زندگینامه حسین بن روح نوبختی

به نام آفریننده عشق

 

حسین بن روح نوبختی (متوفای ۳۲۶ قمری)، سومین نایب از نواب اربعه امام مهدی (عج) است که به مدت ۲۱ سال (۳۰۵ – ۳۲۶ قمری) نیابت خاصه را بر عهده داشت. او از اصحاب امام عسکری (ع) و از یاران نزدیک نایب دوم در بغداد بود.

 

ویژگی ها

سال ولادت حسین بن روح مشخص نیست. کنیه او ابوالقاسم است و در منابع، از او با القاب نوبختی، روحی و قمی یاد شده است. قمی‌ بودن او را به دلیل سخن‌گفتن با گویشِ فارسی اهالی آبه (نزدیک ساوه) و مناسبات نزدیکش با مردم آن‌جا احتمال داده‌اند، اما در بیشتر منابع، مشهور به نوبختی است. گفته شده انتساب وی به خاندان نوبختی، از سوی مادرش بوده است. برخی نیز گفته‌اند او از شاخه بنونوبخت قم بوده و در زمان نایب اول به بغداد مهاجرت کرده است.

محمد بن عثمان در واپسین روزهای حیات خود، حسین بن روح را به دستور امام زمان (عج)، جانشین خود کرد. پس از مدتی در ۵ شوال ۳۰۵ قمری، اولین توقیع از سوی حضرت مهدی در تأیید حسین بن روح صادر شد. حسین بن روح در ابتدای نیابت خود در دستگاه حاکم عباسی دارای موقعیت و احترام ویژه بود، اما بعدها دچار مشکل شد و مدتی زندگی مخفیانه داشت و سپس پنج سال زندانی شد. از مهم‌ترین اتفاقات دوران حسین بن روح، ماجرای شلمغانی است که وکیل مورد اعتماد او بود، اما دچار انحراف عقیده گردید و توقیعی از جانب امام زمان (عج) در لعن او صادر شد. موقعیت علمی حسین بن روح نوبختی، به دلیل تألیف کتب فقهی و اشراف کافی در مناظرات علمی، ممتاز دانسته شده است. در منابع روایی، کراماتی نیز از او نقل شده است.

اینکه حسین بن روح از یاران امام حسن عسکری (ع) بوده، مورد اختلاف است. ابن شهرآشوب در المناقب وی را از اصحاب و همچنین دستیار خاص امام عسکری (ع) می‌داند، اما دیگر علمای رجال، سخنی در این باره نگفته‌اند. برخی هم قائلند پذیرفتن این خبر مشکل است، چون امام عسکری (ع) در سال ۲۶۰ قمری رحلت کرد و نوبختی در سال ۳۲۶ قمری درگذشت.

شیخ طوسی در کتاب الغیبة گفته است: حسین بن روح از عاقل‌ترین مردم عصر خود بود و در معاشرت با مخالفان، تقیه می‌کرد؛ تا آنجا که یکی از خدمتکارانش را به علت ناسزا گفتن به معاویه برکنار کرد. به گفته جاسم حسین در کتاب تاریخ سیاسی غیبت، آنچه حسین بن روح را به این مقام رساند، اوصاف، شایستگی‌ها و کارآیی‌های وی بود که او را مطلوب مقام نیابت ساخته بود. ام کلثوم دختر محمد بن عثمان، درباره روابط حسین با پدرش می‌گوید: حسین از خواص و نزدیکان او بود و پدرش مسائل خصوصی زندگی‌اش را به ابن روح نوبختی می‌گفت.

ابوسهل نوبختی درباره رازداری حسین بن روح گفته است: اگر او امام را زیر دامن خود پنهان دارد و بدنش را با قیچی قطعه‌ قطعه کنند تا او را نشان دهد، هرگز چنین نخواهد کرد. پس از درگذشت نایب دوم امام زمان در سال ۳۰۵ قمری، حسین بن روح به مقام نیابت منصوب شد. وی پیش از آن، از کارگزاران مالی مورد اعتماد و نزدیک محمد بن عثمان بود و محمد بن عثمان او را رابط خویش با دیگر وکلا در بغداد قرار داد.

با اینکه وکلای نایب دوم در بغداد حدود ده نفر بودند، اما محمد بن عثمان در زمان بیماری، ابن روح را قائم‌ مقام خود و سفیر صاحب الامر خواند و از شخصیت‌های شیعه خواست پس از مرگش به او رجوع کنند. چنانکه علامه مجلسی نوشته، روزی که نایب دوم درگذشت، حسین بن روح در منزل او جلوس کرد و خادم محمد بن عثمان صندوقچه‌ای را که ودایع امامت در آن بود، به حسین بن روح تحویل داد. پس از مدتی در ۶ شوال ۳۰۵ قمری، اولین توقیع از سوی حضرت مهدی در تأیید حسین بن روح صادر شد.

از برخی نقل‌ها چنین برمی‌آید که موقعیت ابن روح، بر عکس سفیر اول و دوم، در بین امامیه آشکار بود و به همین دلیل، عده‌ای از شیعیان بر آن شدند تا وکلای نواحی خود را نادیده گرفته و مستقیما با سفیر سوم در تماس باشند. حسین بن روح با همکاری ۱۰ وکیل در بغداد و دیگر وکلا در سایر بلاد اسلامی، فعالیت‌های خود را در سمت نیابت آغاز کرد. نام برخی کارگزاران و وکلای او از این قرار است:

  • محمد بن نفیس در اهواز که اولین توقیع امام زمان(عج) در دوره حسین بن روح به دست او منتشر شد
  • جعفر بن احمد بن متیل
  • ابو عبدالله کاتب
  • احمد بن متیل
  • احمد بن ابراهیم نوبختی
  • ابوسهل نوبختی

برخی منابع از پنهان‌ شدن حسین بن روح، مدتی پس از انتصاب به نیابت امام زمان (ع) خبر داده‌اند. مدت این دوره دقیقا مشخص نیست و احتمالاً بین سال‌های ۳۰۶ تا ۳۱۱ قمری، در دوران وزارت حامد بن عباس بوده است. بنا به نوشته شیخ طوسی، در این دوران، محمد بن علی شلمغانی سفیر و رابط او با مردم بود. اطلاعات چندانی از این دوره در دست نیست.

حسین بن روح نوبختی از سال ۳۱۲ تا ۳۱۷ قمری، در زندان مقتدر، خلیفه عباسی حبس بود. در منابع شیعی دلیلی برای زندانی‌ شدن او ذکر نشده اما برخی پژوهشگران بر اساس نقل اهل سنت، دو قول را گفته‌اند: ۱. خودداری حسین بن روح از پرداخت اموال به دیوان حکومت  ۲. ارتباط با قرامطه که آن زمان بر بحرین مسلط بودند.

برخی از پژوهشگران معاصر، سبب حبس او را شهرتش در مقام نیابت، ارتباط با شیعیان و مقبولیت او در ساماندهی وضعیت آنان و جمع‌آوری نامه‌ها و وجوهات و تسلیم آنها به حضرت مهدی (عج) دانسته‌اند. برخی نیز معتقدند که دستگیری او به سبب دشمنی شلمغانی و به دست محسن بن علی بن فرات (پسر علی بن فرات وزیر و از طرفداران شلمغانی) در دوران وزارت علی بن فرات انجام شده است. پس از آزادی او از زندان، به دلیل وجود چهره‌های سرشناس از خاندان نوبخت در حکومت که جایگاه‌های مهمی هم داشتند، دیگر کسی نتوانست مزاحمتی برای او ایجاد کند.

شلمغانی از عالمان شیعه در بغداد و از نزدیکان حسین بن روح بود. حسین بن روح پس از انتصاب به مقام نیابت، او را وکیل خود معرفی کرد و اداره امور شیعه را به دست او سپرد، تا جایی که در دوره زندگی مخفیانه حسین بن روح، توقیعات امام زمان (عج) توسط ابن روح و به دست شلمغانی صادر می‌شد. اما وی، در ایام حبس حسین بن روح و با سوء استفاده از موقعیت خود، ابتدا خود را به جای او باب معرفی کرد و بعدها مرتد شد و انحرافات عقیدتی پیدا کرد. با آشکار شدن انحراف وی، حسین بن روح که در حبس بود، شیعیان را از این امر آگاه ساخت و معاشرت با او را منع کرد تا اینکه در سال ۳۱۲ قمری، توقیعی از سوی حضرت مهدی (عج) در لعن او صادر شد.

حسین بن روح، کتابی در فقه به نام التأدیب تألیف کرد و آن را برای ارزیابی و اظهار نظر به حوزه حدیثی قم فرستاد و از علمای آنجا خواست تا مواردی را که برخلاف نظر آنان است، یادآور شوند. علمای قم پس از ارزیابی محتوای کتاب، آن را جز در یک مورد تأیید کردند و نزد وی بازفرستادند. وی در دوران نیابت، مناظراتی هم داشته که به تفصیل در منابع روایی آمده است. پاسخ‌هایی که حسین بن روح به سؤالات مطرح‌شده در این گفتگوها داده، نشان از اشراف او بر مسائل دینی و همچنین مقام علمی اوست. او روایاتی هم نقل کرده است. شیخ طوسی، زیارت رجبیه را به نقل از حسین بن روح نوبختی آورده است.

در برخی منابع، کراماتی از حسین بن روح نقل شده است. او گاه برای رفع تردید طرف مقابل و گاه برای تأیید خودش، بعضی اسرار را فاش و برخی علائم را آشکار می‌کرد. نامه علی بن بابویه (پدر شیخ صدوق) به نائب سوم برای فرزنددار شدن و درخواست دعای حضرت حجت (ع)، یا نامه دیگری از ابن بابویه (پدر شیخ صدوق) برای تعیین تکلیف خود برای سفر حج، خبر از مرگ احمد بن اسحاق قمی، خبر از شمش طلای گمشده به محمد بن حسن صیرفی و دیگر احادیث نقل‌ شده، از نمونه‌های آن است.

علامه مجلسی در کتاب بحار الانوار آورده است: زنی خمس مالش را برای حسین بن روح آورده بود اما می‌گفت: تا زمانی که محتویات و مقدار خمس را (از روی کرامت) به من نگویی، خمس را به تو نمی‌دهم. حسین بن روح به آن زن گفت: آنچه آورده‌ای را در میان دجله بینداز. پس از انجام این کار، ایشان کیسه ای را بیرون آورد و زن دید که همان کیسه خودش است‌‌. آنگاه، نوبختی محتویات کیسه را نیز از روی فراست برای زن بازگو کرد و آن زن مبهوت گردید.

شيخ صدوق مى‌نويسد: ابو على بغدادى گفت: من در شهر بخارا بودم. شخصى به نام «ابن جاوشير» به من ۱۰ شمش طلا داد و گفت: اينها را در بغداد به «حسين بن روح» برسان. آن طلاها را همراه خود حمل كردم و هنگامی كه به «امويه» رسيدم، يكى از آن شمش‌ها گم شد و نفهميدم كه در كجا افتاد. وارد بغداد شدم و آن شمش‌ها را در آوردم كه به حسين بن روح بپردازم. ديدم يكى كم است، به جاى آن، یک شمش طلا خريدم و نزد حسين بن روح رفتم و ۱۰ شمش را نزدش نهادم. وی به من فرمود: آن يكى را كه خريده‌اى بردار (و با دست به آن يكى اشاره كرد). مال خودت باشد، آنكه گم شده به ما رسيده است و آن را بيرون آورد. ديدم همان است كه گم شده بود.

ابو على بغدادى افزود: «همان سال در بغداد، زنى مرا ديد و گفت: وكيل مولاى شما كيست؟ يكى از اهالى قم، به او گفت: «حسين بن روح» است و به من اشاره كرد (كه من جايگاه وكيل را مى‌دانم). همراه آن بانو نزد شيخ حسين بن روح رفتيم. آن زن از شيخ حسين بن روح پرسيد: «در نزد من چيست؟» شيخ گفت: هر چه در نزد تو هست، آن را به رود دجله بيفكن، سپس نزد من بيا تا به تو خبر دهم كه آن چيست كه در نزد تو است.

آن زن رفت و هر چه داشت آن را در ميان دجله انداخت، سپس بازگشت و نزد حسين بن روح آمد. حسین بن روح به كنيزش گفت: آن حقّه را بياور. كنيز آن حقّه را آورد. شيخ به آن زن گفت: اين همان حقّه است كه همراه تو بود و آن را به دجله افكندى، آيا مى‌خواهى از آنچه در درون آن است خبر دهم يا خودت خبر مى‌دهى؟ زن گفت: «بلكه تو خبر بده مرا.» نوبختی گفت: «در اين حقّه، یک جفت دستبند طلا، یک حلقه بزرگ گوهرنشان، دو حلقه کوچک گوهرنشان و دو انگشتر فيروزه و عقيق وجود دارد.» آنگاه سر حقّه را باز كردند و دیدند همان گونه بود كه شيخ گفته بود.

نامه امام زمان (عج) در تأیید حسین بن روح: «ما او (حسین بن روح) را می‌شناسیم، خداوند تمام خوبی‌ها و خشنودی‌های خویش را به وی بشناساند و او را با عنایت خود خرسند گرداند. از نامه او آگاه شدیم و در مسئولیت واگذار شده به وی اطمینان داریم. او نزد ما دارای مقامی است که موجب شادی وی خواهد شد. خداوند احسان خود را نسبت به وی زیاد گرداند.»

 

عروج ملکوتی

حسین بن روح نوبختی در ۱۸ شعبان سال ۳۲۶ قمری از دنیا رفت. قبر او در محله نوبختیه در بازار عطاران یا شورجه بغداد قرار دارد که هم‌اکنون به مقام حسین بن روح مشهور شده و زیارتگاه شیعیان است.

زندگینامه علی بن محمد سمری

چبه نام آفریننده عشق

 

علی بن محمد سَمَری (متوفای ۳۲۹ قمری) چهارمین نایب از نواب اربعه امام زمان (عج) بود که پس از حسین بن روح نوبختی، سه سال مقام نیابت‌ را بر عهده‌ داشت. وی در زمان نیابت، رابط میان حضرت مهدی (عج) و شیعیان بود و مردم، وجوه شرعی را در اختیار او می‌گذاشتند.

 

ویژگی ها

در منابع، سال تولد علی بن محمد سمری ذکر نشده است. کنیه او را ابوالحسن و لقب او را سَمَری، سَیمُری، سَیمَری و یا صیمَری گفته‌اند، ولی مشهور همان سَمَری است. با این حال در برخی از منابع شیعی، لقب او سَمُری ثبت شده است. سَمَّر یا سُمَّر یا صیمر یکی از روستاهای بصره است که بستگان او در آن می‌زیسته‌‌اند.

او را از اصحاب امام عسکری (ع) هم شمرده‌اند که مکاتباتی با آن امام داشته است. دوران نیابت سمری کوتاه و نسبت به سه نائب خاص دیگر، کمتر بود و تفصیلی از آن گزارش نشده است. دلیل فعالیت کمتر علی بن محمد سمری، سختگیری حکومت دانسته شده که او را از فعالیت گسترده در سازمان وکالت بازداشت. توقیع امام زمان(عج) به علی بن محمد سمری درباره خبر وفات و پایان‌ یافتن دوران نیابت او، از مهمترین اتفاقات این دوره است. با وفات وی، ارتباط مستقیم بین سفیران و امام دوازدهم پایان یافت و دوران غیبت کبری آغاز شد.

علی بن محمد، از خاندانی متدین و شیعه بوده که در خدمتگزاری به امامان شیعه، شهرت زیادی داشته‌اند و همین اصالت خانوادگی او باعث شد که در مقام نیابت امام، با مخالفت چندانی روبرو نشود. یعقوبی معتقد است بسیاری از اعضای این خاندان، در بصره املاک زیادی داشتند و نیمی از درآمد این املاک را وقف امام یازدهم (ع) کرده بودند. امام، هر ساله درآمد آن را دریافت و با ایشان مکاتبه می‌کرد. از دیگر بستگان سمری، علی بن محمد بن زیاد از وکلای امامین عسکریین (ع) بود که کتابی به نام «الاوصیاء» در اثبات امامت امام دوازدهم (ع) نوشت.

شیخ طوسی، او را «علی بن محمد صیمری» خوانده و جزء اصحاب امام حسن عسکری (ع) به شمار آورده که مکاتباتی هم با امام داشته است. علی بن محمد سمری می‌گوید: ابو محمد (امام عسکری) به من نوشت: «فتنه‌ای پیش می‌آید که شما را گمراه می‌کند. بر حذر باشید و از آن بپرهیزید.» پس از سه روز، حادثه‌ای برای بنی‌هاشم پیش آمد که ناگواری‌ها و دشواری‌های زیادی برای آنان دربرداشت. من به حضرت نامه‌ای نوشتم: آیا همان است که فرمودید؟ ایشان پاسخ داد: «خیر، غیر از این است. خود را محافظت کنید.» چند روز بعد، جریان کشته‌شدن معتز پیش آمد.

سومین نایب امام زمان (عج) وصیت کرد علی بن محمد سمری قائم‌ مقام او در امر نیابت گردد. این انتخاب به دستور و تصریح شخص امام زمان (عج) صورت گرفته است. در این باره روایتی نیامده ولی طبرسی در کتاب «احتجاج» می‌نویسد: هیچ یک از اینان (نواب) بدین منصب بزرگ نرسید، مگر اینکه قبلاً از طرف صاحب الامر فرمان انتصاب آن‌ها صادر می‌گشت و شخص قبل از او، جانشین خود را معرفی می‌کرد.

از فعالیت‌های سمری در دوران نیابت سه نایب پیشین، سخنی به میان نیامده و درباره فعالیت‌های او در دوران نیابت هم اطلاعات مفصلی نقل نشده است، اما گفته شده که اعتقاد شیعیان به جلالت و وثاقت او، مثل سایر نواب بود و مورد قبول و تسالم عموم شیعیان قرار گرفت. طبق روایت شیخ صدوق، وکلا او را به عنوان سفیر راستین امام به رسمیت می‌شناختند و وجوهات شرعی را به وی تقدیم می‌کردند.

دوران نیابت سمری، دوران ظلم و خونریزی بود و همین امر سبب شد فعالیت‌های او نسبت به دیگر نواب، مخفیانه‌تر باشد. برخی از محققان، علت اصلی کوتاه‌بودن دوره نیابت او و حتی انقطاع و پایان‌ یافتن دوره غیبت صغری را سخت‌گیری و خفقان بیش از حد‌ دستگاه عباسی در آن دوره می‌دانند.

شش روز قبل از رحلت سمری، توقیعی از سوی امام دوازدهم صادر شد. امام در این توقیع از وفات سمری و آغاز غیبت کبری خبر داد و به او امر کرد کارهای ناتمام خویش را تمام کند و کسی را جانشین خود معرفی نکند. شش روز پس از صدور این توقیع، وکلای اصلی بر بستر مرگ سفیر چهارم جمع شدند و از او پرسیدند چه کسی جانشینی او را عهده‌دار خواهد شد. سمری پاسخ داد: «امر، امر خداست و خود به او رسیدگی خواهد فرمود‌.» این آخرین سخنی بوده که قبل از مرگ از او شنیده شد. پس از مرگ سمری ارتباط مستقیم بین نائبان و امام دوازدهم و دوره غیبت صغری پایان یافت.

توقیع امام عصر به سمری: «خداوند در وفات تو به برادرانت اجر عنایت فرماید. تو تا شش روز دیگر وفات خواهی کرد. پس کارهایت را تمام کن و هیچکس را جانشین خود قرار نده؛ زیرا اکنون غیبت دوم آغاز شده و تا زمانی طولانی که خداوند اجازه فرماید، ظهوری نخواهد بود تا قلوب (مردم) از قساوت، و جهان از بی‌عدالتی مشحون گردد و کسانی به سوی هواداران (شیعیان) من آیند و مدعی شوند که مرا رؤیت کرده‌اند. لکن آگاه باش، هر کس قبل از قیام سفیانی و صیحه آسمانی ادعای رؤیت مرا کند، افترا زنندهٔ دروغگوست.»

در منابع روایی، کراماتی از علی بن محمد سمری نقل شده که برای برطرف کردن تردید شیعیان بوده است. خبر دادن به جماعتی از مردم قم درباره وفات ابن بابویه (پدر شیخ صدوق و ساکن قم)، از جمله آن‌هاست. صالح بن شعیب طالقانی از احمد بن ابراهیم مخلد نقل می‌کند که من در بغداد به حضور مشایخ رسیدم و در آن محفل، علی بن محمد سمری حضور داشت. وی سخن را آغاز کرد و گفت: خداوند علی بن بابویه قمی (پدر شیخ صدوق) را رحمت کند. مشایخ حاضر در مجلس، تاریخ آن را نوشتند، تا آنکه خبر رسید علی بن بابویه همان روز وفات یافته بود.

مرحوم مامقانی مینویسد: موثق بودن و جلالت علی بن محمد السمری مشهورتر از آن است که ذكر شود و مانند خورشید بیانگر نور خود می باشد و احتیاج به تبیین ندارد.

شیخ عباس قمی از علی بن محمد السمری به شیخ جلیل و معظم یاد می کند و سال وفاتش را تناثر نجوم (فرو ریختن ستارگان) ذکر می‌‌کند.

 

عروج ملکوتی

بنابر نقل شیخ طوسی، سمری در سال ۳۲۹ قمری درگذشت و جنازه‌اش در بغداد در خیابان خَلَنْجی در نزدیکی نهر ابوعتاب دفن شد. قبر او در نزدیکی مقبره کلینی قرار دارد. صاحب اعیان الشیعه تاریخ درگذشت او را پانزدهم شعبان دانسته است. شیخ صدوق و طبرسی سال درگذشت او را ۳۲۸ قمری ثبت کرده‌‌اند.

زندگینامه جواد ملکی تبریزی

به نام آفریننده عشق

 

میرزا جواد آقا مَلکی تبریزی، فقیه، عارف و استاد اخلاق است. کتاب المراقبات یا اعمال السَّنَه از آثار اوست. گفته شده است که امام خمینی از شاگردان اوست، ولی این ادعا ثابت شده نیست.

 

ویژگی ها

میرزا جواد آقا ملکی تبریزی، فرزند میرزا شفیع در شهر تبریز متولد شد. تاریخ دقیق ولادت وی مشخص نیست، اما گفته شده است که اواخر قرن ۱۳ یا اوایل قرن ۱۴ قمری بوده‌ است. دلیل نامگذاری او به مَلِکی، نسبت فامیلی با خاندان ملک‌التجار تبریزی است.

ملکی تبریزی برای تحصیل به نجف اشرف رفت و در سال ۱۳۲۱ قمری، به تبریز بازگشت و به ترویج دین پرداخت. در سال ۱۳۲۹ قمری (۱۲۹۰ شمسی) و در ابتدای جریانات مشروطه و درگیری‌های تبریز، مجبور به عزیمت به شهر قم شد و تا پایان عمر نیز در همان‌جا ماند.

در ابتدای ورود به قم و پیش از ملاقات با شیخ عبدالکریم حائری و تأسیس حوزه علمیه قم، ملکی کتاب مفاتیح الشرایع فی الفقه تالیف ملا محسن فیض کاشانی را تدریس می‌کرد. وی دو مجلس اخلاق داشت، یکی در منزل برای خواص و دیگری در مدرسه فیضیه برای عموم که جمعی از بازاریان قم نیز در آن درس شرکت داشتند. نماز جماعت را در مسجد بالای سر حرم حضرت معصومه (س) اقامه می‌کرد.

مشهور است که امام خمینی از شاگردان میرزا جواد ملکی تبریزی بوده‌ است اما آیت‌ الله خامنه‌ای از قول امام خمینی نقل می‌کند که تنها دو جلسه در درس میرزا جواد ملکی تبریزی شرکت کرده و از این که نتوانسته بیش از این در درس وی شرکت کند، افسوس خورده‌ است.

از حجت السلام سید محمود یزدى که در بیرونى مرحوم ملکى مى‌نشست، نقل است: شب‌ها که ایشان براى تهجید برمى‌خاست، مدتى در رختخواب، ضمن اجراى دستورات و آداب بر خاستن از خواب از قبیل سجده و دعا، گریه مى کرد؛ سپس به صحن منزل مى آمد و به اطراف آسمان نگاه مى کرد و آیات “انّ فى خلق السموات و الارض (آل عمران/۱۹۰ – ۱۹۱) را مى خواند و سر به دیوار مى‌گذاشت و مدتى گریه مى‌کرد. آنگاه که براى وضو گرفتن آماده مى‌شد، در کنار حوض مى‌نشست و مدتى گریه مى‌کرد و پس از وضو ساختن چون به مصلایش مى‌رسید و مشغول تهجد مى‌شد که دیگر حالش ‍ خیلى منقلب مى‌شد. او گریه‌هاى طولانى در نماز و مخصوصا در قنوت‌ها داشت تا آنجا بعضى ایشان را جزء بکّائین عصر به شمار آورده‌اند.

سرهنگ محمود مجتهدى که درک محضر ایشان را کرده بود و نیز از انفاس او بهره‌اى داشت، مى‌گفت: روزى پس از پایان درس، عازم حجره یکى از طلبه‌ها که وارد شد و مراسم احترام معمول گردید و پس از اندکى جلوس، برخاسته و حجره را ترک گفتند و چون منظور از این دیدار را پرسیدم، فرمود: شب گذشته به هنگام سحر، فیوضاتى بر من اضافه شد که فهمیدم از ناحیه خودم نیست و چون توجه کردم دیدم که این آقاى طلبه به تهجد برخاسته و در نماز شبش برای من دعا مى‌کند و این فیوضیات اثر دعاى اوست. این بود که به عنوان سپاسگزارى از عنایاتش، به دیدار او رفتم.

میرزا جواد آقا ملکى تبریزی، پسرى داشت که وفات کرد. خادمه منزل به کنار حوض خانه آمدند و شروع به سر و صدا کردند. وقتی ملکی تبریزی بیرون مى‌آید، با منظره دلخراشى مواجه مى‌شود که صداى شیون خانه را پر کرده است و جنازه پسرش در کنار حوض گذاشته شده است.
 رو به زن‌ها کرده و خطاب مى‌کند: ساکت! همگى سکوت مى‌کنند و همین سکوت ادامه مى یابد تا آنکه مرحوم ملکى از همه مهمانان پذیرایى مى‌کند و طبق معمول سنواتى، عده‌اى از آنان، ناهار را در منزل ایشان صرف مى‌کنند. این داستان گذشته از آنکه حاکى از اعلا درجه مقام رضا و تسلیم آن بزرگوار است، نشانگر قدرت روحى و نیروى تصرف در نفوس دیگران نیز هست.
مرحوم ملکى، به تمام معنا اهل عبادت و تهجد بود و از بکّائون زمان خویش محسوب می‌شد. او در کتاب اسرار الصلاة خود مى‌نویسد: این روایات را بپذیر و انکار نکن. خدا را شاهد مى‌گیرم که من از متهجدین و شب زنده داران، کسى را مى‌شناسم که به هنگام سحر، صداى فرشته‌اى که او را بیدار مى‌کند، مى‌شنود. فرشته با لفظ آقا به او خطاب مى‌کند و آن شخص با این سخن بیدار مى‌شود و به نماز شب مى‌ایستد. تصور مى‌شود این شخص که با صداى فرشته براى اقامه نماز شب در سحرگاهان از خواب برمى‌خیزد، خود میرزا جواد آقاست که براى پرهیز از خودستایى، این حقیقت را به این عبارت بیان کرده است.
آیت الله فاطمی نیا نقل می‌کند: میرزا جواد آقا طبق رسم و روال هر سالشان، روزهای عاشورا یک مجلس ساده برگزار می‌کردند و چند نفری از آشنایان را هم اطعام می‌کردند. یک روز، عده‌ای رِند (که آن زمان‌ها زیادتر بودند و به مجالس اطعام هجوم می‌آوردند و خلاصه فکر آبروی صاحب مجلس نبودند و دلی از عزا در می‌آوردند) از ماجرا با خبر شده و حدود دویست نفر به منزل عزا می‌آیند تا آنجا که دیگر گویا جای نشستن نبود! آشپز مجلس، ملکی تبریزی را با نگرانی صدا زده و مطلب را خبر می‌دهد. آقا می‌فرمایند: «شما نگران نباشید!» سپس سر مبارکشان را روی دیگ آورده و دستها را به محاسن کشیده و مانند ابر بهار گریه می‌کنند و کسی نمی‌فهمد که چه خبر است و منظورشان چیست. بعد به کناری آمده و می‌فرمایند: «دیگر نگران باشید و هر چه می‌توانید غذا بکشید!» خلاصه آن روز، آشپز چند صد غذا از همان دیگِ چند ده نفره کشید و نه تنها غذا کم نیامد بلکه اضافه هم بود!

«استاد شالچی» از شاگردان آیت الله میرزا جواد آقا ملکی تبریزی می‌فرمایند: «یکی از روزها، صبح پس از نماز برای شرکت در جلسه اخلاق میرزا جواد آقا به فیضیه رفتم. استاد به من فرمودند: «میرزا عبدالله، چه می‌بینی؟» این سخن استاد، گویا تصرفی بود که آن بزرگوار در جان من کرد و حجاب ملکوت از برابر چهره‌ام برداشته شد و باطن افرادی را که در فیضیه بودند، می‌دیدم.

بار دیگر فرمودند: «فلانی، چه می بینی؟» و من دریافتم که ارواح مؤمنین روی صحن مدرسه فیضیه دور هم نشسته‌اند و با هم مباحثه می‌کنند. پس از آن، استاد به من فرمودند: «میرزا عبدالله، فکر نکنی اینها مقاماتی است و به خدا خیلی نزدیکی؟! اینها در برابر آنچه در سیر و سلوک و تقرب الی الله به سالک می دهند، هیچ نیست!»

«استاد شالچی» از شاگردان آیت الله میرزا جواد آقا ملکی تبریزی  می‌فرمایند: روزی در درس حاج میرزا جواد آقا شرکت کردم. پس از درس، آقا دستوری را به من فرموند تا انجام بدهم. با اینکه تصمیم به انجام آن در نیمه‌های شب داشتم، اما به علت کار زیاد موفق به بیتوته و انجام دستور استاد در سحرگاه نشدم. فردا وقتی به درس استاد رفتم، هنگام بازگشت، استاد به من فرمودند: «شما تشریف داشته باشید!» آنگاه که شاگردان رفتند فرمودند: «چرا تکالیف تعیین شده را دیشب انجام ندادی؟» من به یکباره حیرت زده شدم که من با کسی صحبتی نکرده بودم و کسی جز خدا از این واقعه خبردار نبود. پس، از ایشان عذر تقصیر خواستم. این بی‌توقیفی در شب بعد نیز رخ داد و باز استاد به من خاطرنشان کرد که دستورش را انجام نداده‌ام. پس از آن با تلاش و همّت دو چندان موفق به انجام دستور استاد شدم و از آن بهره‌مند گشتم.

همسر میرزا جواد آقا ملکی تبریزی می‌گفت: «من دیده بودم که کفش های میرزا جواد آقا جلوی پایش جفت می‌شد.» سید جعفر شاهرودى می‌گفت: شبى در شاهرود خواب دیدم که در صحرایى حضرت صاحب الامر (عج) با جماعتى تشریف دارند و گویا به نماز جماعت ایستاده‌اند. جلو رفتم که جمالش را زیارت و دستش را بوسه دهم. چون نزدیک شدم شیخ بزرگوارى را دیدم که متصل به آن حضرت ایستاده و آثار جمال، وقار و بزرگوارى از سیمایش پیداست.

چون بیدار شدم، در مورد آن شیخ فکر کردم که او کیست که تا این حد نزدیک و مربوط به امام زمان (عج) است. وقتی به قم رفتم، متوجه شدم که آن مرد، میرزا جواد آقاى تبریزى است. خدمتشان مشرف شدم و ایشان تفقد زیادى کردند و فرمودند: کى آمدى؟ گویا مرا دیده و شناخته و از قضیه آگاهند. پس ملازمتش را اختیار نمودم و چنان یافتم او را که دیده بودم و مى‌خواستم.

سید جعفر شاهرودی می‌گفت: شبى، نزدیک سحر در بین خواب و بیدارى دیدم درهاى آسمان به روى من گشوده و حجاب‌ها مرتفع گشته و تا زیر عرش عظیم الهى را مى‌بینم. پس مرحوم استاد، حاج میرزا جواد آقا را دیدم که ایستاده و دست به قنوت گرفته و مشغول تضرع و مناجات است. به او مى‌نگریستم و تعجب از مقام او مى‌نمودم که ناگهان صداى کوبیدن درِ خانه را شنیدم و در را باز کردم. یکى از ملازمین ایشان را دیدم که گفت: بیا منزل آقا. گفتم: چه خبر است؟ گفت: سرت سلامت، خدا صبرت دهد، آقا از دنیا رفت.

 

از منظر فرهیختگان

امام خمینی می‌گوید: «در قبرستان شیخان قم یک مرد خوابیده است و او حاج میرزا جواد آقای تبریزی است. بوی آدمیّت از مزار او به آسمان پیچیده است!»
علامه حسن زاده آملی می‌گوید: «عارف الهی، سالک مستقیم، محقق ربّانی، فقیه صمدانی و مربی نفوس، آیت الله حاج میرزا جواد آقای ملکی تبریزی از اعظم علمای الهی عصر آخر و به حق از علمای فقه و اصول و اخلاق و حکمت و عرفان بوده است.»
آیت الله فهری می‌گوید: یکی از مردان پیشتاز این راه مرحوم عارف بالله، آیت الله حاج میرزا جواد ملکی است که در این میدان گوی سبقت از همگان ربود. این مرد بزرگ در مقام عرفان مقامی بس والا دارد.
شیخ مهدی حکمی قمی می‌گوید: از ثمره مشروطه که خدا به ما عطا فرمود این بود که وسیله شد حاج میرزا جواد آقا در قم ساکن شود.

اساتید

 

شاگردان

 

آثار

  • اسرار الصلاة
  • المراقبات یا اعمال السَّنَه
  • رساله لقاء الله

 

عروج ملکوتی

میرزا جواد آقا در ۱۱ ذی‌الحجه سال ۱۳۴۴ قمری (۳۱ خرداد ۱۳۰۵ شمسی) درگذشت. پیکر او پس از تشییع، در قبرستان شیخان قم به خاک سپرده شد.

زندگینامه مرتضی انصاری

 

به نام آفریننده عشق

 

مرتضی انصاری با نام کامل شیخ مرتضی انصاری شوشتری (۱۲۱۴ – ۱۲۸۱ قمری)، ملقب به شیخ اعظم و خاتم‌الفقهاء و المجتهدین، یکی از نامورترین و پرآوازه‌‌ترین فقیهان بزرگ شیعه و یکی از محقق‌ترین چهره‌های علمی و فقهی در قرن سیزدهم قمری بود که بعد از صاحب جواهر، مرجعیت عامه یافت.

 

ویژگی ها

شیخ مرتضی انصاری با نام کامل شیخ مرتضی بن محمدامین بن شمس‌الدین بن احمد بن نورالدین بن محمدصادق دزفولی، بزرگ‌ترین فرزندِ شیخ محمدامین بود که در هجدهمین روز ماه ذیحجه روز عید غدیر سال ۱۲۱۴ قمری در شمال غربی بقعه سبز قبای شهر دزفول، از سلاله یکی از اخلاف جابر بن عبدالله انصاری، صحابی نامدار پیامبر اسلام (ص) به دنیا آمد.

به مناسبت تولد در روز ولادت علی (ع)، نام مرتضی برای او انتخاب گردید. شب قبل از تولدش، مادرش در خواب می‌بیند که حضرت صادق (ع)، قرآنی مُذَهَّب (طلایی) به وی می‌دهد که خوابش را به «فرزند جلیل‌القدر» تعبیر می‌نمایند. مسلماً این رؤیایی صادقه بود که باعث شد مادرش وی را هیچ‌گاه بدون وضو شیر ندهد. پدرش که از عالمان و مبلغان دین اسلام بود، در سال ۱۲۴۸ قمری در اثر بیماری طاعون در خارج از شهر دزفول درگذشت و مادرش نیز که دختر شیخ یعقوب بود در سال ۱۲۷۹ قمری در نجف اشرف از دنیا رفت.

شیخ انصاری از همان دوران کودکی به فراگرفتن قرآن و معارف اسلامی پرداخت و به زودی آثار نبوغ و ذکاوت در او مشاهده گردید. پس از خواندن قرآن و ادبیات عرب به خواندن فقه و اصول پرداخت و در این دو رشته، آن‌چنان استعداد و شایستگی نشان داد که حیرت همگان را برانگیخت و در عنفوان جوانی به درجه اجتهاد نائل آمد.

شیخ پس از فراگیری قرآن، گذراندن دوران مکتب و دروس سطح در نزد عمویش شیخ حسن انصاری، در سال ۱۲۳۲ قمری در سن هجده سالگی به همراه پدرش به طرف عتبات عالیات حرکت نمود. ایشان بنا به سفارش شیخ حسین انصاری در کربلا با سید محمد مجاهد، فرزند سید علی (صاحب ریاض) آشنا شد و به مدت چهار سال در محضر ایشان و شریف العلما مازندرانی شاگردی کرد و به درس و بحث پرداخت و در هنگام هجوم داود پاشا به کربلا، به همراه علما به کاظمین مهاجرت نموده و پس از چند روزی به دزفول بازگشت.

نقل است: سید محمدباقر شفتی در هنگام درس، اشکالی را بر شاگردان القا کرد. شیخ مرتضی که در پایین مجلس نشسته بود، پاسخ اشکال را به یکی از شاگردان گفت و از درس خارج شد. هنگامی که شاگرد پاسخ اشکال را داد، سید گفت: «این جواب را یا حضرت حجت بن الحسن (ع) به تو تلقین کرده است یا شیخ مرتضی نجفی. هنگامی که آن شاگرد ماجرا را گفت: سید به جستجوی شیخ پرداخت. وقتی که مکان اقامت ایشان را یافت، عزم دیدار نمود که شیخ گفت: «به زحمت ایشان راضی نیستم» و به همراهی برادرش به سوی خانه سید روانه شد که در میانه راه با سید دیدار کرد و سید ایشان را به منزل برد. شیخ نیز که اصرارهای فراوان سید را در ماندن و اقامت در اصفهان دید، به بهانه دیدار مادر از اصفهان به سوی دزفول حرکت کرد.

شیخ و برادرش پس از ۶ سال مسافرت دوباره به دزفول بازگشتند و با استقبال اهالی شهر روبرو شدند. شیخ پس از ۴ سالی که در دزفول ساکن بود، دوباره به سوی نجف اشرف حرکت کرد، درحالی‌که دو تن از مردان بزرگ علمی شیعه در آن روزگار یعنی شیخ علی، فرزند شیخ جعفر کاشف الغطا و شیخ محمدحسن (صاحب جواهر) در رأس حوزه بودند.

شیخ انصاری را خاتم‌الفقها و المجتهدین لقب داده‌اند. او از کسانی است که در دقت و عمق‌ نظر، بسیار کم‌نظیر است. علم اصول و بالتبع فقه را وارد مرحله جدیدی کرد. او در فقه و اصول ابتکاراتی دارد که بی‌سابقه است. مقام علمی او در حدی است که به حق و شایستگی تمام، او را خاتم‌الفقها و پایان‌دهنده و تکمیل‌کننده فقاهت لقب داده‌اند و او یک صد و پنجاه سال تمام است که بر جهان فقه و اصول و حوزه‌های علمی شیعه حکومت و زعامت روحی و فکری دارد و اندیشه‌ها و ابتکارات او سرفصل تاریخی در فقه به شمار آمده و مستند فقها است.

او نظریات ابتکاری و ابداعی بی‌شماری در فقه و اصول به وجود آورد که می‌توان نظریه حاکم بودن یکی از ادله بر دلیل‌های دیگر در مبحث تعادل و تراجیح را از نظریات مهم او به شمار آورد؛ همچنین بها دادن شایسته به عقل و خرد در شناخت حکم و قانون اسلام و دیگر مبارزه با اخباری‌گری رایج آن روز بود که شیخ توانست با یک رشته از بیانات دقیق علمی در برابر آن‌ها بایستد و آنان را متقاعد سازد. او کوشید که به منکرین اعتبار عقل در شناخت معارف و احکام اسلامی ثابت کند که ملازمه‌ای میان عقل و شرع وجود دارد و آنچه را که عقل حکم می‌کند، شرع نیز حکم می‌کند و حکومت این قاعده در اغلب فتاوی و نظریات مرحوم شیخ، جلوه خاصی داد، منتهی باید خود عقل و آن قاعده فقهی مورد ارزیابی قرار گیرد که عقل چگونه عقلی باشد و قاعده نیز کدام قاعده باشد؟

درباره مقام علمی شیخ انصاری گفته‌اند: سید حسین کوه کمره‌ای که از عالمان روزگار شیخ بوده و مجلس درس نیز داشته است، روزی پیش از آمدن شاگردان، در محل درس حاضر شد و در گوشه مسجد، شیخ ژولیده‌ای را با چند نفر شاگرد در حال تدریس دید. سید حسین به درس او گوش داد و احساس کرد که وی بسیار محققانه بحث می‌کند. روز دیگر، زودتر آمد و به درس شیخ گوش داد. وقتی تدریس او را دید، اعتقادش بیشتر شد و احساس کرد که از خودش فاضل‌تر است و اگر شاگردانش به جای درس او، در درس این شیخ حاضر شوند، بهره بیشتری خواهند برد. از این رو، روز دیگر به شاگردانش گفت: این شیخ که در آن گوشه با چند نفر شاگرد نشسته است، برای تدریس از من شایسته‌تر است و خود من نیز از او بهره می‌برم؛ همه با هم به درس او می‌رویم. از آن روز سید حسین و شاگردانش در مجلس درس شیخ حاضر شدند.

دو کتاب معروف شیخ، رسائل و مکاسب، کتاب درسی طلاب شده است. علمای بعد از او به نوعی شاگرد اویند. حواشی متعددی از طرف علمای بعد از او به کتاب‌های او زده شده است. بعد از محقق و علامه حلی و شهید اول، شیخ انصاری تنها کسی است که کتاب‌هایش از طرف علمای بعداز خودش مرتب حاشیه خورده است. دستخط شیخ انصاری، مشتمل بر اجازه اجتهاد و روایتی که به آیت الله میرزا داوود، نجل حاج میرزا اسدالله بروجردی داده‌اند و او را با القاب و عناوین فضل و کمال تعریف و توصیف نموده‌اند.
در عظمت علمی و نبوغ فکری شیخ مرتضی انصاری همین‌قدر کافی است که اطلاع پیدا نمائیم تاکنون بیش از ۲۰۰ نفر از علما و فضلا و دانشمندان اسلامی بر کتب و نوشته‌های او حاشیه و تعلیقه نگاشته‌اند و کتاب‌های تالیفی او به کرات در ایران، عراق و دیگر کشورهای اسلامی مورد تجدید طبع قرار گرفته است.
نقل شده است: شخصی خدمت شیخ رسید و به او گفت: فلان طلبه چای می‌خورد! (گویا در آن زمان چای به این صورت کنونی مرسوم نبوده و جز تشریفات به حساب می‌آمده است) و با این سخن می‌خواست سعایتی کرده باشد که شیخ حقوق آن طلبه را کم کند، ولی شیخ رو به او کرده و گفت: خدا رحمتت کند که این مطلب را به من گفتی، و دستور داد تا اضافه بر ماهیانه آن طلبه، مخارج چای را نیز از بیت‌المال به وی بپردازند تا اینکه با راحتی و آسایش بیشتر به تحصیل خود ادامه دهد. شیخ نه تنها به طلاب حوزه رسیدگی می‌کرد، بلکه همواره به فکر فقرا و مستمندان نیز بوده است و شب‌ها همانند رهبر و مولایش امیرالمؤمنین (ع) به خانه‌های مسکونی فقرا سر می‌زد و مواد غذایی بر دوش گرفته، در بین خانواده‌های مستمند و بیچاره تقسیم و توزیع می‌نمود.
در کتاب لؤلؤ الصدف چنین آمده است: اغلب عطایای آن مرحوم در سر بوده، کثیری از فقرا معاش (حقوق) معین داشتند که همیشه سالانه و ماهانه به آنان می‌رسید و هیچ نمی‌دانستند از کجاست در وقت سحر بر در خانه فقرا می‌رفت با لباس مبدل و صورت را ستر می‌کرد و به مقدار حاجت آن‌ها مرحمت می‌فرمود و چون شیخ از دنیا رفت، معلوم شد آن مردی که بر درب منازل این مردم در اوقات غیرمتعارفه می‌آمده، شیخ مرتضی بوده است.
نوشته‌اند که یکی از یاران شیخ، نسبت به این کار انسانی وی (کمک به فقرا و مستمندان) از او ستایش و تمجید کرد. شیخ در پاسخ گفت: این وسیله فخر و کرامتی نیست، زیرا وظیفه هر فرد معمولی است که امانت را به صاحبش برساند و این وجوه هم حقوق فقراست که به عنوان امانت نزد من می‌باشد و من به صاحبانش می‌رسانم. بالیوز، نماینده سیاسی انگلستان در بغداد که دو سال در پی شرف‌یابی به خدمت شیخ بود و موفق نشده بود، سرانجام در بیابان، وقتی که شیخ برای زیارت حضرت سلمان می‌رفت، او را دید. او در توصیف شیخ می‌نویسد: «به خدا سوگند! وی عیسی بن مریم یا نایب خاص او است.»
آقا میرزا محمدتقی اردوبادی از مظفرالدین شاه قاجار و او نیز از عالمی نقل می‌کند: وقتی در نجف اشرف، محضر شیخ انصاری حاضر می‌شدم، شبی در عالم رؤیا، شیطان را دیدم که چند ریسمان در دست داشت، پرسیدم: این‌ها را برای چه به دست گرفته‌ای؟ گفت: این‌ها را به مردم می‌بندم و به سمت خود می‌کشم. در روز گذشته یکی از این‌ها را به گردن شیخ مرتضی انصاری‌ انداختم و از اتاقش تا بیرون کوچه کشیدم، ولی در میان کوچه از قید رها شد و برگشت. وقتی بیدار شدم، خواب خود را نزد شیخ عرض کردم، شیخ فرمود: شیطان راست گفته است. او دیروز می‌خواست به لطایف‌الحیل مرا گول زند، زیرا چیزی در خانه لازم شده بود و من پولی نداشتم، با خود گفتم یک قِران از سهم امام را که نزد من بی‌مصرف مانده است، به عنوان قرض بر می‌دارم و سپس ادا می‌کنم. وقتی آن پول را برداشتم و به کوچه آمدم، پشیمان شدم و آن را به جای اولش برگرداندم.

شیخ محمدحسین کاظمی می‌گوید: «در نخستین روزهای ریاست عامه شیخ، پس از نماز عشا داخل حرم مطهر می‌شدم و پشت به در حرم و رو به ضریح مطهر، به دیوار تکیه می‌کردم و زیارت می‌خواندم. شبی شیخ مرا در حرم دید. آهسته کیسه پولی در دستم نهاد و فرمود: نصف مبلغ برای خودت باشد و بقیه را میان شاگردانت تقسیم کن. وقتی به خانه بازگشتم و پول را شمردم، دیدم همه آن با قرضی که بر ذمّه‌ام بود، برابر است. با خود گفتم تمام آن را به طلبکار خود می‌دهم و کم‌کم نصف آن را به شاگردان می‌رسانم. این فکر را به کسی اظهار نکردم. شب دیگر که به حرم مطهر مشرف شدم، شیخ از نزدیک من گذشت و آهسته در گوشم فرمود: شما سهم شاگردان را از این پول بدهید، من باز به خود شما پول می‌دهم. از این پیشامد، دانستم که شیخ از ضمیر من آگاه شده است. از خیال خود برگشتم و مقام شیخ را بهتر شناختم.»

نقل است که وقتی سلام شیخ مرتضی انصاری را به هادی سبزواری می رسانند، وی برمی‌خواست و می گفت: منه السلام و الیه السلام و علیه السلام.

نقل است: فردی شیخ را به مهمانی دعوت می‌ کند. در آن روز هوا طوفانی می‌شود. از شیخ می‌خواهد برای رفع آن دعا کند. شیخ دست‌ها را به دعا بر می‌دارد و طوفان مرتفع می‌ شود.

مردی خدمت شیخ آمد و از وی چیزی خواست. شیخ فرمود: «نخست آن مقدار پولی را که در فلان جا پنهان و ذخیره کرده‌ای، مصرف کن، سپس هنگام نیازمندی و نداشتن نزد من بیا!» به این ترتیب، آن مرد از گفته خود پشیمان شد.

 

از منظر فرهیختگان

علامه نوری می‌گوید: خداوند بر جابر بن عبدالله انصاری تفضّل نمود و از صُلب او، مردی برون آورد که ملت و دین را به علم و زهد و عبادت و کیاست یاری کرد و علمای گذشته به رتبه او نرسیدند و رجال علم بعد از او هم به آن رتبه و مقام نخواهند رسید.

علامه کاشف‌الغطا می‌گوید: «به خدا سوگند او مجتهد علی‌الاطلاق است» و در شأن وی به شیخ جعفر شوشتری می‌گوید: هر چیزی در هنگام شنیدن بیش از دیدن جلوه می‌کند، به جز شیخ مرتضی که دیدنش از شنیدن وصف او عظیم‌تر و والاتر است.

سید موسی شبیری زنجانی می‌گوید: شیخ در حوزه‌های علمیه به عنوان فقیهی زاهد و عالمی وارسته و اصولی نوآور شناخته شده است،  تا آنجا که در میان متاخران، لقب شیخ مطلق و مؤسس و خاتم‌الفقهاء و المجتهدین ویژه اوست و در شأن او گفته‌اند: هو تالِی العصمةِ علماً و عَمَلاً؛ او از نظر علم و عمل بعد از معصوم قرار دارد.

میرزا حبیب‌الله رشتی می‌گوید: شیخ سه چیز ممتاز داشت: علم، سیاست و زهد. سیاست را به حاج میرزا محمدحسن شیرازی و علم را به من داد و زهد را با خود به قبر برد.

ملا احمد نراقی می‌گوید: بهره‌ای که من از این جوان بردم، بیش از بهره‌ای بود که او از من برد. در سفرهای گوناگون بیش از پنجاه مجتهد مسلّم دیدم که هیچ یک مانند شیخ مرتضی نبودند.

اساتید

  • آیت الله شیخ حسین انصاری
  • آیت الله سید محمد مجاهد
  • آیت الله ملا محمد یا محمدشریف مازندرانی
  • آیت الله ملا احمد نراقی
  • آیت الله شیخ موسی کاشف‌الغطا
  • آیت الله سید صدرالدین موسوی عاملی

 

شاگردان

  • آیت الله میرزا محمدحسن شیرازی
  • آیت الله شیخ جعفر شوشتری
  • آیت الله حاج میرزا حبیب‌الله رشتی
  • آیت الله سید حسین کوه کمری تبریزی
  • آیت الله شیخ محمدحسن مامقانی
  • آیت الله شیخ محمدکاظم خراسانی
  • ملا حسین قلی همدانی
  • سید جمال‌الدین اسدآبادی

 

آثار

  • المکاسب (فقه)
  • فرائد الاصول (اصول)
  • رساله‌ای در تقیه
  • رساله‌ای در رضاع و نشر حرمت آن
  • رساله‌ای در قضا میت
  • رساله‌ای در مواسعه و مضایقه
  • رساله‌ای در عدالت
  • رساله‌ای در مصاهره
  • رساله‌ای در ملک اقرار
  • رساله‌ای در تبیین قاعده لاضرر و لاضرار
  • رساله‌ای در خمس

 

عروج ملکوتی

شیخ انصاری در شب ۱۸ جمادی‌ الثانی سال ۱۲۸۱ قمری، پس از ۶۷ سال زندگی، در نجف اشرف درگذشت و دنیای اسلام را داغدار نمود.

زندگینامه ابن فهد حلی

 

به نام آفریننده عشق

 

جمال‌السالکین، ابوالعباس، جمال‌الدین احمد بن شمس‌الدین محمد بن فهد حلی اسدی، معروف به ابن فهد حلی، از فقیهان و محدّثان امامی که شهرت او بیشتر در اخلاق، دعا و سیر و سلوک است. اثر مشهور او در این زمینه، کتاب عدة الداعی و نجاح الساعی است که به دعا و آداب و مسائل مربوط به آن می‌پردازد.

 

ویژگی ها

سال ۷۵۷ قمری بود و سال‌ها از حمله وحشیانه مغول گذشته‌ اما زخـم آن همچنان بـاقی بود. شهرهای اسلامی به ویرانه تبدیل گشته بود ولی حلّه به تدبیر عالمان آن دیار از این حملات در امان مانده و در آرامشی نسبی به سر می‌بـرد. حلّه اکنون یکی از شهرهای استان بابِل است و در گذشته‌های دور به آن جامعان می‌گفتند. این شهر را «سیف الدوله صدقه» یکی از پادشاهان آل مزید که از سلسله‌های شیعه به حساب می‌آمدند در محل جامعان بنا نهاد و حله نامید. تا سال ۵۴۷ قمری، حکومت حلّه به دست بنی‌مزید بود و پس از آن مدتی در دست عباسیان، زمانی در قلمرو ایلخانان و هنگامی در سیطره آل جلایر به حساب می‌آمد.

فارغ از هیاهوی دنیاپرستان در شهر حله، در منزل یکی از شیعیان به‌ نام شیخ شمس‌الدین محمد بن فهد، کـودکی به دنیا آمد که نامش را احمد نهادند. احمد در خانه ساده و زنـدگی باصفای شیخ شمس‌الدین محمد، روحانی شیعه، پا به جهان نهاد و رشد و نمو را شروع کرد.

بیشترین مدت حیات احمد بن محمد بن فهد حلی در زمان حکومت جلایریان بوده است. جلایریان از سال ۷۴۰ قمری تا سال ۸۱۳ قمری بر حله حکومت می‌کردند. بنیانگذار این سلسله، شیخ حسن چایلکانی بود که پس از او سلطان اویس و سپس سلطان حسین و سلطان احمد بر حله حکومت کردند. ابن فهد حلی ۵۶ سال از مدت ۸۴ سال حیات خود را در زمان آل جلایر به سر برده و در حله بوده است.

احمد کم کم رشد کرد و دوران کودکی را در حلّه پشت سر گذاشت و در خانواده شیعی خود و در پرتو مهر و محبت پدر و مادر هر روز تعلیمی تازه می‌یافت و جانش از زلال احکام اسلام در خانواده‌ای این چنین، نوری تازه می‌گرفت. پس از آن به سن تحصیل رسید و چون دیگر فرزندان حله به مکتب‌خانه رفت و خواندن و نوشتن را آموخت.

همان طور گفتیم به تدبیر عالمان حلّه، حوزه علمیه حلّه و شهر از گزند مغول در‌ امان مـانده بود و اکنون که ابن فهد در سنین جوانی است، یکی از حوزه‌های پر قدرت شیعی به حساب می‌آید. احمد بن فهد پس از فراگیری خواندن و نوشتن به حـوزه علمیه حلّه رفته و تحصیل علوم اسلامی را شروع کرد. او جدی و مصمّم به درس خواندن پرداخت و با تقوا و پرهیزگاری توفیق بیشتری برای ادامه تحصیل یافت. سال‌ها می‌گذشتند و ابن فهد سـخت مشغول تحصیل شده و دوره‌های عـلوم اسلامی را پشت سر می‌گذاشت. تلاش پی‌گیر و زحـمت شبانه‌روزی، از او عالمی بزرگ و فقیهی سترگ ساخت که در آسمان حلّه درخشید. همچنین‌ وی‌ بخشی‌ از عمر خود را در کربلا سپری‌ کرده‌ است‌.

در سال ۸۲۶ قمری، احمد بن فهد، سفری به مناطق جبل عامل می‌کند‌. او در این سفر ۶۷ سال از عمرش گذشته و پس از تلاش‌ها و زحمت‌ها راهی این سفر گشته بود. در آنجا به روستای جزین رفته و از فرزند شهید اول اجازه روایت دریافت کرد. اینکه او چرا و چگونه به این سفر رفته، مشخص نیست ولی شاید زیارت قبور پیامبران و حضور در نخستین قبله‌گاه مسلمین (بیت المقدس) و نیز دیداری از عالمان آن دیار بخشی از اهداف سفر عارف حلی بوده است.

ابن فهد در سال‌های آخر عمر به کربلا هجرت کرد و در آن دیار خونرنگ، از او به‌ عنوان‌ مرجعی پرنفوذ و والامقام یاد شده است. بررسی استفتائات مختلفی که از او شده، نشانگر والایی موقعیت و منزلت وی در آن زمان است. او از زیارت سید الشهدا (ع) و فیوضات آن امام بهره‌مند بود و ادب محضر ایشان را هرگز از دست نداد. عشق، ادب و معرفت او نسبت به مقام نورانی ولایت، او را به خضوعی غیر قابل توصیف واداشته بود. در این‌ باره گفته‌اند: ابن فهد هرگز زمین کربلا را به قضای حاجتش آلوده نکرد تا حرمت حرم را حفظ کرده باشد و حریم آن، پاک و معطر بماند.

ایشان در کربلا برای اینکه اوقاتش در رابطه با مردم کمتر ضایع شود، باغی داشت که به باغ نقیب علویان معروف بود و در آن، با تولید محصول پاکیزه‌ای که خود کشت می‌کرد زندگی می‌گذرانید. روزی در باغ بود که شخصی یهودی وارد شد و گفت: شما می‌گویید پیغمبرتان گفته است که عالمان امت من از انبیای بنی‌اسرائیل برترند؟ احمد بن فهد جواب داد: آری! یهودی گفت: نشانه این ادعا چیست؟ موسای کلیم عصا را اژدها می‌کرد. در این حال ابن فهد نیز بیلی که در دست داشت به زمین انـداخت و بی‌درنگ ماری مهیب شد! سپس آن را گرفته و آن مار، دوباره به شـکل بیل درآمد. یهودی گفت: شما از این نظر در رتبه آنان هستید (نه برتر از آنان). ابن فهد گفت: برای موسی چنین خطاب آمد: «لاتخف» (نترس)، ولی ما نترسیده، آن را می‌گیریم!

نقل کرده‌اند که یکی از انسان‌های الهی در خواب چنان دید که مجلسی باشکوه برپا شده و هـمه عالمان شیعه در آن جـمع‌اند ولی ابن فهد حضور ندارد. در عالم خواب می‌پرسد پس ابن فهد کجاست؟ می‌گویند او در مجلس انبیا مقام گزیده است! آن عالم بزرگ مدتی بعد پس از دیدار با ابن فهد، خوابش را برای وی تعریف می‌کند. آنگاه می‌پرسد: شـما چه کرده‌اید که خلوت نشین محفل انس گشته و در مجلس پیامبران جای گرفته‌اید؟ ابن فهد می‌گوید: آنچه مرا بدان مقام رهنمون شد، این بود که فقیر بودم و پولی نداشتم تا به آن صدقه داده و نیازمندی را دست گیرم. از همین‌ رو مقام و آبرویم را صدقه دادم و از موقعیت خویش نیازمند را دستگیری کردم.

او در مناظره و مباحثه، تبحر و توانایی کامل داشته است و با برخی از پیروان فقه اهل سنت، در عصر حکومت میرزا اسبند ترکمان، حاکم عراق، مباحثاتی داشت. در سال ۸۴۰ قمری، در حالی که شیخ کامل حله، ۸۴ بهار را پشت سر گذاشته بود، از طرف حکمران بغداد میرزا اسپند برای مناظره با علمای اهل سنت به بغداد دعوت شد. اسپند میرزا پسر قرایوسف از امرای سلطان محمد جلایر بود. او و پدرش دوازده سال بر بغداد و اطراف آن حکومت کردند. اسپند میرزا در سال ۸۳۶ به حکومت بغداد رسید و از زمان انجام این مناظره چهار سال از ایام زمامداری‌اش گذشته بود. مجلس مناظره برپا شد و ابن فهد و عالمان شیعی در یک طرف و بزرگان اهل سنّت در طرف دیگر به بحث نشستند. این مناظره‌ها پس از جدالی حسّاس در حضور سلطان به پایان رفت و ابن فهد حلی توانست حقانیت تشیع را به اثبات برساند. بدین ترتیب، اسپند میرزا، حاکم بغداد، مذهب شیعه را اختیار کرده و سکه به نام دوازده امام زد و مذهب شیعه را مذهب رسمی حوزه حکمرانی‌اش قرار داد.

شوشتری‌ مدعی‌ شده‌ است‌ که‌ نزد ابن‌ فهد، کتابی‌ در زمینه علوم‌ غریبه‌ بوده‌ که‌ در هنگام‌ مرگ‌، آن‌ را به‌ فردی‌ سپرده‌ و از وی‌ خواسته‌ بود که‌ آن‌ را در رود فرات‌ اندازد. بر اساس‌ همین‌ روایت‌، سید محمد بن‌ فلاح‌ مشعشعی‌ که‌ در آغاز، از شاگردان‌ ابن‌ فهد بوده‌ است‌، آن‌ کتاب‌ را با حیله ‌ به‌ چنگ‌ آورد و با استفاده‌ از مطالب‌ آن‌، بر خوزستان ‌ استیلا یافت‌. آقا‌بزرگ‌ این‌ کتاب‌ را همان‌ استخراج‌ الحوادث‌ دانسته‌ که‌ به‌ نظر درست‌ نمی‌آید.

تلاش مداوم و پویای این دانشمند و عارف شیعی قرن نهم که تا دمادم مرگ به مجاهدت و تحقیق و تالیف پرداخته است، قابل توجه است. با این وجود، بخشی از کتاب‌های او نیمه تمام مانده و حتی برخی در میانه مطلب رها شده است. گویا مرگ را با آخرین مرکب قلم او قرابتی تمام بوده است. به‌ علاوه، در میان‌ اندیشه‌های مکتوب او به دو عنصر نماز و دعا توجه خاصی شده است و چیزی در حدود یک سوم تالیفات ایشان در این‌ باره است. این راز، ریشه در یافته‌ها و نهفته‌های روح پاک او دارد و نشان از درکی همراه با یافتن و مشاهده دارد. از آن رو که‌ ابن‌ فهد به‌ زهد و تقوا، شهره‌ بوده‌ و آثاری‌ نیز در اخلاق‌ و عرفان‌ نوشته‌ است، شوشتری وی‌ را صوفی ‌و مرتاض خوانده‌ است‌.

 

از منظر فرهیختگان

صاحب روضات الجنات می‌نویسد: عالم عارف پر از اسرار، کاشف اسرار فضائل، جمال‌الدین ابوالعباس احمد بن شمس‌الدین محمد بن فهد اسدی حلی، در اثر شهرت و اعتبار، بی‌نیاز از توصیف و تعریف می باشد. وی جامع معقول و منقول، فروع و اصول، ظاهری و باطنی و علم و عمل است.

میرزا حسین نوری می‌‌نویسد: وی صاحب مقامات عالی در میدان علم و عمل و دارنده خصال روحی و باطنی‌ است که در کمتر انسانی یافت می‌شود.

محقق تستری می‌گوید: وی، شیخ با افتخار جلیل، یگانه کامل و نیک‌بختی بود که روشنایی مسلمین و راهنمای مؤمنین بود. عالمی که پیشوای به وحدت رسیدگان و دلیر عرصه‌های مناظره با مخالفین و دشمنان بود. الگوی عابدان، نادره عارفان و زاهدان و پدر فضایل و نیکی‌ها است.

علامه عارف، میرزا علی آقا قاضی می‌گوید: سه نفر در طول تاریخ عرفان به مقام «تمکن در توحید» رسیده اند: سید بن طاووس، احمد بن فهد حلی و سید مهدی بحر العلوم

آیت الله جوادی آملی می‌نویسد: بعد از ائمه (ع) وقتى علما را بررسى مى‌کنند، خیلى فاصله دارد تا نوبت به صاحب جواهر و شیخ مرتضى انصارى‌ها برسد. آنچه که در صف مقدم دیده مى‌شود سید بحرالعلوم است، ابن طاووس است، ابن فهد حلى است. اینها کسانى هستند که مدعى‌اند ما شب قدر را شناخته‌ایم. اینها کسانى‌اند که بزرگان فقهاى ما روى عظمت اینها صحه گذاشته‌اند. وقتى شیخ مرتضى انصارى درباره عظمت‌هاى این گونه از علما صحّه مى‌گذارد آنگاه نوبت به دیگران که مى‌رسد یقینا باید با خضوع بیشترى سخن بگویند.

 

اساتید

  • علی‌ بن‌ خازن‌ حائری‌
  • علی‌ بن‌ یوسف‌ بن‌ عبدالجلیل‌ نیلی
  • شیخ احمد بن‌ متوج‌ بحرانی‌
  • مقداد بن‌ عبدالله‌ سیوری‌
  • سیدجمال‌الدین‌ بن‌ اعرج‌ عمیدی‌
  • حسن بن ابی‌الحسن دیلمی

 

شاگردان

  • شیخ علی بن هلال جزائری
  • عزالدین حسن بن احمد بن یوسف
  • شیخ علی بن عبدالعالی کرکی
  • شیخ عبدالسمیع بن فیاض اسدی حلی
  • سیدمحمد بن فلا ح موسوی حویزی
  • علی بن جمال‌الدین محمد بن طی عاملی
  • احمد بن محمد بحرانی

 

آثار

  • التحصین‌ فی‌ صفات‌ العارفین‌
  • عدة الداعی و نجاح الساعی
  • جوابات‌ المسائل‌ البحرانیه
  • جوابات‌ المسائل‌ الشامیّة الاولی‌
  • رسالة وجیزة فی‌ واجبات‌ الحج‌
  • المقتصر فی شرح‌ المختصر

 

عروج ملکوتی

سرانجام، احمد بن فهد در سال ۸۴۱ قمری، در حالیکه ۸۵ یا ۸۴ سال داشت، به ملکوت اعلی شتافت. دوستداران شیخ، جنازه را برگرفته و در میان‌ اندوه مؤمنان تا باغ نقیب علویین کربلا تشییع کرده و به خاک سپردند. بنا به‌ گفته خوانساری، مدفن‌ وی‌ در کربلا در جنب‌ خیمه‌گاه‌ واقع‌ شده‌ است‌.

زندگینامه سید محمدمهدی بحرالعلوم

 

به نام آفریننده عشق

 

سید محمدمهدی بن مرتضی بن محمد بروجردی طباطبایی بحرالعلوم، معروف به علامه بحرالعلوم، در عید فطر سال ۱۱۵۵ قمری در کربلا متولد شد. پدر و اجدادش از عالمان دین بودند. مادرِ پدربزرگ او از نسل مجلسی اول بود و به‌ همین دلیل، بحرالعلوم از مجلسی اول به‌ عنوان جدّ و از علامه مجلسی به‌ عنوان دایی خود یاد می‌کند.

 

ویژگی ها

سید محمد مهدی بحرالعلوم، پیش از صبحگاه عید فطر در سال ۱۱۵۵ قمری در شب جمعه چشم به دنیا گشود. پدر ارجمندش می گوید: در آن شب كه ولادت فرزندم مهدی بود، در عالم رؤیا امام هشتم (ع) را دیدم كه شمع بزرگی را به شاگردش محمد بن اسماعیل بن بزیع می‌دهد. محمد آن شمع را بر فراز بام منزل ما برده و روشن می‌كند. ناگهان نور آن شمع تا آسمان بالا رفته و دنیا را فرا می‌گیرد.

بحرالعلوم تحصیلات خود را در زادگاهش کربلا و نزد پدر و شیخ یوسف بحرانی(صاحب حدائق) آغاز کرد و بعد به نجف رفت و نزد شیخ مهدی بن محمد فتونی عاملی و شیخ محمدتقی دورقی و شیخ محمدباقر هزار جریبی به کسب علم پرداخت. سپس به کربلا بازگشت و در درس وحید بهبهانی شرکت کرد. در سال ۱۱۸۶ قمری به مشهد سفر کرد و هفت سال در آنجا اقامت گزید. در این مدت، گذشته از شرکت در مجالس علمی و مباحثه با علما، نزد میرزا میرزا محمدمهدی خراسانی به فراگیری فلسفه پرداخت و این حکیم او را به سبب مقام شامخ علمی‌اش بحرالعلوم خواند. این لقب که پیش از آن به کسی داده نشده بود، بعدها عنوان خاندان وی شد که تا امروز به آن شهرت دارند.

پس از آنکه وحید بهبهانی به علت کهولت سن درسش را تعطیل کرد، بحرالعلوم به توصیه استاد به نجف بازگشت و در آنجا حوزه درسی تشکیل داد. سید بحرالعلوم در سال ۱۱۹۳ قمری به حج رفت و در مدت دو سالی که در حجاز بود، گذشته از اقدامات دینی، به تدریس فقه مذاهب اربعه پرداخت و افراد بسیاری در حلقه درسی او شرکت کردند.

شهامت اخلاقی و روحیه اصلاح‌طلبی بحرالعلوم سبب شد که در دوران ریاست عامّه، در اجرای تکالیف اجتماعی و دینی با بزرگان معاصر خود همکاری کند، از جمله: در مسایل فتوایی مردم را به تقلید از شیخ جعفر نجفی رهنمون شد. برای قضا و رسیدگی به خصومات، شیخ محیی الدین را معرفی کرد. برای اقامه جماعت، شیخ حسین نجف، عالم، زاهد و امام جماعت مسجد هندی را منصوب کرد. همچنین شاگردش سید جواد عاملی مؤلف مفتاح الکرامه را به تدوین کتب، از جمله تقریرات درس خود او که محور آن کتاب وافی فیض کاشانی بود، تشویق کرد. خود علامه بحرالعلوم نیز علاوه بر تدریس فقه و حدیث، به امور مردم رسیدگی می‌کرد.

وی از کربلا به نجف مهاجرت كرد و در مركز بزرگ دانش‌های اسلامی، به بحث و تحقیق پرداخت و در مدتی كم، كه هنوز سنش از ۳۰ سال تجاوز نكرده بود، ارشاد و رهبری مسلمانان را بر عهده گرفت و در عین حال كه به تدریس و تالیف اشتغال می ورزید، به امور فقرا و مستمندان نیز رسیدگی می‌کرد و مشكلات اجتماعی مردم را حل و فصل می‌نمود.

بحرالعلوم دارای اخلاق پسندیده انسانی و پیامبرگونه بود. تواضع و فروتنی او زبانزد خاص و عام، و عطوفت و مهربانی او نسبت به بینوایان و مستمندان، در بالاترین حد ممكن خود بود، به حدی كه شاگردان و مریدان خود را تحت تاثیر كامل قرار می‌داد. او كم سخن می‌گفت، سكوتش از حرف زدنش بیشتر بود، همواره در حال تفكر و اندیشیدن به سر می‌برد، اگر سخنی به زبان می‌آورد، با ذکر خدا همراه بود، در بین مردم كه می‌نشست، نشستن حالت تشهد در نماز را داشت. هنگام راه رفتن هیبت و وقار خاصی داشت، هیچ گاه به پشت سر خود یا به اطراف خود نگاه نمی‌كرد مگر در حال ضـرورت، گـام های استوار خود را بیشتر با اندیشه‌های شگرف می‌آمیخت. چون دریافته بود كه هیبتش مانع از سخن گفتن مردم با وی می‌شود، لذا همیشه ملازمان خود را سفارش می كرد تا باب سخن گفتن با مردم را بگشایند تا از راز دل مردم باخبر شده و در رفع گرفتاری‌ های آنان بكوشند.

صبح‌ها را همواره در بحث و تـدریس و قضاوت بین مردم، و شب‌ها را در مطالعه و تحقیق می‌گذراند و پس از اندكی خواب و استراحت، برای عبادت و مناجات به درگاه خداوند ذوالجلال خود را كاملا آماده می‌ساخت و بسیار دیده شده بود كه پس از نیمه شب، از نجف تا کوفه پیاده راه می‌رفت كه هنگام مناجات در مسجد کوفه باشد و پس از نماز صبح به نجف بازمی‌گشت و قبل از هر كار بـه حرم مطهر جد بزرگوارش امیرالمؤمنین (ع) مشرف می‌شد و با آن حالت معنوی و عرفانی كه داشت، به زیارت مشغول می‌گشت و برخی از كتب رجال در احوال آن بزرگوار نوشـته‌اند: گاهی سؤالاتی از امام زمان (عج) می‌كرد و به نحوی كه ما نمی‌دانیم، پاسخ دریافت می‌نمود.

اجتناب بحرالعلوم از هرگونه سخت‌گیری در امور جاری زندگی و نیز سخاوت و همت بلند او، زبانزد همگان بود، چندان که برخی به گرایش‌های عرفانی در وی معتقد شده‌اند و تأثیر این گرایش را در دست‌پروردگان و برخی از علمای پس از او نمی‌توان انکار کرد.

همه معاصران بحرالعلوم به مقام علم و تقوای او اذعان کرده‌اند. حتی استاد او، وحید بهبهانی، در سال‌های پایانی عمر، چون زوال ملکه اجتهاد را در خود احتمال می‌داد، در مسایل فقهی از او نظرخواهی می‌کرد. خبر تشرف وی به حضور امام زمان (عج) به حد تواتر رسیده است و اصل این تشرف را هیچ‌ یک از دانشمندان معاصر یا متأخر از او، انکار نکرده‌اند.

داستان مفصلی را از مناظره او با دانشمندان یهود در كتاب‌های نقل كرده‌اند كه بیشتر شباهت به مناظره و احتجاج ائمه معصومین (ع) با علمای یهود و نصارا دارد. این مناظره كه در ۱۴ صفحه با قطع وزیری چاپ شده است و علمای یهود را به تسلیم و خضوع واداشته است، بیانگر اطلاع و آگاهی‌های فوق‌ العاده سید بحرالعلوم در بخش عقاید و کلام می‌باشد.

داستان‌های بسیاری درباره دستگیری بحرالعلوم از بینوایان و رسیدگی او به حال مستمندان نقل شده است و برخی از نویسندگان نوشته‌اند كه شب‌ها همانند جدش امیرالمؤمنین (ع)، كوله باری از مواد غذایی را بر دوش می‌گرفت و از تاریكی شب استفاده می‌كرد، در كوچه‌های نجف راه می‌افتاد و بر در خانه هر فقیر مستمندی كه می رسید، مقداری از غذا و پول قرار می داد و همواره از حال مردم سؤال می‌كرد و به بینوایان رسیدگی كامل داشت.

نـوشته‌اند شبی شاگرد برجسته‌اش سید محمد جواد عاملی (صاحب مفتاح الکرامه) را فراخوانده، او را توبیخ و سرزنش نمود. مرحوم عاملی دلیل نگرانی استادش را پرسید. استاد در پاسخ گفت: یكی از برادران مسلمان كه همسایه شما است، تهیدست است. او هر شب خرمای بد و ارزان قیمتی از بقّال می‌گرفت و بچه‌های خود را با آن سیر می‌كرد‌. امروز رفته است از بقّال خرما بگیرد اما بقّال از دادن خـرما امتناع ورزیده است، زیرا بدهكاری های آن بیچاره زیاد شده بود و امشب او و بچه‌هایش بی‌شام مانده‌اند. سید جواد عاملی از آقای بحرالعلوم معذرت خواهی می‌كند و از اینكه از حال او خبر نداشته است، پوزش می طلبد.

بحرالعلوم در پاسخ او می گوید: معلوم است بی اطلاع بوده‌ای، چون اگر با علم به حال آن بیچاره شام می‌خوردی و به او اعتنا نمی‌كردی، کافر بودی، ولی آنچه مرا نگران و ناراحت كرده است، این است كه تو چرا از برادر مسلمانت خبر نداشته‌ای؟ باید از حال برادرانت جستجو كنی و آنان را دریابی. در هـر حـال، سید، سینی بزرگی پر از غذا با مقداری پول به آقای عاملی داد و از او خواست كه به منزل آن برادر مؤمن برود و با هم شام بخورند و این پول را هم به او بپردازد تا قرض‌های خود را ادا كند و خود همچنان منتظر ماند و شام تناول نكرد تا اینكه آقای عاملی برگشت و به او خبر داد كه غذا را بـا هـمـسایه‌اش تـنـاول كرده و پول را هم به او رسانده است. جالب اینجاست كه انعام بحرالعلوم درست به اندازه قرض‌ها و دیون آن مؤمن بوده است.

یکی از شاگردان سید به نام «شیخ تقی ملّا کتاب» نقل می‌کند: یک سال مرحوم سید از نجف به کربلا سفر نمود. طبق معمول گروه زیادی از شاگردان از جمله راوی داستان که در چنین سفرهایی با سید همراهی می‌کردند در این سفر نیز ملازم ایشان شدند. در میانۀ راه متوجه مردی شدند که با فاصله‌ای از این کاروان به تنهایی سفر می‌کرد؛ اما هر وقت سید می‌ایستاد او نیز می‌ایستاد و هر وقت بد به راه می‌افتاد او نیز راهی می‌شد.

بالاخره سید از ما جدا شد و به طرف وی رفت و به او اشاره کرد که با ایشان همراه شود. مرد نزد سید آمد و دست او را بوسید. مردی بود غریب که از ظاهر و لهجه‌اش کاملا پیدا بود که اهل عراق نیست. مرحوم سید از مردان و زنان و کودکان خانواده‌اش – همگی به اسم ـ احوال پرسید و حتی همسایگان و اطرافیان آن مرد را هم تا چهل نفر نام برد و احوال آنان را هم جویا شد؛ مرد غریب بسیار شاد گردید و ما همه متعجب!

سید به ما فرمود: این مرد اهل یمن است. از سید پرسیدیم شما چه زمانی ساکن یمن بوده‌اید که او و خانواده اش را می‌ شناسید؟! سید سرش را تکان داد و گفت: «سبحان الله! اگر از وجب به وجب زمین از من بپرسید من آن را می شناسم!»

میرزا محمد ابراهیم کرباسی اصفهانی، از شاگردان سید بحرالعلوم بوده و گفته است: به مسجد سهله رفتم. دیدم سید بحرالعلوم ایستاده به نماز و تمام صحن پر از جمعیت است و به او اقتدا کردند. من نزدیک درب اقتدا کردم و تا سلام گفتم دیدم جمعیتی در کار نیست. به سید بحرالعلوم گفتم: این ها جن بودند؟ فرمود: از کجا ملائکه نبودند؟

 

از منظر فرهیختگان

وحید بهبهانی می گوید: او عزیزترین و گرامی ترین فرزندانم، پژوهشگر و مـحقق بزرگ، فرزند روحانی من، دانشمند مطلع و باهوش، عالم و باتقوا است. محقق خوانساری و سید حسین در اجازه ای كه به او داده است، متذكر می شود كه ایشان مجتهد در فروع و اصول و مقتدای خاص و عام و یگانه روزگار می‌باشد.

صاحب منتهی المقال می نویسد: رهبر دینی وارسته ای كه دوران مانند او سراغ ندارد، و شخصیتی كـه روزگار از آوردن نظیر او، عقیم مانده است. سید دانشمندان و عالمان، ولی فـاضلان، علامه دهر و یگانه عصر، كسی كه اگر در معقول سخن گوید، می‌پندارم شیخ الرئیس ابوعلی سینا است و اگر در كلام مناظره كند، نخواهم گفت، جز اینكه او به خدا سید مرتضی (علم الهدی) اسـت، و اگر قرآن را تفسیر كند و به او گوش فرا دهم، حیرت زده خواهم گفت: گویا خدا قرآن را بر او نازل كرده است كه این چنین از رموز و اسرار آن آگاه است.

میرزا حسین نوری می گوید: همۀ علمای معاصرش و همۀ آنان که پس از وی آمده‌اند به بلند مرتبگی و ریاستش در علوم نقلی و عقلی و سایر کمالات نفسانی اذعان داشته‌اند تا جایی که فقیه بزرگوار شیخ جعفر کاشف الغطاء با آن‌ وجود جایگاهی که در فقاهت، زهد و برتری بر دیگران داشت، خاک کفشش را با حنک عمامه خویش پاک می‌نمود. او از کسانی است که کرامات فراوانی از او سر زده و بارها به دیدار امام زمان (عج) مشرف شده‌ است و من کسی را چون او در کرامات و دیدار با امام زمان (عج) نمی‌شناسم مگر سید بن طاووس.

علامه طهرانی گوید: ترجمه و شرح حال بحرالعلوم و بيان اقصى مدارج و معارج سير كمالى آن فريد عصر و نادره دهر، از حيطه پرواز فكر حقير و از امكان رشحات خامه فقير خارج است. چه گويم درباره كسى كه تشرّف او كرارا و مرارا به محضر مقدس حضرت امام زمان أرواحنا له الفداء جاى شبهه و ترديد نيست و اين نظر نزد علماى اعلام بلكه همه قاطنين و ساكنين نجف اشرف در حكم مسلّمات است. برخی از كلمات بزرگان استفاده می‌شود كه باب امكان تشرّف به خدمت آن ولىّ والاى عالم امكان پيوسته براى باز بودن است، بلكه چه گويم درباره كسى كه او را آن صاحب مقام ولايت كبرى، امام زمان (عج) در آغوش گرفت!

سيد محمدباقر خوانسارى می‌گوید: روزگار نتوانسته است مانند او را به جهان بسپارد. سلطان عظيم الهمّة و بلند پروازى است كه مادر دهر ساليان دراز از زایيدن همانند او عقيم بوده است. بزرگ علماى اعلام و مولاى فضلاى اسلام، علامه دهر و زمان خود و يگانه عصر و اوان خود بوده است. اگر در بحث معقول زبان بگشايد، گویى اين شيخ الرئيس است، اين سقراط و ارسطو و افلاطون است. اگر در منقول بحث كند، گویى اين علامه محقق در فروع و اصول است. در فنّ كلام با كسى مناظره نكرده است مگر اينكه گویى سوگند به خدا اين علم الهدى است. اگر گوش‌ فرادهى به آنچه در هنگام تفسير قرآن كريم به زبان آرد فراموش مى‌كنى آنچه در ذهن دارى و چنين مى‌پندارى مثل اينست كه اين همان كسى است كه خداوند قرآن را بر او فرستاده است.

 

شاگردان

  • شیخ جعفر کاشف الغطا
  • سید محمدجواد عاملی
  • شیخ محمدتقی اصفهانی
  • شیخ احمد نراقی
  • شیخ ابوعلی حائری
  • شیخ اسدالله تستری
  • شیخ محمد علی زینی عاملی نجفی

 

آثار

  • المصابیح
  • الدرّة النجفیة
  • مشکاة الهدایة
  • الفوائدالرجالیة
  • تحفة الکرام فی تاریخ مکة و البیت الحرام
  • تحفة الملوک فی السیر و السلوک
  • الفوائد الاصولیة

 

عروج ملکوتی

او سرانجام در ماه رجب سال ۱۲۱۲ قمری، در سن ۵۷ سالگی، جهان فانی را وداع و ندای حق را لبیک گفت و به سوی محبوب خود شتافت. جسد او را كنار قبر شیخ طوسی در مسجد طوسی به خاک سپردند كه امروزه این مقبره به اسم مقبرة الطوسی و بحرالعلوم معروف است.

زندگینامه سید علی شوشتری

 

به نام آفریننده عشق

 

عارف کامل، فقیه زاهد و استاد کل، آیت الله سید علی شوشتری در سال ۱۲۲۲ قمری در شوشتر از شهرهای خوزستان چشم به جهان گشود. تبار وی با چند واسطه به عالم بزرگ و محدث کبیر، مرحوم سید نعمت الله جزایری می رسد. وی سرحلقه سلسله عارفان معاصر شیعه است.

 

ویژگی ها

سید علی شوشتری برای تحصیل علم و راهیابی به کمال عازم نجف اشرف شد و از استادان آن دیار کمال استفاده را برد. وی بعد از تکمیل تحصیل و اخذ درجه اجتهاد و کسب اجازه از علمای نجف به دیار خود بازگشت و به امر قضاوت، حل مشکلات مردم و تدریس پرداخت. سید علی شوشتری برادری نیز به نام سید احمد داشته که از بزرگان عصر خود بوده است.

وی در فقه و اصول شاگرد شیخ انصاری بوده و از سویی، وصی او نیز بوده و در عین حال به جهت کمالات معنوی و عرفانی، شیخ انصاری در مجلس اخلاق او زانو می‌زده است. ایشان سیدی عالم، عابد، زاهد، متهجد، سخاوت پیشه و همواره به عبادت و اعانت به اهل علم و مردم مشغول بوده است.

در سال‌هایی که سید علی شوشتری فارغ از هر امری مشغول تدریس و قضاوت در بین مردم شوشتر بود، سفیری الهی، او را به راهی پر رمز و راز دعوت نمود و او را شایسته بیش از آن چه که هست دانسته و در شبی سیاه و تار او را به وادی نور و حقیقت راهنمایی کرد. صاحب طرائق الحقایق، این حادثه فرح بخش را این چنین بیان می‌کند: مرحوم سید بعد از تحصیلات مراتب علم و تکمیل اجتهاد از علمای نجف اشرف، اجازه حاصل کرد و به وطن باز آمد و به تدریس و قضاوت مشغول شد. در یکی از شب ها در حدود ساعت ۲ بامداد صدای در را شنید. وقتی نام او را پرسید، گفت: نام من «ملا قلی جولا» است و می خواهم به محضر آقا برسم.

سید علی فرمود: حالا دیر وقت است. اگر کاری هست فردا به در مدرس بیایید. در این هنگام عیال سید گفت: شاید کاری مهم و لازم داشته باشد که این وقت شب آمده؛ شایسته است رخصت دهید تا به خدمت شما برسند. سید علی فرمود: حال که تو خود راضی به زحمت هستی، پس ناچار باید از اتاق بیرون روی تا آن مرد وارد شود. وقتی ملا قلی وارد شد؛ در گوشه‌ای قرار گرفت و ساکت ماند. گفتند: حاجتت را بگو. گفت: آمده‌ام عرض نمایم این راه که می‌روی به جهنم می‌رسد! این را گفت و رفت.

وقتی عیال سید آمد، پرسید چه کار داشت؟ سید جواب فرمود: گویا جنون داشته است. بعد از هشت شب باز در همان وقت، در منزل سید علی کوبیده شد. معلوم شد ملا قلی است و می‌خواهد خدمت آقا برسد. سید علی وقتی فهمید ملا قلی است گفت: گویا هر وقت جنونش گل می‌کند نزد ما می‌آید. بعد از ورود، خطاب به سید علی گفت: مگر نگفتم این راه که می‌روی به جهنم می‌رسد. حکم امروزت مبنی بر ملکیت آن محل باطل است و سند صحیح و معتبر به امضای علما و معتبرین در وقف بودن آنجا در فلان‌جا به این نشانی پنهان است؛ این را گفت و رفت.

سید به فکر فرو رفت که این مرد کیست و چه می‌گوید؟ چون صبح شد به مدرس رفت و با بعضی از خواص به آن محل رفته و آن جا را کندند. جعبه‌ای ظاهر شد؛ وقتی باز نمودند، همان سندی بود که ملا قلی گفته بود. لذا سید علی حکم دیروز خود را لغو نموده و حکم به وقف بودن آنجا دادند. پس از هشت شب دیگر، نیمه شب در کوبیده شد باز هم ملا قلی بود. سید علی وقتی فهمید که ملا قلی آمد. خود به دیدارش شتافته و مقدمش را گرامی داشته و در صدر نشاندنش و گفت: حق با شما بود. حال تکلیف چیست و چه باید کرد؟

ملا قلی گفت: حال که معلوم شد جنون ما گل نمی‌کند، هر آنچه داری بفروش و بعد از ادای دیون به نجف اشرف برو و ضمن عمل به این دستور العمل منتظر باش تا به تو برسم. سید علی نیز طبق دستور عمل نموده و به نجف اشرف رفت. روزی در وادی السلام ملا قلی را دید که مشغول دعا است. بعد از فراغت از دعا به خدمتش رسید و با هم به محل خلوتی رفتند. ملا قلی گفت: فردا من در شوشتر فوت خواهم کرد و دستور العمل تو نیز این می‌باشد و از آنجا با سید علی وداع کرد.

این که «جولا» کیست و از کجا آمد، عده‌ای معتقدند: از آنچه که به اسناد صحیح در احوال جولا نوشته‌اند؛ این مقام معنوی، آن بزرگوار را به استقامت اتصال به باطن ولایت علویه مهدویه حاصل آمده است بلا واسطه. از این رو می‌توان گفت که او یکی از بزرگان «اویسی» است.

از جمله خصوصیات مهم و بارز اخلاقی سید علی، بخشندگی بسیار و توجه به تنگدستان بود؛ به گونه‌ای که اموال خود را به آن‌ها بخشیده و ایشان را بر خود ترجیح می‌داد. سید محسن امین در اعیان الشیعه نقل می‌کند: بعد از فوت سید محمد (پدر سید علی شوشتری) که از بزرگان شوشتر بود، آنچه که نصیب سید علی شد نزدیک به ۳ هزار تومان بود. وی آن را نگرفته و به برادرش سید احمد تحویل می‌دهد تا خرج فقرا و مستحقین بنماید و او نیز تمام آن را در این راه مصرف نمود.

سید علی شوشتری عمرش را در ترک لذات دنیوی و زندگی زاهدانه به سر برد و از دنیا به قدر ضرورت بهره گرفت و بدین حالت نیز زندگی را وداع نمود. شیخ محمد تقی اصفهانی از عالمان و بزرگان اصفهان، در کتابش موسوم به «مفتاح السعاده» برخی از اموری را نقل می‌کند که دلالت بر بلندی مرتبه و عظمت شأن سید علی شوشتری دارد. از برنامه های عبادی ایشان می توان به مواظبت بسیار بر اعتکاف در مسجد کوفه و مسجد سهله نام برد.

سید علی شوشتری قبل از ورود به وادی نور و عرفان، به مرحله اجتهاد رسیده بود و به تدریس نیز اشتغال داشت. بعد از آن بود که به دستور مولا قلی جولا به نجف رفت. احتمالا وی در آنجا به مباحث فقه و اصول نیز اشتغال داشته است و در کلاس درس شیخ انصاری نیز شرکت می‌نموده است.
شوشتری علاوه بر تبحر در علوم حوزوی و عرفان، در طبابت نیز تبحر داشته است؛ ولی به جز «شیخ انصاری» کسی را مداوا نمی‌نمود که علتش آشکار نیست. فاضل عراقی در «دار السلام» به مناسبتی ذکری از طبابت سید علی می‌کند. وی در این کتاب، ذیل نام کسانی که خدمت حضرت حجة بن الحسن (عج) رسيده‌اند، می‌گوید: نقل کرد حاجی ملا علی محمد بزرگ که مرتبه تقوی و تقدس او بر اهل نجف اشرف مخفی نیست و احتیاج به تزکیه و توثیق ندارد از برای حقیر سید محمد که در وقتی از اوقات مبتلا شدم به مرض تب و این مرض طولانی شده و کار به جایی رسید که قوای من ضعیف شد و طبیب من که سید الفقها و المجتهدین آقای حاج سید علی شوشتری بود، از من مأیوس شد؛ لکن به جهت تسلی خاطر من، بعضی دواهای جزئی تجویز می‌نمود.
مادر شیخ انصاری به سال ۱۲۷۹ قمری در نجف اشرف از دنیا رفت و شیخ از فرط علاقه‌ای که به او داشت در مرگ او بسیار متأثر و غمناک شد و گریه کرد. ملا باقر شوشتری شاگرد شیخ می‌گوید: بعد از غسل و حنوط و کفن کردن، ایشان را برای نماز بر پیکرش به صحن شریف آوردند و صحن شریف از جمعیت مردم برای نماز پُر شده بود. در این حال، شیخ به حاج سید علی فرمود: شما بر مادر نماز بخوانید ولی جناب سید نپذیرفت و فرمود: شما اولی هستید برای نماز بر مادر؛ شیخ انصاری فرمود: «هیچ عملی که بخواهم برای مادر در این دنیا انجام بدهم افضل و بالاتر از نماز خواندن شما بر او سراغ ندارم.» سپس جناب سید جلو رفت و بر مادر شیخ نماز خواند.

آمده است: سید علی در معارف به دورترین نقطۀ آن دست پیدا کرده و در سلوک، روشن‌ ترین و بالاترین طریقه را داشته است، دارای کرامات و مکاشفات بسیاری بوده است، در مقامات ربانی به حدی بوده است که کماکان، شیخ از مریدان وی بوده و در زهد و ریاضات شرعیه و مخالفت نفس مشهور بوده است.

میرزا حبیب‌ الله رشتی از پسر سید علی روایت می‌کند که گفت: در وبایی که در آن دوران عارض گردید، سید را در اواسط شب، ناخوشی وبا عارض شد و چون حالت او را پریشان دیدم و ضعف پیری و عبادت هم در او زیاده بر آن بود، از خوف آنکه مبادا تا صبح نماند و شیخ از ما مؤاخذه نماید که چرا جهت عیادت به او اطلاع ندادیم، فانوس را از برای اعلام شیخ روشن کردیم. سید چون ملتفت شد، فرمود: چه خیال دارید؟ عرض کردیم: اراده داریم شیخ را باخبر کنیم. گفت: حاجت به آن نیست، شیخ تشریف می‌آورد، چراغ را خاموش کنید و بنشینید.

چون فانوس را خاموش کرده و نشستیم، لمحه‌ای نگذشت که آواز حلقه در بلند شد، سپس سید فرمود: شیخ است، در را بگشایید. چون در را باز کردیم، شیخ را با ملا رحمت‌ الله در پشت در دیدیم. شیخ فرمود: حال سید علی چگونه است؟ عرض کردیم: حالا که مبتلا شده، خدا رحم کند ان شاء الله؛ فرمود: باکی نیست ان شاء الله، و داخل گردید. چون سید را مشوش و مضطرب دید، فرمود: مضطرب مشو، خوب می‌شوی ان شاء الله. سید عرض کرد: از کجا می‌گویی؟ فرمود: خواسته‌ام که تو بعد از من بمانی و بر جنازۀ من نماز کنی. عرض کرد: چرا این ‌را خواستی؟ شیخ فرمود: حالا که شده؛ پس نشست و قدری سؤال و جواب و مطایبه کردند و شیخ برخواست و رفت.

آیت الله شبیری زنجانی می گوید: دو نفر نزد شیخ (انصاری) مقرب بودند که ایشان حرف آنها را رد نمی‌کرد، یکی آقا سید علی شوشتری بود و دیگری میرزای شیرازی. در لؤلؤ الصدف آمده است: حاج سید علی شوشتری و شیخ انصاری از زهّاد علما محسوب می‌شدند. شیخ انصاری، با آن نهایت زهد و ورع و کرامات، مع‌ ذلک نهایت ارادت را نسبت به این سید جلیل داشته و چنین می‌دانسته‌اند که آن جناب خدمت امام زمان (عج) رسیده‌اند و بعضی از حکایت عجیب و غریب دربارۀ ایشان نقل کنند.

 

از منظر فرهیختگان

مرحوم علامه حسینی طهرانی می‌گوید: مرحوم آقا سید علی شوشتری از اعظم فقها و از مبرّزین شاگردان شیخ مرتضی انصاری بوده است و پس از فوت شیخ، درس او را از همان‌جا که مانده بود، شروع کرد و او را بحر موّاجی یافتند.

محمدحسن خان اعتماد السّلطنه می‌گوید: حاج سید علی شوشتری، عالم عامل و عارف کامل و فقیه فاضل بود‌. به زهد و ریاضات شرعیّه و مخالفت نفس مشهور بود.
در امل الآمل آمده است: «سید جلیل، سید علی فرزند حاج سید محمد فرزند طیب شوشتری غروی، عالم عامل کامل و فقیه فاضل و یکی از رؤسای مذهب شیعه و مراجع این طائفه بعد از علامه انصاری است که از خواص اصحاب و با جلالت‌ ترین برادران دینی اوست‌‌. او را در معارف، مقامی شافی و در سلوک، مسلکی صافی است؛ صاحب کرامات و مکاشفاتی است که بسیاری از آن‌ها را عده‌ کثیری از موثّقین برای من نقل کرده‌‌اند.»

شاگردان

عروج ملکوتی

حاج سید علی شوشتری پس از عمری مجاهده و تحمل رنج مبارزه با نفس، در سال ۱۲۸۱ قمری وقات نمود. برخی تاریخ وفاتش را ۱۲۸۳ و برخی نیز ۱۳۰۵ دانسته‌اند که ظاهرا سال ۱۲۸۱ صحیح‌تر است. وی در نجف اشرف به دیدار محبوبش شتافت و در مقبره متصل به درِ قبله صحن مطهر علوی مقابل مقبره شیخ انصاری به خاک سپرده شد.

زندگینامه سید محمدحسن طباطبایی

 

به نام آفریننده عشق

 

سید محمدحسن طباطبایى (۱۳۴۷ – ۱۲۸۶ شمسی)، عالم ربانى و عارف متشرع شیعه، برادر کوچکتر علامه طباطبایى و از شاگردان سید علی قاضى بود.

 

ویژگی ها

محمدحسن طباطبايی در سال ۱۳۲۶ قمری (مطابق با ۱۲۸۶ شمسی) در تبریز دیده به جهان گشود. پدرش میرزا محمد قاضى طباطبایى، خود، عالمى وارسته و از روحانیان بود. ۵ سال قبل از آن، یعنى در سال ۱۳۲۱ قمری، برادر نامدارش محمدحسین (علامه طباطبایى) به دنیا آمده بود. سید محمدحسن الهى از طریق تهجد و توسل و تزکیه نفس، صاحب کرامات و کمالات معنوى بود و به مراتب بلند عرفان عملى رسید. علامه حسن‌زاده آملى از شاگردان بزرگ اوست.

میرزا محمدتقى قاضى طباطبایى متوفى به سال ۱۲۲۰ قمری، جد سوم سید محمدحسن الهى است که عارف مشهور میرزا على‌ آقا قاضى طباطبایى، در این شخص با محمدحسن و برادرش علامه طباطبایى اشتراک نسب دارد. میرزا محمدتقى قاضى، از شاگردان بزرگ و ممتاز وحید بهبهانى به شمار مى رود که در فقه، کلام، ادبیات عرب و مباحث تفسیرى صاحب‌نظر بوده است.

سید محمدحسن در سنین کودکى هم‌زمان با آموزش در مکتب‌خانه و فراگیرى مقدمات ادبیات فارسى و عرب زیر نظر استاد معروف وقت، آقا میرزا على نقى خطاط با هنر خوشنویسى آشنایى یافت و در این اندیشه به مهارت رسید و پس از پایان درس‌هاى شیخ محمدعلى سرابى، به مدرسه طالبیه تبریز آمد و سطوح عالى فقه، اصول، فلسفه و کلام را زیر نظر اساتید خبره و دانشوران زبده به کمال رسانید.

او و برادرش محمدحسین، در تمامى مراحل و طى منازل علمى و کمالات عرفانى با هم بودند و در مصائب و سختى ها و امور عادى، همچون رفیق یکدیگر به شمار می‌رفتند که گویى یک جان در دو قالبند. سید محمدحسن به همراه برادرش، در سال ۱۳۰۴ قمری، جهت تکمیل تحصیلات علوم دینى، تبریز را به قصد عتبات عالیات ترک نمود و عازم نجف اشرف گشت و در منزلى واقع در محله عماره که در نزدیکى بارگاه مطهر امام على (ع) قرار داشت، اقامت گزید و به محضر اساتید وقت حاضر گردید و به مدت یازده سال از حوزه درسى سید على قاضى طباطبایى و سید حسین بادکوبه‌ای،  در عرفان، فلسفه، ریاضى و طب بهره‌مند شد.

در نجف اشرف، این دو برادر هر شب براى اقامه نماز شب برخاسته و پس از اداى نوافل تا فرارسیدن وقت نماز صبح با یکدیگر تمرین خطاطى (خط درشت) مى‌کردند و بعد از انجام فریضه صبح، با هم به بحث در مسائل مورد تحصیل پرداخته و تا موقع حاضر شدن به درس استاد، این روند استمرار داشت. در سال ۱۳۱۴ شمسی، آیت الله الهی طباطبایى و برادرش، به موطن خویش (تبریز) بازگشتند و در حوزه علمیه شهر به تدریس فلسفه از شفا و اسفار و برخى دیگر از کتب اهل حکمت اشتغال ورزیدند و برخى جویندگان کمال را به سوى قله معنویت هدایت نمودند. آیت الله شیخ ابوطالب تجلیل، برخى دروس حوزه را خدمت ایشان تلمذ نمود.

به دلیل مقامات علمى و اشتهار الهی طباطبايی در تبحر علوم عقلى، دانشگاه تهران از مرحوم الهى جهت تدریس این رشته از دانش دینى براى تدریس دعوت نمود، اما ایشان از پذیرش امور رسمى اکراه داشت و چون دعوت کنندگان اصرار زیاد کردند، تفألى به قرآن نمود. اما استخاره خوب نیامد و لذا تقاضاى مزبور را نپذیرفت. آیت الله الهى طباطبایى در سال ۱۳۴۵ به شهر مقدس قم مشرف گردید و قریب یک سال، در این دیار بابرکت اقامت گزید و تنى چند از فضلاى حوزه علمیه قم در این مدت از فیض وجودش برخوردار گشتند که در میان آنان، علامه حسن‌زاده آملى بیش از دیگران از حضور پرفروغش استفاده کرد. وی در این مورد خاطر نشان نموده است: «در همه حال، استادم حکیم متأله، آیت الله آقاى محمدحسن قاضى طباطبایى تبریزى مشهور به الهى «اعلى الله مقامه» پیوسته مرا به مراقبت و نگاه داشتن ادب در برابر خداوند و محاسبه نفس بسیار توصیه مى‌‌فرمود و من نفحات انفاس شریفش و برکات فیوضات منیعش را فراموش نمى‌کنم.»

سید محمدحسن الهى به دلیل تهجد و عبادت‌هاى شبانه به همراه سلوک روحانى و توسل به پیشگاه خاندان عصمت و طهارت (ع) خصوصاً حضرت على (ع)، به کمالاتى معنوى دست یافت و روزنه‌هایى نورانى برایش فراهم گردید و حالاتى غیبى را کشف کرد. او در نجف، از طریق تزکیه نفس، در عرفان عملى به رتبه‌اى رسید که چشم برزخى‌اش باز شد و انسان‌ها را مطابق ملکات و گرایش‌هاى باطنى آنان مشاهده مى‌کرد. علامه حسن‌زاده آملى نوشته است: براى بنده بارها پیش آمد و در محضر شریف ایشان شواهدى دارم و یادداشت‌ها و خاطراتى در دفتر جداگانه نوشته و جمع آورى نمودم.

مرحوم الهى خیلى ساده و با پرهیز از تجملات، روزگار مى‌گذرانید و از خود منزل مسکونى نداشت و منزلى که به اتفاق خانواده در آن ساکن بود، به همسرش تعلق داشت و پس از ارتحال نیز از اموال منقول و غیر منقول چیزى باقى نگذاشت و میراث او فکر، اندیشه، اخلاق مهذب و یادداشت‌ها و نوشته‌هایى است که از وى باقى مانده است و نیز شاگردانى که از خرمن وجودش خوشه چینى کرده و از چشمه اندیشه اش جرعه‌هایى نوشیده‌اند.

یکى از مهم‌ترين ویژگى‌هاى اخلاقى محمدحسن الهى، صبر و استقامت در مسیر زندگى مى‌باشد و این که ناملایمات را با ایمان و تقوایى که داشت، پشت سر مى‌نهاد و هر گونه ابتلایى را همچون لطف الهى تصور مى‌کرد و این امور را در تربیت و سازندگى انسان و بیرون آمدن او از خواب غفلت و حالت نسیان مؤثر مى‌دانست و عقیده داشت گره‌هاى مشقت بار زندگى اگر از سوى خود انسان بر اثر برخى جهالت‌ها پدید نیامده باشد، در تصفیه درون و تقرب به حق مؤثرند.

او انسانى صادق، بى‌آلایش، فروتن، مهربان و مربى نفوس بود و علامه طباطبایى در مناسبت‌هاى گوناگون، خلق وی را وصف مى‌نمود و ملکات‌ نفسانى و حالات معنوى این شخصیت را که در گمنامى مى‌زیست، تحسین و تمجید مى‌کرد. آیت الله سید محمدحسن الهى از جمیع جهات شباهت زیادى با علامه طباطبایى داشت و در شیوه زندگى، سعه صدر، همت عالى، زندگى زاهدانه به معناى واقعى، دورى از دنیا و دنیا طلبان، رابطه با خداوند و… نمونه‌اى بارز در خطه آذربایجان و منطقه تبریز بود و در بین اهالى این سامان، به پاکى و طهارت نفس اشتهار داشت.

آیت الله حسن‌زاده آملى در درس هشتاد و یکم از معرفت نفس گفته است: «نکته‌اى بلند از استادم شادروان جناب علامه آقا سید محمدحسن الهى طباطبائى تبریزى به یادگار دارم. روزى در مزار شیخان قم به حضور مبارکش افتخار تشرف داشتم و هیچ‌گاه در محضر فرخنده‌اش یک کلمه از دنیا گله و شکوه‌اى و حرف کم و زیاد مادى نشنیدم. فرمود: آقا! انسان‌ها همچون معادن هستند باید آن ها را استخراج نمود. غرض آن جناب اینکه همچنان که کوه‌ها داراى معادن طلا، نقره، الماس، فیروزه و غیره هستند، انسان‌ها داراى معادن گوناگون حقایق و معارفند. باید هر کسى کوه وجودش را بشکافد و آن معادن را استخراج کند. یعنى در روانشناسى بکوشد تا آب زندگى از او بجوشد. البته این سخن را عمق دیگر است.»

علامه طباطبايى در مورد حالات برادر خويش مى‌فرمايد: «وقتى همراه برادر در نجف اشرف تحت تربيت اخلاقى مرحوم حاج‏ ميرزا على آقا قاضى بوديم، سحرگاهى بر بالاى بام، بر سجاده عبادت نشسته بودم. در اين موقع خواب سبكى به من دست داد و مشاهده كردم دو نفر مقابل من نشسته‌‏اند. يكى از آن‌ها حضرت ادريس (ع) و ديگرى برادر عزيز و ارجمند خودم آقاى حاج سيد محمدحسن الهى طباطبايى بود. حضرت ادريس (ع) با من به مذاكره و سخن مشغول شدند؛ ولى طورى بود كه ايشان القای كلام ‏می‌نمودند و تكلم مى‏‌كردند، ولى سخنان ايشان به واسطه كلام آقاى اخوى استماع مى‏ شد!»

علامه ‏طباطبایى در مناسب‏ت‌هاى گوناگون براى شاگردان خود از خصوصيات روحى برادرش سخن می‌‏گفت و اخلاق و رفتارش را تمجيد و تحسين مى‏‌كرد و هوش و توانايى‏‌هاى علمى برادر را مى‌ستود و در جلسه‏‌اى نقل كرده بود:

«برادر ما راجع به تأثير صدا و كيفيت آهنگ و تأثير آن در روح و به طور كلى از اسرار علم موسيقى و روابط معنوى روح با صداها و طنين‏‌هاى وارده در گوش، كتابى به رشته تحرير در آوردند كه انصافا اثر نفيسى بود و تا به حال در دنياى امروز، بى‏‌نظير و از هر جهت بديع و بى‌سابقه بود، لكن بعد از اتمام آن، بيم آن را پيدا كرد كه به دست نااهلان و حكّام جائر بيفتد و تشكيلات نامشروع از آن استفاده سوء بنمايند، لذا آن را به طور كلى مفقود نمود.»

استاد فاطمی نیا می فرمود: از آیت الله جعفر سبحانی که از محضر علامه طباطبایی بهره مند گشته است، شنیدم که خود علامه می‌فرمود: «من یک روز مشاهده کردم که آقا سید محمد حسن، بعد از نماز صبح با انبیای گذشته جلسه دارد.»

تواضع و فروتنی از خصوصیات برجسته ی آیت الهی بود. به نقل از حجت الاسلام کاظم ایمانی که از مرتبطین ایشان در مدرسه طالبیه تبریز بودند، آمده است: هنگامی که یک بار می‌خواستند کفش های آیت الله الهی را جلوی پای ایشان جفت کنند، نه تنها بازوی آن شخص را می‌گیرد و مانع این کار می‌شود، بلکه به گریه هم می‌افتد و می‌گوید: «آخر مگر من که هستم که شما کفش‌های مرا جفت کنید؟ چرا شما باید کفش های مرا جلوی پایم بگذارید؟»

مرحوم سید محمد حسن قاضی می‌گفت: من به آیت الله الهی خیلی می‌گفتم که آخر، احضار ارواح چطور می‌شود؟ ایشان به من گفتند: تو احضار ارواح را چه کار داری؟ احضار احیا را بخواه! من گفتم: آن شیخی را که دیروز در فلان مجلس با ما بود، احضار کن! گفتند: خیلی خوب! سپس شروع کردن به انجام دادن کارهایی، بعد به من گفتند: برو بیرون خانه! من رفتم دیدم آن شیخ آمده و می گوید آقای الهی داخل همین کوچه شد، اما نمی‌دانم منزلش کدام یکی است! گفتم: آقا بفرمایید داخل، آمد نشست و با هم مشغول صحبت شدیم.

به نقل از آقای سید محمد صادق قاضی طباطبایی آمده است: آقای الهی زمانی که در قم بود به روضه‌ای که در منزل مرحوم میرزا تقی زرگری تشکیل می‌شد، می‌رفت. آن‌ها بعد از روضه یک جلسه خصوصی داشتند. یک بار پس از اتمام روضه، وقتی برای آیت الله الهی در سینی مسی چای می‌آورند، ایشان انگشت خود را بر لبشان می‌گذارد و بعد به سینی مسی می‌زند؛ آنگاه سینی تبدیل به طلا می شود! اما ایشان می‌گوید: ما طلا می‌خواهیم چه کنیم؟! دوباره انگشت بر لب می‌گذارد و سینی دوباره به حالت اولیه‌اش برمی‌گردد!

 

از منظر فرهیختگان

سید جلال آشتیانی می‌گوید: «دست آقا سید محمدحسن الهی در مراتب سیر و سلوک از برادرش علامه بازتر بود.»

محمدحسن قاضی، فرزند آیت الله قاضی می‌گوید: «علامه طباطبایی، برادرش آیت الله الهی و شیخ محمدتقی آملی، موت اختیاری داشتند.»

علامه حسن زاده آملی می‌گوید: «مرحوم الهی، جامع علوم عقلی و نقلی بود و ریاضت‌های نفسانی او بسیار عجیب بود. من مشاهداتی، مکاشفاتی و حالاتی از جناب حاج سید محمدحسن الهی دارم که اگر بخواهیم بعضی از این امور را بازگو کنیم، شاید موجب استعجاب و استیحاش بعضی واقع شود.»

 

اساتید

 

عروج ملکوتی

مرحوم آیت الله الهى طباطبایى، سرانجام در سال ۱۳۴۷ شمسی (مطابق ۱۳۸۸ قمری) در تبریز و در سن ۶۳ سالگى، این نشأت ناپایدار و فانى را بدرود گفت و در عالم قدس و ملکوت آرام گرفت. پیکر مطهرش را بر حسب وصیتش به قم انتقال داده و پس از تشییع باشکوه، در جوار بارگاه مطهر حضرت معصومه (س)، در مقبره معروف به ابوحسین (قبرستان نو) مدفون ساختند.

زندگینامه سید بن طاووس

 

به نام آفریننده عشق

 

سید علی بن موسی بن جعفر بن طاووس، مشهور به سید بن طاووس (۵۸۹-۶۶۴ قمری)، از عالمان شیعه در قرن هفتم هجری، صاحب کتاب لُهوف (مقتل امام حسین(ع)) و نقیب شیعیان در زمان حکومت مغول بر بغداد بود. برخی به او به سبب تقوا، مراقبه فراوان و حالات عرفانی، «جمال العارفین» گفته‌اند.

 

ویژگی ها

ابوالقاسم علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن طاووس، ملقب به رضی‌الدین، از خاندان طاووس بود؛ از این رو به سید بن طاووس مشهور است. ابن طاووس پنج شنبه ۱۵ محرم سال ۵۸۹ قمری در شهر حلّه، سرزمین عراق متولد شد. او را ذوالحسبین (کسی که دو نسب شریف دارد) نیز خوانده‌اند؛‌ زیرا جد اعلای او داود بن حسن مثنی، نوه پسری امام حسن (ع) و نوه دختری امام سجاد (ع) است و از سادات حسنی و حسینی به حساب می‌آید.

پدرش، موسی بن جعفر، از راویان حدیث است که روایات خود را در ورقه‌هایی نوشته بود و بعد از او، فرزندش آنها را جمع‌آوری نمود و با نام “فرقة الناظر و بهجة الخاطر مما رواه والدی موسی بن جعفر” منتشر نمود. مادر او، دختر ورام بن ابی فراس، از علمای امامیه بود. همچنین مادر پدرش از نسل شیخ طوسی بود، سید بن طاووس، هنگام اشاره به ابن ابی‌فراس و شیخ طوسی، آنان را پدربزرگ خود می‌نامید. برادرش احمد بن طاووس نیز از علمای دوران بود و پس از وفات سید بن طاووس، نقابت شیعیان را بر عهده گرفت.

ابن طاووس تحصیلات خود را در حله آغاز نمود و پس از چندی از حله به کاظمین هجرت کرد. او سپس با دختر وزیر، ناصر بن مهدی ازدواج نمود و آن گونه که خود می‌گوید به سبب این ازدواج مدتی طولانی در بغداد سکونت گزید. طبق گزارشی او ۱۵ سال در بغداد اقامت داشته است که برخی آن را از حدود سال ۶۲۵ هجری تا سال ۶۴۰ هجری دانسته‌اند. پس از آن به حله بازگشت و فرزند او محمد‌مصطفی در آنجا به دنیا آمد. چند سال بعد به همراه خانواده خود به شهر نجف و پس از آن به کربلا هجرت کرد و در هر کدام سه سال‌ اقامت نمود. فرزند او با نام علی در سال ۶۴۷ در نجف به دنیا آمد و کتاب فرج المهموم را در سال ۶۵۰ در کربلا به اتمام رساند. ابن‌طاووس در سال ۶۵۲ قمری، بار دیگر به بغداد بازگشت و در سال ۶۶۱ قمری، سرپرستی و نقابت علویان را از طرف هلاکو خان مغول به عهده گرفت و تا زمان وفات خود این منصب را بر عهده داشت.

گرایش ابن‌ طاووس بیش از هر موضوعی به مسائل اخلاقی و معنوی و به خصوص دعا و زیارت‌ بود و مجموعه آثاری با عنوان “تتمات مصباح المتهجد” به رشته تحریر در آورد که تکمیل مصباح المتهجد، اثر شیخ طوسی در موضوع دعاست. علامه حلی و شیخ یوسف سدیدالدین (پدر علامه حلی) از شاگردان علی بودند. کتابخانه‌ سید بن طاووس که بالغ بر ۱۵۰۰ کتاب داشته است یک مجموعه شخصی قابل توجه است.

ابن‌ طاووس تحصیل را در شهر حله آغاز و از پدر و جد خود، ورام بن ابی فراس علوم مقدماتی را آموخت. او در زندگی خودنوشت آورده است که در تحصیل فقه، در عرض یک سال آنچه را همدرسان او در چند سال پیش از آن تحصیل نموده بودند، فراگرفت. علی به تعبیر خودش، پس از دو سال و نیم آموختن فقه، خود را از استاد بی‌نیاز دید. بعدها او مدتی در بغداد زندگی کرد و در آنجا نیز به تحصیل و تدریس پرداخت.

رضی‌الدین بن طاووس در مدت زمان اقامت در بغداد با ابن علقمی وزیر مشهور عباسیان که شیعه مذهب بود، دوستی داشت و مورد احترام و توجه خلیفه المستنصر بالله عباسی نیز قرار داشت چنان که خلیفه خانه‌ای در بغداد به او داد. در این دوران، خلیفه عباسی پیشنهادهایی برای بر عهده گرفتن امور حکومتی به او داد اما ابن طاووس همگی را رد کرد. به گفته خودش در این دوران منصب فتوا، نقابت سادات و حتی وزارت و ندیمی خلیفه را به او پیشنهاد کردند و او نپذیرفت.

ابن طاووس در سال ۶۵۲ قمری و هم‌زمان با لشکرکشی هلاکوخان مغول، دوباره به بغداد رفت. این شهر در سال ۶۵۶ قمری با قتل عام بزرگی به دست مغولان فتح شد. سید بن طاووس از هلاکو امان‌نامه‌ای داشت که ظاهرا آن را به درخواست نصیر الدین طوسی دریافت کرده بود. علی با امان‌‎نامه هلاکو، حدود هزار نفر از مردم عراق را با خود به حله برد. بنا به گزارشی، وقتی هلاکو بغداد را تصرف نمود، علمای مسلمان را در بغداد جمع کرد و از آنان پرسید که آیا پادشاه عادل بهتر است یا پادشاه مسلمان جائر؟ سید بن طاووس پادشاه عادل را بهتر از مسلمان جائر دانست. برخی اين پاسخ را از اسباب توجه هلاکو به شيعه و علماى شيعه دانسته‌اند.

هنگامی که در سال ۶۶۱ هجری، هلاکو منصب نقابت سادات را به سید بن طاووس پیشنهاد کرد، وی این منصب را پذیرفت، هرچند بنابر گزارش برخی منابع این مقام را به اکراه و اجبار پذیرفت. او نقابت طالبیان را حدود چهار سال تا پایان عمرش بر عهده داشت.

سید بن طاووس کتابخانه‌ای غنی داشته که بالغ بر ۱۵۰۰ کتاب در آن وجود داشته است این مجموعه با توجه به از بین رفتن بسیاری از کتاب‌ها در حمله مغول و برجای ماندن آن، حائز اهمیت است. اتان کلبرگ کتابی نوشته است با نام “كتابخانه ابن طاووس و احوال و آثار او” و در آن تلاش نموده است به کمک تأليفات برجاى ‏مانده از او این کتابخانه را بازسازى كند. او در این کتاب حدود ۶۷۰ عنوان از کتاب های موجود در این کتابخانه را فهرست نموده است.

ابن طاووس بیشتر به مسائل معنوی علاقمند بود. به همین خاطر، اکثر آثار وی درباره ادعیه و مناجات بوده است. ابن طاووس کمتر به علم فقه پرداخت و از صدور فتوا نیز پرهیز کرد. خود وی، پرهیز از پاسخگویی به سوالات فقهی را به دلیل اختلاف علمای شیعه درباره مسایل فقهی و ترس او از اظهار نظری می‌داند که خطا یا مبتنی بر هوا و هوس باشد. از او تنها دو کتاب فقهی به جا مانده است که به احکام نماز مربوط است.

ابن طاووس درباره علم کلام نظر مساعدی نداشت و به شدت با اندیشه معتزله مخالفت می‌کرد. به گفته ابن طاووس، برای رسیدن به معرفت الهی نیازی به دشواری‌های حاصل از علم کلام نیست. او معرفت الهی را نتیجه هدایت و الهام الهی و امری فطری می‌داند و نه حاصل اندیشه عقلی و کلامی. برخی از نویسندگان بر اساس آنچه در نوشته‌های ابن طاووس آمده او را فردی انزوا طلب معرفی کرده‌اند. ابن طاووس در توصیه به فرزندش او را از آمیختن با مردم بر حذر می‌دارد و آن را باعث دوری از خدا برمی‌شمارد.

عالمان مکتب فضلیه بر این عقیده هستند که رضی الدین سید بن طاووس در بدو تولد دارای علم لدنی بوده است یعنی علمی که بدون تعلیم و تعلّم و بی‌ واسطه به دست آمده باشد و شخص سید بن طاووس را مصداق عینی تعبیر آیهٔ  ۶۵  سورهٔ کهف می دانند: وَ عَلَّمْنٰاهُ مِنْ لَدُنّٰا عِلْماً. اما در برخی منابع، اساتیدی برای او ذکر شده است که او در دوران طفولیت، قرآن را نزد آنها قرائت نموده یا احکام الهی که در قلب او بوده را نزدشان بازگو کرده و آنها بر صحت آنها و بی‌واسطه بودن این احکام را از آنچه ائمه می‌گفته‌اند تایید کرده‌اند، از جمله: ۱. پدرش الزید فی دین الله موسی بن جعفر ۲. جدش سید علی ابن مسلم الفراس مشهور ورام بن ابی فراس حلی ۳. سید فخار بن معد موسوی آخرین شخص از سلسله روات و قاریان قرائت هفتگانه که بر صحت قرآنی که ابن طاووس از بر می خوانده است تاکید کرده است.

سید بن طاووس در اواخر کتاب «المهجّ الدّعوات» نقل می کند: من در شهر سامرا در سحر شب چهارشنبه ۱۳ ذی قعده سال ۶۳۸ قمری، در سرداب، این دعا را از حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف شنیدم که در مورد بقا و عزّت مؤمنان دعا می‌کرد. سید بن طاووس گوید: گویا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در دعا بر زندگان این جمله را افزود: «و احیهم فی عزّنا و ملکنا و سلطاننا و دولتنا (و آنها را در عزّت و شوکت و حکومت و دولت ما زنده بدار) سپس برای شیعیان دعا فرمود. همچنین سید بن طاووس در کتاب «غیاث سلطان الوری»، مکاشفاتی را که در حرم حضرت علی (ع) برایش رخ داده نقل می‌کند و نامه و پیامی را که حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف توسط مردی وارسته و صالح به نام عبد المحسن، برای او فرستاده، ذکر می‌نماید.

همچنین ایشان در كشف‌المحجة خطاب به فرزندش می گويد: اگر توفيق نصيبت شود، برايت شناخت حضرت مهدی (عج) را كشف اسرار خواهم كرد به صورتی كه ديگر بر تو مشتبه نباشد و محتاج به ادله عقليه و روايات نباشی. بدان كه پدرت او را می‌شناسد، شناختی كامل‌تر از شناخت نور خورشيد.

سید بن طاووس می‌گوید: من و برادر صالحم محمد بن محمد آوی، از حلّه براي زيارت اميرالمؤمنين (ع) حركت كرديم و در روز چهارشنبه ۱۸ جمادی‌الأخری سال ۶۴۱ به نجف رسيديم و حضرت را زيارت كرديم. در شب پنجشنبه حالی پيدا كردم كه در درون نفسم اقبال بر خداوند و حضور و خير كثيری را يافتم و مشاهده كردم؛ چيزي را كه دلالت بر قبول و عنايت و رأفت و رسيدن به آرزو و پذيرايی داشت.

در همان شب، برادر صالحم محمد آوی در خواب ديد كه در دست من لقمه‌ای است و به او می‌گويم اين لقمه از دهان مولايمان مهدی (عج) می‌باشد و محمّد آوی می‌گويد: مقداری از آن را در خواب به من دادی. سپس سيد می‌گويد: در سحر آن شب به فضل الهی نافلۀ شب را خواندم و صبح طبق عادت هر روزه به حرم مشرف شدم. تا وارد حرم شدم چنان از فضل خداوند به من روی آورد و مكاشفه‌ای بر من وارد شد كه نزديک بود به زمين بيفتم و رعشه بر اعضا و پاهايم مستولی گشت.

بر اثر تفضل و عنايت و عطای الهی و ارائۀ امور ارزشمند بر من، حالت شديدی بر من عارض شد و مشرف بر فنا و مفارقت دار دنيا و انتقال به دار بقا شدم و چنان غرق در اين حالت الهی بودم كه انسان‌های اطرافم را نه می‌ديدم و نه تشخيص می‌دادم كه چه كسی است، به حدّی كه محمّد بن كتيله در آن حال بر من سلام کرد اما نتوانستم او را ببینم و تشخیص بدهم و بعدا به من گفتند: او محمد بن کتیله بود و برای من در این زیارت مکاشفات بزرگ و بشارات جمیله رخ داد!

راوی می گوید: خدمت آقای بهجت رسیدم و به ایشان عرض کردم: ماه رمضان نزدیک است، اگر ممکن است نصیحتی بفرمایید. فرمودند: کتاب اقبال سید بن طاووس برای دعا کافی است و شاید هم انسان نتواند به طور کامل آنها را بخواند. سپس فرمود: مرحوم سید هم مرد دعا بود و هم مرد تألیف و ما مثل او را نداریم.

 

از منظر فرهیختگان

علامه حلی می‌گوید: رضی الدین علی برتر از تمام فقیهان شیعه بود و دارای کراماتی بود که برخی از آن‌ها را تنها ائمه دارا بودند و پاره‌ای از آنها را که جامعه توان پذیرش آنها را نداشت پدرم برای اصحاب راز بازگو کرد و من از او شنیدم.

محدث قمی می‌گوید: سید رضی الدین اباعلی عالمی بزرگوار، باتقوا، زاهد، سعادتمند، عارف، پیشوای شیعیان، چراغ هدایت امت اسلامی، صاحب کرامات ائمه، طاووس آل طاووس و تنها معصومی در بین علمای غیبت کبرا است که من در عصمت او شک ندارم.

علامه مجلسی نیز از ابن طاووس با عناوینی مانند: سید نقیب، موثق، زاهد و جمال العارفین یاد کرده و فرموده است: همه علما و سیره نویسانی که بعد از او آمده‌اند، او را به عظمت مقام علمی و تقوایی و صاحب کرامات تمجید کرده‌اند.

میرزا جواد ملکی تبریزی از سید بن طاووس تعبیر به «سید المراقبین» نموده است و می‌گوید: سید بزرگ «ابن طاووس» همان کسى که استادم مى‏‌گفت: غیر از معصومین (ع) کسى در علم مراقبت مانند او نیامده است.

علامه میرزا على آقا قاضى درباره‌ سید بن طاووس می‌گویند: «سه نفر در طول تاریخ عارفان به مقام «تمکن در توحید» رسیده‌اند: سید بن طاووس، احمد بن فهد حلى و سید مهدى بحرالعلوم.»

علامه سید محمد حسین طهرانی می‌نویسد: مرحوم استاد (یعنی علامه طباطبایی) به دو نفر از علما اسلام بسیار ارج مى‌‌‏نهادند و مقام و منزلت آنان را به عظمت یاد مى‌‌‏کردند: اول؛ سید أجل، على بن طاووس أعلى الله تعالى مقامه الشریف، و به کتاب «إقبال» او اهمیت مى‌‏دادند و او را «سید أهل المراقبة» مى‏‌‌خواندند. دوم؛ سید مهدى بحرالعلوم أعلى الله تعالى مقامه.

علامه حسن زاده آملی می‌نویسد: «شایسته است سخنى از سید بن طاووس‏ که به فرموده بعضى از مشایخ ما از کُمّل بوده است به عرض برسانم: آن جناب در کتاب شریف اقبال فرموده است: «من بدون استهلال و رجوع به جدول تقویم از اوّل ماه و هلال آن باخبرم و نیز از لیلة القدر آگاهى دارم.»

 

اساتید

  • حسین بن احمد سوراوی
  • علی بن یحیى بن علی خیاط
  • أسعد بن عبدالقاهر شفروه
  • نجیب الدین بن نما
  • فخار بن معد موسوی
  • محمد بن معد
  • حسن بن دربی

 

شاگردان

  • سدیدالدین حلی (پدر علامه حلی)
  • علامه حلی
  • حسن بن داوود حلی
  • عبدالکریم بن احمد بن طاووس
  • علی بن عیسی اربلی

 

آثار

  • فلاح السائل
  • زهرة الربیع
  • الدروع الواقیة
  • اقبال الاعمال
  • أسرار الصلاة
  • سعد السعود
  • کشف المحجه
  • اللهوف

 

عروج ملکوتی

سید بن طاوس در روز دوشنبه ۵ ذی‌القعده، ۶۶۴ قمری در بغداد درگذشت. مقبره‌ای در حله منسوب به سید بن طاووس است اما ابن فوطی در کتاب حوادث جامعه گفته است که جنازه ابن طاووس پس از مرگ به نجف منتقل شد و در کنار مرقد امام علی (ع) دفن شد. سید بن طاووس نیز در کتاب فلاح السائل نوشته است که برای خودش قبری در کنار مرقد امام علی (ع) آماده کرده و بر آماده‌سازی آن نظارت کرده است. برخی احتمال داده‌اند که بارگاه با نام سید بن طاووس در حله متعلق به فرزند همنام او یعنی رضی‌الدین علی بن علی بن موسی باشد، که در نام، کنیه و لقب، با پدرش، اشتراک داشته است.

زندگینامه سید هاشم حداد

 

به نام آفریننده عشق

 

سید هاشم موسوى حَدّاد (۱۳۱۸-۱۴۰۴ قمری)، عارف شیعى قرن چهاردهم و از شاگردان سید علی قاضی بود. او در کربلا و نجف به تحصیل علم پرداخت. از حداد، نوشته‌‏ای جز چند نامه باقی نمانده و نظریات و حالاتش در کتاب روح مجرد نوشته شاگردش سید محمد حسین حسینی تهرانی بیان شده است. حداد از راه نعل‌‏بندی گذران زندگی می‌کرد. او به اشعار فارسى شمس‌ مغربى، حافظ و مولوى علاقه فراوان داشت.

 

ویژگی ها

سید هاشم فرزند سیدقاسم در ۱۳۱۸ قمری (۱۲۷۹ شمسی) در کربلا به‌ دنیا آمد. جدش، سیدحسن، از شیعیان هند بود که در نزاع میان دو طایفه در هند، به‌دست گروه غالب اسیر شد. آنان وى را به خانواده‌اى شیعى فروختند و آن خانواده هم در مهاجرت به کربلا، او را با خود به آنجا بردند و آزاد کردند. وى در کربلا به سقایى پرداخت و در همانجا ازدواج کرد.

شغل حداد نعل سازی بود و به سيد هاشم نعل بند شهرت داشت. بعدها برخی اين شهرت را جهت احترام به ایشان به حداد يعنى آهنگر تغيير دادند. وى با آنکه در فقر به‌سر می‌برد، از کسى کمک مالى نمی‌خواست و آنچه را هم که داشت، در اختیار فقیران قرار می‌داد.

سید هاشم حداد موسوی در ایام نوجوانی در کربلا به حوزه علمیه وارد شد و برخی دروس مقدمات را خواند، لیکن درس را رها کرد و به سیر و سلوک عرفانی روی آورد. بیست سال داشت که به نجف رفت و در مدرسه هندى که محل اقامت سید علی قاضی طباطبائی بود، حجره‌اى گرفت. حداد ۲۸ سال در کربلا و نجف با سید علی قاضی طباطبایی در ارتباط بود.

حداد به سوریه، مکه مکرمه و مدینه منوره سفر کرد. او مدتی کوتاهی هم به ایران آمد و در مشهد، قم و اصفهان با آیت‌ الله میلانی و علامه طباطبائی و بانو امین اصفهانى و شهید مطهری دیدار كرد. سید هاشم حداد کتاب یا رساله‌اى از خود برجاى نگذاشته، تنها از او چند نامه کوتاه باقى مانده که مشتمل بر مطالب عرفانى و دستورهاى سلوکى است که برخى استنادات آن فارسى است. سید محمد حسین حسینی تهرانی در روح مجرد، حالات و سخنان عرفانى او را نقل کرده است.

به نوشته سید محمد حسین حسینی تهرانی، حداد در توحید بسیار تعصب داشت و کلمه فنا بیش از هر واژه دیگرى بر زبان او جارى بود. حداد معتقد بود که توجه به صحت یا بطلان عمل، موجب غفلت از حق و ابتلا به دوگانه‌پرستى می‌گردد. وی معتقد بود وصول به توحید بدون ولایت محال است.

به نظر حداد، وحدت‏ وجود از معارف بسیار عالى است که کسى قادر به ادراک آن (چندان که سزاوار اوست) نیست و معناى آن نزد حداد این است که جز خدا چیز دیگرى وجود بالذات و مستقل ندارد؛ یعنى، وجود حقیقى، اوست و دیگر موجودات، عین وابستگى و نیاز به حق هستند. همچنین به نظر او، اینکه حاجى در اعمال و مناسک حج، به‏‌ویژه در رمى جمره اولى و وسطى، رو به قبله شیطان را رمى می‌کند و در رمی‌ جمره عقبی، پشت به قبله این عمل را انجام می‌دهد، بدان معناست که حاجى با توجه به اصل توحید، که بدون سمت و سوى است و نیز با نفسى که توجه به آن سمت و سویى ندارد، شیطان را رمى می‌کند. به نظر او، رمی‌ جمره عقبه از دو رمى دیگر زلال‌تر و به توحید نزدیک‌تر است.

سید هاشم حداد، شهادت امام حسین (ع)‌ را عالی‌ترین منظر عشق و زیباترین جلوه جلال و جمال و نیکوترین مظاهر اسماء رحمت و غضب الهى می‌دانست. به نظر او، عاشورا روز کامیابی و ظفر و قبولی ورود در حریم خدا و حرم امن و امان اوست. اگر گوشه‌اى از تجلیات الهى در عاشورا را به سالکان نشان دهند تا ابد مدهوش می‌گردند. شیوه نگرش او به شهادت امام حسین (ع) مسبوق به توصیف عرفانى جلال‌الدین مولوى از عاشورا در مثنوى است. وی با آنکه برخی آرای ابن عربی را پذیرفته بود، اما از وى انتقاد نیز می‌کرد.

حداد مردی بسیار متواضع بود. از مال دنیا چیزی نداشت. نسبت به آداب ظاهری دین تقید ویژه ای داشت. از کسی انتظار خدمت نداشت. خود اتاق را جارو می کرد و ظرف می شست و مایحتاجش را خرید می کرد. چون در منزل روضه ای برپا می کرد شخصا از حضار پذیرایی می کرد. جود و احسان بسیاری می نمود و بدون شمارش به فقرا پول می داد. بسیار کم می خورد و کم می خوابید حتی در ماه رمضان. از این که از وی کرامتی دیده شود بسیار خودداری می کرد. به نماز شب تقید داشت و صبرش در ایام سختی معیشت ناگفتنی بود.

حداد کودک را دارای حقیقتی والا می دانست گرچه ما آنها را کوچک می بینیم. لذا معتقد بود باید به اطفال احترام گذاشت. وی می گفت برای احترام به نوزاد باید تا چهل روز پس از ولادت از نزدیکی با همسر خودداری کرد. طفل گرچه زبان ندارد ولی ادارک می کند از این رو باید شیرخواره را به اماکن متبرکه و مجالس روضه برد چرا که او قدوسیت اهل بیت را جذب می کند.

پس از رحلت محمدجواد انصاری همدانی مردی از اهالی مشهد ادعا کرد امام زمان (عج) مردم را کفایت می کند و نیازی به استاد نیست. وی به کربلا آمد و با ادعای کرامت اعلام کرد تا چند ماه دیگر امام زمان (عج) ظهور می کند و باید برای قیام، تجهیزات آماده کنیم. عده‌ای در کربلا، کاظمین و نجف اطرافش جمع شدند و مبالغی بدو دادند. حداد با اطلاع از موضوع یارانش را به شهرهای مذکور گسیل داشت و خودش با سید مذکور ملاقات کرد. مردم با نفی این ادعاها توسط حداد پراکنده شدند و اموال به صاحبانش بازگردانده شد.

علامه تهرانی، حداد را در عرفان، کامل دانسته است، اما برخى متشرعان از او انتقاد کرده‌اند که مهم‌ترین آنها مربوط به مسئله وحدت وجود و نقل سخنان ابن‌عربى و قرائت مثنوى جلال‌الدین مولوى و تمایلات عارفانه اوست. حداد به آن ایرادها پاسخ داد. وی در علوم عرفانی و مشاهدات ربانی، استاد کامل و صاحب‌نظر و در مقامات عرفانی از جایگاه بلندی برخوردار بود، گرچه در مسائل فقهی، از متعبدین و از مقلدین محسوب می‌گردد.

سید هاشم حداد معتقد بود انسان باید در هر حال با خدا معامله کند و خواستن خواب‌ها و رؤیاهای معنوی و روحانی و طلبیدن مکاشفات و اتصال با عالم غیب و… از خواهش‌ های نفسانی است. سید هاشم حداد، در علوم اسلامی صاحب نظر بود و هرگونه سؤالی از مشکل‌ترین مطالب منظومه حاجی، اسفار آخوند ملا صدرا، فصوص الحکم و مصباح الانس را پاسخ‌گو بود. در مقامات عرفانی از عوالم کثرت عبور کرده و به فنا رسیده و حقیقت توحید ذات حق را درک کرده و آن‌را چشیده بود. حال ایشان در تمام دهه عزاداری محرم، منقلب بود و زیاد گریه می‌کرد.

غذای او غالبا نان و برگ ترب سفید بود. در طول عمر خواب چندانی نداشت. همیشه ساکت بود و اگر سؤالی می‌شد به‌طور مختصر و مفید جواب می‌داد. قرآن را با صوت حزین و آهنگ جذاب و دلربا می‌خواند. پیوسته با دیگران حالت تواضع و خضوع داشت به گونه‌ای که در خدمت به دیگران هیچ‌گونه دریغ نداشت، اتاق را جارو می‌زد، ظرف را می‌شست و نیازهای منزل را فراهم می‌کرد.

سید هاشم حداد می‌فرمود: خدا دوست دارد بنده ‏اش تسلیم باشد و او براى بنده خود اختیار کند، نه آنکه بنده چیزى را اختیار کند. اختیار بنده مطلوب نیست؛ و خواست او گرچه برآورده شود و مى ‏شود، خلاف روش محبت و عبودیت است. خدا دوست دارد بنده ‏اش بنده شود، یعنى از اراده و اختیار بیرون شود.

به شاگردان خود توصیه می‌نمودند: دنبال کشف و کرامات نروید! این طلب‏‌ها سالک را از خدا دور می‌کند گرچه مطلوبش حاصل شود. کرامت و کشفى که خدا پیش آورد ممدوح است نه آن را که بنده دنبال کند. ما در تمام مدت عمر از ایشان یک کلام که حاکى از مقام و یا بیان کشف و کرامت باشد نشنیدیم؛ آنچه می‌فرمودند، از مقامات توحیدى و سیر در عوالم معنى بود. فقط به مناسبتى یک روز فرمودند: من وقتى که در عَلْوَه، دکّان داشتم و پشت کوره مشغول بودم، شخصى که از من پنج دینار طلب داشت و چندین بار هم طلب کرده بود ولى من نداشتم که به او بدهم و وعده میدادم که در اوّلین زمان امکان میدهم ناگهان از طرف راست من آمد و پول خود را طلب کرد. من ناگهان بدون اختیار تکانى خوردم. فورا دیدم یک نفر از سمت چپ من آمد و به من پنج دینار داد. از این دست گرفتم و از آن دست به طلبکار دادم.

سید هاشم فرمودند: حرارت بدن من به قدرى بود که حتما در زمستان سرد هم باید آب سرد و یخ بیاشامم. در آن وقتی ‏که در منزل پدر زن ساکن بودیم، یک شب زمستان که من نزد عیالم خوابیده بودم و در بالاى سرم کاسه چینى مملو از آب خنک بود، همین که برخاستم براى تهجد، ناگهان بدون اختیار پا بر روى کاسه گذاردم، کاسه شکست و آبهایش ریخت. من باز در اینجا یک تکان خوردم که اى واى! فردا این مادر زن چه بلائى بر سر ما خواهد آورد؟! به مجرد این خطور قلبى، ناگهان دیدم کاسه درست شده و با تمام آب‌هایش بر سر جاى خود است.

سید هاشم حداد نقل کردند: دختر دو ساله ای داشتم که از دنیا رفت. در آن زمان بنده حالی داشتم که مرگ و حیات را تشخیص نمی دادم و برایم مساوی بود. چون جنازه را به همراه پدر زنم برای غسل و کفن و دفن بردیم، من گریه نمی کردم؛ ولی او خیلی گریان بود و می گفت: این پدر عجب سنگ دل و بی رحم است و به همین علت مدتی با بنده قهر بود.

استاد کامل میرزا علی آقا قاضی به حاج سید هاشم حداد می گوید: سید هاشم! سِر را فاش مکن که گرفتار می شوی! روزی می رسد، که از اطراف و اکناف بیایند و عتبه درت را ببوسند. من در تمام مدت عمر یک بار آن هم در حقیقت به واسطه محذور و حیا سری را فاش کردم و تا کنون که ده ها سال از آن می گذرد، گرفتار آنم.

مادر زن حاج سید هاشم یکی از زنان نیرومند، پرخاشگر و تندخو بود و بسیار سید هاشم را اذیت می کرد. وی روزی به خدمت علامه قاضی می رسد و می‌گوید: آزار زبانی و کارهای مادر زنم بی‌حد شده است و صبر من نیز تمام؛ می خواهم که اجازه بدهید زنم را طلاق دهم. ایشان فرمودند: آیا همسرت را دوست داری؟ گفتم: بله. فرمودند: زنت نیز تو را دوست دارد؟ گفتم: آری. فرمودند: هرگز راه طلاق نداری! برو و صبر پیشه کن! تربیت تو به دست زنت می‌باشد. جریان گذشت و بنده طبق دستور استاد عمل می نمودم؛ تا اینکه یک شب تابستانی که خسته و گرسنه و تشنه به منزل آمدم؛ مادر زنم از شدت گرما لب حوضچه نشسته و بر روی پاهایش آب می ریخت.

با ورود من، ناسزا و فحش شروع شد. بنده هم تا این وضعیت را دیدم، داخل اتاق نرفتم و از راه پله ها به سوی بام حرکت نمودم. ولی او دست بردار نبود صدایش همین طور بلند و بلندتر می شد؛ حتی همسایه ها نیز می شنیدند. تا اینکه صبرم تمام شد. کلام استادم در مقابل دیدگانم بود. بی آنکه جوابی بدهم، به پایین آمده از خانه خارج شدم.

در کوچه و خیابان بدون هدف و ناراحت می گشتم؛ ناگهان حالتی نورانی پیش آمد و دری بر رویم باز شد؛ دیدم من دو تا شده ام یکی سید هاشمی که مورد ناسزا و فحش واقع شده و دیگری من که بسیار عالی و مجرد می باشم و نه ناسزا به او گفته شده و نه به او می رسد. این اولین تجردی بود که در کربلا برایم پیدا شد. و این در برایم باز نشد مگر به خاطر تحمل و صبر و اطاعت از استاد، که اگر نبود، آن غمناکی‌ها و پریشانی‌ها همچنان بود.

استاد مطهری می‌گوید: یک بار که به دیدن ایشان رفتم از من سؤال کردند: نماز را چگونه می خوانی؟ گفتم با توجه کامل به معانی و کلمات آن، نماز را میخوانم. ایشان فرمودند: پس کی نماز می خوانی؟ در نماز توجه ات فقط به خدا باشد و به معانی توجه مکن. حضرت سید هاشم به شهید مطهری علاقه مند بود و وقتی خبر شهادت ایشان را شنید، متأسف گردید.

علامه تهرانی می گوید: در ماه رمضانی که خدمت جناب حداد بودم در جلساتی که شب‌ها داشتند، یکی از شاگردان ایشان که در مکاشفه برایش باز بود؛ بسیار منقلب بود و شور و وله و آتش داشت. چنان می‌گریست، که دیگران را تحت تأثیر می‌گذاشت و گریه هایش از ساعت می گذشت. چشمانش سرخ و متورم می گشت. یک بار جناب حداد به بنده فرمود: سید محمد حسین این گریه‌ها و این حرقت دل را می‌بینی؟ من صد برابر او دارم، ولی ظهور و بروزش به گونه‌ای دیگر است.

 

از منظر فرهیختگان

آیت‌ الله سید محمدحسین حسینی طهرانی می‌ گوید: او شاهباز بلند پروازی بود که هرچه طائر عقل و‌ اندیشه اوج بگیرد و بخواهد وی را دریابد، می‌بیند او برتر و عالی‌تر است. حد او را فقط مرحوم قاضی می‌شناسد. ایشان قابل توصیف نیست! من چه بگویم درباره کسی که به وصف در نمی آید؟ نه تنها لا یوصَف بود بلکه لا یدرَک و لا یوصَف بود!

سید علی قاضی می گوید: او توحید را چنان چشیده و ذوق کرده و لمس نموده که محال است چیزی بتواند در آن خللی ایجاد کند.

آیت الله بهجت می گوید: حداد دریا بود، سِرّ الله بود.

آيت الله کشميری می فرمود: سید هاشم صمد بود، خيلي پُر بود. باز می‌فرمودند: روزی خدمت ایشان بودم، در حالیکه چشم بر زمین دوخته بودند این آیه را خواندند: قُل انّ صلاتی و نُسكی و محيای و مماتی لله ربّ العالمین. سپس حقایق این آیه شریفه را با تفسيری برتر و بالاتر از مطالبی که ملاصدرا در کتاب اسفارش آورده است بیان کردند!

شهید مطهری می گوید: این سید، حیات بخش است.

 

شاگردان

  • سید محمدحسین حسینی تهرانی
  • سید عبدالحسین دستغیب
  • شیخ محمدصالح کمیلی
  • سید احمد فهری زنجانی
  • سید مصطفی خمینی
  • سید عبدالکریم کشمیری
  • سید محمدباقر صدر

 

عروج ملکوتی

حداد بر اثر بیماری مدتی در بیمارستان کربلا بستری بود. در ۱۲ رمضان ۱۴۰۴ قمری (۲۱ خرداد ۱۳۶۳ شمسی)، از پزشکان می خواهد که او را مرخص کنند. چون به منزل می رسد خضاب می کند و ساعتی بعد دار فانی را وداع می گوید. وی ۸۶ سال عمر کرد. پیکرش در وادی الصفای کربلا به خاک سپرده ‏شد.