نوشته‌ها

زندگینامه نافع بن هلال

 

به نام آفریننده عشق

 

نافع بن هلال بَجَلی یا نافع بن هلال جَمَلی، صحابی امام علی(ع) و از شهدای کربلا بود. او در جنگ‌های جمل، صفین و نهروان شرکت داشت. نافع در عذیب هجانات به کاروان امام حسین(ع) پیوست و روز عاشورا در کربلا به شهادت رسید. او در سخنانی حمایت و وفاداری خود را نسبت به امام حسین نشان می‌د‌اد.

در بعضی از منابع تاریخی و مقاتل، نام نافع بن هلال با نام هلال بن نافع اشتباه ثبت شده است. در حالی‌که هلال بن نافع نیز در واقعه کربلا حضور داشته ولی جزو سپاهیان عمر بن سعد و از گزارشگران آن واقعه است.

نافع بن هلال از تیرۀ جمل، یکی از شاخه‌های قبیلۀ مَذحِج بوده و تبار یَمَنی داشته است. در منابع تاریخی با نسبت جَمَلی، بَجَلی، مُرادی، و بَجَلی مرادی از او یاد شده است.

 

ویژگی ها

نافع از یاران امیرالمؤمنین علی(ع) بود و در جنگ‌های جمل، صفین و نهروان شرکت جست. گفته شده که نافع فردی شجاع و تیرانداز بوده است. از ابومِخنَف نقل شده که امیرمؤمنان علی(ع) او را آیین رزم آموخته بود.

نافع بن هلال قبل از شهادت مسلم بن عقیل از کوفه خارج شد او یکی از چهار نفری بود که در عذیب الهجانات، به امام حسین(ع) پیوستند. حضرت از آنان احوال مردم کوفه را پرسید و آنان در پاسخ گفتند: اشراف و بزرگان کوفه به جهت رشوه‌هایی که گرفته‌اند علیه شما هستند و بقیه مردم، دلشان با شما ولی شمشیرشان علیه شما است. در برخی منابع به جای نافع بن هلال از جابر بن حارث سلمانی یاد شده است.

روز دوم محرم، امام حسین(ع) وارد کربلا شد. حضرت اهل بیت(ع) و یارانش را جمع کرد و خطاب به آنان سپس سخنانی ایراد کرد. پس از سخنان امام(ع) اصحاب در حمایت از آن حضرت(ع)، یکی پس از دیگری برخاستند و بر بیعت مجدد خود با ایشان پای فشردند. نافع، پس از زُهِیر بن قِین سخنانی در حمایت از امام ایراد کرد.

پس از این که به دستور عمر بن سعد، آب را بر اردوگاه امام حسین(ع) بستند، امام حسین(ع) حضرت ابوالفضل(ع) را شبانه با سی سوار و بیست پیاده از جمله نافع بن هلال، به سوی فرات برای آوردن آب فرستاد. نافع در جلوی آنان در حرکت بود تا به شریعه فرات رسیدند. آنان مقداری آب به خیمه‌ها رساندند.

در نیمه‌های شب عاشورا که امام حسین(ع)، برای بررسی تپه‌ها و گردنه‌های اطراف، تنها از خیمه خارج شد؛ نافع آهسته به دنبال ایشان به راه افتاد. در راه بازگشت حضرت به نافع فرمود: «آیا نمی‌خواهی در این شب تار از بین این دو کوه بگذری و جان خودت را نجات دهی؟» نافع خود را به روی قدم‌های امام(ع) انداخت، گفت:

«شمشیری دارم که به هزار درهم می‌ارزد و اسبی دارم که به همین اندازه می‌ارزد، پس به آن خدایی که به حضور در رکاب شما، بر من منت نهاد سوگند، تا هنگامی که شمشیرم به کار آید هرگز از شما جدا نمی‌شوم.»

همچنین گفته شده است نافع هنگامی که احساس کرد اهل بیت امام حسین نگران وفاداری اصحاب آن حضرت هستند. با مشورت حبیب بن مظاهر اصحاب امام را نزدیک خیمه آن حضرت جمع کردند و آنان وفاداری خود را نسبت به امام اعلام کردند.

برخی نقل کرده‌اند که هلال بن نافع تازه ازدواج کرده بود و چون روز عاشورا اراده میدان نبرد کرد، همسرش او را از رفتن منع نمود؛ ولی او بر یاری امام(ع) اصرار ورزید، و چون امام(ع) از قضیه آگاه شد، هلال را فرمود: همسرت نگران است و من دوست ندارم در جوانی به فراق یکدیگر مبتلا شوید؛ اگر می‏‎خواهی عیالت را بردار و از این بیابان برو.

هلال گفت:‌ای پسر رسول خدا(ص) اگر در سختی تو را رها کنم و سراغ عیش و نوش خود روم، فردای قیامت پاسخ جدّت رسول خدا(ص) را چه گویم.

گفته شده است در روز عاشورا پس از آنکه عَمرو بن قَرَظَه انصاری به شهادت رسید، برادرش علی، که از سپاهیان عمر بن سعد بود، به امام اعتراض کرد و به آن حضرت حمله کرد. اما نافع بن هلال او را مجروح ساخت.

گفته شده است که نافع در روز عاشورا، نامش را بر روی تیرهای خود نوشته بود، آنها را مسموم می‌کرد و به سوی دشمن پرتاب می‌کرد و در حین پرتاب تیرها رجز مخصوص خودش را می خواند. هنگامی که این رجز را خواند مردی از لشکر عمر بن سعد به نام مزاحم بن حریث گفت ما بر دین عثمان هستیم. نافع گفت تو بر دین شیطانی و او را کشت.

گفتگوی نافع بن هلال با عمرو بن حجاج: عمرو بن حجاج زبیدی: کیستی؟ نافع: از پسر عموهای تو؛ آمده‌ایم از این آب که ما را از آن منع کرده‌اید، بنوشیم. – گوارایت باد بنوش! ولی برای حسین(ع) از این آب مبر. – نه به خدا سوگند، قطره‌ای از آن آب نمی‌نوشم، در حالی‌که حسین(ع) و خاندان و یاران همراهش، همه تشنه‌اند.

 

عروج ملکوتی

لشکر عمر بن سعد در حمله دسته جمعی او را محاصره کرده و هدف تیر و سنگ‌ قرار دادند و بازوان او را شکسته و او را به اسارت گرفتند. شمر و گروهی از یارانش، او را نزد عمر بن سعد آوردند. عمر بن سعد به او گفت: «ای نافع! وای بر تو! چرا با خود چنین کردی؟»

نافع در حالی‌که خون بر محاسنش جاری بود گفت: «پروردگار من از قصد من آگاه است.» «به خدا سوگند، من دوازده نفر از شما را کشتم و خودم را ملامت نمی‌کنم، اگر بازوان من سالم بود نمی‌توانستید مرا اسیر کنید.»

عمر بن سعد به شمر دستور داد تا او را بکشد! نافع به شمر گفت: «به خدا قسم‌ ای شمر! اگر تو از مسلمین باشی بر تو سخت خواهد بود که خدا را ملاقات کنی، در حالی‌که خون‌های ما را برگردن داشته باشی. خدا را سپاس می‌گویم که مرگ ما را به دست بدترین خلقش، قرار داد!» سپس به دست شمر به شهادت می‌رسد.

نام نافع بن هلال در زیارت رجبیه امام حسین(ع) و زیارت ناحیه مقدسه آمده است.

زندگینامه محمد شیخ مفید

 

به نام آفریننده عشق

 

محمد بن محمد بن نُعمان مشهور به شیخ مفید (۳۳۶ق یا ۳۳۸ قمری – ۴۱۳ قمری) متکلم و فقیه امامیه در قرن‌های چهارم و پنجم قمری بود.

 

ویژگی ها

وی در ۱۱ ذی‌‌القعده سال ۳۳۶ یا ۳۳۸ قمری در عُکبَری نزدیکی بغداد به دنیا آمد. پدرش شغل معلمی داشت و بدین جهت شیخ مفید به «ابن المعلم» مشهور بوده است. عکبری و بغدادی نیز دو لقب دیگر او هستند. در خصوص ملقب‌ شدن به مفید هم گفته‌اند: در مناظره‌ای که با علی بن عیسی رُمانی دانشمند معتزلی داشت، توانست استدلالات طرف مقابل را باطل کند؛ پس از آن، رُمانی او را «مفید» خواند. درباره شیخ مفید گفته شده او با تدوین علم اصول فقه، روشی جدید در اجتهاد فقهی ارائه داد که راه میانه‌ای بود در برابر دو روش عقل‌گرایی افراطی و اکتفا کردن به روایات بدون توجه به عقل.

مفید، قرآن و علوم مقدماتی را نزد پدر فراگرفت. سپس برای ادامه تحصیل همراه او به بغداد رفت و توانست از محدثان، متکلمان و فقهای برجسته شیعه و سنی بهره ببرد. شیخ مفید نزد حسین بن علی بصری معروف به جُعَل از اساتید بزرگ معتزله و ابویاسر، شاگرد متکلم نامی، ابوالجیش بلخی علم کلام آموخت. او همچنین به پیشنهاد ابویاسر در مجلس درس علی بن عیسی رمانی دانشمند معروف معتزلی شرکت کرد. وی از حدود ۴۰ سالگی ریاست شیعیان را در فقه، کلام و حدیث عهده‌دار شد و در دفاع از عقاید شیعه، با علمای دیگر مذاهب مناظره می‌کرد.

گفته‌اند شیخ مفید بسیار صدقه می‌داد، فروتن بود، بسیار نماز می‌خواند و روزه می‌گرفت و لباس خشن بر تن می‌کرد؛ تا آنجا که وی را «شیخ مشایخ الصوفیه» (استاد استادان صوفیان) خواندند. ابویعلی جعفری، داماد وی، گزارش کرده است که او شب‌ها کم می‌خوابید و بیشتر وقتش صرف مطالعه، نماز و تلاوت قرآن و یا تدریس می‌شد. شیخ مفید را نماینده مکتب کلامی بغداد و برجسته‌ترین شخصیت آن شمرده‌اند که به نقد اندیشه‌های مکتب کلامی قم می‌پرداخت. گفته شده است که مکتب فکری بغداد در دوران شیخ مفید به اوج رسید. گفته شده است که شیخ مفید، نه عقل‌گرای افراطی بود و نه حدیث‌گرای افراطی، بلکه وی، رویکردی اعتدالی و میانه داشت.

شیخ مفید روشی متفاوت با دوره پیش از خود در فقه شیعه پایه‌گذاری کرد. به گفته سبحانی و گرجی، پیش از شیخ مفید دو روش فقهی رواج داشت: روش نخست به صورت افراطی بر روایات مبتنی بود و در آن درخصوص سند و متن روایات دقت کافی صورت نمی‌گرفت. روش دوم به روایات توجه لازم را نداشت و بیش از حد بر قواعد عقلی تأکید می‌کرد؛ هرچند مانند قیاس با نصوص دینی در تعارض باشند. شیخ مفید راه میانه را برگزید و روش فقهی جدیدی بنا کرد که در آن ابتدا به کمک عقل اصول و قواعدی برای استنباط احکام تدوین می‌شد. سپس به وسیله این اصول، استنباط احکام از متون دینی انجام می‌گرفت. بدین جهت وی را تدوین‌کننده دانش اصول فقه دانسته‌‌اند.

در خانه شیخ مفید نیز مجلس بحثی برپا می‌شد که علمای مذاهب گوناگون اسلامی ازجمله معتزله، زیدیه و اسماعیلیه در آن شرکت می‌کردند. بر پایه نقلی که در منابع کهن یافت نشده و قدیمی‌ترین منبع آن مربوط به ۱۵۰ سال گذشته است، ادعا شده که امام زمان (عج)، اشتباه شیخ مفید در صدور فتوا را اصلاح کرده است. ضعف منبع توقیع، تعارض فتوا با روایات و فتاوای مشهور، اتهام بی‌سوادی یا عجله در صدور فتوا به شیخ مفید، از دلایل عدم صحت چنین روایتی معرفی شده است؛ علاوه بر اینکه شیخ مفید، در کتاب فقهی خود، المقنعه، به فتوای مشهور در این مسئله تصریح کرده و بر این اساس، صدور چنین اشتباهی از وی به داستان‌‌سرایی شبیه دانسته شده است.

بر اساس نقل مذکور که به منابع مکتوب معاصر هم راه یافته است، مردی روستایی نزد شیخ مفید رفت و از او پرسید که اگر زنی باردار از دنیا برود و جنین در شکمش زنده مانده باشد، باید جنین را با زن دفن کرد، یا آن را درآورد؟ شیخ مفید به مرد گفت که زن را بدون درآوردن فرزند از شکمش دفن کنید. در راه بازگشت، فردی سوار بر اسب خود را به مرد روستایی رساند و گفت که شیخ گفته شکم زن را بشکافید، طفل را بیرون بیاورید و سپس زن را دفن کنید. اما چندی بعد که مرد روستایی، داستان را برای شیخ مفید نقل کرد، شیخ تعجب کرد و فرستادن فردی برای اصلاح فتوا را انکار کرد و متوجه شد که آن فرد، امام زمان (عج) بوده است. شیخ مفید، سپس دست از فتوا دادن برداشت، تا آنکه در توقیعی از امام زمان (عج)، به وی گفته شد که فتوا بده، ما آن را اصلاح و استوار می‌کنیم.

روزی قاضی عبدالجبار در بغداد در مجلس خود بود و بسیاری از علمای بزرگ شیعه و سنی در آن مجلس حضور داشتند. در این هنگام، شیخ مفید وارد مجلس شد و در پائین مجلس نشست و پس از مدتی به قاضی رو کرد و گفت: من از تو در حضور علما سؤالی دارم؟ شیخ مفید فرمود: شما در مورد این حدیث چه می‌گوئید که پیامبر (ص) در غدیر فرمود: مَنْ کُنْتُ مولاه فعلّیٌ مولاه، کسی که من رهبر او هستم پس علی (ع) رهبر اوست. آیا این حدیث، مسلم و صحیح است که پیامبر (ص) در روز غدیر فرموده است؟ قاضی گفت: آری، حدیث صحیح می‌باشد. شیخ مفید فرمود: منظور از کلمه مولی چیست؟ قاضی گفت: مولی به معنی اولی و بهتر است.

شیخ مفید فرمود: پس این اختلاف و خصومت بین شیعه و سنی چیست؟ (با اینکه پیامبر علی (ع) را بهتر از دیگران معرفی نموده است.) قاضی گفت: این حدیث، روایت است ولی خلافت ابوبکر، درایت است و انسان عادل روایت را همتای درایت قرار نمی‌دهد. شیخ مفید فرمود: شما درباره فرمایشات پیامبر (ص) چه می‌گویید که به علی (ع) فرمود: جنگ با تو جنگ با من است و صلح با تو صلح با من.

قاضی گفت: این گفتار بر اساس حدیث صحیح است. شیخ مفید فرمود: نظر شما درباره اصحاب جمل (که به جنگ علی (ع) آمدند مانند طلحه و زبیر و…) چیست؟ قاضی گفت:‌ ای برادر، آن‌ها توبه کردند. شیخ مفید فرمود:‌ ای قاضی جنگ آن‌ها دِرایت و (حتمی) بوده است، ولی توبه کردن آن‌ها روایت شده است و تو در مورد حدیث غدیر گفتی روایت معادل درایت نیست (و درایت مقدم می‌باشد).

قاضی از پاسخ به شیخ مفید عاجز و درمانده شد، سر در گریبان فرو برد و سپس گفت: تو کیستی؟ شیخ مفید جواب داد من خدمتگذار تو محمد بن محمد بن نعمان حارثی هستم. قاضی از مسند قضاوت برخاست و دست شیخ مفید را گرفت و بر آن مسند نشانید و گفت: اَنْتَ المفیدُ حقا، براستی که تو انسان مفید (و سودبخشی) هستی.

نقل است: زمانى که هنوز سى سال از عمر آیت الله مرعشى نگذشته بود، شبى در عالم رویا مى‌بیند که قیامت برپا شده و به حساب همگان رسیدگى مى‌کنند و او را در آن عالم رویا به مکانى غیر از مکان دیگران براى حساب و کتاب مى‌برند و به او مى‌گویند که چون شما اهل علم هستید به جایگاه علما برده مى شوید تا در مقابل افراد دیگر محاسبه نشوید.

در این حال، وارد خیمه‌اى بزرگ مى‌شود و آنجا پیامبر گرامى اسلام (ص) را مى‌بیند که بر منبرى نشسته و به حساب علما رسیدگى مى‌کند و در سمت راست و چپ آن حضرت دو عالم کهنسال و با هیئت صالحان نشسته‌اند و جلوى هر یک از آن‌ها کتاب‌هاى فراوانى قرار دارد و علما و دانشمندان در صفوف مختلفى ایستاده و هر صف، نشانه یک قرن مى‌باشد. او (مرعشی نجفی) در صف چهاردهم به انتظار حساب خویش مى‌ایستد در حالى که بسیار مضطرب است.

زیرا مى بیند که پیامبر اسلام (ص) به دقت به حساب علما رسیدگى مى‌فرماید. از کسى که در کنارش ایستاده سؤال مى‌کند که آن دو نفر که در کنار پیامبر (ص) قرار دارند چه کسانى هستند؟ آن شخص جواب مى‌دهد: یکى شیخ مفید و دیگرى علامه مجلسى است. او مى پرسد آن کتاب‌ها چیست؟ آن شخص جواب مى‌دهد که تالیفات آن دو عالم است. اما کتاب‌هایى که جلوى علامه مجلسى قرار دارد، بیشتر است. هرگاه یک نفر از علما احتیاج به شفاعت پیدا مى‌کند، یکى از آن دو عالم (شیخ مفید یا علامه مجلسى) از او شفاعت کرده و وی بخشوده مى‌شود. در این حال، از خواب بیدار مى‌شود.

شیخ مفید در جایی گفته است: فقیه کسی است که نور خدا را در همه اشیا ببیند.

 

از منظر فرهیختگان

نجاشى می‌گويد: محمد بن محمد بن نعمان بن عبد السلام بن جابر بن نعمان بن سعید بن جبیر، شیخ و استاد ما که رضوان خدا بر او باد،  فضل او در فقه و حدیث و ثقه بودن او مشهورتر از آن است که توصیف شود.

شیخ طوسى می‌گوید: محمد بن محمد بن نعمان، معروف به ابن المعلم، از متکلمان امامیه است. در عصر خویش، ریاست و مرجعیت ‏شیعه به او منتهى گردید. در فقه و کلام بر هر کس ‏دیگر مقدم بود. حافظه خوب و ذهن دقیق داشت و در پاسخ به سؤالات حاضر جواب‏ بود. او بیش از ۲۰۰ جلد کتاب کوچک و بزرگ دارد.

ابویعلى جعفری می‌گوید: او اندکى از شب را مى‏‌خوابید و باقى شبانه روز را یا نماز مى‌خواند، یا مطالعه‏ مى‌‏کرد، یا درس مى‏‌گفت‏، و یا قرآن تلاوت مى‏‌کرد. تمام دانشمندان که به نوعى به شرح حال او پرداخته ‏اند، او را با جلالت قدر و عظمت علمى توصیف نموده‌اند.

 

اساتید

  • شیخ صدوق
  • ابن جنید اسکافی
  •  ابن قولویه
  • ابوغالب زراری
  • ابوبکر محمّد بن عمر جعابی
  • ابوالجیش بلخی

 

شاگردان

 

آثار

  • المُقنَعَة
  • اوائل المقالات
  • الاِرشاد

 

عروج ملکوتی

شیخ مفید در جمعه، دوم یا سوم ماه رمضان سال ۴۱۳ قمری درگذشت. شیخ طوسی، ازدحام مردم از همه مذاهب برای نماز گزاردن و گریستن در مرگ او را بی‌سابقه توصیف کرده است. او چند سالی در خانه‌اش مدفون بود و سپس به سوی مقابر قریش، نزدیک قبر امام جواد (ع) برده شد. مقبره وی، اکنون در حرم کاظمین قرار دارد.

زندگینامه محمد بن یعقوب کلینی

 

به نام آفریننده عشق

 

محمد بن یعقوب کُلینی، معروف به ثقة الاسلام کلینی (درگذشت ۳۲۹ قمری)، از محدثان مشهور شیعه و نویسنده الکافی، از کتب اربعه است. او در زمان غیبت صغرا می‌زیست و با برخی از محدثانی که از امام عسکری (ع) یا امام هادی (ع) حدیث شنیده‌ بودند، ملاقات کرده است‌.

 

ویژگی ها

وی در حدود سال ۲۵۵ قمری در روستای كُلَین از توابع ری متولد شد. پدرش یعقوب بن اسحاق، از علمای عصر خویش بود و در دوره غیبت صغری زندگی می‌کرد. ابوالحسن علی بن محمد معروف به «علان رازی» دایی کلینی است و محمد بن عقیل کلینی، احمد بن محمد و محمد بن احمد همگی از خاندان کلینی و از علما و بزرگان شیعه به شمار می‌روند.

محمد بن یعقوب کلینی در شهر ری که مرکز برخورد آرا و اندیشه‌های فرق اسماعیلی، حنفیه، شافعی و امامیه بود، در کنار تحصیل علم و آشنایی با اندیشه‌های دیگر مذاهب، تصمیم گرفت که به نوشتن احادیث بپردازد. او در محضر ابوالحسن محمد بن اسدی کوفی‌ حدیث آموخت. وی سپس برای تکمیل علم حدیث، راهی قم شد و با محدثانی که از امام عسکری (ع) یا امام هادی (ع) بدون واسطه حدیث شنیده بودند ملاقات کرد و از محضر استادان بزرگی بهره برد.

کتب رجالی و شرح حال‌نویسانی که به زندگانی کلینی پرداخته‌اند از وی با عناوین ابوجعفر، محمد بن یعقوب، ابن اسحاق، ثقة الاسلام، رازی، بغدادی و سِلسِلی نام برده‌اند. آنچه در بیان جایگاه شخصیتی و علمی کلینی در کتب تراجم و تاریخ آمده است، همگان از موافق و مخالف، از فضل و عظمت منزلت وی یاد کرده‌اند. با توجه به شهرت و آوازه کلینی، شیعه و سنی در فتاوا به او روی آوردند و وی را به «ثقة الاسلام» ملقب ساختند. به سبب تقوا، علم و فضیلت او، مردم در رفع مشکلات دینی و گرفتن فتوا به وی مراجعه می‌کردند.

عده‌ای از علما معتقدند که کتاب کافى بر امام زمان (عج) عرضه شده است و آن حضرت فرموده‌اند: الکافى کاف لشیعتنا «همین کتاب کافى شیعیان ما را بس است.» معلوم نیست که مرحوم کلینى کتاب کافى را در کجا و از کجا و از چه سالى شروع کرده است ولى آنچه معلومست تألیف آن مدت بیست سال طول کشیده و در بغداد خاتمه یافته است.

محمد بن یعقوب کلینی به نقل از اسحاق بن یعقوب گوید: از نایب خاص امام زمان (عج) جناب محمد بن عثمان عمری خواستم تا نامه‌ای را به محضر مقدس حضرت ولی عصر (عج) برساند که در آن، پرسش های دشوار خود را پرسیده بودم. در پاسخ نامه، توقیعی با خط مبارک امام به دستم رسید که در آن نوشته بود: و برای فرج ما بسیار دعا کنید که موجب گشایش کار شماست. والسلام علیک یا اسحاق بن یعقوب و علی من اتبع الهدی.

محمد بن یعقوب، علاوه بر لقب های «کلینی» و «رازی» با القاب دیگری نیز شناخته می‌شود که از جمله آنها می‌توان به «رئیس المحدثین» اشاره کرد. اما مهم ترین و مشهورترین لقب ایشان، «ثقة الاسلام» است. ظاهراً اولین کسی که این لقب را به ایشان داد، قاضی نورالله شوشتری یا شیخ بهایی بوده است. این لقب، بی‌تردید بیانگر اتفاق نظر علما بر قابل اطمینان بودن کلینی نزد همگان است. هرچند عنوان «ثقة الاسلام» برای دانشمندان دیگری چون شیخ طوسی و علامه طبرسی نیز به کار رفته، اما هرگاه بدون قرینه به کار رود، ذهن‌ها را تنها متوجه شخصیت بی‌نظیر مرحوم کلینی خواهد کرد.

عظمت و بزرگى کلینى در میان اهل تسنن به قدرى است که ابن اثیر روایتى از پیامبر نقل مى‌کند که فرمود: «خداوند در آغاز هر قرن شخصى را برمى‌انگیزد که دین او را زنده و نامدار نگه‌ دارد.» آنگاه به گفتگو پیرامون این حدیث پرداخته و مى‌گوید: احیا کننده مذهب شیعه در آغاز قرن اول هجرى امام باقر (ع)، در ابتداى قرن دوم، امام رضا (ع) و در ابتداى قرن سوم، ابوجعفر محمد بن یعقوب کلینى رازى بوده است. سال ۳۲۹ هجرى قمرى سالى است که سال «تناثر نجوم» نام گرفته است، سال فرو ریختن ستاره‌ها و سالى که آسمان علمِ این دنیاى خاکى بى‌ستاره ماند. در این سال در ماه شعبان، کلینی جهان فانى را وداع کرد.

مرحوم شیخ یوسف بحرانی در ترجمه مرحوم کلینی، از مرحوم سید هاشم بحرانی داستان عجیبی نقل کرده است: یکی از علمای مورد اعتماد معاصر حکایت کرد که یکی از حاکمان بغداد، بنای قبر مرحوم کلینی را دید‌. از همراهانش پرسید که این قبر متعلق به کیست؟ گفتند: یکی از شیعیان. فورا دستور داد تا آن را تخریب و قبر را نبش کنند. وقتی قبر را گشودند، ناگهان جسد صاحب قبر که در کفن پیچیده و سالم بود نمایان شد؛ در حالی که کودکی نیز کنار او آرمیده بود! با دیدن این صحنه، دستور داد تا قبر را بپوشانند و قبه‌ای بر فراز آن بنا کنند.

اما بر اساس نوشته یکی از علما (گویا سید نعمت‌الله جزایری) سبب این مسئله چنین بوده است: وقتی حاکم وقت، شدت علاقه و اهتمام مردم به زیارت امام موسی کاظم (ع) را دید، از روی تعصب، تصمیم به تخریب قبر مطهر امام گرفت و گفت: اگر چنان باشد که شیعیان گمان می‌کنند، هم اکنون او (امام کاظم (ع)) در قبر وجود دارد و اگر چنین نباشد، مردم را از زیارت ایشان منع می‌کنیم. به او گفتند: قبر محمد بن یعقوب کلینی، یکی از علمای بزرگ و مشهور شیعه، در همین نزدیکی است. (برای آزمودن عقیده شیعیان) می‌توانی قبر او را تخریب کنی. وقتی قبر کلینی را شکافتند، با کمال تعجب بدن مطهرش را دیدند که گویا تازه دفن شده است. به همین سبب دستور داد تا بارگاهی بر فراز آن احداث کنند.

 

از منظر فرهیختگان

نجاشى می‌گويد: او در زمان خود شیخ و پیشواى شیعه بود در رى، و حدیث را از همه بیشتر ضبط کرده و بیشتر از همه مورد اعتماد است.

ابن طاووس می‌گوید: توثیق و امانت شیخ کلینى مورد اتفاق همگان است.

ابن اثیر می‌گوید: او به فرقه امامیه در قرن سوم زندگى تازه‌‏اى بخشید و پیشوا، عالم بزرگ، فاضل و مشهور در آن مذهب است.

ابن حجر عسقلانى می‌گوید: کلینى از رؤسای فضلای شیعه است در ایام مقتدر عباسى.

محمدتقى مجلسى می‌گويد: حق این است که در میان علمای شیعه مانند کلینى نیامده است و هر که در اخبار و ترتیب کتاب او دقت کند، در می‌یابد که او از جانب خداوند تبارک و تعالى مؤید بوده است.

دونالدسن داویت می‌گوید: مرحوم کلینی بلندمرتبه ترین فرد از میان نویسندگان کتب اربعه است.

شیخ مفید می‌گويد: کافى در ردیف جلیل ‏ترین کتب شیعه و سودمندترین آنهاست.

محمد بن مکى می‌گوید: کتاب کافى در علم حدیث است و امامیه مانندش را ننوشته‌اند.

محقق کرکى می‌گويد: کتابى بزرگ در موضوع حدیث به نام کافى است که مانندش نوشته نشده است. این کتاب از احادیث شرعى و اسرار دینى، مقدارى جمع‌آوری نموده که در کتاب دیگرى یافت نمی‌شود.

فیض کاشانى می‌گوید: کافى شریف‌ترین و کامل ترین و جامع ترین کتب است‏ زیرا که در میان آنها شامل اصول و خالى از عیب و فضول است.

شهید ثانى می‌گوید: کتاب کافى، آبشخور صافى است که به جان خودم، هیچ نویسنده‌اى مانندش را به رشته تألیف در نیاورده است و قدر و منزلت کلینى و جلالت او از این کتاب هویدا می‌گردد.

محمد امین استرآبادى می‌گوید: ما از اساتید و علمای خود شنیده‌ایم که در اسلام کتابى تألیف نشده که برابر یا نزدیک به کتاب کافى باشد.

 

اساتید

  • محمد بن یحیی اشعری
  • احمد بن ادریس قمی
  • احمد بن عبدالله برقی
  • احمد بن محمد بن عیسی اشعری
  • عبدالله جعفر حمیری
  • حسن بن فضل بن یزید یمانی
  • احمد بن مهران
  • محمد بن حسن طائی

 

شاگردان

  • ابن ابی رافع صیمری
  • ابوالقاسم جعفر ابن قولویه
  • ابومحمد هارون بن موسی تلعبکری
  • ابوغالب احمد بن محمد زراری
  • محمد بن علی ماجیلویه قمی

 

آثار

  • تفسیر الرؤیا (تعبیر خواب)
  • الرجال
  • الرد على القرامطه
  • الرسائل رسائل ائمه علیهم السلام
  • الکافى
  • ما قیل فی الائمه علیهم السلام من الشعر

 

عروج ملکوتی

کلینی در شعبان سال ۳۲۹ قمری (سال تناثر نجوم) مصادف با شروع غیبت کبرای امام زمان (عج) در بغداد از دنیا رفت. محمد بن جعفر حسنی معروف به ابو قیراط بر جنازه کلینی نماز خواند و بدن او در باب کوفه بغداد به خاک سپرده شد.

زندگینامه شیخ صدوق

به نام آفریننده عشق

 

ابوجعفر محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابَوَیْه قمی (۳۰۶ – ۳۸۱ قمری) معروف به شیخ صدوق و ابن بابَوَیْه از علمای علم حدیث شیعه است.

 

ویژگی ها

محمد بن على بن حسین بن بابویه قمى، مشهور به شیخ صدوق در سال ۳۰۶ قمری در خاندان علم و تقوا در شهر مذهبى قم، دیده به جهان گشود. پدر بزرگوارش، على بن حسین بن بابویه قمى، از برجسته ترین علما و فقهاى زمان خود بود. او در بازار، دکان کوچکى داشت و از طریق کسب و تجارت، در نهایت زهد و عفاف، امرار معاش مى‌کرد.

همچنین، ساعاتى از روز را نیز در منزل به تدریس و تبلیغ معالم دین و نقل روایات اهل بیت (ع) مى‏‌پرداخت. جلالت شأن و منزلت این فقیه بزرگوار، تا بدان پایه رسید که حضرت امام حسن عسکرى (ع)، او را با القابى چون «شیخى»، «معتمدى» و «فقیهى» مورد خطاب قرار داد.

امام حسن عسکری (ع) برای شیخ صدوق نامه‌ای نوشته است که چون این نامه داراى مضامین بسیار بلندى است و در طى آن، نکات دقیقى بیان شده که آگاهى بر آن، براى سالکان سبیل ولایت، ضرورى به نظر مى‏‌رسد، لذا متن آن را عینا در اینجا نقل مى‌کنیم: اى فقیه مورد اعتماد من، على بن الحسین بن بابویه القمى، خداوند تو را به کارهاى مورد رضایتش توفیق دهد و از نسل تو، اولاد صالح بیافریند. تو را به رعایت تقوى و برپا داشتن نماز و اداى زکات وصیت ‏می‌کنم و نیز به رعایت تقوا و بر پا داشتن نماز و اداى زکات، زیرا کسى که زکات نپردازد، نمازش قبول نخواهد شد. همچنین تو را سفارش می‌کنم به بخشایش گناه دیگران، خویشتن داری به هنگام خشم و غضب، ارتباط با خویشاوندان، تعاون و همکارى با برادران دینى و کوشش در رفع نیازهاى آن‌ها در تنگدستى و گشاده‏ دستى، بردبارى و کسب آگاهى و معرفت در دین.

در کارها ثابت قدم و با قرآن هم‏‌پیمان باش. اخلاق خود را نیکو گردان و دیگران را به کارهاى شایسته امر کن و از پلیدى‏‌ها باز دار، زیرا خداوند فرموده است: «در بسیارى از سخنان آهسته و در گوشى آن‌ها، هیچ خیرى نیست مگر اینکه ضمن آن، به صدقه یا کار نیک و یا اصلاح بین مردم امر نمایند.» (به طور کلى‏) تو را سفارش مى‏‌کنم به خوددارى از تمام معاصى و گناهان. نماز شب را ترک مکن زیرا پیامبر اکرم (ص) در وصیت خود به‏ على (ع)، سه مرتبه فرمود: «بر نماز شب مواظبت نما. (آگاه باش‏) هر کس نسبت به نماز شب بى‏‌اعتنا باشد، از ما نیست.» پس اى على بن الحسین، تو خود به سفارشات من عمل کن و شیعیان مرا نیز دستور ده تا عمل کنند.

نیز تو را به صبر و پایدارى و انتظار فرج توصیه می‌کنم، زیرا پیامبر اکرم (ص) فرمود: «بهترین کارهاى امت من، انتظار فرج است.» شیعیان ما همواره در غم و اندوه به سر می‌برند تا فرزندم ظهور کند، همان کسى که پیامبر (ص) بشارت آمدنش را داده است. او زمین را از عدل و داد پر می‌کند، همان گونه که از ظلم و ستم پر شده است. پس بار دیگر اى على بن بابویه، تو را به صبر و استقامت توصیه می‌کنم و تو نیز به همه شیعیان و پیروان مرا به صبر و استقامت فرمان بده.

نحوه تولد شیخ صدوق این گونه بود که عمر با برکت على بن بابویه از پنجاه مى‏‌گذشت و هنوز فرزندى نداشت. لذا نامه‏‌اى به محضر مبارک حضرت ولى عصر (عج) نوشت و از آن حضرت درخواست کرد برایش دعا کند تا خداوند به او فرزندى صالح و فقیه مرحمت فرماید. ابو جعفر بن على الاسود مى‏‌گوید: من نامه ابن بابویه را به حسین بن روح، سومین نایب خاص حضرت حجت (عج) رساندم. پس از سه روز به من خبر داد که حضرت براى على بن حسین بن بابویه دعا فرموده و گفته است: به زودى خداوند به او فرزند مبارکى عطا مى‏‌فرماید و به سبب او [به مردم‏] خیر مى ‏رساند و بعد از او (شیخ صدوق) نیز فرزندان دیگرى به او (ابن بابویه) مرحمت مى‏‌فرماید.

شیخ صدوق در یکى از کتاب‌هایش به نام «کمال الدین»، ضمن نقل موضوع فوق، اضافه مى‏‌کند که هر گاه ابو جعفر بن على الاسود مرا مى‏‌دید که براى طلب علم و دانش به محضر استاد مى‌‏رفتم، به من مى‏‌فرمود: این علاقه و اشتیاق تو به علم، تعجبى ندارد، زیرا تو به دعاى امام زمان (عج) متولد شده‏‌اى. مرحوم علامه مجلسى نیز در کتاب ارزشمند «بحار الانوار»، این قضیه را از معجزات حضرت ولى عصر (عج) دانسته است.

علامه خوانسارى در کتاب ارزشمند «روضات الجنات» مى‌نویسد: از کرامات صدوق که در این اواخر به وقوع پیوسته و عده کثیرى از اهالى شهر آن را مشاهده کرده‌‏اند، آن است که در عهد فتحعلى شاه قاجار، در حدود سال ۱۲۳۸ قمری، مرقد شریف صدوق که در اراضى رى قرار دارد، از کثرت باران خراب شد و رخنه‌اى در آن پدید آمد. به جهت تعمیر و اصلاح آن، اطرافش را می‌کندند، پس به سرداب‌ه‏اىی که مدفنش بود برخوردند. هنگامى که وارد سرداب شدند، دیدند که جثه او همچنان تر و تازه، با بدن عریان و مستور العوره باقى مانده و در انگشتانش اثر خضاب دیده مى‏ شود. در کنارش نیز تارهاى پوسیده کفن، به شکل فیتیله‏‌‌ هایى روى خاک قرار گرفته است.

هنگامی که از شیخ بهایی در مورد شیخ صدوق سؤال شد، وی پس از توثیق و مدح و ثنای شیخ صدوق گفت: پیش از این‌ها از من پرسیدند: بین زکریا بن آدم و صدوق، کدام‌یک از دیگری افضل و بالاتر است؟ من گفتم: زکریا بن آدم، زیرا اخبار بسیار در مدح او رسیده. بعد از این سؤال و جواب، شیخ صدوق را در عالم رؤیا دیدم که به من فرمود: از کجا ظاهر شد بر تو، برتری زکریای‌ بن ‌آدم از من؟ این جمله را فرمود و از من اعراض کرد.

 

از منظر فرهیختگان

شیخ طوسى مى‌گوید: او دانشمندى جلیل القدر و حافظ احادیث بود. از احوال رجال کاملا آگاه و در سلسله احادیث، نقادى عالى مقام به شمار مى‌‏آمد و در میان علماى قم، از نظر حفظ احادیث و کثرت معلومات، بى‏‌نظیر بود و در حدود سیصد اثر تألیفى از خود به یادگار گذاشت.

نجاشى می‌گوید: ابو جعفر (شیخ صدوق) ساکن رى، بزرگ ما و فقیه ما و چهره برجسته شیعه در خراسان است. به بغداد نیز وارد شد و با اینکه در سن جوانى بود، همه بزرگان شیعه (شیوخ الطائفه) از او استماع حدیث می‌کردند.

سید بن طاوس مى‌گوید: شیخ صدوق کسى است که همه بر علم و عدالت او اتفاق دارند.

علامه مجلسى مى‏‌گوید: شیخ صدوق از بزرگترین علماى گذشته است و از جمله کسانى است که از آثار امامان بزرگوار تبعیت مى‏ کنند، نه از پندارها و خواهش‌هاى نفسانى خود. به همین دلیل است که اکثر علماى شیعه، کلام وى و پدرش را به منزله حدیث و روایات اهل بیت (ع) مى‌‏دانند.

سید محمد باقر خوانسارى می‌گوید: شخصیت نامدار و مورد اعتماد، پایه و ستون دین، رئیس محدثین، ابو جعفر دوم، مشهور به شیخ صدوق، در علم، عدالت، فهم مطالب، برجستگى شخصیت، فقاهت، جلالت قدر، وثوق و درست‌کردارى و تصانیف بسیار و حسن سلیقه‌‏اى که در تنظیم و تألیف آن‌ها به کار برده و در آراستگى به همه صفاتى که زیبنده شخصیت‌های نامى و صاحبان فضل و کمال است، بالاتر از آن است که نیازمند به بیان و گفتار یا محتاج به تقریر قلم و نوشتار باشد.

علامه بحر العلوم می‌گوید: شیخ صدوق، بزرگ بزرگان، استاد راویان شیعه، ستونى از ستون‌هاى شریعت اسلام و پیشواى محدثین است و در آنچه از امامان شیعه (ع) نقل مى‌‏کند، راست گفتار است. او به دعاى حضرت صاحب الامر (عج) به دنیا آمد و همین فضیلت و افتخار بزرگ، او را بس که امام عصر (عج) در نامه مبارکش، او را با کلماتى همچون فقیه، نیکوکار، مبارک و «ینفع الله به» (خدا به وسیله او نفع می‌رساند) وصف فرموده‏ است.

 

اساتید

  • علی بن بابویه قمی
  • محمد بن حسن ولید قمی
  • احمد بن علی بن ابراهیم قمی
  • علی بن محمد قزوینی
  • جعفر بن محمد بن شاذان
  • جعفر بن محمد بن قولویه قمی
  • علی بن احمد بن مهریار
  • ابوالحسن خیوطی
  • ابوجعفر محمد بن علی بن اسود
  • ابوجعفر محمد بن یعقوب کلینی

 

شاگردان

  • شیخ مفید
  • حسین بن عبیدالله غضائری
  • حسین بن علی بن بابویه قمی
  • حسن بن حسین بن بابویه
  • حسن بن محمد قمی
  • علی بن احمد بن عباس نجاشی
  • سید ابوالبرکات علی بن حسن جوزی حلی
  • ابوالقاسم علی بن محمد بن علی خزاز
  • سید مرتضی علم‌الهدی

 

آثار

  • من لا یحضره الفقیه
  • مدینه العلم
  • عیون اخبار الرضا
  • کتاب التوحید
  • الخصال
  • الامالى
  • معانى الاخبار
  • علل الشرائع
  • کمال الدین و تمام النعمه
  • ثواب الاعمال و عقاب الاعمال

 

عروج ملکوتی

این عالم بزرگوار، سرانجام پس از گذشت بیش از هفتاد سال از عمر شریف و پر برکتش، در سال ۳۸۱ قمری، دعوت حق را لبیک گفت و در شهر رى دیده از جهان فروبست. پیکر پاکش در میان غم و اندوه شیعیان در نزدیکى مرقد مطهر حضرت عبدالعظیم حسنى به خاک سپرده شد. آرامگاهش در این ایام به نام «ابن بابویه» در شهر رى مشهور است. در زمان فتحعلی شاه، جسد او بر اثر حادثه‌ای که باعث نبش قبر او شده بود، آشکار شد و پس از گذشت بیش از ۸۰۰ سال، پیکرش سالم باقی مانده بود.

زندگینامه محمد بن حسن طوسی

 

به نام آفریننده عشق

 

محمد بن حسن بن علی بن حسن (۳۸۵ – ۴۶۰ قمری)، مشهور به شیخ طوسی و شیخ الطائفه، از مشهورترین محدّثان و فقیهان شیعه بود.

 

ویژگی ها

وی در رمضان سال ۳۸۵ قمری، در طوس یکی از شهرهای خراسان متولد شد. در ۲۳ سالگی از خراسان به عراق آمد و از اساتیدی چون شیخ مفید و سید مرتضی استفاده کرد. خلیفه عباسی، کرسی تدریس کلام بغداد را به او سپرد. هنگامی که کتابخانه شاپور در آتش سوخت، به نجف رفت و در آنجا تدریس و فعالیت علمی خود را شروع کرد که باعث ایجاد تدریجی حوزه علمیه نجف شد.

نظرات و نوشته‌های فقهی او مثل نهایه، الخلاف و المبسوط، مورد توجه فقیهان شیعه است. التبیان، کتاب مهم تفسیری اوست. شیخ طوسی در سایر علوم اسلامی مثل رجال، کلام و اصول فقه نیز صاحب‌نظر بود و کتاب‌های او جزء کتاب‌های مرجع علوم دینی است. او تحول در اجتهاد شیعی را آغاز کرد و مباحث آن را گسترش داد و در برابر اجتهاد اهل سنت به آن استقلال بخشید.

شیخ طوسی از سرآمدان مکتب کلامی عقل‌گرای بغداد بود و روش استادان خود سید مرتضی و شیخ مفید را ادامه داد و به کمال رساند. شیخ طوسی در زمینه‌های مختلف علوم دینی به تالیف کتاب پرداخت و از رهگذر نفوذی که در جامعه علمی شیعه یافت و شاگردان بسیاری که تربیت کرد تاثیری دیرپای بر تفکر علمای شیعه گذارد. اجتهاد و عقل‌گرایی در فقه و عقاید شیعه با کوشش‌های شیخ طوسی بین شیعیان شیوه غالب شد و به سیطره روش اخبارگرایی برای چند سده پایان داد. وی را احیاگر علم اصول فقه و اجتهاد و نخستین کسی شمرده‌اند که باعث ورود اجتهاد به فقه شیعه شد.

پس از حمله ترکان سلجوقی به بغداد و حوادث پس از آن مانند آتش‌سوزی در کتابخانه شاپور و نزاع شیعه و سنی در بغداد، شیخ به نجف مهاجرت کرد و فعالیت علمی خود را در این شهر آغاز کرد و حوزه علمیه نجف با تلاش‌های او پاگرفت. شیخ توانست اوضاع تحصیلی آشفته و نابسامان نجف را تحت نظم درآورد و حلقه‌های درسی را تشکل بخشد. عده‌ای اندک، از کسانی که همراه شیخ از بغداد به نجف رفته یا شهرتش را شنیده بودند، به او پیوستند و دیری نپایید که شهر نجف مرکزیت علمی و فکری تشیع را از آن خود کرد. البته عده‌ای معتقدند پیش از ورود شیخ نیز در نجف حلقه‌های علمی و درسی شکل گرفته بوده است و نقش شیخ تثیبت و نظم‌بخشی به حوزه نجف بوده است.

وارد کردن روش عقلگرایانه و استدلال گرایانه در استنباط احکام فقهی، اغلب به عنوان برجسته‌ترین دستاورد شیخ طوسی در تاریخ فقه شیعی شناخته می‌شود. پیش از شیخ طوسی، روش حدیث‌گرایانه بر اندیشه فقهی شیعیان غالب بود. شیخ طوسی در کتاب المبسوط با بهره‌گیری از روش اجتهادی به استنباط احکام از روایات بر اساس قواعد اصولی پرداخت. روش اجتهادی شیخ طوسی تاثیر عمیقی بر سیر تاریخی فقه شیعه گذاشت و این روش تا مدت‌ها بدون رقیب در میان فقهای شیعه به کار گرفته شد. پس از شیخ حتی آرای فقهی وی نیز مورد قبول علما بود و کسی جسارت مخالفت با نظریات وی را نداشت، تا اینکه ابن ادریس باب اعتراض بر وی را گشود.

حل مسئله تعارض روایات رسیده از امامان، از دغدغه‌های شیخ طوسی بود. او با نگارش کتاب‌های “تهذیب الاحکام” و “الاستبصار فیما اختلف من الاخبار” روایات متعارض را جمع آوری کرد و به تأویل و توجیه تعارض‌ها و روش حل تعارض و استنباط احکام از این روایات پرداخت. توجه به فقه تطبیقی یا فقه مقارن از ویژگی‌های اندیشه فقهی شیخ طوسی است. اثر مهم او در این زمینه، کتاب الخلاف فی الاحکام است.

شیخ طوسی نویسنده کتاب التبیان فی تفسیر القرآن است. کتاب التبیان نخستین تفسیر شیعیان است که تمام سوره‌های قرآن را در برمی‌گرفت. تفسیرهای شیعیان پیش از شیخ طوسی، تنها به نقل روایاتی در تفسیر آیات قرآن بسنده می‌کردند. توجه شیخ طوسی به آرای دانشمندان شیعه و سنی و نقد و بررسی آرای تفسیری دیگر مفسران، استفاده از متون ادبی عرب پیش از اسلام و ارائه اطلاعات درباره لغات غریب قرآن و اختلاف قرائت و مسائل فقهی و کلامی و بلاغی آیات قرآن از جمله ویژگی‌های این تفسیر است.

از دید برخی، دیگر ویژگی روش تفسیری شیخ طوسی، رویکرد اجتهادی و عقل‌گرایانه او در تفسیر قرآن است که با رویکرد روایی مفسران قبل از او متفاوت بود. شیخ طوسی با استناد به آیات قرآنی، قرآن را متنی قابل فهم برای عقل بشر می‌داند و روایاتی را که تنها راه فهم قرآن را مراجعه به احادیث می‌دانند، نمی‌پذیرد.

از طوسی با عناوینی مانند فقیه الشیعه، فقیه الامامیه و شیخ الشیعه و عالمهم یاد کرده‌اند. اما در میان امامیه، مشهورترین لقب او شیخ الطائفه است. عنوان شیخ الطائفه درمیان امامیه، قبلاً به صفوانی اطلاق می‌شد. نجاشی که از معاصران شیخ طوسی بوده، از او با این عنوان یاد نکرده و فقط با عناوین «جلیل فی اصحابنا، ثقه، عین، من تلامذه شیخنا ابی عبدالله» از او نام برده است.

‌بنابراین، این عنوان پس از وفات طوسی یا دستِ کم پس از هجرت او از بغداد به نجف، به وی اطلاق شده است. در قرون بعدی، عنوان شیخ در میان امامیه به طوسی اختصاص‌ یافت. قزوینی رازی در قرن ششم، طوسی را «فقیه عالم و مفسر و مقری و متکلم» خوانده و نوشته که قول و فتوای طوسی مورد اعتقاد کامل علمای شیعی است.

وی از طوسی با عنوان «شیخ کبیر» یاد کرده و در شمار «محققان شیعۀ اصولی» و در کنار سید مرتضی از او نام برده است. علامه حلی از طوسی با عناوین «شیخ الامامیه» و «رئیس الطائفه» یاد نموده و بحرانی، به نقل از برخی مشایخ خود، از وی با عناوین «شیخ الطائفه، رئیس المذهب، امام فی الفقه و الحدیث» نام برده است. آرای شیخ طوسی، پس از وی، در میان امامیه با قبول عام روبرو شد. در برخی موضوعات، شیخ طوسی پیشگام علمای شیعه است. برای نمونه، او نخستین کس در میان شیعه است که تفسیری جامع بر سراسر قرآن نگاشت و کتابی تفصیلی در اصول فقه نوشت؛‌ بنابراین الذریعه استاد وی، سید مرتضی که در ۴۲۰ تألیف شده، پس از آن نوشته شده است.

به نوشتۀ علامه حلی، همگی علمای امامی پس از شیخ طوسی به او اقتفا کرده و به ذکر آرای او بسنده نموده‌اند.  طوسی با تلفیق آرای متفاوت در میان شیعه، به نوعی گردآورنده و تدوین کننده آرا و آثار مکاتب مختلف در حوزۀ علوم دینی امامیه است. وی کوشید تا از عقاید علمی امامیه قرائتی معیار عرضه کند؛ قرائتی که دست کم تا دو قرن پس از وی جایگاه ویژۀ خود را نگاه داشت. از همین روست که علمای بزرگ شیعی قرون بعد، از وی با عنوان «المهذب للعقائد فی الاصول و الفروع» یاد کرده‌اند.

شیخ طوسی راه میانۀ نص‌گرایی و اجتهاد فقهی را با تلفیق آموزه های مکتب قم و مکتب بغداد در میان امامیه استوار کرد و نهادینه ساخت. او را نخستین کسی دانسته‌اند که روش اجتهاد مطلق را در میان امامیه باب کرد. در کلام، طوسی بیشتر شارح مکتب کلامی مفید و سید مرتضی است، هرچند که مکتب کلامی قم و بغداد را تلفیق کرده و به همین دلیل، علمای امامی پس از وی آن را پذیرفته‌اند.

در مقدمه کتاب «النهایه» شیخ آمده است: گروهی از بزرگان شیعه؛ مانند حمدانی قزوینی، عبدالجبار بن عبدالله مقری رازی و حسن بن بابویه، در بغداد، این کتاب را با مباحثه می‌کردند. در ضمن مباحثه هر کدام از آنها ایراداتی به ترتیب ابواب و فصول آن  و همچنین اشکالات سندی و مانند آن به کتاب وارد می‌کردند و در غیاب شیخ به او معترض بودند. البته این جریان در زمانی اتفاق افتاد که شیخ طوسی به نجف مهاجرت کرده بود. در نهایت، همه علما جمع شده و قرار بر این گذاشتند که به نجف اشرف مشرف شده و سه روز، روزه بگیرند و غسل کنند و شب جمعه در حرم حضرت علی (ع) بمانند و مشغول عبادت شوند، تا شاید از طرف حضرت علی (ع) مطلب برای همه روشن گردد.

بنابراین، دسته جمعی به نجف اشرف رفته و پس از سه روز روزه و عبادت، شب جمعه در حرم به علی (ع) متوسل شدند. اواخر شب به خواب رفته و همگی آنها حضرت امیرالمؤمنین (ع) را در خواب دیدند. آن حضرت به آن‌ها فرمود: در فقه اهل بیت (ع)، کتابی که سزاوار اعتماد، اقتدا و رجوع کردن به آن باشد؛ مانند کتاب النهایه تصنیف نشده؛ یعنی کتاب نهایه از تمام کتب فقهی شیعه معتبرتر است. علت آن هم این است که مصنف او با قصد خلوص برای خدا و بدون هیچ گونه غرض دیگری آن را نوشته است. پس آن کتاب، از هر جهت بی‏‌نیاز کننده شما از کتاب‌های دیگر است. در صحت آن شک نکنید و به آن عمل کنید.

آنها وقتی از خواب بیدار شدند، هر یک اظهار نمودند خوابی دیده‌‏اند که دلیل بر صحت کتاب نهایه است، ولی قرار گذاشتند که هیچ‌کدام خوابشان را نقل نکنند، بلکه روی کاغذی بنویسند و بعد تطبیق نمایند تا چگونگی خواب‌ها معلوم شود. وقتی همه آنچه را در خواب دیده بودند روی کاغذ نوشتند، دیدند خواب همه یکی بوده، حتی عبارت‌ها نیز با هم هیچ فرقی نداشته است. برای همین، همگی خوشحال به منزل شیخ طوسی آمدند که داستان را به شیخ خبر دهند. وقتی وارد منزل شدند، شیخ به محض این که آنها را دید، فرمود: حرف و گفته مرا درباره کتاب قبول نکردید، تا از حضرت علی (ع) تعریف و مدح آن را شنیدید!

یکی از موثقین نقل می‌کند: وقتی که در نجف ساکن بودم، روزی مرحوم آیت الله خویی، پدرم را خواست. من نیز به همراه پدرم خدمت آن بزرگوار رسیدیم. ایشان رو به ما کرده و فرمودند: جنازه شیخ طوسی در حال تعمیر قبر نمایان شده و قرار است با چند نفر به زیارت بدن آن مرحوم برویم. لذا خواستم شما هم همراه من باشد. با هم به سوی مقبره شیخ طوسی رفتیم. مرحوم آیت الله العظمی آقای حکیم و مرحوم آیت الله العظمی شاهرودی و عده‌ای دیگر هم آمده بودند. همه ما مشاهده کردیم که جنازه شیخ طوسی پس از گذشت قرن‌ها، تازه و سالم مانده است.

اساتید

  • احمد بن عبدالواحد بن احمد بزاز
  • احمد بن محمد بن موسی
  • حسین بن عبیدالله بن غضائری
  • علی بن احمد بن محمد بن ابی‌جید
  • شیخ مفید

 

شاگردان

بیش از ۳۰۰ تن از مجتهدان شیعه و بسیاری از اهل سنت، از شاگردان شیخ طوسی بوده‌اند. نام برخی از آن‌ها از این قرار است:

  • آدم بن یونس بن ابی مهاجر نسیفی
  • ابوبکر احمد بن حسین بن احمد خزاعی
  • ابوطالب اسحاق بن محمد قمی
  • ابوابراهیم اسماعیل برادر اسحاق مذکور
  • ابوالخیر برکة بن محمد بن برکة اسدی
  • ابوالصلاح تقی بن نجم الدین حلبی
  • ابوابراهیم جعفر بن علی بن جعفر حسینی
  • شمس الاسلام حسن قمی
  • ابومحمد حسن بن عبدالعزیز بن حسن جبهانی
  • ابوعلی طوسی، فرزند شیخ طوسی
  • موفق الدین حسین بن فتح واعظ جرجانی
  • ابوعبدالله حسین بن مظفر حمدانی
  • ابوالوضاح ذوالفقار حسینی مروزی
  • زین بن علی بن حسین حسینی

 

آثار

  • تهذیب الأحکام
  • الإستبصار فیما اختلف من الأخبار
  • کتاب الإمالی
  • کتاب الغیبة
  • الابواب معروف به رجال شیخ طوسی
  • الفهرست
  • اختیار معرفة رجال
  • التبیان فی تفسیر القرآن
  • المسائل الدمشقیه فی تفسیر القرآن
  • المسائل الرجبیه فی تفسیر آیة من القرآن
  • النهایة فی مجرد الفقه و الفتوی
  • المبسوط فی الفقه الإمامیة

 

عروج ملکوتی

شیخ طوسی در شب دوشنبه ۲۲ محرم سال ۴۶۰ درگذشت و در نجف در خانه خویش به خاک سپرده شد. بنا به وصیت وی، آنجا تبدیل به مسجد شد. این مسجد هم‌اکنون در قسمت شمال بقعه علوی، به نام مسجد طوسی معروف است.

زندگینامه سید رضی

 

به نام آفریننده عشق

 

محمد بن حسین رضی (۳۵۹ – ۴۰۶ قمری) از شاعران و فقیهان قرن چهارم شیعه و گردآورندهٔ نهج‌البلاغه بود.

ویژگی ها

وی در محله شیعه نشین کرخ بغداد دیده به جهان گشود و نام زیباى محمد به خود گرفت. محمد که بعدها به شریف‌رضى و سید رضى شهرت یافت از خاندانى برخاست که همه از بزرگان دین و عالمان و عابدان و زاهدان و پرهیزکاران کم مانند و روزگار بودند. پدر و مادر سید رضى هر دو از سادات علوى و از نوادگان امام حسین (ع) بودند. نسب وى از جانب پدر، با پنج واسطه به امام هفتم مى رسد.

نقل است: روزى شیخ مفید به منظور تدریس، قدم بر مسجد براثا گذاشت و درس را شروع کرد. چند لحظه بعد، بانوى محترمى را دیدند که دست دو فرزند کوچک را گرفته بود. بانوى پاکدامن در کمال متانت رو به شیخ کرد و گفت: اى شیخ! اینان دو فرزند من، سید مرتضى و سید رضى هستند. به خدمت شما آورده‌ام تا فقه به آنان بیاموزى. با شنیدن این کلام، شیخ شروع به گریستن کرد. وقتی دلیل را پرسیدند، وی گفت: یک شب در خواب دیدم در همین مسجد نشسته‌ام و مشغول تدریس هستم. در خواب، حضرت فاطمه زهرا (س) را دیدم که دست دو فرزندش امام حسن و امام حسین (ع) را گرفته بود و رو به من فرمودند: اى شیخ! دو فرزندم حسن و حسین را پیش آوردم تا ایشان را فقه بیاموزى. اکنون تعبیر خوابم را فهمیدم.

سید رضى از همان اوایل کودکى با اشتیاق فراوان به تحصیل و فراگیرى علوم روی آورد. وى از جدیت و پشتکارى برخوردار بود که پیشرفت علمى و ادبى او را سرعت مى‌بخشید. سید رضى از تمام فرصت‌های عمرش بهره‌هاى فراوان برد و علوم مختلف مانند قرائت قرآن، صرف و نحو، حدیث، کلام، بلاغت فقه، اصول تفسیر و فنون شعر و… را آموخت تا اینکه در بیست سالگى از تحصیل بى‌نیاز گشت و خود در صف استادان و محققان نامدار قرار گرفت.

سید رضى از بزرگترین صاحبان فصاحت و بلاغت بود که از درکى صحیح و ذوقى سلیم برخوردار بود. وى اولین چکامه قصیده‌اش را در مدح و ستایش اهل بیت (ع) سرود. او در آن هنگام بیش از ۹ سال نداشت اما چنان مهارتى از خود نشان داد که همگان را شگفت زده کرد. او در طول حیات شعر و شاعرى خود، تاثیری گذاشت که لقب اشعر قریش، اشعر عرب و سرآمد شعراى قریش و عرب را به خود اختصاص داد و آثار گرانبهایى از جمله دیوان اشعار که به گفته ثعالبى، چهار مجلد مى‌باشد، به یادگار گذاشت.

جوانمردى همچون سید رضى رسالت خود را فقط در بحث، تحقیق، تالیف و شعر و شاعرى نمى‌دید بلکه با پیروى از جد بزرگوارش امیر مؤمنان على (ع) به دستگیرى از محرومان و ستمدیدگان مى‌شتافت و نصرت دین خدا را هدف نهایى خود قرار می‌داد. او شیفته خدمت بود، نه تشنه قدرت. از این رو، تنها مسئولیت‌هایى را به عهده گرفت که ویژگی‌های مردمى داشت؛ مانند نقابت علویان، امارت حاجیان و دیوان مظالم.

سید رضى همه خلفاى بنى عباس را غاصب مى‌دانست و از آن‌ها متنفر بود؛ به خصوص از القادر بالله زیرا مردى خودخواه و جاه‌طلب بود و در پى بهانه‌ای مى‌گشت تا ابهت و شخصیت اجتماعى و وجهه علمى و روحانى سید رضى را از بین ببرد. از طرفى دیگر سید رضى در همان زمان تنفر و انزجار خود را طى اشعارى آشکار ساخت که همچون رعد در همه جا پیچید و غوغایى به پا کرد. یک روز، خلیفه، سید رضی را برای رسوا کردن به مجلسی دعوت کرد اما سيد رضى با تمام شهامت و شجاعت دعوت خلیفه را رد کرد و در مجلس ‍ وى حاضر نشد. از این رو،  خلیفه غضبناک شد و سید رضى را از تمام مسئولیت‌هاى مهم اجتماعى برکنار کرد. در مجلس خلیفه صورت جلسه‌ای هم تدارک دیده بودند که مى‌خواستند از آن بر ضد حکومت علویان مصر کنند. وقتى صورت جلسه را براى امضا پیش سید رضى آوردند از امضاى آن امتناع ورزید.

سید رضى، سخنورى شجاع و بى‌باک، اقیانوسى بیکران و روحش سراسر امواج خروشان حماسه بود که بر ساحل نظاره‌ها رخ مى‌نمود. او از هیچ مقام، قدرت و صاحب منصبى واهمه به دل راه نمى‌داد. سید والامقام،  همه خلفاى بنى عباس را غاصبان خلافت و ولایت و حکومت اسلامى مى‌دانست و هر چند، بنا به شرایط نامناسب زمان مجبور به مبارزه منفى بود، با این حال، لحظه‌اى از فکر براندازى نظام و ترسیم کربلا و تجدید عاشورا غافل نبود.

روزی سید رضى نزد الطایع بالله نشسته بود و بى‌اعتنا به جاه و جبروت خلیفه، محاسن خود را به دست گرفته و به طرف به طرف بینى بالا مى‌برد. خلیفه روباه صفت که خواست بر سید طعنه بزند و قدرت پر زرق خود را به رخ او بکشد، رو به سید گفت: گمان مى‌کنم بوى خلافت را استشمام مى‌کنى؟! سید رضى با همان متانت و شجاعت همیشگى پاسخ داد: بلکه بوى نبوت را استشمام مى‌نمایم! سید بزرگوار در کنار کارهاى بس سنگین نقابت و دیوان مظالم و… همواره به فکر تحصیل طلاب بود. از این رو، در پى طرحى نو به منظور بالا بردن سطح معلومات شاگردان افتاد که نتیجه اندیشه‌اش ایجاد دانشگاه شبانه روزی شد که تا آن زمان سابقه نداشت.

باید دانست که تاسیس دارالعلم سید رضى ده‌ها سال پیش از تاسیس مدرسه نظامیه بغداد و با وجود هنگفت دولتى از سوى خواجه نظام الملک طوسى، صورت گرفته است. او تقریبا حدود هشتاد سال بعد از سید رضى، به این کار اقدام ورزیده است. سید رضى در دوران جوانى به تفسیر و توضیح آیات الهى روى آورد. عشق و علاقه وى به قرآن از همان اوایل کودکى آغاز شده بود. چنانکه بعد از یادگیرى، انس دائم و رابطه همیشگى با قرآن برقرار کرد. او همواره با زمزمه کلام الهى آینه دل را جلا مى‌بخشید. او با قلمى روان و علمى فراوان، خدمات ارزنده‌اى ارائه کرد. براى کتاب وحى، تفسیر نوشت، احکام فقهى تدوین کرد، با اشعار نغز و قصیده هاى بلند خود، سیل معارف روان ساخت و مسئولیت‌هاى طاقت فرساى دینى، سیاسى و اجتماعى را بر عهده گرفت.

وى مى بایست از فضاى آزاد به وجود آمده، کمال استفاده را مى‌برد و با شناساندن اصالت شیعه، اسلام واقعى را به جهانیان معرفى مى‌کرد. سید رضى به خوبى مى‌دانست که رسالت بدون امامت، ناقص است و شهر علم پیامبر (ع) بدون وجود على (ع)، شهرى بى‌دروازه مى‌ماند و بدون معصوم، قرآن بدون مفسر خواهد بود. شریف رضى با این تفکر الهى، کار بزرگى را آغاز کرد. همان کارى که ثمره شیرینش در کلام بلند مولا على (ع) به بار نشست و کتاب همیشه جاودان نهج‌البلاغه را به ارمغان آورده که نام و یاد سید رضى را براى همیشه زنده نگه داشت. در حقیقت او اولین عالمى است که کلمات و خطبه‌هاى سراسر بلاغت امیرالمؤمنین (ع) را گردآورى و تدوین کرد.

سید رضی، روزی در نماز به برادر بزرگتر خود سید مرتضی علم الهدی اقتدا نموده بود. وقتی همه به رکوع رفتند، در میانه نماز، مرحوم سید رضی نماز جماعت خود را به هم زد و به صورت فُرادی نمازش را از سرگرفت. بعضی از مردم اعتراض نمودند که چرا نماز را به جماعت تمام نکردی؟ آن جناب در جواب گفت: من دیدم برادرم در رکوع، در دریای خون غوطه‌ور شده بود و به همین خاطر نماز خودم را فرادی خواندم. سؤال کنندگان، این سخن وی را به گوش برادرش سید مرتضی رساندند و آن جناب وقتی این سخن را شنید، خطاب به آنها فرمود: بله، برادرم راست گفته است، چرا که من در وقت رکوع نماز، فکرم رفت سراغ مسئله‌ای در مورد حیض که از من سؤال شده بود (و به راستی که باطن این فکر من، برای او ممثّل شده است.)

علی اکبر الهیان می‌فرمود: سید رضی به مقاماتی رسیده بود که می توانست روح خود را از تن جدا کند و در عالم موجودات به سیر و سیاحت بپردازد؛ اما یک وقت که تازه روح خود را از بدن خارج کرده بود، مادرش برای کاری به اتاق رفت و او را صدا زد، اما جوابی نشنید. سید رضی فهمید و دست و پاچه شد تا مادرش از رازش اطلاع پیدا نکند. بنابراین فورا خود را به بدنش رسانید و از آن به بعد به خاطر مادرش چنین کاری نمی‌کرد.

 

از منظر فرهیختگان

عبدالملک ثعالبى، شاعر معاصر سید رضى مى‌نویسد: تازه وارد ده سالگى شده بود که به سرودن شعر پرداخت. او امروز سرآمد شعراى عصر ما و نجیب ترین سروران عراق و داراى شرافت نسب و افتخار حسب و ادبى ظاهر و فضلى باهر و خود داراى همه خوبى هاست.

خطیب بغدادى در کتابش مى‌گوید: سید رضى کتاب‌هایی در معانى قرآن نگاشته است که مانند آن کمتر یافته مى‌شود.

جمال الدین ابى المحاسن یوسف بن تغرى بردى اتابکى مى‌نویسد: سید رضى موسوى، عارف به لغت، احکام، فقه و نحو و شاعرى فصیح بود. او و پدرش و برادرش پیشواى شیعیان بودند.

 

اساتید

  • ابو اسحاق ابراهیم بن احمد طبرى
  • ابوعلى فارسى
  • ابوسعید سیرافى
  • قاضى عبدالجبار بغدادى
  • عبد الرحیم بن نباته
  • ابومحمد عبدالله بن محمد اسدى اکفافى
  • ابوالفتح عثمان بن جنى
  • ابوالحسن على بن عیسى
  • ابوحفص عمر بن ابراهیم
  • ابوالقاسم عیسى بن على

شاگردان

  • سید عبد الله جرجانى
  • شیخ محمد حلوانى
  • شیخ جعفر دوریستى
  • شیخ طوسى
  • احمد بن على بن قدامه
  • ابوالحسن هاشمى
  • مفید نیشابورى
  • ابوبکر نیشابورى خزاعى
  • قاضى ابوبکرى عکبرى
  • مهیار دیلمى

آثار

  • نهج البلاغه
  • تلخیص البیان عن مجازات القرآن
  • حقایق التاءویل فى متشابه التنزیل
  • معانى القرآن
  • خصایص الائمه
  • الزیادات فى شعر ابى‌ تمام
  • تعلیق خلاف الفقهاء
  • کتاب مجازات آثار النبویه
  • تعلیقه بر ایضاح ابى على
  • الجید الحجاج
  • دیوان اشعار

 

عروج ملکوتی

سید رضی در سن ۴۷ سالگی و در سال ۴۰۶ قمری در شهر بغداد درگذشت و در کاظمین، در کنار قبر امام موسی کاظم و امام جواد (ع) دفن شد.

زندگینامه مرتضی زاهد

 

به نام آفریننده عشق

 

شیخ مرتضی زاهد در سال 1247 ه. ش (حدود سال 1285هـ.ق) در محله حمام گلشن تهران، واقع در مقابل بازار امام زاده سید اسماعیل، دیده به جهان گشود. پدرش، آخوند ملاآقا بزرگ (معروف به مجد الذاکرین)، مردی روحانی و یکی از واعظان و روضه خوان های توانا و بلند آوازه تهران بود.
آقا شیخ مرتضی دروس مقدماتی را نزد پدرش وبعضی دیگر از علما و فضلای تهران فرا گرفت و سپس به صورت رسمی، از طلبه های مدرسه مروی تهران شد.

ویژگی ها

او دروس معروف به «سطوح» را از اساتید آن مدرسه، خصوصا میرزا مسیح طالقانی فرا گرفت. و سپس درمحضر درس اساتیدی چون حاج سید عبدالکریم لاهیجی و آیت الله شیخ فضل الله نوری حاضر گردید. مرحوم زاهد چند سالی دروس طلبگی را خواند، اما تحصیل درحوزه را تا رسیدن به مدارج بالای علمی ادامه نداد وتصمیم گرفت که همانند پدرش به تعلیم و تربیت نفوس وبرگزاری جلسات وعظ وسخنرانی و روضه خوانی برای مردم بپردازد وبیشترین ارتباط و نشست و برخاست را با مردم داشته باشد.
از نوه پسری ایشان، حاج آقا محمد علی جاودان، نقل شده است که مرحوم زاهد فرموده بودند: «من اگر سه چهار سال دیگر به تحصیلات ادامه داده بودم به درجه ی اجتهاد می رسیدم؛ از مسئولیتش ترسیدم، لذا مشغول تبلیغ و وعظ شدم. اما بعدها ازاین تصمیم بسیار پشیمان شدم؛ بعدها فهمیدم که اگر مجتهد می شدم خیلی بهتربود!»
ایشان یکی از شخصیت های ممتاز و برجسته ای بودند که در دوره ی حکومت رضاخان سهم بسیار ارزشمند وکم نظیری درتعلیم، تربیت و احیای اعتقادات مذهبی مردم داشتند. حضرت آیت الله شیخ مهدی معزی می فرمودند:
«درزمان رضاخان، دو نفر بودند که به حقیقت، بیشترازبقیه، ایمان مردم تهران را نگه داشته بودند… یکی ازآن دو نفر آقا شیخ مرتضی زاهد بود.»
جناب زاهد سال ها دریکی از شبستان های مسجد جامع بازار تهران به اقامه ی جماعت می پرداخت و جلسات روزانه و هفتگی ایشان و روضه های پرسوز و گداز و منبرهای تأثیرگذار این عارف دلسوخته ی اهل بیت (ع) که گاهی تنها با یک جمله «هذا عزالک یاحسین روحی فداک یا حسین» همراه بود، ودرمنزل خودشان و یا درمنزل دیگر دوستان برگزار می شد نیز تا آخرین لحظات حیات سراسر برکت و معنویتشان ادامه داشت.
مرحوم زاهد، براثر تزکیه نفس به آنچنان مرتبه بلندی از نورانیت و صفای روح و باطن رسیده بود که بسیاری از علمای آن زمان مصاحبت با ایشان را مغتنم می شمردند. این عارف زاهد، آنچنان درامر تعلیم وتربیت درخشان عمل نمود که امثال آقا سید کریم پینه دوزها (سید کریم محمودی معروف به سید کریم پینه دوز) از محضر ایشان کسب فیض نموده و به مقاماتی نائل شدند که امکان ملاقات با قطب عالم امکان، حضرت حجت ابن الحسن العسکری (عج) وتشرف پی درپی خدمت آن وجود مقدس، برایشان ممکن گردید. درمورد آقا سید کریم، بسیاری ازعلمای اهل معنا معتقد بودند که گاهی حضرت بقیه الله الاعظم (عج) به مغازه او تشریف می بردند و با او می نشستند و هم صحبت می شدند!
شاگردان برجسته ی دیگری نیز در زمان حیات پر برکت آقا شیخ مرتضی زاهد از ایشان بهره ها برده اند که هر کدام کوهی از تقوا و معنویت بوده اند، از جمله: حاج شیخ هادی تهرانی معروف به حاج مقدس، حاج آقا فخرتهرانی، حاج شیخ محمد تقی آل آقا معروف به حاج آقا تقی کرمانشاهی و…
مرحوم شیخ عبدالکریم حق شناس درسال های جوانی، آقا شیخ مرتضی زاهد را اینگونه درخواب می بیند: ایشان با چند نفر، به همراه آقا شیخ زاهد از بازار وارد مسجد جامع می شوند وهمچنان پیش می روند تا به حوض بزرگ صحن مسجد می رسند که در این هنگام آقا شیخ عبدالکریم می بیند آقا شیخ مرتضی از روی حوض مسجد رد می شود وبه آن سوی حوض می رود! آقای حق شناس حوض را دور می زند و به کنار آقا شیخ مرتضی می رود و از ایشان می پرسد آقا، شما چگونه به این مقامات رسیده اید؟
آقا شیخ مرتضی جواب می دهد: «با ترک محرمات و انجام واجبات!» آقای حق شناس از این جواب خوشش می آید وتصمیم می گیرد تا با این خواب، آقا شیخ مرتضی را امتحان کند. با این نیت به نزد ایشان می رود تا در بیداری نیزجواب آقا شیخ مرتضی را از زبان او بشنود. آقا شیخ مرتضی در بیداری نیز به او می گوید: «با ترک محرمات و انجام واجبات!»
حاج شیخ محمد حمامی که از ارادتمندان مرحوم زاهد و انسانی با تقوا بود چنین نقل می کند: بعد از وفات حاج مقدس، شبی او را در خواب دیدم. او در باغی بسیار زیبا قرار داشت و حالش بسیار خوب بود. از احوالش سؤال کردم، جواب داد: حالم خوب است و اینجا منزل من است. آنگاه از حاج مقدس پرسیدم: آقا شیخ مرتضی زاهد کجاست؟ حاج مقدس جواب داد: آقا شیخ مرتضی زاهد در ردیف سلمان و ابوذر است، دست من که به او نمی رسد!
حاج آقای شیرازی می گفت: در یکی از سال ها، آقا شیخ مرتضی زاهد در روز شهادت حضرت حضرت فاطمه زهرا (س) بر بالای منبر بود. آن روز آقایان در داخل اتاق ها حضور داشتند و جمعی از خانم ها در گوشه ای از حیاط نشسته بودند. در اواسط جلسه ناگهان باران شدیدی شروع به باریدن کرد. خانم هایی که درحیاط نشسته بودند می خواستند خودشان را جمع وجور کنند و همهمه و سرو صدایشان بلند شد.
درهمین لحظه آقا شیخ مرتضی سرش را کمی به سوی آسمان بلند کرد و به آرامی گفت: «مگر نمی بینی ؟! نبار!!» آقا شیخ مرتضی دوباره به ادامه ی صحبت هایش مشغول شد. کم کم سروصدای خانم ها فرو نشست و ما هم که داخل اتاق بودیم متوجه شدیم دیگر خبری از باران نیست.
جلسه به پایان رسید و مردم درحال رفتن بودند. درموقع بیرون رفتن ازخانه، همه خیال می کردند باران دوباره شروع به باریدن کرده است، ولی من ناگهان به صورت تصادفی، به یک پدیده ی بسیار شگفت واقف شدم. ابتدا شک کردم ولی دوباره برگشتم و با دقت، داخل و خارج از خانه را نظاره کردم. آنچه را می دیدم بسیار واضح و آشکار بود!
بیرون از خانه و در همه جا باران می بارید و فقط در فضای آن خانه باران نمی بارید! ومن تازه متوجه شدم که بعد ازآن دعای آقا شیخ مرتضی زاهد، در همه این مدت باران درحال باریدن بوده است و فقط در فضای آنجا باران نمی باریده است. آن روز به غیر از من، سه چهار نفر از دوستان نیز به این پدیده خارق العاده پی برده بودند.
حاج احمد مصلحی، از کاسب های قدیمی و اهل تقوای بازار تهران، می گفت: درآن زمان، درگوشه ای از بازار سید اسماعیل، مغازه ای گرامافون داشت.صاحب مغازه به اندازه ای صدای آن را زیاد می کرد که صدایش تا جلوی مغازه ما می آمد و به هیچ اعتراض و تذکری هم توجه نمی کرد. درآن زمان، آقا شیخ مرتضی زاهد گاهی برای رفتن به مسجد از جلوی مغازه ی ما رد می شد و من در آن زمان، نه یک بار و دو بار، بلکه چندین بار شاهد بودم زمانی که آقا شیخ مرتضی زاهد از اینجا رد می شد و صدای آن گرامافون نیز بلند بود، ناگهان آن دستگاه عیبی پیدا می کرد و صدایش خفه می شد! و آن ها در ان لحظات نمی توانستند آن را درست کنند و از اینکه صدای دستگاهشان بی هیچ دلیل و علتی قطع می شد گیج می شدند. من چندین بار خودم شاهد و ناظر این مسأله بودم. خدا نمی خواست گوش های آقا شیخ مرتضی به صورت غیر ارادی هم، صدای موسیقی و صدای حرام را بشنود.
تعدادی از دوستان ورفقای خاص آقا شیخ مرتضی زاهد که به ایشان نزدیک ومحرم بودند و آقا شیخ مرتضی بسیاری از حرف ها را به راحتی می توانست به آن ها بگوید نقل می کنند: دور ایشان جمع بودیم که نگاه آقا شیخ مرتضی زاهد به مورچه ای بی جان افتاد. لحظاتی درفکر فرو رفت و سپس رو به ما کرد و گفت: می گویند این دانشمندهای جدید همه چیز را براساس آزمایش و امتحان، قبول یا رد می کنند! همه حاضران به خوبی فهمیده بودیم که ایشان از گفتن این جملات منظوری دارند. آقا شیخ مرتضی نگاهش را به آن مورچه متمرکز کرد.
نگاه حاضران نیز به آن مورچه بی جان معطوف شد. آقا شیخ مرتضی آن مورچه ی بی جان را برداشت وآن را دو نیم کرد! همه ازاین عمل شگفت زده شدیم! اگر چه آن مورچه، جان در بدن نداشت، اما انجام چنین عملی از ایشان بعید بود. آقا شیخ مرتضی به گونه ای بود که هر کاری می کرد فقط و فقط برای خدا می کرد و کار بیهوده از او سر نمی زد، مردی که حتی نفس کشیدن ها و پلک زدن های او نیز نشانه های فراوانی از اخلاص داشت.
آقا شیخ مرتضی زاهد، هر دو نیمه ی مورچه را با مقداری فاصله بر روی زمین گذاشت، سپس سرش را بالا آورد و گفت: می گویند این دانشمندان جدید همه چیز را باید آزمایش و امتحان کنند، پس بیایید ما هم یک آزمایش کنیم. درحالی که به آن مورچه دو نیم شده نگاه می کرد، ادامه داد: «در روایات آمده است اگر بر مرده ای هفتاد مرتبه، سوره حمد را قرائت کردید، اگر دیدید آن جنازه، جان پیدا کرد و زنده شد، زیاد تعجب نکنید! پس بیایید ما هم این مطلب و این حمدهای خود را امتحان و آزمایش کنیم».
آقا شیخ مرتضی زاهد شروع به خواندن سوره حمد کرد. چند بار سوره حمد قرائت شد، معلوم نشد، ولی پس از لحظات و دقایقی همه حاضران با چشمان شگفت زده مشاهده کردند که هر دو نیمه مورچه، تکان خوردند و به هم نزدیک شدند و به هم چسبیدند وسپس مورچه ای کامل وسالم جان گرفت و به راه افتاد.
آقا سید مصطفی هوشی السادات، که علی رغم نابینایی، به دلیل احترام وعلاقه فوق العاده به شیخ مرتضی به صورت دائم خدمت ایشان می رسید، بعد از وفات آقا شیخ مرتضی ماجرای بسیار عجیبی را چنین نقل کرده است: سالها پیش، یک روز برای پرسیدن مسأله ای به خانه ی مرحوم آقا شیخ مرتضای زاهد رفته بودم. زمانی که وارد شدم احساس کردم به غیر از من، آقایی در آنجا حضور دارد؛ وقتی داشتم وارد اتاق می شدم آن آقا ازکنار من رد شد و بیرون رفت.
چون چیزی را نمی توانستم ببینم به خوبی نفهمیدم درآنجا چه می گذرد، اما لحظاتی بعد آقا شیخ مرتضی به کنارم آمد و با یک شور و حالی به من فرمود: «خوشا به حالت آقا سید مصطفی! خوشا به حالت!» من با دستپاچگی و تعجب عرض کردم: مگر چه شده است آقاجان؟! آقا شیخ مرتضی فرمود: «خوشا به حالت آقا سید مصطفی! آیا می دانی همین الان چه بزرگواری از کنارت رد شدند و رفتند؟! آقا سید مصطفی! این امام زمانت، حضرت بقیه الله الاعظم (عج)، بود که در همین چند لحظه پیش از کنارت رد شد و بدن شریفش به عبای تو مالیده شد.
ایشان نقل می کرد که بعد از شنیدن این ماجرا از فرط هیجان بارها قصد بیان این مطلب برای دیگران را داشته است! اما هر بار به طور غیر منتظره ای امکان طرح این مطلب منتفی می شده است و تنها بعد از فوت آقا شیخ مرتضی، امکان این را پیدا می کند تا ماجرای این ملاقات را برای بقیه نقل کند. لازم به ذکراست که مرحوم زاهد در زمان حیات خویش، هیچ اشاره ای به تشرف به محضر حضرت ولی عصر (عج) نکرد که این، حکایت از نهایت عظمت روح آن عارف الهی دارد.

آیت الله سید محمد حسن لنگرودی از مرحوم پدرشان آیت الله سید مرتضی لنگرودی نقل کردند: مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد تهرانی گفتند: یک وقت پشه‌ها ما را آزار می‌دادند. من رفتم دم در اتاق و گفتم: ای پشه‌ها! مگر در علم خدا گذشته که شما اين‌ قدر ما را آزار برسانید؟ از آن روز به بعد پشه‌ای نیامده و آزاری نرساندند. از شیخ عبدالحسین جاودان، فرزند مرحوم آقای شیخ مرتضی زاهد نیز نقل شده است: چهل سال است از وقتی که پدرم به پشه‌ها اشاره کردند که نيایند، در اتاق ایشان پشه‌ای دیده نشده است.

یک روز، شخصی با شیخ مرتضی به بحث و مناظره می پرداخت و آقا شیخ مرتضی با صبر و حوصله برای او استدلال و دلیل می‌ آورد. ولی آن آقای مخالف با هیچ حرف و استدلال و حدیثی قانع نمی‌ شد و حرف های خودش را تکرار می‌کرد. بعد از دقایقی آقا شیخ مرتضی رو به آن آقای مخالف کرد و گفت: حالا که شما تا این حد بر روی افکار و اعتقادات خود پافشاری داری بیا هر دو نفرمان نیم ساعت دست هایمان را بر روی آتش بگذاریم و به اين بحث و مناظره ادامه دهیم. آنگاه شیخ مرتضی زاهد فوری منقل کرسی را که پر از ذغال های داغ و آتشین بود طلب کرد و سپس بلافاصله دست هایش را در ذغال های داغ و آتشین فرو برد. آن آقای مخالف و لجوج تا این صحنه را دید رنگش پرید و به‌ سرعت بیرون رفت.

آیت الله سیبویه می فرمود: در مقام و منزلت شیخ مرتضی زاهد همین بس که آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی به یک شخصی فرموده بود: من حاضرم مقداری پول به شما بدهم که شیخ مرتضی را از تهران به عتبات بیاوری تا من یکبار ایشان را از نزدیک ببینم.

حاج حسن نیک بین نقل می‌ کرد: روزی من در روز عاشورا زائر امام حسین علیه السلام بودم که در آنجا شیخ مرتضی زاهد را یکبار دیدم؛ اما بار دیگر هر چه سعی کردم، ایشان را نیافتم. بعد از مدتی به تهران برگشتم و متوجه شدم که شیخ مرتضی هم رو عاشورا و هم تاسوعا در تهران منبر داشته اند.

یک روز شیخ مرتضی فرد نا اهلی را دید که به روحانیون و فضلا ناسزا می گفت. شیخ مرتضی به اطرافیان خود گفت: این مرد، عاقبت به خیر و رستگار خواهد شد. سال ها بعد مرحوم فخر تهرانی آن فرد را دیده بود که اهل نماز و مسجد شده بود و هدایت یافته بود و پيش بينی شیخ مرتضی نیز به واقعیت پیوست.

از منظر فرهیختگان

حاج آقا یحیی سجادی: «به راستی که این آقا شیخ مرتضای زاهد فقط جسم وبدنش در این دنیاست، و خودش در دنیای دیگری است.»
آیت الله میرزا احمد سیبویه: «چند نفر هستند که من هر روز برای آن ها فاتحه ای می خوانم؛ یکی ازآن ها مرحوم زاهد است که من سال هاست هر روز برای ایشان فاتحه ای می خوانم و این عمل از من ترک نمی شود.»
حضرت آیت الله شیخ عبدالکریم حائری یزدی، مؤسس حوزه علمیه قم، در جواب فردی که از ایشان پرسید، آیا من می توانم در نمازهایم به آقا شیخ مرتضی زاهد اقتدا کنم، فرمودند: «مگر شما بهتر از آقا شیخ مرتضی زاهد هم می شناسید؟!»

عروج ملکوتی

حاج آقا مهدی، فرزند ایشان، از وفات ایشان اینگونه یاد می کند: در یکی از آخرین شب های اردیبهشت ماه، سال 1331 شمسی به دلیلی تأخیر داشتم و در وقت مقرر به منزل نرسیدم. کم کم آقا شیخ مرتضی ناراحت و پریشان شدند و ترسیدند نمازشان قضا شود. آن شب بعد از رسیدن به منزل از زبان آقا شیخ مرتضی شنیدم که می گفت: «خدایا، دیگر مرتضی خسته شده است، تا همین هفته دیگر او را ببر پیش خودت.»
یک هفته بعد، درروز جمعه دوم خرداد، آقا شیخ مرتضی فقط کمی سرما خورده بود وفرزندش، آقا شیخ عبدالحسین، برای احتیاط، به حاجی که در اواخر عمر شیخ مرتضی ایشان را به دوش می گرفت و به جلسات می برد، گفته بود خودش را جلوی آقا آفتابی نکند تا آقا آن روز را استراحت کند و به جلسه خانه آقای کسایی نرود. آقا شیخ مرتضی بسیار دلخور بودند و از صبح، تند تند سراغ حاجی را می گرفتند. بعد از ظهر آن روز، حاج آقا شریف، از واعظان محترم تهران، به دیدن آقا شیخ مرتضی آمده بود. همسر آقا شیخ مرتضی ظرف شیری را از پشت پرده برای ایشان گذاشت. و شیخ مرتضی نگاهی به شیر انداخت و گفت: «عجب! خدا را شکر، آخرین غذای حضرت امیرالمؤمنین (ع) هم شیر بود!»
ساعتی بعد، حاج محمد حسین سعیدیان برای بردن آقا به جلسه هفتگی شب های شنبه، که درمنزلشان برگزار می شد، آمدند. آقا شیخ عبدالحسین می خواست آقا استراحت کند ولی شیخ مرتضی خودش راضی بود تا او را به جلسه ی خانه ی آقای سعیدیان برسانند. حاج شیخ محمد علی جاودان، نوه شیخ مرتضی زاهد، که در آن روزها حدود هفت سال داشت، می گوید: به جلوی اتاق آقا شیخ مرتضی رفتم و نگاهی به داخل اتاق انداختم. آقای سعیدیان و پدرش، به طور عادی درحال گفتگو با پدربزرگم بودند.
من برای خرید چیزی بیرون رفتم، وقتی برگشتم دیدم سر آقا شیخ مرتضی بر روی پاهای آقای سعیدیان است و او درحال ریختن تربت سید الشهداء (ع) در دهان آقا شیخ مرتضی است. لحظاتی بعد، غم و ماتم، خانه را فرا گرفت و پدر بزرگم به همین آسانی، جانش را به جان آفرین تسلیم کرد و پیکر پاکش پس از انتقال به کربلای معلی در آنجا دفن گردید.

زندگینامه محمد کارندهی

 

به نام آفریننده عشق

 

شیخ محمد کارندهی مشهور به محمد عارف عباسی و پیر پالان‌دوز، درویشی بود که در کارنده خراسان زاده شد. او سپس به شهر مشهد رفت و تا پایان عمر، در این شهر زندگی کرد. او بیست و هفتمین قطب سلسله ذهبیه است.

از تحصیلات و سلوک او اطلاعاتی در دسترس نیست اما از آنچه خلیفه چهارم در حق او سروده، معلوم می‌شود سواد به معنای متعارف نداشته و به همین دلیل، رساله یا کتابی تألیف نکرده و حتی در زمان حیات خود، به‌دلیل کثرت مدعیان ارشاد و عرفان از این‌که بر مسند ارشاد بنشیند سر باز زده و به کسب پرداخته تا در واقعه‌ها و مکاشفات گوناگون او را امر به ارشاد کنند.

در یک مکاشفه وقتی او مأمور به ارشاد می‌شود در جواب می‌گوید من سواد ندارم و در جواب به او می‌گویند:

بار دیگر گفتنش کای شیخ عصر   ما نخواهیم از تو هیچ از نظم و نثر

 

ویژگی ها

وی برای آنکه جانشینی تربیت کند، خانقاهی می‌سازد که افراد با استعداد و سلاک را جذب کند. این خانقاه تا زمان سید قطب‌الدین محمد نیریزی دایر بود.

او توانست مریدانی مانند شیخ محمد مؤمن (مدفون در گنبد سبز مشهد) تربیت کند که شیخ مؤمن هم شیخ بهایی و ملاحسن فیض کاشانی را تربیت می‌کند و شیخ بهایی هم علامه مجلسی اول و دوم را تربیت می‌کند اما محمد کارندهی به هدف خود که تربیت جانشین بود نرسیده بود تا این که در مناجاتی که زیر بقعه رضوی، داشت خواهرزاده هجده ساله‌اش، شیخ حاتم زراوندی، را به وی معرفی می‌کند و مشغول به تربیت وی می‌شود و او را جانشین خود اعلام می‌کند.

پس از درگذشت شیخ محمد کارندهی، خلیفه و خواهرزاده‌اش، شیخ حاتم زراوندی، بقعه و بارگاهی بر مزار وی ساخت و خود شیخ حاتم زراوندی هم در همین بقعه کنار استادش شیخ محمد کارندهی بعد از وفات دفن شد.

به اعتقاد مردم مشهد، شیخ محمد با این که از اقطاب و اولیاء الله بوده از طریق پالان دوزى یا پاره دوزى امرار معاش مىکرده و داراى کراماتى بوده است، بدین سبب به وى احترام مى گذارند و بدان اعتقاد دارند. بعضى هم گفته اند پیش از آن که پیر پالاندوز در این محل دفن شود یکى از عرفاى مشهور توس به نام ابونصر سرّاج در اوایل سده پنجم در آن جا مدفون شده است.

وی با آنکه امی و مکتب نادیده بود، به دو بال عشق و همت و به یاری نیروی ولایت مرشد خود، در راه رسیدن به حق سیری بلند فرمود و مسئله‌آموز صد مدرس بود. شیخ برای ساختن خویش، در جست‌وجوی مردان حق برخاست. با عنایت حضرت پروردگار به حضور شیخ کمال‌الدین حسین تبادکانی (تاج‌الدین خوارزمی) راهنمای اهل دل آن روزگار رسید. از خدمت او کسب آداب سلوک راه خدا کرد و بر حسب آمادگی ذاتی خود مورد توجه مبارک استاد شد و پس از سپری کردن مدارج کمال به خلافت شیخ خود معین شد و به دامادی وی سرفراز آمد.

پس از رحلت شیخ تاج‌الدین حسین تبادکانی، به واسطه‌ زیاد شدن رهبران دروغین، از دستگیری و ارشاد طالبان تن زد و به کفاشی سرگرم شد و دور از غوغای مریدان و هیاهوی انکارآمیز منکران، چشم به زیارت جمال دلدار حقیقی گشود. چندین بار از طریق باطن وی را بر پذیرفتن مسند ارشاد فرمان دادند و او شانه خالی کرد. پس از گذشت یک سال، حضرت امام قائم مهدی مولانا ابو صالح حجه الله بن الحسن العسکری (روحی فداه) بر در دکانش حاضر شد و از شدت و تندی گلیم او را گرفته بر افشاندند و رفتند. شیخ دریافت که خاطر امام از وی آزرده شده است.

لرزی سخت بر اندامش افتاد و بیمی جانکاه فضای بیکران جانش را فراگرفت؛ چونان که تاب نیاورد و به سوی خانه رفت. پس از آن رویداد، در عالم معنا دید که مأموران الهی او را نزد امام قائم (عج) حاضر کرده، بر دیواری به چهار میخ کشیدند و تنبیه کردند. در این حال، امام رضا (ع) حاضر شده، از وی شفاعت کرد و او را از شکنجه رهایی بخشود. پس از دلجویی و اندرزگویی، او را به دستگیری و راهنمایی طالبان دستور فرمود. شیخ چون به خود آمد، به اندازه‌ یک سال از آن شکنجه، اسیر بستر شده، بی‌حال بود تا پس از سالی سلامتی خود بازیافت و به ارشاد نشست.

هر چند مریدان و دوستداران وی بسیار شدند، به مردی مایه‌دار و با استعداد، که شایستگی خلافت داشته باشد دست نیافت. سرانجام از این رهگذر ملول شده، نزد امام هشتم (ع) شکوه سر داد. امام او را به برآورده شدن درخواستش مژده داد. از آن پس اندک نگذشت که شیخ حاتم، خواهرزاده‌ شیخ، به خدمتش شتافت. شیخ او را شایسته‌ تربیت و آماده‌ کسب معرفت یافت و به ارشادش همت گماشت.

روزی از روزها سید محمد باقر استر آبادی و شیخ بهایی در گذرگاهی به پیرمردی پاره دوز (پاره دوز اصطلاح مشهدی ها به کفاش بوده است که به غلط پالان دوز شهرت یافته است) می کنند. تصمیم میگیرند نعلینه را جهت مرمت به پیر بسپارند. در حین کار هر دو که از مستثناهای قرن بودند متوجه می شوند که پیر در حین کار به ذکر گویی است و همه ذکرها هم مورد عنایت حق تعالی قرار می گیرند. شیخ بهایی به میرداماد اشاره می کند که بواسطه ی تقوای پیرمرد فقیر چیزی به او عطا کند. چون این نوع کار از تخصص های میرداماد بود میرداماد دست میبرد و مشته ی فولادی پاره دوز را که مخصوص کوبیدن روی بخیه ها بود با خواندن دعایی به طلا تبدیل می کند.

پیر متوجه می شود و به میرداماد میگوید این به کار من نمی آید مشته ی خودم را برگردان. از این دو بزرگوار اصرار که به درد می خورد و از پیر پاره دوز انکار که به کارم نمی آید تا اینکه نهایتا میرداماد عجز می کند که برگردان مشتبه به فولاد کار من نیست. پیر بدون برداشتن مشته و تنها با نگاه کردن به آن ۳ مرتبه تغییرش می دهد: آهن می شود طلا و دوباره آهن!! سپس رو به میرداماد می کند و میگوید دلت را کیمیا کن! هر دو بزرگوار با دیدن صحنه خم شده و زانوی پیر را میبوسنند و از مریدانش میشوند. آنگاه شیخ بهایی به پیر پالان دوز گفت: از این لحظه تو در تمام دارائی من شریک هستی و باهم زندگی می کنیم.

مدتها گذشت یک روز شیخ بهایی در حیاط خانه مشغول سائیدن کشک بود به فکر رفت ودر عالم رویا زندگی بسیار مرفه و زن زیبایی داشت. پیر پالان دوز وقتی وارد خانه شد و شیخ را در ان حال دید سریع به عالم رویای شیخ رفت و به شیخ گفت مگر ما با هم شریک نیستیم شیخ گفت بله شما خود تقسیم کن. پیرپالان دوز همه دارائی را تقسیم کرد تا رسید به زن زیبا. شیخ گفت این زن همسر من است. پیر گفت باید تقسیم شود. هرچه شیخ گفت این زن همسر من است و نمی شود تقسیم کرد .پیر پالان دوز زیر بار نرفت. سپس شمشیر از غلاف بیرون کشید و شمشیر را با تمام قدرت خواست بزند که شیخ ناگهان از جا پرید. پیر پالان دوز گفت: عمو کشکت را بساب!

می گویند پیر پالان دوز هر روز به امام رضا علیه السلام سلام می داده و ایشان به صورت جلی (آشکار) سلام ایشان را جواب می دادند.

نقل است: هنگامی که پیر پالان دوز برای خود به دنبال جانشین بود، فرشته ای الهام بخش جانشین او را معرفی می کند و می‌ گوید: چه کسی بهتر و نجیب تر از داماد و خواهر زاده خودت حاتم زراوندی؟

امام رضا علیه السلام به محمد کارندهی گفته بود: ای بزرگ درویشان! مگر ممکن است کار فوق العاده بزرگی مثل رهبری خانقاه ذهبیه را داشته باشی و منتقد و مخالفی پیدا نکنی؟! حق و باطل هميشه رو در روی هم بوده‌اند.(یعنی مشغول تربیت شاگرد باش و خانقاه را ترک نکن)

 

عروج ملکوتی

سرانجام محمد عارف عباسی در سال ۹۸۵ (ه. ق) جان به جانان تسلیم کرد. مقبره‌ این عارف بزرگ در شمال شرقی حرم مطهر رضوی، واقع در ابتدای خیابان نواب صفوی قرار دارد. بنای اولیه‌ آرامگاه شیخ مربوط به عهد صفویه بوده است که سلطان محمد (معروف به خدابنده) پدر شاه‌ عباس صفوی آن را در سال ۹۸۵ (ه. ق) بنا نهاد و در سال‌های اخیر توسط آستان قدس بازسازی شده است.

 

زندگینامه محمدباقر استرآبادی

 

به نام آفریننده عشق

 

میر برهان‌الدّین محمّدباقر استرآبادی نامور به «میرداماد» و «معلّمِ ثالث»، متخلّص به اشراق؛ فیلسوف، متکلم و فقیه برجستهٔ دورهٔ صفویه و از ارکانِ مکتب فلسفی اصفهان است. میرداماد فرزندِ میر شمس الدین محمد استرآبادی مشهور به داماد و از سادات حسینی گرگان است.

محمد استرآبادی با دختر علی بن عبد العالی معروف به محقق کرکی ازدواج نمود و به همین خاطر او را داماد نامیدند. میرداماد این لقب را از پدر خود به ارث برده‌است. وی از دوستان نزدیک شیخ بهائی بود. دربارهٔ سال تولد او، اطلاعات کافی در دست نیست؛ ولی کتاب «نخبة المقال فی اسماء الرجال» تولد او را سال ۹۶۹ ذکر کرده‌ است.

 

ویژگی ها

میرداماد به معلم ثالث شهرت دارد. او را از فیلسوفان مسلمان می‌دانند که بر شکل‌گیری حکمت متعالیهٔ ملاصدرا، تأثیرگذار بوده است. وی را عالمی جامع وصف کرده‌ و گفته‌اند در بسیاری از علوم از جمله فلسفه، کلام، طبیعیات، ریاضیات، فقه و اصول تخصص داشته است. به گفته ایزوتسو اسلام‌شناس ژاپنی، فلسفه میرداماد هم بر برهان عقلی تکیه دارد و هم بر شهود عرفانی.

میرداماد بسیار پیچیده‌نویس بوده است به همین دلیل فهم آثار او را سخت دانسته‌اند. به‌گفته هانری کُربَن، شیوه نگارش میرداماد به دلیل ناتوانی‌اش در استفاده از ادبیات ساده نبوده است؛ بلکه به خاطر در امان ماندن از گزند مخالفان فلسفه چنین می‌نوشته است.

آثار مکتوب میرداماد را بیش از صد نوشته برمی‌شمارند و کتاب قبسات را مهم‌ترین اثر فلسفی او می‌دانند. در فلسفه وی، روش عقلی با عرفان پیوند خورده است. اصالت ماهیت و حدوث دهری دو نظریه فلسفی مشهور میردامادند. او به زبان عربی و فارسی شعر می‌سرود و به نام اِشراق تخلص داشت.

میرداماد سال‌ها در مشهد سکونت کرد و علوم عقلی و نقلی را فراگرفت. سپس مدتی در قزوین و کاشان اقامت کرد و سرانجام در اصفهان ساکن شد. او با شیخ بهایی هم‌عصر بود و گفته‌اند نزد شاه عباس صفوی جایگاهی ویژه داشت.

ایزوتسو اسلام‌شناس و قرآن‌پژوه ژاپنی، میرداماد را از بزرگ‌ترین فیلسوفان مسلمان دانسته است. به‌گفته او، وی عالمی جامع بوده و بر تمام دانش‌های متداول اسلامی، همچون فلسفه، کلام، طبیعیات، ریاضیات، فقه، اصول، حدیث و تفسیر تسلط کامل داشته است. همچنین نوشته است مشهوربودن میرداماد به معلم ثالث (در کنار ارسطو معلم اول و فارابی معلم ثانی)، حاکی از جایگاه بلند علمی‌ او در دوره زندگی‌اش است.

مرتضی مطهری هم او را فیلسوف، فقیه، ریاضی‌دان، ادیب، رجالی و «مردی جامع» وصف کرده است. به‌نوشته اعیان‌ الشیعه، میرداماد بر علوم غریبه هم مسلط بوده است.

ایزوتسو بر این باور است که فلسفه میرداماد بر فلسفه ملاصدرا (حکمت متعالیه) و مکتب فلسفی اصفهان تأثیر بسیار داشته است؛ به‌ گونه‌ای که فهم درست آن‌ها بدون شناخت فلسفه میرداماد ناممکن است.

به‌گفته ایزوتسو، فلسفه میرداماد هم بر برهان عقلی تکیه دارد و هم بر شهود عرفانی. او در روش عقلی، پیرو مکتب مشاء و در عرفان تحت‌تأثیر سهروردی است. بنابراین در فلسفه وی، بین حکمت مشاء و حکمت اشراق پیوند برقرار می‌شود.

میرداماد در مسئله اصالت وجود و اصالت ماهیت، به‌پیروی از سهروردی، به اصالت ماهیت اعتقاد دارد. مشهورترین و مهم‌ترین نظریه او را «حدوث دَهْری» می‌دانند. ابن‌ سینا و فیلسوفان پس از ابن‌سینا، بر این باور بودند که عالم عقول هم مانند خداوند، قدیم یعنی ازلی است و تنها تفاوت عقول با خداوند این است که خدا واجب‌الوجود است و عقول ممکن‌الوجود, اما به‌ باور میرداماد، عقول، قدیم نیست؛ بلکه حادث است. به تصور میرداماد، این حدوث در زمان روی نمی‌دهد. آن‌طور که ابن‌سینا می‌پندارد هم نیست که امری اعتباری و ذهنی باشد؛ بلکه امری واقعی و نفْس‌الامری است و در مرتبه وجودیِ «دهر» صورت می‌گیرد.

نوشته‌های علمی میرداماد، نثری پیچیده و دیریاب دارند. او کلمات، عبارت‌ها و ساختارهای نامأنوسِ بسیار به کار برده، عبارت‌های فارسی و عربی را به هم آمیخته و گاه حتی قواعد معمول نگارشی را هم کنار ‌گذاشته است. همچنین گاه لغاتی جدید وضع ‌کرده است. به همین دلیل، بسیاری نمی‌توانند سخنان وی را به‌درستی بفهمند. او در پاسخ به یکی از منتقدانش نوشته است: «این‌قدر شعور باید داشت که سخن من فهمیدن هنر است، نه با من جدال‌کردن و بحث نام‌ نهادن.»

میرداماد افزون بر تکیه کردن به برهان و استدلال، گرایش‌های عرفانی نیز داشت؛ به طوری که روح اشراق بر افکارش غلبه داشته و سیر روحی‌اش در راه عرفان بود.

یک روز, شب هنگام محمد باقر (طلبه جوان) در اتاق خود مشغول مطالعه بود که به ناگاه دختری وارد اتاق او شد، در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که سکوت کند و هیچ نگوید. دختر پرسید: شام چه داری؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر که شاهزاده بود و به خاطر اختلاف با زنان حرمسرا خارج شده بود در گوشه‌ای از اتاق خوابید. صبح که دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج شد، مأموران، شاهزاده خانم را همراه طلبه جوان نزد شاه بردند، شاه عصبانی پرسید: چرا شب به ما اطلاع ندادی و محمد باقر گفت: شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم، مرا به دست جلاد خواهد داد!

شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطایی کرده یا نه؟ و بعد از تحقیق از محمد باقر پرسید، چطور توانستی در برابر نفست مقاومت کنی؟ محمد باقر 10 انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش سوخته و علت را پرسید طلبه گفت: چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه می‌کرد، هر بار که نفسم وسوسه می‌کرد یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع می‌گذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح به این ترتیب با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمانم را بسوزاند.

شاه عباس از تقوا و پرهیزکاری او خوشش آمد و دستور داد، همین شاهزاده را به عقد میر محمدباقر در آوردند و به او لقب «میرداماد» داد و امروزه تمام علم دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد کرده و نام و یادش را گرامی می دارند.

آورده‌اند: روزى ملاصدرا براى شرکت در درس میرداماد حاضر شد، ولى استاد هنوز به کلاس درس مشرف نشده بود. تاجرى براى مسئله مهمى به محل درس میرداماد آمد و از ملاصدرا پرسید: میرداماد افضل است یا فلان ملا؟ ملاصدرا در جواب گفت: میر، افضل است. در این هنگام استاد آمد و چون متوجه گفتگوى آن دو شد، لختى درنگ کرد تا از سخن شاگردش آگاهى یابد. سپس تاجر سؤال کرد: میر، افضل است یا شیخ‌الرئیس ابوعلى سینا؟ صدرالمتألهین جواب داد: میر، برتر است. تاجر سؤال کرد: میر برتر است یا فارابى؟ ملاصدرا خاموش ماند.

در این هنگام، حکیم نامور استرآباد ندا داد و گفت: صدرا! مترس! بگو میر، برتر است. برخی از اسلام‌ شناسان، میرداماد را بزرگترین فیلسوف مسلمان لقب داده‌اند؛ زیرا او عالمی بود که بر همه دانش‌های اسلامی زمانه خود تسلط داشت. میرداماد به‌ دلیل احاطه بر علوم زمانه، به معلم ثالث و استادالبشر لقب گرفت.

روزی از روزها سید محمد باقر (میرداماد) و شیخ بهایی در گذرگاهی به پیرمردی پاره دوز (پاره دوز اصطلاح مشهدی ها به کفاش بوده است که به غلط پالان دوز شهرت یافته است) می کنند. تصمیم میگیرند نعلینه را جهت مرمت به پیر بسپارند. در حین کار هر دو (که از مستثناهای قرن بودند) متوجه می شوند که پیر در حین کار به ذکر گویی است و همه ذکرها هم مورد عنایت حق تعالی قرار می گیرند. شیخ بهایی به میرداماد اشاره می کند که بواسطه ی تقوای پیرمرد فقیر چیزی به او عطا کند.

چون این نوع کار از تخصص های میرداماد بود، میرداماد دست میبرد و مشته ی فولادی پاره دوز را که مخصوص کوبیدن روی بخیه ها بود با خواندن دعایی به طلا. تبدیل می کند. پیر متوجه می شود و به میرداماد میگوید این به کار من نمی آید مشته ی خودم را برگردان. از این دو بزرگوار اسرار که به درد می خورد و از پیر پاره دوز انکار می کند که به کارم نمی آید تا اینکه نهایتا میرداماد عجز می کند که برگردان مشتبه به فولاد کار من نیست. پیر بدون برداشتن مشته و تنها با نگاه کردن به آن ۳ مرتبه تغییرش می دهد: آهن می شود طلا و دوباره آهن!! سپس رو به میرداماد می کند و میگوید دلت را کیمیا کن! هر دو بزرگوار با دیدن صحنه خم شده و زانوی پیر را میبوسند و از مریدانش میشوند.

میرداماد در بیان احوال خود مدعی کراماتی بود؛ از جمله  اینکه گفته است که در حالت خلسه، حضرت علی (ع) را دیده است و حتی گاهی ادعاهایی می‌ کرد که با عقل و منطق بعضی‌ ها سازگار نبود؛ مثلا می‌ گفت: “من عقول عشره را به خواب دیده‌ام” و یا این که در برخی از رسالات خویش می‌ گويد که بسیار اتفاق افتاده است که روح وی جسد جسمانی را ترک کرده و به سیر در معارج ملکوت پرداخته و سپس با کراهت به جسم خود برگشته است.

میرداماد گفته است: از الطاف فیوض ربانی و منت‌ های سبحانی که در عالم خلسه به من عرضه گردید، آن وقتی که در شهر قم در ماه اعظم خدا در سال ۱۰۱۱ که بعد از نماز عصر رو به قبله نشسته بودم، متوجه شدم نور بسیار روشنی در هیکل انسانی به طرف راست در کنار من خوابیده و نور روشن دیگری در کنار او نشسته است. متوجه شدم آن دو نور امیرالمومنین علیه السلام و رسول الله صلی الله علیه و آله هستند. آنگاه دیدم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با نشاط و مسرت، دست مبارک خود را به رو و پیشانی و ريش من کشید، کانه بشارت بر من می‌دهد و غم مرا زایل و شکستگی قلبم را التیام و حزن و اندوه را از من دور می‌فرمود.

میرداماد می گوید: روزی در لا به لای ذکرهایم خدای را با نام یا غنی یا مغنی می خواندم. در این هنگام گویا تیری قدسی سمت من شتافت و مرا از آشیانه پیکر خاکی در ربود. پس تور آهنین حس را بر دریدم و گره‌های طناب های طبیعت را گشودم و با بال خود در فضای ملکوت حقیقت به پرواز در آمدم. پس گویا جامه پیکرم را کندم و اقامتگاه خاکی‌ام را ترک کردم، از کالبد برون آمدم و سرزمین زمان را پشت سر نهادم به جهان دهر فراز آمدم و ناگاه خود را در شهر وجود یافتم.

 

از منظر فرهیختگان

شهید مرتضی مطهری میرداماد را فیلسوف، فقیه، ریاضی دان، ادیب، رجالی و مردی جامع وصف کرده است. در اعیان الشیعه هم فیلسوف ریاضیدان و متخصص در همه علوم غریبه دانسته شده است.

تقی‌ الدین کاشی (معاصر وی) نوشته است: «وی در تزکیه نفس نفیس و تصفیه‌ باطن شریف و سیر رضیّه و شمیم رضیّه، عدیل و نظیر ندارد»

شیخ محمد تقی مجلسی در کتاب لوامع صاحب قرانی، وی را با عنوان سید الفضلا یاد کرده است‌.

جلال الدین آشتیانی در مورد وی می گوید: سرور، تکیه گاه، استاد و مورد اعتماد من در معالم دین، سید بزرگ و نورانی، دانشمند مقدس و پاک، حکیم الهی و فقیه ربانی، سرور روزگار و برگزیده زمانش، امیر بزرگ و ماه کامل نور افشان، علامه عصر، فرد شگفت آور روزگار که نامش محمد است و باقر داماد حسینی لقب دارد.

 

اساتید

  • عبدالعالی کَرکَی
  • حسین بن عبدالصمد حارثی
  • ابوالحسن عاملی
  • عبدعلى بن محمود خادم جاپلقى
  • فخرالدین استرابادی

 

شاگردان

  • ملاصدرا بنیانگذار مکتب فلسفی حکمت متعالیه
  • سلطان‌ العلماء معروف به خلیفة السلطان
  • شمس‌الدین گیلانی معروف به ملا شمسا
  • سید احمد عاملی (داماد و خاله‌ زاده میرداماد)
  • قطب‌الدین اِشکوری (نویسنده کتاب محبوب‌ القلوب)
  • سید امیر فضل‌ الله استرآبادی

 

آثار

  • قبسات
  • الایقاضات
  • صراط المستقیم
  • الافق المبین
  • الحبل المتین
  • جذوات
  • تقویم الایمان
  • شارح النجاة
  • الرواشح السماویة فی شرح الاحادیث الامامیة
  • رساله‌ای در تولی و تبری
  • خلسة الملکوتیة

 

عروج ملکوتی

میرداماد در سال ۱۰۴۰ در بین راه مسیر کربلا و نجف درگذشت و در حرم علی بن ابیطالب دفن شد.

زندگینامه شهاب‌الدین یحیی سهروردی

 

به نام آفریننده عشق

 

شهاب‌الدین سهروردی، معروف به شیخ اشراق، شیخ مقتول و شیخ شهید (۵۴۹ – ۵۸۷ قمری / ۱۱۵۴ – ۱۱۹۱ میلادی)، فیلسوف نامدار ایرانی اهل شهر سهرورد شهرستان خدابنده استان زنجان است. وی از بزرگترین فلاسفه تاریخ ایران است که حکمت خسروانی ایران باستان را احیا کرد. وی در اصول فقه و فقه نیز ید طولایی داشته و شاعر هم بوده‌ است.

 

ویژگی ها

شهاب‌الدین سُهرِوَردی در سال ۵۴۹ قمری در دهکدهٔ سهرورد زنجان متولد شد. وی تحصیلات مقدماتی را که شامل حکمت، منطق و اصول فقه بود در نزد مجدالدین جیلی، استادِ فخر رازی در مراغه آموخت و در علوم حکمی و فلسفی سرآمد شد و به قوت ذکا، وحدت ذهن و نیک‌‌اندیشی بر بسیاری از علوم اطلاع یافت.

سهروردی در اصفهان، که در آن زمان مهم‌ترین مرکز علمی و فکری در سرتاسر ایران بود، در محضر ظهیرالدین قاری تحصیل کرد. در گزارش‌ها معروف است که یکی از هم‌درسان وی، فخرالدین رازی، که از بزرگ‌ترین مخالفان فلسفه بود، چون چندی بعد از آن زمان و بعد از مرگ سهروردی، نسخه‌ای از کتاب تلویحات وی را به او دادند، آن را بوسید و به یادِ همدرس قدیمش در مراغه اشک ریخت.

سهروردی پس از پایان تحصیلات رسمی، به سفر در داخل ایران پرداخت و از بسیاری از مشایخ تصوف دیدن کرد. در واقع، در همین دوره بود که سهروردی شیفته راه تصوف گشت و دوره‌های درازی را به اعتکاف، عبادت و تفکر گذراند. او همچنین سفرهایش را گسترش داد و به آناتولی و شامات رسید و چنانکه از گزارش‌ها برمی‌آید، مناظر شام در سوریه کنونی او را بسیار مجذوب خود نمود. در یکی از سفرها از دمشق به حلب رفت و در آنجا با ملک ظاهر پسر صلاح الدین ایوبی (سردار معروف مسلمانان در جنگ‌های صلیبی) دیدار کرد. ملک ظاهر که محبت شدیدی نسبت به صوفیان و دانشمندان داشت، مجذوب این حکیم جوان شد و از وی خواست که در دربار وی در حلب ماندگار شود. سهروردی نیز که عشق شدیدی نسبت به مناظر آن دیار داشت، شادمانه پیشنهاد ملک ظاهر را پذیرفت و در دربار او ماند. در همین شهر حلب بود که وی، کار بزرگ خویش، یعنی حکمةالاشراق را به پایان برد.

سخن گفتن‌های بی‌پرده و بی‌احتیاط بودن سهروردی در بیان معتقدات باطنی در برابر همگان و زیرکی و هوشمندی فراوان وی که سبب آن می‌شد که با هر کس بحث کند، بر وی پیروز شود و نیز استادی وی در فلسفه و تصوف، از عواملی بود که دشمنان فراوانی مخصوصاً از میان علمای قشری برای سهروردی فراهم آورد. رفتار سهروردی خالی از غرابت نبوده‌ است، چنانکه در عین کناره‌گیری از خلق و خلوت‌گزینی، اهل بحث و مناظره و جدل بوده‌ است و شاید اگر این میل در او نبود، ناگزیر از افشای سر ربوبیت نمی‌شد و تعصب قشریان را برنمی‌انگیخت و جان خویش بر سر این کار نمی‌نهاد.

سدیدالدین (معروف به ابن‌رفیقه) نگاه مردمان آن زمان نسبت به سهروردی را به زیبایی نقل می‌کند: «روزی با شیخ شهاب‌الدین در مسجد جامع میافارقین راه می‌رفتیم. او جبه کوتاهِ آسمانی رنگی پوشیده بود و فوطه تابیده‌ای را به سر بسته بود. یکی از دوستان، مرا با او دید و مرا به کناری کشید و گفت: مگر کسی نبود با او راه بروی که با این خربنده حرکت می‌کنی! گفتم: ساکت باش، مگر او را نمی‌شناسی؟ گفت: نه او را نمی‌شناسم. گفتم: این عالم وقت و حکیم عصر است؛ این جوان پریشان ظاهر، شهاب‌الدین سهروردی است. در موردش گویند که شیخ به مقامات عالیه و نهایت مکاشفه رسیده و صاحب کرامات و خوارق عادات گردیده‌ است.»

با اندکی تحقیق در منابع تاریخی، می‌توان دریافت که شناخت مردمان آن دوره مشابه روایتی بود که نقل گردید و سهروردی را به ژنده‌پوشی و حتی بعضی به دیوانگی می‌خواندند. سهروردی معتقد است که بدون خلع بدن (جدا شدن روح از بدن) و کشف و شهود، نمی‌توان از حکمت مقدس باخبر شد. وی فلسفه و حکمت خود را نیز محصول کشف و شهود و اشراق دفعی روح مقدس بر قلب خود معرفی می‌کرد. شیخ اشراق در منطق نیز دیدگاه‌هایی نو عرضه کرده‌ است که در منطق فلسفه مشاء به چشم نمی‌خورد. وی از این دیدگاه‌ها با عنوان قواعد اشراقی در منطق یاد می‌کند؛ هر چند بخش‌هایی از مباحث منطق فلسفه مشاء را نیز پذیرفته و آن‌ها را در منطق خود، به ویژه قسم اول کتاب حکمه الاشراق جای داده‌ است.

شیخ اشراق در آغاز هر یک از کتاب‌های المطارحات، التلویحات، اللمحات و حکمةالاشراق به منطق پرداخته‌ است. وی در سه کتاب اول، مباحث منطقی را به شیوه سنت مشائی مطرح کرده‌ است، با این تفاوت که در منطق المطارحات، مباحث، تفصیل بیشتری داشته و جنبه تاریخی نیز دارد. شیخ اشراق در سه کتاب اول با مشائیون مماشات می‌کند، ولی هدف او در منطق حکمه الاشراق را بیان قواعد منطق به صورت بسیار مختصر و کاهش دادن قواعد منطقی به چند قاعده است.

سهروردی کسی است که مکتب فلسفی فلسفه اشراق را به‌ وجود آورد که بعد از مرگش وسعت یافت. او نظریه خود را در اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم ارائه کرد. سهروردی را رهبر افلاطونیان جهان اسلام لقب داده‌اند. او فلسفه‌اش را حکمت اشراق نامیده بود که به معنای درخشندگی و برآمدن آفتاب است و اقوام لاتین آن را aurora consurgens نام نهاده‌اند. اما این تفکر فلسفه خاص افلاطونی نیست و در آن، آرای افلاطون، ارسطو، نوافلاطونیان، زرتشت، هرمس، اسطوره تحوت و آرای نخستین صوفیان مسلمان در هم آمیخته‌ است.

مکتب سهروردی، هم فلسفه هست و هم نیست. فلسفه است از این جهت که به عقل اعتقاد دارد، اما عقل را تنها مرجع شناخت نمی‌داند. عرفان است از این نظر که کشف و شهود و فلسفه اشراق را شریف‌ترین و بلندمرتبه‌ترین مرحله شناخت می‌شناسد. کتاب حکمةالاشراق، مهم‌ترین اثر فلسفی سهروردی در واقع به نظریهٔ ابن سینا برای تأسیس حکمت مشرقی جامهٔ عمل پوشاند. او را زنده‌کننده عرفان آریایی و پدیدآورنده حکمت خسروانی می‌دانند.

به اعتقاد سهروردی، حاکم حکیم یا رئیس مدینه می‌باید «صاحب کرامات» باشد تا اهل مدینه با دیدن کرامات وی از او فرمان برند. به اعتقاد سهروردی، حکما فرمان‌های خداوند را دریافت می‌کنند و این امر به آن‌ها قدرت و اقتدار می‌بخشد. حکیم است که به منبع فیض الهی متصل است و او کسی است که با سفر به عالم مافوق قمر و بازگشت از آن به مفاهیمی دست یافته‌ است که می‌تواند هدایت بشر را در دست گیرد. در نظر سهروردی، اگر ریاست واقعی جهان به دست حکیمی متأله قرار گیرد، زمانه آن حکیم،  بس نورانی و درخشان خواهد بود و برعکس، هرگاه جهان از تدبیر حکیمی الهی تهی ماند، ظلمت‌ها و تاریکی‌ها بر عالم و مردم آن چیره شود.

سهروردی، عشق را همراه با حسن و حزن، سه فرزند عقل می‌داند و حزن و رنج را ملازم و همراه عشق عنوان می‌کند و معتقد است رسیدن به حسن و کمال جز از طریق عشق میسر نمی‌شود. به تعبیر وی، عشق تن را فانی کرده و جان را بقا می‌بخشد. در نگاه او، عشق محبتی مفرط و بیرون از حد است که در مجموعه هستی، شریان دارد و هر موجودی، چه نوری و چه غیر نوری، از آن بهره و نصیبی دارد و این عشق است که رابط وجودی میان موجودات عالم است. عارف، باید از دو وادی معرفت ومحبت گذر کند و گاو نفس را در پیش پای عشق قربانی نماید تا به آب حیات عشق رسد و از آن بنوشد. غایت این عشق، تشبه به خدا و فنای در اوست.

سهروردی، هستی‌شناسی خود را «نورالانوار» نام نهاده است. همان حقیقت الهی که درجه روشنی آن، چشم را کور می‌کند. نور را نمی‌توان با کمک چیز دیگر و نسبت به آن تعریف کرد، زیرا تمام اشیا با نور آشکار می‌شوند و طبعا باید با نور تعریف شوند. «نورالانوار» یا «نور مطلق» همان وجود مطلق است و تمام موجودات، وجود خود را از این منبع کسب کرده‌اند و جهان هستی چیزی جز مراتب و درجات گوناگون روشنایی و تاریکی نیست. به همین دلیل، سلسله مراتب موجودات بستگی به درجه نزدیکی آن‌ها با «نورالانوار» دارد؛ یعنی به میزان درجه «اشراق» و نوری که از نورالانوار به آن‌ها می‌رسد.

او شدت و ضعف موجودات را در شدت و ضعف نورانیت آن‌ها می‌داند. نور حقیقتی واحد است اما شدت و کاستی دارد و بر این تعبیر از خداوند به عنوان نورالانوار و سرچشمهٔ نورانیت سایر وجودها تعبیر می‌کند. عموم مورخان، سهروردی را آگاه به علوم غریبه از قبیل سحر و جادو و… معرفی کرده‌اند. شهرزوری نیز او را صاحب کرامت و آگاه به علم کیمیا معرفی کرده است. یکی از دلایل قتل او نیز این بود که به وی نسبت ساحری می‌دادند.

برخی معتقدند ملاصدرا که بنیان‌گذار بزرگ‌‌ترین و مهم‌ترین مکتب فلسفی در جهان اسلام است،  در آرای خود، به شدت متأثر از فلسفه اشراق است. قطب‌الدین شیرازی و شمس‌الدین شهرزوری از کتب سهروردی شرح نوشته‌اند و شروح این دو مورد توجه علاقمندان فلسفه اشراق می‌‌باشد. عموم مورخان، سهروردی را آگاه به علوم غریبه از قبیل سحر و جادو و… معرفی کرده‌اند. شهرزوری نیز او را صاحب کرامت و آگاه به علم کیمیا معرفی کرده است. یکی از دلایل قتل او نیز این بود که به وی نسبت ساحری می‌ دادند.

شهرزوری نوشته‌ است: شیخ شهاب الدین یحیی سهروردی بر سبیل تفنن به فارسی نیز شعر می‌گفته‌ است. اشعار نسبتا زیادی از او به زبان عربی در دست است. اشعار فارسی او بیشتر قطعه و دوبیتی هستند که برخی از آن‌ها در متن داستان‌های فلسفی کوتاه او آمده‌اند. این رباعی در تذکره‌ها از او مشهور است:

هان تا سر رشته خرد گم نکنی   خود را ز برای نیک و بد گم نکنی

     رهرو تویی و راه تویی منزل تو   هشدار که راه خود به خود گم نکنی

در وصیت‌نامه سهروردی به نقل از دینانی آمده‌ است: «وقتی خواستی قرآن بخوانی، به گونه‌ای بخوان که گویی فقط برای تو نازل شده نه کس دیگری‌.»

 

آثار

  • المشارع و المطارحات
  • التلویحات
  • حکمةالاشراق
  • اللمحات
  • الالواح المعادیه
  • المقاومات
  • بستان القلوب

 

از منظر فرهیختگان

غلامحسین ابراهیمی دینانی اندیشه‌های سهروردی را کاملا ایرانی می‌داند و بر این باور است که اندیشه‌‌های وی برگرفته از ایران باستان و حکمت ایرانی دانسته‌ است. به نظر دینانی سهروردی کسی است که حکمت ایرانی را در مقابل حکمت یونانی قرار داده‌ است.

کاظم محمدی، سهروردی را پیش از اینکه فیلسوف باشد، یک عارف می‌داند؛ عارفی پویا و ریاضت کشیده و در بسیاری از مسائل، به کنه حقیقت رسیده.

 

عروج ملکوتی

به دستاویز آنکه سهروردی سخنانی برخلاف اصول دین می‌گوید، از ملک ظاهر خواستند که او را به قتل برساند. چون وی از اجابت خواسته آن‌ها خودداری کرد، به صلاح الدین ایوبی شکایت بردند. متعصبان او را به الحاد متهم کردند و علمای حلب، خون او را مباح شمردند. صلاح‌الدین که به تازگی سوریه را از دست صلیبیان بیرون آورده بود و برای حفظ اعتبار خود به تأیید علمای دین احتیاج داشت، به ناچار در برابر درخواست ایشان تسلیم شد.

به همین دلیل، پسرش ملک ظاهر، تحت فشار قرار گرفت و ناگزیر سهروردی را در ۵ رجب ۵۸۷ قمری به زندان افکند و شیخ همان‌جا از دنیا رفت. وی در هنگام مرگ، ۳۸ سال داشت و مزار ایشان در مسجد امام سهروردی شهر حلب است. علت مستقیم وفات وی معلوم نیست. (البته مشهور آن است که سهروردی را در پوست الاغ سوزاندند.)

شمس تبریزی، معاصر شهاب‌الدین یحیی سهروردی، دلیل و روایتی دیگر از قتل او در مقالات به دست داده است. ملک ظاهر به سهروردی می‌گوید: تو چه دانی که لشکر چه باشد؟ آنگاه نظر کرد به بالا و لشکرها دید ایستاده، شمشیرهای برهنه کشیده، اشخاص با هیبت در و بام و صحن و دهلیز پر، برجست و در خزینه رفت.

در نقلی دیگر آمده است: کینه شهاب به دنبال نمایاندن واقعه و در خزینه شدن ملک ظاهر، در دلش بوده و همچنین حسد حسودان. به همین دلیل گفتند: پیش فلان ملک نامه بنویس به اتفاق تا وی را در منجنیق نهیم. چون نامه بخواند دستار فروگرفت. سَرَکَش ببریدند. در حال پشیمان شد و بر وی ظاهر شد مکر دشمنان. او را خود لقب ملک ظاهر گفتندی. فرمودشان تا چون سگ خون او را بلیسیدند. دو و سه از ایشان بکشت که شما انگیختید.