نوشته‌ها

زندگینامه ابوحفص حداد

 

به نام آفریننده عشق

 

ابوحفص عمر بن سلمه حدّاد/ عمر بن سالم/ عمرو بن سلم حدّاد نیشابوری، از صوفیان بزرگ و مشایخ ملامتیه در قرن سوم است. تاریخ ولادت او معلوم نیست.

 

ویژگی ها

وی در روستای کوردآباد/ کردی‌آباد (در راه بخارا در نزدیکی نیشابور ) ‌زاده شد. از دوران کودکی، خانواده و تحصیلات او اطلاع چندانی در دست نیست، همین قدر می‌دانیم که از سادات نیشابور بوده و به آهنگری اشتغال داشته و از همین رو به حدّاد ملقب شده است. وی از شاگردان عبداللّه مهدی باوردی (ابیوردی) و فردناشناسی به نام علی نصرآبادی و از یاران و مصاحبان احمد بن خضرویه، ابوتراب نخشبی و بایزید بسطامی بود.

حدّاد از مشایخ متقدم تصوف حوزه خراسان بود که هم در شیوخ آن حوزه و حوزه بلخ و هم در شیوخ حوزه بغداد، خصوصا جنید بغدادی، تأثیرات عمیقی گذاشت و نزد آن‌ها از منزلت و جایگاه ویژه‌ای برخوردار شد. از جمله آن عرفا و مشایخ بودند: ابوعثمان حیری، که بعد‌ها داماد و جانشین حدّاد شد؛ ابوالفوارس شاه شجاع کرمانی؛ محفوظ‌ بن محمود نیشابوری؛ ابومحمد عبداللّه‌ بن محمد خرّاز و محمد بن عبدالوهاب ثقفی.

هر چند طریقت ملامتیه مدت‌ها پیش از ابوحفص به وجود آمده بود، او و حمدون قصّار را نخستین و مهم‌ترین مروّجان ملامتیه در خراسان و واضع و تدوین‌کننده مهم‌ترین اصول آن دانسته‌اند. اهمیت حدّاد در این زمینه به حدی بود که وی را شیخ ملامت خوانده‌اند. وی به قرآن و سنّت سخت پای‌بند بود، اما به سبب اصرارش در پنهان داشتن حقیقت احوال خویش، وی را به زندقه متهم کردند.

از حدّاد اثر مکتوبی در دست نیست، اما ظاهراً با برخی بزرگان صوفیه معاصر خود مکاتبه داشته است. کامل‌ترین تعریفاتی که از اساس فکری ملامتیان و امهات مسائل تعلیمی آنان به دست آمده، از سخنان اوست. سخنان وی درباره فتوت، نشان دهنده رابطه بسیار نزدیک ملامتیه و فتیان است. او درباره تصوف و آداب سیر و سلوک و موضوعاتی چون ذکر ، سماع ، کرم و بخل و ایثار ، شوق و محبت، آفات نفس، آداب سفر، ترک تکلف، احکام و آداب فقر و آداب اشتغال به کسب نیز سخنانی دارد.

نقل است که ابوحفص يک روز میگذشت. يکی را ديد متحير و گريان. گفت: تو را چه بوده است؟ گفت: خری داشتم، گم شده است و جز آن هيچ نداشتم. شيخ توقف کرد و گفت: به عزت تو که گام برندارم تا خر بدو باز نرسد. در حال خر پديد آمد. نقل است که شبلی چهار ماه بوحفص را مهمان کرد و هرروز چند لون طعام و چند گونه حلوا آوردی. آخر چون به وداع او رفت گفت: يا شبلی! اگر وقتی به نیشابور آيی ميزبانی و جوانمردی به تو آموزم. گفت: يا اباحفص! چه کردمی؟ گفت: تکلف کردی و متکلف جوانمرد نبود.

مهمان را چنان بايد داشت که خود را به آمدن مهمانی گرانی نيايدت و به رفتن شادی نبودت و چون تکلف کنی آمدن او بر تو گران بود و رفتن آسان و هر که را با مهمان حال اين بود ناجوانمردی بود. پس چون شبلی به نیشابور آمد پيش ابوحفص فرود آمد و چهل تن بودند. بوحفص شبانه چهل و يک چراغ برگرفت. شبلی گفت: نه، گفته بودی که تکلف نبايد کرد. بوحفص گفت: برخيز و بنشان.

شبلی برخاست و هرچند جهد کرد يک چراغ بيش نتوانست نشاند. پس گفت: يا شيخ! اين چه حال است؟ گفت: شما چهل تن بوديد فرستاده حق – که مهمان فرستاده حق بود – لاجرم به نام هر يکی چراغی گرفتم برای خدا و يکی برای خود. آن چهل که برای خدای بود نتوانستی نشاند اما آن يکی که از برای من بود نشاندی. تو هرچه در بغداد کردی برای من کردی و من اينچه کردم برای خدای کردم. لاجرم آن تکلف باشد و اين نه.

پرسيدند: ولی را خاموشی به يا سخن؟ گفت: اگر سخنگو آفت سخن داند هرچند تواند خاموش باشد اگر چه به عمر نوح بود و خاموش اگر راحت خاموشی بداند از خدا خواهد تا دو چند عمر نوح دهدش تا سخن نگويد. گفتند: ولی کيست؟ گفت: آنکه او را قوت کرامات داده باشند و او را از آن غايب گردانيده.

 

عروج ملکوتی

تذکره‌نویسان تاریخ وفات حدّاد را بین ۲۶۰ تا ۲۷۰ ثبت کرده‌اند. قبر وی در نیشابور است.

 

زندگینامه ابوتراب نخشبی

 

به نام آفریننده خدا

 

اَبوتُرابِ نَخْشَبی، عسکر بن حُصَین (یا عسکر بن محمد بن حصین)، از بزرگان مشایخ صوفیۀ خراسان در سدۀ ۳ ق و از مردم نخشب بود. وی به علم، فتوت، توکل، زهد و ورع مشهور بود و گفته‌اند که از جمله مشایخی بود که با توکل بی‌زاد و راحله قطع بادیه می‌کرد.

 

ویژگی ها

او از مصاحبت شقیق بلخی، حاتم اصمّ و ابوحاتم عطّار بهره جسته و پس از وفات حاتم اصم به شام رفته و در آنجا کتابهایی در حدیث نوشته است. برخی علی رازی مذبوح را از استادان او دانسته‌اند. او همچنین معاصر بایزید بسطامی بوده و با او ملاقات داشته و به او ارادت می‌ورزیده است. بسیاری از مشایخ تصوف همچون ابوعبدالله ابن جلاء، یوسف بن حسین رازی، ابوعبید بسری، محمد بن علی ترمذی، شاه بن شجاع کرمانی، علی بن سهل اصفهانی، احمد بن خضرویه و حمدون قصّار از مصاحبت او بهره‌مند شده و ابوحمزۀ بغدادی و ابوحمزۀ خراسانی نیز در برخی از سفرها او را همراهی کرده‌اند.

نخشبی با ریاضتهای سخت به تزکیۀ نفس می‌پرداخته و سیاحتهای فراوان داشته است. گفته‌اند که در بعضی غزوات نیز حاضر بوده است. در عین حال همواره بر این مطلب تأکید می‌ورزیده که هیچ‌ چیز برای مرید زیانبارتر از سفرهایی نیست که به تبعیت از هوای نفس انجام دهد. او از عبدالله بن محمد بن زکریا، محمد بن عبدالله و نعیم بن حماد حدیث نقل کرده است و کسانی همچون فتح بن شخرف، ابوبکر بن ابی‌عاصم و عبدالله بن احمد بن حنبل از او حدیث نقل کرده اند.

او همچنین احمد بن حنبل را در بغداد ملاقات کرده است. به گفتۀ سبکی وی در فروع از شافعی پیروی می‌کرده است. ابونصر سراج به کتابی از آثار او اشاره و عبارتی از آن نقل کرده است، ولی نام این کتاب معلوم نیست و امروز چیزی از نوشته‌های او در دست نداریم. آنچه از او باقی مانده است، سخنانی است در تصوّف که به‌طور پراکنده در آثار پیشینیان آمده و نیز حکایاتی از کرامات اوست. علاوه بر آن، چند بیت شعر نیز در بیان نشانه‌های محبت از او نقل کرده‌اند.

بنابر یکی از طرق سلسلۀ طیفوریّه، نسبت معنوی ابوتراب نخشبی از طریق بایزید بسطامی و شقیق بلخی به امیرالمؤمنین علی (ع) و براساس سلسله‌های دیگر نسبت او از طریق شقیق بلخی به امام موسی بن جعفر (ع) و یا از طریق ابراهیم ادهم به امام محمد باقر (ع) منتهی می‌گردد.

عزیز بن محمد نسفی عارف قرن هفتم هجری وقتی در مراتب عالم هستی سخن می‌گوید از او عبارت هایی می‌آورد که دربارهٔ مراتب عالم هستی تصویر تازه ای را ارائه می‌کند: ابوتراب نسفی (نخشبی) می‌گوید: «تمام موجودات یک درخت است و فلک اول، که فلک الافلاک است و محیط موجودات است و ساده و بی نقش است، زمین این درخت است و فلک دوم که فلک ثابتات است، بیخ این درخت است و هفت آسمان که هر یک کوکبی سیاده دارند، ساق این درخت است. زحل که از ما دورتر است زیرتر است و بر آسمان اول است و قمر که به ما نزدیک تر است بالاتر است و هر چیز که از ما دورتر است زیرتر است؛ و عناصر و طبایع شاخهای این درخت اند و معدن و نبات و حیوان برگ و گل و میوه این درخت اند. پس از آنجا که زمین این درخت است تا به اینجا که میوه درخت است هرچند بالاتر می‌آید نازک‌تر می‌شود و شریف تر و لطیف تر می‌گردد. چون مراتب این درخت را دانستی، اکنون بدان که میوه بر سر درخت باشد و زبده و خلاصه درخت بود و شریف تر و لطیف تر از درخت باشد و از درخت هرچیز که به میوه تزدیک تر باشد بالاتر و شریف تر و لطیف تر بود.»

 

نقل است که ابوتراب يکبار در سحرگاه به خواب شد. قومی از حوران خواستند که خويشتن بر او عرضه کنند. شيخ گفت: ما را چندان پروايی هست به غفور که پروای حور ندارم. حوران گفتند: ای بزرگ! هرچند چنين است اما ياران ما را شماتت کنند که بشنوند آه ما را پيش تو قبولی نبود. رضوان جواب داد که: ممکن نيست اين عزيزان پروای شما بود. برويد تا فردا که در بهشت قرار گيرد و بر سرير مملکت نشيند آنگاه بياييد و تقصيری که در خدمت رفته است به جای آريد. بوتراب گفت: ای رضوان! اگر خود به بهشت فرو آيم گو خدمت کنيد.

ابن جلا گويد: بوتراب در مکه آمد. تازه روی بود. گفتم: طعام کجا خورده ای؟ گفت: به بصره و ديگر به بغداد و ديگر اينجا. ابن جلا گويد: سيصد پير را ديدم و در ميان ايشان هيچ کس بزرگتر از چهار تن نبود. اول ايشان بوتراب بود. نقل است که يکبار با مريدان در باديه میرفت. اصحاب تشنه شدند. خواستند که وضو سازند. به شيخ مراجعه کردند. شيخ خطی بکشيد، آب برجوشيد و وضو ساختند.

ابوالعباس سيرمی گويد: با بوتراب در باديه بودم. يکی از ياران گفت مرا تشنه است. پای بر زمين زد. چشمه ای آب پديد آمد. مرد گفت: مرا چنان آرزوست که به قدح بخورم. دست بر زمين زد قدحی برآمد از آبگينه سپيد که از آن نيکوتر نباشد. وی از آن آب بخورد و ياران را آب داد و آن قدح تا به مکه با ما بود. بوتراب ابوالعباس را گفت: اصحاب تو چه میگويند در اين کارها که حق تعالی با اوليای خويش میکند از کرامات؟ گفت: هيچکس نديدم که به دين ايمان آورد الا اندکی.

ابوتراب گفت: گرسنگی نوری است و سیر خوردگی ناری است و شهوت هیزم آن، که از او آتش زاید. آن آتش فروننشیند تا خداوند آن را نسوزد. و گفت: در تن فرزند آدم هزار عضو است. جمله از شر و آن همه در دست شیطان است. چون مرید را گرسنه بود، نفس را ریاضت دهد، آن جمله اعضا خشک شود و به آتش گرسنگی جمله سوخته گردد. و گفت: گرسنگی طعام خدای است در زمین، که تنهای صادقان به آن قوت یابند. و گفت: عارف آن بود که هیچ چیز دوست تر از ذکر خدای ندارد.

 

عروج ملکوتی

از ابوعمران اصطخری نقل شده است که گفت: ابوتراب نخشبی را در بادیه ایستاده و مرده یافتم در حالی که هیچ چیز او را نگاه نداشته بود، ولی غالبا مرگ او را به سبب صدمۀ درندگان در بادیه میان مدینه و مکه دانسته‌اند. وی در سال ۲۴۵ هجری قمری از دنیا رفت.

زندگینامه بشر بن حارث

 

به نام آفریننده عشق

 

بِشْر(بُشْر) بن حارث مَروزی مشهور به بِشر حافی (۱۵۰-۲۲۷ق) از زهاد و از مشایخ صوفیه در قرن سوم قمری است. بشر در بغداد زندگی می‌کرد و بنابر برخی منابع تحت تأثیر سخنان امام کاظم(ع) توبه کرده است.

 

ویژگی ها

بشر فرزند حارث بن عبدالرحمن مروزی (از سران حکومتی مرو) بود. به گفته ابن خلکان او از نوادگان بعبور (عبدالله) به شمار می‌رفت که به دست امام علی(ع) اسلام آورده بود. بشر در سال ۱۵۰ق در یکی از روستاهای مرو به دنیا آمد و در بغداد ساکن شد. ابن کثیر، تولد او را در بغداد دانسته است.

کنیه بشر «ابونصر» بود و به دلیل اینکه کفش نمی‌پوشید او را حافی (پابرهنه) لقب داده‌اند. درباره اینکه چرا کفش نمی‌پوشید، گفته‌اند: چون در دیداری که با امام کاظم(ع) داشت، پابرهنه بود، به احترام این ملاقات، کفش نمی‌پوشید. گفته شده است هنگامی که از او پرسیدند که چرا کفش نمی‌پوشی؟ در پاسخ گفت:

«آن روز که با خدا آشتی کردم، پای برهنه بودم و اکنون شرم دارم که کفش در پای کنم» همچنین «زمین بساط حق است و روا نیست که بر بساط او با کفش گام بردارم».

برخی نیز گفته‌اند وی از کفش‌دوزی خواست کفش او را تعمیر کند، اما کفش‌دوز بر او منت نهاد. بشر کفش‌های خود را دور افکند و سوگند یاد کرد از آن پس کفش نپوشد.

بشر برای شنیدن حدیث به کوفه، بصره و مکه سفر کرد. او از افرادی همچون حماد بن زید، عبدالله بن مبارک، مالک بن انس و ابوبکر عیاش حدیث شنیده بود. همچنین از ابراهیم بن سعد زهری، شریک بن عبدالله، فُضَیل بن عَیاض، و علی بن خُشْرَم (دایی یا عموزاده بشر) بهره برد. افرادی همچون ابوخیثمه، زهیر بن حرب، سری سقطی، عباس بن عبدالعظیم و محمد بن حاتم از او حدیث نقل کرده‌اند. بشر را در فقه، پیرو سفیان ثوری دانسته‌اند. او احادیث سفیان را در مُسندی گردآورده بود.

به گزارش برخی منابع، بشر حافی تحت‌تأثیر سخنان امام کاظم(ع) توبه کرده است. او روزگاری را در بغداد به لهو و لعب گذرانده بود. هنگامی که امام کاظم(ع) از کنار خانه او می‌گذشت، صدای ساز و آواز از خانه او بلند بود. موسی بن جعفر از کنیزی که از منزل بشر بیرون آمد پرسید: «صاحب این خانه آزاد است یا بنده؟» کنیز در پاسخ گفت: «او آزاد است». امام فرمود: «راست گفتی! اگر او بنده بود از مولای خود می‌ترسید».

وقتی که کنیز وارد خانه شد، بشر را از برخورد امام کاظم(ع) با خود آگاه کرد (بدون آن که موسی بن جعفر را شناخته باشد). بشر با پای برهنه از خانه بیرون آمد و به دنبال امام کاظم(ع) راه افتاد و در نتیجه گفتگویی با وی، توبه کرد. برخی از کتاب‌های صوفیه در شرح حال بشر همین داستان را نقل کرده‌اند اما نامی از موسی بن جعفر به میان نیاورده‌اند.

برخی از مورخان دلایل دیگری برای توبه او آورده‎ اند، از جمله اینکه گفته‌اند: بشر کاغذ پاره‌ای را که اسم خدا بر آن نوشته شده بود، از سر راه برداشت آن را خوشبو کرد و در شکاف دیواری جای داد؛ شب در عالم خواب به او گفته شد که چون نام خدا را از زمین برداشتی و معطر کردی، خدا نیز تو را در دنیا و آخرت نیک‌نام می‌کند و همین خواب سبب توبه او شد.

منابع تاریخی، زهد بشر را ستوده‌ و گفته‌اند، پس از آن که توبه کرد، از مردم کناره گرفت و به عبادت مشغول شد. همچنین از نقل حدیث اکراه داشت و احادیثی را که گرد آورده بود، در اواخر عمر دفن کرد. شهرت بشر به سبب زهد وی بوده است. البته به گفته وی، پیامبر (ص) در خواب، به شهرت او به دلیل پیروی از سنت، احترام گذاشتن به خوبان، و محبت یاران و اهل بیت اشاره کرده است. گفته شده است بشر این دعا را تکرار می‌کرد: خدایا اگر برای این مرا در دنیا مشهور کرده‌ای که در آخرت افتضاحم کنی آن را از من بگیر.

نقل است که احمد حنبل بسيار بر او رفتی و در حق او ارادت تمام داشت. تا به حدی که شاگردانش گفتند: اين ساعت تو عالمی در احاديث و فقه و اجتهاد و در انواع علوم نظير نداری. هر ساعت از پس شوريده ای میروی چه لايق بود؟ احمد گفت: آری! از اين همه علوم که بر شمرديد، من اين همه به از او دانم اما او خداوند را به از من داند. نقل است که بلال خواص گفت: در تيه بنی اسرائيل میرفتم. مردی با من میرفت. الهامی به دل من آمد که او خضر است.

گفتم: بگوی که تو را نام چيست؟ گفت: برادر تو، خضر. گفتم: در شافعی چه گويی؟ گفت: از اوتاد است. گفتم: در احمد حنبل چه گويی؟ گفت: از صديقان است. گفتم: در بشر چه گويی؟ گفت: از پس او چون او نبود. نقل است که عبدالله جلا گويد: ذوالنون را ديدم، او را عبادت بود؛ و سهل را ديدم او را اشارت بود؛ و بشر را ديدم او را ورع بود. مرا گفتند تو به کدام مايلتری؟ گفتم به بشربن الحارث که استاد ماست.

گفتند: پس به چه رسيدی بدين منزلت؟ گفت: به لقمه ای کم از لقمه ای و به دستی کوتاهتر از دستی و کسی که میخورد و میگريد با کسی که میخورد و میخندد برابر نبود. يکی از بزرگان گفت: به نزد بشر بودم، سرمايی بود سخت. او را ديدم برهنه، میلرزيد. گفتم: يا ابانصر! در چنين وقت جامه زيادت کنند، تو بيرون کرده ای؟ گفت: درويشان را ياد کردم و مال نداشتم که به ايشان مواسات کنم. خواستم که به تن موافقت کنم.

 

احمد بن ابراهيم المطلب گفت: بشر مرا گفت که معروف را بگوی که چون نماز کنم به نزديک تو آيم. من پيغام بدادم. منتظر میبوديم، نماز پيشين بکرديم، نيامد. نماز ديگر بگزارديم، نيامد. نماز خفتن بگزارديم، با خويشتن گفتم سبحان الله، چون بشر مردی، خلاف کند؟ عجیب است. و چشم همی داشتم و بر در مسجد همی بوديم تا بشر بيامد. سجاده خويش برگرفت و روان شد. چون به دجله رسيد بر آب برفت و بيامد و حديث کردند تا وقت سحر بازگشت و همچنان بر آب برفت. من خويشتن از بام بينداختم و آمدم و دست و پای او را بوسه دادم، گفتم: مرا دعايی بکن. دعا کرد و گفت: آشکارا مکن تا زنده هستم.

نقل است که بشر گفت روزی به خانه درآمدم مردی را ديدم گفتم تو کیستی که بی دستور درآمدی. گفت: برادر تو خضرم. گفتم دعا کن مرا. گفت: خدای گزاردن طاعت خود بر تو آسان گرداند.

بشر گفته است: با هيچ کس ننشستم و هيچکس با من ننشست که چون از هم جدا شديم مرا يقين نشد که اگر با هم نمی نشستیم هر دو را به بودی. ديگری به خوابش ديد و گفت: خدا با تو چه کرد؟ گفت: مرا بيامرزيد و يک نيمه از بهشت مرا مباح گردانيد و مرا گفت يا بشر! تا بودی اگر مرا در آتش سجده کردی، شکر آن نگزاردی که تو را در دل بندگان خود جای دادم. ديگری به خوابش ديد و گفت: خدا با تو چه کرد؟ گفت: فرمان آمد که مرحبا ای بشر! آن ساعتی که تو را جان بر میداشتند هيچ نبود در روی زمين از تو دوست تر.

 

عروج ملکوتی

بشر سال ۲۲۷ق در بغداد درگذشت. و در باب الحرب بغداد دفن شد. درگذشت او را در سال ۲۲۶ق و در مرو نیز گفته‌اند. ابن کثیر درگذشت او در سال ۲۲۷ق در بغداد را صحیح‌تر می‌داند.

زندگینامه صدرالدین قونوی

 

به نام آفریننده عشق

 

محمد بن اسحق بن محمد بن یوسف بن علی ملقب به صدرالدین و مکنی به ابوالمعالی و مشهور به قونوی در سال ۶۰۵ یا ۶۰۶ یا ۶۰۷ ه. ق در قونیه به دنیا آمد. یکی از دانشمندان بزرگ علم فلسفه و عرفان می‌باشد.

 

ویژگی ها

پدرش از اشراف و ثروتمندان بود و بعد از فوت او مادرش با محیی الدین ازدواج نمود و این امر رابطه او را با محیی الدین استحکام بخشید. ویلیام چیتیک در مقدمه خود بر نقد النصوص جامی در مورد پدر صدر الدین می‌گوید: «مجد الدین اسحاق از اهالی ملالیه و ظاهرا از مشایخ صوفیه بوده است، ابن بی بی در تاریخ خود حکایت می‌کند که سلطان غیاث الدین کیخسرو بن قلیچ ارسلان پس از فوت پدرش قونیه را به تصرف خود درآورد و شیخ مجد الدین اسحاق را که در وقت غیبت و غربت سلطان، از ممالک روم به دیار شام منتقل کرده بود، دعوت کرد که دوباره به قونیه بیاید. ابن بی بی از مجد الدین اسحاق با القاب شیخ ربانی، قدوة الطوائف، اسوة العباد، شرف الاوتاد و شیخ عالم پیشوای آفاق یاد می‌کند. مجد الدین در زمان حج در مکه با ابن عربی آشنا شد و همراه او به آناتولی بازگشت».

از جزئیات زندگی قونوی اطلاعی در دست نیست، آنچه به اجمال به آن اشاره شده این است که او در علوم مختلف عقلی و ذوقی و نقلی متبحر و صاحب نظر بوده و پس از محیی الدین برجسته‌ترین عارف و مطلع‌ترین آنان در عرفان نظری بوده است. تالیفات او حاکی از این حقیقت است که در پاره‌ای موارد بر ابن عربی نیز برتری داشته است و لغزش‌های محیی الدین در تالیفاتش و بخصوص در الفتوحات المکیه کمتر در آثار قونوی دیده می‌شود و اگر او نبود فهم کلام محیی الدین نیز برای دیگران میسر نمی‌شد چنانکه جامی در نفحات الانس می‌گوید: «مقصود شیخ در مساله وحدت وجود بر وجهی که مطابق عقل و شرع باشد جز به تتبع تحقیقات وی و فهم آن -کما ینبغی- میسر نمی‌شود.»

بی تردید مؤثرترین عامل در شکل گیری شخصیت علمی و عرفانی صدرالدین قونوی، رشد و تربیت او در ملازمت و مصاحبت با محیی الدین می‌باشد که از زمان ورود شیخ به قونیه آغاز و تا پایان زندگی او ادامه یافته است. در نفحات الانس آمده است: شیخ بزرگ (ابن عربی) رضی الله عنه در آن وقت که از بلاد مغرب متوجه روم بود در بعضی مشاهد خود به وقت ولادت وی (قونوی) استعداد و علوم و تجلیات و احوال و مقامات وی و هر چه در مدت عمر و بعد از مفارقت در برزخ و بعد از برزخ بر وی گذشت و خواهد گذشت مکاشف شد. چون به قونیه رسید، بعد از ولادت وی و وفات پدرش، مادرش به عقد نکاح شیخ درآمد و وی در خدمت و صحبت شیخ تربیت یافت.

ارادت شخصیت‌های بزرگی چون خواجه نصیر الدین طوسی و جلال الدین رومی به صدر الدین قونوی حاکی از عظمت شخصیت اوست. محقق طوسی پس از این که صدر الدین یکی از رسائل خود را از قونیه به نزد او می‌فرستد خطاب به او می‌نویسد:
خطاب عالی مولانا الاعظم، هادی الامم، کاشف الظلم، صدر الملة و الدین، مجد الاسلام و المسلمین، لسان الحقیقة، برهان الطریقة، قدوة السالکین الواجدین، و مقتدی الواصلین المحققین، ملک الحکماء و العلماء فی الارضین، ترجمان الرحمان، افضل و اکمل جهان «ادام الله ظله» به خادم دعا و ناشر ثنا، مرید صادق و مستفید عاشق، محمد طوسی رسیده، بوسیده، بر چشم نهاد و گفت:

از نامه تو ملک جهان یافت دلم    و ز لفظ تو عمر جاودان یافت دلم
دل مرده بدم چو نامه ات برخواندم    از هر حرفی هزار جان یافت دلم

 

در کتاب طرائق الحقائق چنین آمده است: جلالت قدر ابوالمعالی، شیخ صدر الدین محمد بن اسحاق قونوی (قدس سره) زیاده از حد تقریر و قدر تحریر است، چنانکه می‌گویند مولانا جلال الدین در مثنوی به این اشعار اشاره به او فرموده است:

پای استدلالیان چوبین بود    پای چوبین سخت بی تمکین بود
غیر آن قطب زمان دیده ور   کز ثباتش کوه گردد خیره سر

و سپس این داستان را که حاکی از ارادت این دو عارف بزرگ به یکدیگر است نقل نموده است که روزی مولانا جلال الدین محمد به مجلس شیخ صدر الدین درآمد و شیخ در صدر صفه بالای سجاده نشسته بود و اکابر علما و اعاظم عرفا حاضر بودند. شیخ سجاده خود را به مولوی باز گذاشت که بنشیند، مولوی برای حرمت وی بر سجاده او ننشست و فرمود: به قیامت چه بگویم که چنین بی ادبی کنم. شیخ گفت: سجاده‌ای که تو را نشاید مرا نیز نشاید.

شناخت شخصیت علمی و عرفانی صدر الدین قونوی جز از طریق تتبع آثار و تالیفاتش ممکن نمی‌گردد و چنانکه جامی در نفحات الانس آورده است: هر کس که می‌خواهد بر کمال وی در وادی عرفان اطلاعی حاصل نماید به مطالعه کتاب النفحات الالهیه او بپردازد که بسیاری از احوال و اذواق و مکاشفات و منازلات خود را در آنجا نوشته است.

قونوی در آن کتاب می‌گوید: «در هفدهم شوال سال ۶۵۳ ه. ق در واقعه‌ای شیخ محیی الدین رضی الله عنه را دیدم و بین من و او سخنان زیادی گذشت که در ضمن آن سخنی چند در آثار و احکام الهی گفتم، بیان من وی را بسیار خوش آمد. بعد از آن به وی نزدیک شدم و دست وی را بوسیدم و گفتم: مرا به تو یک حاجت دیگر مانده است گفت: طلب کن گفتم: می‌خواهم که متحقق شوم به کیفیت شهود دائم ابدی تو، تجلی ذاتی را -و مقصودم شهود تجلی ذاتی بود که بعد از آن حجابی نماند و جایگاهی برای کاملان جز آن نباشد- گفت: آری و سؤال مرا اجابت کرد و گفت: آنچه خواستی مبذول است با آنکه تو خود می‌دانی که مرا اولاد و اصحاب بودند و بسیاری از آنان را کشتم و زنده گردانیدم. مرد آنکه مرد و کشته شد آنکه کشته شد و هیچ کدام را این معنا میسر نشد. گفتم: یا سیدی الحمد لله علی اختصاصی بهذه الفضیلة».

از مشهورترين و بزرگترين شاگردان ابن عربی، صدرالدين قونوي است كه به راستي بزرگترين مروّج و عرفان ابن عربي در شرق است و نيز عامل پيوند عرفان وي با عرفان عارف بزرگ اسلامي جلال الدين مولوي است. صدرالدين قونوي معاصر و معاشر با شيخ سعدالدين حموي و شيخ اوحدالدين كرماني و خواجه نصيرالدين طوسي بوده است. با توجه به ارتباطش با خواجه نصير و سعدالدين حموي، وجود نوعي گرايش به تشيع را در عقايد و تعاليم او مي توان ديد.

علامه شهيد مطهري در اين باره مي فرمايد: صدرالدين قونوي ربيب محيي الدين است. يعني محيي الدين شوهر مادرش بوده و او به منزله فرزند محيي الدين بوده است. صدرالدين عارف بسيار عجيب و فوق العاده اي است كه افكار محيي الدين را در كتاب هاي مختلف خود شرح و تفسير كرد. او تأليفات زيادي دارد، از جمله آن ها كتاب «مفتاح الغيب» است كه ابن حمزه فناري به نام «مصباح الانس» آن را شرح كرد و از كتب بسيار خوبي است و در اين اعصار اخير در عرفان تدريس مي شد. كتاب هاي اصيل عرفاني از صدرالدين قونوي است. او شارح خوب افكار محيي الدين است. محيي الدين مثل هر پايه گذار مكتبي است كه قهرا خودِ آن پايه گذار، مؤلف و مبين خوبي نيست، بعد يك كس ديگرپيدا مي شود ومكتب اورا خوب درك و تفسير و بيان مي كند.

یکی از شاگردان صدرالدین قونوی گفته است: «در مجلس درس شیخ ما، علما و طلبه علم حاضر می‌شدند، در انواع علوم سخن می‌گذشت و ختم مجلس بر بیتی از قصیده نظم السلوک می‌شد و حضرت شیخ صدر الدین بر آن به زبان عجمی سخنان و معانی لدنی می‌فرمود که فهم آن هیچ کس نتوانستی کرد مگر کسی که از اصحاب ذوق بودی. و گاه بودی که در روز دیگر گفتی که در آن بیت معنی دیگر بر من ظاهر شده است و معنی غریب تر و دقیق تر از پیش گفتی و بسیار می‌فرمود که صوفی می‌باید که این قصیده را یاد گیرد و با کسی که فهم آن کند معانی آن را شرح کند».

 

شاگردان

  • شیخ مؤیدالدین جندی
  • سعد الدین سعید فرغانی
  • شمس الدین ایکی
  • فخر الدین عراقی
  • عفیف الدین التلمسانی
  • قطب الدین شیرازی

 

آثار

  • مفتاح الغیب
  • النصوص فی تحقیق الطور المخصوص
  • النفحات الالهیة
  • الفکوک فی اسرار مستندات حکم الفصوص
  • مرآة العارفین
  • تبصرة المبتدی و تذکرة المنتهی

 

عروج ملکوتی

وی در سال ۶۷۲ یا ۶۷۳ ه. ق در همان دیار درگذشت و در مقابل مسجدی که در قونیه به نام او ساخته شده بود دفن گردید.

 

زندگینامه معروف کرخی

 

به نام آفریننده عشق

 

معروف کرخی از بزرگان صوفیه در قرن دوم است که وی را حلقه اتصال تصوف و تشیع معرفی کرده‌اند. بسیاری از فرقه‌های تصوف مانند نعمت‌اللّهیه و ذهبیه وی را سرسلسله خود معرفی کرده و خود را متعلق به سلسله معروف کرخی مشهور به «سلسله السلاسل» می‌دانند.

 

ویژگی ها

ابو محفوظ بن فیروز مشهور به کَرخی از شخصیت‌هایی است که درباره او ابهامات بسیاری وجود دارد. نام پدرش را فیروز، فیروزان و علی ذکر کرده‌اند. بنابر مشهور والدین او مسیحی بوده‌اند. برخی نیز مذهب آنان را زرتشتی و دیگران نیز صابئی دانسته‌اند. از سال ولادت او گزارشی در دست نیست. وی در کرخ بغداد متولد شد و به همین سبب به کرخی معروف است.

معروف کرخی از عارفان طبقه اوّل بوده و وی را آغازگر مکتب تصوّف بغداد می‌دانند که نقش مهمی در انتقال تصوّف از زهد به عرفان دارد. گفته شده که معروف اولین تعریف از تصوّف را ارایه کرده است. او تصوّف را (گرفتن حقایق و گفتن دقایق و نومیدی از دست خلایق) می‌داند. این تعریف مورد توجه عارفان پس از وی و مستشرقانی گردید که به مطالعه و شناخت جریان عرفان و تصوّف پرداختند.

سلسله معروف کرخی به «السلاسل» مشهور شده است؛ در میان فرقه‌های صوفیه، معروفیه که بعدها به نعمت اللهیه تغییر نام داد، به همراه تمام شعباتش به معروف کرخی منتهی می‌شود و از این طریق نسبت خود را به امام رضا(ع) و حضرت علی(ع) می‌رسانند. فرقه ذهبیه نیز سلسله خود را به معروف کرخی و به واسطه وی به معصومین(ع) می‌رساند.

بنابر گفتار محققان صوفیه، نسبت خرقه معروف کرخی از سه طریق به پیامبر اسلام(ص) می‌رسد:

  1. معروف کرخی- داود طایی- حبیب عجمی- حسن بصری- علی(ع)- پیامبر(ص).
  2. معروف کرخی- فرقد سبخی- حسن بصری– انس بن مالک- علی(ع)- پیامبر(ص).
  3. معروف کرخی- امام رضا(ع)- امام جعفر صادق(ع)- امام محمد باقر(ع)- امام سجاد(ع)- امام حسین(ع).

سَرّی سَقَطی از دیگر صوفیه مشهور، شاگرد وی بوده است.

منابع صوفیه تصریح دارند که معروف کرخی توسط امام رضا(ع) مسلمان شده است، بنابر این گزارش‌ها، وی در جریان فرار از استادش که سعی در آموزش عقاید مسیحی به وی را داشت به دست امام رضا(ع) مسلمان شده و در بازگشت به خانه، والدین او نیز بلافاصله تغییر دین می‌دهند.

اولین راوی این گزارش را ابی عبدالرحمن سلمی و کتاب طبقات الصوفیه می‌دانند؛ که بعد از او افرادی مانند ابن خلکان، این حکایت را بدون تفحص و تحقیق از درستی آن نقل کرده‌اند. همه منابع بعدی نیز همین گزارش را با استناد به سخن سلمی نقل کرده‌اند.

تغییر دین معروف کرخی و وقایع مربوط به آن و احوالات و مناقب وی پس از آن نقطه اتکای نظریه‌ای است که وی را حلقه اتصال میان تصوف و تشیع می‌داند. این منابع معتقدند سلسله‌های خرقه تصوف که شکل گرفت همگی از طریق معروف كرخی به امام رضا(ع) اتصال می‌یابند.

منابع رجالی دسته اول و متقدم شیعه، نامی از معروف کرخی به عنوان یکی از اصحاب یا راویان امام رضا (ع) نیاورده‌اند. منابع دیگر را نیز باید به دو گروه اثبات و انکار کننده ارتباط معروف کرخی با امامان شیعه (ع) تقسیم کرد. علامه حلی در چندین کتاب خود به نام معروف کرخی اشاره کرده است و مسلمان شدن وی به دست امام رضا(ع) و داشتن مقام دربانی آن حضرت را تأیید کرده است.

سید حیدر آملی نیز که خود از عرفای شیعه است انتساب معروف کرخی به امام رضا(ع) و اعطای خرقه عرفان به وی از جانب امام هشتم شیعیان را ثابت دانسته و از این طریق رسیدن سلسله اهل تصوف را به معصومین(ع) تأیید می‌کند. عالمان شیعه دیگری مانند سید بن طاووس، قاضی نورالله شوشتری از افرادی هستند که رابطه معروف کرخی و علی بن موسی الرضا(ع) را نقل کرده‌اند.

نقل است: مادر و پدر معروف ترسا بودند. وی را بر معلم فرستادند استادش گفت: بگو خدا ثالث و ثلاثه گفت نه، بل هو الله الواحد هرچند که میگفت که بگو خدا سه است او می گفت يکی هرچند استاد بزدش سود نداشت يکبار سخت زدش، معروف بگريخت. رفت و بر دست علی بن موسی الرضا(ع) مسلمان شد. بعد از چند گاه، روزی به در خانه پدر رفت. در خانه بکوفت گفتند کيست؟ گفت: معروف. گفتند بر کدام دينی؟ گفت بر دين محمد رسول الله. مادر و پدرش در حال مسلمان شدند.

نقل است يک روز با جمعی می رفت جماعتی جوانان می آمدند و فساد می کردند تا به لب دجله رسيدند. ياران گفتند يا شيخ دعا کن تا حق تعالی اين جمله را غرق کند تا شومی ايشان از خلق منقطع شود. معروف گفت: دست ها برداريد. پس گفت الهی چنانکه درين جهان عيش ایشان خوش داری در آن جهان عيش خوش ده. اصحاب به تعجب بماندند.

گفتند: خواجه ما سر اين دعا نمی دانيم! گفت: آنکس که با او میگويم می داند. توقف کنيد که هم اکنون سر اين پيدا آيد. آن جمع چون شيخ بديدند رباب بشکستند و خمر بريختند و لرزه بر ايشان افتاد و در دست و پای شيخ افتادند و توبه کردند. سری سقطی گفت: معروف مرا گفت: چون تو را به خدا حاجتی بود سوگندش بده بگو يارب بحق معروف کرخی حاجت من روا کن تا فوری اجابت افتد.

 

نقل است بعضی از دریانوردان در نزد معروف کرخی از طوفان و آشوب دریا شکایت کردند. معروف به آنان گفت: هر گاه دریا آشوب شد او را به سر معروف کرخی قسم دهید تا آرام شود. آنها به دستور عمل کردند و بهره مند شدند. امام رضا علیه السلام به معروف فرمود: این مقام را از کجا به دست آورده ای؟ معروف گفت: مولای من! سری که عمری در آستانه ولایت شما فرود آمده است، او را نزد خدا این قدر منزلت نباید باشد؟

سری سقطی گفت: معروف را به خواب ديدم در زير عرش ايستاده چشم فراخ و پهن باز کرده چون والهی مدهوش و از حق تعالی ندا می رسيد به فرشتگان که اين کيست؟ گفتند بار خدايا تو داناتری؟ فرمان آمد که معروف است که از دوستی ما مست و واله گشته است و جز به ديدار ما به هوش بازنيايد و جز به لقاء ما از خود خبر نيابد.

 

عروج ملکوتی

بنابر مشهور، معروف کرخی در سال ۲۰۰ قمری درگذشته است. کسانی که وی را دربان امام رضا(ع) می‌دانند مرگ وی را نیز بر اثر شکسته شدن دنده ‎هایش در پی اذحام جمعیت بر در خانه امام هشتم شیعیان دانسته‌اند. وی در شونیزیه کرخ بغداد دفن شده است.

زندگینامه ابراهیم ادهم

 

به نام آفریننده عشق

 

اِبراهیم بن اَدهَم (۸۰-۱۶۱ق) از عارفان بزرگ و معاصر سه تن از امامان شیعه، یعنی امام سجاد، امام باقر و امام صادق علیهم السلام است. نام او در کتب رجالی متقدم شیعی ذکر نشده است، اما برخی او را از شیعیان صوفی دانسته‌اند.

 

ویژگی ها

ابراهیم بن ادهم بن سلیمان بن منصور بلخی، از بزرگان مکتب زهد و از عارفان قرن دوم هجری دانسته می‌شود. کنیه او ابواسحاق و به او «العجلی» نیز گفته شده است. ابراهیم ادهم در سال ۸۰ق یا ۱۰۰ق در خانواده‌ای غیر عرب یا از اعراب بنی‌ تمیم در شهر بلخ که جزئی از خراسان بود، متولد شد. ذهبی نویسنده کتاب تاریخ الاسلام معتقد است او در سفر والدینش برای انجام حج، در مکه به دنیا آمد.

ابراهیم و پدرانش از امیران، حاکمان و اشراف شهر بلخ بوده‌اند، اما بنابر منابع تاریخی، او تاج و تخت و زندگی پر زرق و برق خود را رها کرده و به زهد و فقر روی آورد و مشغول سلوک و مجاهده با نفس شد. کتاب‌های مختلف از جمله آثار عرفانی، درباره زندگی‌نامه، رفتار و نصایح او، مطالبی بیان کرده‌اند. برخی منابع مانند تذکرة الاولیای عطار نیشابوری، از دیدار وی با خضر نبی و آگاهی‌اش از اسم اعظم خداوند سخن گفته‌اند.

منابع مختلف اسلامی، دلایل مختلفی برای گرایش ابراهیم ادهم به زهد و کناره‌گیری از دنیا بیان کرده‌اند؛ از جمله شنیدن صدایی غیبی وقتی می‌خواست به شکار بپردازد، یا به زبان آمدن آهو، یا دیدن کارگری که با کمترین امکانات از زندگی خود لذت می‌برد. چنانکه از خود او نقل شده، ابراهیم ادهم دلیل انتخاب زهد و ترک دنیا را مواردی از این قبیل دانسته است: ترس از وحشت قبر و تنهایی آن، راه طولانی سفر قیامت و نداشتن توشه کافی، جباریت خداوند و نداشتن عذر موجه.

به باور او، وارد شدن به زهد و رسیدن به مقام صالحان، شروطی دارد؛‌ از جمله: بستن باب نعمت و گشودن باب شدت، بستن باب عزت و گشودن باب ذلت، بستن باب راحت و گشودن باب جهد، بستن باب خواب و گشودن باب بیداری، بستن باب بی‌نیازی و گشودن باب فقر، بستن باب آرزو و گشودن باب مرگ.

ابراهیم پس از توبه به نیشابور رفت، ۹ سال در غار کوهی به نام البثراء ساکن شد و پس از آن به مکه رفت. ذهبی، مورخ و محدث اهل سنت، خروج او از بلخ را به علت ترس از ابومسلم خراسانی دانسته است. ابراهیم ادهم در مکه با عارفانی چون سفیان ثوری و فضیل بن عیاض آشنا شد و سپس به شام رفت. او را سبب پیشرفت زهد و عرفان در شام دانسته‌اند.

ابراهیم ادهم در کنار حسن بصری (درگذشته ۱۱۰ق)، مالک دینار، رابعه عدویه، شقیق بلخی و معروف کرخی (درگذشته ۲۰۰ق) از طبقه نخستین عرفان و تصوف در اسلام بوده است. برخی معتقدند که نام صوفی در زمان ابراهیم ادهم رواج یافت. صوفیان بلخ، از جمله ابراهیم ادهم، تحت تأثیر مکتب بصره، ویژگی‌هایی از قبیل مبالغه در زهد، عبادت، خوف و التزام به فقر داشته‌اند. ابراهیم ادهم همچنین تحت تأثیر چهره‌های برجسته تصوف از جمله حسن بصری و سفیان ثوری هم بوده است. در عین حال، تصوف شام، تأثیر بسیاری از ابراهیم ادهم گرفته و تحول زهد و عبادت‌ورزی و نیز ایجاد ریاضت‌های صوفیانه، نتیجه تأثیرات او قلمداد شده است.

سید محسن اعرجی کاظمی (۱۱۳۰-۱۲۲۷ق)، فقیه شیعه، ابراهیم ادهم را در کنار کمیل بن زیاد، بشر بن حارث مروزی و بایزید بسطامی، از رجال شیعی صوفی دانسته است. وی سرسلسله برخی از طریقت‌های صوفی دانسته شده است؛ بر این اساس، طریقت ادهمیه و نقشبندیه، خود را به واسطه ابراهیم ادهم متصل به امام سجاد(ع) می‌ دانند.

ابراهیم ادهم هم‌عصر امام سجاد(ع)، امام باقر(ع) و امام صادق(ع) بوده و گزارش‌هایی از رابطه وی با آنها در منابع آمده است. برخی منابع، از ملازمت وی با امام سجاد سخن گفته‌اند. ملاقات ابراهیم ادهم با امام چهارم شیعیان و توصیه امام به وی نیز در منابع شیعه ذکر شده است.

شیوه زندگی، رفتار و نصایح ابراهیم ادهم در سروده‌های شعرا به خصوص عارفان بازتاب گسترده‌ای داشته است به گونه‌ای که حکایات ابراهیم ادهم در موضوعات مختلف همچون زندگی‌نامه، داستان توبه و گرایش به زهد، سبب هجرت، ملاقات با خضر، و فرزند خود، مناجات‌ ها، کرامات‌، حکایات و موضوعات مختلف دیگر به نظم و شعر درآمده است.

جنید گفته است: کليد علم های اين طريقت ابراهيم ادهم است. نقل است ابراهيم گفت: اسب زين کنيد که به شکار میروم که مرا امروز چيزی رسيده است اما نمی دانم چيست. خداوندا! اين حال به کجا خواهد رسيد؟ اسب زين کردند. روی به شکار نهاد. سراسيمه در صحرا میگشت. چنانکه نمیدانست چه می کند. از آن سرگشتگی از لشکر جدا افتاد. در راه آوازی شنيد که: بيدار شو.

ناشنيده گرفت و برفت. دوم بار همين آواز آمد. باز هم به گوش درنياورد. سوم بار همان شنود. خويشتن را از آن دور افگند. چهارم بار آواز شنید که: بيدار شو پيش از آنکه بيدارت کنند. اينجا يکبارگی از دست شد. ناگاه آهويی پديد آمد. خويشتن را مشغول بدو کرد. آهو بدو به سخن آمد که مرا به صيد تو فرستاده اند. تو مرا صيد نتوانی کرد. تو را از برای اين کار آفريده اند که میکنی. هيچ کار ديگری نداری.

ابراهيم گفت: آيا اين چه حالی است؟ روی از آهو بگردانيد. همان سخن که از آهو شنيده بود از قربوس زين آواز آمد. فزعی و خوفی درو پديد آمد و کشف زيادت گشت. نقل است که چون مردمان از کار او آگاه شدند از غار بگريخت و روی به مکه نهاد و آن وقت که شيخ ابوسعيد به زيارت آن غار رفته بود گفت: سبحان الله! اگر اين غار پرمشک بودی چندين بوی ندادی که جوانمردی به صدق روزی چند اينجا بوده است که اين همه روح و راحت گذاشته. پس ابراهيم خواست تا برود.

پسر البته دست از او رها نمی کرد و مادرش فرياد دربسته بود. ابراهيم روی سوی آسمان کرد. گفت: الهی اغثنی. پسر اندر کنار او جان بداد. ياران گفتند: يا ابراهيم چه افتاد؟ گفت: چون او را در کنار گرفتم، مهر او در دلم بجنبيد. ندا آمد که ای ابراهيم! تدعی محبتنا و تحب معنا غيرنا. دعوی دوستی ما کنی و با ما به هم ديگری دوست داری و به ديگری مشغول شوی و دوستی به انبازی کنی و ياران را وصيت کنی که به هيچ زن بيگانه و کودک نگاه مکنيد و تو بدان زن و کودک دل آویختی؟ چون اين ندا بشنيدم دعا کردم که يا رب العزة! مرا فرياد رس. اگر محبت او مرا از محبت تو مشغول خواهد کرد يا جان او بردار يا جان من. دعا در حق او اجابت افتاد. اگر کسی را از اين حال عجب آيد گويم که ابراهيم، پسر قربان کرد. عجب نيست.

 

عروج ملکوتی

منابع مختلف تاریخی، سال وفات ابراهیم ادهم را ۱۶۰ق، ۱۶۱ق، ۱۶۲ق، یا ۱۶۶ق ذکر کرده‌اند. او به مرگ طبیعی وفات کرد؛ هرچند برخی معتقدند که در یکی از غزوات و جنگ با رومیان، در منطقه سوقین یکی از بلاد روم کشته شد. درباره محل دفن او نیز اختلافاتی وجود دارد که منطقه صور، از شهرهای ساحلی شام، یکی از این موارد است.

زندگینامه حسن بصری

 

به نام آفریننده عشق

 

حسن بَصْری، با نام اصلی حسن بن ابوالحسن یسار، متکلم، مفسر، محدّث، عارف، فقیه و یکی از هشت زاهد معروف قرن اول و دوم است. درباره مکتب فکری او اتفاق نظر وجود ندارد.

 

ویژگی ها

حسن بصری در مدینه به دنیا آمد و در وادی القری (از توابع مدینه) پرورش یافت. در تاریخ تولد او اتفاق نظر وجود ندارد. به گفته عطار حسن در دوره حیات پیامبر اکرم (ص) متولد شد. به گفته وَکیع، در زمان قتل عثمان (در سال ۳۵) حسن ده ساله و به گفته ابن سعد چهارده ساله بود. به نظر می‌رسد که قول اخیر درست‌تر باشد، زیرا ابن سعد (متوفی ۲۰۳) نزدیک‌ترین فرد به زمان حسن بوده است. علاوه بر این، او در جای دیگری تأکید کرده است که حسن دو سال پیش از قتل خلیفه دوم متولد شد. اگر حسن در زمان قتل عثمان چهارده ساله بوده است، باید در سال ۲۱ به دنیا آمده باشد، ضمن آن که وکیع و صَفَدی نیز همین تاریخ را پذیرفته‌اند.

پدر حسن اهل میسان و نخست مسیحی و نامش یسار یا فیروز (پیروز) بود. فیروز در یکی از فتوح اسلامی اسیر شد و در جرگه موالی درآمد. سپس او را به مدینه بردند و پس از مدتی آزاد شد. در آنجا او با رُبَیع بنت نَضْر یا جابربن عبدالله انصاری یا فرد دیگری از انصار، پیوند ولاء داشت. از این رو، حسن را انصاری می‌خواندند.

حسن در دوازده سالگی یا چهارده سالگی قرآن را از بر کرد و گفته‌اند هر سوره‌ای را که می‌آموخت شأن نزول و تأویل آن را نیز فرامی گرفت. در سال دوم خلافت امام علی (ع)، حسن به شانزده سالگی رسید و همراه خانواده‌اش به بصره سفر کرد و پس از مدتی با زنی ایرانی‌الاصل ازدواج کرد و از او صاحب دو پسر و یک دختر شد.

حسن هفتاد سال از عمر خود را در دوره امویان گذراند. چون خلیفه عمربن عبدالعزیز در سیاست رفتاری شایسته داشت، حسن نیز با وی مناسباتی مبتنی بر شفقت و نیک خواهی داشت و دوازده نامه به او نوشت که در آنها به توضیح صفات پیشوای عادل، تحذیر وی از فریب‌های دنیا، دعوت به زهد و پارسایی، اندرزگویی و تسلیت او به سبب مرگ فرزندش پرداخت.

حسن به شدت با برخی از خلفای عصر خود و کارگزاران ستمگر آنان، به ویژه حجاج بن یوسف ثقفی، مخالفت می‌نمود، بی‌آنکه شورشهای مسلحانه برضد آنان را تأیید کند. گاهی نیز در برخورد با حکام جائر، بر مبنای تقیه سلوک می‌کرد.

حسن مقرری گرفتن از بیت المال و قبول هدایای حاکمان را با شرایطی جایز می‌شمرد و بیشتر آن مقرری را به دیگران می‌بخشید. گاهی نیز، به سبب مخالفت‌های او با ایشان، مقرری‌اش را از بیت المال قطع می‌کردند. همچنین نقل است که در روزگار معاویه، او در برخی از جنگ‌های مسلمانان با دشمنان خارجی شرکت کرد.

در میان معاصرانِ معارضِ حسن، معروف‌تر از همه ابن سیرین است که مخالفت آن دو با یکدیگر مَثل شده است. ظاهرا این مخالفت معلول برخوردهای تند حسن با حکام ــخاصه حجاج ــ و شیوه ابن سیرین در تسلیم در برابر حکام و بلکه پشتیبانی از آنان بوده است. حسن در مقام تفسیر، علاوه بر تفسیر قرآن به قرآن، در تفسیر نصوص قرآن و توضیح احکام آن، پیاپی از احادیث نبوی و قدسی و اقوال صحابه، از جمله امام علی (ع)، ابن عباس و ابن مسعود و تابعین، بهره می‌برد.

حسن ۳۰۰ تن از صحابه رسول خدا صلی اللّه علیه وآله و سلم را درک کرد و با ۷۰ نفر از کسانی که در غزوه بدر حضور داشتند مصاحبت داشت و بسیاری از احادیث را از آنان فراگرفت و برای دیگران روایت کرد.

به دلیل شرایط حاکم بر زمانه، حسن در بسیاری موارد سخنان امام علی (ع) را بدون تصریح به نام گوینده اصلی و گاهی با عنوان «‌فقد قیل‌» (گفته شده) یا با تعبیر کنایی «‌ابوزینب‌» و «‌یکی از صالحان‌» نقل کرده است. شاید هم به دلیلِ وضوحِ انتسابِ سخنان مزبور به امام علی، نیازی به تصریح نام آن حضرت نمی‌ دیده است. گذشته از مقام حدیثی، حسن از فقیهان بزرگ و مفتیان مؤثر نیز بود.

حسن به وعظ و خطابه نیز می‌پرداخت. در دوره او فساد و تباهی در جامعه رواج بسیار داشت. در این اوضاع، حسن برای مقابله با فساد به وعظ پرداخت و چون خود به آنچه می‌گفت عمل می‌کرد، وعظ او نیز بر مخاطبان اثر می‌گذاشت.

با اینکه وی ایرانی تبار بود و زبان مادری‌اش عربی نبود، خطابه‌های او چنان فصیح بود که حتی حَجاج ــ که خود در فصاحت کم نظیر بود و از حسن کینه‌ها به دل داشت ــ اعتراف می‌کرد: «‌حسن در خطابه از همه تواناتر است‌».

سیاری از سلسله‌های تصوف، از جمله سهروردیان، طَیفوریان، مولویان و سلسله‌های صوفیه هند مثل چشتیان، به حسن بصری منسوب‌ اند و نام او در شجره نسب احمد غزالی، ابوبکر نسّاج، ابونجیب سهروردی، مجدالدین بغدادی و نجم الدین کبری ذکر شده است. این سلسله‌ها شجره نسب طریقتی خود را به حسن و از طریق او به امام علی (ع) می‌رسانند. نقل است که پس از تولد حسن، وی را نزد امام آوردند و امام او را حسن نامید. همچنین حسن تحت تربیت آن حضرت پرورش یافت و از ایشان خرقه گرفت و امام کلمه توحید را به او تلقین کرد.

به طور کلی شیوه سلوک حسن، که خود سخت به آن پایبند بود، مبتنی بود بر اصولی چون محاسبه نفس، حزن، استفاده از نعمت‌ های حلال، اجتناب از افراط در زهد، نکوهش اعتیاد به زندگی پرتجمل و گردآوری ثروت انبوه، دوری از شنیدن غنا، توجه به وظایف اجتماعی، اهتمام به امور مسلمانان و ترجیح آن بر پاره‌ای از عبادات.

درباره مکتب فکری حسن اتفاق نظر وجود ندارد؛ او را معتزلی، شیعی، پیرو مذهب مرجئه و معتقد به مبانی اشاعره دانسته‌اند. برخی از ابن ابی العوجا، که ابتدا شاگرد حسن بود و سپس از زندیقان شد، روایت کرده‌اند که حسن گاهی به سوی قدریان و زمانی به سمت جبریان متمایل می‌شده است. اما به نظر می‌رسد با استناد به گفته او نمی‌توان مطلبی را ثابت کرد. علاوه بر آن که سخنان و روایات حسن در تخطئه جبر و قدر و تأیید موضع شیعه در این باره، بارها در متون شیعی مورد استناد و ستایش قرار گرفته است.

در میان علمای شیعه از جمله کسانی که حسن را مردود و مذموم شمرده‌اند، فیض کاشانی، محمدباقر مجلسی، محمدطاهر قمی و آقامحمدعلی کرمانشاهی بوده‌اند. اما مرتضی علم الهدی از حسن به نیکی یاد کرده و او را کثیرالعلم، بلیغ المواعظ، اسوه، پیشوا و یکی از متقدمان دانسته که از تصریح به عدل خدا پروا نمی‌نمود؛ وی از برخورد شجاعانه حسن با حجاج نیز، که موجب شد حکم به قتل او بدهد، گزارشی آورده است.

شیخ طوسی در مقدمه تفسیر تبیان، ابن عباس و حسن و قَتاده (شاگرد حسن) را به ترتیب از مفسرانی شمرده که در تفسیر قرآن «‌طریقه‌ای ممدوح و مذهبی محمود‌» داشته‌اند. حسن در تفسیر او دومین نفر است که از او بسیار نقل قول شده است. طبرسی نیز در تفسیر مجمع البیان، همین شیوه را در پیش گرفته است. به گفته قاضی نوراللّه شوشتری به نقل از یکی از مشایخش، رضی الدین علی بن طاووس، حسن را مقبول می‌دانسته است. فتح اللّه کاشانی نیز در تفسیر فارسی منهج الصادقین در بسیاری از موارد، قبل یا بعد از نقل روایت و قولی از حسن، تصریح کرده که قول و روایت او با آنچه از ائمه علیهم السلام رسیده و مقبول شیعیان است یکی است.

نقل است که حسن طفل بود. يک روز در خانه ام سلمه از کوزه پيغمبر (ص) آب خورد. پيغمبر گفت: اين آب که خورد؟ گفتند: حسن. گفت: چندان که از اين آب خورد علم من به او سرايت کند. ام سلمه رضی الله عنها پرورش و تعهد او قبول کرد، به حکم شفقتی که بر وی برد شيرش پديد آمد تا پيوسته میگفتی: اللهم اجعله اماما يقتدی به. خداوندا! او را مقتدای خلق گردان. تا چنان شد که صد و سی تن را از صحابه دريافته بود و هفتاد بدری را يافته و ارادات او به علی(ع) بوده است. پرسيدند: يا شيخ! دلهای ما خفته است که سخن تو در دلهای ما اثر نمی کند. چه کنيم؟ گفت: کاشکی خفته بودی که خفته را بجنبانی بيدار گردد. دلهای شما مرده است که هرچند میجنبانی بيدار نمیگردد.

نقل است که روزی بر در صومعه او کسی نشسته بود. حسن بر بام صومعه نماز میکرد. در سجده چندان بگريست که آب از ناودان فروچکيدن گرفت و بر جامه اين مرد افتاد. آن مرد در بزد و گفت: اين آب پاک هست يا نه تا بشويم؟ حسن گفت: بشوی که با آن نماز روا نبود که آب چشم عاصيان است. بزرگی گفت: سحرگاهی به در مسجد حسن رفتم. درب مسجد بسته بود و حسن در مسجد دعا می کرد و قومی آمين می گفتند. صبر کردم تا روشن تر شد. دست بر در نهادم، گشاده شد. در شدم، حسن را ديدم که تنها بود و متحير شدم.

چون نماز بگزارديم، قصه با وی بگفتم و گفتم: خداي را مرا از اين کار آگاه کن. گفت: با کسی مگوی، هر شب آدينه پريان نزد من می آيند و من با ايشان علم میگويم و دعا میکنم. ايشان آمين میگويند. نقل است که چون حسن دعا کردی حبيب عجمی دامن برداشتی و گفتی: اجابت می بينم. نقل است که بزرگی گفت: با حسن و جماعتی به حج میرفتم. در باديه تشنه شديم. به سر چاهی رسيديم، دلو و رسن نديديم.

حسن گفت: چون من در شروع نماز شوم، شما آب خوريد. پس در نماز شد تا به سر آب شديم. آب برسر چاه آمده بود. باز خورديم. يکی از اصحاب رکوه ای آب برداشت. آب به چاه فروشد. چون حسن از نماز فارغ شد گفت: خدا را استوار نداشتيد تا آب به چاه فرورفت. پس از آنجا برفتيم. حسن در راه خرمايی بيافت، به ما داد، بخورديم. دانه ای زرين داشت. به مدينه برديم و از آن طعام خريديم و صدقه داديم.

 

اساتید

  • انس بن مالک
  • جابر بن عبدالله انصاری
  • حُذَیفه یمانی
  • عبدالله بن عباس
  • حِطّان بن عبدالله
  • عمران بن حُصَین
  • اَحنَف بن قیس

 

آثار

  • شروط الامامة
  • الاسماء الادریسیة، در تصوف
  • کتاب الاخلاص
  • نزول القرآن

 

عروج ملکوتی

حسن در ۱ رجب سال ۱۱۰ق در بصره درگذشت و در همانجا به خاک سپرده شد. آرامگاه او از دیرباز شناخته شده بوده و مقدسی از آن یاد کرده و امروزه نیز پابرجاست.

زندگینامه ابوالقاسم فندرسکی

 

به نام آفریننده عشق

 

ابوالقاسم فِندِرسکی، معروف به میرفندرسکی (970-1050ق)، حکیم و دانشمند دوره صفوی و از استادان مکتب اصفهان و از معاصران میرداماد و شیخ بهائی بود. وی در هندسه، ریاضیات و کیمیا (شیمی) صاحب‌نظر بود.

 

ویژگی ها

پدران او از بزرگان سادات استرآباد بودند و جدش میرصدرالدین در ناحیه فِندِرسک از شهرهای استرآباد صاحب املاکی بود و بعد از جلوس شاه‌عباس اول (۹۶۶ق) به دربار او پیوست. پدرش میرزابیک نیز در دستگاه شاه‌عباس خدمت می‌کرد و مورد تکریم بود. ابوالقاسم در شهر کوچکِ فندرسک به دنیا آمد و گویا مقدمات علوم را در همان نواحی فرا گرفت،‌ ولی بعداً برای تحصیل به اصفهان رفت و نزد علامه چلبی بیک تبریزی که خود از شاگردان افضل‌الدین محمد ترکه اصفهانی بود به تحصیل حکمت و علوم پرداخت. وی سپس در همانجا به تدریس مشغول شد.

ظاهراً محیط فکری و علمی آن روزگار با روحیه آزادی‌طلب و تقلیدناپذیر او سازگار نبود و او نیز چون استادش چلبی بیک تبریزی و بسیاری دیگر از اهل علم و ادب و عرفان و هنر عازم هندوستان شد. هندوستان در آن دوران به سبب روش و منش خاص اکبرشاه و سیاست «صلح کل او»، هم از لحاظ رونق اقتصادی و امنیت اجتماعی مردمان نقاط دیگر را به سوی خود می‌کشید و هم از لحاظ تنوع ادیان و آیینها و دوری از تعصبات مذهبی و فرقه‌ای برای مردمان آزاداندیش جایگاهی امن و دلخواه بود. ظاهراً سفر اول میر به هند در ۱۰۱۵ق و به همراهی اوحدی بلیانی (مؤلف تذکره عرفات العاشقین و عرصات العارفین) بوده است.

به گفته اوحدی هنگامی که میر به هند رسید به دستگاه میرزا جعفر آصف خان (۹۵۸-۱۰۲۱ق) که خود از شاعران و ادیبان ایرانی بود و به هند مهاجرت کرده و در آنجا به صدارت و وزارت رسیده بود، نزدیک شد. آصف‌ خان با رعایت احوال او، وسایل بازگشت او را به ایران فراهم نمود.

ولی دیری نگذشت که میر دوباره عازم سفر هند شد نخست به گجرات و از آنجا به دکن رفت. اوحدی در هنگامی که مشغول نوشتن عرفات العاشقین بوده یعنی در فاصله سالهای ۱۰۲۱ تا ۱۰۲۴ق ـ می‌نویسد که میر فندرسکی بعد از این تاریخ نیز تا اواخر عمر همواره به هند سفر می‌کرده و ظاهراً یک بار در ۱۰۳۷ق و بار دیگر در ۱۰۴۶ق به معرفی ابوالحسن اصفهانی وزیر شاه جهان با آن پادشاه ملاقات کرده است. میرفندرسکی در دربار ایران نیز مورد تکریم بود و به گفته نصرآبادی هنگامی که از هند به اصفهان بازگشت شاه صفی به دیدنش رفت.

هرچند که از میر آثار فراوانی دردست نیست لیکن عبارات و القابی که بر کتیبه سنگ مزار او دیده می‌شود حکایت از آن دارد که وی در دوران حیات در نظر خواص و عوام حرمت و عزت خاص داشته است و نه تنها در حکمت و علوم رسمی، بلکه در معارف الهی و سیر و سلوک عرفانی نیز او را دارای مقامی بس بلند می‌دانسته‌اند. دلیل دیگر بر شهرت و منزلت او نزد مردم آن روزگار داستان‌های غریب و کرامت‌های گوناگونی است که به او نسبت داده‌اند.

حکایاتی که درباره تیزهوشی، عزت نفس، حاضر جوابی و بی‌پروایی او در پاسخ گفتن به خرده‌گیری‌های امیران و شاهان نقل کرده‌اند نیز حاکی از دقت نظر، قوت ذهن، شجاعت اخلاقی، وارستگی وآزادمنشی اوست. گفته‌اند که روزی در مجلس او مسأله‌ای از علم هندسه بنا بر نظر خواجه نصیرالدین طوسی مطرح شد. میر، برهانی در باب آن آورد و پرسید که آیا خواجه این برهان را ذکر کرده است؟ گفتند: نه! سپس چندین برهان دیگر در همان باب اقامه و در پی هر برهان همان پرسش را تکرار کرد و جواب همان بود که اول شنیده بود. میر در علوم زمان خود خصوصاً در هندسه، ریاضیات و کیمیا صاحب‌نظر بوده و در پاره‌ای از این موضوعات آثاری به او منسوب است.

نقل است که روزی یکی از پدران روحانی کلیسایی به تمسخر به جناب میر عرض کرد: از نشانه های فضیلت مسیحیت بر اسلام، این بس که خداوند مکانهای عبادت و کلیساهای ما را سالم و محکم نگاه می دارد و چند صد سال سالم اند، ولی مساجد شما پس از مدتی نیاز به تعمیر می یابند! جناب میر در پاسخ فرمودند:

«این بدین خاطر است که عبادت در دین تحریف شده ی شما محتوایی ندارد. عبادت در دین ما چنان سنگین است و چنان ثقلی دارد که بر محیط عبادت نیز موثر می گردد و این آثار اسماء جلال و جمال خداوندیست که سنگ و خشت تاب حمل آنها را ندارند! به من اجازه بده تا در کلیسای شما دو رکعت نماز بخوانم تا بفهمی اثر عبادت چیست!» و چنین شد و اجازه داد و جناب میر به همراه شاگردان وارد کلیسا شدند و ایشان مشغول نماز گشتند، با گفتند تکبیره الاحرام اوضاع دگرگون شد و حالتی خاص بر محیط و همگان حاکم شد، اندکی از نماز نمی گذشت که همگان به وضوح لرزیدن ستونهای کلیسا و آسیب دیدگی تدریجی دیوارها را می دیدند. پدر روحانی که وحشت کرده بود به شاگردان میر گفت: زود تر بگویید نمازش را تمام کند!»

نماز که تمام شد جناب میر رو به پدر روحانی کردند و فرمودند: «حال معنای عبادت و تجلی اسماء الله را دانستید؟!»

روزی یکی از دراویش و اهل تصوف معروف شهر اصفهان از میر اجازه می گیرد تا چند روزی را در منزل میر ملازم ایشان گردد. میر نیز می پذیرند. در منزل جناب میر از درویش می خواهند تا مقداری کشک را برایشان بسابند و درویش نیز با رویی گشاده می پذیرند. میر می فرمایند: «من سه درخواست از شما دارم که در حین کار از شما می طلبم.» درویش نیز پذیرفت. اندکی گذشت که درویش دید در زدند. مامورین حکومتی آمدند و گفتند که: والی و سلطان شهر فوت کرد و دربار کسی را شایسته تر و پاکتر و صادقتر از درویش در شهر نیافت.

لذا از شما درویش خواهانیم که زمام حکومت را در دست گیرید تا مردم روی پاکی و صدق را ببینند. درویش هم که فرصت را برای خدمت به خلق مناسب دید پذیرفت و از جناب میر عذر خواسته و به دربار رفت. اندکی گذشت و ردای حکومت برای درویش آوردند و از او خواستند تا به خزانه رود و جواهر مخصوص شاهی را که حاکم بدان شناخته گردد را بردارد. پذیرفت و به خزانه رفت و در حالی که جواهرات مبهوتش کرده بود جواهر شاهی را برداشت. مدتی بعد به درویش عرض شد: شاها، بیایید و با اسب مخصوص شکارتان به شکار روید. چنین کرد و بسیار لذت برد.

چندی بعد گفتند: جناب شاه، نمی خواهید به حرم سرایتان سری زنید و کنیزی نیکو چهره را محرم خود گردانید و با او باشید؟ پذیرفت و به حرمسرا رفت و کنیزی بسیار زیبا را محرم خود نمود و با او بود. گذشت و روزی آمدند و گفتند: ای سلطان، عالم شهر، میرفندرسکی اجازه ورود خواهند و از شما سه درخواست دارند که می گوید شما وعده اجابت داده بودید. درویش با رویی باز میر را پذیرفت و میر شرفیاب شد. میر فرمود: «به یاد دارید که سه طلب از من را قول اجابت دادید؟» گفت: البته! میر فرمود: « اول اینکه جواهر شاهیتان را خواهم تا به من دهید!» درویش درماند و گفت: جناب میر، خود گویی جواهر شاهی، شاه بدین جواهر شناخته گردد و من نمی توانم چنین کنم!

اما به خزینه برو و هرچه خواهی بردار! میر فرمود: «خیر من همان را می خواستم، در خواست دوم من این است که اسب شکار شاهیتان را به من دهید!» باز درویش واماند و گفت: آن هم از اسمش پیداست که مخصوص شاه است. اما به اصطبل برو و هر چه خواهی از اسبان بردار! میر فرمود: «خیر من همان را می خواستم، و اما خواسته ی سوم من: همسرت را طلاق بده تا پس از پایان عده اش به عقد من درآید.» درویش بیشتر از پیش لرزید و نپذیرفت و گفت: خیر، به حرمسرا برو و هرکه را خواهی محرم خود ساز! میر نپذیرفت و در همان حال با اشاره ای به درویش فرمود: «پس کشکت را بساب درویش!»

و درویش دید که همچنان در حال سابیدن کشک بوده و تمام این ماجراها در عالم مکاشفه روی داده و به تصرف و انشاء جناب میر بوده تا به او بفهماند که هنوز خیلی مانده که دعوی بندگی و اولیاء الله بودن نماید!

شاگردان

  • ملا صادق اردستانی
  • محمدباقر سبزواری
  • آقاحسین خوانساری
  • میرزا رفیعای نائینیم
  • لارجب علی تبریزی

 

آثار

  • حقایق الصنایع
  • رسالة فی الحرکة
  • رساله در کیمیا

 

عروج ملکوتی

وفات او در ۱۰۵۰ق در اصفهان روی داد و در همانجا در مقبره بابا رکن الدین در محلی که امروز به تخت فولاد و تکیه میر معروف است به خاک سپرده شد. مقبره میر همیشه در اصفهان حرمت خاصی داشته و زیارتگاه مردم بوده است. گفته‌ شده که پس از مرگ وی طبق وصیتش کتابهایش به کتابخانه سلطنتی شاه صفی منتقل شد.

زندگینامه محمدحسین نجفی

 

به نام آفریننده عشق

 

محمدحسین بن محمدباقر نجفی مسجدشاهی اصفهانی، عالم فاضل و فقیه مفسر و عارف زاهد در اصفهان بوده است. وی در دوّم محرم ۱۲۶۶ق در اصفهان متولّد شده و تحصیلات علوم دینی را نزد پدر عالی مقام خود آغاز کرد.

 

ویژگی ها

وی در نوجوانی به عتبات عالیات هجرت نموده و در نجف اشرف نزد شیخ راضی نجفی، حاج میرزا حبیب‌اللّه رشتی، و میرزا باقر شکی و دیگران به کسب فیض پرداخته و در سامرا نزد میرزا حسن شیرازی (میرزای بزرگ) تحصیلات خود را تکمیل نمود و به مقام شامخ اجتهاد نائل آمد. سپس به اصفهان مراجعت نموده و به تدریس و ترویج دین و حل مشکلات مردم مشغول شد اما چندی نگذشت که ترک محراب و منبر و تدریس نموده و انقلابی در درون او، باعث شد از ریاست و عناوین دنیوی به یکباره کناره‌گیری کند و به تکمیل نفس و ریاضت بپردازد. در اواخر سال ۱۳۰۰ق به همراه پدر به نجف بازگشته و پس از وفات او هشت سال بقیه عمر خویش را در مشهد امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) به عبادت و ریاضت‌های سخت گذراند.

آيت اللَّه حاج شيخ محمد طبيب زاده در كتاب «تاريخ نجران» يا «آفتاب درخشان در مباهله نصاراى نجران» مى ‏نويسد: بنده شنيدم از مرحوم آيت اللَّه فشاركى استاد اعظم خود، كه پس از نقل حکایتی فرمود: از كرامات محقّقه مرحوم حاج شيخ محمدحسين نجفی كه در اثر رياضات شرعيه دارا شده بودند سه چيز بود: اول آن كه طىّ الأرض دارا بود كه كراراً در يك شب در اماكن مقدسه بعيده براى زيارت ايشان را ديده بودند. دوم آن كه شب و روز براى ايشان يكسان بود و شب محتاج به چراغ نبود و در تاريكى مطالعه مى‏ نمود. سوم را هم اين بنده نگارنده به واسطه طول زمان از نظرم محو شده است.

نوكر مرحوم آيت الله حاج شيخ محمد باقر، والد معظم اين بزرگوار، عبدالله نامى بود، براى من نقل كرد كه من ملازم منزل مرحوم حاج شيخ محمدحسين بودم به امر مرحوم والد ايشان و هر شب شام ايشان را از اندرون سراى مرحوم شيخ توسط بنده مى ‏فرستادند. وقتى مى ‏آوردم مى ‏فرمود: بگذار طاقچه اطاق و برو بخواب. من به اطاق خود مى‏ رفتم، ملتفت مى ‏شدم آن بزرگوار پس از زمانى بر مى‏ خواست از خانه بيرون مى ‏رفت و بر مى‏ گشت. شبى در خفا همراه ايشان رفتم، ديدم درب خانه ‏اى را كوبيدند، كسى آمد و شام خود را به او دادند و ظرفش را گرفتند و مراجعت فرمودند. دانستم همه شب همين كار را مى‏ نمودند.

وی مقدمات علوم را از حضور والد گرامیش استفاده نمود و سالیان متمادی در حوزه عراق دروس مختلف آموخت. علم حکمت و کلام را نزد میرزا باقر و فقیه راضی به پایان برد و سپس به حوزه درس آیت الله رشتی و آیت الله شیرازی وارد شد و خود در دروس عقلی و نقلی مهارت یافت. هم چنین قسمتی از عمر شریفش در اصفهان گذشت و معاصر با اخوی خود آقا نجفی اصفهانی بود. محدث قمی در فواید الرضویه می نویسد: شیخ محمد حسین، عالمی ربانی و فاضلی صمدانی و جامع جمیع کمالات نفسانی بود. در زهد و بی توجهی به دنیا افضل سالکین عصر خویش بود.

این استاد بزرگ و مجتهد معظم، آنگاه که به او اتفاق کلمه شد، منزوی گردید و ترک ریاست و زعامت نمود. پس از پدرش شیخ محمدباقر، مدتی تدریس فقه و اصول و درس اخلاق می نمود اما از تدریس درس اخلاق در عین شایستگی صرف نظر نمود. او معتقد بود وقتی انسان باید تدریس دروس اخلاق نماید که خود به کمال فضائل اخلاقی و انسانیت رسیده باشد. وی با آنکه نفس اماره اش تحت اختیارش بود، خود را شایسته تدریس درس اخلاق نمی دید.

نوشته اند در اواخر عمر نافرجام خود مشغول نوشتن تفسیری جامع به کتاب خدا گردید که ناگهان اجل او را مهلت نداد و در سن ۴۲ سالگی در سال ۱۳۰۸ قمری وفات نمود. بعد از او فرزند برومندش عالم ربانی و مجتهد سبحانی آیت کبری مرحوم شیخ محمد رضا اصفهانی (برادر و رفیق حاج شیخ عباس قمی) جانشین و وارث علوم پدر گردید.

 

آثار

وی کتبی را تالیف نموده از جمله:
۱. «کتابی در اصل برائت» ۲. «مجدالبیان فی تفسیر القرآن» که سه مرتبه به چاپ رسیده است. ۳. «رساله‌ای در اصول عقاید» ۴. «شرح شرایع الاسلام» ۵. «رساله‌ای در اثبات اعجاز قرآن» ۶. «رسائلی در فقه و اصول»

برادرش حاج‌ آقا نورالله نجفی رساله‌ای در شرح حال او نوشته است که در مقدمه «مجدالبیان» و ترجمه فارسی آن در جلد دوم کتاب تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان به قلم حاج‌شیخ‌ هادی نجفی به چاپ رسیده است و همچنین نواده صاحب عنوان آیت‌ الله حاج شیخ مجدالدّین نجفی معروف به مجدالعلماء نیز رساله‌ای در شرح‌حال او پرداخته است که در جلد پنجم میراث حوزه اصفهان با تصحیح آقای مجید‌ هادی‌زاده به چاپ رسده است.

 

عروج ملکوتی

وی سرانجام در اول محرم ۱۳۰۸ق پس از مدتی بیماری، وفات یافته و در یکی از اتاق های صحن مقدس حضرت علی (علیه‌السّلام) در نجف اشرف مدفون شد.

زندگینامه ابوبکر شبلی

 

به نام آفریننده عشق

 

ابوبکر شِبلی، ملقب به تاج‌الصوفیه، عارف و فقیه و شاعر قرن سوم و چهارم است. شبلی از عرفای مشهور قرن سوم و چهارم است که جایگاه ویژه‌ای در تاریخ عرفان دارد.

 

ویژگی ها

درباره نام او و پدرش اختلاف هست، او را دُلَف ‌بن جَحْدَر، دلف‌ بن جعفر و جعفر بن یونس خوانده‌اند، بیشتر منابع، دُلَف بن جَحدَر، گفته‌اند، ولی بر سنگ قبرش جعفر بن یونس نوشته شده است و از حسین بن یحیی شافعی، نقل شده است که نام جعفر بن یونس را روی قبر وی، دیده بود. کنیه‌اش را ابوبکر گفته‌اند.

وی اصالتا خراسانی و از مردمان روستای شبلیه در اُسروشَنه/ اُشروسنه (منطقه‌ای در ماوراءالنهر، بین سیحون و سمرقند) بود از این‌ رو او را شبلی خوانده‌اند. اما به نوشته سمعانی، شبلی برگرفته از ندای شَبَّ لی (در من بسوز) است. شبلی در ۲۴۷ در سامرا یا بغداد به دنیا آمد و تا پایان عمر در بغداد زیست. برخی شبلی را سنّی مالکی دانسته‌اند اما برخی، به دلیل این‌که در روز غدیر به شیعیان تبریک گفته است، وی را شیعه امامی دانسته‌اند.

قاضی نورالله شوشتری، شبلی را همچون بسیاری از بزرگان تصوف، از شخصیت‌های شیعه برشمرده و تلاش کرده است شواهدی برای اثبات نظریه خویش، ارائه‌ دهد، از جمله این شواهد، حکایتی است که ابوالفتوح رازی در تفسیر خود، درباره شبلی نقل کرده است. براساس این حکایت، شبلی در دست گرفتن پیامبر (ص) دستان امام‌ علی (ع) را در روز غدیر، با داستان زلیخا و حضرت یوسف، مقایسه کرده است که تفصیل آن به شرح زیر است:

شبلی در روز غدیر، نزدیک یکی از معروفان شد از علویان و او را تهنیت گفت، آنگاه گفت: «یا سید تو دانی تا اشارت در آن چه بود که جدت دست پدرت گرفت و برداشت و سخن نگفت؟» گفت: ندانم گفت: اشارت بود به آن زنانی که از جمال یوسف، بی‌خبر بودند و زبان ملامت در زلیخا دراز کردند و گفتند: «امْرَاَتُ الْعَزِیزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبًّا اِنَّا لَنَراها فِی ضَلالٍ مُبِینٍ؛» او خواست تا طرفی از جمال یوسف، به ایشان نماید، مهمانی بساخت و آن زنان را بخواند و در خانه به دو در، بنشاند و یوسف را جامه‌های سفید پوشانید و گفت: «برای دل من ازین درِ خانه در رو و به آن در، برون شو»

ایشان را گفت: من می‌خواهم تا این دوست خود را یک بار بر شما عرض کنم، برای دل من، هرکسی با او مبرتی کنید. گفتند: چه کنیم؟ هر یکی را کاردی و ترنجی به دست داد و گفت: چون آید هر کسی پاره ترنج ببرد و به او دهد. گفتند: چنین کنیم. چون از در آمد و چشم ایشان به جمال او افتاد خواستند که ترنج ببرند اما دست ها را بریدند و از دهش و حیرت چون او برفت گفتند: «حاشَ للَّهِ ما هذا بَشَراً اِنْ هذا اِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ؛». گفت: این آن است که شما زبان ملامت دراز کرده اید به سبب این: «فَذلِکُنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ؛». رسول (ص) هم اشاره کرد و گفت: این، آن مرد است که وقتی از او سخن گفتم شما را خوش نیامد. امروز بنگرید تا خدای تعالی در حق او چه فرمود و او را چه منزلت داد.

پدر شبلی حاجب‌ الحجاب (رئیس پرده‌داران) معتصم عباسی بود. شبلی نیز نخست حاجب موفق عباسی بود و سپس والی دُنْباوَند یا واسط شد. عبدالحسین زرین‌کوب احتمال داده که او در واقع حاکم ولایت دماوند بوده و عنوان حاجب برای وی موروثی بوده است. سمعانی نوشته است که دایی شبلی، امیرالامرا در اسکندریه و پدرش نیز رئیس حاجبان خلیفه عباسی، «موفّق» بود و او را به سمت والی دماوند، گماشته بود، اما شبلی پس از اینکه در بغداد در مجلس خیر النسّاج توبه کرد، به دماوند بازگشت و به رد مظالم پرداخت و از مردم آنجا، حلالیت طلبید. (گفتنی است امروزه در شهر دماوند، برج یا در واقع مقبره برجی شکل تاریخی زیبایی، از بناهای معماری دوره سلجوقی وجود دارد که به «برج شبلی» شناخته می‌شود و آن را به همین شبلی نسبت می‌دهند.)

به گزارش تذکره‌ها، شبلی بیست سال به فراگیری حدیث اشتغال داشت و به همین مدت، با فقها مجالست داشت اما بعد‌ها از علم ظاهری روی‌گردان شد و آن را تحقیر کرد. شبلی در مجلس یکی از صوفیان، به نام خیر نَسّاج توبه کرد، سپس نسّاج وی را نزد جنید بغدادی برد تا به وی دست ارادت بدهد. شبلی بیش از شش سال شاگرد جنید بود.

جنید در آغاز شبلی را به کسب و پس از مدتی به گدایی، حلالیت‌طلبی از مردمان دماوند و به خدمت مریدان توصیه کرد. شبلی پس از مدت‌ها شاگردی نزد جنید به مقامی رسید که جنید او را تاج صوفیان نامید. روزبهان بقلی، ابوالحسین نوری را نیز دیگر استاد او دانسته است. شبلی شاگردان بسیاری تربیت کرد اما برخی، ابوالحسن علی‌ بن ابراهیم حُصری را تنها شاگرد واقعی شبلی دانسته‌اند، شاید به این دلیل که شبلی، وی را همانند خود دیوانه می‌نامید و بر آن بود که میان او و حصری الفت ازلی وجود داشته است. شیوه سلوکی شبلی چنین بود که شاگردان را پس از توبه، به رفتن به حج بدون توشه سفارش می‌کرد.

از شبلی تألیفی برجای نمانده است ولی سخنان، اشارات، مناجات، اشعار و حکایات ژرفی از او در تذکره‌ها آمده است. عطار نیشابوری در منطق‌ الطیر و الهی‌نامه برخی حکایات درباره شبلی را به نظم درآورده است. ابن‌عربی نیز در التجلیات الالهیه نوشته است که در دو مرتبه از مراتب تجلی با شبلی دیدار کرده است. وی در فتوحات مکیه نیز از شبلی حکایات و سخنانی نقل کرده است.

دیوان اشعار منسوب به وی را «کامل مصطفی الشیبی» در سال ۱۳۸۶ ه. ق، در بغداد، تصحیح و منتشر کرده است. شبلی در تاریخ عرفان، چهار جایگاه برجسته دارد که عبارت‌اند از:

۱) عارفی اهل عشق و سکر، مانند بایزید بسطامی، که بر عشق تأکید می‌ورزد و از رؤسای عشاق محسوب می‌گردد، بر خلاف صحوی مسلکانی مانند جنید بغدادی که بر علم و معرفت تأکید می‌ورزیدند. از گفتگوهای او با جنید می‌توان دریافت که وی کشش حق (جذبه) را مقدّم بر طلب و کوشش بنده می‌دانسته است، اما جنید و یارانش کوشش بنده را سبب کشش حق می‌دانستند.

۲) عارف مجذوبی که افعال غیرمتعارفش او را در ردیف عقلای مجانین قرار داده است، چنان که نوشته‌اند وی‌ گاه به علت جذبه‌های شدید دچار دیوانگی می‌شد و او را به بیمارستان (دیوانه‌خانه) می‌بردند. ابن‌عربی نیز در فتوحات مکیه، حالات او را با بهالیل قابل مقایسه دانسته است.

۳) عارف شطح‌گویی که بر اثر سکرِ برآمده از عشق، در بیان مضامین معرفتی و سلوکی زبانی پیچیده دارد. شطحیات وی را ابونصر سراج در اللمع فی التصوف و روزبهان بقلی در شرح شطحیات گردآورده و شرح و تأویل کرده‌اند. شبلی را، به سبب شطح و اشاراتش، از شگفتی‌ های سه‌گانه عراق دانسته‌اند اما در پاره‌ای موارد، جنید این‌گونه سخنان شبلی و برخی کارهای مبتنی بر مقام غلبه و حاکی از عدم تمکین او را نقد و انکار نموده است.

شطحیات شبلی‌گاه گستاخانه‌تر از شطحیات بایزید و حلاج است، اما طرز بیان شاعرانه، حالت بی‌قیدی و جنون‌آمیز او از یک سو و بی‌ ارتباطی او با عناصر شیعی و عوامل مخالف دستگاه، سبب شد که از صدمه مخالفان در امان ماند و به سرنوشت حلاج دچار نشود. زیارتگاه ابوبكر شبلى‌، داخل مسجدی به همین نام، نزدیک مسجد و قبر ابوحنیفه در محله اعظمیه، در سمت شرقی بغداد، واقع است. گفتنی است محمد سعید راوی، با بیان اینکه شبلی در قبرستان «باب حرب» در غرب دجله دفن شده، انتساب این زیارتگاه را به شبلی، نپذیرفته است. اما به یقین، ادعای وی درست نیست، زیرا در منابع تاریخی به دفن شدن یا وجود قبر وی در قبرستان خیزران که منطبق با قبرستان اعظمیه کنونی است، اشاره شده است.

شبلی هر کجا که کودکي مي ديد در دهانش مي نهاد که : «بگو: الله ». پس آستين پر درم و دينار کرد. و گفت: «هر که يک بار الله مي گويد دهانش پر زر مي کنم ». بعد از آن غيرت در او بجنبيد، تيغي بر کشيد که: «هر که نام الله برد بدين تيغ سرش را بيندازم ». گفتند: «پيش از اين شکر و زر مي دادي، اکنون سر مي اندازي؟». گفت: «مي پنداشتم که ايشان او را از سر حقيقتي و معرفتي ياد مي کنند. اکنون معلوم شد که از سر غفلت و عادت مي گويند، و من روا ندارم که بر زبان آلوده او را ياد کنند».
شبلی گفت: «مرا سه مصيبت افتاده است، هر يک از ديگر صعب تر». گفتند: «کدام است؟». گفت: «آن که حق از دلم برفت ». گفتند: «از اين سخت تر چه بود؟». گفت: «آن که باطل به جاي حق بنشست». گفتند: «سيوم چه بود؟». گفت: «آن که مرا درد اين نگرفته است که: علاج و درمان آن کنم و چنين فارغ نباشم ».
نقل است که يک روز در مناجات مي گفت: «بار خدايا دنيا و آخرت در کار من کن تا از دنيا لقمه يي سازم و در دهان سگي نهم و از آخرت لقمه يي سازم و در دهان جهودي نهم، هر دو حجابند از مقصود». و گفت: «روز قيامت دوزخ ندا کند با آن همه زفير که اي شبلي! و من به رفتن صراط باشم، برخيزم و مرغ وار بپرم. دوخ گويد: قوت تو کو؟ مرا از تو نصيبي بايد! من باز گردم و گويم: اينک هر چه مي خواهي بگير. گويد: دستت خواهم. گويم: بگير، گويد: پايت خواهم، گويم: بگير، گويد: هر دو حدقه ات خواهم، گويم: بگير، گويد دلت خواهم، گويم: بگير. در آن ميان غيرت عزت در رسد که: يا ابابکر! جوانمردي از کيسه خويش کن. دل خاص ماست، تو را با دل چه کارست که ببخشي؟».
شبلی از حسین منصور حلاج پرسید: این راه که در آن می‌روی چه باید کرد تا به تو رسم؟ گفت: دو قدم است. آن دو قدم برگیر که به ما می‌رسی! قدم نخست، دنیا نزدِ عاشقان خود زن است و با معشوقه ایشان منازعت مکن. قدم دوم، آخرت را به طالبان آن تسلیم کن و مناقشات خود از آنان دور دار و بنده درگاه عزّت باش بی تصرف در دنیا و آخرت!
آمده است: وقتی شبلی بیمار شد، خلیفه طبیب ترسا به معالجت وی فرستاد، از وی پرسید که خاطر تو چه می خواهد؟ شبلی گفت: آنکه تو مسلمان شوی. طبیب گفت: اگر من مسلمان شوم تو نیک می شوی و از بستر بیماری برمی خیزی؟ گفت: آری! پس ایمان بر وی عرضه کرد و وی ایمان آورد و شبلی از بستر برخاست و بر وی از بیماری اثری نبود. پس هر دو همراه پیش خلیفه رفتند و قصه را باز گفتند، خلیفه گفت: پنداشتم که طبیب پیش بیمار فرستاده ام من خود بیمار پیش طبیب فرستاده بوده ام.

از منظر فرهیختگان

ابونصر سراج به نقل از ابن علوان می گوید که جنید گفت: شبلی در مقام خود ایستاد و از آن دورتر نشد. اگر دور می‌گردید امامی می‌شد.

عطار درباره او می گوید: آن غرق بحر دولت، آن برق ابر عزت، آن گردن شکن مدعيان، آن سرافراز متقيان، آن پرتو از عالم حسي و عقلي، شيخ وقت ابوبکر شبلي – رحمة الله عيه – از کبار و اجله مشايخ بود و از معتبران و محتشمان طريقت و سيد قوم و امام اهل تصوف و وحيد عصر، و به حال و علم بي همتا و نکت و اشارات و رموز و عبارات و رياضات و کرامات او بيش از آن است که در حد حصر و احصاء آيد. جمله مشايخ عصر را ديده بود و در علوم طريقت يگانه، و احاديث بسي نوشته بود و شنوده، و فقيه به مذهب مالک و مالکي مذهب؛ و حجتي بود بر خلق خداي. که آنچه او کرد به همه نوعي، به صفت در نيايد و آنچه او کشيد در عبارت نگنجد، از اول تا آخر مردانه بود و هرگز فتوري و ضعفي به حال او راه نيافت و شدت لهب شوق او به هيچ آرام نگرفت.

 

عروج ملکوتی

شبلی در ۸۷ سالگی درگذشت و در آرامگاه خیزران در بغداد به خاک سپرده شد. سال وفات وی را ۳۳۴ یا ۳۳۵ و ۳۴۲ دانسته‌اند.