نوشته‌ها

زندگینامه فخرالدین عراقی

 

به نام آفریننده عشق

 

فخرالدین عراقی یا ابراهیم عراقی، شاعر و عارف، در تاریخ ۲۰ خرداد ۵۹۲ در کمیجان که از توابع استان مرکزی ایران است به دنیا آمد. زادروز عراقی بنا به پژوهش سعید نفیسی در کمیجان و در سال ۶۱۰ ه‍.ق است؛ که البته در آثار خود فخرالدّین عراقی نام کمیجان دیده می‌شود.

اشاراتی از شرح زندگانی او غالباً در کتب تذکره صوفیان و شاعران بخصوص نفحات الانس جامی و مجالس العشاق حسین بایقرا یافت میشود ولی چون معاصران وی درباره او چیزی ننوشته اند آنچه را در اینگونه کتب مندرج است با احتیاط باید پذیرفت از متن تحریرات خود او که غالباً از مقوله معانی عاشقانه است مطلب مهمی از احوال گوینده به دست نمی آید او را میتوان یک قلندر تمام عیار دانست که بکلی در بند نام و مقام خود نبوده و هر صورت یا موجود نیکو و جمیل را آینه ای از طلعت دوست دانسته و در آن عکسی از جمال مطلق متجلی میدیده است، چنان که بنابه سخن جامی، شیخ عراقی در همدان متولد شد و «در طبیعت او فقط عشق را دست استیلا بود.»

 

ویژگی ها

یکی از تذکره نویسان میگوید در کودکی قرآن را از بر کرد و میتوانست به آواز شیرین و درست قرائت کند وقتی که هفده ساله بود جمعی از قلندران به همدان فرودآمدند و در میان ایشان جوانی صاحب جمال بود و چون از آنجا بازگشتند عراقی را که جمال آن درویش بچه مفتون ساخته بود تاب توقف نماند و از پی ایشان به هندوستان رفت در مولتان به شاگردی شیخ بهاءالدین زکریا نائل گردید بعد از ورود در آن جایگاه او را التزام چله بفرمود که یک اربعین باید عزلت پیشه کند و به مراقبت و تفکر پردازد لیکن در همین روز دیگر درویشان نزد شیخ به شکایت آمدند و گفتند که عراقی بجای سکوت و تفکر به سرودن غزلی که خود ساخته مشغول است و آن را در چند روز به تمام مطربان شهر آموخته و اکنون در همه میکده ها با چنگ و چغانه می سرایند، و آن غزل که یکی از اشعار بسیار معروف عراقی است این است:

 

نخستین باده کاندر جام کردند   ز چشم مست ساقی وام کردند

چو با خود یافتند اهل طرب را   شراب بیخودی در جام کردند

به عالم هر کجا درد و غمی بود   بهم کردند و عشقش نام کردند

چو خود کردند راز خویشتن فاش   عراقی را چرا بدنام کردند؟

وقتی که شیخ بهاءالدین بیت آخر را شنید گفت: عراقی را کار تمام شد، پس او را نزد خود طلبید و گفت:

پس چون بیرون آمد، شیخ خرقه خود بر دوش او انداخت و او خود را بر زمین افکند و سر در قدم شیخ نهاد شیخ وی را از خاک برداشت و پس از آن دختر خود را نیز به عقد وی درآورد که از او پسری آمد و به کبیرالدین موسوم گشت بیست وپنج سال سپری شد.

و شیخ بهاءالدین وفات یافت درحالیکه عراقی را جانشین خود ساخته بود دیگر درویشان از این رهگذر بر او حسد بردند و نزد پادشاه وقت از عراقی شکایت کردند و او را به اعمال خلاف شرع متهم ساختند و او نیز از هندوستان مهاجرت کرد و به مکه و مدینه شتافت و از آنجا به آسیای صغیر مسافرت فرمود در قونیه مجلس درس شیخ صدرالدین قونیوی معروف را دریافت.

که کتاب فصوص الحکم شیخ محیی الدین عربی را تدریس میکرد در همانجا معروف ترین کتاب منثور خود را موسوم به لمعات تألیف و تقدیم شیخ کرد شیخ آن را بپسندید و تحسین فرمود امیر مقتدر روم معین الدین پروانه شاگرد و مرید عراقی بود و گویند برای او خانقاهی در توقات بنا کرد و او را به محبتها و انعام خود مخصوص ساخت. بعد از وفات او عراقی از قونیه به مصر رفت گویند بر رغم سعایت معاندان سلطان مصر او را بپذیرفت.

و شیخ الشیوخ مصر گردانید پس از آنجا به شام رفت و در آنجا هم بخوبی مقدم او را پذیرفتند، و هم در آنجا پس از شش ماه اقامت پسرش کبیرالدین از هندوستان به وی ملحق گردید. گزیده‌هایی از لمعات وی که یکی از آثار مشهور اوست:

از لمعه اول: « اشتقاق عاشق و معشوق از عشق است و عشق در مقر عزّ خو از تعیّن منزه است.»

از لمعه دوم: « سلطان عشق خواست که خیمه به صحرا زند درِ خزاین بگشاید گنج بر عالم پاشد.»

از لمعه سیزدهم: محبوب هفتادهزار حجاب نور و ظلمت بهر آن بر روی فرو گذاشت تا محب خوی فراکند و او را پس پردهٔ اشیاء می بیند تا چون دیده آشنا شود و عشق سلسلهٔ شوق بجانباند به مدد عشق و قوَت شوق پرده‌ها یکان یکان فرو گشاید. آنگاه پرتو سبحات جلال غیریت موهوم را بسوزاند و او به جای او نشیند و همگی عاشق شود چنانکه:

هرچه گیرد از او بدو گیرد    هرچه بخشد از او بدو بخشد

 

آثار

لَمعات: مهمترین اثر منثور عَراقی است در زمان صحبت صدرالدین قونوی و تحت تأثیر آثار ابن عربی نوشته شده‌است. این کتاب یک دیباچه٬ یک مقدمه و ۲۸ لمعه دارد و موضوع اصلی آن عشق است که عراقی به پیروی از سوانح احمد غزالی و با توجه به آراء ابن عربی ابعاد مختلف آن را تبیین کرده‌است. عراقی در دیباچه کتاب تصریح می‌کند که لمعات را بر سنن سوانح شیخ احمد غزالی نوشته است. وقتی لمعات به اتمام رسید و شیخ (عراقی) آن را به صدرالدین قونوی عرضه کرد٬ صدرالدین آن را بوسید و بر دیده نهاد و فرمود: «فخرالدین سِرّ سخن مردان آشکار کردی و لمعات به حقیقت لبّ فصوص است.»

مکاتیب و رسالة اللطیفة فی الذوقیات از دیگر آثار منثور عراقی است.

رسالهٔ‌اصطلاحات: عراقی خود درباره این اثر گوید: «این کلماتی چند است از مصطلحات و نبذه‌ای از مشهورات که در میان طایفه‌ متصوفه – ایدهم‌الله بتوفیقه – در نثر و نظم وارد است و در این رساله آن بر سه مطلب افتاد:»

  • « مطلب اول: در کلماتی که اکثرش مخصوص به محبوب است و بعضی از آن متعلق به محب.» (۹۷ اصطلاح)
  • « مطلب دوم: در اسامی‌ای که میان عاشق و معشوق مشترک و دایر است و در اسمی اطلاق خصوصیت ندارد ولیکن از روی معانی گاهی خصوصیت گیرند و گاه نگیرند.» (۱۶۲ اصطلاح)
  • « مطلب سوم: در کلماتی چند که مخصوص به عاشق و احوال او است و اگرچه بعضی در نوغی به معشوق تعلق گیرد.» (۶۰ اصطلاح)

اشعار

دیوان اشعار وی نیز مشهور است گرچه عَراقی در بیشتر قوالب شعری طبع خود را آزموده، اما هنر شاعری او بیشتر در غزلیاتش ظهور یافته‌ است. عشاق نامه یا رساله ده فصل اثر منظوم دیگری از عراقی است که در قالب مثنوی و غزل و در بحر خفیف مسدس محذوف سروده شده‌ است. احتمالاً پیش از عراقی سرودن ده فصل یا عشاق نامه وجود داشته‌ است اما عراقی با ابتکار این قالب ادبی را رونق بخشید.

فخرالدین عراقی نخستین کسی است که ساقی‌نامهٔ مستقلی در قالب ترجیع بند سرود. مخاطب عراقی در بیشتر ابیات٬ ساقی آتش دست است. عراقی از وی می‌خواهد از بند خویش رهایی اش دهد و آن جام جهان‌نمایی که آفتاب روی ساقی را در آن می‌توان دید٬‌ بدو بخشد. نمونه‌هایی از ابیات در ساقی‌نامه ذکر گردیده است.

 

عروج ملکوتی

فخرالدین عراقی در هشتم ذوالقعده ۶۸۸ ه ق در دمشق درگذشت و در قبرستان صالحیه دمشق در کنار مزار صوفی بزرگ شیخ محیی الدین العربی که ۵۰ سال پیش از وی درگذشته بود مدفون گشت.

زندگینامه محمد محسن فیض کاشانی

 

به نام آفریننده عشق

 

ملا محمد بن مرتضی بن محمود کاشانی (۱۰۰۷-۱۰۹۱ق) معروف به ملا محسن و ملقب به فیض کاشانی، حکیم، محدث، مفسر قرآن و فقیه شیعه در قرن یازدهم قمری است.

فیض در ۱۴ صفر سال ۱۰۰۷ق (مصادف با ۹۷۷ش) در کاشان زاده شد. خاندان فیض از خانواده‌های علمی و مشهور شیعه بوده است. پدرش رضی الدین شاه مرتضی (۹۵۰-۱۰۰۹ ق) و مادرش زهرا خاتون (درگذشته ۱۰۷۱ق)، دختر ضیاء العرفا رازی بود. جدّ فیض، تاج الدین شاه محمود فرزند ملا علی کاشانی، در کاشان مدفون است.

نام فیض، محمد بود. اما به محسن یا محمدمحسن شهرت داشت. او داماد ملاصدرا بود و پدرزنش او را فیض، و داماد دیگرش لاهیجی را فیاض لقب داد.

 

ویژگی ها

فیض شیوۀ اخباریان میانه‌رو را در پیش گرفت از این رو نظرات او در بسیاری موارد با فقهای پیشین متفاوت بود. از مهم‌ترین آراء خاص او می‌توان به جواز غنا (با شروطی خاص)، متفاوت بودن بلوغ نسبت به تکالیف مختلف و وجوب عینی نماز جمعه اشاره کرد. اقامۀ نماز جمعه در کاشان و اصفهان از فعالیت‌های سیاسی اجتماعی او بوده است.

فیض، تحصیلاتش را در کاشان آغاز کرد، او در ۲۰ سالگی برای ادامه تحصیلات به اصفهان رفت. پس از آن دو سال در شیراز نزد سید ماجد بحرانی شاگردی کرد. فیض بار دیگر به اصفهان بازگشت و در حلقه درس شیخ بهایی حاضر شد. وی در سفر حج از شیخ محمد نوادۀ شهید ثانی اجازه روایت دریافت کرد. و پس از آن در قم نزد ملاصدرا شاگردی کرد و در مراجعت ملاصدار به شیراز او را همراهی نمود و نزدیک به دو سال در آنجا ماند. صاحب روضات و دیگران بر این باورند که فیض در سفر نخست به شیراز نزد ملاصدرا شاگردی کرده است اما این گفته، با نوشته‌های خود فیض سازگار نیست. فیض سرانجام به کاشان بازگشت و به امر تدریس، تعلیم و تالیف پرداخت. درباره دلیل نامگذاری مدرسه فیضیه، به سکونت فیض در آن اشاره شده است.

اندیشمندان بسیاری همچون افندی، حر عاملی، محدث نوری، شیخ عباس قمی، علامه امینی و… او را با کلماتی همچون فیلسوف، حکیم، متلکم، محدث، فقیه، شاعر، ادیب، عالم، فاضل ستوده‌اند. فیض در کاشان و قمصر، نماز جمعه اقامه می‌کرد. او دعوت شاه صفی را برای اقامت در اصفهان نپذیرفت، اما به دعوت شاه عباس دوم برای اقامه نماز جمعه در مسجد جامع عتیق به اصفهان رفت.

افزون بر دیوان شعر مستقل مجموعه ای نیز با عنوان شوق مهدی دربردارنده اشعاری درباره امام زمان (ع) از آثار منسوب به فیض است.

گفتم که روی خوبت از من چرا نهان است   گفتا تو خود حجابی ور نه رخم عیان است

فیض اشعار و غزلیات نغزی نیز دارد و تخلّص شعری او «فیض» بوده است. نمونه‌ای از شعر او در ذیل آمده است:

 غیر عشق رخ دلدار غلط بود غلط هرچه کردیم غیر این کار غلط بود غلط
هر چه گفتیم و شنیدیم خطا بود خطا جز حدیث لب دلدار غلط بود غلط
کاش اول شدمی از دو جهان بیگانه آشنائی به جز آن یار غلط بود غلط
اینکه گفتند وفائی بجهان میباشد ما ندیدیم وفادار غلط بود غلط
یار غمخوار وفادار به جز دوست نبود هسخن یاری اغیار غلط بود غلط
هوس گلشن فردوس سبک بود سبک عشوه دنیی غدار غلط بود غلط
ای برادر ز من راست شنو حرف درست هرچه جز یار و غم یار غلط بود غلط
فیض جز عشق و غم عشق دیگر چیزی نیست کار دیگر به جز این کار غلط بود غلط

 

خوانساری و شیخ یوسف بحرانی، ملا محسن را در شمار اخباریان می‌دانند. نوشته‌های او نیز این امر را تأیید می‌کند. فیض در بسیاری از مسائل آراء مستقلی داشت؛ برخی از آراء خاص او عبارتند از:

  • جواز غنا و موسیقی. از نظر او غنا، فی نفسه (بدون همراه شدن با حرامی دیگر) حرام نیست؛ وی با استناد به روایات حرمت غناء را مخصوص جایی می‌دانست که با حرام دیگری همراه باشد مانند بازی با آلات لهو، وارد شدن مردان بر زنان، گوش دادن مردان صدای زنان را و مشتمل بودن بر کلمات باطل.
  • چیزی که نجس‌ شده، چیز دیگر را نجس‌ نمی‌کند.
  • آب قلیل در برخورد با نجاست، نجس نمی‌شود.
  • عدم‌ خلود کافران‌ در عذاب‌ دوزخ.
  • عدم‌ نجات‌ اهل‌ اجتهاد، اگر چه‌ از بزرگ‌ترین‌ دانشمندان‌ باشند.
  • متفاوت بودن بلوغ نسبت به تکالیف مختلف
  • حصول مغرب شرعی با استتار قرص خورشید از دید چشم، اگر حائلی در میان نباشد.
  • عدم شرط خشک بودن محل مسح در وضو
  • کفایت هر غسلی از وضو
  • وجوب عینی نماز جمعه

در زمان شاه صفوي سفيري (که در علوم رياضيه و نجوم مهارتي تمام داشت و گه گاهي هم از ضماير و اسرار و اخبار غيبيه مي گفت) از طرف دولت استعمارگر فرنگ به ايران آمد در آن زمان پايتخت ايران اصفهان بود وارد اصفهان شد تا که تحقيقي درباره ملت و اسلام کند و دليلي براي آن پيدا نمايد. سلطان وقتي او را ديد و از خيالاتش آگاهي پيدا کرد تمام علماي شهر اصفهان را براي ساکت کردن و محکوم کردن آن شخص خارجي دعوت نمود، که از جمله آنها مرحوم آخوند ملامحسن فيض کاشاني (رضوان الله تعالي عليه) که معروف به فيض کاشي بود حضور پيدا کرد.

حضرت آخوند کاشي رو به آن سفير فرنگي نمود و فرمود: قانون پادشاهان آن است که از براي سفارت مردان بزرگ و حکيم و دانا و فهميده و با سواد را اختيار مي کنند. چطور شده که پادشاه فرنگ آدمي مثل تو را انتخاب کرده؟! سفير فرنگي خيلي ناراحت شده و بر آشفت و گفت: من خودم داراي علوم و سرآمد تمام علم ها مي باشم آن وقت تو به من مي گويي، من حکيم و دانا نيستم؟! مرحوم فيض کاشي فرمود: اگر خود را آدم دانا و فهميده و تحصيل کرده مي داني بگو ببينم در دست من چيست؟

سفير مسيحي به فکر فرو رفت و پس از چند دقيقه اي رنگ صورتش زرد شد و عرق انفعال بر جبينش پيدا شد. مرحوم کاشي لبخندي زد و فرمود: اين بود کمالات تو که از اين امر جزئي عاجز شدي؟ تو که مي گفتي از نهان و اسرار انسانها خبر مي دهم چه شد؟ سفير گفت: قسم به مسيح بن مريم که من متوجه شده ام که در دست تو چيست و آن تربت از تربتهاي بهشت است، ليکن در حيرتم که تربت بهشت را از کجا به دست آورده اي؟!

مرحوم آخوند فيض کاشي فرمود: شايد در محاسباتت اشتباه کرده اي! و قواعدي را که در استکشافات اين امور به کار برده اي ناقص بوده است، سفير مسيحي گفت: خير اين طور نيست، لکن تو بگو تربت بهشت را از کجا آورده اي؟ مرحوم فيض فرمودند: آيا اگر بگو يم اقرار به حقانيت اسلام ميکني؟! آنچه در دست من هست تربت پاک آقا سيد الشّهداء عليه السلام مي باشد. سپس دست خود را باز کرد و تسبيحي را که از تربت کربلا بود، به سفير نشان داد و گفت: پيغمبر اسلام (ص) فرمودند، کربلا قطعه اي از بهشت است. تصديق سخن توست! تو خود اقرار کردي و گفتي، قواعد و علوم اين حديث من خطاء نمي کند و حديث پيغمبر(ص) را هم در صدق گفتارش ‍ اعتراف کردي، و پسر پيغمبر ما در اين تربت که قطعه اي از بهشت است، مدفون است اگر غير اين بود در بهشت و تربت آن مدفون نمي شد، سفير چون قاطعيت برهان و دليل را مشاهده کرد مسلمان شد.

در کاشان خشکسالی عجيبی پیدا شده بود و مردم از ملامحسن فیض کاشانی خواستند تا نماز استسقاء بخواند و از خدا طلب باران کند. ایشان این کار را انجام می دهد و پس از نماز، باران بسیاری شروع به باریدن گرفت. گویند وقتی دوتن از سالکان طریقت در قریه فین که یک فرسخی کاشان است، شامگاهی به طرف شهر شتافتند. چون به پشت دروازه رسیدند، در را بسته دیدند. بازگشتند و در مقبره مرحوم فیض ساکن شدند. گرسنگی بر آن‌ها غالب شد. یکی از آنان گفت: امشب را مهمان مرحوم فیض هستیم. اگر فی‌الواقع فیض فیاض است، ما را کفالت ‏ و کفایت خواهد نمود. یکی گفت: در این سرما مرا نان و حلوای گرم هوس است ودیگری را نان و خاگینه چرب و شیرین بر زبان گذشت. ناگهان خادمی را دیدند که به سوی آنها آمد و همان چیزی که میل داشتند را به آنان داد و رفت.

 

از منظر فرهیختگان

علامه طباطبایی می فرمود: ما در بین علمای شیعه، افراد کمی به جامعیت ملا محسن فیض کاشانی داریم.

عبدالقائم شوشتری: در بین علما شخصیتی مثل امام خمینی دیدم که فیض کاشانی بود. وی شبیه امام، هم فقیه، هم فیلسوف، هم عارف، هم شاعر و هم محدث بود.

شیخ حر عاملی: مولانا محمد بن مرتضی، معروف به محسن کاشانی، دانشمندی فاضل، عامل، ماهر، حکیم، متکلم، محدث، فقیه، محقق، شاعر و ادیب بود.

محدث نوری: از شاگردان علامه مجلسی، عالم با فضل، متبحر، محدث، عارف و حکیم ملا محسن فرزند شاه مرتضی، مشهور به فیض کاشانی است.

در ریاض العارفین آمده است: وی از کاملین دوره خود بود. مراتب حکمت را نزد صدر حکمای الهی صدرالدین شیرازی فرا گرفت و از بزرگترین فیلسوفان عهد خود گردید.

در روضات الجنات آمده است: امر او در فضل، فهم و بزرگی و ورود در اصول و فروع و احاطه به مراتب معقول و منقول و کثرت تالیف و تصنیف با جودت تعبیر و توصیف، مشهورتر از آن است که تا ابد بر کسی مخفی بماند. او در فضل و دانش به جایی رسید که در این طایفه مانند او را سراغ نتوان داشت.

علامه طباطبایی: هر دو شخصیت (فیض کاشانی و علامه مجلسی) تحت عنوان بیان به رفع مشکلات حدیث پرداخته اند اما به هنگام مقایسه، برتری بیان فیض کاملا روشن است‌.

اساتید

  • محمدتقی مجلسی
  • شیخ بهایی
  • میرداماد
  • میرفندرسکی
  • ملاصدرا
  • سید ماجد بحرانی

 

شاگردان

  • علامه مجلسی
  • سید نعمت الله جزایری
  • قاضی سعید قمی
  • ملا محمدصادق خضری
  • شمس الدین محمد قمی
  • محمدمحسن عرفان شیرازی

 

آثار

  • صافی
  • تفسیر صافی
  • المحجه البیضا فی تهذیب الاحیاء
  • سفینة النجاة
  • علم الیقین
  • عین الیقین
  • دیوان اشعار (مجموعه اشعار)
  • منهاج النجاة
  • خلاصة الاذکار و اطمینان القلوب
  • مفاتیح الشرایع
  • معتصم الشیعه فی احکام الشریعه
  • شرح الصدر
  • زاد السالک
  • شوق مهدی، اثری منظوم از فیض کاشانی و در خطاب به حجت بن الحسن است. خود می‌گوید:
«چنین گوید مؤلف این کلمات و ناظم این ابیات محسن بن مرتضی الملقب به فیض که مرا در عنفوان شباب، شور محبت امام زمان و بقیهٔ خلفای رحمان، قائم عترت و مهدی امت سلام الله علیه و علی آبائه در سر افتاد و شوقی عظیم به لقای کریم او در دل پدید آمد. نه تن را به مقصود راهی و نه جان را از صبر پناهی. به خاطر رسید که کاش کلمه‌ای چند موزون در وصف اشتیاق بودی و مضمونی چند منظوم در شرح فراق رو نمودی تا گاهی به خواندن آن زنگ غبار از دل زدودی.»

 

عروج ملکوتی

وفات فیض به سال ۱۰۹۰ هجری قمری اتفاق افتاده و مدفن او در کاشان در مقبره‌ای به نام کرامت یا کرامات واقع است.

زندگینامه محمدحسین غروی اصفهانی

 

به نام آفریننده عشق

 

محمدحسین غروی اصفهانی، مشهور به کمپانی (۱۲۹۶-۱۳۶۱ق) فقیه، اصولی و فیلسوف قرن چهاردهم بود. او در کنار آقا ضیاء عراقی و میرزای نایینی، یکی از سه مکتب اصولی در شرح و بسط مکتب اصولی آخوند خراسانی را ایجاد کرده است. کتاب نهایة الدرایة از مهمترین آثار او در اصول فقه و در شرح کفایة الاصول آخوند خراسانی است.

محمدحسین اصفهانی، فرزند محمدحسن اصفهانی نخجوانی، در ۲ محرم سال ۱۲۹۶ق در نجف متولد شد. پدرش اصالتاً نخجوانی بود و پس از امضای قرارداد ترکمانچای نخست به تبریز و سپس به اصفهان مهاجرت کرد و سپس به کاظمین رفت. پدرش از تجار مشهور کاظمین بود. او دوست داشت محمدحسین راه او را در تجارت ادامه دهد؛ اما محمدحسین با توسل به امام کاظم (ع) رضایت پدر را به دست آورد و در حدود بیست سالگی برای تحصیل علم راهی حوزه علمیه نجف شد.

وی به سبب شغل پدرش به «کمپانی» مشهور بود. گفته شده است وی از این نام ناخشنود بود. با این حال، دیوان اشعار او در یکی از چاپ‌ها به نام دیوان کمپانی منتشر شده است.

 

ویژگی ها

غروی، سریع‌الذهن و حاضرجواب و سخنانش همراه لطیفه و مزاح بود و حتی در تقریر درس نیز بذله‌گویی داشت. گفته‌اند که او بسیار اهل عبادت بود. حدود دوازده سال از درس و بحث کناره گرفت و به سیر و سلوک پرداخت و تا آخر عمر این سیر عرفانی در او مشهود بود.

علامه طباطبایی، از رابطه و مکاتبه استادش با میرزا جواد آقا ملکی تبریزی، که از تربیت یافتگان ملا حسینقلی همدانی خبر داده است.

وی ترتیب مطالب اصولی گذشته را تغییر داد و برخی مباحث مقدماتی را به جای خود برگرداند. او در این تقسیم‌بندی بر خلاف آنچه معمول بود، اصول را به چهار مبحث تقسیم کرد و تلاش کرد به عواملی که باعث اشتباه و خلط بین مباحث بود، پایان دهد. آن چهار مبحث عبارتند از:

  1. مبحث الفاظ
  2. ملازمات عقلیه
  3. مباحث حجت
  4. مباحث اصول عملیه

او تلاش کرد کتاب نوینی را بر همین اسلوب منتشر کند، اما پیش از پایان آن، وفات کرد. وی علاوه بر فقه و اصول، در کلام، تفسیر، حکمت، تاریخ، ادب و عرفان نیز مهارت داشت. درس حکمت و فلسفه و کلام را از میرزا محمدباقر اصطهباناتی فراگرفت. تأثیر فلسفه در فقه و اصول و حتی اشعار وی دیده می‌شود.

پس از وفات میرزای نایینی اعلامیه‌ای به امضای میرزا علی‌اصغر ملکی (از شاگردان آخوند خراسانی)، سید ابوالقاسم خوئی، سید محمدهادی میلانی به این مضمون نوشته شد که پس از شیخ انصاری در این اواخر نظیر آیت الله اصفهانی در روحانیت شیعه پیدا نشده و در حوزه نجف اشرف نظیر ایشان نیست. در بغداد برخی مقلدین به اصفهانی رجوع کردند.

مرحوم قاضی رحمه الله علیه همواره از ایشان علامه غروی اصفهانی یاد می کرد و از آثار وکراماتش درمجالس خود تمجید می نمود، تا جایی که بسیاری تصور نمودند اوشاگرد مخصوص ایشان بوده است و حال آنکه این دو در پاره ای مسائل دیدگاه های مختلفی داشتند.

علامه محمد رضا مظفر رحمه الله علیه می فرمود: «مرحوم شیخ محمد حسین اصفهانی ازآن گوهرهای گرانبها بود که از اقیانوس خلفت کمتر به دست خواهد آمد. وی عنصری عبقری (نابغه) بود که باید روزگارها بگذرد تا مادر دهر نظیر او را به دنیا بیاورد!»

از مرحوم ایروانی نقل شده است: برای حضور در درس، به خانه استاد حاج شیخ محمد حسین غروی اصفهانی رحمه الله علیه رفتیم. ظاهرا از وقت مقرر زودتر رسیدیم. استاد در جنب اتاق درس مشغول نماز بود. ناگهان متوجه شدیم. آنچه در اطراف ماست با استاد بزرگوار ما به نماز هم آهنگ شده است و آهنگ نماز از تمام اشیاء اتاق ودر ودیوار، به دنبال استاد به گوش ما می رسد.

همچنین آمده است: وقتی یکی از علمای اخلاق ایران با مرحوم محمد حسین غروی اصفهانی به طرف کربلا می رفتند و ایشان در حال گفتن ذکر بودند، آن عالم اخلاقی گفت: شما چه ذکری می گویی که تمام ملائکه به استقبال شما آمده اند؟!

حجت الاسلام اقای ادبی خراسانی از حاج آقا فخر تهرانی رحمه الله علیه نقل کردند که: شخصی خواب دیده بود که حضرت صاحب الزمان (عج) فرموده بودند: شیخ انصاری به شفاعت ما رسید و مرحوم کمپانی.

مرحوم آیت الله بهجت که خود یکی از شاگردان ایشان بود، در مورد استادش علامه کمپانی فرموده است: «او خیلی متعبد و اهل عبادت بود. من پیش از آن که سر درس ایشان بروم، در روضه منزل ایشان شرکت می کردم… خود ایشان روزی فرمودند: من در ایوان نجف به سجده رفته بودم، حضرت اباعبدالله الحسین (ع) را دیدم که به من فرمودند: جای این کارها در خلوت است. در این بین کسی از آقازاده ها که در مجلس بود از ایشان پرسید: شما در بیداری دیدید؟ ایشان فرمود: از بیداری هم بالاتر!»

شیخ محمد غروی در مورد ایشان می گوید: روزی در عالم مکاشفه دیدم که میان مسجد کوفه و مسجد سهله پر از ملائکه است و شیخ محمد حسین غروی اصفهانی هم در کناری ایستاده و مشغول نماز و راز و نیاز است. فرشتگانی که به او می‌ رسیدند، توقف می‌کردند و لحظاتی را به تماشای نماز شیخ می‌ایستادند و به یکدیگر وی را نشان می‌دادند. من پیش رفتم و از فرشته‌ای که نزدیکتر بود پرسیدم: شما چرا این چنین به شیخ محمد حسین نگاه می‌کنید؟ جواب داد: ما فرشتگان شیخ را دوست داریم و از تماشای او به ویژه در حال نماز لذت می‌ بريم.

 

از منظر فرهیختگان

آیت الله سید محمد هادی میلانی می گوید: شیعه در دویست سال اخیر، فردی به جامعیت مرحوم غروی اصفهانی به خود ندیده است.

علامه امینی در مورد ایشان می گوید: آیت الله اصفهانی، فقیه فیلسوفان و فیلسوف فقیهان است.

علامه طباطبایی نیز این گونه از او یاد می‌ کند: استاد بزرگ، حکیم خداشناس، فقیه پارسا و دائر مدار آسمان پژوهش و تحقیق..‌.

استاد مرتضی مطهری می گوید: شیخ محمد حسین غروی اصفهانی در تقوا و علم، منقولا و معقولا یگانه بود و اندیشه‌اش هم اکنون جزء اندیشه‌های زنده‌ای است که در میان علما و فضلای حوزه‌های درس فقه و اصول مطرح است.

استاد محمد رضا مظفر می گوید: وی از آن گوهرهای گرانبها بود که از اقیانوس آفرینش کمتر به دست خواهد آمد. وی عنصری عبقری بود که روزگاران زیادی باید بگذرد تا مادر دهر نظیر او را به دنیا بیاورد.

علامه طهرانی در مورد ایشان می گوید: وی فقیه، اصولی، فیلسوف و حکیمی است که در قرون اخیر به جامعیت او از جهتِ اتقان علم و دقت نظر و سعه اندیشه و جامعیت بین علم و عمل و اعراض از دنیا و زهد و پاکی، کمتر دیده شده است.

 

اساتید

  • آخوند خراسانی
  • سید محمد فشارکی
  • آقارضا همدانی
  • میرزا محمدباقر اصطهباناتی
  • شیخ حسن تویسرکانی

 

شاگردان

  • محمدعلی اراکی (داماد اصفهانی)
  • محمدعلی اردوبادی
  • نصرالله اشکوری
  • علامه امینی
  • انواری همدانی
  • محمدتقی بهجت
  • یوسف بیاری
  • سید صدرالدین جزائری
  • حسین همدانی نجفی
  • سید علی خلخالی
  • سید آقا خلخالی
  • سید ابوالقاسم خوئی
  • سید محمد روحانی
  • سید محمدحسین طباطبائی

 

آثار

  • نهایة الدرایة فی شرح الکفایة؛ این کتاب از دقیق‌ترین شروح کفایه و آکنده از تحقیق و تدقیق است. بخش نخست در سال ۱۳۴۱ق و بخش دوم و سوم در ۱۳۴۴ق در تهران به چاپ رسید. مؤسسه آل البیت قم چاپ جدیدی از این کتاب منتشر کرده است.
  • الاصول علی النهج الحدیث؛ این کتاب تلاشی برای تبویب جدید و نو از علم اصول بود که ناتمام ماند. محمدرضا مظفر کتاب اصول الفقه را بر اساس این تبویب نگاشت.
  • حاشیه بر رساله قطع شیخ انصاری
  • الاجتهاد و التقلید و العداله؛ این رساله همراه الاصول علی النهج الحدیث و الطلب و الاراده در یک مجلد به نام بحوث فی الاصول منتشر شده است.
  • ارجوزة فی الصوم؛ منظومه‎ای فقهی در باب صوم.
  • الانوار القدسیه؛ ۲۴ قصیده‌ای عربی در تاریخ حیات پیامبر و بعضی عموهای پیامبر و ائمه معصومین علیهم السلام و برخی اولاد ایشان است. این قصیده‌ها با اشاره به آیات و روایات و با اسلوبی فلسفی در دو هزار بیت سروده شده است. این کتاب در نجف با مقدمه شیخ محمدعلی اردوبادی به چاپ رسیده است.
  • تحفة الحکیم ارجوزه ای است در فلسفه به زبان عربی و حدود هزار بیت شعر است. میرزا مهدی آشتیانی تا مبحث وجود ذهنی و محمدباقر ساعدی بر همه آن شرح نوشته اند. سید محمد کاظم مصطفوی و سید محمد حسن مرعشی تستری نیز این کتاب را شرح داده‌اند.
  • حاشیه بر مکاسب؛ حاشیه‌ای بر بیع و خیارات مکاسب شیخ انصاری.
  • حاشیه بر کتاب طهارت شیخ انصاری
  • دیوان شعر، این دیوان به فارسی است. اصفهانی با تَخلّص «مُفتقِر» شعر می‌گفته است. این دیوان شامل مدایح و مراثی اهل بیت علیهم السلام است و بارها چاپ شده است. این دیوان در چاپ‌های بعدی با نام دیوان کمپانی منتشر شده است.

 

عروج ملکوتی

محمدحسین غروی اصفهانی در ۵ ذی‌الحجه سال ۱۳۶۱ق درگذشت. پیکر او در حجره‌ای متصل به گلدسته شمالی ایوان طلای حرم امیرالمؤمنین، نزدیک مقبره علامه حلی به خاک سپرده شد. درگذشت او یک هفته پس از وفات آقاضیاء عراقی بود.

زندگینامه شاه نعمت الله ولی

 

به  نام آفریننده عشق

 

شاه نعمت‌الله ولی یا شاه ولی شاعر و عارف قرن هشتم و بنیانگذار سلسله نعمت‌ اللهی است. وی عرفان و تصوف را نزد شیخ عبدالله یافعی فراگرفت. او در درجه اول عارفی غزل‌سرا بود که از شعر برای بیان مفاهیم عرفانی استفاده می‌کرد.

او علاوه بر تحصیل علوم مرسوم،‌ به عبادت، ریاضت و هدایت مردم مشغول بود و طریقتی جدید در تصوف ایجاد نمود. سلسله نعمت اللهی پس از او به هند منتقل شد؛ اما با روی کار آمدن حکومت قاجار، سلسله نعمت‌اللهی به ایران بازگشت.

درباره مذهب شاه نعمت‌الله اختلاف است. عده‌ای تشیع او را قطعی می‌دانند و عده‌ای دیگر برای سنی بودن وی به شواهدی استناد کرده‌اند. مهم‌ترین اثر وی دیوان اشعاری است که مشتمل بر دوازده هزار بیت است. از او رساله و اشعاری درباره مهدی موعود به جای مانده است. برخی محققین، او را از نوادگان امام باقر (ع) دانسته‌ اند.

 

ویژگی ها

بعضی معتقدند او بیشتر عارفی بود که از شعر و غزل برای بیان مسائل تصوف و پرورش شاگردان استفاده می‌کرد. به اعتقاد ادوارد براون ایران‌شناس انگلیسی، نعمت‌الله بیشتر در تصوف و عرفان شهرت داشت تا شعر و شاعری. او به سبب پیروی از مکتب محی‌الدین عربی، به اصطلاحات خاص عرفان آگاهی داشت و این اصطلاحات را در آثار خود به‌کار می‌ برد.

نعمت‌الله مانند دیگر شاعران قرن هشتم و نهم بیشتر به غزل توجه داشت و آن را برای بیان معانی عرفانی مناسب‌تر می‌دانست. او در قصیده سرایی از سبک خاقانی تقلید می‌کرد.

به سبب ارتباط پادشاه دکن و بهمنشاهیان؛ شهاب ‎الدین احمد اول با نعمت‌ الله ولی، او نوه خود نورالله را به دکن فرستاد. حضور او و خانواده‌اش باعث محبوبیت نعمت‌الله و نوادگانش نزد حاکمان هندوستان، رواج سلسله نعمت‌اللهی و رونق شعر و ادب فارسی در آن دیار شد.

او علاوه بر تحصیل علوم رسمی به ریاضت و عبادت و تعلیم و ارشاد مردم مشغول بود و در هرجا که اقامت داشت، به این امر توجه می‌نمود و طرز تفکر او موجب شد که در اندک زمانی مشهور شود و صوفیان و سالکان طریقت دور او جمع شوند. او در تصوف طریقتی جدید ایجاد کرد و پیروان سایر طریقت‌ها را تحت تاثیر خود قرار داد.

پس از ولی، تنها فرزندش سید خلیل‌الله راه پدر را ادامه داد. سید خلیل‌الله پس از مدتی اقامت در خانقاه ماهان، به دکن رفت و در همانجا درگذشت. جانشینان وبازماندگان و پیروان نعمت‌الله، بعد از او به هند رفتند و سلسله نعمت‌اللهی را در آن دیار گسترش دادند.

شاه نعمت‌الله ولی در اشعار و آثار خود به ظهور مهدی موعود و شخصیت او توجه داشت. او با تکیه بر روایات اهل سنت رساله‌ای با عنوان «مهدیه» درباره ظهور مهدی نوشته است. همچنین از قصیده‌های معروف شاه ولی، قصیده‌ای طولانی درباره علایم ظهور است که با این بیت شروع می‌شود:

                                 هادی کز نسل او مهدی هویدا می‌شود   شاید ار گویند او را اهل حق نور هدی

براون معتقد است که غالب ایرانی‌ها از این‌گونه اشعار که مشتمل بر غیب‌گویی و اشاره به حوادث آینده هستند، به نفع خود استفاده کرده‌اند. مثلا بابیه بر این باور بودند که سال ظهور باب در اشعار شاه ولی ذکر شده است.

یكی از كرامات شاه نعمت الله ولی این بوده كه گفته اند لقمه حرام از گلوی سید پایین نمی رود. امیر تیمور برای آزمایش این امر، خان سالار خود را امر نمود كه از ممر حرام طبخی برای سید ترتیب دهند. خان سالار به درب دروازه رفته می بیند پیر زنی، بره ای به همراه دارد به زور و ستم از او می گیرد و با همین بره طعامی ترتیب می دهد و در حضور امیر به خدمت سید می آورد و سید تناول می كند.

امیر میپرسد حلال بود یا حرام. گفت بر من حلال و بر شما حرام، امیر با غضب جریان به دست آوردن بره را میپرسد تا حقیقت بر او معلوم شود. در همین موقع پیرزن برای شكایت و داوری از سرقت بره اش نزد امیر می آید و میگوید پسرم به سرخس رفته بود و من از سلامتی او نگران بودم شنیدم كه نعمت الله به هرات آمده نذر كردم اگر پسرم به سلامت باز آید این بره را به جهت سید ببرم.

شاه نعمت الله ولی مسافرت های زیادی در جستجوی شیخ خود كرد تا سرانجام خدمت شیخ عبدالله یافعی در یكی از مساجد مكه معظمه رسید و در اولین ملاقات خود را قطره ای و شیخ را دریایی دید.

شاه نعمت الله ولی هفت سال مرشد خود شیخ عبدالله یافعی را خدمت كرد و از محضرش كسب فیض نمود و از بركت انفاس او از شاگردی به استادی و از مریدی به مرادی رسید و پس از جناب شاه بود كه این سلسله از معروفیه به نعمت الهی معروف گردید.

پس از ترخیص از محضر جناب شیخ عبدالله یافعی دومین دوره سفر طولانی شاه نعمت الله ولی به ممالك مختلف آغاز گردید. لیكن این بار نه به عنوان طالبی تشنه لب كه برای یافتن انسانی كامل طریق می كند، بلكه به عنوان مرشد كامل و قطب وقت هر كجا تشنه لبی می یافتند از بركت انفاس خویش سیراب می كردند و طالبان را دستگیری می فرمودند و درد عاشقان حقّ را تسكین می بخشیدند. مسافرت های جناب شاه ابتدا به مصر، پس از آن به ماوراء النهر و مدتی در شهر سبزوار نزدیك سمرقند ساكن شدند و قبل از آن كه اسباب نگرانی بیهوده او فراهم شود ، جناب شاه مصلحت در آن دید كه از شهر سبزوار عزیمت كرده به هرات سفر كند.

بابا نظام‌ الدین کپحی المکرانی از اکابر ولایت کپح و مکران بوده، وقتی دشمنی بر وی غلبه نموده بود از حاکم کرمان اعانت می‌ خواست. با ملازمان خویش روانه کرمان شد و جناب سید در خلوت به اربعین و طاعت مشغول بود. روزی که نظام‌ الدین وارد کرمان می‌خواست بشود، سید از خلوت بیرون آمده و به درویشی رجب نام فرمود که جمعی سواران از کیج و مکران می‌ آیند و در میان آنان مردی است به فلان صورت و فلان لباس و سوار اسبی است به فلان رنگ.

نزدیک او برو و سلام مرا به او برسان و بگو نعمت الله می‌گوید به اینجانب گذری نمایید و با او همراهی کرده او را به منزل ما راهنمایی کن. درویش رجب رفته و آن سوار را به نشانه‌ ای مذکور شناخته و ابلاغ پیغام کرد او نیز بلاعذر روانه شد چون به آستانه خلوت قریب شد، سید از خلوت به در آمده به طریق معانقه او را برگفت و لختی بفشرد و رها کرد و به خلوت بازگشت‌. آن مرد بی‌خود بیفتاد و او را غشی عارض شده و مدت ها مدهوش و بی‌خوش افتاده بود چون کسی که در خواب بوده باشد. از آن پس که به حال آمد، ملازمان را مرخص و لباس را تغییر داده و متوقف آستان شد و تعلیم ذکر خفی یافت و به ریاضات و عبادات شرعیه پرداخت و از توجه جناب سید به مقامات عالیه خلافت رسید.

سید نعمت الله پادشاه بعدی دوران خود را پیش بینی می کرد و به شاه فعلی می گفت: از عالم بالا تاج شاهی بعد از تو به برادرت احمد خان، خان خانان نامزد گشته است؛ کوشش برای دیگری نمودن بی‌ فایده است.

شهید مطهری در جلد 14 مجموعه آثار خود؛ صفحه 577 او را اجمالاً توثیق کرده و او را از معاریف و مشاهیر عرفا خوانده اند که نسب به علی (ع) می برد. پیش بینی های او شامل وقایع دوران صفویه و بعد از آن می شود و اهمیت آن از این جهت است که صفویه، قرنها پس از مرگ او به قدرت رسیده اند.

قــدرت کردگــار می بـینــم                                          حالــت روزگــار می بـینــم

ازنجوم این سخن نمی گویم                                         بلکـه از کردگــار می بینــم

از سلاطیــن گــردش دوران                                         یک به یک را سوار می بینم

هر یکی را به مثل ذره نــــور                                        پرتــوی آشکــار می بـینــم

از بـزرگـی و رفعـت ایشــان                                         صفــوی برقرار می بینـــم

 

از منظر فرهیختگان

شهيد مطهري: شاه نعمت الله ولي از معاريف و مشاهير عرفا و صوفيه است و اين مرد، نَسَب به علي (ع) مي برد.

سيد محمد محسن حسيني طهراني: ايشان عارف كامل و سالك واصل بوده‌اند. البته مي‌گويند اشعار ايشان ممكن است دست‌كاري شده باشد.

 

آثار

مهم‌ترین اثر شاه نعمت‌الله دیوان اشعار اوست که مشتمل بر دوازده هزار بیت از قصیده‌ها، غزل‌ها، مثنوی‌ها و رباعیات است. قدیمی‌ترین نسخه خطی دیوان شاه نعمت‌الله در کتابخانه آستان قدس رضوی نگهداری می‌شود.

برخی دیگر از آثار شاه ولی عبارت است از:

  • منظومة فی تحقیق الایمان
  • رساله نصایح منظومه
  • ارواح شاه نعمت‌الله
  • خوابنامه
  • رساله شرح فصّ الاول من فصوص الحکم
  • رساله برزخیه
  • رساله مکاشفات

 

عروج ملکوتی

شاه نعمت‌الله به شهر‌های مختلفی سفر کرد و ۲۵ سال آخر عمر خود را در ماهان از شهرهای کرمان گذراند و در سال 834 ق در همانجا از دنیا رفت.

زندگینامه محمد آخوند کاشانی

 

به نام آفریننده عشق

 

ملا محمد آخوند کاشانی معروف به آخوند کاشی (۱۳۳۳–۱۲۴۹ ق)، عارف، فیلسوف، حکیم، فقیه و عالم شیعی است. وی پس از تحصیلات مقدماتی در کاشان به اصفهان مهاجرت کرد. وی تدریس فلسفه را با عرفان می‌آمیخت و از مدرسان حکمت صدرایی بود.

به گفتهٔ سید جلال الدین همایی، وی به همراه جهانگیرخان قشقایی بعنوان دو استاد برجسته در فلسفه و فقه و اصول و ادبیات و اجتهاد بوده‌اند. وی به مدت پنجاه سال مشغول تدریس و پرورش شاگردان برجسته در حوزه‌های علوم عقلی و نقلی بوده‌ است.

 

اساتید

  • آقامحمدرضا قمشه‌ ای
  • ملاحسن نوری پسر ملا علی نوری
  • ملا عبدالجواد خراسانی

 

شاگردان

  • آقا سید ابوالحسن اصفهانی
  • حاج آقا رحیم ارباب
  • سید حسین طباطبایی بروجردی
  • میرزا حسن جابری انصاری
  • شیخ محمد حکیم خراسانی
  • سید مصطفی کاشانی
  • سید محمدرضا خراسانی
  • آقا ضیاءالدین عراقی
  • میرمحمد لطیف رضاتوفیقی
  • آقا نجفی قوچانی
  • شیخ هاشم قزوینی
  • محمد نصیر شیرازی
  • سید حسن مدرس
  • میرزا علی آقای شیرازی
  • سید جمال‌الدین گلپایگانی

 

ویژگی ها

در احوالات آخوند کاشی نقل شده است که او عارفی بود که نحوه عبادات، ریاضت‌ها و مجاهداتش‌ بی‌نظیر بود به نحوی که گاهی در حال نماز لرزه بر اندامش می‌افتاد و غش می‌کرد و گاهی نیز در نماز آنقدر از خود بی‌خود می‌شد که نمازش چهار ساعت طول می‌کشید. همچنین در مورد ایشان نقل شده است که متصف به عفت نفس، صبر و توکل کامل به حق بود. برخی نیز نقل کرده‌اند که او چشم برزخی داشت و فوتش را خودش پیش بینی کرده بود.

نجفی قوچانی، حاج آقا رحیم ارباب اصفهانی و برخی دیگر از علما در شرح احوال آخوند کاشی نقل کرده‌اند که «هر نیمه‌شب نمازی چنان با سوز و گداز می‌خواند و بدنش به لرزه می‌افتاد که از بیرون حجره صدای حرکت استخوان‌هایش احساس می‌شد.»

یکی از طلبه های مدرسه صدر (محل سکونت آخوند کاشی) که دارای حالات معنوی و عرفانی بود می گوید: شبی برای عبادت و مناجات با قاضی الحاجات از خواب برخواستم، وقتی وضو گرفتم و آماده برنامه شدم، ناگهان دیدم تمام در و دیوار مدرسه و سنگ ریزه ها و برگ درختان در پاسخ ناله انسانی دل سوخته که به نوای «سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلائِکةِ وَ الرُّوحِ» مترنم است، در ترنمند.

خداوندا! اصل ناله و صدا از کیست و این چه صدایی است که تمام موجودات مدرسه با او هم آهنگند؟ مشغول تحقیق شدم نزدیک حجره آخوند رسیدم، دیدم محاسن سپید را روی خاک گذاشته، درحالی که چون سیلاب از دو دیده اشک می بارد، این ذکر شریف را می گوید: «سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلائِکةِ وَ الرُّوحِ» و در و دیوار مدرسه و درختان و نباتات به دنبال او این ذکر را می گویند؛ از هیبت ذاکر و ذکر و مذکور، نعره ای زدم و غش کردم، چون به هوش آمدم به حجره خود برگشتم؛ وسط روز خدمت استاد رسیدم، با حالتی پر از اعجاب و بهت و حیرت به حضرت استاد عرضه داشتم که داستان دیشب چه بود که مرا سخت به تعجب انداخت؟ آخوند کاشی در کمال سادگی به من گفت: تعجب از توست که به چه علت گوش تو باز شد، تا چنین برنامه ای را شنیدی! هان تو چه کرده بودی که در برابر این برنامه توفیق شنیدن یافتی؟!

یکی از خصوصیات آخوند کاشی این بود که صورت برزخی افراد را می دید. و داستان های زیادی در این مورد نقل شده است. یک روز مرحوم آخوند در جلسة تدریس خود قرار گذاشت که تفسیر کشاف را برای شاگردان درس بدهد و بعد هم اعلام کرد که هر کس می خواهد سر درس بیاید حتماً باید با خودش این کتاب را بیاورد. روز بعد همه طلبه ها سر درس حاضر بودند و کتاب آورده بودند.

در میان طلبه ها طلبه ای بود که مشهور به قداست و تقوا بود و خیلی تحویلش می گرفتند. این طلبه آن روز کتاب را نیاورده بود، مرحوم آخوند درسشان را که می دهند نگاهی می کنند که ببینند چه کسی کتاب را نیاورده وقتی که می بیند این طلبة معروف کتاب را نیاورده به شدت با او برخورد می کند و هر چه ناسزا بود به آن طلبه می گویند که تمام آن طلبه ها به ایشان شک می کنند و ناراحت و منزجر می شوند. چند روز بعد یکی از مریدان مرحوم آخوند که ظاهراً مرحوم خراسانی بوده اند از آخوند در مورد این ماجرا سوال می کنند که آقا چرا شما اینقدر این طلبه را اذیت کردید؟ او در میان طلاب مشهور به قداست و تقواست. مرحوم آخوند در جواب به او می گوید:

                                       تو مو می بینی و من پیچش مو       تو ابرو بینی و من اشارت های ابرو

 چیزی نمی گذرد که آخوند مرحوم می شود. بعد از فوت آخوند معلوم می شود که این طلبه که حجره اش در مدرسة نیم آورد بود مبلغ فرقه ضاله بابیت و بهائیت است و گرگی بوده است در لباس میش و در این مدت مرحوم آخوند با چشم برزخی خویش از نیات پلید او آگاه بود.

مرحوم آيت الله شهيد دستغيب نقل مي كنند كه يك روز مرحوم آخوند كاشي وسط مدرسه صدر در كنار حوض مشغول وضو گرفتن بودند كه ناگهان مي بينند خرسي دارد به طرفشان مي آيد. ايشان دوان دوان خودشان را به حجره مي رسانند و در حجره را مي بندند و از حال مي روند. چند روز بعد يكي از حاجي هاي بازار مي رود نزد آخوند و از ايشان گله مي كند كه: حاج آقا حالا ما را كه مي بينيد فرار مي كنيد؟ مرحوم آخوند، آن وقت متوجه مي شوند كه آن خرسي كه آن روز ديده اند همين حاجي بازاري بوده است.

آخوند کاشی در طول زندگانیش، جز عبادت و درس و تدریس چیزی دیگر از او دیده نشد. همسر و فرزندی اختیار نکرد تا شاید اینگونه کامرانی ها، صدمه ای بر او وارد نکند. در عبادت و ریاضت به قدری غرق در خود بود که هر چقدر طلاب، رفت و آمد در حجره اش می کردند، ملتفت آنها نمی شد و گاه می شد که از شدت توجه و حضور قلب در نماز و ذکر رکوع و سجود دیده شد که غش کرد و افتاد و چون به حال آمد، دوباره نماز را اعاده کرد و هر نیمه شب آنقدر در نماز سوز و گداز داشت و بدنش می لرزید که از بیرون حجره صدای لرزش و وضعیت حال او احساس می شد.

از او حالات عجیبه ظاهر می شده است. بسیاری از اکابر و از جمله مرجع بزرگ آیت الله حاج سیدحسین طباطبائی بروجردی شاگرد آخوند بودند و خود ظهور حالات عجیب را از آخوند اظهار می داشتند. او در نهایت فقر و تنگدستی زندگی می‌کرد. مرحوم شهید مدرس می گوید: من و او هر دو در زمان تحصیل خود، در نهایت سختی معاش بودیم و هر دو نسبت به حال یکدیگر ترحم داشتیم.

از عارف سالک حاج شیخ اسدالله طیاره نقل شده در یکی از روزها اقامتم در اصفهان مادری پیش من آمد و گفت که جوان بی گناهش به زندان افتاده و آزاد نمی شود واز من برای آزادی او کمک خواست از این رو بر سر آرامگاه مرحوم آخوند کاشی در تخت فولاد رفته یک سوره یس برای شادی روح ایشان خواندم و از او برای آزادی آن جوان مدد جستم سپس به طرف زندان رفتم تا برای آن جوان وساطت کنم. اما دیدم که به حمد خدا پیش از وساطت من او را آزاد کردند.

آیت الله سید محمد مقدس نقل کرد: ما به تفسیر آخوند کاشی می‌رفتیم. ایشان سوره فاطر را تفسیر می‌کرد. به آیه‌ای که صحبت از اجنحه ملائکه می‌کند رسید و حرف‌های مفسرین را نقل کرد که برخی می‌گویند کنایه از نیرو و قدرت است. بعد فرمود: این‌که بحث ندارد، من بعضی از ملائکه را دیده‌ام که بال و پر دارند.

آخوند کاشی در طول عمر با برکت خود از مطرح شدن دوری گزیدند اما خداوند نام او را جاویدان ساخت. در زمان حیاتش حوزه اصفهان به نام آخوند کاشی و جهانگیرخان معنا و مفهومی نداشت و همواره نام آخوند و خان ورد زبان طالبان علم بود. و بعد از وفاتشان سفارش کردند مرا در بیابانی به خاک بسپارید که فقرا و غربا را دفن می کنند و بر لوح قبر من نوشته شود «فقیر به حق اضعف خلق الله» بدون هیچ گونه القاب و عناوین و هیچ بقعه و بارگاهی ساخته نشود.

 

عروج ملکوتی

آخوند کاشی در شنبه ۲۰ شعبان ۱۳۳۳ق در ۸۴ سالگی در اصفهان درگذشت. و در تخت فولاد به خاک سپرده شد. در سال ۱۳۹۱ش در مشهد اردهال کاشان کنگره‌ای در بزرگداشت او برگزار گردید و از کتاب‌های «طایر قدسی» شرحی بر احوال علامه آخوند ملامحمد کاشانی اثر حسین جمشیدی و «همنوا با قدسیان» مجموعه مقالات درباره شخصیت او نوشته افشین عاطفی رونمایی شد.

زندگینامه محمد تقی بهلول

 

به نام آقریننده عشق

 

محمد تقی بهلول هشتم جمادى الثانى سال ۱۳۲۰هـ ق (۱۲8۹هـ ش) متولد شد. پدرش شیخ نظام الدین در مسجد روستاى بیلندِ گناباد مشغول نماز جماعت بود که ناگهان شخصى نفس زنان خود را به مسجد رساند و فریاد کشید: آقا همسرتان درد زایمان گرفته است. فورى به منزل بیایید. شیخ نظام نماز را به پایان برد و عازم منزل شد. ساعتى بعد صداى گریه نوزاد در خانه پیچید، طفل که هفت ماهه متولد شده بود، چهارده ساعت بیهوش بود و زمانى که به هوش آمد، شیخ به سجده افتاد و طفل را محمدتقى نام نهاد.

«حاج محمد طاهر خزائى» جد شیخ بهلول که در عربستان زندگى مى کرد، در صدد تحقیق راجع به مذهب تشیع برآمد و پس از تحقیق بسیار به حقانیت شیعه دوازده امامى پى برد و این مذهب را برگزید و چون اهالى منطقه اهل سنت بودند، راهى ایران شد. ورود وى به ایران با آغاز سلطنت آقامحمدخان مصادف بود. او در ایران اقامت نمود و صاحب فرزندان و نوادگان بسیار شد.

پدر شیخ بهلول، «شیخ نظام الدین» نام داشت که فرزند زین الدین بن ملاصادق بن محمد طاهر خزائى بود. او مجتهد شهر گناباد و سرآمد اهل زمان به شمار مى رفت.

بهلول در شش سالگى به مکتب رفت. قرآن را نزد خاله پدر آموخت و در هشت سالگى حافظ کل قرآن شد. درسهاى حوزه از ادبیات تا قوانین را نزد پدر آموخت و جهت ادامه تحصیل راهى سبزوار شد و از آنجا به قم مهاجرت کرد. دروس سطح (رسائل و مکاسب) را نزد آیت الله آخوند ملاعلى معصومى همدانى فراگرفت. مدتى بعد ابتدا براى زیارت و سپس براى تکمیل تحصیلات راهى نجف اشرف شد و در درس خارج آیت الله آقا سید ابوالحسن اصفهانى حاضر شد.

 

ویژگی ها

شیخ بهلول در منبرهاى خود در گناباد به مخالفت با فرقه صوفیه و افشاگرى علیه آنان مى پرداخت. وقتى پدر جان وى را در خطر دید، او را به سبزوار فرستاد. شیخ بهلول رمضان آن سال در سبزوار به منبر رفت و شروع به انتقاد از کارهاى خلاف شرع دولت و مأموران حکومتى کرد. در ابتداى ماه محرم آن سال امان الله خان پادشاه افغانستان که از سفر ترکیه و دیدار آتاترک باز مى گشت، به سبزوار رسید. پیش از آمدن او باغ ملى سبزوار را آذین بسته بودند. زنان رقصنده با مشروبات الکلى آماده پذیرایى از امان الله خان بودند. مؤمنین سبزوار محرمانه گریه مى کردند، ولى جرئت مخالفت نداشتند. شیخ بهلول ساعت چهار بعدازظهر آن روز به باغ ملى و محل جشن رفت. آن منظره را تماشا کرد و آهسته آهسته شروع به گریه کرد. به تدریج مردم دور او جمع شدند. شیخ که فرصت را مناسب مى دید، شروع به صحبت کرد:

من تأسف مى خورم که چرا باید شب اول محرم شهر ما مثل شام زینت شود و دشمنان دین در این باغ عیاشى کنند و کارهاى خلاف شرع انجام دهند. باید این بساط برچیده شود. به تدریج با حضور انبوه مردمى که به حمایت از بهلول جمع شده بودند، شهردار سبزوار مضطرب و لرزان به مأموران شهربانى دستور داد بساط جشن را جمع کنند. امان الله خان که باخبر شده بود نظم سبزوار به هم خورده است، همراه میزبانش تیمورتاش با عجله از شهر گذشت و تا نیشابور در هیچ کجا توقف نکرد. پس از این ماجرا شیخ بهلول با پاى پیاده از سبزوار عازم قم شد سفرى که حدود یک ماه و نیم طول کشید.

به حکم رضاشاه پهلوى قبرستان میدان آستانه قم تخریب گردید. شاه مى خواست آنجا را باغ ملى کند، ولى چون مى دانست علماى قم به او شکایت خواهند کرد، ابتدا به شهردار قم دستور داد به جاى قبرستان مرکز فساد احداث کنند. این کار با مخالفت علما رو به رو شد و سه ماه بعد که شاه به قم آمد، مخالفت خود را به او اعلام کردند. در طى این مدت شیخ بهلول ضمن مشورت با علما و مقدسین قم به مقابله با این فعالیتها پرداخت و در سخنرانیهاى آتشین به افشاگرى علیه رژیم پرداخت.

رییس شهربانى قم درصدد دستگیرى او برآمد، اما شیخ بهلول هربار موفق به فرار از چنگ مأموران دولتى مى شد. این جنگ و گریز چند ماه ادامه داشت و دامنه فعالیتها و مبارزات او به روستاهاى اطراف کشیده شد. سرانجام مأموران او را در روستاى حاجى آباد دستگیر کردند و زمانى که قصد انتقالش را داشتند، شیر زنى آزاده به یاریش شتافت. فاطمه حاجى آبادى خود را به پشت بام رساند و با فریادهاى مداوم مردم را از دستگیرى شیخ باخبر ساخت. مأموران وحشت زده پا به فرار گذاشتند و بهلول به سبزوار بازگشت و همراه مادرش به قصد زیارت عتبات عالیات راهى عراق شد. تصمیم او این بود که علاوه بر زیارت، به تکمیل تحصیلات بپردازد. اما دیدار و گفت و گویى سرنوشت ساز برگ زرین دیگرى از کتاب مبارزات او را ورق زد.

روزى از روزها که شیخ بهلول در محضر پرفیض مرحوم آیت الله آقا سید ابوالحسن اصفهانى حاضر شده بود. استاد خطاب به او گفت: شما از چه کسى تقلید مى کنید؟ بهلول جواب داد: از شما. ابوالحسن اصفهانی گفت: من مى گویم در اینجا مجتهد درس خوان زیاد داریم، ولى مجتهد مبارز کم داریم. شما بهتر است به ایران برگردید و علیه رژیم رضاشاه مبارزه کنید. شیخ امر استاد را اطاعت کرد و به ایران بازگشت و مبارزه اش را پى گرفت.

شیخ بهلول پس از سى و یک سال اسارت و تبعید آزاد شد و به دمشق رفت و از آنجا راهى مصر گردید و در دانشگاه الازهر به تدریس علوم دینى پرداخت. در بخش فارسى رادیو قاهره هم فعالیت کرد. پس از آن براى دیدن خواهر و مادرش به نجف مسافرت نمود. پس از چند سال اقامت و فعالیت و نوشتن مقالات و سرودن اشعار بر ضد یهود و آمریکا در دولت پهلوى به عربى و فارسى در کنار مرقد پاک و مطهر امام علی علیه السلام به ایران بازگشت و همان زمان توسط نیروهاى مزدور سلطنتى دستگیر شد، اما مدتى بعد آزاد گشت.

شیخ بهلول با کشیدن سیگار و نوشیدن چاى بسیار مخالف بود و آن را از لحاظ اقتصادى به ضرر خانواده هاى مسلمان مى دانست. شیخ بهلول عقیده داشت دخانیات و چاى ارمغان استعمار و وسیله اى براى از بین بردن توان جسمى و مادى مسلمانان و زمینه سازى براى تسلط هرچه بیشتر بر آنان است.

وی در تمام طول سال، جز روزهاى حرام روزه بود و در تمام عمر طولانى جز نان و ماست و برخى از میوه ها آن هم به مقدار کم، میل نکرد.

حضرت آقاى بهلول همیشه حمایت و ارادت خود به مقام معظم رهبرى را بیان مى فرمودند و بعد از انقلاب هم، چه در زمان ریاست جمهورى و چه الان که زمان زعامت و رهبرى ایشان است با وى ملاقات کرده اند و مى فرمودند: وظیفه ماست که به رهبرى شیعیان سر بزنیم و او را حمایت کنیم.

یکى از این ملاقاتها که اخیراً انجام گرفت خود حقیر هم آن جا حضور داشتم. شرح آن این چنین است که در روز شنبه مورخ ۵/۴/۷۸ برابر با ۱۲ ربیع الاول ۱۴۲۰ اینجانب به همراهى معظم له به دفتر آقا رفتیم و پس از هماهنگى هاى لازم به اتاقى که آنجا نماز اقامه مى فرمودند رفتیم. نماز به امامت مقام معظم رهبرى اقامه شد و بعد از نماز آقا روى سجاده اش یکى یکى با حضار سلام و احوال پرسى مى کرد که یک وقت متوجه حضور شیخ شد.

بلافاصله آقا فرمودند: به به شیخ بهلول، سلام ٌعلیکم، احوال شما. شیخ هم جواب ایشان را دادند و مقام رهبرى پیشانى ایشان را بوسید و او را به سینه چسباند و بعد مقام معظم رهبرى فرمودند که قبلا بیشتر به ما سر مى زدید. آقاى بهلول فرمودند: آقا شما متعلق به همه نفوس ایران هستید من اگر وقت شما را بگیرم وقت همه ى ایرانى ها را گرفته ام… بعد از تعارفات معمول آقا فرمودند: «ایشان حق بزرگى به گردن انقلاب دارند.»

بعد از حمله خونین مسجد الحرام و بسته شدن راه حج یکی از روحانیان بیت رهبری به ایشان می فرماید: جناب شیخ، گفته اند شما مستجاب الدعوه هستید دعا کنید که فهد بمیرد و را حج باز گردد ایشان با تبسم فرمودند: هر وقت من بمیرم فهد نیز خواهد مرد و دقیقا این امر اتفاق افتاد و همزمان با ارتحال علامه شيخ بهلول، فهد نيز فوت كرد.
راوی می گوید: افرادی از ایشان التماس دعا می گرفتند و یا دعایی را از ایشان تقاضا میکردند و یا آب و چیز دیگر تبرک می کردند و به مریض می دادند و الحمدالله چنانچه بعدا عده ای اهل ایمان برایم حکایت کردند آثار خوبی داشته اند. یکی از آن موارد  را خودم  دیدم که مریض سختی بود که با قند تبرک جناب شیخ  شفا پیدا کردند الحمد الله بعد از گذشت چند سال تا کنون اثری از بیماری پیدا نشده است.
حضرت شیخ چندین سفر به درود مشرف شده بودند که دو سفر آن مواجه با خشکسالی بود که معظم له دعا فرمودند که: یک سفر در اثنای منبر باران شروع به باریدن کرد و یک سفر دیگر نیمه همان شب باران زیادی بارید و کسانی که در محضر شیخ در مسجد بودند این را از کرامات شیخ می دانستند.

حاج آقای بهلول می فرمودند: زمانی در مشهد به منزل یکی از آشنایان رفتیم اتفاقا شبی بارانی بود و خانم هم زایمان کرده بود و چند تا بچه آورده بود شوهرش هم در منزل نبود متوجه شدم حالش مساعد نیست به او گفتم: شما بخوابید من از بچه ها نگهداری می کنم. او که خوابید نصف شب دیدم بچه ها خیلی گریه میکنند و فهمیدم خودشان را کثیف کرده اند. آمدم داخل حیاط که کهنه را بیاورم و آنها را پاک کنم اما متاسفانه باران امده و همه انها را خیس کرده بود به داخل اتاق برگشتم و عبای خود را چهار تکه کردم و به وسیله آنها بچه ها را تمیز کردم و آنها را قنداق نمودم.

اذان صبح که به طرف حرم حضرت رضا علیه السلام حرکت کردم مشغول دفع سگ ها بودم که سیدی آمد و سگها را رد کرد و به من گفت: کسی که تا صبح از بچه های ما مراقبت کرده ما قادر نیستیم چهار تا سگ را از او دفع کنیم! بعد هم غیب شد. سید عباس کاشانی می گوید: شیخ بهلول خیلی از اسرار مگو را به من گفته اند و از آن جمله قضیه طی الارض ایشان بود که البته اول انکار کردند ولی من دلیل آوردم و ایشان قبول کردند.

 

از منظر فرهیختگان

علامه حسن زاده آملی می‌ گوید: اولین باری که بهلول را دیدم در دلم جای گرفت و دیگر بیرون نرفت. بهلول مرد عجیبی است، نظیرش را ندیده ام.

آیت الله خامنه ای می گوید: بهلول یکی از شگفتی های زمان ما بود.

آیت الله بهاءالدینی می گوید: آقای بهلول انسان فوق العاده ای است‌.

محمد تقی انصاری همدانی می گوید: بهلول یکی از اوتاد عصر ماست. دنیا را به تمام وجود طلاق داده است. بهلول اهل معناست. خیلی از اسرار را داراست ولی نمی گوید‌

آیت الله سیبویه می گوید: عالم عامل و عارف سالک کامل، ستاره درخشان، ارباب معرفت و عقول…

 

عروج ملکوتی

شیخ محمد تقى بهلول گنابادى هفتم مرداد ماه ۱۳۸۴ شمسى در سن 95 سالگى به سبب عارضه مغزى و کهولت سن در بیمارستان خاتم الانبیاء تهران دار فانى را وداع گفت و پس از تشییع در تهران و مشهد به زادگاهش گناباد انتقال داده شد. صبح روز ۱۲مرداد سال ۱۳۸۴ از محل مدرسه علیمه امام رضاى گناباد تا میدان بسیج این شهر تشییع شد. بعد از مراسم تشییع، پیکر این عالم ربانى براى تدفین به زمینى در ورودى شهر منتقل و به خاک سپرده شد. در مراسم تشییع پیکرش جمعیت انبوهى از قشرهاى مختلف مردم، جمعى از مقامات استانى، تعدادى از ائمه جمعه و فرمانداران شهرهاى خراسان مشارکت داشتند.

زندگینامه حذیفة بن یمان

 

به نام آفریننده عشق

 

حُذَیفة بن یمان، صحابی و صاحب سرّ پیامبر اکرم (ص) و از نخستین اسلام‌ آورندگان که در بسیاری از جنگ‌های صدر اسلام پیامبر (ص) را همراهی کرد. وی از اصحاب و شیعیان خاص حضرت علی (ع) بود. در برخی از روایات به عنوان یکی از ارکان چهارگانه صحابی امام علی (ع) از او یاد شده است.

از حذیفه روایاتی در‌ شأن و منزلت امام علی (ع) و اهل بیت (ع) نقل کرده‌اند. وی در فتوحات دوره خلفا از جمله جنگ نهاوند شرکت کرد. او از راویان حدیث غدیر است.

وی از سویی جزو مهاجران بود و از طرفی چون با یکی از طوایف مدینه هم‌پیمان بود، جزو انصار محسوب می‌شد. رسول خدا (ص)، حذیفه را دراین‌باره مخیر کرد و او انتساب به انصار را برگزید و پیامبر (ص) نیز آن را تأیید کرد. و بعد از میان مهاجران عمار به عنوان برادر وی انتخاب گردید.

با این که اسلام آورده بود٬ مشرکین مانع شدند در جنگ بدر حضور یابد؛ اما در جنگ احد به همراه پدر خود حضور یافت. حذیفه برای قاتلان پدرش آمرزش خواست و چون رسول خدا (ص) خواست خون‌ بهای او را از بیت المال بپردازد، حذیفه آنان را بخشید.

حذیفه در جنگ خندق، از طرف پیامبر (ص) مأموریت یافت از درون اردوگاه دشمن خبر کسب کند که با موفقیت این کار را انجام داد. وی در غزوات دیگرِ چون احد نیز همراه رسول خدا (ص) بود.

پیامبر اخبار بسیاری از حوادث و فتنه‌های آینده را با او در میان گذاشته بود و از باطن بسیاری افراد به او خبر داده و برخی منافقان را به او شناسانده بود، او گفته است: پیامبر حوادث آینده تا قیامت را بر من بازگو کرده است.

 

ویژگی ها

نقل شده است رسول خدا (ص) به هنگام بازگشت از تبوک، نام تک‌تک منافقانی را که قصد رم‌دادن مرکب وی را داشتند، به او فرمود. به همین دلیل شرح‌حال‌نگاران از وی با عنوان صاحب سرّ (رازدار) رسول خدا (ص) یاد کرده‌اند، رسول اکرم (ص) درباره حذیفه و امام علی (ع) فرمود: «آنان بهتر از همه مردم، منافقان را می‌شناسند.»

حذیفه از پیامبر روایات متعددی نقل کرده است و افراد بسیاری از او نقل روایت کرده‌اند. او به پرهیزکاری، دنیاگریزی و دوری از ثروت‌اندوزی معروف بود. عمر وی را در جنگ نهاوند، جانشین فرمانده سپاه نمود و او پس از کشته شدنِ نعمان‌ بن مقرن، فرماندهی سپاه را برعهده گرفت و نهاوند را گشود. سپس دینور٬ ری و همدان را نیز فتح کرد.

وی در میان اصحاب حضرت علی (ع)، یکی از ارکان چهارگانه یاد شده است. در خبری، حذیفه را در زمره هفت‌تنی دانسته که به‌سبب ایشان، عنایت‌های خدا بر مردم ارزانی می‌شده است و همانها با وصیت خود فاطمه زهرا (س) در نماز بر پیکر و خاک‌سپاری او حضور داشته‌اند.

هنگامی که حرکت علی(ع) برای شرکت در جنگ جمل به منطقه ذوقار به گوش حذیفه رسید، به یاران خود گفت: خود را به امیرالمؤمنین (ع) و وصی سید المرسلین برسانید که حق در یاری دادن اوست. از او روایاتی در‌ شأن و منزلت امام علی(ع) و اهل بیت رسول خدا(ع) نقل شده است.

حذیفه در روایتی، تصریح پیامبر(ص) بر امامان دوازده‌گانه پس از خود را نقل کرده است. حذیفه بن یمان از راویان حدیث غدیر از رسول اکرم (ص) است. علامه امینی نام و مشخصات ۱۱۰ صحابی راوی حدیث غدیر را مشخص کرده که یکی از آنان، حذیفه است.

ابن خلدون به نقل از سنن ابو داود آورده است که اسامه بن زید از ابن لقیطه و او از پدرش نقل می‌کند که حذیفه بن یمان گفت: به خدا سوگند نمی‌دانم آيا يارانم فراموش كرده‏‌اند يا خود را به فراموشى می‌زنند؟ به خداى سوگند پيامبر (ص) نام هيچ امیر گروهى را فرونگذاشت تا آن امیری که هنگام انقضاى دنيا می‌آید و همراهان او به سيصد و بيشتر می‌رسند٬ جز اينكه نام خود و نام پدر و قبيله‏‌اش را به ما باز گفت.

حذیفه نقل کرده است روزی از پشت سر پیامبر می‌رفتم که حالتی خاص به او روی داد. لحظاتی بعد از من پرسد آیا متوجه حال من شدی؟ عرض کردم بلی. فرمود: فرشته ای از خداوند اذن خواسته نزد من آمد تا برایم سلام کند و بشارتم دهد که حسن و حسین دو سرور جوانان بهشت هستند و فاطمه سیده اهل جنت است.

 

عروج ملکوتی

حذیفه در سال ۳۶ در مدائن درگذشت. اما برخی گزارش ها در مورد رسیدن خبر شهادت عمار به او٬ حکایت از زنده بودن وی در ماه صفر سال ۳۷ دارد. هادی الجبوری تولیت مقبره سلمان فارسی در مصاحبه‌ای چنین می‌گوید: «حذیفه ابتدا در فاصله دو کیلومتری سلمان و در کنار رودخانه دجله دفن شده بود. در سال ۱۹۳۱ میلادی آب رودخانه دجله به قبر وی نزدیک شد، به همین دلیل آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی دستور دادند که جسد وی منتقل شود. هنگامی که قبر باز شد مشاهد گردید که جسد وی پس از سیزده قرن هم‌چنان سالم است.»

زندگینامه مقدس اردبیلی

 

به نام آفریننده عشق

 

احمد بن محمد اردبیلی (متوفای ۹۹۳ق) معروف به مقدس و محقق اردبیلی از فقهای امامیه در قرن دهم قمری و از معاصران شیخ بهایی بود. وی از شاگردان جلال‌الدین دوانی بود. در علوم عقلی و نقلی تبحر داشت و در زمان ریاست او بر حوزه علمیه نجف رونقی دوباره به این حوزه داده شد.

مجمع الفائده و البرهان و زبدة البیان از مهم‌ترین آثار او نام برده شده است. اردبیلی در مسائل فقهی چون نجاست خمر، حرمت غناء و شرایط قاضی آرایی متفاوت از نظر مشهور فقهای شیعه داشت.

مقدس اردبیلی از دربار صفویه برای گسترش تشیع و حل مشکلات شیعیان استفاده می‌کرد؛ ولیکن وارد دستگاه صفوی نشد. زهد و تقوا و کمک‌های او به محرومان زبان زد بود و کراماتی نیز به او نسبت داده شده است.

 

ویژگی ها

وی به مقدس شهرت یافت. از وی کراماتی نیز نقل شده است. مقدس اردبیلی خود را در برابر شاگردانش بسیار کوچک می‌شمرد. از شاگردانش گزارش‌هایی درباره تواضع او و کمک‌هایش به محرومان نقل شده است.

وی مورد تجلیل علما و فقهای شیعه قرار گرفته است؛ از جمله سید مصطفی تفرشی، شیخ حر عاملی، شیخ عباس قمی او را با القاب و عبارت‌های گوناگونی ستوده‌ است. صاحب جواهر و محدث بحرانی در الحدائق الناضرة و صاحب مستند الشیعه از او به عظمت یاد کرده‌اند.

به گفتۀ حرزالدین در معارف الرجال، مقدس اردبیلی در نجف بود، نامه‌ای درباره نیازمندی یکی از علویان، به شاه طهماسب اول نوشت و در آن شاه را به دوستی و برادری خطاب کرد. هنگامی که شاه طهماسب نامه را خواند به آن شخص علوی کمک کرد و به نزدیکان خود گفت هنگامی که من از دنیا رفتم این نامه را در قبر من زیر سرم قرار دهید تا به وسیلۀ آن بر نکیر و منکر احتجاج کنم به اینکه ملا احمد مرا برادر و دوست قبول کرده است و سبب نجاتم از آتش شود.

اردبیلی را دارای استقلال نظر دانسته‌اند به گونه‌ای که در بسیاری از مسائل فقهی در برابر دیدگاه پیشینیان نظریه‌ای مستقل ابراز کرده است. در برخی از مسائل فقهی مانند نجاست خمر، حرمت غناء و شرایط قاضی آرائی بر خلاف مشهور داشته است که آنها را در کتاب مجمع الفائدة و البرهان بیان کرده است. هم‌چنین گفته شده که در فقه او استدلال‌های عقلی برجستگی دارد و با این وجود از دانش رجال نیز استفاده شایانی کرده است.

به گفته آیت‌الله شبیری زنجانی فقیه و رجال‌شناس محقق اردبیلی در دانش فقه صاحب مکتب است و و بین قبل از او و بعد از او تفاوت بسیاری در کیفیت استدلال و استنباط فقهی هست.

این بزرگوار چهل سال آخر عمرش در خانه هم پایش را دراز نمى کرده است که از این بزرگوار سؤال کردند چرا پایت را دراز نمى کنى فرموده بود ملاحظه حضور نسبت بملک الملوک رب الماریاب بوده که پایم را دراز نمى کنم. وصیت هم نوشته بود وقتى از دنیا رفتم دیگر اختیار دست من نیست والا باز هم بى ادبى نمى کردم.

سید میر علام تفرشی، که از شاگردان فاضل مقدس اردبیلی (ره) است، می گوید: شبی در صحن مقدس امیرالمومنین (ع) راه می رفتم. خیلی از شب گذشته بود. ناگاه شخصی را دیـدم کـه به سمت حرم مطهر می آید. من نیز به سمت او رفتم، وقتی نزدیک شدم دیدم استاد ما ملا احمد اردبیلی است.

خـود را از او مخفی کردم، تا آن که نزدیک در حرم رسید و با این که در بسته بود، بازشد و مقدس اردبیلی داخل حرم گردید. دیدم مثل این که با کسی صحبت می کند. بعد از آن بیرون آمد و در حرم هم بسته شد. به دنبال او براه افتادم، به طوری که مرانمی دید. تا آن که از نجف اشرف بیرون آمد و به سمت کوفه رفت. وارد مسجد جامع کوفه شد و در محرابی که حضرت امیرالمومنین (ع) شربت شهادت نوشیده اند، قرار گرفت، دیدم راجع به مساله ای با شخصی صحبت می کند وزمان زیادی هم طول کشید.

بـعـد از مدتی از مسجد بیرون آمد و به سمت نجف اشرف روانه شد.من نیز به دنبالش می رفتم تا نـزدیـک مسجد حنانه رسیدیم (مسجدی که دیوارش خم شده است وعلت آن این است که وقتی جـنـازه امیرالمومنین (ع ) را برای دفن در نجف اشرف از آنجا عبور می دادند، دیوار این مسجد، روی ارادت بـه آن حـضرت خم شد). در آن جاسرفه ام گرفت، به طوری که نتوانستم خود را نگه دارم. همین که صدای سرفه مرا شنید، متوجه من شد و فرمود: آیا تو میر علامی؟

عرض کردم : بلی. فـرمـود: ایـن جا چه کار داری؟ گفتم: از وقتی که داخل حرم مطهر شده اید تا الان با شما بودم، شـما را به حق صاحب این قبر (امیرالمومنین (ع )) قسم می دهم، اتفاقی را که امشب پیش آمد از اول تا آخر به من بگویید. فرمود: می گویم، به شرط آن که تا زنده ام آن را به کسی نگویی. من هم قبول کردم و با ایشان عهد و میثاق نمودم.

وقـتی مطمئن شد، فرمود: بعضی از مسائل بر من مشکل شد و در آنها متحیر ماندم و در فکر بودم کـه نـاگاه به دلم افتاد به خدمت امیرالمومنین (ع) بروم و آنها را ازحضرتش بپرسم. وقتی که به حـرم مطهر آن حضرت رسیدم، همان طوری که مشاهده کردی، در به روی من گشوده و داخل شـدم. در آنجـا بـه درگـاه الهی تضرع نمودم تا آن حضرت جواب سوالاتم را بدهند. در آن حال صـدایـی از قبر مطهر شنیدم که فرمود: به مسجد کوفه برو و مسائلت را از قائم بپرس زیرا او امام زمـان تو است. به نزد محراب مسجد کوفه آمده و آنها را از حضرت حجت (ع) سوال نمودم، ایشان جواب عنایت کردند و الان هم برمی گردم.

در یکى از سفرها یکى از زائران، مرحوم آیت الله مقدّس اردبیلى را نمى شناخت. جامه اى به او داد که برایش بشوید. مرحوم مقدّس اردبیلى قبول نمود. جامه را شست و به نزد وى آورد. مرد او را شناخت. خجل شد و عذرخواهى نمود. مردم او را توبیخ کردند. مقدّس فرمود: او را ملامت نکنید، حقوق برادران مؤ من زیادتر از این است. آرى! مقدّس اردبیلى در این کار به حضرت رضا علیه السلام اقتدا نمود آنجا که روزى در حمّام شخصى آن حضرت را نمى شناخت و براى کیسه کشیدن امام را طلبید.

وى شبى پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله را در خواب دید که حضرت موسى علیه السلام در خدمت آن بزرگوار نشسته است و مقدس نیز در آنجا حضور دارد. پس حضرت موسى از رسول خدا صلى الله علیه و آله سوال کرد: این مرد کیست؟ پیامبر فرمود: از خودش سوال کن. حضرت موسى علیه السلام از مقدس پرسید: تو کیستى؟ مقدس جواب داد: من احمد پسر محمد از اهل اردبیل هستم و در فلان کوچه، فلان خانه منزل من است.

حضرت موسى علیه السلام تعجب کرد و گفت: من از اسم تو سوال کردم این همه تفصیل براى چه بود؟ مقدس در جواب گفت: خداوند عالم وقتى از تو سوال کرد که این چیست که در دست تو است، تو چرا آن قدر در پاسخ تفضیل دادى! حضرت موسى علیه السلام به پیغمبر صلى الله علیه و آله گفت: راست گفتى که علماى امت من همانند انبیاى بنى اسرائیل مى باشند.

روزی شیخ بهایی به اتفاق چند تن از درباریان صفویه به نجف اشرف مشرف شدند و در ملاقات با مقدس اردبیلی بحث علمی میان آنان شکل گرفت که شیخ بهایی بر حسب ظاهر پیروز این مباحثه شد. با دیگر که شیخ بهایی به تنهایی با مقدس اردبیلی مباحثه می کرد، مقدس اردبیلی تمام سوالات شیخ بهایی را پاسخ داد و بعد به ایشان گفت: من در همان مجلس نیز پاسخ سؤالات شما را می دانستم اما برای حفظ موقعیت شما در میان درباریان، سکوت کردم.

 

شاگردان

  • سید محمد عاملی
  • شیخ حسن عاملی
  • امیر فضل الله
  • عبدالله شوشتری اصفهانی
  • محمد بن محمد بلاغی

 

آثار

اردبیلی در موضوعات کلام، فقه، اصول، عقاید و سیره اهل بیت (ع) آثاری نگاشت که برخی از آنها عبارتند از:

  • استیناس المعنویة
  • زبدة البیان فی براهین احکام القرآن که در آن به آیات الاحکام پرداخته است.
  • حدیقة الشیعة در انتساب این اثر به او تردید است. اما صاحب ریحانة الادب این تردید را انکار می‌کند.
  • حاشیه بر شرح تجرید قوشجی؛ بحث امامت را مورد بحث قرار داده است و ادله‌ای از فخر رازی را پاسخ داده است.
  • رساله فارسی در حرمت خراج
  • مجمع الفائدة و البرهان فی شرح ارشاد الاذهان، از معروف‌ترین دایرة المعارف‌های فقه استدلالی، این کتاب را به مثابۀ شرحی بر کتاب ارشاد علامه حلی نگاشت.

 

از منظر فرهیختگان‏

علامه مجلسی می گوید: در میان متقدمين و متأخرين علما، شخصیت بزرگی چون او را سراغ ندارم. خدا او را با ائمه طاهرین مشهور گرداند.

شیخ عباس قمی می گوید: شیخ اجل، عالم ربانی، فقیه محقق صمدانی، در مراتب علم، فضل، عبادت، زهد، کرامت، وثاقت، کرامت، ورع و جلالت به درجه ای رسید که توصیف نشود.

سید مصطفی تفرشی از معاصران او می‌نویسد: «امرش در جلالت و اطمینان و امانت مشهورتر از آن است که ذکر شود و بالاتر از آن است که عبارتی بتواند آن را وصف کند. او متکلمی فقیه و عظیم‌الشأن و جلیل‌القدر و بلند منزلت و با ورع‌ترین شخص زمانش و عابدترین و با تقواترین آنها بود.»

شیخ حر عاملی می‌نویسد: «احمد بن محمد اردبیلی عالمی فاضل، محققی عابد، مورد اطمینان و پارسا، عظیم‌الشأن و جلیل‌القدر و معاصر شیخ بهایی بود».

سید علی قاضی می فرمود: من اگر در روزگار مقدس اردبیلی بودم، جلوی ایشان راه می رفتم، برای اینکه آشغال ها،سنگ ها و کلوخ ها را از جلوی پایش جمع کنم!

 

عروج ملکوتی

اردبیلی در رجب سال ۹۹۳ در نجف درگذشت و در کنار حرم علی بن ابیطالب علیه السلام به خاک سپرده شد. ابیات زیر سر در مقبره مقدس اردبیلی نقش بسته‌ است:

تا نجف شد آفتاب دین و دولت را مقام   خاک او دارد شرف بر زمزم بیت الحرام

زندگینامه رابعه عدویه

 

به نام آفریننده عشق

 

رابعه عَدَویّه لقب گرفته به تاجُ الرجال با کنیهٔ امُ الخیر (۷۱۳ میلادی برابر ۹۵–۹۴ قمری- ۸۰۱ میلادی برابر ۱۸۵–۱۸۴ قمری) بانوی صوفی و شاعر عربی در سدهٔ دوم هجری بود. آن گونه که وی از خدادوستی سروده‌است برمی‌آید که از شوق به خدا و آگاهی بر دریافتن زیبایی ازلی اوست نه از ترس عذاب یا طمع در ثواب او.

او دختر «اسماعیل عدوی قیسی» بود. نام او را از این جهت رابعه گذاشتند که فرزند چهارم خانواده بود. رابعه یکی از کسانی است که فریدالدین عطار در کتاب تذکره الاولیایش از او یاد کرده‌است. رابعه صوفی ای بود ربودهٔ جذبات الهیه و در طریقت جذبه اش بر سلوک غلبه داشت. او طبع شاعری هم داشته و اشعاری در عشق به خدا سروده‌ است.

 

از منظر فرهیختگان‏

عطار نیشابوری می گوید: «آن مخدره‌ی خدر خاص، آن مستوره‌ی ستر اخلاص، آن سوخته‌ی عشق و اشتیاق، آن شیفته‌ی قرب و احتراق، آن نایب مریم صفیه، آن مقبول رجال، رابعه‌ی عدویّه – رحمها الله تعالی – اگر کسی گوید که ذکر او در صف رجال چرا کردی؟ گوییم خواجه‌ی انبیا- علیه الصلوة والسلام – می‌فرماید که «ان الله لا ینظر الی صورکم»، کار به صورت نیست به نیت نکوست… چون زن در راه خدای تعالی مرد باشد او را زن نتوان گفت.»

قدمعلی سرامی می گوید: «پیش از رابعه، کسی از حب و محبت الهی سخن نگفته بود. درواقع او نخستین عارفی است که این مضمون را به معنای حقیقی و تام و تمام کلمه و نه صرفاً به لحاظ تعبیر لفظی آن مفهوم که کاربردی زبانی و ظاهری است، در تصوف و عرفان اسلامی وارد کرد و به علاوه به قولی «جسارت ورزیده، میان مفهوم حب و مفهوم خلّت (صمیمیت و یکرنگی) که هرکه بدان درجت در دوستی حق رسید طاعت از وی برخیزد و حکم تکلیف از او ساقط می‌گردد، وفق داد و بدین‌گونه غوغایی برانگیخت و گشاینده راه دور و دراز و پرخطری شد که حسین‌ بن منصور حلاج با پیمودنش بر سر دار رفت.»

 

ویژگی ها

رابعه در بصره در خانه‌ ای بسیار فقیر متولد شد که حتی روغن چرب کردن ناف او را هم نداشتند. که پدرش برای گرفتن روغن به درب خانه همسایه‌ها رفت ولی کسی درب باز نکرد و وقتی به خانه برگشت از شدت ناراحتی سر به بالین خود گذاشت و خواب رفت که در خواب رسول‌ الله را دید که به او فرمود غمگین مباش که این دخترک نوزاد، بانوی گران‌قدری است که ۷۰ هزار تن از امت من در انتظار شفاعت او خواهند بود.

گفته‌ شده است وقتی رابعه پدر و مادر خودش را از دست داد به خاطر قحطی در بصره دچار فقر شد و به شغل رامشگری پرداخت. رامشگری در لغت به معنای مطربی و سازوآواز خوانی است نقل می‌کنند رابعه دو سال رامشگر بود تا اینکه سرزنش‌های اطرافیان و آشنایان خصوصاً سرزنش‌های ریاح بن عمر قیصی باعث توبه‌ی رابعه شد. نقل‌شده بعد از آن رابعه تا مدتی شاگرد ریاح بن عمر قیصی و حسن بصری بود.

برای رابعه کرامات زیادی گفته شده است ازجمله نقل کرده‌اند: «رابعه روزی به بیرون خانه رفته بود نامحرمی به او حمله کرد و رابعه گریخت و در راه به زمین افتاده و دستش شکست با همان حالی که بر زمین افتاده بود گفت: خدایا غریبم و بی‌پدرومادر و اسیر مانده و به بندگی افتاده و دست گسسته و مرا غمی نیست الا رضای تو و می‌خواهم بدانم تو راضی هستی یا نه؟ ندایی شنید غم‌ مخور که فردا جایی خواهی داشت که مقربان آسمان به‌ تو نازند.»

پس رابعه به خانه رفت و دایم روزه داشتى و همه ‏شب نماز کردى و تا روز بر پاى بودى. شبى خواجه از خواب درآمد. آوازى شنید. نگاه کرد، رابعه را دید در سجده که مى‏گفت: «الهى! تو مى‏دانى که هواى دل من در موافقت‏ فرمان توست و روشنایى چشم من در خدمت درگاه تو. اگر کار بدست من استى، یک ساعت از خدمتت نیاسودمى. امّا تو مرا زیردست مخلوق کرده ‏اى. به خدمت تو، از آن دیر مى ‏آیم». خواجه نگاه کرد. قندیلى دید بالاى سر رابعه آویخته، معلق و همه خانه نور گرفته. برخاست و با خود گفت: «او را به بندگى نتوان داشت».

 

پس رابعه را گفت: «تو را آزاد کردم اگر اینجا باشى، ما همه خدمت تو کنیم، و اگر نمى‏خواهى، هرجا که خاطر توست ب‏رو!». رابعه دستورى خواست و برفت و به عبادت مشغول شد. گویند که در شبانه روزى هزار رکعت نماز کردى. و گاه‏گاه به مجلس حسن بصرى رفتى و گروهى گویند که در مطربى افتاد و باز توبه کرد و در خرابه‏ اى ساکن شد. بعد از آن صومعه ا‏ى کرد و مدّتى آنجا عبادت کرد. بعد از آن عزم حج کرد و به بادیه رفت. خرى داشت که رخت بر وى نهاده بود. در میان بادیه بمرد. اهل قافله گفتند:«ما رخت تو برداریم». گفت: «من به توکّل شما نیامده ‏ام، بروید!». قافله برفت. رابعه گفت: «الهى! پادشاهان چنین کنند با عورتى عاجز؟ مرا به خانه خود خواندى، پس در میان راه، خر میرانیدى، و (مرا) در بیابان تنها بگذاشتى؟». در حال خر برخاست. رابعه بار برنهاد و برفت. راوى گفت: بعد از مدّتى آن خرک را (دیدم که‏) مى‏فروختند.

رابعه چون به مکّه مى‏رفت، در بادیه روزى چند بماند، گفت: «الهى! دلم بگرفت. کجا ب‏روم؟- من کلوخى، آن خانه سنگى- مرا تو مى ‏باید». حق تعالى بى ‏واسطه به دلش خطاب کرد که «اى رابعه! در خون هجده هزار عالم می‏شوى! ندیدى که موسى علیه السّلام دیدار خواست، چند ذرّه تجلّى بر کوه افکندم، کوه چهل پاره شد؟».

نقل است که شبی حسن بصری و دو سه یارش به دیدار رابعه رفتند و رابعه چراغ نداشت و آنها روشنایی طلبیدند، رابعه هم بر سرانگشت خود فوت کرد و انگشت او چون چراغ تا صبح می‌ افروخت». در این سخن و دیگر سخنان عطار در مورد زندگی رابعه علاوه بر ذکر کرامت رابعه مطلب دیگری هم هست و آن رفت و آمدها و شب‌نشینی‌های رابعه عدویه با مردانی هم‌چون سفیان ثوری و حسن بصری و دیگر صوفیان است که طبق نوشته‌های عطار اکثراً در منزل رابعه بوده درحالی‌که رابعه عدویه ازدواج هم نکرده بوده است.

از دیگر کرامات رابعه این است که نقل‌ شده است «روزی رابعه در حال نماز بود که یک نی در چشم او فرورفت و شروع به خون آمدن کرد ولی رابعه اصلاً متوجه نشد تا اینکه نمازش تمام شد.»

شبى‏ دزدى درآمد و چادرش برداشت. خواست تا ببرد، راه ندید. چادر بازجاى نهاد، بعد از آن راه بازیافت. دگر بار چادر برداشت و راه باز ندید، هم چنین تا هفت نوبت. تا از گوشه صومعه آواز آمد که: «اى مرد! خود را رنجه مدار که او چند سال است تا خود را به ما سپرده است. ابلیس زهره ندارد که گرد او گردد. دزد را کى زهره آن بود که گرد چادر او گردد. تو خود را مرنجان اى طرار، که اگر یک دوست خفته است، دوست دیگر بیدار است».

نقل است که روزى رابعه بر کوهى رفته بود. نخجیران و آهوان گرد آمدند و در وى نظاره مى‏کردند. ناگاه حسن بصرى پدید آمد. همه برمیدند. حسن چون آن بدید، متغیّر شد و گفت: «اى رابعه! چرا از من رمیدند و با تو انس گرفتند؟». رابعه گفت: «تو امروز چه خوردى؟». گفت: «پیه‏آبه». گفت: «تو پیه ایشان خورده‏ اى. چگونه از تو نرمند؟».

نقل است که حسن، رابعه را گفت: «رغبت شوهر کنى؟». گفت: «عقد نکاح بر وجودى وارد بود. اینجا وجود کجاست؟ که من از آن من نیم، از آن اویم و در سایه حکم او. خطبه از او باید کرد». گفت: «اى رابعه! این درجه به چه یافتى؟». گفت: «بدان که همه یافته‏ ها گم کردم در وى». حسن گفت: «او را چون دانى؟». گفت: «چون، تو دانى. ما بى‏ چون دانیم».

گفتند: «حضرت عزّت را دوست مى‏دارى؟». گفت: «دارم». گفتند: «شیطان را دشمن دارى؟». گفت: «از دوستى رحمن با عداوت شیطان نمى پردازم لکن رسول را- علیه الصّلاه و السّلام- به خواب دیدم. گفت: یا رابعه! مرا دوست دارى؟ گفتم: یا رسول اللّه! که باشد که تو را دوست ندارد؟ لکن محبّت حق، مرا چنان فروگرفته است، که دوستى و دشمنى غیر او در دلم نمانده است».

پرسیدند از محبّت. گفت: «محبّت از ازل درآمد و به ابد گذر کرد. و در هژده هزار عالم کسى را نیافت که یک شربت از وى درکشد. به آخر، به حق رسید و از او این عبارت ماند که: یحبّهم و یحبّونه». گفتند: «تو، او را که مى ‏پرستى، مى‏ بینى؟». گفت:«اگر ندیدمى نپرستیدمى».

نقل است که رابعه دایم گریان بودى. گفتند: «چرا مى‏ گریى؟». گفت: «از قطیعت مى‏ترسم. که با او خو کرده ‏ام، نباید که وقت مرگ ندا آید که: ما را نشایى!». گفتند: «بنده، کى راضى شود؟». گفت: «آنگاه که از محنت شاکر شود، چنان که از نعمت». گفتند: «اگر گناهکار توبه کند، قبول کند یا نه؟». گفت: «چگونه توبه کند؟ مگر خداوندش توبه دهد و قبول کند که تا او توبه ندهد، توبه نتواند کرد».

نقل است که وقت بهار در خانه ‏اى رفت و بیرون نیامد. خادمه گفت: «اى سیّده! بیرون آى تا آثار صنع بینى». رابعه گفت: «تو بارى درآى، تا صانع بینى. شغلنى مشاهده الصّانع عن مطالعه الصّنع». وقتى جمعى پیش رابعه رفتند. او را دیدند که گوشت به دندان پاره مى‏کرد. گفتند: «کارد ندارى؟». گفت: «از بیم قطیعت هرگز کارد نداشتم».

نقل است که یک‏بار هفت شبانه روز روزه نگشاد و شب نخفت. شب هشتم گرسنگى بر وى غلبه کرد. نفس فریاد برآورد که: مرا چند رنجانى؟ ناگاه یکى در بزد و کاسه‏ اى طعام آورد. بستد و بنهاد تا چراغ آورد. گربه بیامد و آن طعام را بریخت.

گفت:بروم، و کوزه آب آورم و روزه گشایم. چون برفت، چراغ‏ بمرد. خواست که آب خورد، کوزه از دستش درافتاد و بشکست. رابعه آهى کرد، که بیم بود که خانه بسوزد. گفت:«الهى! این چیست که با من بیچاره مى‏کنى؟». آوازى شنید که: «هان اى رابعه! اگر مى‏خواهى، تا نعمت دنیا بر تو وقف کنیم، امّا اندوه خود از دلت بازگیریم که اندوه من و نعمت دنیا در یکدل جمع نشود. اى رابعه! تو را مرادى است و ما را مرادى. مراد ما با مراد تو در یکدل جمع نشود». گفت: «چون این خطاب شنیدم، چنان دل از دنیا منقطع گردانیدم و امل کوتاه کردم، که سى سال است که چنان نماز کردم که گفتم: این بازپسین نماز من خواهد بود- اصلّى صلاه المودّع- و چنان از خلق مستغنى گشتم و بریده شدم که چون روز شدى، از بیم آن که خلق مرا مشغول کنند، گفتم: خداوندا! به خود مشغول گردان تا کسى مرا از تو مشغول نکند».

نقل است که حسن گفت: نماز دیگر پیش رابعه بودم. چیزى خواست بپزد و گوشت در دیگ کرده بود. چون در سخن آمدیم، گفت: «این سخن خوش‏تر از دیگ پختن». دیگ را همچنان بگذاشت تا نماز شام بگزاردیم. نان خشک بیاورد و کوزه ا‏یى‏ آب، تا روزه گشاییم. و بر سر دیگ رفت تا برگیرد. دیگ مى‏جوشید به قدرت حق- تعالى- پس در کاسه کرد (و بیاورد) و ما از آن گوشت بخوردیم. که طعامى بود که هرگز به ذوق آن نخورده بودیم. رابعه گفت: «به نماز برخاسته را چنین طعام سازند».

سفیان ثورى گفت: شبى پیش رابعه بودم. در محراب شد و تا روز نماز کرد. و من در گوشه دیگر نماز مى‏کردم. بامداد گفت: «شکرانه این توفیق، امروز روزه داریم».

مناجات رابعه عدویّه، رحمه اللّه علیها:

«بار خدایا! اگرمرا فرداى قیامت به دوزخ فرستى، سرّى آشکارا کنم، که دوزخ از من به هزار ساله راه بگریزد». گفت: «الهى! مرا از دنیا هر چه قسمت کرده ‏اى، به دشمنان خود ده. و هر چه از آخرت قسمت کرده ‏اى، به دوستان خود ده که ما را تو بسى». گفت: «خداوندا! اگر تو را از خوف دوزخ مى‏ پرستم، در دوزخم بسوز و اگر به امید بهشت مى ‏پرستم بر من حرام گردان و اگر از براى تو تو را مى ‏پرستم، جمال باقى از من دریغ مدار». گفت: «بار خدایا! اگر فردا مرا به دوزخ کنى، من فریاد برآورم که: تو را دوست داشته‏ ام، با دوستان چنین کنند؟». هاتفى آواز داد که: «یا رابعه لا تظنّى بنا ظنّ السّوء» به ما ظنّ بد مبر، نکو بر که تو را در جوار دوستان خود فرود آریم تا با ما سخن گویى. گفت: «الهى! کار من و آرزوى من از جمله دنیا یاد توست، و در آخرت لقاء تو. آن من این است. تو هر چه خواهى بکن». و شبى می ‏گفت: «یا رب! دلم حاضر کن. یا نماز، بى دل قبول کن».

 

عروج ملکوتی

چون وفاتش نزدیک آمد، بزرگان بر بالین او بودند. گفت: «برخیزید و جاى خالى گردانید، براى رسولان خداى». ایشان برخاستند و بیرون آمدند و در فراز کردند. آوازى شنیدند که: «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ! ارْجِعِی إِلى‏ رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّهً، فَادْخُلِی فِی عِبادِی وَ ادْخُلِی جَنَّتِی». زمانى بود و هیچ آواز نیامد. در رفتند، وفات کرده بود. مشایخ گفتند: رابعه به دنیا آمد و به آخرت شد که هرگز با حق تعالى گستاخى ‏نکرد و هیچ نخواست و نگفت که مرا چنین دار و چنین کن!

نقل است که او را به خواب دیدند. گفتند: «حال گوى، از منکر و نکیر». گفت:«چون آن جوانمردان درآمدند و گفتند: من ربّک؟ گفتم: بازگردید و حق را بگویید که: با چندین هزار خلق پیرزنى را فراموش نکردى؛ من که از همه جهان تو را دارم، هرگز فراموشت نکنم تا کسى را فرستى که: خداى تو کیست؟».

نقل است که محمّد بن اسلم طوسى و نعمى طرسوسى که در بادیه سى هزار مردم را آب دادند هر دو بر سر خاک رابعه حاضر شدند و گفتند: «اى آن که لافها زدى که سر بر هر دو سرا فرو نیارم، حال کجا رسید؟». آواز داد که: «نوشم باد آنچه دیدم».

زندگینامه بلال بن رباح

 

به نام آفریننده عشق

 

بِلال بن رَباح معروف به بلال حبشی (درگذشت ۱۷ تا ۲۱ق) صحابی و موذن پیامبر اکرم(ص) بود.

 

ویژگی ها

بلال از نخستین کسانی بود که اسلام را پذیرفت و در این راه شکنجه‌های فراوانی از کفار مکه، به ویژه اُمَیه بن خَلَف که مالک او بود دید، ولی از دین خود دست برنداشت. حضرت علی (ع) نیز بلال را از سابقان در اسلام دانسته و اخلاص و تهذیب نفس او را ستوده است. امام سجاد (ع) نیز در مدح بلال و نقل احتجاج او با مخالفان درباره فضائل امام علی (ع) مطالبی بیان داشته است. امام صادق (ع) بلال را «عبد صالح» و دوست‌دار اهل بیت (ع) نامیده است.

وی خزانه دار بیت المال در زمان پیامبر(ص) بود و در تمامی جنگ ها شرکت کرد. بلال چند سال پس از رحلت پیامبر (ص) نیز زنده بود؛ اما در این مدت، جز در چند مورد اذان نگفت.

خاندان بلال اصالتاً از نوبه، منطقه‌ای در شمال سودان و جنوب مصر هستند. پدر بِلال از اسیران حبشه بود و خود او نیز در طایفه بنی جُمَح یا سَراه (که ساکن مکه بودند) در خانواده‌ای از بردگان زاده شد. برخی سال ولادت او را سه سال پس از عام الفیل دانسته‌اند.

بِلال را با قامتی بلند و لاغر، رنگ پوستی سیاه بسیار سیاه‌ پوست، پشتی خمیده، مویی بلند و خاکستری، و صورتی ظریف توصیف کرده‌اند.

بلال پس از ماه‌ها تحمل رنج و مشقت، خریداری و آزاد شد. گروهی بِلال را آزادشده ابوبکر می‌دانند، ولی این امر از جهت تاریخی غیرقابل قبول دانسته شده است. ابوجعفر اسکافی، استاد ابن ابی الحدید، از واقدی، ابن اسحاق و دیگران نقل کرده است که بلال را پیامبر (ص) آزاد کرد. شیخ طوسی و ابن شهر آشوب نیز بلال را آزادشده پیامبر (ص) معرفی کرده‌اند؛ و نقل این جمله از پیامبر (ص) که «اگر ثروتی داشتم، بلال را می‌خریدم و آزادش می‌ساختم» با واقعیت تاریخی سازگار نیست؛ برای اینکه خدیجه تمامی ثروت خود را در اختیار پیامبر (ص) نهاده بود تا در راه خدا به کار برد؛ و به‌علاوه توان اقتصادی ابوبکر چنان نبود که بتواند بردگان زیر شکنجه، از جمله بِلال، را خریداری و آزاد کند.

او یکی از راویان احادیث پیامبر (ص) بود و جماعتی از صحابه و تابعان از او حدیث نقل کرده‌اند. همچنین احادیث فراوانی از پیامبر (ص) در جلالت قدر او وارد شده است؛ از جمله اینکه بِلال از سابقان و پیشی‌گیرندگان در اسلام بود؛ او سید مؤذّنان است؛ بهشت مشتاق سه تن است: علی، عمّار و بِلال؛ سه تن از سیاهان، سادات بهشت‌اند: لقمان حکیم، نجاشی و بلال و نیز دعای پیامبر (ص) در حق او به جهت یاری دادن به حضرت فاطمه (س) در کار منزل.

بلال نخستین مؤذن اسلام بود. نقل شده است که «شین» را «سین» می‌گفت و در روایت آمده است که سین بلال نزد حق تعالی شین است. در روز فتح مکه نیز بلال به دستور پیامبر (ص) بر فراز کعبه شد و اذان گفت که بسیار باشکوه بود و کفار مکه از این واقعه بسیار ناراحت شدند.

بلال پس از رحلت پیامبر(ص)، جز در چند مورد، برای احدی اذان نگفت. یکی از این موارد، به درخواست حضرت فاطمه (س) بود، ولی چون آن حضرت به یاد رنج‌های پس از فوت پدر افتاد و از شدت ناراحتی تاب نیاورد، بلال به ناچار اذان را ناتمام رها کرد.

دیگر بار، زمانی بود که برای زیارت قبر پیامبر اکرم (ص) به مدینه آمد و حسنین (ع) از او درخواست کردند که اذان بگوید و او نیز پذیرفت؛ این حادثه مدینه را تحت تأثیر قرار داد.

برخی منابع نقل کرده‌اند که بلال پس از رحلت پیامبر اسلام (ص) حاضر نشد که با خلیفه اول بیعت کند و به همین دلیل به دستور عمر بن خطاب مدینه را ترک کرد و به شام رفت.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به بلال می فرمود: هر وقت وارد بهشت شدم، صدای کفش تو را پیشاپیش شنیدم که در بهشت راه می روی. همچنین در مورد بلال می فرمود: در شب معراج، در ساق عرش خدا بودم که صدای نعلین بلال به گوشم رسید که در دل شب از خانه به سوی مسجد می رفت.

 

عروج ملکوتی

بیشتر منابع تاریخ درگذشت او را سال ۲۰ قمری در دمشق ذکر کرده‌اند ولی سال‌های ۱۷، ۱۸ و ۲۱ نیز ذکر شده است و در پاره‌ای منابع تصریح شده است که به بیماری طاعون از دنیا رفته است. بنا بر مشهور در باب الصغیر دمشق مدفون است. برخی نیز مدفن او را در باب کیسان داریا و باب الاربعین حَلَب دانسته‌اند ولی مزّی احتمال می‌دهد کسی که در شهر حَلَب مدفون است خالد، برادر بِلال باشد. سن او را به هنگام وفات بیش از ۶۰ ذکر کرده‌اند که در پاره‌ای منابع ۶۳، ۶۴ و ۷۰ نیز ذکر شده است.