نوشته‌ها

زندگینامه محمد تقی آملی

 

به نام آفریننده عشق

 

محمد تقی آملی در سال ۱۳۰۴ هـ. ق (۱۳۰۴-۱۳۹۱ ق/۱۸۸۷-۱۹۷۱ م) در تهران و در خانواده‌ای فرهیخته، دیده به جهان گشود. پدرش، مولی محمد آملی و مادرش، دختر ملا محمد سیبویه هزارجریبی است.

 

ویژگی ها

هنگامی که استعداد آموزش در محمد تقی فراهم شد، پدرش او را به مکتب سپرد تا خواندن و نوشتن را فرا بگیرد. پس از آن، وی را به مدرسه علمیه خازن الملک فرستاد. محمد تقی در سن ده سالگی، کتاب‌هایی چون سیوطی و جامی را به خوبی فرا گرفت و در این راه به موفقیت‌هایی رسید.

او مقدمات علوم را نزد پدر آموخت؛ پس از آن نزد عالمان دیگری مانند شیخ عبدالنبی نوری و میرزا حسن کرمانشاهی درس خواند. در ۱۳۴۰ ق به نجف اشرف رفت و تا ۱۳۵۳ ق از محضر استادانی چون میرزای نایینی، و آقا ضیاء عراقی (اراکی) و آقا سید ابوالحسن اصفهانی بهره یافت. سپس به تهران بازگشت و به تصنیف و تدریس مشغول شد.

آملی فقیهی گوشه‌نشین بود. از پذیرفتن مسئولیت ریاست گریزان بود و تا پایان زندگی نیز از نوشتن رسالۀ فتوایی خودداری کرد. آیت الله شیخ محمدتقی آملی در جستجوی استاد، بسیار زحمت کشید تا سرانجام به محضر عارف فرزانه، میرزا علی آقا قاضی راه یافت و در مکتب معرفت، مقبول ارباب سلوک و عرفان گردید. مرحوم میرزا علی آقا قاضی، در این خصوص فرموده است: «کسی که به استاد رسید، نصف راه را طی کرده است».

شیخ محمدتقی آملی در مسیر رسیدن به استاد، چنین می‌نگارد: تا سال ۱۳۴۸ هـ . ق. نه آن‌که خود را مستغنی دیدم، بلکه ملول شدم؛ چه آن‌که طول ممارست از تدرس و تدریس و مجالس تقریر تاجار حرم مطهر منعقد می‌داشتم، خسته شدم. به علاوه کمال نفسانی در خود نیافتم، بلکه جز دانستن چند ملفقاتی، که قابل هزاران نوع اعتراض بوده، چیزی نداشتم و همواره از خستگی ملول در فکر برخورد با کاملی، وقت می‌گذراندم و به هر کس می‌رسیدم، با ادب و خضوع، تجسسی می‌کردم که از مقصود حقیقی اطلاعی بگیرم.

در خلال این احوال، به ژنده‌پوشی برخوردم و شب‌ها را در حرم مطهر حضرت امیرالمومنین (ع) تا جار (اذان صبح) حرم با ایشان به سر می‌بردم؛ و او اگر چه کامل نبود لکن من از صحبتش استفاداتی می‌بردم، تا آن‌که موفق به ادراک خدمت کاملی شدم و به آفتابی در میان سایه برخوردم و از انفاس قدسیه او بهره‌ها بردم. آن عارف کامل همان «میرزا علی آقا قاضی» است.

در سال ۱۳۳۹ ش. آیت الله آملی و جمعی از علمای دیگر طی اعلامیه شدیداللحنی اعتراض خود را درباره شناسایی رژیم اشغال‌گر قدس از سوی رژیم شاه به اطلاع جهانیان رساندند. در خرداد ۱۳۴۶ طی صدور بیانیه‌ای به دفاع از مردم مظلوم فلسطین برخاسته و تجاوز نظامیان صهیونیست به سرزمین فلسطین را محکوم کردند.

آیت الله آملی مرد وارسته و شایسته‌ای بود؛ مرد خاکی و در اوج تواضع و اخلاق بود؛ طلبه‌ها نه فقط استفاده علمی از محضر ایشان می‌بردند بلکه استفاده اخلاقی به مراتب، بیشتر بوده است. بسیار مودب بود. هیچ به عناوین و القاب علاقه‌ای نداشت. وقتی کتاب حاشیه بر «شرح منظومه، به نام درر الفوائد» را نوشت، نمی‌خواست اسم آیت الله یا القاب دیگر روی کتاب بیاید؛ می‌گفت: همان اسم «محمدتقی آملی» کافی است.

ایشان در محیط خانواده، سخت‌گیر و ترش‌رو نبوده است و علاقه خاصی به فرزندان و نوه‌ها، خصوصا نوه‌های سید خود، داشته است.
در امور منزل مداخله نمی‌کردند و بیش‌تر وقتشان به نوشتن کتاب و مطالعه، سپری و یا ملاقات حضوری داشته و در اوقات فراغت به عبادت مشغول بودند. با همسایگان و اهل محل، بسیار مهربان و خوش‌برخورد بودند. از جمله نصیحت‌های ایشان این بوده است که: «نماز اول وقت را ترک نکنید و خوش اخلاق باشید و از مال حرام بپرهیزید.»

 

علامه طباطبایی می‌نویسد: مرحوم قاضی می‌فرمود: بعضی از افراد زمان ما، مسلما ادراک محضر مبارک آن حضرت را کرده‌اند و به خدمتش شرفیاب شده‌اند. یکی از آن‌ها در مسجد سهله در مقام آن حضرت، که به «مقام صاحب‌الزمان» معروف است، مشغول دعا و ذکر بود که ناگهان می‌بیند آن حضرت با در میانه نوری بسیار قوی، که به او نزدیک می‌شدند؛ و چنان ابهت و عظمت آن نور او را می‌گیرد که نزدیک بود قبض روح شود.

نفس‌های او قطع و به شمارش افتاده بود و تقریبا یکی دو نفس به آخر مانده بود که جان دهد؛ آن حضرت را به اسماء جلاله خدا قسم می‌دهد که دیگر به او نزدیک نگردند. بعد از دو هفته که این شخص در مسجد کوفه مشغول ذکر بود؛ حضرت بر او ظاهر شدند و مراد خود را می‌یابد و به شرف ملاقات می‌رسد. مرحوم قاضی می‌فرمود: «این شخص، آقا شیخ محمدتقی آملی بوده است!»

آیت الله شیخ محمدتقی آملی نوشته است: شبی در مسجد کوفه بیتوته داشتیم و در سحر ـ بعد از ادای نماز شب ـ به سجده رفته، مشغول ذکر یونسیه (لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین) بودم و در آن اوقات، آن ذکر مقدس را در سحر در حالت سجده، چهار صد مرتبه یا بیش‌تر به دستور استاد می‌گفتم.

در آن هنگام که در مسجد مشغول بودم، حالتی برایم روی داد که نه خواب بودم و نه بیداری به طوری که سر از سجده برداشتم برای نماز صبح تجدید وضو نکردم؛ دیدم حضرت ولی عصر (عج) را و مکالماتی بین این ذره بی مقدار و آن ولی کردگار شد، که الان به تفاصیل آن آگاه نیستم؛ از آن جلمه، پرسیدم که: این اصول عملیه که فقها در هنگام نقد و نیل اجتهادی به آن عمل می‌کنند، مرضی هست؟ فرمودند: بلی، اصول عذریه و عمل به آن مطلوب.

عرض کردم: در باب عمل به اخبار، دستور چیست؟ فرمودند: همان است که فقها به آن اخذ و عمل به همین اخبار در کتب معموله، مجزی است. عرض کردم: در مورد «مناجات خمس عشر» چه دستور می‌فرمایید با وجودی که به سندی مأثور از معصوم نیست؛ آیا خواندن روا است؟ فرمود: به همین نحوی که علما معمول می‌دارند، عمل کردن رواست و عامل، مأجور است.

آیت الله شیخ محمد تقی آملی می فرمودند: مکاشفه ای است درحرم مطهر حضرت مولی الموالی امیرالمؤمنین (ع)، برای بنده اتفاق افتاد و آن چنان است که در اوایل تشرفم به نجف اشرف، روزی در شاه نشین بالا سرمطهر، مشغول نماز زیارت بودم و درنمازهای مستحبی به «السلام علیکم و رحمة الله و برکاته» اکتفا می کردم. هنگامی که سلام نماز را گفتم، در سمت دست راست خود سیدی جلیل را دیدم که عرب بود، به زبان فارسی شکسته به این ضعیف فرمود: چرا درسلام نماز به همین صیغه اخیر اکتفا کردی و آن دو سلام را نگفتی؟!

عرض کردم: نماز مستحبی بود و من در نمازهای مستحبی به همین سلام آخرین اکتفا می کنم. فرمود: آن قدر از فیوضات از دستت رفت که قابل شمارش نیست! وقتی که سید چنین گفت، این ضعیف متوجه ضریح مقدس شدم و از طرف قبله، دیگر حرم و گنبد و بنای صحن را نمی دیدم و تاچشم کار می کرد جوی لایتناهی وعالمی مملو از نور بود که همه ی آن ها ثواب سلام هایی بود که از این ضعیف فوت شده بود! با نهایت تأثر رو به جانب آن سید جلیل کردم وعرض کردم: اطاعت می کنم. از آن به بعد دیگر در هیچ نمازی آن سلام را ترک نمی کنم و تاکنون هم شاید نکرده باشم. آن سید جلیل القدر را نشناختم واز آن به بعد دیگر ایشان را در حرم مطهر ندیدم!

 

محمد تقی آملی می گوید: درحدود چهل سال سن داشتم که رفتم قم، روز عاشورا بود و در صحن مطهر حضرت فاطمه معصومه(س) روضه می خواندند، خیلی متأثر شدم و زیاد گریه کردم. بعد از آن، آمدم قبرستان شیخان و زیارت اهل قبور و «السلام علی اهل لااله الا الله…» را خواندم. دراین هنگام دیدم تمام ارواح، روی قبرهایشان نشسته اند و همگی گفتند: علیکم السلام! شنیدم زمزمه ای داشتند مثل اینکه درباره امام حسین (ع) وعاشورا بود.

در روز تشییع جنازه ایشان، حاج آقا اشرفی که از خطبای تهران بودند رو به مردم کرده وگفته بودند: شما گمان نکنید که یک شخص عادی را از دست داده اید؛ ایشان از اولیاء الله بودند. بنده چند روز پیش، خدمت ایشان رسیدم تا احوالشان را جویا شوم؛ فرمودند: حاج آقای اشرفی! دیشب خواب دیدم که حضرت بقیه الله (عج) مرا خواندند و فرمودند: «مقدمات را فراهم کن که چندی دیگر بیشتر دراین دنیا نخواهی بود.»
بعد، من متوجه شدم که پدرم همان شب که سراسیمه آمدند (وسراغ خادم را گرفتند). و خواستند نوشته های خود را به اتمام رسانند، همان شبی بوده است که حضرت بقیه الله (عج) خبر وفاتشان را داده بودند.

 

از منظر فرهیختگان

علامه حسن حسن زاده آملی: «آن جناب (آقا شیخ محمد تقی آملی) حقا از اعاظم و علمای معاصر و جامع معقول و منقول و مجتهد در فروع واصول بود، چنانکه حائز منقبتین علم وعمل بود. آن جناب را بر بنده حقی عظیم است.»

مرحوم حسینعلی راشد: «آقا شیخ محمد تقی آملی اعلم من فی الارض هستند.»

علامه سید محمد حسین طهرانی: «مرحوم آقا شیخ محمد تقی آملی از علمای برجسته و طراز اول تهران بودند؛ چه از نظر فقاهت وچه از نظر اخلاق ومعارف.»

محمد حسن قاضی: «علامه طباطبایی و برادرش آیت الله الهی و شیخ محمد تقی آملی موت اختیاری داشتند.»

 

اساتید

  • سید علی قاضی
  • شیخ علی نوری
  • میرزا حسن کرمانشاهی
  • حاج شیخ عبدالنبی نوری
  • آقا ضیاءالدین عراقی
  • محمد حسین نائینی
  • سید ابوالحسن اصفهانی

 

شاگردان

  • علامه حسن‌زاده آملی
  • آیت الله آقا سید رضی شیرازی
  • آیت الله جوادی آملی
  • آیت الله سید محمود طالقانی
  • آیت الله انواری

 

آثار

  • حاشیه بر مکاسب شیخ انصاری
  • کتاب الصلوة
  • منتهی الاصول الی غوامض کفایة الاصول
  • شرح بر عروة الوثقی
  • حاشیه بر بخش حکمت منظومه سبزواری

 

عروج ملکوتی

فرزند آیت الله آملی می‌گوید: پدر در اواخر عمر بسیار ناتوان شده بودند و چند وقتی بود که حمام نرفته بودند و خیلی وقت بود که برای نماز، تیمم می‌نمودند. روز قبل از وفات ایشان، به منزلشان رفتم و دیدم که خادم حمام را گرم نموده و پدر می‌خواهند به حمام بروند؛ بسیار خوشحال شدم که خدا را شکر، حالشان مساعد است!

بعد از استحمام، تب و لرز شدیدی ایشان را فرا گرفت و حدود ۳ ساعت، به این حالت بودند؛ بعد حالشان بهتر شد، کمی استراحت نمودند و بعد آب خواستند تا وضو بگیرند. سپس مشغول ذکر و زیارت شدند و زیارت حضرت اباعبدالله الحسین(ع)، که بالای سر حضرت علی(ع) وارد شده، را به صورت بسیار زیبایی قرائت نمودند و در رختخواب دراز کشیدند و لب‌های مبارکشان را تکان مختصری دادند و جان به جان آفرین تسلیم نمودند.

بدین‌ سان در روز شنبه ۲۹ شوال سال ۱۳۹۱ ق، مطابق با ۲۷/۹/۱۳۵۰ ش، پیکر مبارک وی از تهران به مشهد مقدس حمل شد و در جوار منور ثامن الحجج حضرت علی بن موسی الرضا ـ علیه‌السلام ـ در باغ رضوان در مقبره فقیه سبزواری به خاک سپرده شد.

زندگینامه سید حسن مسقطی

 

به نام آفریننده عشق

 

سیدحسن مسقطی، یکی از علما و عرفای معاصر و شاگرد عارف مشهور سید علی‌ آقا قاضی طباطبایی بودند که برای امر تبلیغ به فرمان مرجعیت زمان، به هندوستان رفت.

 

ویژگی ها

سیدحسن مسقطی در سال ۱۲۹۷هـ. ق در کربلای معلی چشم به جهان گشود، پدرش سید اسدالله از اهل علم بود. شهرت اصلی وی اصفهانی است و خاندانش اهل اصفهان بودند اما به خاطر مسافرت به مسقط و سکونت در آنجا، به مسقطی مشهور گردید. نسب سید با بیست و شش واسطه به امام موسی بن جعفر (ع) می‌رسد.

اطلاعات ما در مورد حیات سیدحسن مسقطی بسیار‌ اندک است. تنها می‌دانیم که از محضر آیت‌ الله سیدعلی قاضی در عرفان عملی و نظری بهره برد و آن بزرگوار را استاد حقیقی خود می‌دانست. محبت عمیقش به استاد، دلیل روشن بر میزان استفاده‌اش از او بود. سید در تمام عمر، ارتباط خود را با استاد از طریق نگارش نامه و… حفظ کرد.

سیدحسن مسقطی به تدریس حکمت و عرفان در نجف مشغول بود و به خاطر بلاغت و فصاحت و معنویت باطنی شاگردان فراوانی در اطرافش جمع می‌شدند. سیدمهدی پسرخواهر مسقطی می‌گوید:

«هنگامی که دایی ما در نجف تدریس می‌کرد، من در شهر «خالص» عراق سکونت داشتم. دایی ما در نجف منزلت رفیعی داشت. او در تدریس و بیان دارای مهارت عجیب و در فصاحت و بلاغت بی‌نظیر بود. حرارت الهی بیان او، آهن را نرم و نفوس را خاضع می‌کرد. سخن او در جان شنونده نفوذ می‌نمود. در حدود پانصد نفر از اهل علم در مجلس درس او که صحن نجف اشرف بود، شرکت می‌کردند. او صاحب جلالت و هیبت بود و قدرت فراوانی در اقناع مستمع داشت. فضای درس او با فضای درس‌های نجف متفاوت بود.»

 

سیدحسن اصفهانی مسقطی از اعاظم تلامذه مرحوم قاضی بوده و با حضرت آقای حداد سوابق ممتد و بسیار حسنه‌ای داشت. آقای حاج سیدهاشم حداد بسیار از آقای سیدحسن مسقطی یاد می‌نمودند و می‌فرمودند: آتش قویی داشت. توحیدش عالی بود. در بحث و تدریس حکمت استاد و در مجادله چیره‌دست و تردست بود. کسی با او جرات منازعه و بحث را نداشت.

وی در صحن مطهر امیرالمؤمنین (ع) در نجف می‌نشست و به طلاب درس حکمت و عرفان می‌داد. چنان شور و هیجانی برپا نموده بود که با دروس متین و استوار خود روح توحید و خلوص و طهارت را در طلاب می‌دمید و آنان را از دنیا اعراض می‌داد و به سوی عقبی و عالم توحید حق سوق می‌داد.

مسقطی میلی به ترک نجف نداشت و جدایی از قاضی برایش بسیار سخت بود. به همین جهت نزد استاد آمد و عرضه داشت: شما اجازه دهید من به رغم امر مرجع وقت در نجف بمانم و به تدریس و ترویج معارف الهی ادامه دهم؟ مرحوم قاضی فرمود: طبق فرمان مرجع وقت به مسقط رهسپار شو. خداوند با تو است و تو را در هرجا که باشی، به مطلوب غایی و نهایت راه سلوک و قله توحید و معرفت هدایت می‌کند.

سیدحسن در مسقط با افرادی روبه‌رو شد که اقبالی به مسائل عرفانی نداشتند. او با صبر و رنج فراوان، افراد کمی را اطراف خویش جمع کرد و به تربیت آنان مشغول شد. بهره‌مندی مردم مسقط از معنویت و دین حاصل زحمات سیدحسن و برادرش سیدحسین مسقطی است.
آقا بزرگ تهرانی می‌نویسد:

«چون به مسقط رسید، چنان ترویج و تبلیغ نمود که عده‌ای از اهل مسقط را مؤمن و موحد ساخت و به راستی و صداقت و بی‌اعتنایی به زخارف مادی و تعینات صوری و اعتباری دعوت کرد و همه وی را به مرشد کل و‌ هادی سبل شناختند و در برابر عظمت او عالم و جاهل و مردمی عامی و خواص سر تسلیم فرود آوردند.»

سیدمحمدحسن قاضی هم می‌نویسد:

«به هرحال سید با همه مکانت علمی و جلالت قدرش به مسقط مسافرت کرد. در آن‌جا هم به اعمال و وظایف دینی و ارشادی خود به احسن وجه عمل کرد. شیعیان اهل مسقط از او بزرگواری‌ها و کرامت‌ هایی را نقل می‌کنند. به برکت تلاش‌های وی جمعی از جوانان به مطالعه معارف اسلامی، عرفان و فلسفه علاقه‌مند شدند. این علاقه همواره موجود است. اسم سیدحسن در مسقط پیچید و تا هند رسید. بنابر آنچه نقل شده سفرهایی به هند کرد و در اجتماع طلبه‌هایی که در آنجا بودند حاضر شد. مدرسه‌ای که در آن هنگام آن را مدرسه واعظین می‌نامیدند طلاب و وعاظ و سخنرانان بسیاری پرورش داد.»

 

یک‌ بار سید حسن مسقطی در برابر گروهی که در مراسم عروسی مشغول به شادی حرام بودند، ایستاده بود و اشک از چشمانش جاری بود. عده‌ای که از کنارش عبور می‌کردند، گفتند: در شان تو نیست که اینجا بایستی و نگاه کنی! حالا چرا گریه می‌کنی؟ سید گفت: شما آنچه من می‌بینم، نمی‌بینید.

سید در ایام عاشورا به کربلا می‌آمد و تمام وقایع گذشته کربلا را با چشم برزخی و مثالی مشاهده می‌کرد و به اسرار آن آگاه می‌شد. در یکی از سال‌ها که عاشورا وسط تابستان قرار گرفته و هوای عراق بسیار گرم بود، ایشان برای زیارت به کربلا آمده بود. او در شب عاشورا مقداری یخ تهیه کرد تا به منزل ببرد. در راه حضرت ابوالفضل (ع) را دید که به او نهیب می‌زند: صدای العطش اولاد سیدالشهداء را می‌شنوی و یخ تهیه می‌کنی که به منزل ببری؟ ایشان فورا یخ‌ها را بر زمین ریخت و با دست خالی به منزل رفت.

حاج حسن ابن حاج عبداللطیف نقل می‌کند: پدرم که از تجار معروف بود، کالایی را از بمبئی به کراچی فرستاده بود. او می‌خواست به کراچی برود تا از نزدیک به کالای خود اشراف داشته باشد اما مردد بود که با قطار برود یا با ماشین‌های عادی به باخره و از آنجا به کراچی برود.

نزد سیدحسن که در مسجد مغول ساکن بود آمد تا استخاره کند. سیدحسن نگاهی به او کرد و گفت: من از انگیزه تو کاملا آگاهم و نصیحت می‌کنم به باخره بروی و از آنجا به کراچی سفر کنی و از قطار استفاده نکنی! پدرم به توصیه سید عمل کرد و روز بعد خبر واژگونی قطار بمبئی، کراچی در روزنامه‌ها درج گردید.

سیدمصطفی فرزند مرحوم مسقطی می‌گوید: در سیزده سالگی همراه پدرم و شیخ رشید ترابی و سیدصادق به حیدر آباد رفتیم. این آخرین سفر پدرم به حیدر آباد بود. حال پدرم خوب بود. شب جمعه به زیارت مقبرة المؤمنین رفتیم. پدرم به اطرافیان خود گفت: بالا بیایید و جایگاه شب جمعه بعد مرا ببینید. پدرم بعد از یک هفته وفات کرد و در همان مکان دفن شد.

حاج موسی شعبان می‌گوید: یکی از شاگردان سیدحسن وارد مجلس ایشان شد. سید که مشغول وعظ بود، موضوع نصیحت را تغییر داد به‌طوری که دیگران متوجه نشوند، در باب جنابت سخن گفت و فرمود اگر داخل در مجلس علما می‌شوید، سعی کنید طاهر از جنابت باشید! آن شاگرد فهمید که مقصود از این سخنان اوست و سید واقف بر حالات اوست.

حاج موسی شعبان می‌گوید: کسی از منطقه جیرو آمده بود. او در یکی از جشن‌هایی که در آن طبل و غنا بود، حاضر شده بود. وقتی به مجلس سیدحسن وارد شد، سید موضوع سخن را عوض کرد و گفت خداوند از طبل و غنا نهی کرده است. مرد که فهمید مقصود اوست، از کار خود توبه کرد.

سیدمحمدحسن قاضی شوق سیدحسن به دیدار امام زمان (عج) را چنین نقل می‌کند: «سیدعلی قاضی او را به دیدار امام زمان (عج)، بشارت داده است. مرحوم قاضی این بشارت را در ضمن اشعار زیبایی برای او، در جواب نامه نگاشته است.» سیدحسین مسقطی برادر مرحوم مسقطی هم می‌گوید: سیدحسن امام خود را زیارت می‌کرد. او نه تنها خود به این دیدار نایل آمد بلکه شاگردان خود را به آن محبوب واصل می‌نمود.

در اینجا یکی از آن موارد را بیان می‌کنیم: یک بار که رشید ترابی در شهر بمبئی بالای منبر برای مردم سخن می‌گفت، هنگام فرود، سیدی صاحب هیبت و وقار را مشاهده می‌کند. (در آن زمان سیدحسن در بمبئی ساکن بود.) سید در حالی که لبخند بر لب داشت، او را فراخواند. رشید ترابی می‌گوید: من نزد او رفتم.

سید فرمود آیه‌ای را که چنان تفسیر کردی، باید چنین تفسیر کنی! اشکال خود را در سخنان وی یافتم و پس از آن او را رها نکردم. سید مراد من شد و من شاگرد وی و از دریای علم و حکمت وی بهره‌مند گردیدم. بعد از مدت طولانی شاگردی سید، یک شب، (دو ساعت از شب گذشته)، صدای کوبیدن در خانه را شنیدم. وقتی در را باز کردم، دیدم استادم پشت در است.

شگفت‌زده علت را سؤال کردم، فرمود: لباست را بپوش و با من بیا. وقتی حاضر شدم، دست مرا گرفت و از خیابان‌های شهر گذراند و به بیشه‌هایی برد که آن‌ها را تا آن وقت ندیده بودم. مسیر طولانی را پیاده رفتیم. نزدیک صبح به ساختمانی شبیه مسجد رسیدیم. آن جا نشستیم و به اذان گوش دادیم. غیر از ما شخص دیگری هم آنجا بود. از سیدحسن پرسیدم چگونه وضو بگیریم؟ در این وقت شخصی غیر از ما وارد شد و از ابریق آب بر دستان من ریخت.

دیدم آب خنک و گوارایی است، آن را نوشیدم ابریق را گرفتم و وضو گرفتم و نماز خواندم. بعد از نماز آن شخص را ندیدم ما به سوی منزل برگشتیم. سید در راه از من پرسید: آیا آن شخص را شناختی؟ گفتم: خیر. گفت: او امام زمان (عج) بود! سرگشته شدم و از آن روز زبانم به حمد و ذکر خدا گشوده است و دیگر از ذکر الهی و حکمت بسته نگردیده است.

عروج ملکوتی

امیر نظام آباد، حاکم حیدر آباد دکن و رئیس کتابخانه آن شهر سیدحسن را به حیدرآباد دعوت کرد. سید بعد از اصرار فراوان، قبول و به بمبئی مسافرت کرد. زمانی که در بمبئی بود در یکی از مساجد حیدرآباد سکونت داشت. یک روز صبح او را دیدند در حال سجده است و سر از سجده بر نمی‌دارد. سرانجام متوجه شدند در حالت سجده جان به جان آفرین تسلیم کرده است. سید محمدحسن قاضی در کتاب خود می‌نویسد: مرحوم سید علی قاضی بعد از شنیدن خبر فوت مرحوم مسقطی بسیار متاثر گردید، تا مدتی سخن نمی‌گفت و غرق در تفکر و تامل بود.

زندگینامه ابوحمزه ثمالی

 

به نام آفریننده عشق

 

ثابت بن دینار ثُمالی، مشهور به ابوحمزه ثمالی، (درگذشت ۱۵۰ق) راوی، محدّث و مفسر امامی قرن دوم و از اصحاب امام سجاد(ع)، امام باقر(ع) و امام صادق(ع) بود. ابوحمزه دعایی از امام زین العابدین(ع) نقل کرده است که در سحرهای ماه رمضان خوانده می‌شود و به دعای ابوحمزه ثمالی مشهور است.

 

ویژگی ها

سال تولدِ ثابت بن دینار معروف به ابوحمزه ثمالی دقیقا معلوم نیست؛ اما با توجه به اینکه از زاذان کِنْدی (متوفی ۸۲ق) روایت نقل کرده است، باید پیش از سال ۸۲ق به دنیا آمده باشد. ابوحمزه در کوفه با زید بن علی مراوده داشته و شاهد دعوت و شهادت او در کوفه بود. سه فرزند ابوحمزه یعنی حمزه، نوح و منصور، نیز در قیام زید بن علی کشته شدند.

یعقوبی ابوحمزه را از فقهای کوفه شمرده است و کشی و نجاشی در باب منزلت والای وی روایاتی نقل کرده‌اند. دو روایت در ذم ابوحمزه نیز در رجال کشی آمده است که از دیدگاه خوئی اشکالات سندی دارند. ابوحمزه شیوخ و راویان بسیاری دارد. فضل بن شاذان از امام رضا(ع) روایت کرده است که ابوحمزه در زمان خود مانند سلمان در زمانش و در روایتی دیگر مانند لقمان در زمانش بوده است.

ابوحمزه از برخی امامان دعاهای متعددی آموخته است. شیخ طوسی در مصباح المجتهد، به نقل از ابوحمزه، دعایی از امام سجاد (ع) آورده است که در سحرهای ماه مبارک رمضان خوانده می شود و به دعای ابوحمزه ثمالی مشهور است و شرح هایی بر آن نوشته شده است. این دعای نسبتا طولانی مضامین اخلاقی و عرفانی والایی دارد و خواندن آن در بین شیعیان متداول است.

 

آثار

نجاشی از آثار ابوحمزه به تفسیر القرآن، کتاب النوادرو رسالة الحقوق عن علی بن الحسین(ع) اشاره کرده است. برخی معتقدند ابوحمزه ثمالی نخستین دانشمند شیعی است که کتاب تفسیر قرآن را نگاشته است. متن تفسیر ابوحمزه تا قرن ششم باقی بوده است. طبرسی در مجمع البیان و ابن شهرآشوب (متوفی ۵۸۸) در مناقب آل ابی طالب از این تفسیر، روایاتی نقل کرده‌اند.در تفسیر ابوحمزه، بر خلاف تفاسیر مأثور دیگر، احادیث مرسل کم‌تری دیده می‌شود. ابوحمزه به اسباب نزول توجه داشته و ضمن توجه به فضائل اهل بیت(ع)، از شیوه تفسیر قرآن به قرآن استفاده کرده و به اجتهاد، قرائت، لغت، نحو و نقل آرای مختلف در معنای آیات اهتمام ویژه داشته است.

 

عروج ملکوتی

سال وفات ابوحمزه ۱۵۰ق ذکر شده است. اما به دلیل روایت حسن بن محبوب (۱۴۹-۲۲۴) از او، تاریخ وفاتش باید بعد از ۱۵۰ باشد.

زندگینامه سهل تستری

 

به نام آفریننده عشق

 

سهل تستری، سهل‌ بن عبداللّه تستری، از مشایخ صوفیۀ خوزستان و عراق عجم در قرن سوم بود.

 

ویژگی ها

وی در ۲۰۳ در تستر (شوشتر) به‌دنیا آمد. با این‌که بیش‌تر ساکنان تستر نژاد عربی داشتند و اقوالی که از سهل باقی‌مانده نیز به زبان عربی است، ولی او در اصل ایرانی بود، زیرا براساس منابع اصلی تصوف، تستری برای خطاب اشخاص از عبارت فارسی «یا دوست» استفاده می‌کرد و در خلوت، با حیوانات به فارسی سخن می‌گفت.

او در شش هفت سالگی قرآن را از حفظ کرد و نزد دایی‌اش، محمد بن سوّار، که از مشایخ بصره بود، تعلیم دید و با تصوف آشنا شد. محمد بن سوار اولین شیخی بود که به سهل خرقه پوشاند و ذکر «الله شاهدی» را به او داد. در ۲۱۶، تستری عازم بصره شد تا برای مسائل نظری خود پاسخی بیابد، اما علمای بصره نتوانستند پاسخگوی مسائل وی باشند. وی سپس به عبّادان (آبادان) رفت و در رباطی با شیخی به نام ابوحبیب حمزة بن عبدالله عبّادانی دیدار کرد و پاسخ سؤالات خود را نزد او یافت.در همان ایامِ سکونت در عبّادان بود که تجربه‌ای عرفانی از سر گذراند و به گفتۀ خودش، اسم اعظم خداوند را با نور سبز از شرق تا غرب بر پهنه آسمان دید.

پس از آن به تستر بازگشت و در ۲۱۹ از آن‌جا به کوفه و سپس به قصد حج به مکه رفت و هنگام خروج از آن‌جا با ذوالنون مصری ملاقات کرد. البته گفته شده است که برای دیدن ذوالنون به مصر سفر کرد. شهاب‌الدین سهروردی نیز نوشته است که میراث فلسفه فیثاغوری از ذوالنون به تستری رسید. سهل پس از دیدار با ذوالنون، بالغ بر بیست سال از عمر خویش را به ریاضت‌های سخت، خصوصا روزه‌ های طولانی، پرداخت.

شاید به همین سبب است که هجویری طریقت او را «اجتهاد و مجاهدت نفس و ریاضت» دانسته است. مقارن مرگ ذوالنون در ۲۴۵، سهل نشر آرا و تعالیم خود را آغاز کرد. وی تا ۲۶۳ در تستر بود و به تعلیم و تربیت شاگردان خود می‌پرداخت. در این دوره صفاریان و زنگیان بر خلیفه عباسی خروج کردند و ناآرامی‌های سیاسی و اجتماعی زیادی پدید آوردند. آوازۀ معنوی تستری در این زمان چنان بر سر زبان‌ها افتاده بود که صفاریان بعد از شکست از سپاه خلیفه، او را به اردوگاه خود فراخواندند تا یعقوب‌ لیث را، که در بستر بیماری بود، با دعا درمان کند. پس از این او را، ظاهرا به‌ سبب اعتقاداتش، از تستر بیرون کردند.

این احتمال نیز وجود دارد که او خود از زادگاهش بیرون رفته باشد. اما چون پس از این او در بصره بوده، ممکن است به دلیل حوادث سیاسی و اجتماعی آن دوره و جاذبه علمی بصره به آن‌جا مهاجرت کرده باشد. با ورود سهل به بصره، برخی از علمای مذاهب، مثل ابوداود سجستانی، او را به‌گرمی پذیرفتند و بعضی دیگر، همچون ابوزکریا ساجی (متوفی ۳۰۷) و ابوعبدالله زُبیر بن احمد زُبیری، با عقاید او به مخالفت برخاستند.

طریقت وی مبتنی بر هفت اصل بود: تمسک به قرآن، اقتدا به پیامبر خدا، خوردن حلال، بی‌آزاری، دوری از گناه، توبه و ادای حقوق. از جمله دستورهای سلوکی او به مریدانش این بود که برای علاج شهوت آب زیاد بنوشند و برای آن‌که در عبادات دچار ضعف نگردند و جمعه‌ ها گوشت بخورند. همچنین وی بر نظافت سالکان تأکید بسیار داشت. گفته شده است حیوانات وحشی به خانۀ سهل می‌آمدند و او به آن‌ها غذا می‌داد و شاید از همین‌رو، سهل کسانی را که از درندگان می‌ترسیدند از مصاحبت با خود منع کرده بود. به گفتۀ قشیری خودِ سرّاج خانۀ سهل را در تستر دیده است که مردم به آن «بیتُ السِباع» می‌گفتند.

تستری نورالیقین را دارای سه درجه «مکاشفه، معاینه و مشاهده» دانسته و برای توضیح آن به احوال سه تن از پیامبران اشاره کرده است.به نظر وی، موسی علیه‌السلام در کوه طور فقط به مکاشفه رسید و ابراهیم علیه‌السلام، آنجا که از خدا اطمینان قلب خواست، فقط به معاینه رسید.اما پیامبر اسلام، ضمن آن‌که در ازل، هزاران هزار سال خدا را عبادت کرد و به هر سه درجه یقین دست یافت، در شب معراج نیز خداوند را «مشاهده» کرد.

همچنین سهل مکاشفان علوم را سه دسته دانسته است: ربانیان، نورانیان و ذاتیان. وی بر طبق این تقسیم‌بندی و بدون احتساب علوم اکتسابی، علوم را به چهار طبقه تقسیم کرده است: وحی، تجلّی، عندی (جبلّی)، و لدنّی. تستری ضمن آن‌که تجلی را بر سه قسم تجلی ذات ، تجلی صفاتِ ذات و تجلی حکم ذات دانسته و گفته است که موضوع تجلی مربوط به روز قیامت است که خداوند در آن روز بر مؤمنان تجلی می‌کند و با لقای خود پاداش توحید آن‌ها را می‌دهد.

 

سهل تستری گفته است که ياد دارم که حق تعالی می گفت الست بربکم و من گفتم بلی و جواب دادم و در شکم مادر خويشتن را ياد دارم و گفت سه ساله بودم که مرا قيام شب بودی و اندر نماز خالم محمد بين سوار همی گريستی که او را قيام است. گفتی يا سهل بخسب که دلم مشغول همی داری و من پنهان و آشکار نظاره او می کردم تا چنان شد که خالم را گفتم مرا حالتی می باشد صعب چنانکه می بينم که سر من بسجود است پيش عرش.

گفت: ای کودک نهان دار اين حالت و با کس مگوی. پس گفت: به دل ياد کن آنگه که در جامه خواب ازين پهلو به آن پهلو می گردی و زبانت بجنبد بگوی، الله معی الله ناظری الله شاهدی. گفت: اين را می گفتم او را خبر دادم گفت: هر شب هفت بار بگوی. گفت: پس او را خبر دادم. گفت: پانزده بار بگوی. پس از اين حلاوتی در دلم پديد آمد. چون يک سال برآمد خالم گفت نگاه دار آنچه تو را آموختم و دايم بر آن باش تا در گور شوی که در دنيا و آخرت تو را ثمره آن خواهد بود پس گفت  سالها بگذشت همان می گفتم تا حلاوت آن در سر من پديد آمد.

تستری می گوید: هر شبی به وقت سحر به يک وقيه روزه گشادمی بی نان، خورش و بی نمک اين درم مرا يک سال بسنده بودی. پس عزم کردم که هر سه شبانه روزی يکبار روزه گشايم. پس به پنج روز رسانيدم. پس به هفت روز بردم پس به بيست روز رسانيدم. نقل است که گفت به هفتاد روز رسانيده بودم و گفت گاه بودمی که در چهل شبانه روز مغزی بادام خوردمی و گفت چندين سال بيازمودم و در سيری و گرسنگی در ابتدا ضعف من از گرسنگی بود و قوت من از سيری، چون روزگار برآمد قوت من از گرسنگی بود و ضعف من از سيری.

نقل است که عمرو ليث بيمار شد چنانکه همه اطبا، از معالجت او عاجز شدند. گفتند: اين کار کسی است که دعا کند. گفتند: سهل مستجاب الدعوه است. او را طلب کردند و به حکم فرمان اولی الامر اجابت کرد. چون در پيش او بنشست، گفت دعا در حق کسی مستجاب شود که توبه کند و تو را در زندان مظلومان باشند همه رها کرد و توبه کرد. سهل گفت: خداوندا! چنانکه ذل معصيت او به او نمودی عز طاعت من بدو نمای چنانکه باطنش را لباس انابت پوشاندی ظاهرش را لباس عافيت پوشان. چون اين مناجات کرد عمرو ليث بنشست و صحت يافت.

مريدی گفت تو را زر می بايد؟ تستری گفت: بنگر. آن مريد بنگريد. همه دشت و صحرا ديد جمله زر گشته و لعل شده. گفت کسی را که با خدای چنين حالی بود از مخلوق چرا چيزی بگيرد؟ نقل است که بر آب برفتی که قدمش تر نشدی. نقل است که يک روز در مسجد نشسته بود کبوتری بيفتاد از گرما و رنج. سهل گفت: شاه کرمانی بمرد. چون نگاه کردند همچنان بود.

مریدی گفت: تستری مرا گفت: در نماز آدينه چگونه ای؟ گفتم ميان ما و مسجد يک شبانه روز است. دست من بگرفت پس من نگاه کردم و خود را در مسجد آدينه ديدم. نماز کرديم و بيرون آمديم من در آن مردمان می نگريستم. گفت: اهل لا اله الا الله بسيارند و مخلصان اندکی. نقل است که مريدی را کاری فرمود گفت: نتوانم از بيم زبان مردمان. سهل روی به اصحاب کرد و گفت به حقيقت اين کار نرسد تا از دو صفت يکی به حاصل نکند يا خلق از چشم وی بيفتد که جز خالق نبيند و يا نفس وی از چشم وی بيفتد و به هر صفت که خلق او را بينند باک ندارد يعنی همه حق بيند.

تستری گفت: شبی در خواب قيامت را ديدم که در ميان موقف ايستاده بودم ناگاه مرغی سپيد ديدم که از ميان موقف از هر جانبی يکی می گرفت و در بهشت می برد. گفتم : آيا اين چه مرغيست که حق تعالی بربندگان خود منت نهاده است ناگاه کاغذی از هوا پديد آمد باز کردم بر آنجا نوشته بود که اين مرغيست که او را ورع گويند هرکه در دنيا با ورع بود حال وی در قيامت چنين بود. و گفت: ابليس را ديدم در ميان قومی. گفت: به همتش بند کردم چون آن قوم برفتند. گفتم: رها نکنم بيا در توحيد سخن بگوی. گفت: ابليس در ميان آمد و فصلی بگفت توحيد را که اگر عارفان وقت حاضر بودندی همه انگشت به دندان گرفتندی.

او را گفتند: مشاهدت چيست؟ گفت: عبوديت. گفتند: عاصيان را انس بود؟ گفت: نه و نه هرکه انديشه معصيت کند. گفتند: به چه چيز بدان ثواب رسد؟ گفت: که نماز شب کند بدانکه روز جنايت نکند. گفتند: در شبانه روزی يکبار طعام خوردن چگونه ای؟ گفت: خوردن صديقان بود. گفتند: دوبار؟ گفت: خوردن مومنان بود. گفتند: سه بار؟ گفت بگو تا آخری بکنند تا چون ستور می خوری.

جهودی بود هفتاد ساله چون بانگ و جلبه شنود، بيرون آمد تا چيست؟ چون جنازه تستری برسيد، آواز برآورد که ای مردمان آنچه من می بينم شما می بينيد؟ فرشتگان از آسمان فرو می آيند و خويشتن بر جنازه او می مالند. در حال کلمه شهادت گفت و مسلمان شد. ابوطلحه بن مالک گفت که سهل آن روز که در وجود آمد روزه دار بود و آن روز که برفت هم روزه دار بود و به حق رسيد روزه ناگشوده.

 

شاگردان

  • منصور حلّاج
  • ابویعقوب سوسی
  • ابن‌جلّی
  • ابوعبدالله صُبَیحی
  • ابوعبدالرحیم اصطخری
  • ابومحمد بربهاری
  • احمد بن محمد بن سالم بصری

 

آثار

  • دقائق المحبّین
  • مواعظ العارفین
  • جوابات اهل الیقین
  • تفسیر القرآن الحکیم
  • المیثاق

 

عروج ملکوتی

تستری در ۲۸۳ در بصره وفات یافت. بنابر گزارش انصاری، وی پیش از مرگ ، جنید را وارث معنوی خویش دانسته است. قبر سهل تا قرن‌ها در بصره باقی بوده است.

زندگینامه ملاهادی سبزواری

 

به نام آفریننده عشق

 

در سال ۱۲۱۲ ق. در شهر سبزوار و در خانه حاج میرزا مهدی یکی از انسانهای وارسته و مؤمن سبزوار کودکی پا به عرصه وجود گذاشت و هادی نام گرفت.

 

ویژگی ها

او هشت سال داشت که به جمع محصلان علوم مقدماتی پیوست و در اوان نوجوانی ادبیات عرب (صرف و نحو) را فرا گرفت و دیری نگذشت که به جلسات درسهای بالاتر راه یافت. وی هر چند در ده سالگی پدرش را از دست داد توانست به کمک یکی از اقوام خویش راه های سخت آینده را هموار سازد. پسر عمه‌اش حاج ملا حسین سبزواری که خود اهل فضیلت و دانش بود در ادامه تحصیل وی را یاری کرد و با کمک او راهی حوزه علمیه مشهد شد و ده سال در کنار بارگاه امام رضا علیه السلام به تحصیل پرداخت.

اصفهان در داشتن حوزه‌های علمیه پر رونق، تاریخ درخشان دارد و گذشته این شهر با خاطرات بزرگان بسیاری نقش بسته است.حضور ملا هادی در حوزه اصفهان از روزی آغاز شد که وی در سفر حج از راه اصفهان گذر می‌کرد و چون هنوز موسم حج نبود مدتی در این شهر اقامت گزید. در حوزه پر رونق اصفهان آن زمان استادانی چون حاج شیخ محمد تقی مؤلف هدایة المسترشدین و حاج محمد ابراهیم کلباسی صاحب اشارات الاصول و آیت الله ملا اسماعیل کوشکی در آن، محفل درس و بحث علمی داشتند.

ملا هادی که هنوز تا موسم حج فرصت داشت لحظاتش را مغتنم شمرده، در درس بزرگان شرکت جست او چند وقتی به درس آیت الله کوشکی رفت و احساس کرد این درس برایش چون گمشده گرانقیمتی بوده که اکنون بدان دست یافته است. بیان شیوا و عمق معلومات استاد وی را هر روز شیفته‌تر می‌نمود. از همین رو تصمیم گرفت سفر حج خود را به سفر در سلوک دانش و معارف تبدیل کند و در اصفهان ماندگار شود. سفر ملاهادی به هشت سال اقامت در اصفهان انجامید و دراین مدت خود را به زیور دانش و معارف آراست و به برکت بزرگان آن سامان در علم حکمت افقهای جدیدی فرا راهش گشوده گردید. ملا هادی در سال ۱۲۴۲ به مشهد بازگشت و پنج سال در مدرسه حاج حسن مشغول تدریس شد.

حکیم با همه بزرگوار شخصیت علمی خویش روح بلندی داشت و زندگی را تنها از دریچه حکمت و فلسفه نمی‌گریست؛ به گونه‌ای که گاهی هم صحبتی با فقرا و همنشینی با طبقات دیگر جامعه را مغتنم می‌شمرد. زاهدانه می‌زیست و به اشراف و حتی شخص شاه نیز بی‌توجه بود. نقل می‌کنند که روزی ناصرالدین شاه در سبزوار به خانه وی آمد و او با غذای ساده خود از شاه پذیرایی کرد و در مقابل اصرار شاه هیچ چیز از وی قبول ننمود.

وی باغ انگوری داشت که با دسترنج خود از آن محصول بر‌می‌داشت و همه ساله به هنگام فصل برداشت ابتدا سهمی را بین نیازمندان تقسیم می‌کرد و سپس دوستان خویش را به همراه طلاب علوم دینی به آنجا دعوت می‌نمود تا حاصل دسترنج خود را با دیگران مصرف کند. حکیم خود در دوران زندگی کار می‌کرد و بسیار اشتیاق داشت که از دسترنج خود استفاده کند. وی از بیت المال هیچ ارتزاق نمی‌کرد. او در تمام مدت عمر در یک خانه بسیار ساده زیست.

دارایی حکیم منحصر به یک جفت گاو و یک باغچه بود. او هر آن چه را که مورد نیاز بود، با دسترنج خود به دست می‌آورد و نان سالیانه خود را با زراعتی که خود آن را به عهده داشت مهیا می‌کرد گفته‌اند: حاج ملا هادی یک روز از قنات عمید آباد و یک شبانه روز از قنات قصبه را مالک بود و خودش با استفاده از این دو آب به کشت گندم و پنبه و سایر مایحتاج زندگی اقدام می‌کرد و سالانه سی خروار غله و ده بار پنبه از زمین خویش برداشت می‌کرد و از باغی که در بیرون شهر واقع بود سالانه چهل تومان سود به دست می‌آورد، قسمتی از مجموع این درآمدها را برای امرار معاش خویش و باقیمانده را بین فقرا و نیازمندان تقسیم می‌نمود.

از حکیم سبزواری کرامات زیادی نقل شده است که به یکی از آنها اشاره می کنیم: عروس ملاهادی نقل می کند سالی در روز عید غدیر دور هم جمع بودیم که ملاهادی فرمود: می گویند هر کس در روز غدیر جامه نو بپوشد بدنش بر آتش حرام خواهد شد ولی افسوس که ما پیراهن نو مهیا نکردیم. آنگاه ایشان وارد اتاق خودشان شده و پیراهنی نو از جنس کرباس را روی میز مشاهده می کنند و می گویند: الحمد لله پیراهن نو هم رسید.

ایشان حین درس دادن از دنیا رفت. بحث توحید بود و مست خدا شد، کتاب را بست، سه بار فریاد لا اله الا الله کشید و از دنیا رفت.

 

اساتید

  • حاج ملا حسین سبزواری
  • حاج محمد ابراهیم کرباسی
  • آقا شیخ محمد تقی،
  • ملا علی مازندرانی نوری اصفهانی
  • ملا اسماعیل کوشکی

 

شاگردان

  • آخوند ملا محمد کاظم خراسانی
  • ملا محمد کاظم سبزواری
  • آقا شیخ علی فاضل تبتی
  • شاهزاده جناب
  • آیة الله حاج میرزا حسین مجتهد سبزواری
  • ملا علی سمنانی
  • آقا سید احمد رضوی پیشاوری هندی
  • ملا عبدالکریم قوچانی
  • شیخ ابراهیم طهرانی
  • ملا محمد صادق حکیم

 

آثار

  • دیوان حاج ملا هادی
  • اسرار الحکمة فی المفتتح المغتتم
  • شرح فارسی بر برخی از ابیات مشکل مثنوی مولانا.
  • مفتاح الفلاح و مصباح النجاح
  • شرح الاسماء

 

عروج ملکوتی

حکیم سبزواری پس از هفتاد و چند سال طلوع بر عالم اندیشه در عصر روز بیست و هشتم ذی الحجه سال ۱۲۸۹ ق. دار فانی را وداع گفت و جامعه مسلمانان و حوزه‌های علمی را در ماتم فرو برد. پیکر پاک و مطهر آن عالم فرزانه با شرکت اقشار مختلف مردم سبزوار در حالی که دوستان و شاگردان آن بزرگوار از شدت حزن و اندوه اشک می‌ریختند تشییع شد و در بیرون دروازه سبزوار به نام دروازه نیشابور (معروف به فلکه زند) دفن گردید.

زندگینامه سید امین‌ الدین بلیانی

 

به نام آفرینند عشق

 

امین‌الدین‌ محمد بن‌ علی‌ بن‌ مسعود بلیانی‌، عالم‌ و عارف‌ کازرونی‌ قرن هفتم و هشتم و از مشاهیر خاندان بلیانی و معاصر با آل‌ اینجو است.

 

ویژگی ها

سال ۶۶۸ در روستای‌ بلیان‌، از توابع‌ کازرون‌ فارس به دنیا آمد. مادرش، دختر زاهد عِزّالله کازرونی از معاریف کازرون و مرید امام‌الدین مسعود بود. امین‌الدین از کودکی زیرنظر پدرش، زین‌الدین علی (متوفی ۶۹۳) و عمویش اوحدالدین عبدالله، به اهل خانقاه پیوست. امین‌الدین پس از وفات پدرش جانشین او شد. وفات امین‌الدین در یازدهم ذیقعده ۷۴۵ اتفاق افتاد و در خانقاه خود موسوم به خانقاه علیای کازرون به خاک سپرده شد. این بنا هم اکنون نیز زیارتگاه است.

این‌ مقبره‌ در زلزله‌ای‌ که‌ در ۲۳۹ق‌ در کازرون‌ رخ‌ داد و عمارت‌های‌ بسیاری‌ را خراب‌ کرد، ویران‌ شد. پس از او برادرش، امام‌الدین محمد، جانشین وی شد. در منابعی‌ که‌ به‌ شرح‌ احوال‌ شیخ‌ پرداخته‌اند، از همسر و فرزندان‌ او سخنی‌ به‌ میان‌ نیامده‌، لیکن‌ محمود بن‌ عثمان‌ در کتاب‌ مفتاح‌ الهدایه‌ از شخصی‌ به‌ نام‌ محب‌الدین‌ با عنوان‌ «شیخ‌ زاده‌» یاد کرده‌ که‌ به‌ احتمال‌ قوی‌ فرزند وی‌ بوده‌ است‌.

در خردسالی‌ نزد شیخ‌ الاسلام‌ نورالدین‌ قرآن‌ آموخت‌ و در همان‌ اوان‌، پدرش‌ او را نزد مرید خود، ابوسعید که‌ مردی‌ دائم‌الذکر بود، برد و به‌ ذکر گفتن‌ ترغیبش‌ کرد. امین‌الدین‌ مقدمات‌ علوم‌ را نزد پدر، فقه‌ را نزد فقیه‌ عثمان‌ کهفی‌، و حدیث‌ را نزد رشیدالدین‌ احمد کازرونی فرا گرفت‌. از گزارش‌ محمود بن‌ عثمان‌ برمی‌آید که‌ وی‌ برای‌ طلب‌ دانش‌، به‌ نقاط دیگری‌ نیز سفر کرده‌ است‌.

امین‌الدین‌ ۴ ساله‌ بود که‌ نزد عمویش‌ اوحدالدین‌ بلیانی‌ ه م‌ تلقین‌ ذکر یافت‌ و به‌ سیر و سلوک‌ عرفانی‌ مشغول‌ شد و پس‌ از چندی‌ از اوحدالدین‌ خرقه خلافت‌ گرفت‌ و به‌ ارشاد و دستگیری‌ مریدان‌ پرداخت‌. در چهارده سالگی از اوحدالدین عبدالله (ح ۶۱۳ـ۶۸۳ یا ۶۸۶) خرقه گرفت و شجره خرقه‌اش از طریق اوحدالدین با چند واسطه به ابونجیب سهروردی (متوفی ۵۶۳) می‌رسد. و ظاهرا علاوه‌ بر عمویش‌، از بزرگان‌ دیگری‌ نیز بهره‌ برده‌ است‌.

عرفان امین‌الدین شبیه به زهد عرفای قرون اول اسلامی بود. مبانی عرفان او را می‌توان زهد، مخالفت با نفس در خوردن و پوشیدن و خوابیدن، کثرت نماز، ذکر و خلوت‌نشینی دانست. البته او به مسائل اجتماعی نیز توجه ویژه‌ای داشته است. بابا رکن الدین شیرازی از وی به بزرگی یاد کرده است. وی از شطح و طامات‌گویی بیزار بود و گاه می‌کوشید که برخی از شطح‌های مشایخ را به گونه‌ای شرح و توجیه کند.

او همچنین به مریدان کمتر اجازه سماع می‌داد. امین‌الدین ساعاتی از وقت خود را به دیدار حاجتمندان و توجه به مشکلات مردم اختصاص می‌داد و حتّی برای حل مشکل آنان گاه نزد حکّام می‌رفت. از جمله، مراجعه یهودیانی که از او مدد می‌جستند نشانه مقبولیّت و اعتماد اهل ادیان به اوست. وی مورد توجه حکام فارس نیز بود. در مفتاح‌الهدایه، به مکاتبات امین‌الدین با حکام شیراز و نیز رابطه مریدانه شرف‌الدین محمودشاه (متوفی ۷۳۶) و فرزند او، جلال‌الدین مسعودشاه اینجو (متوفی ۷۴۴)، با امین‌الدین اشاره شده است.

امین‌الدین‌ در کازرون‌ خانقاهی‌ بنا نهاد و به‌ تدریس‌ و تربیت‌ مریدان‌ پرداخت‌. و بیش‌ از ۲ سال‌ نداشت‌ که‌ درویش‌ سالک‌ در خانقاه‌ وی‌ به‌ خلوت‌ می‌نشستند. امین‌الدین بناهایی برای رفاه حال، تحصیل و بهداشت مردم ساخت، از جمله مدرسه دارالحدیث شمسیّه، قنات قرچه و چشمه بمشق یا بیدمشک.

علاوه بر محمود بن عثمان، مؤلف مفتاح‌الهدایه، می توان این افراد را نام برد: خواجوی کرمانی (۶۸۹ـ۷۵۳)، که در مثنوی گل و نوروز و روضةالانوار و همچنین در دیوان خود وی را به عنوان پیر خود ستوده است. ابوالعباس احمد ابی‌الخیربن عزالدین مودود ذهبی، مشهور به زرکوب شیرازی، مؤلف کتاب شیرازنامه شیخ شمس‌الدین محمدصادق (متوفی ۷۳۷).و سیدنصرت‌الدین علی بن جعفر حسنی (متوفی بعد از ۷۰۰)، بانی زاویه‌ای در شیراز امین‌الدین‌ نزد سلاطین‌ آل‌ اینجو از مقام‌ و منزلت‌ خاصی‌ برخوردار بود.

شرف‌الدین محمودشاه اینجو، حاکم فارس، نیز از مریدان او بود. امین‌الدین پس از مرگ وی، تعزیت نامه‌ای به پسر او، جلال‌الدین مسعودشاه اینجو ـ که خود از دوستان و محبان امین‌الدین بود ـ نوشت.

حافظ نیز با سرودن با ابیاتی ضمن تکریم بلیانی، اشاره می‌کند که گشایش کارهای بسته در عهد ابواسحاق اینجو، به همت وی بوده است:

دگر بقیه ابدال شیخ امین‌الدین   که یمن همت او کارهای بسته گشاد

 

از آن‌جا که‌ امین‌الدین‌ نسبت‌ به‌ ابواسحاق‌ کازرونی‌ ارادت‌ و احترام‌ خاصی‌ داشت‌ و بناهای‌ بسیاری‌ در کازرون‌ به‌ نام‌ شیخ‌ مرشد تأسیس‌ کرد و قصاید عربی‌ و فارسی‌ در مدح‌ ابواسحاق‌ سرود، او را از عارفان‌ طریقت‌ کازرونیه‌ مرشدیه‌ یا اسحاقیه‌ پنداشته‌اند. اما سلسله خرقه او به‌ روایت‌ مریدانش‌ به‌ شیخ‌ ابونجیب‌ عبدالقاهر سهروردی‌ د ۶۳ق‌/۱۶۸م‌ می‌رسد. بنابراین‌، او را باید از عارفان‌ سلسله سهروردیه‌ دانست‌.

امین‌الدین‌ مداومت‌ بر ذکر لا اله‌ الا الله‌ را از ارکان‌ بزرگ‌ خلوت‌نشینی‌ برشمرده‌ و معتقد بوده‌ است‌ که‌ معرفت‌ حق‌، بالاتر از قرب‌ حق‌ است‌، از آن‌ جهت‌ که‌ معرفت‌ بعد از قربت‌ حاصل‌ می‌شود و چه‌ بسا که‌ قربت‌ قرین‌ معرفت‌ نبوده‌ باشد. او سماع‌ رهروان‌ طریقت‌ را تنها در زمانی‌ که‌ به‌ عمارت‌ خانقاهی‌ یا خدمت‌ مشایخ‌ مشغول‌ باشند، جایز شمرده‌، و آن‌ را بر خلوت‌نشینان‌ و اصحاب‌ محاسبه‌ اکیدا ممنوع‌ کرده‌ است‌. از دیگر اصولی‌ که‌ امین‌الدین‌ در خانقاه‌ خود مراعات‌ می‌کرد، آن‌ بود که‌ مریدان‌ را از شطح‌ و طامات‌ گفتن‌ برحذر می‌داشت‌.

مادر شیخ می گوید: «شیخ در شکم من شش ماهه بود اذکار گفتی چنانکه آن اذکار را می شنفتم. چون وقت زادن وی بود کسانی که پیش من نشسته بودند آن اذکار را می شنفتند.» همچنین کرامات دیگری نیز از شیخ نقل شده است نظیر: آگاهی از آنچه پیشتر یا در جایی دیگر در غیاب شیخ روی داده است، فراست یا ذهن خوانی، آگاهی از اسرار باطن، استجابت دعا برای باریدن باران، پیشگویی و …

 

شاگردان

  • محمود بن‌ عثمان‌
  • احمد زرکوب‌
  • سعیدالدین‌ محمد بن‌ مسعود بلیانى‌

 

عروج ملکوتی

وفات امین‌الدین در یازدهم ذیقعده ۷۴۵ اتفاق افتاد و در خانقاه خود موسوم به خانقاه علیای کازرون به خاک سپرده شد. این بنا هم اکنون نیز زیارتگاه است.

زندگینامه مالک دینار

 

به نام آفریننده عشق

 

مالک دینار عالم، عارف و جهانگرد مسلمان بود. او یکی از اولین مسلمانان شناخته شده ای بود که پس از خروج شاه چرامان پرومال، به منظور تبلیغ اسلام در شبه قاره هند به هند آمد.

 

ویژگی ها

وی را کرامات مشهور بود و رياضات مذکور، و دينار نام پدرش بود، و مولود او در حال عبوديت پدر بود. اگر چه بنده‌زاده بود از هر دو کون آزاده بود. و بعضی گويند مالک دينار در کشتی نشسته بود، چون به ميان دريا رسيد اهل کشتی گفتند: غلۀ کشتی بيار. گفت: ندارم. چندانش بزدند که هوش از او بيرون رفت. چون به هوش آمد گفتند: غلۀ کشتی بيار. گفت: ندارم. چندانش بزدند که بيهوش شد. چون به هوش باز آمد ديگر گفتند: غله بيار. گفت: ندارم. گفتند: پايش گيريم و در دريا اندازيم. هرچه در آب ماهی بود همه سربرآوردند – هر يکی دو دينار زر در دهان گرفته – مالک دست فرا کرد و از يک ماهی دو دينار بستد و بديشان داد.

چون کشتیبانان چنين ديدند در پای او افتادند. او بر روی آب برفت تا ناپيدا شد. از اين سبب نام او مالک دينار آمد. و سبب توبۀ او آن بود که او مردی سخت با جمال بود و دنیادوست و مال بسيار داشت و او به دمش ساکن بود و مسجد جامع دمشق که معاويه بنا کرده بود و آن را وقف بسيار بود. مالک را طمع آن بود که توليت آن مسجد بدو دهند. پس برفت و در گوشۀ مسجد سجاده بيفکند و يک سال پيوسته عبادت می‌کرد به اميد آنکه هر که او بديدی در نمازش يافتی.

يک شب به طربش مشغول بود. چون يارانش بخفتند آن عودی که می زد از آنجا آوازی آمد که: يا مالک تو را چه بود که توبه نمی کنی؟ چون آن شنيد دست از آن بداشت. پس به مسجد رفت، متحير با خود انديشه کرد. گفت: يک سال است تا خدا را می پرستم به نفاق، به از آن نبود که خدا را به اخلاص عبادت کنم و شرمی بدارم از اين چه می کنم و اگر توليت به من دهند نستانم.

ثابت بنانی دختری داشت صاحب جمال. دختر به نزديک ثابت بنانی آمد و گفت: ای خواجه! می خواهم که زن مالک باشم تا مرا در کار طاعت ياری دهد. ثابت با مالک بگفت. مالک جواب داد: من دنيا را سه طلاق داده ام اين زن از جمله دنيا است. مطلقه ثلاثه را نکاح نتوان کرد. نقل است که مالک وقتی در سايه درختی خفته بود. ماری آمده بود و يک شاخ نرگی در دهان گرفته و او را باد میزد.

نقل است که گفت: چندين سال در آرزوی غذا بودم، چون اتفاق افتاد که بروم رفتم. آن روز که حرب خواست بود مرا تب گرفت چنانکه عاجز گشتم. در خيمه رفتم و بخفتم، د رغم. آنگه با خود می گفتم: ای تن! اگر تو را نزديک حق تعالی منزلتی بودی، امروز تو را اين تب نگرفتی. پس در خواب شدم. هاتفی آواز داد که تو اگر امروز حرب کردتی اسير شدی و چون اسير شدی گوشت خوک بدادندی. چون گوشت خوک بخوردتی کافرت کردندی. اين تب تو را تحفه ای عظيم بود.

نقل است که مالک را با دهری مناظره افتاد. کار بر ايشان دراز شد. هر يک می گفتند من بر حقم. اتفاق کردند که دست مالک و دست دهری هر دو برهم بندند و بر آتش نهند، هرکدام که بسوزد او بر باطل بود و در آتش آوردند، دست هيچ کدام نسوخت و آتش بگريخت. گفتند: هر دو برحق اند. مالک دلتنگ به خانه بازآمد و روی بر زمين نهاد و مناجات کرد که هفتاد سال در ايمان نهاده ام تا با دهری برابر گردم. آوازی شنود که تو ندانستی که دست تو دست دهری را حمايت کرد. دست او تنها در آتش نهدندی تا بديدی.

 

زندگینامه سری سقطی

 

به نام آفریننده عشق

 

سری سقطی، از بزرگان صوفیه قرن سوم قمری در بغداد بود که در روزگار خود، بزرگ و پیشوای بغدادیان بود.

 

ویژگی ها

ابوالحسن سرّی سقطی ملقب به مُغلّس (مغَلَّس: کسی که همواره نماز صبحش را پایان شب و آغاز بامداد به‌ جا می‌آورد) از بزرگان صوفیه است. در بغداد زاده شد و در روزگار خود، بزرگ و پیشوای بغدادیان بود. او نخستین کسی بود که در بغداد با اصطلاحات صوفیانه از توحید و احوال صوفیان سخن گفت. سری شاگرد معروف کرخی و دایی و استاد جُنید بود. جنید درباره استاد و دایی خود می‌گوید: «کسی را عابدتر از سری سقطی ندیدم، او جز در هنگام احتضار هرگز دیده نشد که به پهلو بخوابد.»

سقطی می گوید: معروف کرخی می آمد کودکی يتيم با او همراه بود. گفت اين کودک را جامه کن من جامه کردم. معروف گفت: خدای تعالی دنيا را بر دل تو دشمن گرداند و تو را از اين شغل راحت دهد. من به يکبارگی از دنيا فارغ آمدم از برکات دعای معروف. و هیچکس در رياضت او مبالغت نکرد تا به حدی که جنيد گفت هيچکس را نديدم در عبادت کاملتر از سری.

نود و هشت سال بر او بگذشت که پهلو بر زمين ننهاد. بشر حافی گفت: من از هيچ کس سوال نکردمی مگر از سری که زهد او را دانسته بودم که شاد شود که چيزی از دست وی بيرون شود. جنيد گفت: با سری به جماعتی از مخنثان برگذشتم به دل من درآمد که حال ايشان چون خواهد بود؟ سری گفت: هرگز به دل من نگذشته است که مرا بر هيچ آفريده فضل است در کل عالم. گفتم: يا شيخ نه بر مخنثان خود را فضل نهاده ای؟ گفت: هرگز نه.

جنيد گفت: به نزديک سری درشدم وي را ديدم متغير، گفتم: چه بوده است؟ گفت: یک پری بر من آمد و سوال کرد که حياء چه باشد؟ جواب دادم آن پری آب گشت چنين که می بينی. نقل است که يکبار يعقوب عليه السلام را به خواب ديد. گفت: ای پيغمبر خدا اين چه شور است که از بهر يوسف علیه السلام در جهان انداخته ای؟ چون تو را بر حضرت بار هست حديث يوسف را به باد بده. ندایی به سر او رسيد که: يا سری دل نگاه دار و يوسف را به وی نمودند. نعره ای زد و بيهوش شد و سيزده شبانه روز بی عقل افتاده بود. چون به عقل باز آمد گفتند: اين جزای آن کس است که عاشقان درگاه ما را ملامت کند.

 

عروج ملکوتی

سری در بغداد در ۹۸ سالگی درگذشت.

زندگینامه ابراهیم خواص

 

به نام آفریننده عشق

 

اِبْراهیم‌ِ خَوّاص‌، ابو اسحاق‌ ابراهیم‌ بن‌ احمد بن‌ اسماعیل‌ (د ۲۹۱ق‌/۹۰۴م‌)، یکی‌ از مشایخ‌ صوفیه ‌ و از اقران‌ جنید و نوری می‌باشد‌.

 

ویژگی ها

اصل‌ وی‌ از سرّ من‌ رأی‌ (سامرا) بوده‌، ولی‌ در ری ‌ اقامت‌ داشته‌ است‌. برخی‌ زادگاه‌ او را بغداد دانسته‌ و گفته‌اند که‌ پدرش‌ از آمل ‌ به‌ بغداد آمده‌ بوده‌ است‌. گفته‌اند که‌ شهرت‌ ابراهیم‌ به‌ خواص‌ (از خوص به‌ معنی‌ برگ‌ خرما) از این‌ روی‌ بوده‌ که‌ وی‌ با بافتن‌ و فروش‌ آن‌ زندگی‌ می‌گذرانده‌ است‌. خوّاص‌ غالب‌ اوقات‌ را در سفر می‌گذرانید، ولی‌ سرانجام‌ در ری‌ اقامت‌ گزید.

وی‌ علاوه‌ بر جنید و نوری‌ چندی نیز با ابوعبدالله‌ مغربی ‌ مصاحبت‌ داشته‌ است‌. نسبت‌ او را درطریقت‌ به‌ سری‌سقطی‌ رسانده‌اند. درباره علت‌ تغییر حال‌ و انقلاب‌ باطنی‌ او نوشته‌اند که‌ روزگاری‌ با سعی‌ تمام‌ در پی‌ اکتساب‌ علوم‌ ظاهری‌ بود تا آنکه‌ وقتی‌ در گذرگاهی‌ به‌ سالکی‌ مجذوب‌ برخورد که‌ به‌ او گفت‌: «تا چند تن‌ و جان‌ خویش‌ در پی‌ تحصیل‌ علوم‌ ظاهری‌ رنجه‌ می‌داری‌؟ یک‌ چند به‌ اکتساب‌ معارف‌ بکوش‌ و طریق‌ سیر وسلوک‌ بپوی‌ تا به‌ بعضی‌ از مقامات‌ رسی‌ که‌ از حیطه تصویر و تقریر بیرون‌ است‌». از جمله مریدان‌ وی‌ ابوجعفر خلدی‌ یا جعفر بن‌ محمد خلدی ‌ و سیروانی‌ مهین ‌بوده‌اند.

خوّاص‌ از جمله مشایخی‌ بود که‌ در مقام‌ توکل ‌ سیر سلوک ‌ داشت‌ و در این‌ مقام‌ بادیه‌های‌ متعدد را بدون‌ زاد و توشه‌ در نوریده‌ بود، اما هرگز سوزن‌ و نخ‌ و ظرف‌ آب ‌ و مقراض‌ را از خود دور نمی‌داشت‌، زیرا همراه‌ داشتن‌ آنها را لازمه رعایت‌ احکام ‌ شریعت ‌ از سوی‌ سالک‌ تلقی‌ می‌کرد و با خود داشتن‌ آنها را مغایر با توکل‌ نمی‌دانست‌. در توکل‌ آنچنان‌ مقام‌ والایی‌ یافته‌ بود که‌ او را رئیس‌ المتوکلین‌ نیز گفته‌اند.

وی‌ نیز همچون‌ بسیاری‌ از مشایخ‌ صوفیه‌ از خلفا و سلاطین‌ و اموال‌ آنان‌ احتراز می‌نمود: زنی‌ از زائل‌ شدن‌ صفای‌ قلب‌ خود نزد او شکایت‌ برد. او در پاسخ‌ گفت‌: آیا «شب‌ِ مشعل‌» را به‌ یاد می‌آوری‌؟ آن‌ زن‌ به‌ خاطر آورد که‌ وقتی‌ مشغول‌ رشتن‌ نخ‌ بوده‌، مشعل‌ سلطان‌ از آنجا عبور کرده‌ و او در روشنایی‌ آن‌ مشعل‌ نخی‌ رشته‌ و آن‌ نخ‌ را در بافتن‌ لباسی‌ به‌ کار برده‌، سپس‌ آن‌ لباس‌ را به‌ تن‌ کرده‌ است‌. پس‌ چون‌ آن‌ لباس‌ را به‌ اشاره خوّاص‌ از تن‌ برون‌ کرد و آن‌ را صدقه ‌داد، صفای‌ قلب‌ خویش‌ بازیافت‌.

خواص‌ «صاحب‌ تصنیف‌ در معاملات‌ و حقایق‌» بوده‌ است‌. خواجه‌ عبدالله‌ انصاری‌ گوید که‌ کتاب‌ «اعتقاد» او را دیده‌ است‌ و اشعاری‌ نیز از او نقل‌ کرده‌اند. کلابادی ‌او را در ردیف‌ جنید بغدادی ‌ و احمد بن‌ عیسی‌ خرّاز در زمره کسانی‌ که‌ سبب‌ انتشار علوم‌ اشارات‌ در تصوف ‌ شده‌اند، نام‌ می‌برد. از تصانیف‌ او امروز چیزی‌ در دسترس‌ نیست‌، و تنها از طریق‌ آثار مؤلفین‌ نخستین‌ صوفیه ‌ سخنانی‌ پراکنده‌ از او به‌ ما رسیده‌ است‌.

در میان‌ سخنان‌ او تأکید بر لزوم‌ رعایت‌ شریعت ‌، فراوان‌ به‌ چشم‌ می‌خورد، تا آنجا که‌ بر اساس‌ آنچه‌ که‌ از هاتفی‌ شنیده‌ است‌ هر معرفتی‌ که‌ همراه‌ با شریعت‌ نباشد در نظر او کفر است‌. سخن‌ او در وصف‌ خُلّت‌ و محبت‌ به‌ غایت‌ لطیف‌ است‌. در تعریفی‌ که‌ او از محبت‌ به‌ دست‌ می‌دهد و جوهره اصلی‌ آن‌ را «محو ارادات‌ و احتراق‌ جمله صفت‌ بشریت‌ و حاجات‌» می‌گوید در حقیقت‌ معنای‌ «فنا» را در قالب‌ «محبت‌» بیان‌ می‌کند. در باب‌ توحید ، معرفت ‌ و اهمیت‌ جایگاه‌ قلب ‌ آدمی‌ نیز سخنان‌ نغزی‌ از او نقل‌ شده‌ است‌.

خواص را گفتند از عجايب اسفار خود ما را چيزی بگو. گفت: وقتی خضر از من صحبت خواست من نخواستم در آن ساعت که بدون حق، کسی را در دل حظ و مقدار باشد. حامد اسود گفت: با خواص در سفر بودم به جائی رسيدم که آنجا ماران بسيار بودند رکوه بنهاد و بنشست چون شب آمد ماران برون آمدند شيخ را آواز دادم و گفتم خدا را ياد کن همچنان کرد ماران همه بازگشتند. بر اين حال همانجا شب بگذاشتم چون روز روشن شد نگاه کردم ماری بر شيخ حلقه کرده بود فرو افتاد. گفتم يا شيخ تو ندانستی؟ گفت: هرگز مرا شبی از دوش خوش تر نبوده است.

مریدی نقل کرد که با خواص در باديه بودم هفت روز بر يک حال همی رفتيم چون روز هشتم بود. ضعيف شديم شيخ مرا گفت: کدام دوست داری آب يا طعام؟ گفتم آب گفت: اينک پشت تو است بخور. بازنگرستم آبی ديدم چون شير تازه و بخوردم و طهارت کردم و او همی نگريست و آنجا نيامد چون فارغ شدم خواستم که مقداری بردارم مرا گفت: دست بدار که آن آب از آن نيست که توان داشت.

گفت: وقتی در سفر بودم به ويرانی درشدم. شب بود شيری عظيم ديدم بترسيدم. هاتفی آواز داد: مترس که هفتاد هزار فرشته با توست تو را نگه میدارند. و گفت: وقتی در راه مکه شخصی ديدم عظيم منکر گفتم تو کيستی؟ گفت: من پری ام. گفتم کجا میشوی؟ گفت: به مکه گفتم بی زاد و راحله گفت: از ما نيز کس بود که بر توکل برود چنانکه از شما. گفتم توکل چيست گفت: از خدای تعالی فراستدن.

ابوالحسن علوی مريد خواص بود گفت: شبی مرا گفت: به جایی خواهم رفت با من مساعدت میکنی. گفتم تا به خانه شوم و نعلين در پا کنم چون به خانه شدم خايگينه ساخته بودند. مقداری بخوردم و بازگشتم تا بدو رسيدم آبی پيش آمد پای بر آب نهاد و برفت من نيز پای فرو نهادم به آب فرو رفتم شيخ روی از پس کرد و گفت: تو خايگينه بر پای بسته ای؟ گفتم ندانم کدام ازين دو عجیب تر بود. بر روی آب رفتن يا سر من بدانستن. نقل است که گفت: مرا از خدا عمر ابدی میبايد در دنيا تا همه خلق در نعمت بهشت مشغول شوند و حق را فراموش کنند و من در بلاء دنيا به حفظ آداب شريعت قيام نمايم وحق را ياد کنم.

 

عروج ملکوتی

وی در مسجد جامع‌ ری وفات‌ یافت‌. یوسف‌ بن‌ حسین‌ رازی‌ (از عرفای‌ آن‌ عصر) امر تغسیل‌ او را عهده‌دار شد و او را زیر حصار طبرک‌ به‌ خاک‌ سپردند. وفات‌ او را اکثر مؤلفان‌ در ۲۹۱ق‌ نوشته‌اند، و سال‌های‌ دیگری‌ که‌ در بعضی‌ از تذکره‌ها و طبقات‌ ذکر شده‌ با قول‌ اکثریت‌ مورخان‌ و مؤلفان‌ مخالف‌ است‌.

زندگینامه ابوالحسین نوری

 

به نام آفریننده عشق

 

ابوالحسین احمد بن محمد نوری بغوی بغدادی خراسانی (۲۲۵- ۲۹۵ هـ)، از عرفای خراسانی‌ الاصل و از صوفیان مشهور بغداد در قرن سوم هجری قمری بوده که پیروان او را فرقه نوریه خوانده‌اند.

 

ویژگی ها

ابوحسین احمد بن محمد نوری بغوی بغدادی خراسانی، عارف و صوفی مسلک بود و از بزرگان و رهبران صوفیه به شمار می‌رفت. پیروان او را «فرقه نوریه» خوانده‌اند. احمد بن محمد بَغَوی هروی، به ابن‌بَغَوی مشهور و به نوری ملقب بود. نام وی را محمد هم آورده‌اند. نوری را امیرالقلوب و قمرالصوفیه و طاووس‌العباد نیز لقب داده‌اند، برخی کنیه وی را ابوالحسن، ولی اغلب کنیه‌اش را ابوالحسین نوشته‌اند.

در منابع متقدم تاریخ تولد او ذکر نشده است، اما برخی سال تولد وی را ۲۲۵ یا ۲۲۶ تخمین زده‌اند. پدر نوری از اهالی بَغشور، شهری در خراسان بین هرات و مرو، بود و از آنجا به بغداد نقل مکان کرد و نوری در آن‌جا متولد شد و پرورش یافت. دربارۀ وجه تسمیۀ نوری سخنان بسیاری گفته‌اند، از جمله آن‌که هنگام سخن گفتن در تاریکی، نوری از دهان او می‌تابید؛ از صومعۀ محل عبادت وی، در شب نور ساطع می‌شد؛ با نور فراست خبر از باطن افراد می‌داد؛ حسن چهره‌اش سبب این نام بود، از اهالی نور، شهری میان سمرقند و بخارا، بود، اما بنا بر این سخن نوری: «نوری درخشان در غیب دیدم و پیوسته در آن نظر می‌کردم تا وقتی که همه خود آن نور شدم»، احتمالا رسیدن وی به نورانیت باطنی و درونی، وجه تسمیه نوری است.

وی با مشایخ بسیاری مصاحبت داشت، از جمله با سری سقطی، محمد بن علی قصاب، جنید و احمد بن ابی الحواری، از سری سقطی حدیث روایت می‌کرد، وی با ابوحمزۀ بغدادی حشر و نشر داشت و تقریبا هم مشرب بودند، برخی به سبب شباهت سخنان و احوال ایشان حدس زده‌اند که نوری مرید و جانشین ابوحمزۀ بغدادی بوده و بعضی از سخنانش نیز تقریر تعالیم وی است، نوری با جنید نیز مصاحبت داشت و با وجود مناسبات دوستانه و گاه مریدانه، در مواردی نیز از او ایراد می‌گرفت یا به او طعن می‌زد، به نظر می‌رسد این امر ناشی از آن بود که خود را از اقران جنید می‌دانست، نه از اتباع او.

نوری از کسانی مانند شبلی و ذوالنون مصری بهره گرفت. جنید نیز اگرچه نوری را بزرگ می‌داشت و او را صدیق زمانه می‌خواند و حتی وصیت کرده بود که پس از مرگ، وی را در کنار نوری دفن کنند، گاه نوری را به سبب برخی اقوال و کرامات و شیوه‌های غریبش در تربیت نفس، نکوهش می‌کرد.

گفته شده است که معتمد عباسی در ۲۶۴، بر اثر سعایت غلام خلیل، دستور قتل چند تن از صوفیان، از جمله نوری و ابوحمزه بغدادی و شبلی را داد، نوری پیش از دیگران خود را تسلیم جلاد کرد و گفت که طریقت او مبنی بر ایثار است و از این‌ رو می‌خواهد پیشاپیش یاران خود کشته شود اما وقتی این سخن به خلیفه رسید، وی دستور داد اجرای حکم متوقف شود و رأی نهایی را قاضی القضات بدهد و قاضی نیز پس از سؤالاتی از نوری، حکم به برائت آنان داد، البته برخی گفته‌اند که نوری پس از دستور قتل از سوی خلیفه، از بغداد گریخت و احتمالا چهارده سال در رِقه در انزوا به سر برد و وقتی به بغداد بازگشت همنشینان و یاران خود را از دست داده بود و به سبب ضعف بینایی و جسمانی دیگر سخن نمی‌گفت.

از دیگر وقایع زندگی نوری، سخت‌گیری وی به معتضد عباسی بود، او در برابر عتاب خلیفه خود را محتسب معرفی کرد و آنگاه که خلیفه ‌پرسید: «تو را چه کسی محتسب کرده؟» گفت: «آن که تو را خلیفه کرده است»، به نوشتۀ شعرانی، نوری پس از این واقعه، بغداد را به سمت بصره ترک کرد و پس از درگذشت معتضد، به بغداد بازگشت.

ذهبی دربارۀ اواخر عمر نوری از برخی عرفا نقل کرده است که وی زمانی که پس از مدتها به بغداد بازگشت، احوال غریبی پیدا کرده بود و مایل به حضور در محل اجتماع صوفیان نبود و از همه کناره می‌گرفت و بیشتر اوقات خود را در صحرا و در مقابر سپری می‌کرد، زمانی هم که با جنید و اصحاب او، که در بارۀ فرق اول و فرق ثانی و جمع سخن می‌گفتند، روبرو شد، به سخنشان گوش داد و خاموش ماند و آنگاه که نظرش را پرسیدند، گفت که این سخنان را نمی‌فهمد، همچنین ذهبی از برخی عرفا نقل کرده است که وی سخنان متناقض می‌گفت و جنید نیز در این‌باره گفته بود که او اندکی مشاعرش مختل شده است.

نوری از جمله مشایخ بزرگ عصر و از حیث بیان اشارات و لطایف عرفان، سرآمد اهل عراق بود و حتی گاه او را برتر از جنید دانسته‌اند، از جمله از ابواحمد مَغازَلی نقل شده است که نوری از جنید عابدتر بود، همچنین گفته‌اند که علم جنید از وی بیش‌تر و احوال نوری از جنید قوی‌تر و پیش‌تر بود. میان آموزه های عرفانی نوری با جنید تفاوت‌هایی وجود دارد، شاید تنها شباهت مشرب عرفانی جنید و نوری، که این دو را کمی به هم نزدیک می‌کند، پای بندی به اصول شریعت باشد، به نظر نوری هیچ حال و مقامی موجب ترک شریعت نمی‌شود، او گاه در کار شریعت و امر به معروف، مانند زاهدان عصر، تند و بی‌گذشت می‌شد.

اما نوری، بر خلاف جنید، اهل تواجد در مجالس سماع بود و در این مجالس، مستمعان را به وجد و سماع تشویق می‌کرد، و حتی برانگیخته شدن به هنگام سماع را از ویژگی‌های صوفیان می‌دانست، او همچنین بر خلاف جنید، به برگزاری حلقۀ درس و مریدپروری تمایلی نداشت و شبلی و جنید را به سبب وعظ سرزنش می‌کرد. با این حال، خود وی نیز گویا پیروان و مریدانی پیدا کرد که به نوریه معروف شدند.

هجویری نوریه را در شمار طریقت‌های مقبول آورده است، گفته‌اند که در طریقۀ وی ایثار در حق دوستان و مصاحبان، فریضه و انزوا ناپسند بود و نوریه اهل معاشرت و صحبت و مخالف عزلت و خلوت بودند، اما نوری خود مدت‌ زیادی را در انزوا به سر برده بود و از وی نقل شده که برترین مقام اهل حقایق دوری گزیدن از خلایق و نشانۀ اخلاص، گریز از همراهی با مردم است.
یکی از خصوصیات عرفان نوری توجه او به ذکر است، گفته‌اند که وی پیوسته تسبیح به دست داشت و این کار تا زمان وی هنوز از رسوم صوفیه نبود، به گفتۀ نوری هرچیزی عقوبتی دارد و عقوبت عارفان آن است که از ذکر بازمانند، او توبه را نیز به معنای رو‌گردانی از ذکر غیر خدا می‌دانست.
نوری همچنین اهل ریاضت شدید و سکوت بود و درد و اندوه را از لوازم طریق سلوک می‌شمرد، ماسینیون نیز خصیصۀ بارز عرفان وی را اصرار در تحمل رنج دانسته است، او به ارتباط متقابل عشق و رنج عقیده داشت و گفته‌اند که وی دربارۀ عشق الهی سخن می‌گفت و این موضوع از آموزه‌های عرفانی وی بود. در طبقات الصوفیه آمده است که ابوالحسین نوری می گفت: دی همه روز با خضر میگفتم و دوست می شنید و می پسندید یا نه، زبان من خشک گردید.
به گفتۀ شیمل، نوری بعد از رابعه از برجسته‌ترین نمایندگان مکتب عشق در عرفان است، او احتمال داده است که واژۀ عشق را نوری وارد ادبیات عرفانی کرده باشد به عقیدۀ نویا، اختلاف نوری و کسانی چون غلام خلیل در این زمینه بر سر ماهیت زبان دینی بود، از نظر غلام خلیل، سخن گفتن از خدا جز بدان گونه که او خود در قرآن از خود سخن گفته است، جایز نیست، اما از نظر نوری، عارف سخن خدا را نه تنها در قرآن، بلکه در تجربۀ شخصی نیز می‌تواند بشنود.
رساله‌ای به نام مقامات القلوب به او منسوب است که، اگر از وی باشد، نمونه ای از طرز فکر شاعرانه و زبان اشارت‌ آمیز او در بیان تجربه روحانی‌اش است. آنچه سبب تردید در صحت انتساب این رساله به وی شده‌، آن است که در شرح احوال نوری در مآخذ قدیم، از این اثر نامی نیست و همچنین در آن عبارتی هست که در کتاب سلمی از قول ابوعثمان حیری آمده و ذکر کلامی منسوب به شاه بن شجاع کرمانی که از معاصران وی بوده است.
نوری گفت: وقتی از خدای تعالی درخواستم که مرا حالتی دائم دهد هاتفی آواز داد که ای ابوالحسين بر دائم صبر نتواند کرد الا دائم. جعفر خلدی گفت: نوری در خلوت مناجات میکرد من گوش داشتم که تا چه میگويد گفت: بار خدايا اهل دوزخ را عذاب کنی جمله آفريده تواند به علم و قدرت و ارادت قديم و اگر هر آينه دوزخ را از مردم پرخواهی کرد قادری بر آنگه دوزخ از من پر کنی و ايشان را به بهشت ببری. جعفر گفت: من متحير شدم آنگاه به خواب ديدم که يکی بيامدی و گفتی که خدا فرموده است که ابوالحسين را بگو که ما تو را بدان تعظيم و شفقت بخشيدیم. نقل است که گفت: روزی در آب غسل میکردم دزدی جامه من ببرد هنوز از آب بيرون نيامده بودم که باز آورد دست او خشک شده بود گفتم الهی چون جامه بازآورد دست او بازده در حال نيک شد.

عروج ملکوتی

نوری در سال ۲۹۵ درگذشت. گفته‌اند وقتی خبر وفات نوری به جنید رسید، گفت نصف علم عرفان با مرگ او از میان رفت. دربارۀ علت مرگ نوری گفته‌اند که او با شنیدن بیتی به وجد آمد و روانۀ صحرایی پر از خار شد و بر اثر جراحات ناشی از خارها، روز بعد در خانۀ خویش از دنیا رفت، به روایتی دیگر، نوری در مسجد شونیزیه درگذشت و چهار روز به حالت نشسته برجای ماند و کسی از مرگ او آگاه نشد و هنگامی ‌که جنازۀ او را حمل می‌کردند، شبلی فریاد می‌کشید که علم از زمین رخت بربست.