نوشته‌ها

محمدسعید بارفروشی مازندرانی

زندگینامه محمدسعید بارفروشی مازندرانی

به نام آفریننده عشق

 

محمدسعید بارفروشی مازندرانی، معروف به سعید العلماء (۱۱۵۲ – ۱۲۳۳ شمسی)، از فقها و مراجع تقلید ایرانی در قرن سیزدهم شمسی بود.

 

ویژگی ها

محمدسعید در سال ۱۱۵۲ شمسی (۱۱۸۷ قمری) مصادف با سال‌های سلطنت کریم خان زند، در دیوکلای بارفروش به دنیا آمد. وی پس از فراگیری علوم مقدماتی در بابل و ساری به عراق عجم رفت و ادامه تحصیلات دینی را طی نمود از جمله اساتید وی محمدشریف مازندرانی معروف به شریف‌ العلماء بودند. او پس از پایان دوران تحصیل، به تدریس در کربلا پرداخت. از میان شاگردان وی می‌توان به شیخ زین‌العابدین، ملا محمد اشرفی، شیخ زین‌العابدین حائری مازندرانی و سید محمدربیع شوشتری اشاره کرد. وی پس از محمدعلی ساروی، امامت جماعت مسجد جامع بابل را بر عهده داشت. گفته شده‌ است که پس از صاحب جواهر، شیخ مرتضی انصاری حاضر به پذیرش مرجعیت نبوده و سعیدالعلماء را از خود اعلم می‌دانسته‌ است و نهایتاً پس از نامه‌نگاری با وی و تأیید سعیدالعلماء، حاضر به پذیرش مرجعیت می‌شود. پس از جریان بابیت، سعید العلماء در منابع بابیه و بهائیه به شدت مورد لعن و نفرین قرار گرفت که از جمله آن می‌توان به کتاب ظهور الحق اشاره کرد. بغض و عداوت ایشان، نشان از کاری بودن ضربه سعید العلماء بر پیکره این فرقه بوده است.

ایشان بخاطر مبارزه با بابیان از قبول مرجعیت سر باز زد و در پایامی برای شیخ انصاری نوشت: «هنگامی که در کربلا بودم و من و شما با هم از محضر شریف‌العلماء استفاده می‌بردیم، استفاده و فهم من از شما بیشتر بود، اما در این مدت شما در آنجا مشغول تدریس و مباحثه بوده‌اید و من در اینجا گرفتار امور و مراجعات مردم هستم. شما در این امر از من سزاوارتر هستید.» سعیدالعلماء در پاسخ نامه شیخ انصاری که از ایشان خواسته بود مرجعیت را بپذیرد، از فتنه باب به «امور و مراجعات مردم» یاد می‌کند چرا که از فتنه و جنگ قلعه طبرسی بیش از چند ماهی نمی‌گذشت و بیم آن می‌رفت که بقایای سران بابیه به خصوص قره العین و میرزا حسینعلی بها که در نور مازندران در حال تبلیغ و تشویق مردم به گرویدن به میرزا یحیی صبح ازل بودند، قدرت گیرند. مراتب علمی سعید العلماء، مورد توجه شایانی در عراق و ایران بوده است. از ارادت ناصرالدین شاه به وی، در تاریخ نقل‌هایی آمده است. مدرس تبریزی در ریحانة الادب نوشته است که بعضی از اهل خبره، او را هم سنگ شیخ انصاری دانسته بلکه گاهی ترجیحش می‌دهند. به ویژه فقه و اصولِ او، مسلّم اهل عصر خود بود.

روایتی محلی و معتبر در کتاب «تاریخ علمای مازندران» آمده است که محمدسعید، چند روز پیش از وقوع زلزله‌ بزرگ در منطقه بابل، به مردم هشدار داد و گفت: «زمین در روز جمعه خواهد لرزید؛ توبه کنید و صدقه بدهید.» مردم توجه نکردند و همان‌گونه که گفته بود، زمین لرزید و بسیاری از خانه‌ها فرو ریخت. در مواردی نقل شده که او تنها با خواندن آیاتی از قرآن و دمیدن بر آب، بیماران سخت را شفا می‌داد، به‌ ویژه کودکانی که مبتلا به تب‌های شدید بودند. مردم آبِ دم‌گرفته‌ او را تا مدت‌ها به عنوان تبرک نگه می‌داشتند. یک نقل معتبر از شاگردش آمده است: «روزی استاد به من فرمود: تو امروز در دلت اندوهی داری، زیرا مادر تو بیمار است. ناراحت نباش، خداوند او را شفا خواهد داد.» شاگرد می‌گوید هیچ‌کس از بیماری مادرش خبر نداشت، زیرا در روستا بود و همان شب خبر بهبود رسید. یکی از همراهان او گفته است: «در نماز شب، از جبینش نوری سبزفام برمی‌خاست و تا سقف اتاق می‌رسید. هرگاه وارد حال خاصی از ذکر می‌شد، چنان نور در چهره‌اش پدید می‌آمد که جز با چشم فروبستن نمی‌شد نگاه کرد.» این حالت در شب‌های جمعه بیشتر گزارش شده است. چند روایت متواتر محلی از برخورد وی با امام زمان (عج) نقل شده است، از جمله: در سفر حج، او چند ساعت از همراهان جدا شد. وقتی بازگشت، گفت: “به فیضی رسیدم”. بعدها در خلوت برای یکی از دوستان نزدیکش فاش کرد که با حضرت دیدار داشته و دستور گرفته است که پس از بازگشت، مردم بابل را به ترک دنیا و اخلاص دعوت کند.

 

از منظر فرهیختگان

آقا بزرگ تهرانی می‌گوید: او در ردیف شیخ مرتضی انصاری و از اعاظم علما و اکابر فقهای شیعه بود.

عبدالله جوادی آملی می‌گوید:: علامه سعیدالعلماء و مرحوم اشرفی، از پرافتخارترین سرمایه‌های علمی ما هستند که جامعه را به هویت واقعی‌اش رهنمون می‌سازند.

ناصر مکارم شیرازی می‌گوید: درباره مرحوم علامه سعیدالعلماء اگر نباشد جز همان داستان شیخ انصاری که این‌ها همه در درس شریف‌ العلماء، هم‌درس بودند و شیخ بعد از آنکه صاحب جواهر، مرجعیت را به ایشان ارجاع کرد، شیخ انصاری به سعیدالعلماء بگوید شما اولی هستید؛ در فضیلت ایشان همین جریان کافی است.

مدرس تبریزی می‌گوید: محمدسعید بارفروشی مازندرانی، از اکابر علمای امامیه و از افاضل مجتهدین بود. وی در فصاحت، نطق و بیان، یگانه زمان بود.

 

عروج ملکوتی

سعید العلماء در سال ۱۲۳۳ شمسی (۱۲۷۰ قمری) در زادگاهش بابل درگذشت و در همان شهر در انتهای بازار مسجد جامع، مدفون گردید.

ملا علی نوری

زندگینامه ملا علی نوری

به نام آفریننده عشق

 

ملا علی بن جمشید نوری مازندرانی اصفهانی (درگذشت ۱۲۴۶ قمری)، معروف به ملا علی نوری، فیلسوف و عالم اسلامی قرون ۱۲ و ۱۳ هجری قمری است.

 

ویژگی ها

تاریخ تولد ملا علی نوری دقیقاً مشخص نیست؛ اما از آنجا که در ۱۲۴۶ قمری، یعنی هنگام وفات، نزدیک به ۱۰۰ سال داشت، معلوم می‌شود که در اواسط قرن دوازدهم به‌ دنیا آمده است. محل تولدش روستای «کنگرچال» (قریه‌ای در سرحدّ نور و لیتکو) است. البته به‌ دلیل هجرت و اقامت طولانی در اصفهان، به اصفهانی هم مشهور شد. ملا علی نوری، تحصیلات اولیه را در نواحی مازندران و سپس در قزوین در حوزه درس سید حسن قزوینی، برادر سید حسین قزوینی، در فقه و اصول گذراند. وی برای تکمیل علوم به اصفهان رفت و در آنجا مقیم شد و در محضر افرادی چون آقا محمد بیدآبادی و میرزا ابوالقاسم مدرس اصفهانی، حکمت و کلام را کامل کرد. سپس به تدریس فلسفه پرداخت و حوزه فلسفه و حکمت بزرگی تأسیس کرد و در آنجا به تربیت شاگردان بسیاری مشغول شد. کرسی تدریس وی بسیار گسترده، طولانی و تأثیرگذار بود.

ملا علی نوری را از بزرگ‌ترین حکمای الهی اسلامی و از افراد معدود انگشت‌شمار سه چهار قرن اخیر می‌دانند که تا عمق فلسفه صدرایی‌ نفوذ کرده‌اند. او را به‌ واسطه شاگردی آقا محمد بیدآبادی، احیاگر فلسفه صدرایی می‌نامند و آثار او بیشتر شرح مکتب ملاصدرا است. ملا علی نوری با میرزای قمی رابطه علمی و دوستانه محکمی داشت و با یکدیگر مکاتبات بسیاری داشتند که عین عبارات این مکاتبات در اواخر کتاب جامع الشتات میرزا نگارش یافته است.

نقل است: علی نوری مدتی در مسجد سهله معتکف بود و هنگام نماز شب، در حالت خلسه مشاهده کرد که صفوف فرشتگان در سمت قبله صف کشیده‌اند و تسبیح می‌گویند. او پس از آن حال به شاگردان فرمود: «آنچه در عالم ملکوت دیدم، صورت همین نماز است، اگر دیده بنور یقین باز شود.» میرزا جواد ملکی تبریزی نقل می‌کند: «چون به خدمت حاج ملا علی رسیدم، نگاهی بر من کرد و گفت “راه باز شد”. از آن لحظه، ذکر و توجه بی‌اختیار شد و دلم از قفل غفلت خالی شد.» در داستانی نیز آمده است که وقتی در درس فلسفه‌ یکی از علمای بزرگ شرکت داشت، استاد سؤالی مطرح کرد که کسی پاسخش نمی‌دانست؛ حاج ملا علی نوری چشمان خود را بست، ساکت ماند، و سپس پاسخ دقیق و پیچیده‌ای داد. استاد پرسید چگونه دانستی؟ گفت: «چیزی ندانستم؛ حق دانست و از زبان من گفت.»

نقل است: هنگامی که یکی از شاگردانش در مسیر سلوک، گرفتار وسوسهٔ شیطان شد، او از راه دور برایش دعا کرد و مرید همان شب در خواب دید کسی بر سینهٔ شیطان کوبید و گفت: «رهایش کن، او از ماست.» صبح که برخاست، آرام شد و آن حالت رفت. علامه طباطبایی می‌گوید: حاج ملا علی نوری، از اولیای عظیم‌الشأن و از کاملان سیر و سلوک بود که از قواعد علم و ریاضت عبور کرده و به مقام فنا رسیده بود. سید محمدحسین طهرانی می‌گوید: او از مستوران راه بود، نه از مشهوران. اگرچه کرامات فراوان داشت، ولی نفسش آن‌ها را از مردم پنهان می‌داشت.

 

اساتید

 

شاگردان

 

آثار

  • حجة الاسلام ملقب به برهان الملة
  • حاشیه‌ی اسفار
  • حاشیه‌ شواهد ربوبیه
  • تفسیر سوره‌ توحید

 

عروج ملکوتی

ملا علی نوری در ۲۲ رجب ۱۲۴۶ قمری در اصفهان از دنیا رفت و حجت الاسلام شفتی بر جنازه‌اش نماز خواند. جنازه‌اش را به نجف اشرف منتقل کرده و در آستانه باب طوسی در حرم امام علی (ع) دفن کردند.

فاضل هندی

زندگینامه فاضل هندی

به نام آفریننده عشق

 

بهاءالدین محمد بن حسن اصفهانی، معروف به «فاضل هندی» (۱۱۳۷ – ۱۰۶۲ قمری)، فقیه، اصولی، محدث و متکلم بزرگ شیعه در قرن دوازدهم هجری بود.

 

ویژگی ها

فاضل هندی در سال ۱۰۶۲ قمری در اصفهان متولد شد. پدرش، تاج‌الدین حسن اصفهانی، فرزند شرف‌الدین محمد، مشهور به ملا تاج، مردی دانشمند و فاضل بود و از شاگردان علامه مجلسی بود و از وی روایت نقل می‌کرد. وی نام این کودک را «ابوالفضل» نهاد که بعداً به «فاضل هندی» و «بهاءالدین محمد» معروف شد. همسر فاضل از اهالی اِجِه (اژیه) از توابع اصفهان بود. نوشته‌اند: «فاضل هندی» با محمدتقی مجلسی، نسبتی نیز داشته و با واسطه، داماد وی بوده است. تنها پسر فاضل هندی، محمدتقی، همانند پدرش دانشوری فرزانه بود. محمدتقی را چنین ستوده‌اند: «خورشید آسمان فضل و دانش و قطب دایره کمال، مولی محمدتقی بن فاضل هندی با سید نصرالله مکاتبه داشته است. وی اشعاری را در فضیلت مولی محمدتقی سروده است و برای وی ارسال داشته و از پسر فاضل هندی جواب خواسته است.»

فاضل در سنین کودکى چند سالى به همراه پدر در هندوستان اقامت کرد و از این رو به فاضل هندى معروف شد؛ لقبى که خود به آن راضى نبود. علامه زنوزى در «ریاض الجنة» جریان اقامت او در هند را چنین بیان می‌کند: والد فاضل هندى، به عنوان تجارت، اکثر اوقات به سفر هند مى‏‌رفت و با اورنگ زیب، سلطان هند، ربطى داشت و در هر سفر، تحفه‌اى از نفایس، به سلطان مذکور مى‌برد، و چون ولد ارشد او، فاضل هندى، در سن دوازده سالگى، در همه فنون عقلیه و نقلیه به سر حد کمال و اجتهاد رسیده بود و در آن روزها نیز، سفر هند داشت، با خود گفت: بهتر از این فرزند، تحفه‏‌اى براى اورنگ زیب، تحصیل نخواهم کرد؛ پس فاضل را برداشته و روانه هند گردید.

چون به خدمت اورنگ زیب رسید، سلطان از راه ملاطفت از او پرسید: این دفعه از غرایب ایران چه تحفه از براى ما آوردى؟ پدر فاضل عرض کرد: بنده‏‌زاده خود را آورده‏‌ام. سلطان را این سخن خوش نیامد که طفل دوازده ساله را از ایران به رسم تحفه به هند آوردن، لطفى ندارد! پس بعد از چند روز، فاضل را به حضور طلبید و به حقیقت مراتب کمالات او پى برده، فحول علماى عامه را در مجلس حاضر نموده و امر فرمود که در مسائل غامضه با این طفل مکالمه و مناظره نمایید. چند مجلس با فحول علما در علوم عقلیه و نقلیه و ادبیه، به ویژه در مسأله امامت گفتگو کرده و جمله را عاجز و ملزم نمود به طوری که هیچ‌کس از علماى آن سرزمین، صرفه از مناظره او نبردند. سلطان را رغبت تمام به فاضل به هم رسید و از پدرش خواهش نمود که او را پیش خود نگه دارد. چون فاضل در سن دوازده سالگى بود و هنوز به حد بلوغ نرسیده بود، پادشاه او را در حرم جا داده تا وی تعلیم صبیان و نسوان بنماید.

فاضل هندی در ۱۶ سالگی موفق شد کتاب «الشفاء» بوعلی سینا را تلخیص کند، گرچه این نسخه سوخت و از میان رفت. فاضل در ۲۲ سالگی، بار دیگر به تلخیص شفا پرداخت. مرجعیت علمی فاضل هندی پس از رحلت علامه مجلسی و درگذشت آقا جمال خوانساری فراگیر شد. درباره استادان فاضل هندی چیزی ننوشته‌اند. برخی از پژوهشگران معاصر بر این باورند که اولین استاد فاضل هندی، پدرش بود.

مهم‌ترین نوشته فاضل، کتاب «کشف‌اللثام در قواعدالاحکام» در شرح قواعد علامه حلی است که بزرگان فراوانی از جمله صاحب جواهر و سید علی طباطبایی (صاحب ریاض) در تألیفات خود از آن استفاده‌ برده و به آن استناد کرده‌اند. قبل از فاضل هندی، استادش محقق کرکی، شرح قواعد را تا باب نکاح نوشته بود و فاضل هندی راه استادش را در نوشتن شرح بقیه کتاب ادامه داد. نویسنده پس از اتمام شرح کتاب، دوباره به اول برگشته و بخش‌های حج، طهارت، و نماز را دوباره شرح می‌دهد. اهمیت این کتاب تا حدی است که گفته شده وقتی این کتاب نزد محمدحسن نجفی نبود، چیزی از جواهر را نمی‌نوشت.

نقل است: یک روز متقی هندی به اصفهان می‌آید و تصمیم می‌گیرد در یکی از حجره‌های تکیه مادرشاه استراحت کند. وارد حجره که می‌شود فردی را می‌بیند که بالای سر جنازه‌ای قرآن می‌خواند. فاضل هندی قصد خواب می‌کند که صدای ناله‌ای می‌شنود و متوجه می‌شود از تابوت مرده صدا می‌آید و بعد آتش زبانه می‌کشد و هرچه به قاری قرآن می‌گوید او جوابی نمی‌دهد و می‌فهمد که این مکاشفه خود اوست که چنین تصاویری را می‌بیند.

 

اساتید 

  • ملا تاج‌الدین حسن اصفهانی
  • محمدباقر مجلسی

 

شاگردان

  • احمد بن حسین حلی
  • سید محمدعلی کشمیری
  • سید ناصرالدین احمد مختاری سبزواری
  • میرزا عبدالله افندی
  • بهاءالدین محمد مختاری
  • محمدتقی اصفهانی

 

آثار

  • کشف اللثام عن قواعد الاحکام
  • المناهج السویة
  • عون اخوان الصفا

 

از منظر فرهیختگان

محمدحسن نجفی می‌گوید: اگر فاضل هندی در ایران نبود، گمان نمی‌کردم علم فقه به ایران رفته باشد.

ملا عبدالکريم بن ملا محمد طاهر قمی می‌گوید: «أمجد فضلاء العصر و أعظم علماء الدهر، اورع المجتهدین و امتن أهل اليقین، مولانا بهاء الشرع و الدین …‌ .»

علی‌قلی جدیدالاسلام می‌گوید: «عالیجناب معلّی انتساب، الناطق بالحق و القائل بالصواب، مکمّل فضائل المتقدمین، محصّل علوم الأولین و الآخرین، أفضل العلماء المتبحّرین … .»

 

عروج ملکوتی

فاضل هندی در سال ۱۱۳۷ قمری، در همان سال فتنه افغان و تسلط آنان بر اصفهان درگذشت و در تخت فولاد، بالاتر از قبر ملا اسماعیل خواجویی مدفون گشت. حاج ملا محمد نائینی هم که از فضلای علمای اعلام بود، در سال ۱۲۶۳ قمری در اصفهان وفات یافت و در کنار آرامگاه فاضل هندی مدفون گردید و به همین مناسبت، این آرامگاه را مردم اصفهان «فاضلان» گویند.

سید جعفر قزوینی

زندگینامه سید جعفر قزوینی

به نام آفریننده عشق

 

سید جعفر قزوینی از علمای ایرانی و فرزند سید محمدباقر قزوینی است.

 

ویژگی ها

از تاریخ تولد و حوادث دوران جوانی ایشان، اطلاعات زیادی موجود نیست. نقل است: شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی در اصفهان به خدمت سید جعفر حسینی قزوینی رسید. شیخ فرمود: به او گفتم با این مایه از علوم، چرا خلوت گزیده و به انزوا نشسته‌اید؟ فرمود: پس از کسب اجازه اجتهاد از مراجع علمی نجف اشرف که به ایران بازمی‌گشتم، به دوست خود گفتم: از این پس تنها عالم بلندپایه قزوین من خواهم بود! دوستم گفت: نه چنین است. تو را با یک حمال قزوینی تفاوتی نیست. اگر در رهگذری مردی به تو و یک حمال جاهل از پشت سر دستی بزند، هر دو محتاجید که برای شناسایی صاحب دست، سر بگردانید، درحالی‌که سی سال درس خواندی و دست زننده پشت سر را نمی‌شناسی. این سخن در دلم چنان اثر کرد که یکسره از خلق کناره گرفته و در انزوا به تزکیه نفس و تصفیه روح خود سرگرم شدم.

مرحوم شیخ حسنعلی نخودکی درباره حالات استادش مطالبی نقل کرده که دلیل بر قدرت نفس و مجذوب بودن او دارد. از جمله، استادم فرمود: برای من گاهی حالتی عارض می‌شود که از خود بی‌خود می‌شوم و سر به بیابان‌ها می‌گذارم و در کوه و صحراهای بی‌آب و علف در حالت جذبه راه می‌سپرم. لیکن در وقت نماز، به خود می‌آیم و باز پس از انجام فرایض، به حالت نخستین می‌افتم و گاهی این احوال تا بیست روز به طول می‌انجامد. چون قصد مراجعت به شهر می‌کنم، متوجه می‌شوم که از ضعف گرسنگی و تشنگی در اعضایم، قوت بازگشت نیست. دست به دعا برمی‌دارم در حال از غیب گرده نانی و سبوی آبی ظاهر می‌شود که با تناول آن، نیرویی به دست می‌آورم. سپاس حق می‌گزارم و به آبادی بازمی‌گردم. مرحوم شیخ گفت: وقتی دست استاد شکسته بود و به دستور طبیب زفت (دوای شکسته‌بند و زخم استخوان) بر آن نهاده و تا موعد مقرّر (۱۴ روز) نباید آن را جدا کند. به استادم گفتم: در دست شما (۱۴ روز) زفت بود پس برای وضو چه می‌کردید؟ فرمود: از سوی آفریننده گیتی به طبیعت من امر آمد که عمل نکند. پس خواب به چشمم ننشست و به اراده حضرت حق در این مدت هیچ مبطلی (برای وضو) عارضم نگشت.

نقل است که حسنعلی نخودکی در شهرضا با ایشان ملاقات کرد و با دیدن کرامات معنوی آن مرد خدا، شیفته او شد. در این ملاقات، آن عارف بزرگ از باطن او خبر داد و گفت: نُه روز است که چیزی نخورده‌‌ای، جز با آب روزه نگشوده‌‌ای، ولی در ریاضت هنوز ناقصی، زیرا که اثر گرسنگی در رخسارت هویدا و ظاهر گشته و آن را شکسته و فرسوده کرده است؛ در حالی که مرد کامل از چهل روز گرسنگی نیز چهره‌‌اش شکسته نمی‌شود.

سید محمدباقر قزوینی

زندگینامه سید محمدباقر قزوینی

به نام آفریننده عشق

 

سید محمدباقر قزوینی، از علمای فاضل معاصر در ایران بود.

 

ویژگی ها

وی در حدود سال ۱۲۷۳ قمری (یا کمی قبل از آن) متولد شد و در اصفهان، نزد آخوند کاشی و ملا محمدحسین فشارکی شاگردی نمود. این سید جلیل القدر، از بیت علم و دانش و خواهرزاده سید مهدی بحرالعلوم بود. او شباهت تامی به دایی بزرگوارش داشت و خود نیز جامع علم و عمل و در افق والایی از فقاهت و عرفان بود. قزوینی بر اثر اخلاص و صفای باطن مورد عنایت خاص سرور و مولایش امام زمان (عج) واقع شده بود. محدث نوری در کتاب نجم الثاقب می‌گوید: حضرت وی را بشارت داد به این که بعد از چندی تو را علم توحید روزی خواهد شد. بعد از این بشارت، در یکی از شب‌ها در عالم رویا، دو ملک بر او نازل شدند. در دست یکی چند لوح مکتوب بود و در دست دیگری میزانی بود. پس در هر کفه میزان، لوحی را می‌گذاشتند و با هم موازنه می‌کردند و من آن‌ها را می‌خواندم. پس دیدم که عقیده هر یک از اصحاب پیامبر (ص) و اصحاب ائمه (ع) را با عقیده یکی از علمای امامیه مقابله می‌کنند؛ از سلمان و ابوذر گرفته تا نواب اربعه، شیخ کلینی، صدوقین، سید مرتضی، شیخ طوسی و … . پس در این خواب مطلع شدم بر عقاید جمیع امامیه از صحابه و اصحاب ائمه (ع) و بقیه علمای امامیه و احاطه نمودم بر اسراری از علوم که اگر عمر من، عمر نوح (ع) بود و این قسم معرفت را طلب می‌کردم، احاطه نمی‌کردم به عشری از اعشار آن.

از رخدادهای غم‌انگیز عراق در زمان مرحوم سید، بیماری طاعون بود که جان صدها نفر از اهالی نجف را گرفت. این عالم ربانی با رفتار اجتماعی خود سیمای حقیقی و رسالت واقعی عالمان دین را که در راستای رسالت انبیای الهی است به خوبی به نمایش گذاشت. وی در آن موقعیت حساس، تا آخر در کنار مردم ماند و سنگر کمک‌رسانی به نیازمندان و داغداران را رها نکرد و متکفل تجهیز اموات شهر و خارج آن، که متجاوز از چهل هزار نفر بودند، گردید و بر همه نماز خواند. حادثه و مصیبت بسیار سنگین بود، طوری که حتی سید در یک روز، بر هزار نفر در یک مکان نماز خواند. نوشته‌اند که مرحوم سید، دو سال قبل از آمدن طاعون در عراق، این خبر را داده بود و می‌فرمود: من آخرین کسی هستم که به این مرض طاعون از دنیا خواهم رفت. جدم حضرت علی (ع) در عالم رویا مرا خبر داد و فرمود: «و بک یختم یا ولدی» (این طاعون در نهایت با وفات تو پایان می‌پذیرد).

مرحوم سید از عشقی وافر و ارادتی صادق به معبود خویش برخوردار بود، به طوری که هنگام دعا و ارتباط با خدا، از خود بی‌خود می‌شد. نقل است: زمانی سید محمدباقر به اتفاق گروهی از صلحا و طلاب، با قایق از کربلا به نجف برمی‌گشتند که ناگاه باد سختی وزیدن گرفت و قایق دچار تلاطم شد. یکی از مسافران که بسیار ترسیده و مضطرب بود فریاد می‌کشید و مرتب از ائمه اطهار (ع) کمک می‌خواست، ولی مرحوم سید، آرام در جای خود نشسته بود. وقتی کثرت جزع و بی‌قراری آن شخص را مشاهده کرد، به او گفت: از چه می‌ترسی ای فلان، همانا باد و رعد و برق، تمامی منقاد و تسلیم امر الهی می‌باشند. پس جمع کرد آن جناب، یک طرف عبای خویش را و اشاره کرد به سوی باد و فرمود: ساکن باش! پس در همان لحظه، باد ساکن شد و کشتی آرام گرفت چنان که گویی در گل فرورفته باشد.

سید جعفر قزوینی (فرزند سید محدباقر قزوینی) می‌گوید: با پدرم به مسجد سهله مى‌رفتيم. چون نزديک مسجد رسيديم، به او گفتم: اين سخنان كه از مردم مى‌شنوم كه هر كس چهل شب چهارشنبه به مسجد سهله بيايد، به ناچار حضرت مهدى (عج) را مى‌بيند، مى‌بينم كه اصلى ندارد. وی ملتفت من شد و گفت: چرا اصل ندارد؟ محض آنكه تو نديدى؟ آيا هر چيزى كه تو نديدى، اصل ندارد؟ بسيار مرا عتاب كرد، به نحوى كه از گفته خود پشيمان شدم. پس داخل مسجد شديم و مسجد از مردم خالى بود. وی در وسط مسجد ايستاد كه دو ركعت نماز براى استجاره بخواند که شخصى از طرف مقام حجّت (عج) متوجه او شد و به سيد سلام كرد و با او مصافحه نمود. والدم به من ملتفت شد و گفت: اين كيست؟! گفتم: آيا او مهدى (عج) است؟ فرمود: پس كيست؟ سپس در طلب آن جناب دويدم اما احدى را در مسجد و خارج آن نديدم.

 

عروج ملکوتی

وی در شب عرفه سال ۱۲۴۶ قمری، همان‌گونه که جدش حضرت علی (ع) او را خبر داده بود، به عنوان آخرین قربانی طاعون به دیار معبود شتافت و در جوار بارگاه نورانی جدش برای همیشه آرمید.

متقی هندی

زندگینامه علی بن حسام‌الدین متقی هندی

به نام آفریننده عشق

 

علاءالدین علی بن حسام‌الدین بن قاضی‌خان قادری شاذلی، معروف به متقی هندی (۸۸۵ – ۹۷۵ قمری) فقیه، محدث، واعظ و عالم حنفی بود.

 

ویژگی ها

وی در جونپور هند به دنیا آمد و در سن هفت یا هشت سالگی به جرگه مریدان شاه باجن چشتی پیوست. در همین حین، پدر او از دنیا رفت و او شروع به علم آموزی از محضر افرادی چون حسام‌الدین متقی و ابوالحسن بکری نمود. علی حسام‌الدین بیش از صد تألیف بزرگ و کوچک به زبان‌های فارسی و عربی دارد. یکی از تصانیف مهم او تبیین الطریق است که به گفته وی، خلاصه تمام کتب تصوف است. همچنین یکی از کتاب‌های معروف وی نیز کتاب “کنز العمال فی سنین الاقوال و الافعال” می‌باشد.

او به یاران خود می‌فرمود که علامت فهم کردن شما این کتاب را آن است که هر چه از وقایع این راه مشکل شود  از آنجا حل کنید و هر مسأله از مسائل این علم که پرسند از وی جواب دهید! اشتغال وی به تتبّع سنن و احادیث نبوی (ص) تا آخر وقت حیات بود که در آن وقت به مقتضای عادت بشری جنبیدن ممکن نباشد. وی شب و روز به تألیف کتب احادیث و تصحیح و مقابله آن مشغول بود. می‌گویند که در فهم دقایق و استنباط معانی و نکات به مرتبه‌ای رسیده بود که علمای کبار که در آن دیار شریف بودند، غیر از تحیّر و تحسین نمی‌نمودند.

مریدان ایشان می‌فرمودند که طریقه شیخ ما در تربیت و ارشاد طالبان و مریدان آن بود که طالب را به ظاهر از آنچه بود بر نمی‌آوردند و هم بر آن حالت که بود می‌گذاشتند. ایشان خود در باطن به کار تربیت او مشغول می‌بودند و همّت و توجه به تربیت و تسلیک او بر می‌گماشتند. او را از اين معنی خبری نبود تا بعد از مدتی معلوم می‌شد که وی به جایی رسیده است که قبلا در آنجا نبود. همچنین فقیر چون در خدمت ایشان درآمد تا دو سال اصلاً معلوم نکرد که ایشان به این کس متوجه هستند و هیچ چیز از ذکر، ورد، مجاهده و امثال آن نفرمودند، غیر آنچه لازم وقت این کس بود. اغلب اوقات‌ کاری که می‌فرمودند، کتابت و مقابله تصانیف و مؤلفات خود بود. کمال این کس آن بود که ایشان کار خود می‌کنند و ایشان خود در کار این کس بودند؛ تا بعد از دو سال دريافتیم که ما آنجا که بودیم، نيستیم و به جای دیگر رسیدیم که هرگز آنجا را ندیده بودیم.

مریدان وی نقل می‌کنند: یک روز به سفری رفته بودیم که در اثنای راه، تشنگی غلبه کرد و در بیابان عرب چنان که معلوم است، آب پیدا نبود. یاران گفتند که در اين وقت دعایی بکنید تا حق تعالی آبی فرستد. شیخ گفت: ما دعایی می‌کنیم، شما آمین بگوييد. ایشان دعا کردند و پروردگار نیز بارانی فرستاد که سیراب شدیم و قرّابه‌ها را پر آب کردیم. بعد از چند گاه به مکه رسیدیم و طواف و عمره کردیم‌. سعی سفا و مروه می‌کردیم که چند نفر پیش ما آمدند و گفتند: کتاب‌ها داریم اگر بخرید. چون بگشاديم همان کتاب های ما بود که در عرب دفن کرده و گذاشته بودیم. خريديم و بهای کتاب‌ها را به ایشان دادیم و کتاب‌ها را گرفتیم. اوراق به یکدیگر چسبیده و خشک شده بود. بار دیگر آن‌ها را به آب‌، تر کردیم تا از هم جدا شوند ولی حتی یک حرف از آن‌ها ضایع نشده و مانع استفاده نگشته بود.

نقل است: سلطان محمود گجراتی در آب، وسواسی عظیم داشت و به هیچ حیله اين رذیله از وی زایل نمی‌شد. شیخ طشت و آفتابه از وی طلبیدند و کلاه خود را سه بار بشستند و آن‌ها را بر زمين ريختند. کرّت چهارم آب را در طشت جمع کردند و فرمودند: بابا محمود، این آبی است که در شریعت، مطهره، پاک و لطیف است و شک کردن در این معنی وسواس است و وسواس کار شیطان است. این آب را بخورید و هیچ شبهه‌ای به خود راه ندهید. سلطان محمود به گفته شیخ آن آب‌ها را تمام فرو برد. پس از آن دیگر نقش وسواس تماما از لوح دل او شسته شد و هرگز وسواسی به وی راه نیافت.

هنگامی که نزدیک وفات شیخ علی بن حسام‌الدین شد، ایشان در آن وقت تندرست و سالم بودند و هیچ مرض نداشتند. چون این خبر در مکه منتشر شد، علما، صلحا، محبان و معتقدان، فوج فوج برای احوال‌پرسی می‌آمدند. چون ایشان را خوش و خرم با صحت بدن می‌یافتند، متعجب می‌شدند. حضرت شیخ تبسم کرده و با ایشان تجدید توبه می‌فرمودند و شفاعت می‌کردند و می‌گفتند: مثل اين فقیر مثل شخصی است که شربت موت را چشیده و به احوال مابعدش مطلع شده است، پس از خدای تعالی درخواست که باز وی را دوم بار در دنیا بفرستد. خدای تعالی نیز حاجت وی را روا گردانید و وی را باز به دنیا فرستاد. پس معلوم است که این چنین شخص از استعداد موت غافل نخواهد شد. همچنان اين فقیر از استعداد موت غافل نیست و در مرض موت گفتند که من قطبم و شدت و سکرات موت، لازم مقام قطبیت است برای رفع درجات، پس اگر بر من شدت سکرات ببینید، اعتقاد کم نکنید.

همچنین می‌فرمودند: بعد از آن که مرا دفن کنید، مدتی روح من به مقامی خواهد رسید که نسبتی که میان من و تو در حالت حیات موجود است، مفقود خواهد شد؛ پس ناامید مشو و به همّت تصور، صورت من از دست مده و به ذکر، دعا و تلاوت قرآن نزدیک قبر من مشغول باش تا آن نسبت در تو پیدا آید. بعد از آن، هر جا که خوش آید باش.

نقل شده است: تا دو ماه پیش از رحلت ایشان، دو جماعت از جنیان بر ایشان ظاهر می‌شدند. یک جماعت به طریق اعتقاد و ارادت می‌آمدند و از ایشان فواید دینیه می‌گرفتند و برای تجدید توبه، بر پای مبارک حضرت شیخ بوسه می‌دادند و می‌رفتند. جماعت دوم به طریق انکار و عداوت پیش می‌آمدند و تکلم نمی‌کردند و شیخ چند مکتوب به ایشان می‌دادند.

از دیگر کرامات ایشان آن است که بعد از وفات ایشان، به دوازده یا چهارده سال، سیّدی احمد، پسر برادر زاده ایشان فوت کرد. خواستند که به رسم مکه که مرده را در قبر یکی از صلحا و اولیای مشهور دفن می‌کنند (چنانچه امام عبدالله یافعی را در قبر فضیل بن عیاض نهاده‌اند) او راز نیز در قبر حضرت شیخ قرار دهند. چون قبر را بگشادند، وجود مبارک ایشان به طور کاملا سالم پیدا شد، در حالیکه خاصیت زمین مکه آن است که در سه یا چهار ماه، مرده تبدیل به خاک می‌گردد و اثری از وی نمی‌ماند.

 

عروج ملکوتی

علی بن حسام‌الدین در سال ۹۷۵ قمری در سن ۸۷ یا۹۰ سالگی در مکه درگذشت. وی را در كنار تربت فضيل بن عياض به خاک سپردند.

سید جعفر ملکی حسینی

زندگینامه سید محمد بن جعفر ملکی حسینی

به نام آفریننده عشق

 

سید محمد بن جعفر ملکی حسینی، معروف به سید جعفر، از عرفا و اعاظم خلفای شیخ نصیرالدین محمود است و در توحید و تقرید مقام عالی دارد.

 

ویژگی ها

از زندگینامه وی مشخص می‌شود که از اولیای خداست. در آنچه او از احوال ظاهر و باطن خود نوشته است، عقل حیران است. اگر این‌ها همه بی‌شائبه و تأویل و صرف ظاهر مراد است، پس وی از کاملان وقت خود است. تصنیفی دارد با نام بحرالمعانی که در آن بسیاری از حقایق توحید، علوم و اسرار معرفت بیان کرده است. سخن را مستانه می‌گوید. ظاهرا کتاب‌های دیگر به نام دقایق‌المعانی و حقایق‌المعانی نیز دارد. وی کثیرالدعوی است و از آنچه از احوال خود بیان کرده است، محقق می‌شود که دعوی او حق است. وی عمر دراز یافته بود. از زمان سلطان محمد تغلق تا زمان سلطان بهلول در حیات بود. سن شریفش از صد متجاوز بود. آبای کرام او از شرفای مکه‌اند. بعد از آن به دهلی آمده و در سرهند اقامت کرده و اکنون مقام او در همان شهر است.

خود در بحرالمعانی می‌گوید: مدت شصت سال در علم ظاهر بودم و درکسب کمالات می‌کوشیدم و از محبوب ازل و مقصود ابد غافل بودم. مدت سی سال است که می‌بینم آنچه دیده می‌نماید و می‌شنوم آنچه گوش می‌شنواید. ای محبوب! حکم خواطر اهل ظواهر و عقول عقیم ایشان حایل است و اگر نه رخت لم یزل به صحرای ابد زنم و آنکه ای محبوب! شمّه‌ای بگویم، آن را مستمع نیست. آنچه من از وعده “وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتابِ” بی‌حرف و صوت را در حرف و صوت گویم، خلق ندانند و آنچه خلق می‌گویند، سی و سه سال است که از آن توبه کرده‌ام. از آنچه می‌گفتم هیچ غرض حاصل نشد. در آن کتاب، ابدال، اوتاد، اقطاب و سایر رجال الله را با اعداد، اسامی، مراتب، اوراد، احوال و اقسام ایشان را بر نهجی تفصیل داده و تشخیص نموده است که فوق آن متصور نیست. گفته است همه را ملاقات کرده‌ام و از هر یکی نعمت‌ها یافته‌ام و مقامات همه را مشاهده کرده‌ام. گفته است ۳۵۷ ابدال دیگرند و ایشان را فقیر در کوه بر سر چشمه نیل ملاقات کرده است. ایشان در کوه ساکنند و خوردن ایشان شلم درختان است و ملخ بیابان.

سید جعفر می‌گوید: یک بار سر بر زانو نهادم. حضرت رسالت (ص) را دیدم که در مسجد قبا با کل صحابه کرام و اولیای اعظام از امیرالمومنین علی (ع) تا قطب عالم، شیخ نصیرالدین محمود حاضرند. حضرت رسالت (ص) به لفظ فارسی فرمودند که ای فرزندِ مست حضرت لم یزل و لا یزال، بحرالمعانی را بیار. فی‌الحال من سی و پنج مکتوب و سی و ششم که در اين محل رسیده بود، بردم و به پیامبر (ص) دادم. ایشان پس از خواندن فرمود: «الحمدلله الذی أَلهمک و اَولاک علم الاسرار» سپس فرمود: ارشدک الله فی زیادة علمک.» سپس به لفظ فارسی فرمودند: ای یاران! این مصنف بحرالمعانی مردی است که جمیع کلام مجید را معانی حقیقت بیان کند و اگر علم روی زمین همه شسته شود و یک ورق نمانده باشد و اين شخص قلم بر دست گیرد، همه علم را از بر بنویسد. سپس فرمان شد که “ای فرزند مست حضرت لم یزل و لایزال”، بیش از اين اسرار در صحرا منه، که امور شریعت در جهان قصور پذیرد و امل شریعت را در خاطر نفور گیرد. من نیز قبول کردم.

سپس پیامبر (ص) بحرالمعانی را به دست حضرت علی (ع) دادند. ایشان بعد از مطالعه بر دست خواجه حسن بصری دادند و ایشان بر دست خواجه عبدالواحد بن زید. همچنین به جمیع مشایخ سلسله تا قطب العالم شیخ نصیرالدین محمود رسید. سید جعفر می‌گوید: تحقیق بدانی که اين کلمات بحرالمعانی سال‌ها خضر ‏(ع) از اين فقیر در ملاقات، در سفر و در حضر سوال کردی. با او نمی‌گفتم و تا کنون می‌پرسد، والله اعلم که با او نمی‌گویم. در شروع حال، چند سال این فقیر را تمنای ملاقات او بوده است و چون ملاقات شدی از این کلمات از خضر (ع) چیزی می‌پرسیدم اما مرا شفا حاصل نمی‌شد. امروز او را تمنا بسیار است و من محترم، از سبب آنکه او در حفظ جان خود است یعنی نیم جان را حفظ می‌کند و مرا اگر در هر دم هزار جان دهند، به ترک آن منتظرم. تو ای محبوب! در جان نثاری و جان سپاری باش تا هزار همچون خضر (ع) سرگردان تو باشند. کلمات به اجمال در قلم می‌آورم که اگر به تفصیل مشغول شوم، مثل تورات شتران بار شوند.

سید جعفر در جای دیگری می‌گوید: بعد از تجلّی ذات در حجره شیخ اوحد سمنانی، بی‌هوش افتاده بودم. در اين هفده روز، خدمتِ شیخ در حجره می‌آمد و بوسه بر پیشانی من می‌زد. اگر شیخ مطلع احوال من نمی‌بود، خود مصاحبان حجره مرا دفن می‌کردند که شاید مرده است. بعد از آن به عالم صحو آمدم. اين از سبب مبدای تجلّی بود. بعد از اين مدت، باز به هر طرف که نظر می‌کنم، نور می‌بینم که به اين فقیر متصل است و این صورت افاقیّة مقام فردانیت است که به همه کائنات بر سبیل فتوت قابض است. این همه از انفاس متبرکه فرد حقیقت بود که روزی خدمت سلطان المحققین، امیر کبیر، جعفر نصیر مکی پدر فقیر در خدمت مخدوم من نشسته بود‌. وی گفت که امیر جعفر محمد، شهباز میدان لاهوت است. سیصد و هشتاد و چند اولیا، اقطاب و افراد را نعمت در وی تأثیر است. او بدین نعمت‌ها مشرّف خواهد شد.

چون شب شد در طیر شدم. از شهر ختلان در مصر رفتم. به پابوس شیخ اوحد سمنانی مشرف شدم که در آن وقت قطب عالم ایشان بودند. ايشان نیز به هم آن کلمات که فرد حقيقت نواخته بود، بنواختند. بنده را ایشان در حجره خویش کنجی فرمودند و در آن حجره دو نفر بودند؛ یکی صوفی و دیگر متعلّم. نماز شام در طیر شده بودم. نماز خفتن به جماعت با قطب عالم شیخ اوحد سمنانی گزاردم. سپس تا ثلث شب، سه ختم کلام و سیزده سی پاره زیادت بر آن خواندم. نظر کردم که قالب من نور شد و محیط عرش عظیم گشت و عرش عظیم در دیده من، مقدار خردل شده است. سپس نظر در وجود کردم که همه موهای وجود من صورت شده است. هر یکی صورت را نظر می‌کردم همچون صورت خویش می‌دیدم. سپس صورت‌ها محو شدن گرفت. آنگاه نظر کردم که جمیع عالم‌ها، افلاک و انفس، بلاکیفیت شدن گرفت و جمیع تجلیات صفات، افعال، اسما و آثار محو شدن گرفت. ای محبوب! محو در محو همین است. همچنین در طرفة العین هفتاد هزار عالم تجلیات را سیر کردم. بعد از آن، کلام بی‌واسطه شنیدم که فرمان شد: «یاعبدی، جَلالی حجابُ جمالی و جمالی انوارُ جلالی و اَنتَ ما بین الجلال و الجمال.» بعد از کلام، به تجلی ذات مشرّف شدم که کیفیت آن به مشاهده تعلق دارد. از آن تاریخ باز در مقام لاهوت که مقام فردانیت است، نزول کردم. بعد از تجلی ذات، روز هفدهم در عالم صحو آمدم.

سید جعفر می‌گوید: در مورد بسیاری از حقایق عرفان، چه کنم که ابن عربی امروز زنده نیست که با او گفتمی آنچه گفتمی و او شنیدی آنچه یقین است! کلمات من اندازه بحرالمعانی نیست که بردارد. هنوز کلمات کجا است؟ ان شاء الله بر آن محبوب به روزگاری بنویسم. ای محبوب! چون از دولت فرد حقيقت، شیخ نصیرالدین محمود در سلک سلوک ترقی شد و از تجلی صفات به تجلی ذات که مقام فردانیت است، به شرط مستوری نزول کردم، فرد حقیقت را در واقعه دیدم که ذکر خفی می‌گفتند. در آمدم و روی نیاز به خاک مالیدم. بر زبان مبارک راند: ای شهباز میدان عالم لاهوت و ای پاک آمده از عالم جبروت و ای باخته عالم ملکوت و ناسوت! بعد از آن، میلی در صورت من کشید و فرمود: این میل از نور جمال ذات است.

در مقام قطبیت از تمام اولیا، دو کس در مقام معشوقی رسیدند و امثال ایشان دیگری نرسیده. آن دو کس یکی شیخ عبدالقادر جیلانی و دوم شیخ نظام‌الدین بدایونی (نظام الدین اولیا) هستند که هر دو را مشارب از روح احمدی بود. ای محبوب! نیک تأمل کنی که هر چه در قلم این فقیر رود بی‌مشاهده نیست. ای محبوب! روزی این فقیر در کشتی دریای نیل مصر با حضرت خضر (ع) مصاحب بودم و سخنی در بیان مشاهد آن لایزالی می‌رفت. خضر (ع) نیز فرمود که شیخ عبدالقادر گیلانی و شیخ نظام‌الدین بدایونی در مقام معشوقی بودند. ای محبوب! نوزده سال در صحو بودم و بیست و یک سال در سکر بودم به حدی که هیچ خبر نداشتم، اما در جوار شیخ یعقوب می‌بودم که قطب اقلیم بودند. ايشان از این بیست و یک سال من، مرا روایت کردند. آنگاه معلوم شد که بیست و یک سال مست بودم. بعد از این مدت هم از مقام مستی از دولت پیر در فردانیت، مدت چند سال است که نزول کرده‌ام.

سید جعفر می‌گويد: روزی شیخ‌الاسلام فریدالدین از من پرسید که شما را درون گنبد شیخ اکثر مردمان هفت پرکاله شده افتاده دیده‌اند، سرّ این چیست؟ گفتم: سبحان الله! از ما که دید که گفت؟ دروغ می‌گویند. گفتم: اگر پرسید بر این نمط که در کتب سلوک نوشته‌اند که صوفی را اين حالت می‌باشد، علی‌الاطلاق بگویم، اما علی‌التعیین معلوم من نیست. گفت: علی الاطلاق بگویید. گفتم: اين از اثر تجلی جلال است بر متجلی که در آن حالت، کوه‌هایی می‌افتد که اين کوه‌های عالم به حساب آن سنگ ریزه باشد. به آتش حمله می‌کند. این آتش نیست و سوزنده نیست ولیکن صد هزار همچون این آتش به یک شراره او نرسد. می‌آید و اين مرد را پرکاله می‌کند. هفت پرکاله چه باشد؟ شاید که صد هزار پرکاله شود. در میان این کوه‌ها و آتش‌ها صورتی است که مشاهده آن، جز مرد نتواند کرد. در این حالت، صورتی جمیل، انیس، بهی و لطیف پیدا می‌آید. این جمله اجزا را به جانب خویش می‌خواهد. هر یکی دوان سوی او می‌آید. بعد از آن، او به ید قدرت خویش از آن قوی‌تر، تمام‌تر، لطیف‌تر و صاف‌تر می‌گرداند.

 

عروج ملکوتی

تاریخ دقیق وفات سید جعفر مشخص نیست. آرامگاه وی در سرهند می‌باشد.

زندگینامه ابن شهرآشوب

به نام آفریننده عشق

 

محمد بن علی بن شهرآشوب سَرَوی مازندرانی (۴۸۸ق-۵۸۸ق) معروف به ابن‌ شهرآشوب، فقیه، مفسّر و محدّث شیعه در قرن ششم هجری قمری و نویسنده کتاب‌هایی همچون مناقب آل‌ ابی‌طالب  و معالم العلماء می‌باشد.

 

ویژگی ها 

ابن‌‌ شهرآشوب در سال ۴۸۸ق و بنا بر قولی در سال ۴۸۹ق به دنیا آمد. عده‌ای وی را اصالتاً اهل ساری دانسته‌ و گفته‌اند ولادت وی در مازندران بوده است، اما برخی قائل‌ به ولادت وی در بغداد شده‌اند.

آقابزرگ تهرانی در کتاب مصفی المقال فی علم الرجال، جد او را شيخ شهرآشوب بن كياكی، از مردم ساری و از شاگردان نامی و ممتاز شیخ طوسی معرفی کرده است. پدرش شيخ علی فرزند شيخ شهرآشوب نيز از فقيهان و محدثان فاضل و از دانشمندان شیعه معرفی شده است.

عده ای او را اهل ساری و محل ولادتش را مازندران و یا بغداد دانسته‌اند. او پس از درگیری با حکمران مازندران راهی بغداد شد وی پس از مدتی اقامت، در سال ۵۶۷ هجری قمری به حِلّه رفت و در آنجا به تدریس مشغول شد و سرانجام در سال ۵۷۳ قمری راهی حلب شد و تا آخر عمر در آنجا ماند.

 

از منظر فرهیختگان

شیخ حر عاملی، ابن‌ شهرآشوب را، فردی عالم، فاضل، ثقه، محدث، عالم به علم رجال و روایات، ادیب، شاعر و جامع همه خوبی‌ها معرفی می‌کند.

میرزا حسین نوری در توصیف وی، الفاظی نظیر فخر شیعه، تاج شریعت، افضل الاوائل و دریای متلاطم ژرفی که ساحل ندارد، احیا کننده آثار مناقب و فضائل، رشید الملة و الدین، شمس الاسلام و المسلمین، فقیه، محدث، مفسر و محقق به کار می‌گیرد.

تفرشی، ابن‌ شهرآشوب را پیشوای طایفه شیعه و فقیه آنان، شاعری بلیغ و نویسنده توصیف می‌نماید.

صلاح‌ الدین صفدی، از عالمان اهل سنت ابن‌ شهرآشوب را از سرشناسان مذهب شیعه که علم اصول را به حد نهایی خود رساند معرفی می‌نماید و او را از حیث علوم قرآنی و مشکلات حدیث، اخبار، لغت و نحو، سرآمد و متقدم بر اهل این رشته‌ها توصیف می‌کند.

شیخ ابوعلی حائری می‌گويد: «ابن شهرآشوب، شیخ الطائفه است و پایه فضل او گفتگو ندارد.»

 

اساتید

  • فتال نیشابوری
  • شیخ طبرسی
  • ابومنصور طبرسی
  • ابوالفتوح رازی
  • عبدالجلیل قزوینی رازی
  • ابوالفتح آمدی
  • قطب‌الدین راوندی

 

شاگردان

  • سید محمد بن زهره
  • یحیی بن بطریق
  • تاج الدین دربی
  • شیخ یحیی سوراوی
  • یحیی بن ابی حلبی
  • سید کمال‌الدین حیدرحسینی
  • شیخ‌الدین ابوالحسن علی بن شعره حلی

 

آثار

  • مناقب آل ابی‌طالب
  • متشابه القرآن و مختلفه
  • مثالب النواصب
  • مائدة الفائده
  • امثال فی الامثال
  • الاوصاف
  • المنهاج الجدیده
  • انساب آل ابی‌طالب

 

عروج ملکوتی 

ابن‌ شهرآشوب سرانجام در سال ۵۸۸ قمری در شهر حلب درگذشت و در شهر حلب، در بالای جبل جوشن به خاک سپرده شد.

 

زندگینامه سید قریش قزوینی

به نام آفریننده عشق

 

سید قریش حسینی قزوینی از عرفای بزرگ و مجهول القدر قرن سیزدهم و از اقطاب سلسلۀ کبرویۀ ذهبیه است.

 

ویژگی ها 

سید قریش قزوینی از معروفین زمان فتحعلی شاه در قزوین و از عرفای بزرگواری هستند که شأنشان مجهول بوده و کمتر درباره ایشان در منابع سخن گفته شده است. تاریخ ولادت ایشان مشخص نیست.

آقا بزرگ تهرانی درباره ایشان می گوید: سید قریش بن محمد حسینی قزوینی در کربلا و در زمان سلطان محمد شاه قاجار وفات نموده است. معاصر حاج ملا محمدتقی برغانی (معروف به شهید ثالث) و برادرش ملا محمد صالح بَرَغانی بوده است. فتحعلی شاه قاجار، این سه تن را به قصد شکستن حرمتشان به تهران فراخواند، اما سید قریش با نفس شریفش در قلب سلطان تصرف کرد، به‌ گونه‌ای که آن مجلس که برای اهانت به آن بزرگواران برپا شده بود تبدیل به مجلس اکرام و احترام ایشان گشت. سید قریش دارای کرامات و مقاماتی است بیش از عالم مشهور آن دوران، حاج سید تقی قزوینی. ایشان کتاب هایی هم دارد از جمله مقتل ارزشمندی به نام مجمع المصائب.

منابعی که از جهات عرفانی آقا سید قریش قزوینی سخن گفته‌اند، متفقند که این عالم عارف بزرگوار از شاگردان مرحوم ملا محراب گیلانی و به نقلی از جانشینان ایشان در مسائل عرفانی بوده است و مرحوم ملا محراب شاگرد آقا محمد بیدآبادی و ایشان شاگرد مرحوم سید قطب الدین محمد نیریزی، عارف بزرگ ذهبی می‌باشد. لذا باید ایشان را از طریقت عرفانی مرحوم نیریزی به حساب آورد. البته با توجه به اینکه مرحوم بیدآبادی و بالتبع شاگردان ایشان، مذاقی خاص و مکتبی ممتاز در تربیت نسبت به برخی دیگر از شاگردان مرحوم نیریزی داشته‌اند، تفاوت هایی در مسلک تربیتی ایشان با برخی دیگر از ذهبیه وجود داشته است.

سید محمدعلی گلریز می گوید: «سید جلیل، جمال السالکین، حاج سید قریش بن سید محمد حسینی قزوینی، از عرفای عالی مقدار و پارسایان پرهیزگار، به تقوا، کرامات و وارستگی متصف و به تاثیر نفس مشهور بود. جنابش از اقطاب سلسله جلیله ذهبیه به شمار آمده و پس از مولی محراب گیلانی راهنمایی سلسله کبرویۀ ذهبیه را بر عهده داشت.»

جناب صدوقی سها می گوید: «جناب سید محمد قریش قزوینی، تربیت از جناب آخوند ملا محراب گیلانی اصفهانی یافته است و از اصحاب به نام آقا محمد بید آبادی گیلانی اصفهانی و آن بزرگ (جناب آقا محمد) نیز از اصحاب سید قطب الدین محمد نیریزی بوده است.»

برای سید قریش قزوینی، مکاشفه‌ای نقل شده است که در ماه رمضان در حالت خلسه رخ داده است، در حالی که چهل روز را به ریاضت و عبادت سپری کرده بود.

بین ﻣﺮﻳﺪﻫﺎ ﻣﺸﻬﻮر ﺑﻮده اﺳﺖ که سید قریش در شب های ﺟﻤﻌﻪ، ﻧﻤـﺎز ﻣﻐـﺮب را در ﻗـﺰوﻳﻦ و ﻧﻤـﺎز ﻋﺸﺎ را در ﺗﺒﺮﻳﺰ ﺑﻪ ﺟﺎ می آورده و نماز ﺻﺒﺢ ﺟﻤﻌﻪ را در ﻗﺰوﻳﻦ ادا می‌نموده، به وسیله طی اﻻرض.

 

آثار

  • مجمع المصائب في نوائب الاطائب
  • تتمة مجمع المصائب في نوائب الاطائب
  • حياة الأبرار في معجزات الكرار

 

شاگردان

  • امام‌قلی نخجوانی
  • سید حسین قزوینی
  • سید جلال الدین ابوالفضل عنقا
  • باقر برغانی

 

عروج ملکوتی 

آقا بزرگ تهرانی، وفات ایشان را در سال ۱۲۷۹ و در شهر کربلا دانسته‌اند. اما ظاهرا ایشان در قزوین وفات نموده‌اند و بعد پیکر مطهرشان توسط حاکم قزوین با احترام تمام به کربلا منتقل و در مقبرۀ‌ رکن الدوله پسر فتحعلی شاه به خاک سپرده شد.

زندگینامه محمدرضا قمشه‌ای

به نام آفریننده عشق

 

میرزا محمدرضا صَهبای قمشه‌ای (۱۲۴۱ – ۱۳۰۶ قمری)، از حکما و عرفای بزرگ شیعه در قرن سیزده هجری قمری بود.

 

ویژگی ها 

آقا میرزا محمدرضا صهبای قمشه‌ای، فرزند شیخ ابوالقاسم قمشه‌ای می‌باشد. وی در سال ۱۲۴۱ قمری در شهر قمشه (شهرضا) چشم به جهان گشود. مقدمات را در این شهر، نزد اساتیدی چون والدش و دیگر فضلای این شهر به پایان رساند و سپس عازم اصفهان شد و در نزد بزرگان و اساتید حکمت و عرفان، بهره‌ها جست.

آشتیانی می‌گوید: پدر آقا محمدرضا، شیخ ابوالقاسم، از نزدیکان و مقربان سیدالفقها و المجتهدین، آقا میرزا حسن مدرس اصفهانی، استاد میرزای شیرازی بود. این سید حسن در حکمت متعالیه، از تلامیذ و شاگردان آخوند ملا علی نوری بود. میر سید حسن مدرس به پدر آقا محمدرضا فرمود: قدر این پسر را بشناس و بر او لازم است که جز تحصیل علم به امر دیگری نپردازد. آقا محمدرضا نیز در حد لزوم به تحصیل فقه و اصول پرداخت. جاذبه میرزا سید رضی استاد بزرگوار عرفان و حکمت، میرزا محمدرضا را به خود جلب کرد و میرزا محمدرضا بعد از مدتی، جای خالی استاد را پر نمود و به مقامی رسید که دست احدی به آن نرسید.

هرکه از این حکیم متاله سخن به میان آورده است، وی را به خصائص نیکوی باطنی و مقامات عالیه ستوده است، از جمله اینکه: «وی فردی درویش نهاد و بلا ادعا و بلا تعین بوده که عمر شریف خویش را در کمال بی‌اعتنایی به ظواهر و در نهایت انزوا به سر برده و بنا به گفته میرزا جهانگیرخان، یکی از شاگردان آن بزرگوار، «هیچ جنبه علمایی نداشت.» جهانگیرخان در جای دیگری می گوید: «به‌شوق استفاده از محضر حکیم قمشه‌ای به تهران رفتم. همان شب اول‌ خود را به محضر او رساندم. وضع لباس‌های او علمایی نبود. حاجت خود را به او گفتم؛ گفت میعاد ما فردا. فردا او را در خلوتگاهی دیدم که بر حصیری نشسته بود. اسفار را گشودم، او آن را از بر می‌خواند. سپس به تحقیق مطلب پرداخت. مرا آن‌چنان به وجد آورد که از خود بی‌خود شدم و می‌خواستم دیوانه شوم. حکیم‌ حالت مرا دریافت و گفت: آری، قوت مِی بشکند اِبریق را.»

آقای جمالی در تاریخ شهرضا می‌نویسد: به نقل از آقا میرزا محمدطاهر تنکابنی که از شاگردان ممتاز آقا محمدرضا قمشه‌ای است، آمده است که استاد آقا محمدرضا قمشه‌ای قوه طی الارض داشته است. نقل است:  «استاد قمشه‌ای و آقا میرزا طاهر در تهران در سه راه امین، حضور به هم می‌رسانند. آقا محمدرضا به میرزا طاهر می‌فرماید آیا مایل هستید که امشب با هم به زیارت حضرت معصومه (س) در قم برویم؟ آقا میرزا طاهر می‌گوید، من امشب که شب جمعه است چند نفر مهمان در منزل دارم و نمی‌توانم به قم بیایم. آقا محمدرضا می‌گوید: من شما را به زیارت می‌برم و طوری بر می‌گردیم که شما به موقع به مهمانان خود برسید. در این موقع، دست او را می‌گیرد و می‌گوید، چشمانتان را به هم بگذارید. میرزا طاهر نقل می‌کند: من چشمان خود را بستم. سپس آقا محمدرضا فرمود: صلوات بفرستید و میرزا مشغول فرستادن صلوات می‌گردد که میرزا طاهر می‌گوید ناگهان خود را در قم و در ضریح حضرت معصومه (س) یافتم. بعد از اتمام زیارت مجددا آقا محمدرضا می‌گوید: دست خود را به من بدهید و چشمان خود را به هم بگذارید و صلوات بفرستید. ناگهان خود را در تهران و در سه راه امین، حاضر یافتم و این از شگفتی‌های عالم انسانی است.»

محمدرضا قمشه‌ای تمام اموالی که استاد در خشکسالی و قحطی داشته و تمام مایملک خود را که شامل تملکات کشاورزی، در قسمت فضل‌آباد شهرضا (قمشه) بوده، به درماندگان بخشیده بود. پس از مهاجرت به تهران، آقا محمدرضا قمشه‌ای در مدرسه میرزا شفیع صدراعظم (مدرسه صدر) سکونت کرد و به تدریس پرداخت. در تهران تا پایان عمر به‌ تدریس‌ حکمت متعالیه، حکمت اشراق و عرفان‌ نظری مشغول بود. محمدرضا قمشه‌ای به‌ تدریس‌ عرفان‌ مشهور بود. او را بهترین مدرس فُصوص الحکم، اسفار و شرح اشارات خواجه طوسی دانسته‌اند. حسن حسن‌زاده آملی تعداد شاگردان درس او در تهران را تا هزار نفر برشمرده‌ است. شاگردان محمدرضا قمشه‌ای را موجب انتشار حکمت و عرفان در ایران قلمداد کرده‌اند.

نقل است: مرحوم آقا محمدرضا، خود شخصی اهل ذوق بود و هنگام تدریس عرفان حال خاصی پیدا می‌کرد و گفته‌اند در این موقع، زیبایی و گیرایی بیان او به حدی می‌رسید که مستمعان مستعد را از از خود بی‌خود می‌کرد. آقا بزرگ تهرانی می‌نگارد: شگفتی ندارد كه افرادی همچون مرحوم محمدرضا قمشه‌ای به اين پايه از سعادت نايل شوند؛ زيرا خداوند اعمال آنان را خالص نمود و جان‌هايشان را از پليدی‌ها مبرا ساخته است. اينان عنايتی به دنيای فانی نداشته و سعی خود را متوجه اموری نموده‌اند كه خداوند برای اوليايش مهيا نموده است.

نقل است که مرحوم قمشه‌ای نزدیک جان دادن با خواص خود گفته بود: آیا اسب سفیدی را كه حضرت صاحب (عج) برای سواری من فرستاده‌اند، دیده‌اید؟

نمونه‌ای از اشعار قمشه‌ای:

کاخ زرین به شهان خوش که من دیوانه   گوشه‌ای خواهم و ویرانه به عالم کم نیست

    ***

در عالم عشق کو جهان دگر است   ارض دگر است و آسمان دگر است

هر قافله را راه بدین بادیه نیست   این بادیه را راهروان دگر است

 

از منظر فرهیختگان

امام ‌خمینی از قمشه‌ای به «عارف کامل» و «شیخ مشایخنا» تعبیر کرده‌ است.

كنت گوبينو، سياستمدار و نويسنده فرانسوی، در فصل چهارم كتاب تصوف و فلسفه خود می‌نويسد: آقا محمدرضا قمشه‌ای را به حد اعلای هوش و ذكاوت و درجه عالی دانش می‌شناسيم.

مؤلف طرائق الحقايق می‌گوید: گمان نمی‌رود فصوص الحكم را بعد از صدر قونوی، كسی بهتر از وی مباحثه نموده باشد و در آداب و نواميس چنان محكم بود كه گويی ابوذر وقت و سلمان عهد است.

علامه حسن‌زاده می‌گويد: غبطه می‌خورم كه در ايام جوانی، فرموده‌های استاد خود را درباره آقا محمدرضا قمشه‌ای يادداشت نكردم. در مسجد امام منبر می‌رفته و تدريس می‌كرد و جمعيت در حدود پانصد، هشتصد يا هزار نفر از علما، پای درس عرفان او جمع می‌شدند. فاضل تونی می‌گفت: او بزرگ‌مردی بود.

محمدرضا اشکوری می‌گوید: استادم آقا محمدرضا، شعله تابناک و مشعل‌دار عرفان در عصر قاجاریه است که در ذوقیات از بزرگان اهل تاویل و در دین اهل فضل از عرفای شاگردان و شارحان اندیشه‌های ابن عربی، هم‌پایه بزرگ‌ترین اساتید است و در مقام تدریس فصوص‌الحکم از قونوی، چیزی کم نمی‌آورد و افتخار می‌کنیم در محضرش زانو بر خاک سائیده‌ایم و امیدوار هستیم مشی و روش او را در حد توان دنبال کنیم.

آشتیانی می‌گوید: به عقیده حقیر، آقا محمدرضا در عرفانیات، بعد از اتباع محیی الدین مانند قونوی و قیصری، کاشانی و اتراب آن‌ها، مهم‌تر از دیگران و بر جامی و امثال او ترجیح دارد و نمونه‌ای از قدما و محققان در عرفان و از حیث جامعیت در مراتب علوم الهیه از حکمت مشاء و اشراق و فن تصوف بر اتباع بزرگ محیی‌الدین ترجیح دارد و از بزرگان اهل کشف و شهود به شمار می‌رود. در سلوک و مقامات شهود و مراتب کشف سرگذشتی حیرت‌انگیز داشته و در عرفانیات اهل نظر و تحقیق است و صرفا مقرر کلمات عرفا نبوده‌ است.

 

اساتید

  • محمدجعفر لاهیجی
  • میرزا حسن نوری
  • سید مصلح‌الدین مهدوی
  • ملا هادی سبزواری
  • سید رضی لاریجانی

 

آثار

  • رساله ولايت
  • رساله الخلافة الكبری
  • رساله في وحدة الوجود بل الموجود
  • شرح حديث زنديق
  • رساله فی الفرق بين اسماء الذات و الصفات
  • رساله فی تحقيق الاسفار الاربعة
  • رساله فی موضوع العلم
  • حواشی مفصل اسفار
  • تعليقات شواهد
  • رساله در تحقيق معنای جوهر و عرض در لسان اهل الله
  • تعليقات فصوص الحكم
  • تعليقات مفتاح قونوی

 

عروج ملکوتی 

وفات حاج ملاعلی مجتهد معروف به کنی و آقا محمدرضا در یک شب بود. صاحب الطرائق مدفن او را در ابن بابویه نزدیک حاج آخوند محلاتی ذکر می‌کند. البته برخی مدفن اصلی‌اش را سر قبر آقا (امام جمعه تهران) به ایوان سنگی کوچکی دانند که به علت خیابان کشی در آن محل، استخوان‌های آقا محمدرضا را از آنجا به ابن بابویه برده و دفن کرده‌اند.