او روی آوردند و پادشاهان اسلامی از جمله سلطان جلال‌الدین خلجی از او تقاضای ملاقات می‌کردند.

نظام‌الدین اولیا، مانند استادان خود، به عشق به عنوان ابزاری برای شناخت خداوند تأکید می‌کرد. برای او عشق به خدا عشق غیر مستقیم به انسانیت است. دیدگاه او به جهان با حسی بسیار تکامل یافته از تکثرگرایی دینی و محبت به دیگران همراه بود. به ادعای ضیاء الدین بارانی مورخ سده ۱۴ میلادی، نفوذ نظام‌الدین اولیا در مردم دهلی موجب تغییری در دیدگاه‌های مسلمانان آن دیار شد که از توجه به امور دنیوی به سمت عرفان، عبادت و امور معنوی متمایل شوند.

نظام‌الدین در بسط و نشر معارف و عرفان اسلامی تلاش فراوانی کرد و به‌طور کلی نشر معارف اسلامی و تصوف در مناطق مختلف هند از حسن عنایت و توجه نظام‌الدین اولیا و شاگردان و خلفای وی می‌باشد. عبدالرحمان جامی در نفحات الانس، کرامات بسیاری به او نسبت داده‌ است.

در کتاب اخبار الاخیار آمده است: وی خلیفه شیخ فرید الحق و الدین است‌. نام او محمد بن احمد بن علی البخاری و لفگقب او سلطان المشایخ و نظام الدین اولیا می باشد. وی از محبوبان و مقربان درگاه الهی است.

فریدالدین گنج شکر در مورد نظام الدین چنین فرموده است: خداوند برای نظام الدین، علم، عقل، قوت و خلوص عشق بخشیده است. هر آنکه این صفات را داشت، مرتبه خلافت شیوخ را می‌یابد.

نظام الدین اولیا می‌گويد: آنگاه که معز الدین کیقباد در آنجا شهر نو بنا کرد، خلق بر من انبوه شد و آمد و شد ملوک و امرا و سایر مردم بسیار شد. با خود گفتم که از اینجا هم باید رفت. در این اندیشه بودم که همان روز در نماز دیگر، جوانی درآمد صاحب حسن و به غایت نحیف. اول سخنی که با من گفت این بود:

 آن روز که مه شدی نمی دانستی    کانگشت نمای عالمی خواهی شد

نظام الدین اولیا در جای دیگری فرمود: مرا در واقعه، کتابی دادند که در آن مسطور بود: تا توانی راحتی به دل میرسانی که دل مؤمن محل ظهور ربوبیت است. می‌فرمود که در بازار قیامت هیچ کالایی را آن‌چنان رواج نخواهد بود که دریافت دلها را.

نقل است: وقتی چند کس قصد ملازمت نظام الدین کردند، هر یک به رسم تحفه چیزی خریدند. در آن میان متعلّمی بود که گفت این هدایای مختلف یک‌جا پیش شیخ خواهند نهاد و خادم خواهد برداشت. او قدری خاک راه برداشت و در کاغذی پیچید. چون به خدمت او رسید هر کس چیزی پیش نهاد و آن متعلم کاغذ پاره پیچیده را نیز نهاد. خادم آن هدایا را برداشتن گرفت، خواست که آن کاغذ را نیز بردارد که نظام الدین فرمود: این را همین جا بگذار که این سرمۀ شریف خاص برای چشم ماست. آن متعلم تایب شد.

 

آثار

  • فوائد الفواد
  • افضل الفواد
  • راحه المحبین
  • سیرالاولیا

عروج ملکوتی 

شاه نظام‌الدین اولیا در سال ۷۲۵ قمری در دهلی، دیده از جهان فروبست و در همان‌جا دفن شد. نخست مقبره‌ای برای او توسط محمد تغلق از پادشاهان مقتدر سلطنت دهلی ساخته شد که بعدها چندین بار مرمت و بازسازی شد.

زندگینامه فرید‌الدین گنج شکر

به نام آفریننده عشق

 

فریدالدین مسعود بن جمال‌الدین سلیمان بن قاضی شعیب (۱۱۷۳-۱۲۶۶ میلادی) معروف به خواجه فریدالدین گَنْجِ شِکر، یا شکر گنج، ملقب به شیخ العالم، شیخ‌المشایخ، قطب الموحدین، مشکل‌گشا و … از عارفان پرآوازه سده ۷ قمری در شبه‌ قارهٔ هند و از بزرگان اهل تصوف و سلسله چشتیه است.

 

 

ویژگی ها

گنج شکر در اصل مسعود نام‌ داشت‌ و در سال ۵۶۹ قمری در قصبه کهتوال‌ در حوالی‌ مُلتان‌ چشم‌ به‌ جهان‌ گشود. فرشته‌ و غلام‌ سرور لاهوری‌، سال‌ تولد او را ۵۸۴ قمری نوشته‌اند که‌ این‌ نظر با توجه‌ به‌ سال‌مرگ‌ و سن‌ او درست‌ نمی‌نماید. گفته‌اند: فرخ‌شاه‌، نیای‌ بزرگ‌ وی‌، زمانی‌ حاکم‌ کابل‌ بود.

مطابق‌ بعضی‌ روایات‌ که‌ افسانه‌آمیز می‌نماید فرخ‌ شاه‌ را از اعقاب‌ ابراهیم‌ ادهم‌، و از آن‌ طریق‌ منسوب‌ به‌ خلیفه دوم‌ دانسته‌ است و به‌ همین‌ جهت‌ بابا فرید را «فاروقی‌» هم‌ خوانده‌اند. در یکی‌ از روزهایی‌ که‌ در مسجد مشغول‌ مطالعه‌ بود، خواجه‌ قطب‌ الدین‌ بختیار کاکی‌، یکی‌ از اقطاب‌ چشتیه‌ وارد شد. پس‌ از سخنانی‌ که‌ میان‌ آن‌ دو رد و بدل‌ گردید، بابا فرید دست‌ ارادت‌ به‌ خواجه‌ داد.

آنگاه‌ که‌ خواجه‌ عازم‌ دهلی‌ شد، بابا فرید را گفت‌ که‌ همانجا بماند و به‌ کسب‌ علم‌ مشغول‌ شود. وی‌ نیز چنان‌ کرد و مدتی‌ بعد به‌ دهلی‌ رفت‌ و به‌ خدمت‌ خواجه‌ پیوست‌. وی‌ در آنجا به‌ تدریج‌ شهرتی‌ یافت‌ و آخر چنان‌ شد که‌ مردم‌ دهلی‌ برای‌ دیدارش‌ هجوم‌ می‌آوردند و باعث‌ ایجاد مزاحمت‌ برای‌ او می‌شدند. ناگزیر وی‌ با اجازه خواجه‌ به‌ «هانسی‌» رفت‌ و تا زمان‌ فوت‌ خواجه‌ قطب‌ الدین‌ در آن‌ شهر مقیم‌ بود.

سپس‌ به‌ دهلی‌ آمد تا بنا به‌ وصیت‌ خواجه‌ و به‌ عنوان‌ خلیفه او خرقه‌ و عصا و نعلین‌ِ وی‌ را بدو دهند. اما چند روز بعد مجذوبی‌ شوریده‌ احوال‌ از هانسی‌ به‌ دهلی‌ آمد و گریه‌کنان‌ از دوری‌ شیخ‌ فریدالدین‌ و بی‌طاقتی‌ خویش‌ سخن‌ گفت‌. بابا فرید، بار دیگر روانه هانسی‌ شد.

در آنجا هجوم‌ مردم‌ برای‌ دیدار شیخ‌ چنان‌ بود که‌ مانع‌ عزلت‌ و مراقبه وی‌ گردید و او به‌ ناچار هانسی‌ را به‌ شیخ‌ جمال‌الدین‌ هانسوی‌ سپرد. بابا فرید سختی‌ کشیدن‌ و در گمنامی‌ زیستن‌ را به‌ رفاه‌ و شهرت‌ طلبی‌ ترجیح‌ می‌داد و به‌ همین‌ سبب‌، در شهر اجودهن‌ اقامت‌ گزید تا بتواند در آنجا به‌ تفکر و ریاضت‌ بپردازد.

زندگی‌ وی‌ نمونه کاملی‌ از فقر و زهد و ریاضت‌ است‌. گرچه‌ ریاضت‌ طبیعت‌ ثانوی‌ او شده‌ بود، اما هدف‌ اصلی‌ وی‌ نبود. در بین‌ اشیائی‌ که‌ در موزه شهر پاک‌ پتن‌ نگهداری‌ می‌شود، چند قطعه‌ چوب‌ مدور و گرد هست‌ که‌ به‌ «نان‌ بابا» شهرت‌ دارد و می‌گویند: شیخ‌ در هنگام‌ گرسنگی‌ از شدت‌ درد، این‌ چوبها را به‌ دندان‌ می‌گرفت‌ که‌ شاید گرسنگی‌ وی‌ تسکین‌ یابد. حتی‌ زمانی‌ هم‌ که‌ خانقاه‌ وی‌ پناهگاه‌ مستمندان‌ شد و هدایایی‌ از اطراف‌ هند به آنجا سرازیر گردید، باز همان‌ روش‌ را ادامه‌ می‌داد و هدایا را بین‌ فقرا تقسیم‌ می‌کرد و چیزی‌ برای‌ خود نگه‌ نمی‌داشت‌.

از مال‌ دنیا تنها گلیمی‌ داشت‌ که‌ بر آن‌ می‌خوابید و عصایی‌ که‌ از مرشدش‌ به‌ او رسیده‌ بود. در این‌ تنگدستی‌ خانواده او هم‌ با وی‌ شریک‌ بودند، چنانکه‌ در هنگام‌ مرگ‌ِ وی‌ برای‌ کفن‌ و دفن‌ او به‌ سختی‌ افتادند.

ریاضت‌های‌ وی‌ بی‌شباهت‌ به‌ زندگی‌ مرتاضان‌ هندو نبود، از جمله‌ گفته‌اند که‌ به‌ دستور مرادش‌ خواجه‌ قطب‌الدین‌ بختیار، به‌ مدت‌ ۴۰ شبانه‌ روز در مسجد «اوچ‌» وارونه‌ در چاهی‌ آویزان‌ شد و فقط برای‌ نماز او را خارج‌ می‌ساختند و این‌ نوع‌ ریاضت‌ به‌ «چله معکوس‌» شهرت‌ دارد.

این‌ داستان‌ هرچند که‌ ساختگی‌ باشد، خود نشان‌دهنده این‌ است‌ که‌ در میان‌ پیروان‌ بابافرید، ریاضت‌ تا چه‌ حد اهمیت‌ داشته‌ است‌. گفته می‌شود او ۱۶ قبیله را در هندوستان به‌دین اسلام درآورده است. تذکره‌ نویسان و شاعران در ستایش فریدالدین گنج شکر، سخن‌ها گفته و برای وی کرامات و کارهای خارق‌العاده برشمرده‌اند، از جمله گفته‌اند که علت شهرت وی به شکرگنج یا گنج شکر این بوده‌ است که بر اثر کرامات وی، نمک یا به قولی خاک به شکر تبدیل شده‌ است. بابا فرید همچون دیگر اقطاب چشتیه به سماع نیز علاقه‌ داشت و نظر مخالفان را رد می‌کرد.

نفل است: شخصی براتی که مبلغ کثیر در آنجا نوشته بود گم کرد. پیش شیخ نظام الدین اولیا آمد و قصه گم شدن برات را بعرض رسانید و اظهار عجز و اضطرار کرد. شیخ یک درم بوی داد که این را حلوا بخر و به روح شیخ فریدالدین شکر گنج به درویشان بده. چون آن شخص، درم را به حلواگر داد، حلواگر قدری حلوا را در کاغذ پیچیده و به وی داد، چون نیک نگاه کرد آن کاغذ، برات گم شده وی بود.

نقل است: زمانی معین الدین حسن سجزی از اجمیر به دهلی و به نزد خلیفه خود قطب الدین بختیار کاکی آمد و مریدان او را نظر کرد و گفت آیا کس دیگری هم مانده و او عرض کرد: مسعود نام فقیری در چله نشسته است. گفت بیا تا برویم و او را ببینیم. وقتی که بر در حجره او آمدند فریدالدین از شدت ضعف قادر به تعظیم کردن نبود. سلطان العارفین گفت: این بیچاره را تا کی در مجاهده میسوزی، بیا تا ما و تو عطا سازیم. پس بازوی راست حضرت سلطان العارفین و بازوی چپ حضرت قطب الاقطاب گرفته و روی سوی آسمان نمود و گفت: یا جل جلاله! فرید را قبول کن و به مرتبه درویشان اکمل برسان. آواز برآمد که فرید را برگزیدم و فرید، فرید دهر و وحید عصر است.

 

از نمونه اشعار وی:

عشق تو مرا اسیر و حیران کرده است     در کوی خرابات پریشان کرده است 

با این همه رنج و محنت ای دوست ببین     اسرار تو در دلم که پنهان کرده است؟

***

گیرم که به شب نماز بسیار کنی     در روز دوای شخص بیمار کنی

تا دل نکنی ز غصه و کین خالی     صد خرمن گل بر سر یک خار کنی

***

هر سحر بر آسـتان سر میزنم     بر طريق دوستی در میزنم

همچو مرغ نیم بسمل بـر درت   در میان خاک و خون پر میزنم

او مرا در عشق قربان می‌کند     من بر آن الله اکبر میزنم 

 

آثار

  • فواید السالکین
  • گنج اسرار
  • جوگی نامه
  • نصایح الملوک
  • اسرار الاولیا

 

عروج ملکوتی

ساختمان‌ آرامگاه‌ بابافرید، در شهر پاک‌ پتن‌ شریف‌، از توابع‌ ساهیوال‌، در ایالت‌ پنجاب‌ قرار دارد. این‌ شهر که‌ در گذشته‌ اجودهن‌ نام‌ داشت‌، در زمان‌ اکبرشاه‌، به‌ احترام‌ مقام‌ شیخ‌، پاک‌ پتن‌ شریف‌ نام‌ گرفت‌. آرامگاه‌ در بخش‌ قدیمی‌ شهر قرار دارد و مقبره شیخ‌ بدرالدین‌ سلیمان‌، پسر شیخ‌ هم‌ در کنار آن‌ ساخته‌ شد. درسمت‌ جنوبی‌ آرامگاه‌ دری‌ است‌ که‌ مردم‌ آن‌ را «بهشت‌ دروازه‌» می‌نامند. این‌ در تنها در روزهای پنجم‌ محرم‌ هر سال‌ که‌ «عرس‌»، یا سالگرد وفات‌ شیخ‌ است‌، و نیز در روزهای‌ تاسوعا و عاشورا باز می‌شود.

زندگینامه معین الدین چشتی

به نام آفریننده عشق

 

معین‌الدین‌ حسن‌ سجزی‌ چشتی، معروف به خواجه غریب نواز، از عرفای ‌قرن ‌ششم‌ و مروج‌ سلسله چشتیه ‌در هند بود.

 

ویژگی ها

معین الدین‌ در سال ۵۳۷ در قصبه سجز به‌ دنیا آمد. با توجه به اینکه معین الدین از نسل سادات سیستان بود، وی‌ را معین‌الدین‌ حسینی‌ سجزی‌ (سیستانی‌) نیز می‌خوانند. علت‌ ورود او را به‌ سلک‌ صوفیان ، مواجهه‌اش‌ با مجذوبی‌ به‌ نام‌ ابراهیم‌ قُندوزی‌ دانسته‌اند. گفته‌ شده‌ است‌ که غارت‌ سیستان‌ به‌ دست‌ ترکان ‌ غُز او را به‌ مراقبه‌ و تأمل‌ در خود و سرانجام‌ به‌ عرفان ‌ کشاند. پس‌ از این‌ تحول‌ روحی‌، معین‌الدین‌ اموال‌ خود را بین‌ مستمندان‌ تقسیم‌ کرد و برای‌ تحصیل‌ علوم‌ دینی‌ به‌ عراق ‌ رفت‌ و در مدت‌ کوتاهی‌ از علمای‌ دین ‌محسوب‌ گردید.

وی‌ در یکی‌ از سفرهایش‌ به‌ هاروَن‌، از توابع‌ نیشابور، با خواجه‌ عثمان‌ هاروَنی‌، از خلفای ‌ چشتیه‌، دیدار کرد و به‌ حلقه مریدانش‌ پیوست‌. معین‌الدین‌، بیست‌ سال‌ در سفر و حضر، ملازم‌ خواجه‌ عثمان‌ هاروَنی‌ بود. خواجه‌ عثمان‌ به‌ مریدی‌ او مباهات‌ می‌کرد و به‌ وی‌ لقب‌ محبوب الله داد و همچنین‌ معین‌الدین‌ را خلیفه خود کرد.

معین‌الدین‌ در سفرهای‌ خود با مشایخ‌ بزرگی‌ چون‌ نجم‌الدین‌ کبری‌، عبدالقادر گیلانی، ابوالنجیب‌ عبدالقاهر سهروردی و ابوسعید تبریزی‌ دیدار کرد. او همچنین‌ آرامگاه‌ مشایخی‌ چون‌ ابوالحسن‌ خرقانی ‌در خرقان‌، خواجه‌ عبدالله انصاری‌ در هرات ‌و احمد خضرویه‌ را در بلخ‌ زیارت‌ کرد. در مسیر خود به‌ هند، مدتی‌ در شهر لاهور و در جوار  مقبره هجویری‌ اقامت‌ گزید و به‌ تفکر و عبادت ‌مشغول‌ شد. پس‌ از آن‌، مدتی‌ در دهلی ‌ساکن‌ شد. از آنجا به‌ اجمیر رفت‌ و بسیاری‌ از هندوها را مسلمان ‌کرد.

معین‌الدین‌ در اجمیر ازدواج‌ کرد و حاصل‌ دو ازدواج ‌وی‌، سه‌ پسر (ابوسعید، فخرالدین‌ و حسام‌الدین‌) و یک‌ دختر (بی‌ بی‌ حافظه‌ جمال‌) بود. ابوسعید دو فرزند داشت‌ و پنجاه‌ سال  عمر کرد؛ فخرالدین‌ از علما و عرفا بود و حسام‌الدین‌ نیز در ۴۵ سالگی‌ به‌ سلک‌ عرفا پیوست‌ و سپس‌ به‌ طرز اسرارآمیزی‌ ناپدید شد. بی‌ بی‌ حافظه‌ نیز از دست‌ پدر خرقه خلافت‌ گرفت‌ و زنان‌ را ارشاد می‌کرد.

«جان اسپوزیتو» (استاد مطالعات دینی و خاورمیانه دانشگاه جورج تاون در واشنگتن دی سی) درباره این عارف والا مقام آورده است: معین الدین چشتی یکی از اولین عرفای بزرگ اسلامی بوده که به طور رسمی به پیروانش اجازه داده است که از موسیقی در عبادات، مناجات و سرودهای خود برای خدا استفاده کنند.

نقل است: وقتی گروه گروه از هندوان نزد خواجه می‌آمدند و مسلمان می‌شدند. پتهورا در دلش آتش درگرفت و به چند نفر امر کرد برویم صومعه سلطان هند و خواجه خواجگان را آتش زنید. در آن هنگام که خواجه در حال راز و نیاز با خالق بی نیاز بود صومعه خواجه را به آتش زدند؛ خواجه همان طور در حال راز و نیاز بود که همه صومعه سوخت ولی به خواجه آسیبی نرسید.

نقل است: یکی از خادمان خواجه یا یکی از مسلمین از دست پتهورا رنجیده و به نزد شیخ آمد، حضرت خواجه معین الدین در این مورد با پتهورا سخن گفت اما مؤثر واقع نشد و پتهورا گفت که این مرد یعنی خواجه معین الدین اینجا آمده است و سخان غیب می‌گوید. چون این سخن به سمع حضرت خواجه رسید، گفت: پتهورا را زنده گرفتیم و به لشکر اسلام دادیم. در آن ایام طولی نکشید که لشکر اسلام به وسیله فاتح اسلام سلطان شهاب الدین سام غوری از غزنین در رسید و پتهورا در مقابل لشکر اسلام شکست خورد و به دست معزالدین شهاب الدین سام اسیر گشت و در نتیجه سخن خواجه به حقیقت پیوست.

نقل است: سلطان ایبک بر تخت نشست و پتهورا را زنده گرفتار کرد. چون خواجه به اجمیر رسید، بیرون شهر زیر درختی که شتران راجه در آنجا جمع می‌شدند، مقام فرمود. چون شب شد، شتران راجه در آنجا جمع آمدند و ساربانان به خدمت حاضر شده و عرض کردند: این جای شتران ماست، شما در اینجا مجلس نکنید‌. حضرت خواجه فرمود: ما از اینجا برمی‌خیزیم، شتران راجه نشسته باشند. چون از آنجا روانه شد، بر لب حوض آنا ساگر که بت‌خانه‌های بی‌شمار در آنجا ساخته بودند مقام فرمود. چون شب گذشت، فردای آن‌ روز، ساربانان هر چند می‌خواستند که شتران برخیزند برنخاستند، گویا سینه های ایشان به زمین وصل شده بود‌. آخر، ساربانان دانستند که ظهور این امر از بد دعایی همان فقیر است که شب او را رنجانیدیم و به خدمت خواجه رفتند و نیازمندی‌ها کردند. خواجه فرمود: بروید که حکم برخاستن شتران شما از جناب حق نافذ شده است. ساربانان چون در گله شتران رفتند، دیدند که همه شتران خود برخاسته‌اند.

چون این خبر در شهر منتشر شد، دشمنان اسلام با هم اجتماع نموده و نزد راجه اجمیر رفتند و عرض کردند: این شخص بیگانه که در نزدیک پرستشگاه های ما سکونت می‌دارد لایق ماندن آنجا نیست که مذهب او غیر مذهب ماست. برای اخراج او حکم صادر گردد. راجه کسان خود را مأمور کرد و حکم داد که آن فقیر را از لب تالاب خارج و از ملک من بدر سازند. چون مأمورین راجه به اجتماع کثیر بر سر خواجه تاخت آوردند و مستعدان شدند که خواجه را برنجانند خواجه مشتی از خاک برداشت و آیت الکرسی بر آن خواند و بر روی ایشان انداخت. قدری از آن خاک بر سر هرکس اصابت کرد، بیفتاد و جسم وی خشک گردید و از زندگی و حرکت بازماند و باقی، منکوب و مغلوب شده رو به فرار نهادند.

نقل است: چون حضرت خواجه از حمله کردن جوگی آگهی یافت، برخاست و بعد وضوی تازه گرفت و خویش و اصحابش به اعصای مرشد مبارکش خطی کشید و فرمود: ان شاء الله احدی از معاندان، داخل این دایره نمی‌توانند بیایند. چون معاندان نزدیک آن خط رسیدند و بعضی از ایشان پا اندرون دایره نهادند، به حکم الهی به رو افتادند و ناچار عقب نشینی کردند.

روزی خواجه به راجه اجمیر نصایح مشفقانه به کار برده و به اسلام دعوت نمود ولی اصلاً در دلش کارگر نشد. خواجه اسلام از وی نا امید شده و گفت:

گلیم بخت کسی را که بافتند سیاه   به آب کوثرش هرگز سفید نتوان کرد

و فرمود: تو را به چنگ لشکر اسلام به قتل رسانیدیم ان‌ شاء الله، همچنان به ظهور اسلام که در فاصله کوتاه لشکر سلطان شهاب الدین غوری که به معزالدین سام مشهور است وارد هند شد و راجه بی‌نصیب به اجمیر به قتل رسید و رای پتهورا زنده گرفتار شد.

 

از نمونه اشعار وی:

این منم یا رب که اندر نور حق فانی شدم؟

مطلع انوار فیض ذات سـبحانی شدم

ذرہ ذرہ از وجودم طالب دیدار گشت

تا که من مست از تجلّی‌ های ربّانی شدم

زنگ غیرت را ز مرآت دلم بزدود عشق

تا به کلی واقف اسرار پنهانی شدم

من چنان بیرون شدم از ظلمتِ هستیِ خویش

تا ز نور هستی او آن که می‌دانی شدم

گر ز دود نفسِ ظلمت پاک بودم سوخته

ز امتزاج آتشِ عشقِ تو نورانی شدم

خلق می‌گفتند کین رہ را به دشواری روند

ای عفاک الله که من باری به آسانی شدم

دم به دم روح القدس اندر «معینی» می‌دمد

وه نمی‌دانم مگر من عیسیِ ثانی شدم

 

نقل است: آن شب كه معين الدين چشتی مشرف به موت بود، چند تن از اوليای بزرگ حضرت رسالت (ص) را به خواب ديدند كه فرمود: دوست خدا معين الدين چشتی خواهد آمد؛ ما به استقبال او آمده ايم. همچنین در هنگام فوت، در پيشاني خواجه اين نوشته ظاهر شد: حبيب الله مات فی حب الله (دوست خدا در دوستی خداوند وفات كرد.)

 

آثار

  • انیس‌ الارواح‌
  • گنج‌ اسرار
  • دلیل‌ العارفین
  • بحر الحقایق‌
  • رساله وجودیه‌

 

عروج ملکوتی

خواجه معین الدین در سحرگاه دوشنبه ۶ رجب سال ۶۳۳ قمری در اجمير شريف ديده از جهان فروبست و به معشوق حقيقی پيوست. آرامگاه ایشان در اجمير هند قرار دارد.

زندگینامه ابن شهرآشوب

به نام آفریننده عشق

 

محمد بن علی بن شهرآشوب سَرَوی مازندرانی (۴۸۸ق-۵۸۸ق) معروف به ابن‌ شهرآشوب، فقیه، مفسّر و محدّث شیعه در قرن ششم هجری قمری و نویسنده کتاب‌هایی همچون مناقب آل‌ ابی‌طالب  و معالم العلماء می‌باشد.

 

ویژگی ها 

ابن‌‌ شهرآشوب در سال ۴۸۸ق و بنا بر قولی در سال ۴۸۹ق به دنیا آمد. عده‌ای وی را اصالتاً اهل ساری دانسته‌ و گفته‌اند ولادت وی در مازندران بوده است، اما برخی قائل‌ به ولادت وی در بغداد شده‌اند.

آقابزرگ تهرانی در کتاب مصفی المقال فی علم الرجال، جد او را شيخ شهرآشوب بن كياكی، از مردم ساری و از شاگردان نامی و ممتاز شیخ طوسی معرفی کرده است. پدرش شيخ علی فرزند شيخ شهرآشوب نيز از فقيهان و محدثان فاضل و از دانشمندان شیعه معرفی شده است.

عده ای او را اهل ساری و محل ولادتش را مازندران و یا بغداد دانسته‌اند. او پس از درگیری با حکمران مازندران راهی بغداد شد وی پس از مدتی اقامت، در سال ۵۶۷ هجری قمری به حِلّه رفت و در آنجا به تدریس مشغول شد و سرانجام در سال ۵۷۳ قمری راهی حلب شد و تا آخر عمر در آنجا ماند.

 

از منظر فرهیختگان

شیخ حر عاملی، ابن‌ شهرآشوب را، فردی عالم، فاضل، ثقه، محدث، عالم به علم رجال و روایات، ادیب، شاعر و جامع همه خوبی‌ها معرفی می‌کند.

میرزا حسین نوری در توصیف وی، الفاظی نظیر فخر شیعه، تاج شریعت، افضل الاوائل و دریای متلاطم ژرفی که ساحل ندارد، احیا کننده آثار مناقب و فضائل، رشید الملة و الدین، شمس الاسلام و المسلمین، فقیه، محدث، مفسر و محقق به کار می‌گیرد.

تفرشی، ابن‌ شهرآشوب را پیشوای طایفه شیعه و فقیه آنان، شاعری بلیغ و نویسنده توصیف می‌نماید.

صلاح‌ الدین صفدی، از عالمان اهل سنت ابن‌ شهرآشوب را از سرشناسان مذهب شیعه که علم اصول را به حد نهایی خود رساند معرفی می‌نماید و او را از حیث علوم قرآنی و مشکلات حدیث، اخبار، لغت و نحو، سرآمد و متقدم بر اهل این رشته‌ها توصیف می‌کند.

شیخ ابوعلی حائری می‌گويد: «ابن شهرآشوب، شیخ الطائفه است و پایه فضل او گفتگو ندارد.»

 

اساتید

  • فتال نیشابوری
  • شیخ طبرسی
  • ابومنصور طبرسی
  • ابوالفتوح رازی
  • عبدالجلیل قزوینی رازی
  • ابوالفتح آمدی
  • قطب‌الدین راوندی

 

شاگردان

  • سید محمد بن زهره
  • یحیی بن بطریق
  • تاج الدین دربی
  • شیخ یحیی سوراوی
  • یحیی بن ابی حلبی
  • سید کمال‌الدین حیدرحسینی
  • شیخ‌الدین ابوالحسن علی بن شعره حلی

 

آثار

  • مناقب آل ابی‌طالب
  • متشابه القرآن و مختلفه
  • مثالب النواصب
  • مائدة الفائده
  • امثال فی الامثال
  • الاوصاف
  • المنهاج الجدیده
  • انساب آل ابی‌طالب

 

عروج ملکوتی 

ابن‌ شهرآشوب سرانجام در سال ۵۸۸ قمری در شهر حلب درگذشت و در شهر حلب، در بالای جبل جوشن به خاک سپرده شد.

 

زندگینامه خواجه مودود چشتی

به نام آفریننده عشق

 

مودود بن یوسف چشتی معروف به خواجه مودود چشتی، عارف قرن پنجم و قطب سلسلهٔ چشتیه بود.

 

ویژگی ها

خواجه مودود در رجب سنه ۴۳۳ ه‍.ق در چشت به دنیا آمد و در هفت سالگی قرآن را از حفظ بود و به سن ۱۶ سالگی به کمال علوم رسید و در این هنگام کتاب‌های منهاج العارفین و خلاصةالشریعه را تصنیف کرد. وی در ۲۹ سالگی از جانب پدرش سید ناصرالدین ابویوسف چشتی، بر سجاده خلافت و ارشاد نشست و به هدایت خلق مشغول گشت.

مودود در شام، فلسطین، عراق، عربستان، و بلخ و بخارا سیر نمود. به روایتی ۱۲ خلیفه در اطراف و اکناف داشته‌ است. وی مریدان زیادی از انس و جن داشت. در جمله‌ای چنین آمده‌ است: «و نقل است که اگر وی را طواف کعبه آرزو بودی از نظر مردمان غائب شدی و طواف نموده بازآمدی.»

در مورد سلسله چشتیه درهمین لوحه چنین نوشته شده‌ است: «سلسلهٔ چشتیه در۳۱۴ هجری توسط خواجه شراف الدین ابواسحاق شامی، شایع و اساس گذاری شده‌ است.» ولی در این لوحه گفته نشده‌ است در کجا و در کدام شهر و در ادامه چنین آمده‌ است: «سلسلهٔ قادریه توسط حضرت شیخ عبدالقادر گیلانی، سلسلهٔ سهروردیه توسط شیخ شهاب الدین سهروردی و سلسلهٔ نقشبندیه توسط شاه نقشبند درسنه حدود ۸۰۰ ه‍.ق پایه‌گذاری شده‌ است.

پس از یوسف چشتی، فرزند بزرگش، مودود، در ۲۴ یا ۲۶ سالگی بر سجاده قطبیت نشست. برخی از نزدیکان مودود، به سبب جوانی او، وی را شایسته جانشینی پدر ندانستند، بلکه عموی وی (خواجه علی چشتی) را، که در دهلی نزد سلطان غیاث‌الدین بَلبن بود، وارث سجاده دانستند، اما خواجه‌علی در نامه‌ای این مقام را به مودود سپرد. از جمله سوانح زندگی مودود، ملاقات او با شیخ احمد جام ملقب به ژنده‌پیل بود.

نقل است که خواجه مودود، ۳۰ سال سر به بالین ننهاد و ریاضت کشید. در ابتدای سلوک در خانه‌ای که از پدرشان بود و از سنگ دریایی ساده بنا شده بود زندگی می کرد و اکثر ایام را روزه داشته و گاهی در روز چیزی تناول می‌فرمودند. ایشان خرقه ای داشتند که تکه های کهنه را شسته و بر آن بخیه می زدند با وجودی که سلطان سنجر سلجوقی از ارادتمندان شان بود و لباس های فاخره و شاهی بطور تحفه هدیه میداد ایشان آن را رد نموده و سلطان را به گسترش عدل و خدمت به دین و مستضعفين تشویق و توصیه می فرمود.

خرقه ایشان آن چنان معروف گشت که در شام، عراق، مصر، اسپانیا، الجزایر، بلخ، بخارا، سمرقند، ری و نیشابور، دسته دسته طالبان خدا و شیفتگان اسلام و مخلصین اهل بیت پیامبر (ع) به حلقه ارادت آن محبوب پرورگار آمده و مستفید و مستفیض می‌شدند و مریدان ایشان در هر کجا مشکلی پیش می‌آمد، ایشان به قوت روحانی به مددشان می‌شتافت.

از خصایل و عادات خواجه مودود چشتی یکی این بود که سالک بی علم را تلقین طریقت و عرفان نمی‌دادند و می‌فرمودند: بروید اول علوم شریعت را کسب نمایید و بعداً به معرفت و تصوف دست بزنید که زاهد بی علم مسخره شیطان است. خواجه مودود، مدرسه دینی بزرگی در چشت شریف بنا کرده بود که از همه اطراف دنیا و از ممالک اسلامی به‌ خصوص از بلخ، بخارا، ری و بغداد، علمای علوم مختلفه و دانشمندان بزرگی با نوازش‌ها و عطیات و تشویق‌ های فراوان به چشت شریف دعوت شده بودند و در مدرسه مودودیه به تدریس و افاده طلاب و دانشجویان مصروف و مشغول بودند. بعضی می‌گويند که 2300 نفر محصل و دانشجو و 110 نفر استاد و آموزگار کامل و ماهر در آن مدرسه به تدریس مشغول بودند.

از کرامات ایشان، ماجرای درخت فندوقی است که عصای خشک آن حضرت بوده و در زمانی به سببی آن را بر زمین فرو بردند و در همان زمان سبز شده و حالا در سالی چندین مرتبه گل می‌کند و بار می‌دهد.

نقل است: چشمه کنار چنار، از کرامات خواجه مودود به وجود آمده است. همچنین نقل است که درویشی بوده او را عبدالله جبلی می‌گفتند و در اثر بیماری نابینا شده بود و در دامنه کوه دیواندر که از کوه‌های مشهور هرات است، سکونت داشت و این کوه در اثنای راه چشت شریف و هرات واقع است و این درویش دعا و زاری و تضرع و گریه می‌نمود و از حق تعالی شفای چشم خود را می‌خواست و روزها در دامنه کوه به ذکر و فکر الهی می‌پرداخت.

وی در خواب دید که هاتفی غیبی به وی می‌گوید: یا مودود بگو که مودود یکی از محبوبان ماست، او را به مدد تو رسانیم. فردای آن روز، خواجه مودود چشتی از آن دیار راهی چشت شریف بود که ناگاه شنید که کسی در وادی کوه یا مودود یا مودود می‌گوید. آن حضرت در مقابل این درویش نابینا ایستاد. از وی سبب ورد یا مودود را پرسید. وی قصه را سر تا پا بیان نمود. حضرت بعد از استماع احوال این نابینا به دست مبارکش از لعاب دهن خویش برچشم وی مالید و او فی الحال شفا یافت و سر در قدم آن حضرت آورد و به شرف ارادت نیز شرف آورد.

نقل است: نصیر بن احمد، حاکم بخارا (یا حاکم بلخ) بود و پسری داشت گنگ، شل، کور و کَر. چون آن حضرت وارد ناحیه شد، حاکم بخارا پسر خود را که ذکر شد به حضور آن محبوب پرورگار حاضر نموده و استدعا کرد که توجه مبذول دارند و نیازمندی زیاد نمود. حضرت خواجه، دلشان به رقت آمد و به پسر گفت: دست به دست من ده؛ وی دست خود را به دست حضرت مودود داد. خواجه مودود گفت: بگو بسم الله الرحمن الرحیم. وی گفت. سپس وی بینایی، شنوایی و تکلم یافت‌.

خواجه مودود چشتی سماع را بسیار دوست می‌داشت و در محفل سماع ایشان، فیوضات الهیه و تجلیات قدسیه دائم و همیشه بود. اگر کافری گذر بر آن دیار نمودی، فوراً زبان به اسلام می گشود و اگر بیماری را در محفل او می‌آوردند فی الحال شفا می یافت و در محفل سماع خلقی زیاد از علما، فضلا، عرفا و اولیاءالله جمع شده و طعام های زیاد و نقد و جنس به حاضران می‌دادند و شروع و ختم محفل سماع با قرآن کریم صورت می‌گرفت.

روایات زیادی داریم که آن حضرت در سماع ناگهان غایب می‌شد‌. از این راز نهانی پرسیدند، آن حضرت فرمود: حق تعالی برای محبوبانش مقامی است که آن را نور آسود می‌گویند و در آن حالت چون صاحب سماع به آن مقام رسد از نظر خلق پنهان و غیب گردد مگر ظاهربینان پندارد که غایب شده است در حالیکه شخص در مقام خود است و معشوق حقیقی وی را درحضرت محبت به خود کشیده به لباس ملبس گردانیده و در نور محبوب پوشیده گشته مثل ستاره که در شعاع آفتاب گم و مضمحل و غایب می‌شود و در آن حالت، شخص صاحب این مقام را جز معبود حقیقی و درویش صاحب کمال کسی نتواند دید.

 

عروج ملکوتی 

قطب‌الدین مودود در رجب ۵۲۷ در سن ۹۴ سالگی وفات یافت و در چشتِ شریف (کشور افغانستان) دفن شد.

زندگینامه حبیب نجار

به نام آفریننده عشق

 

حبیب نجّار، شخصیتی مسیحی است که در منابع اسلامی به مؤمن آل‌ یس ملقب شده است.

 

ویژگی ها

نسب حبیب را، حبیب‌ بن اَبریا، حبیب‌ بن مری و حبیب‌ بن اسرائیل ضبط کرده‌اند. گویا پسر عموی فرعون زمان خود بوده است. در بیشتر منابع او را نجّار گفته‌اند و چون پیش از ایمان آوردن بت‌تراش بوده است با این لقب خوانده‌ شده‌است. برخی نیز گفته‌اند کار او ریسمان‌ بافی یا کفاشی بوده است. درباره زندگی زاهدانه و رفتارهای عابدانه وی مطالب اندکی در منابع آمده است.

نام وی در قرآن نیامده ولی در آیات سوره یس در ضمن نقل ماجرای اصحاب القریه پس از اینکه اصحاب قریه، دو رسولی را که برای دعوت آنان به توحید آمده بودند، تکذیب می‌کنند، مردی شتابان از دور دست شهر می‌آید و مردم را به پیروی از رسولان فرا می‌خواند و ایمان خود را به پروردگار آشکار می‌سازد. پس از مرگ وی، قوم او با صیحه‌ای هلاک می‌گردند. در منابع اسلامی، این مرد مؤمن، حبیب نجّار دانسته شده است.

بر اساس آیاتی از سوره یاسین، حضرت عیسی علیه‌السلام دو تن از حواریون خود را به انطاکیه که در قرآن «القَرْیة» خوانده شده است می‌فرستد. فرستادگان حضرت عیسی در حوالی شهر با چوپان پیری روبه‌رو می‌شوند و او را به پرستش خدا و دین عیسی(ع) دعوت می‌کنند. چوپان از آنان درخواست معجزه می‌کند و او پسر بیمارش را شفا می‌دهند و پیرمرد که همان حبیب نجّار است، به گفته‌های آنان ایمان می‌آورد. دلایل دیگری نیز برای ایمان آوردن حبیب نقل شده است، از جمله اینکه رسولان، پسر او را که هفت روز از مرگش می‌گذشت زنده کردند و دیگر اینکه خودِ حبیب را که به جذام و فلج مبتلا بود شفا دادند.

فرستادگان پس از ورود به انطاکیه، به دستور پادشاه زندانی می‌شوند. حضرت عیسی، شمعون، بزرگ حواریون را به یاریشان می‌فرستد و آنان در حضور پادشاه معجزاتی از خود نشان می‌دهند، اما پادشاه و اطرافیان او بنابه قولی تصمیم به قتل رسولان می‌گیرند.

حبیب نجّار هنگامی‌ که از این خبر آگاه می‌شود، شتابان خود را به منکران می‌رساند و آنان را به پذیرش یگانه‌ پرستی و معاد دعوت می‌کند، وی سه دلیل برای ضرورت تبعیت از پیامبران بیان می‌کند:

۱. آنان هیچ اجر و مزدی نمی‌خواهند: «اتَّبِعُوا مَنْ لَا يَسْأَلُكُمْ أَجْرًا وَهُمْ مُهْتَدُونَ» (یس–۲۱)

۲. خالق انسان خداست و به سوی او باز می‌گردد: «وَ مَا لِيَ لَا أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» (یس–۲۲)

۳. غیر الله توانایی دور کردن ضرر و جلب منفعت برای خود و دیگران را ندارند: «أَأَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً إِنْ يُرِدْنِ الرَّحْمَٰنُ بِضُرٍّ لَا تُغْنِ عَنِّي شَفَاعَتُهُمْ شَيْئًا وَلَا يُنْقِذُونِ» (یس–۲۳)

اما مردم به او حمله می‌کنند و او را به طرز فجیعی به قتل می‌رسانند. او وارد بهشت می‌شود: «قِيلَ ادْخُلِ الْجَنه» (یس–۲۶) و آرزو می‌کند قومش می‌دانستند خداوند چگونه او را گرامی داشت: «قالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ‌. بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَ جَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ» (یس–۲۶ و ۲۷)

براساس حدیثی نبوی، حبیب نجّار ملقب به مؤمن آل‌ یس، حزقیل ملقب به مؤمن آل فرعون و حضرت علی(ع)، صدیقان هستند و علی افضل آنهاست. همچنین آن حضرت فرموده است که آن سه تن حتی لحظه‌ای به خدا کافر نشدند.

از امام کاظم (ع) نقل شده است: «سابقين چهار كس هستند: اول، پسر آدم (ع) كه به دست برادرش كشته شد؛ دوم، پيشگام امت موسى (ع) كه همان «مؤمن آل فرعون» است؛ سوم، پيشگام امت عيسى (ع) يعنى حبيب نجار و چهارم، پيشگام امت اسلام؛ يعنى على بن ابى طالب (ع).»

نیز از پیامبر اکرم (ص) نقل شده است که حبیب نجّار از صدیقان، مقربان الهی و اهل بهشت و یکی از مصادیق «ثُلَّةٌ من الاَوَّلین» معرفی شده است.

به نوشته برخی منابع، وی پیش از ایمان به رسولان، مشرک بوده است و حتی گفته‌اند هفتاد سال بت می‌پرستیده است، با این حال، وی را در زمره کسانی چون ورقة بن نوفل، بحیرا و قیس‌ بن ساعده شمرده‌اند که پیش از بعثت پیامبر اکرم (ص) به او ایمان داشته‌اند، چنانکه تصریح شده حبیب نجار ششصد سال پیش از ظهور اسلام، به حضرت محمد (ص) ایمان آورده بوده است.

 

عروج ملکوتی

در منابع متقدم، محل دفن حبیب نجّار بازار انطاکیه ذکر شده است، اما به گزارش منابع جدید، مقبره وی در مشرق انطاکیه، در دامنه کوه سلبیوس، که کوه حبیب نجّار نامیده می‌شود، قرار دارد.

 

زندگینامه جعفر بن ابی‌طالب

به نام آفریننده عشق

 

جعفر بن ابی‌طالب بن عبدالمطلب مشهور به جعفر طیار و ذوالجناحین سومین فرزند ابوطالب و فاطمه بنت اسد بود. جعفر پسر عموی پیامبر اكرم (ص)، برادر بزرگتر امام علی (ع)، دومین فرد مسلمان پس از امام علی (ع) و صحابی رسول خدا (ص) بود.

 

ویژگی ها

تولد جعفر را بیست سال پیش از بعثت پیامبر (ص) در طایفه بنی‌هاشم از قبیله قریش دانسته‌اند. پدر وی ابوطالب از بزرگان قریش و مادرش فاطمه بنت اسد بود. او سومین فرزند ابوطالب پس از طالب و عقیل و قبل از علی (ع) بود. طبق برخی اقوال، فاصله بین هر کدام از برادران ده سال بوده است.

جعفر را به خاطر داشتن فرزندی به نام عبدالله، ابوعبدالله می‌خواندند. از دیگر کُنیه‌های‌ جعفر «ابوالمساکین» بود. وی به دلیل ملازمت فقرا و مساکین و احسان به آنان به این نام شهرت یافت. همچنین به «طَیّار» و «ذوالجناحین» مشهور است که پس از شهادت و از دست‌دادن دو دستش به آن ملقّب گردید. در روایتی از رسول اکرم (ص) آمده که شبی در مکه با علی و حمزه و جعفر خوابیده بودیم که با نسیم بال جبرئیل که همراه با سه فرشته دیگر آمده بود بیدار شدم؛ او به من گفت که تو سید پیامبران هستی و علی سید اوصیاست و جعفر با دوبالش در بهشت پرواز می‌کند و حمزه سید شهداست.

در روایتی دیگر از امام باقر (ع) است که خداوند، چهار خصلت جعفر را در دوران جاهلیت (عدم شُرب خمر، دروغ‌ نگفتن، پرهیز از فحشا و نپرستیدن بت) ارج می‌نهد. نقل شده که پیامبر (ص) هم در حق او دعا کرد که خداوند عزّوجل به تو دو بال عطا کند که با ملائکه در بهشت پرواز کنی. از دیگر القاب وی «ذوالهجرتین» به خاطر هجرت به حبشه و هجرت به مدینه است.

جعفر دومین مردی بود که بلافاصله پس از برادرش علی (ع) به پیامبر (ص) ایمان آورد و مسلمان شد. ابوطالب هنگامی که دید فرزندش علی (ع) در کنار پیامبر (ص) نماز می‌گذارد به جعفر گفت: در سمت چپ پیامبر (ص) نماز بگزار. برخی نیز گفته‌اند وی بیست‌ و‌ ششم و یا سی‌ و دومین مردی بود که مسلمان شد. ابن‌ سعد می‌گوید: جعفر بن ابی‌طالب قبل از آن که رسول خدا (ص) در خانه ارقم وارد شود، ایمان آورد.

براساس متون دینی، جعفر از مرتبت و منزلت والایی برخوردار بود. او را مصداق برخی آیات قرآن معرفی کرده‌اند. علی بن ابراهیم قمی در ذیل آیه ۲۳ سوره احزاب از امام باقر (ع) نقل می‌کند که مراد از کسانی که بر عهد خویش وفادار ماندند و جان خویش را تسلیم کردند، حمزه و جعفر بن ابی‌طالب است. بر اساس روایتی از امام صادق (ع)، آیه ۳۹ سوره حج نیز در شأن علی (ع)، حمزه و جعفر نازل شده است.

روایت شده که پیامبر (ص) فرمود: مردم از درخت‌های مختلف خلق شده‌اند؛ اما من و جعفر مانند یک درخت هستیم و از یک گِل آفریده شدیم. آن حضرت در روایتی دیگر فرمود: جعفر! تو در چهره و اخلاق شبیه من هستی. این شباهت به گونه‌ای بود که هر کس جعفر را می‌دید می‌گفت: «سلام بر تو یا رسول‌الله» به گمان این که پیامبر (ص) است و جعفر در پاسخ می‌گفت: من رسول‌الله نیستم، من جعفر هستم.

وی مورد علاقه شدید پیامبر اکرم (ص) بود. رسول خدا (ص) از غنایم غزوه بدر به جعفر بخشید با این که وی در جنگ حضور نداشت. همچنین پیامبر (ص) در بازگشت از غزوه خیبر، جعفر را که از حبشه بازگشته بود، ملاقات کرد، او را در آغوش گرفت، میان دو چشم او را بوسید و فرمود: به خدا قسم نمی‌دانم برای کدام یک مسرور باشم، دیدار جعفر یا فتح خیبر. آن گاه به او نمازی آموخت که به «نماز جعفر طیار» معروف است. علاقه‌مندی امیرمؤمنان (ع) به او نیز تا آنجا بود که عبدالله بن جعفر می‌گوید: هر گاه درخواستی را از عمویم علی (ع) داشتم و به حق پدرم (جعفر) او را قسم می‌دادم، آن را می‌پذیرفت. امام حسین (ع) نیز در ماجرایی که امیرالمومنین (ع) به خشم آمده بود، او را به حق عمویش جعفر قسم داده است. هرگاه حضرت را هنگام خشم به حق برادرش جعفر سوگند می‌دادند، آرام می‌گرفت.

ابو نعیم اصفهانی می‌گوید: جعفر بن ابی‌طالب مردی خطیب، سخاوتمند، شجاع و عارف بود. ابن‌ قُدامه، وی را فردی بردبار و متواضع می‌خواند. ذهبی از عالمان اهل‌ سنت می‌نویسد: جعفر بن ابی‌طالب، دارای مقامی بزرگ، سیّدِ شهیدان و مجاهدان است.

نقل است: روزی ابوطالب به همراه پسرشان جعفر بر پیامبر اسلام (ص) وارد شدند در حالی که ایشان به همراه امیرالمؤمنین (ع) در حال نماز جماعت بودند. ابوطالب به جعفر فرمود: پشت سر پسر عمویت نماز بخوان. پیامبر که متوجه حضور جعفر شد جلو ایستاد و ابوطالب شادمان بازگشت در حالی که زمزمه می‌کرد: علی و جعفر مورد اطمینان من هستن. این اول نماز جماعتی بود که در اسلام برپا شد.

پیامبر اسلام می‌فرمایند: مردم از شجره‌های گوناگون آفریده شده‌اند ولی من و فرزند ابوطالب از یک شجره آفریده شده‌ایم. ریشه‌ام علی و شاخه‌ام جعفر است. از همین رو پیامبر (ص) تنها دو نفر را به عنوان برادر خود معرفی کردند: یکی امیرالمؤمنین (ع) و دیگری جعفر بن ابی‌طالب.

پیامبر گرامی اسلام‌ (ص) در واپسین لحظات عمر شریفشان به حضرت زهرا (س) فرمودند: دخترم ما خاندانی هستیم که خداوند شش خصلت به ما عنایت کرده که به هیچ کس از اولین و آخرین ارزانی نفرموده است‌. حضرت به شش نفر اشاره کردند تا آن‌که حضرت زهرا (س) فرمود: کدام‌ یک از این‌‌ها افضل است؟ پیامبر فرمود: پس از من علی افضل است و پس از علی و تو و دو فرزندم حسن و حسین و اوصیای بعد از این پسرم (به حسین اشاره کرد) که مهدی هم از آنها است، حمزه و جعفر با فضیلت‌ ترین افراد از خاندانم هستند.

انس بن مالک می‌گوید: از پیامبر گرامی اسلام (ص) درباره تفسیر آیه «وجوه یومئذ مسفرة ضاحکة مستبشرة» سؤال نمودم که مقصود چه افرادی هستند؟ حضرت فرمودند: ای انس مقصود از آن، چهره‌های ما فرزندان عبدالمطلب است؛ من و علی و جعفر و حسن و حسین و فاطمه. از قبرهایمان خارج شده در حالی که چهره‌هایمان در روز قیامت مانند خورشید نیمروز درخشان است.

پیامبر اکرم (ص) می‌فرمایند: در روز قیامت چهار پرچم به من عطا خواهد شد که پرچم حمد را در دستان خودم می‌گیرم و پرچم تهلیل را به امیرالمؤمنین (ع) می‌سپارم و او را با گروه اول همراه می‌کنم. پرچم تکبیر را در دستان حمزه قرار می‌دهم و او را با گروه دوم می‌فرستم. پرچم تسبیح را به جعفر واگذار کرده و او را با گروه سوم همراه می‌کنم سپس به سراغ امتم آمده تا آنان را از شفاعت خودم بهره‌مند سازم.

 

عروج ملکوتی

جعفر در جنگ موته در جمادی الاولی سال هشتم هجری به شهادت رسید. ابوالفرج اصفهانی در مقاتل الطالبیین، اولین شهید از فرزندان ابوطالب در اسلام را، جعفر بن ابی طالب خوانده است. طبری در تاریخ طبری می‌نویسد: پس از شهادت زید، جعفر پرچم را در دست گرفت و شروع به جنگ کرد. چون دید دشمن دورش را احاطه کرده، از اسبش پیاده شد و آن را پِی کرد. سپس جنگید تا دو دستش قطع گردید و شهید شد. بنا بر قول مشهور، وی در سن ۴۱ سالگی و دهمین نفری بود که در این جنگ، به شهادت نائل آمد. آرامگاه وی در اردن قرار دارد.