زندگینامه عبدالله نجفی بختیاری

یه نام آفریننده عشق

 

شیخ عبدالله نجفی بختیاری معروف به «شیخ پیاده»، از علما و عرفای بختیاری بود و در اصل، نامش سیف الله بود.

 

ویژگی ها 

عبدالله پیاده در خانواده ای ثروتمند چشم به جهان گشود. پدرش اسدالله خان از خوانین بختیاری بود. وی از همان کودکی روحش لطیف و سرشتش نیکو بود. به خاندان عصمت و طهارت علاقه و ارادت زیادی داشت. زندگی او با زندگی خان زادگان سازگاری نداشت، به همین دلیل روش زندگی او اعتراض خان زادگان را در پی داشت.

وی با دختر عموی خود که خواستگاران فراوانی داشت، ازدواج کرد. سنش از 17 سالگی نگذشته بود که پدرش درگذشت و ریاست ایل به وی رسید. دوران ریاست وی مقارن با حکومت رضاشاه بود که سیاستش سرکوب و قلع و قم خوانین و خلع سلاح و یکجانشینی  عشایر بود. برای رسیدن به این هدف با وضع قوانین و مقررات دشواری عرصه را بر عشایر بسیار تنگ کرد. در این گیرودار، سیف الله تصمیم گرفت به نجف اشرف عزیمت کند. ابتدا برای عرض ارادت به امام رضا (ع) رهسپار مشهد شد. در این سفر سختی های بسیاری کشید. در بین راه اموالش را وقف حضرت ابوالفضل(ع) کرد. پس از جلب رضایت همسرش و مصلحت اندیشی، وی را طلاق داد و دیگر هیچگاه ازدواج نکرد. وی صاحب فرزندی نیز نبود.

در باره اینکه چرا وی بعد از این همسری اختیار نکرد، از قول خودش نقل می کنند: «در نجف اشرف روزی پرده ها از جلوی دیدگانش کنار رفت. کفشدار را به صورت واقعی به شکل خرسی دید. ناراحت به حرم حضرت امیر (ع) مشرف شد. به آقا عرض کرد: آقا من دنبال چنین مسائلی نیستم و چنین کراماتی نمی خواهم. من از دنیا چیزی نمی خواهم فقط می خواهم با شما باشم و عشق شما در وجودم باشد. نقل کرد: مرا به آسمان ها بردند و همین طور بالا و بالاتر می رفتیم، تا اینکه حضرت مولی علی (ع) را بر منبر نورانی دیدم که نشسته اند. مولی به غلامانشان دستور دادند که دستان مرا بشویند. آفتابه و لگنی زیبا آوردند. گفتند: دست هایت را جلو بیاور! دست هایم را شستند و مرا برگرداندند. یک مرتبه بیدار شدم. چنین تعبیر نمودم که مولی دستم را از دنیا شست. بنابراین نه زنی انتخاب کردم، نه خانه ای و با مولا عهد راستین بستم.»

وی فردی خوش خلق، با صورت و سیرتی زیبا و بسیار ساده زیست بود. لاغر اندام بود و لباسش بسیار ساده و شامل گیوه ای به پا، شلواری و پیراهنی سفید به تن، عبای بر دوش و عمامه ای ساده و سفید بر سر.

او آنچه از مال دنیا داشت و یا از پدرش به ارث برده بود، در راه خدا انفاق کرد و بخشید و دست از مال دنیا شست و از ریاست بر ایل و مردم دل کند و رهسپار عتبات عالیات شد. وقتی به عتبات مشرف شد، زندگی ساده و فقیرانه ای در پیش گرفت. در کربلا و نجف کارگری می کرد و مزدش را به فردی می داد تا  وی را با مسایل و معارف دینی آشنا کند.  چند روز کار می کرد تا مخارج چند روزش تامین می شد، آنگاه  به عبادت و زیارت مشغول می شد. در عراق با ریاضت و عبادت به مقامات عالی معنوی دست یافت و صاحب کرامت گردید. یک بار که به زیارت مرقد مطهر حضرت علی (ع) رفته بود، حضرت امیر (ع) فرمود: دیگر برای زیارت اینجا نیا. بعد از مدتی به واسطه اختلافات مرزی روابط ایران و عراق تیره شد تا جایی که جنگ شروع شد. اوضاع عراق برای ایرانیان بسیار وخیم شد. دولت عراق ایرانی ها را از عراق اخراج و بیرون کرد. به همین خاطر در سفری که به قم مشرف شد، تصمیم گرفت دیگر به عتبات عالیات مراجعت نکند. برای یک سال منزلی در روستای جمکران اجاره کرد.

شیخ عبدالله بیش از پنجاه مرتبه با پای پیاده به زیارت ائمه معصومین علیهم السلام مشرف شد، از نجف و کربلا پیاده به مشهد و قم می رفت و در راه امامزادگان را نیز زیارت می کرد؛ به همین خاطر به «شیخ عبدالله پیاده»  شهرت پیدا کرد. دوستان و معاشران شیخ اشخاصی بودند که در زهد و تقوی و عرفان جایگاه والایی داشتند و با امام زمان (عج) در ارتباط بودند.

نقل می کنند که عبدالله پیاده می فرمود: «چه بسیار پیش می آمد در بیابان گرفتار می شدم و در حالی که گرسنه و تشنه بودم ناگهان متوجه می شدم که شخصی می فرمود: میل به چایی داری؟ چای گرم آماده داشت. نان و کره تازه در اختیارم می گذاشت. در بیابان عبور می کردم، حیوانات درنده حلقه زده بودند و من از وسط آنها رد می شدم ولی آنها هیچ کاری با من نداشتند.» وی شهود ملکوتی داشت. در دل شب هنگامی که با محبوب مناجات می کرد هر سوال و شبهه ای که داشت، مشاهده می نمود. شیخ همچنین صاحب طی الارض بود‌.

حاج آقا معین شیرازی نقل می کند که از وی پرسیدم: خدمت امام زمان عجل الله فرجه می رسید یا نه؟ گفت: «خدمت حضرت برسم یا نرسم فایده ای به حال شما ندارد، شما باید به فکر خودتان باشید.» همچنین شیخ عبدالله می فرمودند: «گاهی که پول یا چیزی نیاز داشته باشم حضرت ولی الله الاعظم با یک واسطه برایم می فرستند.» همچنین نقل می کردند که امام زمان، قرآنی به ایشان هدیه کردند و با امام زمان به مکه مشرف شده اند و به جزیره خضرا نیز  مشرف شده بودند.

عبدالله پیاده می فرمود: «بیست و پنچ بار امتحان یوسفی دادم.» (یعنی امتحانی که برای حضرت یوسف علیه السلام پیش آمده بود.)

در کتاب گلشن احباب تالیف آیت الله سید محمد صادق طهرانی آمده است: آقا شیخ عبدالله پیاده طی الارض داشت. به مجردی که اراده می کرد در شیراز باشد، در شیراز باشد، می دید در شیراز است؛ اراده می کرد تهران باشد، تهران بود.

آیت الله فکور می فرمودند: در عبدالله پیاده در بیابان ها و تپه ها که پیاده راه می‌روند، هنگامی که با حیوانات وحشی مانند ببر، پلنگ و … برخورد می‌ کنند آن حیوان درنده در جای خود می‌ایستد و نمی‌تواند جلو بیاید و بی‌ آن که بتواند حمله‌ای کند در جای خود باقی می‌ماند. در ضمن عبدالله پیاده فرمودند: در بیابان ها هر وقت که احساس گرسنگی کنم، مائده‌ای بر تپه‌ای آماده و مهیا می‌گردد و از آن می خورم و می‌آشامم.

شیخ علیرضا گل محمدی نقل می کند: در بالای سر حرم امام رضا علیه السلام عبدالله پیاده را دیدم که نشسته و عصایش در کنارش است. می خواستم عصایش را بردارم و ببینم متوجه می شود یا نه؛ اما هنوز که در این خیال بودم، ایشان فرمودند: عصایم را بر ندار!

نقل است: دختری نابینا بود. هنگام وضو گرفتن شیخ عبدالله پیاده، از آب وضوی ایشان استفاده کرده و آب را به صورتش می زند و به برکت آب وضوی ایشان، چشمان دختر بینا می شود.

 

عروج ملکوتی

عبدالله نجفی در اواخر عمر به بیماری اوره مبتلا شد و حدود یک هفته در بیمارستان آیت الله گلپایگانی بستری شد. سی ساعت قبل از فوت در حالت بیهوشی بود و سرانجام در شب بیستم ماه مبارک رمضان سال 1402 قمری مصادف با 1362 شمسی، در هشتاد سالگی دار فانی را وداع گفت. و در قبرستان بقیع در راه قم به جمکران به خاک سپرده شد.

زندگینامه غلامرضا یزدی

به نام آفریننده عشق

 

غلامرضا یزدی از علمای وارسته یزد و از مجتهدان صاحب کرامت زمان خود بود.

 

ویژگی ها 

شیخ غلامرضا فقیه خراسانی یزدی در شعبان 1295 قمری مصادف با 1257 شمسی در محله سرآب مشهد مقدس متولد شد. پدرش به شوق غلامی امام رضا علیه السلام این فرزند را غلامرضا نامید. این بزرگوار در جوار حرم ملکوتی و فرشته پاسبان ثامن الائمّه علیه السلام متولد شد و هر سال، چندین بار به آن ارض اقدس مشرف می شد و در صحن آزادی (نوسابق) اقامه جماعت می کرد و سپس منبر رفته، به ارشاد زائران و مجاوران حرم رضوی می پرداخت؛ از اینرو به «فقیه خراسانی» لقب یافت و همین عنوان حتی در لوح مزار وی حک شده است.

«غلامرضا» دوران کودکی را به کمک پدر به مزرعه ای در اطراف شهر مشهد شتافت و در امر کشاورزی بسیار خبره شد. به همین سبب، پدر با تحصیل و رفتن او به مکتب خانه مخالفت کرد و وی را روانه کار ساخت. او کودکی تیز هوش و علاقمند به علم بود و بعد از اصرار بسیار و واسطه شدن اقوام، پدر به او اجازه تحصیل داد. غلامرضا با عشقی وافر و همتی والا وارد حوزه علمیه مشهد شد و سپس رهسپار اصفهان شد و بعد به سوی نجف اشرف رفت و نزد اساتید بزرگ و فرزانه به تکمیل معلومات پرداخت و به درجات عالیه علمی دست یافت.

فقیه یزدی در سال 1285 شمسی پس از فتح قله های علمی و استوار ساختن مبانی فقهی به دلیل علاقه بسیاری که به استاد خویش، «آیت اللّه اصطهباناتی » داشت، همراه ایشان عازم شیراز شد و پس از یک سال تحصیل نزد وی به دلایلی که خواهد آمد، به یزد عزیمت کرد. سپس چندی از حوزه درسی آیت اللّه میرسیّد علی مدرسی لب خندقی بهره مند شد و خود نیز به تدریس فقه، اصول، کلام و تفسیر اشتغال ورزید و شاگردان برجسته ای همانند آیت الله سید محمّد محقق داماد را تربیت کرد. همچنین او آثار قلمی ارزشمندی را از خود به جا گذاشت و کارنامه ایشان در طول بیش از 50 سال اقامت در یزد، مشحون از حسنات و خدمات ارزنده به ویژه در بُعد تبلیغی است.

فعالیتهای سیاسی حاج شیخ از ابتدای جریان مشروطیت از نجف آغاز شد و در ادامه، وی حمایت خود را در جریان شهادت استادش اصطهباناتی و پیاده رفتن وی از یزد تا شیراز بر سر تربت پاکش به اثبات رسانید. بعد از آن، او نیز در چنگال ظلم حکومت رضاخان، گرفتار شد. منع پوشیدن لباس مقدس روحانیت، منع برگزاری مجالس دینی و… از جمله اقدامات رضاخان بود. او با برخورداری از مقام اجتهاد، برای کسب مجوز پوشیدن لباس به شهربانی نرفت و با وجود همان سختگیری ها به اقامه جماعت و سخنرانی پرداخت. نقل شده است که ایشان، همه روزه عبا و عمامه خود را در دستمالی می بست و در دهلیز مسجد ریک (محل اقامه جماعت وی در یزد) ملبّس می شد و پس از نماز دوباره عبا و عمامه را داخل دستمال می پیچید و مراجعت می کرد. این کار وی، الگوی دیگر روحانیان شد و باعث باز شدن دوباره مساجد شد. حاج شیخ به روحانیانی که به چنین کارهایی تن نمی دادند و در نماز جماعت حاضر نمی شدند، می گفت: «حکم خدا را در هر لباسی باشد باید گفت.»

سید علی طباطبایی عقدایی نقل می‌کند: زمانی که از یزد به قم رفتم، مأمورین رضا شاه مرا مانند سایر طلاب گرفتند و برای خدمت سربازی به پادگان باغ شاه تهران بردند و در آنجا همه را معاینه پزشکی می‌کردند. به گونه‌ای که در مرحله‌ای از معاینه به اشخاص می‌گفتند کاملا لخت شوید. وقتی نوبت به من رسید، حیا مانع از آن شد که اطاعت کنم، لذا مرا در اتاقی زندانی کردند. در آن حال اسارت و در ظلمات زندان؛ یک دفعه قلبم متوجه وجود مقدس آقا امام زمان شد و با چشم گریان به وجود نازنینش متوسل شدم و از حضرتش خواستم تا مرا از این مخمصه نجات دهد. یک دفعه دیدم درب اتاق باز شد و شیخ غلامرضا داخل شد و فرمود: سید علی بیا برویم. من که مبهوت بودم که شیخ چگونه در مقابل آن همه نگهبان و سرباز پادگان توانسته خود را به من برساند و چطور در را به رویم گشوده سریعا به دنبالش حرکت کردم؛ شیخ مرا از سالنی عبور داد که پر از افسران و درجه‌ داران بود. ولی آنها هیچ حرفی به ما نزدند؛ گویا هیچ کس ما را نمی‌دید. وقتی حدود ۳۵ متر از پادگان دور شدیم شیخ به من گفت: برو به قم و درست را بخوان، هیچ کس با تو کاری ندارد. وقتی میخواستم سوالی از ایشان بپرسم، ناگهان دیدم که ایشان دیگر نیستند!

حاج شیخ فقیه خراسانی، پسر حاج شیخ نقل می‌کند: چندین بار در سفرها، به دنبال مرکب حاج شیخ در حرکت بودم که یک دفعه می دیدم ایشان غیب می‌شوند و دوباره برمی‌گردند. از ایشان سوال کردم: آقا شما به کجا می‌روید که من دیگر شما را نمی‌بینم؟ فرمودند: به دیدار آقا اما از زمان عجل الله فرجه رفته بودم، تا چند سوال فقهی از ایشان پپرسم.

در روز رحلت شیخ، عده‌ای از یزدی‌ها که به کربلا مشرف شده بودند، در حرم متوجه می‌شوند که عده‌ای از مردم جنازه‌ای را دور حرم امام حسین علیه السلام طواف می‌دهند. آنها می‌پرسند: این جنازه کیست؟ جواب می‌دهند: جنازه شیخ غلامرضا یزدی است که امروز فوت کرده است. بعد از چند دور طواف جنازه به دور حرم امام حسین علیه السلام، آن را به بیرون از حرم می‌برند. زائرین یزدی به دنبال طواف کنندگان حرم بیرون می‌ آیند ولی نه اثری از جنازه می‌ بینند و نه از طواف دهندگان. آنها بعدا متوجه می‌ شنوند شیخ در همان روز فوت کرده است و احتمالا این ملائکه بودند که پیکرش را به حرم آورده بودند‌.

فردی نقل می‌کند: در جوانی یک مسئله شرعی برایم پیش آمده بود که پاسخ آن در رساله نبود. لذا به مسجد رفتم تا سوالم را از شیخ غلامرضا بپرسم. ایشان در مسجد مشغول خواندن نماز نافله بود و از طرفی من هم خجالت می‌کشیدم سوالم را از ایشان بپرسم. در همین افکار بودم که شیخ نمازش تمام شد. سپس نیم نگاهی به من انداخت و با حالتی صمیمانه گفت: جانم! اشکالی ندارد. مسئله تو درست است.

نقل است: روزی شیخ غلامرضا در منزل، بی خبر از همه جا به یکی از نزدیکانش می‌گوید: حاج ملا علی (از اهالی شهر) برایش مهمان آمده و هیچ پولی در خانه ندارد. اين پول را برای ایشان ببر تا خجالت زده مهمانان خود نشود!

نقل است: یک سال، فردی از کاروان حاجیان یزدی که به مکه رفته بودند، از کاروان جدا می‌افتد. وی نه توانایی پیدا کردن کاروان را داشته و نه پول که بتواند به تنهایی به یزد برگردد. اتفاقا روزی در مسجد النبی حاج شیخ را می‌بیند و مشکل خودش را برای شیخ بیان می‌کند. شیخ به او می‌گوید: بیا نماز بخوانیم، بعدا با هم به یزد می رویم. آن مرد خیلی خوشحال شده و مشغول اقامه نماز می‌شود. بعد از اقامه نماز، حاج شیخ به او می‌گوید: چشمت را ببند و سه صلوات بفرست. او امر شیخ را اطاعت می‌کند و وقتی چشمانش را باز می‌کند، خود را در یکی از کوچه‌های یزد می‌بیند. آن گاه شیخ به او می گوید:من راضی نیستم تا وقتی زنده‌ام این ماجرا را برای کسی تعریف کنی.

در یکی از سفرهای حاج شیخ به مشهد، در جاده قدیم طبس، در جایی معروف به ریگ شتران، اتوبوس از حرکت می‌ایستد. وقت نماز فرا می‌رسد و همه مسافران در جستجوی آبی برای گرفتن وضو بودند. حاج شیخ می‌گوید: در این نزدیکی چشمه آبی هست؛ بیایید به آنجا برویم، وضو بگیریم و نماز بخوانیم. پس از خواندن نماز، سفر را ادامه می‌دهند. بعدها همراهان حاج شیخ متوجه می‌شوند که در آن بیابان هرگز چشمه آبی وجود نداشت.

حاج شیخ به همراه چند نفر از نزدیکانش به مشهد مقدس رفته بودند. در بازگشت از مسیر جاده طبس، به منطقه‌ای می‌رسند که در آن سال دچار قحطی بود و مواد غذایی، به خصوص نان در آن یافت نمی‌شد. حاج شیخ و همراهان به منزل یکی از اهالی آن روستا وارد می‌شوند و درخواست نان می‌کنند. صاحبخانه می‌گوید: در اين روستا اصل نان یافت نمی‌آید و مردم از شدت گرسنگی در حال مرگ هستند. حاج شیخ از صاحب خانه کسب اجازه کرد و دست خود را در تنور خاموش فرو برد. چند لحظه بعد بوی مطوع نان، فضای خانه را پر کرد و حاج شیخ از تنور خاموش، چند قرص نان بیرون آورد.

شخصی نقل می کند: در دوران نوجوانی برای پرسیدن سوالی بهدمنزل حاج شیخ رفتم و دیدم ایشان در حال خواندن نماز نافله است. خجالت می‌کشیدم مسأله را با ایشان در میان بگذارم. پس از نماز، ایشان نگاهی به من کرد و با حالت صميمانه گفت: جانم، اشکال ندارد؛ مسأله تو درست است!

آیت الله کازرونی می گوید: روزی در مدرسه در محضر حاج شیخ بودیم که ایشان فرمودند: الان گروهی نزد ما می آیند که سوالاتی از ما دارند و جواب سوالشان این است. شما جواب سوالاتشان را بدهید. پس از مدتی همان افراد آمدند و دقیقا همان سوالات را پرسیدند و ما نیز جواب دادیم.

یکی از ارادتمندان حاج شیخ می‌گوید: نماز صبح را به امامت حاج شیخ در مسجد برخوردار خواندیم. هنگامی که ایشان از مسجد بیرون آمد، سیدی جلو آمد و گفت: خرجی ندارم و پول می‌خواهم. حاج شیخ چیزی نگفت. آن سید دوباره جلو آمد و درخواست پول کرد. حاج‌ شیخ در گوش او چیزی گفت که بلافاصله آن فرد از آن محل دور شد. به دنبال آن سید رفتیم تا ببينيم حاج شیخ به او چه گفت. سید با اکراه گفت: حاج شیخ به من گفتند هفتاد و دو تومان در جیب داری، آن را خرج کن، بعد از آن هم خدا بزرگ است.

شیخ حسین فقیه خراسانی، فرزند حاج شیخ می‌گفت: چندین بار به دنبال مرکب حاج شیخ بودم و دیدم که ناگهان ایشان یکباره غیب شدند و باز بر مرکب سوار شدند. هنگامی ک دلیل غیبت را از ایشان پرسیدم، گفت: به دیدار آقا (امام زمان عجل الله فرجه) رفته بودم تا چند سوال فقهی بپرسم.

روزی حاج شیخ به اردکان سفر می‌کرد که در بین راه، ماشین خراب شد‌‌‌. راننده پس از بررسی متوجه شد که میل وسط ماشین شکسته است و امکان حرکت وجود ندارد. حاج شیخ از ماشین پیاده شد و دو رکعت نماز خواند؛ سپس به راننده گفت: بر خدا توکل کن، سوار شو و ماشین را روشن کن. راننده گفت: حاج آقا، میل وسط ماشین شکسته است و امکان ندارد حرکت کند. حاج شیخ مجددا از او خواست که ماشین را روشن کند. راننده به احترام حاج شیخ، امرش را اطاعت کرد و سوار شد و با کمال تعجب مشاهده کرد که ماشین روشن شد!

از شخصی نقل است: فرد مقروضی را می‌شناختم که هرچه تلاش کرده بود نتوانسته بود مبلغ سیصد تومان فراهم کند و قرضش را ادا نماید. سرانجام به حاج‌ شیخ مراجعه کرد. هنگامی که ایشان از مشکل او باخبر شدند، فورا وضو گرفتند و گفتند: «تا من دو رکعت نماز می‌خوانم، حاجت تو هم برآورده می‌شود.» همین که حاج‌ شیخ نماز را تمام کردند صدای کوبه در شنیده شد. در را می‌گشایند. فردی که پشت در بود خطاب به حاج‌ شیخ می‌گوید: ما قصد مسافرت داریم، نذری داشتیم که باید ادا می کردیم و وجه داخل سینی مربوط به آن نذر است. حاج‌ شیخ بی‌درنگ آن پول را به فرد مقروض می‌دهد و مشکل را حل می‌کند.

نقل است: حاج شیخ در روز جمعه برای جمعی نماز جمعه می‌ خواند و سخنرانی می کرد. در همان روز پسرانش می گفتند که با او ناهار می خوردند و ایشان در آن ساعت، با آنها بوده است. وقتی که در این مورد با حاج شیخ صحبت کردند، ایشان فرمود: نمی خواهد خیلی روی این قضایا مُصر باشید، بالاخره اتفاقاتی می افتد.

نقل است: فقیری نزد حاج شیخ آمد و از ایشان طلب پول کرد‌‌. حاج شیخ به‌ آن فقیر ۴۰ تومان داد و گفت: این ۴۰ تومان را بگیر و ۲۰۰ تومان هم در جیب داری، برو!

فردی مورد وثوق می گفت: شبی مادر زن من که از سادات بود و در خانه زندگی می‌کرد، در گذشت. من و همسرم صبر کردیم تا صبح شود و به بستگان و همسایه‌ها خبر دهیم. پس از اذان صبح و به جا آوردن نماز در مقابل خدای یگانه از منزل بیرون رفتم و ناگهان دیدم رو به‌ روی در، حاج‌ شیخ غلامرضا ایستاده است. پس از سلام و مصافحه حاج‌ شیخ گفتند: «آن علویه‌ای که مرحوم شده است، اینجاست؟» با تعجب گفتم: بله آقا! شما از کجا می‌دانستید؟ حاج‌ شیخ گفتند: جدش به من فرمود. حالا برو بستگانش را خبر کن.

از فردی نقل است: روزی در مسجد ریگ بعد از نماز، من در صف اول نزدیکشان نشسته بودم و دیدم شخصی روحانی‌نما در شکل سادات با شال، عبا و ريش آمد و عرض حاجت کرد ولی حاج‌ شیخ نگاه تندی به صورتش انداخته و فرمودند: «خجالت نمی‌کشی؟ تو اگر سیدی چرا گدایی می‌کنی؟» و چیزی به او ندادند. آن شخص قدری غرغر کرد و رفت و بعد معلوم شد افسری بوده که ملبّس شده است.

حجت الاسلام محمد منتظری می‌گوید: ‏حاج‌ شیخ در جایی گویا حسینیه آب‌ شور، مشغول وعظ بودند. پس از اینکه مجلس را ترک می‌کنند تا سوار مرکبشان شوند، کسی که ایشان را همراهمی می‌کردم می گوید: حاج آقا! ساعت هشت است و شما در این ساعت در طزرجان منبر دارید. ایشان می‌فر مایند: چشم‌ هایت را ببند و سه صلوات بفرست. بعد از اينکه آن فرد چشم باز می‌کند متوجه می‌شود که در طزرجان هستند. حاج‌شیخ فرمودند: تا زمانی که زنده هستم کسی نباید از اين موضوع خبردار شود.

پیرزنی در ندوشن بود که به مرض سل گرفتار شده بود. نزد آقا آمد تا ناراحتی اش را بگوید. حاج‌ شیخ یک تکه نان خشک درآوردند و دعایی بر آن خواندند و به او دادند و گفتند: «بخور، به امید خدا بهتر می‌شوی.» فردای آن روز، پیرزن آمد در حالیکه گریه می‌کرد و می‌گفت: اصلا معلوم نیست که من این بیماری را داشته‌ام.

 

از منظر فرهیختگان

آیت الله بهجت می گفت: خداوند قدرت دارد افرادی را همانند حاج شیخ غلام­رضا تربیت کند، ولی زمان ما ظرفیت چنین شخصیت­ هایی را ندارد.

آیت الله بروجردی می گفت: شیخ غلامرضا همه کاره من و صاحب اختیار من است.

شیخ مرتضی حائری می‌ گفت: من فقط در طول عمر دو نفر را دیدم که حقیقتا خالی از هوا و هوس بودند. یکی شیخ حسین زاهد در تهران و دیگری غلامرضا یزدی در یزد، اما علو همت شیخ غلامرضا را هیچ کس ندارد.

آیت الله میلانی می گفت: ایشان سرباز امام زمان (عج) هستند.

آیت الله حاج آقا بزرگ می گفت: شیخ غلام رضا یزدی دانش وری است کمال یافته و فرهیخته ای است بلند پایه آنان که اهل معرفتند، جایگاه برینش را می شناسند و بسیار گرامی اش می شمارند. خدمات ارجمندش والا و ماندگارند و پندهای سنجیده اش در جان مخاطبان اثرگذار؛ زیرا او، خود، تندیس پارسایی و راست گویی و بی آلایشی است.

سید جمال الدین گلپایگانی می گفت: خوشا به حالتان! خوشا به حالتان! به ایرانی ها بگویید آقای حاج شیخ غلامرضا «حجت زمان» است. چهل سال پیش در این جا (نجف) بوده است، بیست نفر از ما در این جا مجتهد و بعضی ها مرجع تقلید شده اند، ولی هیچ کدام آقای حاج شیخ غلامرضا نمی شوند.

آیت الله صدوقی می گفت: مردم! تا حاج شیخ غلامرضا را در یزد دارید، منتظر گرفتاری نباشید؛ ایشان حلّال مشکلات است و به واسطه ی ایشان برکات خدا بر شما نازل است. ایشان مشکلات و مهمّات مردم را کفایت می کند و دعای ایشان مستجاب می شود.

آیت الله جعفر سبحانی می گفت: واقع این است که سخن گفتن درباره ی عارف وارسته، حضرت آیت الله شیخ غلام رضا یزدی در حدّ من نیست و ایشان خیلی بالاتر از این حرف هاست، معرف باید اجلی از معرّف باشد؛ در حالی که ایشان بالاتر هستند و شاید برای من زبان درازی است که در مورد ایشان سخن بگویم، چون ایشان به تمام معنا «رضا» به رضای حق بود. ما این چنین شخصی را در اجتماع کم دیده ایم.

 

اساتید

  • محمد بسطامی شاهرودی
  • علی اکبر نهاوندی
  • سید محمدباقر درچه ای
  • محمد کاشی
  • جهانگیرخان قشقایی
  • ملا محمدکاظم خراسانی
  • سید محمدکاظم طباطبایی یزدی
  • محمدحسین غروی اصفهانی

 

عروج ملکوتی

غلامرضا یزدی پس از 12 روز بيماری در طزرجان یزد، در ساعت 3 بعد از ظهر جمعه 22 ذی حجّه 1378 قمری برابر با 11 تیر 1338 شمسی در سن 81 سالگی به دیدار محبوب شتافت و در کنار امام زاده جعفر علیه السلام به خاک سپرده شد.

زندگینامه سید محمود حسینی شاهرودی

به نام آفریننده عشق

 

سید محمود حسینی شاهرودی (۱۲۶۲-۱۳۵۳ش) مرجع تقلید شیعه ساکن نجف و پدر سید محمد حسینی شاهرودی بود.

 

ویژگی ها 

سید محمود حسینی شاهرودی فرزند سید علی، در سال ۱۳۰۱ق برابر با ۱۲۶۲ش در قلعه آقاعبدالله از توابع شهر بسطام در نزدیکی شاهرود به دنیا آمد. به گفته سید احمد حسینی اشکوری نسخه‌شناس و فهرست‌نگار شیعه، نسب او به زید بن علی می‌رسد. پدرش کشاورز و جدّش سید عبدالله، عالم و زاهد بود. شاهرودی مقدمات تحصیل خود را در بسطام آموخت، سپس برای ادامه تحصیل به مشهد رفت. او دروس سطح را در مشهد فرا گرفت و هم‌زمان کفایة الاصول را در حوزه علمیه آنجا تدریس می‌کرد.

شاهرودی در سال ۱۳۲۸ق به نجف رفت و در درس‌ های فقه و اصول آخوند خراسانی حاضر شد. هم‌زمان رسائل و مکاسب شیخ انصاری را تدریس می‌کرد. او حدود هجده ماه در درس آخوند خراسانی شرکت کرد. با درگذشت آخوند در ۲۰ ذی الحجه ۱۳۲۹ق به سامرا رفت؛ اما طولی نکشید که به نجف برگشت و یک دوره اصول فقه را نزد آقاضیاء عراقی فرا گرفت. او همچنین در درس میرزای نائینی حاضر می‌شد و از شاگردان خاص او بود. میرزای نائینی او را بر دیگر شاگردانش مقدم می‌داشت و هنگامی که برای شاگردانش گواهی علمی صادر می‌کرد، نظر وی را نیز جویا می‌شد. گفته شده نائینی گواهی وی را گواهی دو عادل به شمار می‌آورد. از این‌رو آقا ضیاءالدین عراقی و سید ابوالحسن اصفهانی او را ذوالشهادتین می‌خواندند و شاگردانشان را برای آزمودن اجتهاد نزد وی می‌فرستادند.

شاهرودی در دوره میرزای نائینی و سید ابوالحسن اصفهانی در ۳۵ سالگی به اجتهاد رسید. وی تا زمانی که آن دو زنده بودند از انتشار رساله عملیه خودداری کرد و مردم را به آنها ارجاع می‌داد. پس از درگذشت سید ابوالحسن اصفهانی در سال ۱۳۶۵ق مرجعیت شیعیان را عهده‌دار شد و در سال ۱۳۶۶ق رساله عملیه‌اش در نجف و تهران منتشر شد. مرجعیت او پس از درگذشت آیت‌الله بروجردی و سید محسن حکیم فراگیرتر شد.

در سفر به سامرا، نیکمردی به نام میرزا باقر عبافروش آیت الله شاهرودی را همراهی می کرد‌ اندک اندک توان ایشان کاستی پذیرفت. ناگزیر میانه راه بر زمین نشست و گفت: دیگر نیرو ندارم. شمار به راهتان ادامه دهید. میرزاباقر، که وضعیت جسمی همسفرش را دشوار می دید، شتابان سمت سامرا حرکت کرد تا پیش از غروب آفتاب کمک بیاورد و سید را از بیابان نجات بخشد. سید فقیهان شاهرود نومیدانه سر بر خاک نهاد و دراز کشید. در این لحظه مردی با الاغ سپید به وی نزدیک شد، بر بالینش قرار گرفت و دست بر اندامش کشید. آنگاه یکباره همه وجودش از ناتوانی و درد رهایی یافت. سپس گفت: سوار شو!

فقیه فرزانه نجف سوار مرکب شد و سمت سامرا حرکت کرد. پس از اندکی راه پیمایی با خود گفت: آقایی چنین بزرگوار پیاده راه می پیماید و من سواره، نه این هرگز درست نیست. آنگاه لب گشاد و تعارف آغاز کرد: آقا، بگذارید پیاده شوم، شما سوار شوید. ولی در این لحظه خود را نزدیک شط سامرا یافت‌. شادمان پیاده شد، وضو ساخت و آماده ورود به حرم شد که ناگهان میرزا باقر عبافروش را دید. همسفرش که تازه کنار رود رسیده بود، شگفت زده گفت: شما که ناتوان و بیمار سر بر خاک نهاده بودید، چگونه پیشتر از من به سامرا رسیدی؟!

سید پاسخ داد: آری ، ولی این آقا یاری ام کرد و مرا رساند. سپس برگشت تا آقا را به میرزاباقر نشان دهد ولی اثر از وی نیافت. میرزا باقر، که در شگفتی فرورفته بود، هر چه در مسافران پیرامون شط نگریست مردی با الاغ سپید ندید. پس فریاد بر آورد: معجزه … معجزه … . فقیه پرهیزگار نجف او را از این کردار بازداشت و گفت: هرگز راضی نیستم از این راز پرده برداری.

نقل است: زمانی دانشور کهنسال دهکده برای راهنمایی مردم، به دیاری دوردست سفر کرده بود. شبانگاه در سرای مومنی فرود آمد. میزبان که با برنج، غذایی مطبوع برای خودش آماده کرده بود، بی آنکه مهمان را گرامی بدارد. غذایی بسیار ساده در برابرش قرار داد. پارسای پیر، شام خورده و خدا را شکر کرد و آماده خفتن شد. میزبان نیز با خاطری آسوده در اتاق دیگر سفره گسترده، تا همراه خانواده‌اش شام بخورد، ولی چون لقمه‌ای در دهان نهاد آن را بسیار تلخ و ناگوار یافت. او که داستان های گوناگونی از بزرگواری مهمانش شنیده بود، بیدرنگ خود را به سید رساند و از وی پوزش طلبید. شیخ بدون آنکه وی را سرزنش کند عذرش را پذیرفت و مقداری از برنج تناول کرد. پس از آن، برنج مطبوع و گوارا شد.

نقل است: یک روز، کشاورزی نزد آیت‌ الله شاهرودی می آید و از شیر ندادن گاوش به او شکایت می کند. آیت الله شاهرودی نوشته ای می نویسند و می گویند که آن را به گردن گاو بیاویزید. نوشته ایشان این چنین بود: ای گاو، بخل مورز، بگذار شیرت را بدوشند. پس از این ماجرا، گاو رام شده و اجازه دوشیدن شیرش را می دهد.

نقل است: از ساکنان شهر، در تنگایی شدید قرار گرفته بود و نومیدی از اسباب، وی را دست به دامان حضرت محمد(ص) می کند. بنابراین، دست توسل بر آستان ایشان می نهد و از ایشان می خواهد مشکل وی را رفع کنند. در آخرین شبی که قرار بود توسل به بار بنشیند. در شبی به جای اینکه پيامبر اکرم صلی الله علیه و آله را در خواب زیارت کند، سید محمود را در خواب دید! با خودش گفت که شاید آداب توسل و دعا را اشتباه انجام داده و لذا مجددا متوسل شد. باز هم شبی که قرار بود حضرت محمد صلی الله علیه و آله را زیارت کند، سید را در خواب دید. مرد که دیگر بار به دلیل احتمال اشتباه خود، برای مرتبه سوم توسلی آغاز کرده بود، ولی دریغ که که در شب سوم نیز سید محمود شاهرودی را در خواب دید. آنگاه با خود گفت: احتمالا پرودگار می‌خواهد به من تفهیم کند که گرفتاریم به دست جانشین و نائب آن حضرت یعنی آیت الله شاهرودی حل خواهد شد!

 

عروج ملکوتی

سید محمود شاهرودی در ۱۸ شعبان سال ۱۳۹۴ق برابر با ۱۵ شهریور ۱۳۵۳ش درگذشت و در حرم امام علی(ع) دفن شد.

زندگینامه سید محمد طباطبائی نائینی

به نام آفریننده عشق

 

«سید محمد طباطبائی نائینی» (۱۰۸۲-۹۹۷ ق) معروف به «میرزا رفیعا»، حکیم، متکلم، فقیه و محدث نامدار شیعه در قرن یازدهم هجری و از شاگردان شیخ بهائی بود.

 

ویژگی ها 

سید رفیع‌الدین محمد حسینی طباطبائی نائینی فرزند سید حیدر، در حدود سال ۹۹۷ قمری ولادت یافته است. چنان‌که از نسبتش برمی‌آید، اصلش از نائین بود و در همان‌جا زاده شد. نسب او از طرف پدر به امام حسن علیه السلام و از طرف مادر به امام حسین علیه السلام می رسید. پدرش سید حیدر از زُهّاد و پرواپیشگان قرن دهم است و مرقدش از زیارتگاه هاى شهر نائین مى باشد. گفتنی است که میرزا ابوالحسن جلوه، از نوادگان میرزا رفیعای نائینی است.

رفیعای نائینی در اوان جوانی برای ادامۀ تحصیل به اصفهان آمد و نزد عالمان برجستۀ آنجا به تحصیل پرداخت. به گزارش منابع، استادان او در حدیث و فقه، شیخ بهائی و ملا عبدالله شوشتری، میرداماد و ملا خلیل قزوینى و در حکمت، میر ابوالقاسم فندرسکی بودند.

رفیعای نائینی نیز، مانند بسیاری از علما، دولت صفویه را فرصتی مغتنم برای گسترش تشیع می‌دانست. حکم فقهی او در وجوب تخییری نماز جمعه، که راهی میان حرمت و وجوب عینی اقامۀ نماز جمعه در زمان غیبت است، نشان از غنیمت‌شمردن فرصت دولت صفویه دارد. در همین راستا، میرزا رفیعا «شجرۀ الٰهیه» را به شاه صفی اول تقدیم کرد. او در یک مناسبت در ۱۰۷۲ ق، به فرمان شاه عباس دوم، به عضویت شورایی فقهی درآمد.

مهمترین بعد علمى میرزا رفیعا، جنبه کلامى اوست. وى کلام اسلامى را با عنایت به متون روایى و حکمت شیعى و الهام از قرآن کریم تدوین کرد. برخى شاگردان و تذکره نویسان این جنبه را مورد توجه قرار داده و افزوده اند او در جلسات درسى خود با طرح مباحث عمیق فلسفى مشتاقان حکمت اسلامى را به فیض مى رسانید.

نگارشهاى وى نیز نشان احاطه بر متن حدیثى و روایات منقول از اهل بیت(علیهم السلام) دارد. او در پاره اى از نوشته ها مفاهیم کلامى و برهانى را با آیات و روایات زینت داده است. او از حکمای مکتب اصفهان است که غایت آن نیل به «حکمت الٰهی»، و توافق عقل و کشف و سنت است. بااین‌حال، تأکید همۀ این حکما بر شریعت و حقیقت و طریقت یکسان نیست. شریعت در آثار فقهی و حدیثی رفیعا، و حقیقت در آثار کلامی وی برجسته‌تر است و از این نظر، به علامه حلی بی‌شباهت نیست. شاید بی‌سبب نباشد که رفیعا بر آثار او بیش از همه، حاشیه نوشته است.

مثلا رفیعای نائینی در رساله‌های «شجره الهیه» و تلخیص آن، «ثمرۀ شجرۀ الٰهیه»، چه در روش و چه در تبویب، به کشف المراد علامۀ حلی اتکا داشته است. «شجره الهیه» نخستین اثر در کلام شیعی، با رویکردی فلسفی در مکتب اصفهان است. مؤلف در مقدمۀ آن، چنین می‌گوید: این اثر «بر نهجی ایراد نمود که هریک از مبتدی و منتهی، على اختلاف المراتب از آن منتفع گردند». تألیف چنین اثری به فارسی، با روی‌ کار آمدن صفویه درخور توجه است.

 

از منظر فرهیختگان

شیخ حُرّ عاملى: «…مولانا میرزا رفیع الدین محمد نائینى، فاضل، عالم بزرگوار، داراى جلالت شأن حکیمِ مُتکلّم ماهر که داراى تألیفاتى ازجمله شرح اصول کافى است. از معاصرین ماست. توسط مولا محمدباقر مجلسى از وى روایت مى نمائیم.»

علامه مجلسى: «سیدالحکماء المتالهین و قدوة الحکماء المتالهین و سید سند میرزا رفیع الدین محمد بن امیر حیدر حسینى طباطبایى نائینى.» وى از میرزا رفیعا به عنوان سومین استاد و طریق اجازه حدیث نام مى برد.

شیخ اسدالله کاظمى: «…نائینى سید اجل اسعد، افخر امجد، فقیه و حکیم متکلم اوحد، رفیع الدین محمد حسینى، صاحب بحارالانوار از وى روایت مى کند و معاصر او بوده و از وى ستایشى بلیغ نموده است.»

حاج محمد اردبیلى: «…رفیع الدین…نائینى یگانه عصر، پیشواى مُحققین، سید حکماء مُتألّهین، برهان بزرگان متکلمین. حال وى در جلالت قدر و عظمت شأن و رفعت مقام و تبحرش در علوم عقلى و دقت نظر و اصابت رأى و حدس و وثائق و امانت و عدالتش مشهورتر از آن است که ذکر شود و بالاتر از این است که در عبارت بگنجد.. داراى مصَنَّفاتى نیکوست.»

میر محمدصالح خاتون آبادى که شاگرد اوست، مى نویسد: «میرزا رفیعاى نائینى که از اعاظم علماى محققین و افاخم فضلاى مدققین و اساطین حکما و متکلمین است و در همه علوم ید طولایى داشته و در تحقیق و دقت و اصابت رأى و قوت فکر در میان سایر افاضل روزگار ممتاز است مصَنَّفاتى هم دارد.»

سید علیخان مدنی: «میرزا رفیع الدین مشهور به میرزا رفیعا از همه علماى عصر خود برتر بود. او راست تعلیقه اى بر کافى و جز آن هم آثارى دارد.»

میرزا عبدالله افندى اصفهانى: «فاضل عالم جلیل، عظیم الشأن، حکیم، مُتکلم ماهر، کتابهایى از او باقى است، از طریق علامه مجلسى از او روایت نقل مى کردیم، در اصفهان درگذشته و همانجا دفن شده و شاه صفى بر مزارش بقعه اى رفیع ساخته است.»

میرزا محمد طاهر نصر آبادی: «هرگز شاه بازی مثل او در هوای تجرید، بال پرواز نگشوده و هیچ گاه سیاحی چون او بیابان تفرید و ارشاد را نپیموده. از تازیانه ریاضت نفس را سرکوفته و بساط خاطر را از ما سوی الله به جاروب بی تعلقی روفته. لطیفه‌های شورانگیزش نمکین و گفته‌های شیرینش دلنشین. در عالم معرفت همه کار…»

 

شاگردان

  • علامه مجلسی
  • شیخ حر عاملی
  • سید نعمت الله جزائری
  • ملا رفیعای گیلانی
  • میر محمدمعصوم حسینی قزوینی
  • عبدالحسین خاتون‌ آبادی
  • میر محمدصالح خاتون آبادى

 

آثار

• ثمره شجره الهیه

• رساله شرح حدیث حدوث الاسماء

• حاشیه بر «شرح ارشاد الاذهان» مقدس اردبیلى

• حاشیه بر مختلف الشیعه علامه حلی

• حاشیه بر مدارک الاحکام

 

عروج ملکوتی 

عبدالحسین حسینی خاتون‌آبادی، که از شاگردان میرزا رفیعا و وقایع‌نگاران آن دوران بوده، تاریخ وفات وی را ۱۰۸۰ ق. آورده است. منابع متأخرتر بر اساس ماده‌ تاریخِ بیتی بر لوح مزارش (به تاریخ فوتش خردمند گفت/ مقام رفیع مقام رفیع)، تاریخ درگذشت او را ۱۰۸۲ ق. آورده‌اند. وی در زمان مرگ، حدود ۸۵ سال داشته است. مدفن میرزا رفیعا در تخت فولاد اصفهان واقع شده است. به فرمان شاه سلیمان اول صفوی، بر مزارش گنبدی ساختند که به تکیۀ میرزا رفیعا معروف است.

زندگینامه بهاءالدین محمد نقشبند

به نام آفریننده عشق

 

بَهاءُالدّین نَقْشْبَنْد، خواجه محمد بن محمد بن محمد بخاری (۷۱۸-۷۹۱ق/۱۳۱۸-۱۳۸۹م)، عارف نامدار و مؤسس سلسلۀ نقشبندیه است که نزد ترکان به شاه نقشبند مشهور است.

 

ویژگی ها 

بهاءالدین در محرم ۷۱۷ در قصر عارفان (قصر هندوان) از قرای بخارا، به دنیا آمد. جد بهاءالدین که نامش را جلال‌الدین نیز ذکر کرده‌اند از مریدان خواجه محمد بابا سماسی، شیخ صوفیان خواجگانی از پیروان خواجه‌یوسف همدانی بود. وی نوه‌اش را در سومین روز تولد نزد خواجه سماسی که به تازگی به قصر هندوان وارد شده بود، برد تا از او برکت یابد. سماسی نیز بهاءالدین را به فرزندخواندگی پذیرفت و او را «مقتدای روزگار» پس از خویش خواند. گفته‌اند که چون با اشتغال مداوم به ذکر قلبی به درجه‌ای رسید که اسم جلاله «الله» بر صفحه دلش نقش بست لقب نقشبند یافت.

بهاءالدین در هجده سالگی به طریقت خواجه سماسی پیوست و پس از درگذشت سماسی به همراه جدش به سمرقند رفت و صحبت درویشان چندی را درک کرد. پس از آن به بخارا بازگشت و به محضر سید امیرکُلال، جانشین خواجه سماسی راه یافت و به وصیت سماسی، نزد او به سیر و سلوک ادامه داد و سپس سال‌ها در متابعت و ملازمت عارف دیگ گرانی، از خلفای امیر کُلال، بود. چند ماهی را هم در ملازمت یکی از مشایخ ترک منسوب به خواجه احمد یسوی به مجاهدت و ریاضت سپری کرد. پس از آن ۱۲سال در خدمت خلیل آتا، از دیگر مشایخ ترک بود و گویا در مدت حکومت ۶سالۀ او بر ماوراءالنهر، در دستگاه او سمتی داشت.

چند ماه نیز نزد قُثَم شیخ، از مشایخ ترک منتسب به خواجه احمد یَسَوی، به ریاضت و مجاهدت گذراند و دوازده سال در متابعت خلیل آتا، یکی دیگر از مشایخ ترک، بود، و به هنگام سلطنت وی در ماوراءالنهر در دستگاه او محتسب یا قاضی شرع بود. برخی از این شغل حکومتی او با تعبیر جلاّد یاد کرده‌اند و آن را نمونه‌ای قدیمی برای گرایش نقشبندیان به همکاری با حکّام به منظور اجرای شریعت می‌دانند. علاوه بر اینها، بهاءالدین، به گفته خود، از تربیت روحانی خواجه عبدالخالق غُجدوانی بهره گرفت.

به این سبب و نیز به دلیل آن‌که وی از روحانیت اویس قرنی و خواجه محمدعلی حکیم ترمذی نیز بهره‌های بسیار برده‌ بود، وی را از جمله صوفیان اویسی به شمار آورده‌اند. ظاهرا غجدوانی در شهودی، وی را به فراگیری احادیث نبوی و پیروی از شیوۀ پیامبر (ص) و صحابه او سفارش کرده بود، وبه همین سبب، او مدتی را نیز نزد چند تن از علما به آموختن حدیث مشغول بود و چندی نیز نزد برخی از علما به فراگیری حدیث پرداخت.

بهاءالدین دوبار به قصد گزاردن حج از بخارا رهسپار حجاز شد. براساس منابع موجود چنین به نظر می‌رسد که مسیر او در این سفرها عمدتاً از راه شهرهای خراسان و به ویژه از راه هرات بوده است. در یکی از این سفرها وی با ملک‌ معزالدین حسین‌ بن غیاث‌الدین از امرای آل‌کرت ملاقات نمود و در مجلسی از علمای هرات که در حضور معزالدین تشکیل شده بود، شرکت کرد. در سفر دوم نیز وی با عبور از هرات به دیدار زین‌الدین ابوبکر تایبادی رفت و ۳روز با او صحبت داشت. علاوه بر این دو سفر، چنان‌که از کتاب انیس‌الطالبین بر می‌آید، به قصد دیدار سایر مشایخ به شهرهای دیگر خراسان و نیز ماوراءالنهر سفر کرده بود.

بهاءالدین حنفی مذهب بود و به ائمه شیعه نیز ارادت می‌ورزید. در منابع از یک سو سلسلۀ مشایخ او را از دو طریق، یکی از راه امام رضا (ع) و دیگری از راه حسن بصری به حضرت علی (ع) رسانده‌اند و از سوی دیگر، این سلسله را از راه امام صادق (ع) و پدر مادر آن امام، قاسم‌ بن محمد به ابوبکر خلیفه اول متصل کرده‌اند.

طریقت او در سرزمین‌های ایران، ماوراءالنهر، هند، چین، ممالک عربی و ترکیه بیش از هر طریقه دیگری در میان اهل سنت رواج یافت و غالباً مورد تأیید حکومت‌های سنّی بود، چنانکه ملک معزالدین حسین از حرمت نهادن به او کوتاهی نمی‌کرد، اما بهاءالدین از پذیرفتن هدایا و خوردن غذاهای او امتناع می‌کرد.

به بهاءالدین کرامات بسیاری نسبت می‌دهند و می‌گویند که وقوع این کرامات حتی پس از مرگ او ادامه دارد. از این رو، مردم ترکستان وی را مظهر تقدّس می‌دانند و اهالی بخارا معتقدند که هرکس به او توسل جوید، از بلا محفوظ می‌ماند. افسانه‌هایی نیز درباره او گفته اند، از جمله این‌که نسبت به عدد هفت علاقه خاصی داشت، زیرا هفت ماهه به دنیا آمد و در هفت سالگی قرآن را حفظ کرد و هدایایی نیز که بر روی سنگ قبرش می‌گذارند، باید مقسم هفت باشد.

در کتب انیس‌ الطالبین و مقامات حضرت خواجه نقشبند، کرامات بسیاری به بهاءالدین نقشبند نسبت داده شده است، از جمله:

۱. فراست یا ذهن‌خوانی ۲. پیشگویی ۳. آگاهی داشتن از آنچه برای دیگران درجا یا زمان دیگری روی داده است ۴. جداشدن روح و برگشتن آن به بدن ۵. هدایت مرید در خواب ۶. ارتباط با حیوانات ۷. حاضر شدن غذا یا… در جایی که انتظارش نیست ۸. شنیدن صدایی غیبی ۹. دیدن آنچه دیگران نمی‌بینند ۱۰. از حال بردن و باز به حال آوردن یک شخص ۱۱. ایجاد تغییر در شرایط آب‌ و هوا ۱۲. راه رفتن روی آب ۱۳. صحبت کردن با مرده ۱۴‌‌. شفا دادن بیمار ۱۵. نسوختن دست در آتش تنور ۱۶. طی الارض ۱۸. دیدن حضرت خضر علیه السلام

 

شاگردان

  • علاءالدین عطار
  • خواجه محمد پارسا
  • یوسف حافظی بخاری
  • علاءالدین غجدوانی
  • صلاح بن مبارک بخاری
  • یعقوب چرخی

 

آثار

  • رساله قدسیه
  • الاوراد البهائیة
  • رسالة الواردات
  • دلیل العاشقین
  • حیات نامه
  • وجه تسمیه نقشبند

 

عروج ملکوتی 

بهاءالدین در ربیع الاول ۷۹۱ در بخارا درگذشت و در همان‌جا به خاک سپرده شد. آورده‌اند که بنا بر وصیت او، پیشاپیش جنازه‌اش شعر پارسی می‌خواندند.

زندگینامه بابا فرج تبریزی

به نام آفریننده عشق

 

بابافرج بن بدل بن فرج تبریزی از صوفیان تبریز در سدهٔ ششم هجری بوده و در کتاب سلسلهٔ ارادت از نوادگان جنید بغدادی دانسته شده‌ است.

 

ویژگی ها 

بابافرج در اوایل متحول‌الحال بوده و گاهی به خانقاه‌داری و تربیت افراد می‌پرداخته و گاهی هم در حمام محلهٔ گجیل مخفی می‌شده‌است. روزی حفده عطاری در مسجد جامع تبریز وعاظی می‌کرده که بابافرج جذب حرف‌های او شده و با بدن عریان از حمام بیرون جسته و در مسجد حضور یافته‌ است. حفده با این‌که او را نمی‌دید، زبانش بسته شده و از وعظ‌گفتن عاجز شد و پس از رفتن بابافرج، سخنرانی خود را ادامه داد. وی پس از مطلع‌شدن از موضوع به نزد بابافرج رفته و از مریدان خانقاه او شد.

پیر طریقت‌ بابا فرج، شیخ‌ احمد مرشطی‌ بود که‌ خود از مریدان‌ شیخ‌ محمدسالم‌ به‌ شمار می‌رفت‌ و شیخ‌ محمد هم‌ از مریدان‌ شیخ جنید بغدادی‌ بود. اما اگر سلسله طریقت‌ بابا فرج‌ به‌ جنید برسد، با توجه‌ به‌ سال مرگ‌ جنید، باید در میانه‌ بیش‌ از دو واسطه‌ بوده‌ باشد.

بابافرج‌ را به‌ سبب‌ حالت‌ جذبه‌ای‌ که‌ بر او غلبه‌ داشت‌ و غالباً در گلخن‌ حمامی‌ در گجیل‌ عزلت‌ می‌گزید، از «اولیای‌ اخفیا» و «شیخ‌ واصل‌» و «مجذوب‌ و محبوب‌ حق‌» خوانده‌اند و آورده‌اند که‌ چنان‌ در شهود حق‌ مستغرق‌ بود که‌ هرگز «نظرش‌ بر جهان‌ نیفتاد».

در کتاب سعادتنامه اثر شیخ محمود شبستری آمده که حفده عطاری پرسید: «جهان مُحدَث است یا قدیم؟» و بابافرج پاسخ داد: «که فرج تا که چشم بگشاده‌ است نظرش بر جهان نیفتاده‌ است. وصف چیزی چه بایدت پرسید که دل و دیده هرگز آن بندید؟». امام با شنیدن این سخن، «مرد کار را بشناخت» و «تختهٔ علم را در آب انداخت».

به اعتقاد بابافرج، جهان خالی از «بد» بوده و او «شر مطلق» را نفی می‌کرده‌ است. روزی شخصی کافر قاتلی را دید و از بابافرج در رابطهٔ با نیکی او سؤال کرد. بابافرج دو نیکی را به وی نسبت داد؛ یکی آن‌که قاتل این کافر، انسان دیندار و جهادگری است و دیگر آن‌که مقتول این فرد، شهید محسوب می‌شود.

از مشهورترین‌ مریدان‌ و تربیت‌ یافتگان‌ بابا فرج‌، عارف‌ نامدار، شیخ‌ نجم‌الدین‌ کبری‌ است‌ که‌ هم‌ از «نظر» وهم‌ از «تربیت‌» بابافرج‌ برخوردار بوده‌، و به‌ اشارت‌ و ارشاد همو، به‌ سیر آفاق‌ و انفس‌ پرداخته‌ است‌.

شیخ نجم‌الدین کبری به نزد بابافرج آمده و به هنگام ملاقات با او، لباس تن بابافرج شکافته شد و سپس به حالت اولیه بازگشت و بابافرج آن را به وی داد. این لباس بدان‌جهت فرجی خوانده می‌شود که متعلق به بابافرج است. مولانا در مثنوی معنوی در این‌رابطه می‌گوید: «صوفیی بدرید جبّه در حَرَج پیشش آمد بعد بدریدن فَرَج؛ کرد نام آن دریده فَرَجی این لقب شد فاش زان مرد نجی».

بابافرج‌ خود را از اولیای‌ خاصه‌ می‌دانسته‌، زیرا شیخ‌ نجم‌الدین‌ و ابومنصور حفده‌ و دیگران‌ را به‌ شرطی‌ پذیرفت‌ که‌ طوری‌ نزد او روند که‌ گویی‌ در پیشگاه‌ خداوند حاضر می‌شوند.

درباره بابافرج‌ گفته‌اند که‌ وی‌ «پیرنظر» و «پیر تربیت‌» و «پیر خرقه» می‌باشد،«پیرنظر» آن است که چون نظر او بر مرید افتد در حال او تغییر دهد و «پیرتربیت» آن است که به مرید تعلیم دهد و او را راهنمایی کند (چنان‌که بابافرج شیخ نجم‌الدین را از خواندن شرح السُنّه تألیف فَرّاء بَغَوی منع کرد و او را به مصر فرستاد) و «پیر خرقه» آن است که خرقه در مرید پوشاند و این‌که بابافرج جامه شکافته خود را بر شیخ نجم‌الدین پوشانیده دلیل بر آن گرفته‌اند که او پیر خرقه او نیز بوده است. شیخ‌ نجم‌الدین‌ کبری‌ است‌ که‌ هر سه را از او یافت‌ عبدالعزیز هروی‌، صوفی‌ برجسته‌ نیز از همین‌ دوره‌ به‌ خدمت‌ بابا فرج‌ پیوست‌ و از مریدان‌ خاص‌ او شد.

شیخ‌ محمود شبستری‌ برخی‌ از عقاید و سخنان‌ بابافرج‌ درباره حدوث‌ و قِدم‌ عالم‌، و نفی‌ «شر مطلق‌» و اعتقاد به‌ وجودِ خیر در هر موجود و هر مرتبه‌ از وجود را نقل‌ کرده‌ است‌.

 

عروج ملکوتی 

بابا فرج در سال ۵۶۸ هجری درگذشته و در گورستان گجیل این شهر به خاک سپرده شده‌ است. آرامگاه بابا فرج در سال ۷۵۵ هجری بازسازی شده و در روزهای شنبه زیارتگاه صوفیان تبریز بوده‌ است.

زندگینامه محقق حلی

به نام آفریننده عشق

 

ابوالقاسم نجم الدین جعفر بن حسن بن یحیی بن سعید حلی (۶۰۲-۶۷۶ق)، مشهور به محقق حلی و محقق اول، فقیه، اصولی و شاعر شیعه در قرن هفتم بود.

 

ویژگی ها 

محقق حلی در سال ۶۰۲ق در شهر حله به دنیا آمد. ادبیات عرب را که زبان مادری‌اش بود به‌خوبی فراگرفت، علوم هیئت، ریاضیات، منطق و کلام را به مقدار لازم تحصیل نمود. آنگاه فقه و اصول را پیش پدرش حسن بن یحیی و از محضر فقهای حله مانند محمد بن جعفر ابن نما و سید فخار موسوی، شاگردان فقیه نامی ابن ادریس حلی تکمیل نمود.

محقق حلی از گروه فقیهان شاعر است. اشعار او حاوی نکات اخلاقی، عرفانی، حکمت‌آمیز و به صورت مشاعره، مکاتبه و خطاب به پدر و دوستانش سروده است.

آیت الله موسی زنجانی فرمودند: فرزند مرحوم آقای حاج شیخ محمدتقی آملی به نام حاج آقا ضیاء اظهار داشت: به حلّه، سر قبر محقق حلی رفتیم و شب را در آنجا سکونت نمودیم؛ ولی کثرت کک یا ساس موجب ناراحتی ما شدند. من به سر قبر محقق رفتم وگفتم: ما را به میهمانی پذیرفتید؛ ولی کک یا ساس‌ ها چنین و چنان می‌ کنند. دیدم مزاحمین رفتند.

 

از نظر فرهیختگان

علامه نوری در مورد او می گوید: کشف کننده حقایق شریعت با ظریف ترین نکته ‌هایی که تا کنون هیچ انس و جنی ما آنها انس و آشنایی نداشته است. او رئیس علما و فقیه حکما، آفتاب درخشان فضلا و ماه چهارده شبه (بدر) عرفا است‌‌. او وارث علوم پیشوایان معصوم (ع) و حجت های حق بر جهانیان می‌باشد و برافرازنده پرچم تحقیق بر جهانیان است. وقتی محقق گفته شد، هدف تنها او است.

علامه حلی درباره او می گوید: امام علامه، یگانه عصر خویش و از همه دانشمندان تواناتر و آماده‌تر بود. وی برترین دانشمند زمان خود در فقه بود.

شیخ حسن صاحب معالم در مورد او گفته است: اگر او را مقيد به زمان خودش نکنند بهتر است زیرا من در میام فقهای شیعه مانند او را ندیده‌ام‌.

سید حسن صدر می گوید: انگشت قلم، عاجز از بازشماری اوصاف اوست. او کتاب شرایع الاسلام دارد که به مثابه قرآنِ فقه است. کتاب معروف النافع، المعتبر، و دیگر المعارج در اصول فقه دارد و در علم کلام، رسالات و تالیفاتی دارد که در فهرست کتاب‌های مفصل آمده است و از مجلس عالی درس او بیش از ۴۰۰ مجتهدِ آگاه که شرح حال آنان در علم رجال آمده است، فارغ التحصیل گردیده‌اند و چنین موفقیتی تاکنون نصیب احدی نگردیده است.

ابن داود حلی، شاگرد محقق، در کتاب رجالش درباره او می‌نویسد: «محقق یکتای عصر خویش و گویاترین اهل زمان و منطقی‌ترین آنان بود، فردی که حضور ذهن سریع داشت.»

شهید مطهری در وصف او گوید: در فقه کسی را بر او مقدم نمی‌شمارند. در اصطلاح فقها، هرگاه «محقق» به طور مطلق گفته شود، مقصود همین شخص بزرگوار است.

 

اساتید

  • شمس الدین حسن بن یحیی حلی
  • محمد بن جعفر ابن نما
  • ابوالمکارم ابن زهره
  • ابوحامد نجم الاسلام محمد حلبی
  • فخار بن معد موسوی

 

شاگردان

  • علامه حلی
  • ابن داود حلی
  • ابن ربیب آدمی
  • فخرالمحققین
  • علی بن یوسف حلی
  • سید عبدالکریم بن احمد بن طاووس

 

آثار

• شرایع الاسلام فی مسائل الحلال و الحرام

• مختصر النافع یا «النافع فی مختصر الشرایع»

• معارج الاصول

• نهج الوصول الی معرفة علم الاصول

• الکهنة

• المسلک

• تلخیص الفهرست

• نکت النهایه

 

عروج ملکوتی 

محقق حلی در پنج شنبه ۱۳ ربیع‌الاول ۶۷۶ق در سن ۷۴ سالگی درگذشت و در حله دفن شد.

زندگینامه عبدالکریم حائری یزدی

به نام آفریننده عشق

 

عبدالکریم حائری یزدی (۱۲۷۶-۱۳۵۵ق/۱۲۳۸-۱۳۱۵ش)، معروف به آیت الله موسس، از مراجع تقلید شیعه در قرن سیزدهم و چهاردهم هجری قمری و موسس و زعیم حوزه علمیه قم از سال ۱۳۰۱ش تا وفاتش بود.

 

ویژگی ها 

‌عبدالکریم حائری در خانواده‌ای غیرروحانی در روستای مِهرجِرد میبد واقع در ۶۰ کیلومتری یزد به دنیا آمد.  پدرش، محمدجعفر، را فردی متدین و پرهیزکار توصیف کرده‌اند که به خرید و فروش کرباس و گوسفند و احتمالاً گاهی به کشاورزی اشتغال داشته است. در بیش‌تر منابع، سال تولد عبدالکریم ۱۲۷۶ ذکر شده ولی فرزندش، مرتضی، احتمال داده است که وی در حدود ۱۲۸۰ به دنیا آمده باشد.

عبدالکریم پس از چند سال که در مهرجرد بود برای تحصیل علوم دینی به یزد رفت و با سکونت در مدرسه محمدتقی‌خان، معروف به مدرسه خان، ادبیات عرب و برخی دیگر از درس‌های مقدماتی حوزه را نزد عالمانی چون سید حسین وامق و سید یحیی بزرگ، معروف به مجتهد یزدی، فرا گرفت. در آن دوران (اواخر قرن سیزدهم) یزد حوزه علمی پر رونقی داشت. پنج مدرسه علوم دینی در این شهر، بخش عمده‌ای از دانشجویان علوم اسلامی را در خود جای داده بود و دانشمندان بزرگی که تربیت یافته حوزه پر آوازه نجف و شاگردان شیخ انصاری و میرزای شیرازی بودند. «در میان مدرسه‌های مختلف علوم دینی، مدرسه بزرگ «محمدتقی خان» از معروف‌ترین آنها به شمار می‌رفت.»

عبدالکریم در ۱۲۹۸ برای ادامه تحصیل، به همراه مادرش، راهی عراق شد. نخست به کربلا رفت و حدود دو سال زیر نظر فاضل اردکانی (عالم بزرگ و رئیس حوزه علمیه کربلا) به تحصیل پرداخت و درس‌های سطوح میانی فقه و اصول را در آنجا آموخت. از علی بفروئی یزدی (متوفی ۱۳۲۴) به عنوان یکی از استادان او در کربلا یاد شده است.

سپس حائری، به توصیه فاضل اردکانی که استعداد او را فراتر از ظرفیت آن زمان حوزه علمیه کربلا یافته بود و با معرفی‌ نامه‌ای از جانب او برای میرزای بزرگ محمدحسن شیرازی، به سامرا رفت. میرزا او را به‌گرمی پذیرفت و از او خواست که با فرزندش، سید علی‌آقا، مباحثه کند.

میرزای شیرازی در آن زمان مرجع وقت و در راس حوزه علمیه سامرّا بود. وی از آنجا که به علم و معنویت آیت الله اردکانی احترام زیادی می‌گذاشت شیخ عبدالکریم را مورد توجه قرار داد. می‌گویند وقتی نامه فاضل اردکانی را خواند رو به عبدالکریم کرد و فرمود: «من به شما اخلاص پیدا کردم». از همین‌رو آن طلبه جوان و پر تلاش را در منزل خود جای داد.

دوره تحصیل حائری در سامرا از ۱۳۰۰ تا ۱۳۱۲ یا ۱۳۱۳، تأثیر ژرفی در شکل‌گیری شخصیت علمی او داشت تا جایی که می‌توان او را از اصحاب مکتب سامرا دانست.

در سامرا، او نخست دو تا سه سال درس‌های سطوح عالی فقه و اصول را نزد استادانی چون شیخ فضل‌اللّه نوری، میرزا ابراهیم محلاتی شیرازی و میرزا مهدی شیرازی (متوفی ۱۳۰۸، خواهرزاده میرزا محمدتقی شیرازی) به اتمام رساند و سپس در درس‌های خارج فقه و اصول سید محمد فشارکی اصفهانی و میرزا محمدتقی شیرازی، و مدتی در مجلس درس میرزا محمدحسن شیرازی شرکت کرد و از میرزا حسین نوری (مشهور به محدّث نوری، صاحب مستدرک الوسائل) اجازه روایت دریافت کرد. در میان استادان حائری، نقش فشارکی بسیار جدّی‌تر و پررنگ‌تر و مدت فراگیری حائری از او طولانی‌تر از دیگران بوده، تا جایی که از بهترین و نزدیک‌ترین شاگردان او به شمار می‌رفته است، بنابراین حائری، به تعبیری، دست‌پرورده فشارکی بوده است.

حائری پس از درگذشت فشارکی با اصرار و همراهی دوست خود، محمود عراقی (فرزند آقا محسن عراقی، روحانی متمکّن و متنفذ اراک)، به ایران بازگشت و در سلطان‌آباد (اراک کنونی) حوزه درس پررونقی دایر کرد. شماری از منابع، سال بازگشت او ۱۳۱۶ و شماری دیگر ۱۳۱۸ گزارش کرده‌اند. بسیاری از منابع نیز از این دوره اقامت شش یا هشت ساله او در اراک، یادی نکرده و به گونه‌ای گزارش داده‌اند که گویا او تمام این مدت را در نجف یا کربلا به سر می‌برده است.

حائری در ۱۳۳۷ به قصد زیارت مرقد امام رضا (علیه‌السلام) عازم مشهد شد و در مسیر خود چند روز در قم ماند و با اوضاع این شهر و حوزه علمیه آن آشنا شد و از مهجوری و غربت مدارس علمی آن‌جا افسوس خورد.

در ماه رجب ۱۳۴۰ (در آستانه نوروز ۱۳۰۱ش.) بار دیگر، در پی دعوت تنی چند از عالمان قم از او و نیز برای زیارت مرقد حضرت معصومه، با همراهی چند تن، از جمله فرزند خردسالش مرتضی، به قم رفت و با استقبال بسیاری از علما و مردم قم و درخواست آنان برای اقامت او در این شهر مواجه شد. نخست تردید داشت، ولی پس از پافشاری شماری از عالمان، به‌ویژه محمدتقی بافقی، حائری استخاره کرد و سپس تصمیم گرفت در قم بماند، تصمیمی که در پی آن حوزه‌ای بزرگ در آن شهر تأسیس شد و حائری، «آیت‌ الله مؤسس» لقب گرفت.

هرچند حائری هیچگاه خود را در معرض مقام مرجعیت قرار نداده و بلکه با ترک حوزه علمی عراق، از آن فاصله گرفته بود، پس از درگذشت سید محمدکاظم یزدی و شیخ‌الشریعه اصفهانی و میرزا محمدتقی شیرازی، در فاصله سال‌های ۱۳۳۷ تا ۱۳۳۹ که حائری هنوز در اراک به سر می‌برد، شماری از کسانی که در تکاپوی انتخاب مرجع تقلید بودند، به او رجوع کردند. پس از هجرت او به قم و افزایش شهرتش، رفته‌رفته بر مقلدان او افزوده شد تا این‌که بسیاری از ایرانیان و برخی شیعیان سایر کشورها، از جمله عراق و لبنان، از مقلدان او شدند. از جمله عوامل مهم و مؤثر در مرجعیت حائری را توجه ویژه میرزا محمدتقی شیرازی به او، از جمله ارجاع مقلدان خود به حائری در مسائل مورد احتیاط، دانسته‌اند.

آیت الله آخوند همدانی می گفت: من دستورالعملی انجام داده بودم که پس از چهل روز به محضر امام زمان عجل الله فرجه مشرف شوم. در شامگاه شب چهلم در عالم خواب، آیت الله حائری را دیدم و ایشان به من توصیه ای کردند. این جایگزینی نشان از مقام والای آیت الله حائری دارد.

شیخ غلامحسین شرعی نقل می کند: روزی وارد بازار قم شدم. هنوز چند قدم برنداشته بودم که به یادم آمد یکی از بازرگانان مبلغی از من طلب دارد. شرمنده شده و برگشتم و به خدا عرض کردم: «خدایا! من اگر پدر می‌داشتم و او اطلاع می‌ یافت و قرضم را ادا می‌ کرد. تو که از پدر مهربان‌تر و تواناتر هستی قرضم را ادا کن‌. همان روز به مدرسه باز گشتم. در آنجا به من گفتند آقای سید عبدالواب یزدی (تقسیم کننده شهریه آیت الله حائری) سراغ تورا می‌ گرفت. با شتاب خود را به او رساندم. مبلغی پول در اختيار من گذاشت و گفت: «حاج شیخ فرمود تا این مبلغ را در اختیار شما بگذارم. آن مبلغ را گرفتم و شمردم؛ درست به اندازه قرضم بود!

نقل است: زمانی رودخانه قم در اثر سیل طغیان کرده و آب تا لبه پل علی‌خانی رسیده بود؛ به‌گونه‌ای‌که عده‌ای از روی پل با آب رودخانه وضو می‌ساختند و لذا برای جلوگیری از نفوذ آب، تمام فرش‌های مسجد امام را جمع نمودند. مرحوم حاج شیخ روی پل رفت و مقداری تربت ۱ در دست گرفت و چیزی بر آن خواند و در آب انداخت، از همان وقت به‌تدریج آب پایین آمد و بعد از چند ساعت، چند متر آب پایین رفت.

روزی مرحوم آیت الله شیخ عبدالکریم حائری مؤسس حوزه علمیه قم به یک باغ دعوت شد ایشان انگور بسیار دوست داشت. نگاه کرد به انگورهای آن باغ و زیبایی آنها چشم اش را نوازش داد. صاحب باغ هم انسان خوبی بود و آن مرحوم به ایشان گفت میل به انگور دارم، صاحب باغ مقداری انگور آورد. وی افزود: زمانی که ظرف انگور در برابر مرحوم عبدالکریم حائری قرار گرفت ایشان فرمود که دیگر میل ندارم؛ باغبان از این مسأله بسیار تعجب کرد و پرسید چرا این چنین شد؟ آنان کارگری را که انگورها را چیده بود صدا زدند و فهمیدند این انگورها از انگورهای باغ همسایه بوده است.

 

اساتید

  • آیت‌ الله فاضل اردکانی
  • میرزا حسن شیرازی (میرزای بزرگ)
  • آیت‌ الله فشارکی
  • آخوند خراسانی
  • سید محمدکاظم یزدی
  • آیت‌ الله میرزا محمدتقی شیرازی
  • شیخ فضل‌الله نوری

 

شاگردان

  • میرزا هاشم آملی
  • محمدعلی اراکی
  • سید احمد حسینی زنجانی
  • امام خمینی
  • سید احمد خوانساری
  • سید محمدتقی خوانساری
  • سید محمد داماد
  •  سید ابوالحسن رفیعی قزوینی
  • سید کاظم شریعتمداری
  • سید صدرالدین صدر
  • سید کاظم گلپایگانی
  • سید محمدرضا گلپایگانی
  • ملا علی معصومی همدانی
  • سید شهاب‌الدین نجفی مرعشی

 

عروج ملکوتی 

حائری در ذیقعده ۱۳۵۵ (بهمن ۱۳۱۵)، پس از حدود پانزده سال اقامت در قم، درگذشت. با وجود محدودیت‌های حکومتی، پیکر او تشییع باشکوهی شد و سپس در مسجد بالاسر، کنار مرقد حضرت معصومه به خاک سپرده شد.

زندگینامه ابونصر فارابی

به نام آفریننده عشق

 

ابونصر محمد بن محمد فارابی (زادهٔ ۲۵۹ قمری، درگذشتهٔ ۳۳۹ قمری) از بزرگ‌ترین فلاسفه و دانشمندان ایرانی عصر طلایی اسلام است.

 

ویژگی ها

ابونصر محمد بن محمد فارابی ملقب به فارابی، در حدود سال ۲۵۷ هجری قمری/ ۸۷۰ میلادی در دهکده «وسیج» از ناحیه فاریاب خراسان در افغانستان کنونی متولد شد. پدر وی «محمد بن اوزلغ» یکی از سردارهای سپاه سامانیان بود. به نظر می‌رسد فارابی تحصیلات اولیه خود را در فاریاب به پایان رسانده و مدتی نیز به شغل قضاوت مشغول بوده‌است. برخی پژوهشگران معاصر، آغاز مطالعات علمی او را از شهر مرو می‌دانند؛ مرو در آن زمان مرکز درس و بحث فلسفی بود و اساتید مشهوری در آن تدریس می‌کردند. فاصله کم بین شهر مرو و محل سکونت فارابی حضور او را در شهر تسهیل می‌کرد. فارابی در جوانی به بغداد رفت و نزد متی بن یونس به فراگرفتن منطق و فلسفه پرداخت. سپس به حران سفر کرد و به شاگردی یوحنا بن حیلان درآمد.

دهخدا به نقل از بدیع الزمان فروزانفر می‌نویسد: «اسم پدر او طرخان و نام جدش اوزلوغ است (اما در دانشنامه ایرانیکا رد شده‌است). نام ازلغ و طرخان هر دو نام های سغدی ایرانی هستند که نام طرخان از سغدی به ترکی وارد شده‌است. در شرح زندگی فارابی مطلبی که بر جریان واقعی زندگی دوران طفولیت و جوانی وی باشد در کتاب‌ها وجود ندارد. ابن ابی‌اصیبعه دو خبر متناقض دربارهٔ او نقل می‌کند: اول اینکه فارابی در آغاز کار نگهبان باغی در دمشق بود و دوم اینکه، در جوانی به قضاوت مشغول بود و چون به معارف دیگر آشنا شد، قضاوت را ترک کرد و با تمام میل به طرف معارف دیگر روی آورد.» در جوانی برای تحصیل به بغداد رفت و نزد «متی بن یونس» به فراگرفتن منطق و فلسفه پرداخت. سپس به حرّان سفر کرد و به شاگردی «یوحنا بن حیلان» درآمد.

از آغاز کار، هوش سرشار و علم آموزی وی سبب شد که همه موضوعاتی را که تدریس می‌شد، به خوبی فراگیرد. به زودی نام او به عنوان فیلسوف و دانشمند شهرت یافت و چون به بغداد بازگشت، گروهی از شاگردان، گرد او فراهم آمدند که «یحیی بن عدی» فیلسوف مسیحی یکی از آنان بود. فارابی در سال ۳۳۰ هجری قمری/۹۴۱ میلادی به دمشق رفت و به «سیف الدوله حمدانی» حاکم حلب پیوست و در زمره علمای دربار او درآمد.

فارابی در علم، فلسفه، منطق، جامعه‌شناسی، پزشکی، ریاضیات و موسیقی تخصص داشت. بیشترین آثار او در زمینه فلسفه، منطق، جامعه‌شناسی و همچنین دانشنامه‌نویسی بود. وی نخستین فیلسوفی است که در دورهٔ اسلام ظهور کرده و روی همین اصل او را «استاد الفلاسفه» می‌نامند.

مورخان اسلامی معتقدند که فارابی فردی زهد پیشه و عزلت‌ گزین و اهل تأمل بود. اعراض او از امور دنیوی به حدی بود که با آن که سیف الدوله برایش از بیت‌المال حقوق بسیار تعیین کرده بود، به چهار درهم در روز قناعت می‌ورزید. فارابی در انواع علوم بی‌همتا بود. چنان‌که دربارهٔ هر علمی از علوم زمان خویش کتاب نوشت و از کتاب‌های وی معلوم می‌شود که در علوم زبان و ریاضیات و کیمیا و هیئت و علوم نظامی و موسیقی و طبیعیات و الهیات و علوم مدنی و فقه و منطق دارای مهارت بسیار بوده‌است.

درست است که کندی نخستین فیلسوف اسلامی است که راه را برای دیگران پس از خود گشود؛ اما او نتوانست مکتب فلسفی تأسیس کرده و میان مسائلی که مورد بحث قرار داده‌است، وحدتی ایجاد کند. در صورتی که فارابی توانست مکتبی کامل را بنیان نهد.

ابن سینا او را استاد خود می‌شمرد و ابن رشد و دیگر حکمای اسلام و عرب، برایش احترام بالایی قائل بودند. از جمله سخنی از ابن سینا است که اوج منزلت علمی او را بیان می‌کند: کتاب مابعدالطبیعه را مطالعه کردم و بعد از چهل مرتبه مطالعه نتوانستم از اغراض مؤلف آن آگاهی پیدا کنم تا اینکه در بازار به کتابی از ابونصر فارابی برخورد کردم که شرحی بر کتاب مابعدالطبیعه بود. بعد از مطالعه آن توانستم مطالب مابعدالطبیعه را دریابم و بسیار مسرور شدم. در سنت فلسفه اسلامی، فارابی را بعد از ارسطو که ملقب به «معلم اول» بود، معلم ثانی لقب داده‌اند.

از عصر فارابی تا عصر سبزواری، یعنی از سده نهم تا نوزدهم میلادی، مبحث خلق جهان و حدوث و قدم عالم مهم‌ترین بحث تفکر اسلامی بود. فارابی به پیروی از ارسطو معتقد بود که جهان «قدیم» است. اما برای آنکه از چهارچوب تعلیمات قرآنی خارج نشود، سعی کرد بین عقیده ارسطو و مسئله خلق جهان در قرآن راهی بیابد. به همین سبب سعی می‌کرد موضوع «فیضان» و «تجلی» را با روش عقلی توضیح دهد. او عقل و انواع آن را ابداع خداوند می‌داند. اما اظهار می‌دارد که این ابداع در زمان اتفاق نیفتاده است. او معتقد است که «عقل فعال» ارسطو همان وحی قرآنی است.

فلسفه فارابی آمیزه‌ای است از حکمت ارسطویی و نوافلاطونی که رنگ اسلامی و به خصوص شیعی اثنی‌ عشری به خود گرفته‌است. او در منطق و طبیعیات، ارسطویی است و در اخلاق و سیاست، افلاطونی و در مابعدالطبیعه به مکتب فلوطینی گرایش دارد.

فارابی در کتاب احصاء العلوم در تعریف موسیقی می‌گوید: «علم موسیقی به‌طور کلی، از شناختن انواع الحان و آنچه الحان از آن‌ها تألیف می‌شود بحث می‌کند و روشن می‌سازد که الحان برای چه غرض‌هایی تألیف می‌شوند و چگونه باید تألیف شوند و بر چه حالی باید باشند تا تأثیر آن‌ها بیشتر و دلنشین‌تر گردد.» کتاب موسیقی کبیر شاهکار فارابی در علم موسیقی است که با ترجمه آذرتاش آذرنوش برگردان شده‌است. به گفته دکتر عبدالامیر سلیم این کتاب عظیم‌ترین کار دوره اسلامی در زمینه موسیقی است.

 

از منظر فرهیختگان

امام ‌خمینی از فارابی با عنوان معلم ثانی یاد کرده ‌است. امام خمینی در پیام مهم خود به میخائیل گورباچف، فارابی را حکیم مشایی معرفی می‌کند که می‌توان در شناخت قانون علیت به آثارش مراجعه کرد.

علامه طباطبایی می گفت: مرحوم بوعلی و صدرالمتألهین با همه بلندی‌شان در مقام عقل و فکر که جمع شوند عصاره آن‌ها فارابی است.

آیت الله جوادی آملی می گوید: فارابی نه تنها معلم ثانی در تعلیم علم بلکه معلم اول نسبت به جمع سالم آراء اندیشمندان است‌‌.

دی فو در مقام قیاس، فارابی را برتر از ابن سینا شمرده است. از کندی به عنوان نخستین فیلسوف عرب یاد می‌شود با وجود این وی هرگز نتوانست مکتبی فلسفی بنا کند ولی فارابی به تحقق این امر مبادرت ورزید و به همین دلیل از وی به عنوان «موسس فلسفه اسلامی» یاد می شود.

 

آثار

  • اغراض ارسطوطالیس فی کتاب مابعدالطبیعه
  • فصوص الحکمه
  • کتاب موسیقی کبیر
  • احصاءالعلوم
  • ما ینبغی ان تعلم قبل الفلسفه
  • السیاسه المدنیه
  • الجمع بین رأی الحکیمین افلاطون الالهی و ارسطو طالیس
  • رساله فی ماهیه العقل
  • تحصیل السعاده
  • اجوبه عن مسائل فلسفیه
  • رساله فی اثبات المفارقات

 

عروج ملکوتی

فارابی در سال ۳۳۸هجری قمری/۹۵۰ میلادی در سن هشتاد سالگی در دمشق وفات یافت. عده‌ای بر این باورند که ابونصر هنگامی که از دمشق به عسقلان می‌رفت به دزدان برخورد. ابونصر گفت: «هر آنچه از مرکب، سلاح، لباس و مال هست بگیرید و با من کاری نداشته باشید.» آن‌ها نپذیرفتند و قصد کشتن او کردند. ابونصر به ناچار با آن‌ها جنگید و کشته شد. امرای شام از حادثه با خبر شدند. ابونصر را دفن کردند و دزدان را بر سر قبر او دار زدند.

زندگینامه هاشم بن حکم

به نام آفریننده عشق

 

هشام بن حَکَم متکلم شیعی قرن دوم قمری و از اصحاب امام صادق(ع) و امام کاظم(ع) بود.

 

ویژگی ها 

کنیه هشام، ابومحمد و ابوالحکم است. از تاریخ ولادت او اطلاع دقیقی در دست نیست جز اینکه در اوایل قرن دوم هجری به دنیا آمده است و برخی تاریخ ولادت او را ۱۳۳ حدس زده‌اند. بیشتر شرح‌حال‌نویسان از او با عنوان موالی (غیر عربی که تحت حمایت عرب است) یاد کرده‌اند و او را به بنی کنده و برخی به بنی شیبان نسبت داده‌اند. اما برخی او را عرب اصیل و از قبیله خزاعه دانسته‌اند.

نجاشی محل تولد هشام را کوفه و او را اصالتا کوفی دانسته، اما رشد و نمو او را در واسط بیان کرده است به گفته نجاشی، خانه هشام در واسط بوده است اما محل تجارت وی در کرخ بغداد و خانه‌اش نزدیک قصر وضّاح، در راه برکه بنی‌زر بوده است. درباره نوع تجارت وی گفته شده که کرباس‌فروش بوده است.

هشام از نظر اخلاقی نیز ویژگی‌های بارزی داشته از جملۀ آنها سعۀ صدر و تحمل مخالفان است. شراکت تجاری وی با عبدالله بن یزید اِباضی – که اختلاف عقیدۀ عمیقی با او داشت – همگان را شگفت‌زده کرد تا آنجا که جاحظ، درباره آنها گفته است «این دو، بر دیگر افرادِ متضاد برتری یافتند». علاوه بر آن، شرکت او در مناظره‌های فراوان گواه شجاعت اوست. همچنین رعایت ادب و پرهیز از هر گونه گفتار ناپسند و اهانت به خصم در مناظره، رعایت انصاف و راستگویی، از جمله فضائل اخلاقی او بود.

روایات ستایش، از امام صادق(ع)، امام کاظم(ع)، امام رضا(ع) و امام جواد(ع) است. بر اساس این روایات، وی پرچمدار حق ائمه، مؤید صدق، مدافع ولایت اهل بیت و اثبات‌کننده بطلان دشمنان آنان است. پیروی از او پیروی از ائمه و مخالفت با او مخالفت با آنان شمرده شده است. او بنده خیرخواه خداوند و کسی است که به دلیل حسادت اصحاب، آزار دیده است. هشام با قلب و زبان و دست یاور ائمه است. امام صادق به او فرمود: تا زمانی که ما را با زبانت یاری کنی، مؤید به روح القدس خواهی بود.

هشام بن حکم از برجسته‌ترین چهره‌های علمی عصر خویش و مشهورترین دانشمند شیعی قرن دوم است که از بسیاری علوم عصر خویش آگاه بوده است. ابن ندیم او را از متکلمان شیعه شمرده که در علم کلام و مناظره مهارت داشته است. علی بن اسماعیل میثمی وقتی شنید که هارون الرشید در تعقیب هشام است، گفت: انّا لله و انّا الیه راجعون، بر سر علم چه خواهد آمد، اگر هشام کشته شود. او بازوی ما، استاد ما و مورد توجه در میان ما بود.

علاوه بر بزرگان شیعه، بسیاری از اهل سنت هم هشام بن حکم را ستوده‌اند؛ حضور هشام در جلسات علمی یحیی بن خالد برمکی به عنوان رئیس انجمن یا ناظر و داور مناظره دیگران، و دریافت جوایز متعدد از هارون، گواه این مدعاست. وقتی پادشاه صَفَد از هارون خواست شخصی را به آن سرزمین بفرستد تا دین را به آنان بیاموزد، یحیی بن خالد برمکی، تنها ۲ نفر را شایسته این کار دانست؛ هشام بن حکم و ضرار.

شهرستانی نیز در صحت انتساب برخی اتهام‌ها به وی، تردید کرده و نوشته که هشام در اصول و مبانی، صاحب اندیشه‌ای عمیق بود و هرگز نمی‌توان از مباحثاتش با معتزله چشم پوشید. بنابر برخی اقوال، هشام رویکردی انتقادی به فیلسوفان داشته است. نقد و طعن دیدگاه آنان، طبیعتا مستلزم آشنایی وی با اندیشه‌های آنان بوده است و همچنین هشام در علوم نقلی ید طولایی داشته است. کتاب الالفاظ که نخستین کتاب در علم اصول شمرده شده، اثر اوست. حجیت خبر متواتر، استصحاب و اجماع، از آرای اصولی اوست. سید حسن صدر در کتاب الشیعه و فنون الاسلام (مختصر کتاب تأسیس الشیعه لعلوم الاسلام) ضمن شیخ المتکلمین خواندن هشام او را نخستین کسی دانسته که در باره مباحث الفاظ علم اصول فقه کتاب نوشته است.

هشام از جمله مؤلفان بزرگ شیعه و دارای تصنیفات بسیاری است. در کتاب‌های رجال و فهرست، از حدود ۳۵ کتاب و رساله وی نام برده شده، البته برخی از این آثار جمع‌آوری شاگردان هشام است. ولی هیچ یک از آنها در دسترس نیست. تعدد موضوعی این آثار، گواه جامعیت علمی اوست.

هشام بن حکم نه تنها در علوم نقلی و عقلی سرآمد عصر خویش بود؛ بلکه هرگاه احساس می‌‌کرد حمایت از اسلام به تحصیل علوم دیگر نیاز دارد، با جان و دل در پی آن می‌‌شتافت و دانشی تازه می‌‌آموخت. او در مقام فتوا، یک فقیه پرهیزکار، در مقام مناظره و دفاع از اعتقادات شیعه یک متکلم ورزیده و در علم حدیث یک محدث ممتاز و مورد اعتماد راویان معروف شیعه بود. کتاب‌های حدیثی مختلف به رشته نگارش کشید و شاگردان بسیار تربیت کرد.

متکلم مجاهد قرن دوم هجری، علاوه بر فقه و اصول و کلام و فلسفه و علم حدیث، در علوم روانشناسی و سایر دانش‌های رایج عصر خویش اطلاعات گسترده‌ای داشت. عبدالله نعمه می‌‌نویسد: یحیی بن خالد برمکی، وزیر هارون الرشید، با حضور دانشمندان مختلف، نشست‌های علمی‌‌ و تخصصی برگزار می‌‌کرد. در یکی از نشست‌ها، که هشام بن حکم نیز حضور داشت، پس از گفتگو و بحث در موضوعات مختلف علمی، یحیی گفت: درباره «عشق» هم سخن بگویید. حاضران هر یک در حد معلومات خویش مطالبی بیان کردند و سخنانشان به وسیله منشیان وزیر ثبت شد. وقتی نوبت به هشام بن حکم رسید، با بیانی شیرین مطالبی بیان کرد که حاضران بی‌اختیار لب به تحسین گشودند.

شهرستانی در کتاب الملل و النحل خود درباره‌اش می‌گوید: «هشام بن حکم در اصول دارای اندیشه‌ای عمیق بود و کسی است که هیچ‌ وقت نمی‌توان از بحثهای او با معتزله و ایرادهایی که بر آنان گرفته است، غافل ماند. این مرد به قدری توانا بود که دشمن را مغلوب می‌ساخت و بهانه‌ای هم به دست دشمن نمی‌داد».

استاد احمد امین او را چنین توصیف کرده است: وی بزرگترین شخصیت شیعه در علم کلام بود‌. مردی بود جدلی که استدلالها و براهین او قوی بود، با معتزله مباحثه می‌کرد، آنها هم با او محاجه می‌کردند و در کتابهای ادبی مناظرات بسیاری به‌طور متفرق، از او نقل شده است که نشان می‌دهد در چه پایه از دانش و هوش و موقعیت و احترام بوده است. یکی از دلایل شخصیت او فرموده امام صادق(ع) درباره اوست که فرمود: «هشام بن حکم‌ پرچمدار حق ما و راهبر گفتار ما و کسی است که راستی و حقانیت را تأیید می‌کند و در قبال گفتارهای باطل دشمنان ما از حق ما دفاع می‌نماید. هرکس از او و از آثار او پیروی کند از ما پیروی کرده و هرکس با او مخالفت کند و سخنان او را منکر شود با ما دشمنی کرده و منکر ما شده است».

 

شاگردان

  • یونس بن عبدالرحمان
  • ابوجعفر محمد بن جلیل سکاک
  • ابوالحسن علی بن منصور
  • علی بن اسماعیل میثمی
  • محمد بن ابی عمیر
  • صفوان بن یحیی
  • حماد بن عثمان
  • علی بن منصور
  • یونس بن یعقوب

 

آثار

• کتاب الامامة

• الدلالات علی حدوث الاشیاء

• الرد علی اصحاب الاثنین

• کتاب التوحید

• الرد علی اصحاب الطبائع

• کتاب الجبر و القدر

• کتاب المعرفه

• کتاب الاستطاعه

 

عروج ملکوتی

هشام در سال ۱۷۹ق، در زمان خلافت هارون الرشید، در کوفه درگذشته است. وی جریان مناظرۀ هشام را با ضرار بن ضبی و عبدالله بن یزید اباضی، در موضوع امامت، بیان کرده است. به نوشتۀ وی، در این مناظره، هشام به گونه‌ای بر ضرورت امامت استدلال کرد که هارون الرشید که مخفیانه مناظره را می‌شنید، دستور به دستگیری هشام داد و هشام که از خشم هارون آگاه شد، به بهانه‌ای از مجلس بیرون رفت و به سمت کوفه گریخت. و نزد بشیر نبّال، از حاملان حدیث و از یاران امام صادق(ع)، رفت. وی در آنجا به شدت بیمار شد و بر اثر آن درگذشت.