نوشته‌ها

زندگینامه حضرت هود (ع)

 

به نام آفریننده عشق

 

هود پیامبر الهی که نامش در قرآن آمده است. او پیامبر قوم عاد بود و برای دعوت آنان به پرستش خدا و جلوگیری از پرستیدن بت‌ها مأمور شده بود، اما قومش او را سفیه خوانده و به تمسخر گرفتند.

 

حضرت هود از پیامبرانی است که نامشان در قرآن کریم آمده است. در قرآن هفت مرتبه از وی یاد شده است. همچنین یازدهمین سوره قرآن به نام وی (سوره هود) نامگذاری شده است. هود(ع)، از نوادگان حضرت نوح بود که با نسبش با هفت واسطه به وی می‌رسد.

برخی هود را اولین پیامبر عرب دانسته‌اند. همچنین برخی توکل حضرت هود را برجسته‌ترین نقطه زندگی او دانسته‌اند. برخی با استناد به روایات معتقدند که حضرت هود در ۴۰ سالگی به پیامبری برگزیده شد. او مأمور شد قومش را به پرستش خدا دعوت کند. هود دومین پیامبری است که برای مبارزه با ثنویت و شرک قومش مبعوث شد. قوم او نخستین قومی بودند که بعد از طوفان بت‌پرست شدند. آنها بت‌هایی هم‌نام بت‌های قوم نوح می‌پرستیدند.

قوم عاد، هود را امین و راستگو می‌دانستند؛ اما زمانی که از عبادت خدا و عبادت‌نکردن بت‌ها سخن گفت، او را تمسخر کرده و سفیه خواندند. برخی بر اساس روایات نقل کرده‌اند که هود به قومش هشدار داد که همانند قوم نوح بر کفر خویش اصرار نکنید که همان‌گونه که نوح از خداوند برای قومش عذاب درخواست کرد، من هم از خداوند برای شما عذاب خواهم خواست. قوم هود به او گفتند که خدایان قوم نوح ضعیف بوده‌اند؛ اما خدایان ما همچون خود ما قوی هستند و خدای تو نمی‌تواند به ما آسیبی برساند.

بنا بر آیات قرآن کریم، قوم عاد بلندقامت، فربه، قدرتمند و درشت‌هیکل بودند. بر اساس روایات بلند قامت‌ ترین آنان 100 ذراع و کوتاهترین‌ آنان 70 ذراع بودند. هود و قومش در سرزمین احقاف زندگی می‌کردند.

گفته‌اند که حضرت هود(ع) ۷۶۰ سال قومش را هدایت کرد؛ اما آنها همواره او را تکذیب می‌کردند و مورد تمسخر قرار می‌دادند. پس از سرپیچی قوم عاد و درخواست عذاب الهی، حضرت هود از عذاب الهی خبر داد. به امر خداوند، در سرزمین احقاف که سرزمین سرسبز و ‌آبادی بود، هفت سال باران نبارید و آنها دچار قحطی شدند. پس از آن خداوند برای عذاب قوم عاد ابر سیاهی فرستاد. آنان فکر کردند که این ابر مقدمه باران است و خدایان‌شان آن را فرستاده‌اند؛ اما هود به آنان گفت: این عذابی‌است که خداوند برای شما مقرر کرده است.

سپس باد شدید سردی وزید. قدرت آن چنان بود که کافران را مانند تنه‌های نخل از زمین جدا می‌کرد و اجساد آن را به زمین می‌انداخت. بر اساس آیات قرآن کریم این باد به مدت ۷ شب و ۸ روز طول کشید. این باد قوم عاد را از بین برد. از میان آنان تنها حضرت هود و یارانش از عذاب نجات یافتند. آنها به دستور خداوند در گودالی پنهان شده بودند.

 

معجزات و کرامات

بر اساس آیات قرآن، با وجود آنکه هود معجزاتی برای تصدیق پیامبری خود ارائه کرد، اما قومش نپذیرفتند و از او معجزات دیگری برای اثبات پیامبریش طلب می‌کردند. بر اساس آیات قرآن کریم حضرت هود در پاسخ قومش که به او می‌گفتند که تو معجزه‌ای نیاورده‌ای، معجزه خود را این ذکر می‌کرد که شما و خدایانتان به امر خدا نمی‌توانید به من آسیبی برسانید.

 

عروج ملکوتی

به گفته ابن قتیبه هود و پیروانش به مکه رفتند و در آنجا اقامت گزیدند و تا پایان عمر همانجا ماندند. دمشق نیز به عنوان محل دفن هود ذکر شده است.

زندگینامه حضرت صالح (ع)

 

به نام آفریننده عشق

 

صالح از فرزندان سام بن نوح و پیامبر قوم ثمود بود. قرآن از او پس از نوح و هود یاد می‌کند. صالح سومین پیغمبر عربی است که در سوره‌های مختلف قرآن از او یاد شده است.

 

صالح، از پیامبران عرب و از فرزندان سام بن نوح، سومین پیغمبری که مردم را دعوت به توحید کرد. او پیامبر قوم ثمود بود. آنها در شمال مدینه ساکن و قبل از صالح،‌ بت‌پرست بودند.

در قرآن، ۹ بار به نام صالح از جمله در سوره‌های اعراف، هود و چند سوره دیگر اشاره و او را پس از نوح و هود ذکر کرده است. اما در تورات موجود، نامی از این پیامبر به میان نیامده است.

صالح، در حدود ۱۶ سالگی به پیامبری مبعوث شد. نقل شده است، تا سن ۱۲۰ سالگی قومش را به توحید دعوت می‌کرد اما آن‌ها به دعوت او توجهی نمی‌کنند. صالح به آنان می‌گوید من یک درخواست از خدایان شما می‌کنم و شما هم یک درخواست از خدای من داشته باشید تا حق روشن شود.

صالح درخواستش را از بت‌ها مطرح می‌کند ولی پاسخی نمی‌گیرد و در مقابل، بت‌‌پرستان به صالح می‌گویند از خدایت درخواست کن شتری را از دل کوه بیرون آورد که این اتفاق می‌افتد. قرآن، صالح را پیامبر قوم ثمود معرفی می‌کند که به دلیل پیروی نکردن از او عذاب شدند. صالح قوم ثمود پس از قوم عاد و از عرب‌های یمن بودند. به نقل برخی تفاسیر، قوم ثمود، حدود هفتاد بت برای ‌پرستش ساخته بودند.

 

معجزات و کرامات

ناقه صالح، شتری است که به عنوان معجزه حضرت صالح از دل کوه بیرون آمد. بنا بر آیات قرآن، صالح از قومش خواسته بود که شتر را نکشند؛ اما آن‌ها شتر را کشتند و خداوند قوم ثمود را به دلیل نافرمانی عذاب کرد. بنا بر آیات قرآن، خداوند آب آن منطقه را تقسیم کرد، یک روز برای نوشیدن شتر و روز دیگر برای مردم ناقه در روز خود برای نوشیدن آب می‌آمد و در پایان روز می‌رفت، و قوم در روزی که آب سهم ناقه بود، از شیر او استفاده می‌کردند.

 

عروج ملکوتی

صالح، ۲۸۰ سال عمر کرد و مدفن او، در قبرستان وادی السلام در نجف است.

زندگینامه حضرت لوط (ع)

 

به نام آفریننده عشق

 

لوط پیامبری است که قومش بر اثر انجام گناهان کبیره از جمله لِواط عذاب شدند. او هم‌دوره حضرت ابراهیم و از خویشاوندان وی بوده است.

 

لوط فرزند هاران، نوه پسری تارخ و برادرزاده ابراهیم(ع) بود. وی همچنین برادر مادریِ ساره، همسر ابراهیم، بود. لوط(ع) به همراه ساره از کسانی بودند که در جریان دعوت ابراهیم(ع) به یکتاپرستی در بابِل به وی ایمان آورد. در سوره عنکبوت به ایمان او به خدا اشاره شده است. وی پس از مأموریت مهاجرت ابراهیم به سرزمین کنعانیان در فلسطین همراه وی عازم آن منطقه شد. لوط برای دعوت مردم به یکتاپرستی به برخی شهرهای فلسطین رفت.

لوط دارای دو دختر به نام رتبا و رعورا بود که قبل از وقوع عذاب به همراه پدر از شهر خارج شدند و به ابراهیم(ع) پیوستند. یکی از ‏دختران لوط مادر یکی از پیامبران یعنی ایوب(ع) است. شُعَیب نیز داماد لوط معرفی شده است. در گزارشی دیگر مَدیَن، فرزند ابراهیم(ع)، داماد لوط بود. از همسر لوط چهره منفی گزارش شده است. او از گناهانی که قوم لوط مرتکب می‌شدند حمایت می‌کرد.

به عنوان نمونه زمانی که فرشتگان الهی برای ارائه خبر وقوع عذاب در قامت مردان جوان به منزل لوط رفته بودند، همسر لوط مردم را از حضور میهمانان مرد جوان در منزل لوط باخبر کرد پس از انتشار خبر میهمانان در قوم لوط، مردان قوم خواهان ارتباط جنسی با آنان شدند. بر اساس آیات قرآن و گزارش‌های تاریخی، همسر لوط مانند قوم لوط عذاب شد.

لوط از سوی خدا به مقام نبوت رسید. در قرآن به مقام رسالت او تصریح شده است. در منابع تاریخی محل مأموریت وی سرزمین مُؤتَفِکات در فلسطین ذکر شده است. این سرزمین به شهرهای سدوم، عموره، صوغر و صبوییم در فلسطین گفته می‌شده است.

قوم لوط افرادی بودند که در سرزمین مؤتفکات در فلسطین ساکن بودند. در قرآن و متون تاریخی چهره‌ای منفی از قوم لوط گزارش شده است. بر اساس آیات قرآن و متون تاریخی قوم لوط مرتکب لواط، راهزنی و آزار و اذیت میهمانان می‌شدند. لوط آنان را به ترک گناه دعوت می‌کرد. پس از اصرار آنان بر گناه، عذاب الهی بر آنان نازل شد.

جبرئیل، میکائیل و اسرافیل مأمور عذاب قوم لوط بودند. آنان پیش از عذاب قوم لوط، ابتدا به صورت مردانی جوان و ناشناس وارد منزل لوط شدند. پس از نشان دادن هویت خود به لوط گفتند برای در امان ماندن از عذاب، شبانه به همراه دو دخترش از شهر خارج شود. فرشتگان لحظه وقوع عذاب را صبح روز بعد اعلام کردند. ماجرای حضور فرشتگان عذاب در خانه لوط و وقایع پس از آن در سوره هُود و حِجر آمده است.

 

معجزات و کرامات

در قرآن صفات نیکویی به وی نسبت داده است. او را دارای برتری دانسته و حکمت و علم به وی داده شده است. در برخی منابع لوط فردی با سخاوت و مهمان‌ نواز معرفی شده است. در قرآن ۲۷ مرتبه از وی یاد شده است. در تورات ماجرای حضور فرشتگان در شهر سدوم محل زندگی لوط، عذاب قوم لوط و نجات وی به همراه دو دخترش از عذاب ذکر شده است.

 

عروج ملکوتی

مقبره ای در شهر الخلیل فلسطین منسوب به حضرت لوط نبی است.

زندگینامه حضرت شعیب (ع)

 

به نام آفریننده عشق

 

شُعَیب از پیامبران الهی و از نوادگان ابراهیم است. او سومین پیامبر عرب بوده که نامش در قرآن آمده است. سوره‌های اعراف، هود و شعراء بیان می‌کند که او پس از نوح، هود، صالح و لوط به پیامبری برگزیده شد.

 

شعیب از نوادگان ابراهیم(ع) بود. پدرش مدین بن ابراهیم و مادرش از فرزندان لوط است. بعضی نام پدرش را نویب و مدین را پدربزرگ او دانسته و نامش را شعیب بن نویب بن مدین بن ابراهیم آورده‌اند. زیرا ابراهیم پس از ساره همسری از کنعانیان گرفت و مدین از این همسر است.

منابع نقل کردند موسی پس از اینکه در آب دادن حیوان‌ها به دختران شعیب کمک و آنان را تا درب خانه شعیب همراهی کرد، یکی از دختران شعیب پیشنهاد استخدام موسی را داد. شعیب از پیشنهاد دخترش استقبال کرد، رو به موسی نمود و پیشنهاد کار و ازدواج با دخترش را به موسی داد و او قبول کرد. موسی پس از اتمام قراردادش، با دختر شعیب ازدواج کرد.

در تورات داستان شعیب و قوم او نیامده، تنها یادی که از شعیب کرده این است که بعد از آنکه موسی(ع) آن مرد قبطی را کشت از مصر به مدین فرار کرد (تا آخر داستان) و در آنجا شخصی را ذکر کرده به نام «اعوئیل کاهن مدیان» (و یا به عبارت دیگر عالم دینی شهر مدین).

برخی روایات گزارش کردند که مخالفت قوم شعیب در برابر او آنقدر شدید بود که چند نفر از نمایندگان او را به طرز فجیعی کشتند. ولی با همۀ این مخالفت‌ها نقل کردند سخن گفتن او با قومش به قدری جذاب و گیرا بوده است که پیامبر اسلام(ص) فرمود: شعیب خطیب و سخنران در بین پیامبران بود.

راوندی در روایتی از حضرت سجاد(ع) نقل کرده است: نخستین کسی که پیمانه و ترازو برای مردم ساخت حضرت شعیب(ع) بود و آنان با پیمانه و ترازو سروکار پیدا کردند ولی پس از مدتی شروع به کم‌فروشی نمودند و همین سبب عذاب آنان شد.

شعیب بر اساس برخی منابع مانند یعقوب و اسحاق نابینا بوده است. دانشمندان متعددی چون میبدی در تفسیر کشف الاسرار؛ سید هاشم بحرانی در تفسیر البرهان، تفسیر سورآبادی، طباطبایی در المیزان و برخی دیگر با استناد به آیه وَ إِنَّا لَنَرَاکَ فِینَا ضَعِیفًا به نابینا بودن وی اشاره کرده‌اند. آنان علت نابینا شدن شعیب را زیادی گریه او برای حُبّ و اشتیاق زیاد به خداوند دانسته‌اند.

شعیب بعد از یوسف بن یعقوب و قبل موسی بن عمران و معاصر ایشان به پیامبری مبعوث شد. شعیب نخست در مدین سکونت داشته و از اهل مدین خواست خداوند یکتا را عبادت واز اعمال قبیح پرهیز کنند، امّا آنان انکار کردند و شعیب و پیروانش را از مدین اخراج کردند. شعیب آنان را نفرین کرد و خداوند هم آنان را به عذاب زلزله مبتلا ساخت و شهر و مردمش نابود را کرد.

 

معجزات و کرامات

قرآن کریم در بیش از ۴۰ آیه از پنج سوره اعراف، هود، شعراء، عنکبوت و قصص به شرح حال شعیب اشاره می‌کند ولی کلمه شعیب تنها ۱۱ بار در قرآن تکرار شده است. گزارش کرده‌اند بیشتر آیات این سوره‌ها دربارۀ رسالت شعیب با موضوعاتی مانند مدیریت؛ حقوق جامعه، اخلاقیات، ترویج فرهنگ توحیدی، اصلاحات اقتصادی، آمده و همچنین این آیات به بررسی وضعیت منکرین شعیب و عذاب آن‌ها پرداخته است. خداوند در قرآن از شعیب حقایق، معارف و ادب نسبت به پروردگارش و مردم را حکایت کرده تا آنجا که خدا به خاطر ادب او، موسی را مدتی به خدمتش می‌گذارد.

 

عروج ملکوتی

مورخان دربارۀ عمر شعیب اختلاف نظر دارند. بعضی معتقدند، ۲۴۲ سال و کسانی هم عمرش را ۲۵۴ و ۴۰۰ سال نوشته‌اند و هم‌چنین دربارۀ محل درگذشت و دفن او نیز اختلاف است و چهار مکان برای دفن او ذکر شده است: مکه و نزدیک کعبه، یمن شهر حَضرَموت، فلسطین در دهکده‌ای به نام حِطّین، تُستَر از شهرهای ایران باستان.

زندگینامه حضرت زکریا (ع)

 

به نام آفریننده عشق

 

زکریا (در زبان انگلیسی Zechariah) از انبیای بنی اسرائیل، پدر حضرت یحیی بود و کفالت حضرت مریم(س) را بر عهده داشت. داستان پدر شدن او در سن کهنسالی و کفالت حضرت مریم(س) از جمله جریانات زندگی ایشان است که در قرآن کریم مطرح شده است.

 

واژه زکریا در زبان عبری زاخای و در زبان انگلیسی Zechariah گفته می‌شود. در قرآن هفت بار نام او آمده است که به جریاناتی مانند کفالت حضرت مریم و دعای او برای فرزند‌دار شدن اشاره دارد. قرآن او را از انبیاء صاحب حکمت و دارای مقام قضاء برمی‌شمرد. زکریا نجار بود و در معبد سلیمان به‌عنوان خادم، هدایا و نذورات معبد را سرپرستی می‌کرد. از آنجا که پیامبران دیگری از بنی اسرائیل با نام زکریا وجود داشته‌اند به ایشان زکریای سوم پدر حضرت یحیی گفته می‌شود.

زکریا پسر برخیا از نسل لاوی پسر یعقوب نبی و از نوادگان دختری حضرت داود است. پدرش از احبار دوازده‌گانه‌ای بود که در بابِل زندانی بود و بعد از آزادی به فلسطین آمد. همسر او به نام‌های ایشاع، الیصابات و الیزابت خواهر حضرت مریم(س) است. الیزابت هم‌زمان با بارداری مریم مقدس،‌ به معجزه الهی باردار شد و خداوند فرزند او را یحیی نامید. حضرت زکریا فرزندان دختر دیگری هم دارد که از همسر دیگری غیر از الیزابت بوده‌اند.

با انگیزه‌هایی که برای حضرت زکریا در سن کهنسالی بوجود آمد، از خداوند درخواست فرزند کرد و خداوند یحیای نبی را به او عطا نمود. وی تا سن کهنسالی درخواستی برای داشتن فرزند از خداوند نداشت تا اینکه حنه مادر حضرت مریم (او هم مانند همسر زکریا نازا بود) نذر کرد اگر خداوند به او فرزندی عنایت کند او را خادم معبد قرار دهد. حضرت مریم(س) به دنیا آمد و کفالتش به عهده زکریا بود و از نزدیک عنایات خداوند به مریم(س) مانند نزول غذاهای بهشتی را می‌دید. در آن لحظات بود که زکریا دست به دعا بلند کرد و گفت:

«خداوندا! از طرف خود،‌ فرزند پاکیزه‌ای به من عطا بفرما که تو دعا را می‌شنوی.».

انگیزه دیگر زکریا این بود که وارث امینی نداشت و از خداوند خواست تا فرزندی داشته باشد که از او ارث ببرد. موالی و اطرافیان زکریا که از او ارث می‌بردند مورد تایید وی نبودند. دعای وی که در آیات سوره مریم آمده است این‌گونه است:

«من از بستگانم بعد از خودم بیمناکم و همسرم نازا است، تو از نزد خود جانشینی به من ببخش که وارث من و و دودمان یعقوب باشد و او را مورد رضایتت قرار بده.»

 

گفته می‌شود؛ دعای زکریا برای داشتن وارث به این معنا نبوده است که از خداوند فرزند صلبی درخواست داشته است. بلکه با توجه به عقیم بودن همسرش از خداوند می‌خواهد که از دختران همسر سابقش خداوند به او نوه‌ای بدهد که از او ارث برد. نگرانی زکریا از وارثان، مربوط به امور مالی بوده است.

اموال او و همسرش که از نسل سلیمان بن داود بود که ثروت بزرگی محسوب می‌شد مورد نگرانی زکریا بود که به دست نااهلان از فامیل او برسد. به همین دلیل است که حضرت زهرا(س) هم برای گرفتن ارث مالی خود یعنی فدک به همین آیات استناد می‌کند. بعضی از مفسران شیعه ارث را عام معنا کرده‌اند که ارث مالی و معنوی را شامل می‌شود.

زکریا از خداوند در خواست نشانه و آیه کرد. نشانه این بود که با کسی صحبت نمی‌کند و فقط با خداوند در هنگام مناجات حرف می‌زند. مفسران در معنا و دلیل این نشانه اختلاف نظر دارند. بعضی معتقدند که منظور از صحبت نکردن با مردم، همان روزه سکوت است که جهت شکرگزاری از خداوند بوده است. اما افرادی که یکی از سه نظر زیر را پذیرفته‌اند معتقدند که این صحبت نکردن غیر اختیاری بوده است و زکریا توان سخن گفتن با مردم را نداشته است و فقط در مناجات با خداوند زبانش باز بوده است.

  • علامه طباطبایی معتقد است؛ زکریا برای تشخیص اینکه این نداء از ناحیه خداوند بوده یا القاء شیطان، از خداوند طلب نشانه کرده‌است.
  • شیخ طبرسی معتقد است که این نشانه برای فهمیدن زمان بارداری همسرش بوده‌است.
  • درخواست نشانه جهت ازدیاد یقین و ایمان بوده است. همانطور که ابراهیم نبی برای ازدیاد یقین و ایمان از خداوند طلب نشانه می‌کند.

زکریا و حضرت مریم، دارای رابطه سببی با یکدیگرند؛ حضرت زکریا، شوهرخاله حضرت مریم است. حضرت زکریا، کفالت حضرت مریم در معبد را به عهده داشت. درباره شیوه به‌دست آوردن کفالت حضرت مریم، روایاتی نقل شده است. بر این اساس، پس از حضور حضرت مریم در معبد و درگذشت پدرش عمران، تعیین کفیل او به جدال بین بزرگان قوم یهود انجامید. قرار بر این شد که کفیل مریم با قرعه‌کشی تعیین شود. بنابر روایات مختلف، تیرها یا قلم‌هایی را روی آب می‌انداختند و از آنجا که قلم حضرت زکریا روی آب باقی ماند و کسی برنده قرعه بود که قلمش روی آب بماند، کفالت به او رسید.

کفالت حضرت مریم توسط زکریا و دیدن کرامات او، باعث شد حضرت زکریا از خدا بخواهد که به او فرزندی عطا کند. در روایتی از امام باقر(ع) آمده است که زکریا وقتی بر مریم وارد می‌شد، می‌دید که میوه‌های زمستانی در فصل تابستان، و میوه‌های تابستانی در فصل زمستان، از طرف خدا بر او نازل می‌شود.

حضرت زکریا بعد از آگاهی پیدا کردن از جریان امام حسین(ع) سه روز در عبادتگاه خود به گریه و ندبه مشغول بود. زکریا از خداوند خواست تا فرزندی داشته باشد که در ایام پیری نور چشم او و وارث او باشد و منزلش را مثل مقام حسین(ع) برای او قرار دهد. سپس این‌گونه دعا کرد:

«خدایا هنگامی که چنین فرزندی به من عطا کنی، مرا به محبت او بیازما، سپس مصیبت دردناکی را که بر دوست خودت محمد(ص) به وسیله فرزندش روا داشتی، برای من نیز همان حادثه ناگوار را روا بدار.»

تشابهاتی بین فرزند زکریا، حضرت یحیی و امام حسین وجود دارد. مانند اینکه شش ماهه به دنیا آمدند و همانطور که سر امام حسین(ع) از بدنش جدا شد،‌ سر یحیی نیز از بدنش جدا شد و سر مبارکشان را بر تشتی نزد ظالم زمانشان بردند. تسلط ظالمان بر مردم بعد شهادت یحیی و امام حسین(ع) از دیگر تشابهات است.

 

معجزات و کرامات

در انجیل لوقا زکریا کاهنی یهودی و درستکار و مجری احکام الهی معرفی شده است و قرآن کریم او را پیامبر و مورد رحمت خداوند، از مهدیین و مجتبین خوانده است و به وصف عبودیت از او یاد می‌کند.

مسئله ولادت اعجاز گونه یحیی و عقیم بودن همسر زکریا که در انجیل لوقا به نام الیصابات آمده است، مانند قرآن کریم نقل شده است. همچنین نام‌گذاری یحیی از طرف خداوند و سلب قدرت زکریا بر تکلم در هر دو کتاب برابر است. جز اینکه سلب قدرت زکریا در انجیل به عنوان تنبیه برای باور نکردن بشارت الهی آمده است و در قرآن به عنوان نشانه‌ای از طرف خداوند مطرح شده است.

در اناجیل اربعه کفالت زکریا بر مریم مطرح نشده است. در انجیل لوقا و متی، شهادت زکریا توسط احبار و اقوام فریسی یهودی مطرح شده است. در قرآن کریم سخنی از سرانجام زکریا نیامده است هرچند در روایات متعدد به جریان شهادت زکریا اشاره شده است.

 

عروج ملکوتی

اشرار قوم او را متهم به ارتباط نامشروع با مریم کردند. بعد از اشاعه این تهمت بین بنی‌اسرائیل،‌ زکریا به بستان فرار کرد و در درختی مخفی شده بود که درخت را به دو نیم تقسیم کردند و زکریا در ۹۹ سالگی به شهادت رسید. دو مقبره در سوریه و فلسطین به آن‌حضرت منسوب است.

زندگینامه حضرت یونس (ع)

 

به نام آفریننده عشق

 

یُونُس(ع) از پیامبران منسوب به بنی‌اسرائیل که به سبب ترک محل رسالتش به امر خدا طعمه نهنگ شد. محل رسالت یونس در منطقه نینوا در شمال عراق بوده است. وی پس از نافرمانی اهالی نینوا و وعده عذاب الهی قوم خود را ترک کرد.

 

یونس بن مَتی از نوادگان یعقوب(ع) یا فرزندش بِنْیامین، معرفی شده است. از این‌رو او را از بنی‌اسرائیل دانسته‌اند. در قرآن و منابع تاریخی به مقام رسالت وی تصریح شده است. در انتساب نام متی به پدر یا مادرش اختلاف وجود دارد. گروهی معتقدند متی نام پدرش بوده است.

برخی نیز متی را نام مادرش دانسته‌اند و معتقدند که عیسی بن مریم و یونس بن متی تنها پیامبرانی هستند که به مادرشان منسبوب‌اند. برخی دیدگاه اول را قول مشهور دانسته‌اند. در پنج سوره قرآن از یونس یاد شده است. در سوره انبیاء از وی با لقب ذوالنون یعنی صاحب نهنگ یا همدم نهنگ یاد شده است.

محل زندگی و بعثت او در ۷۸۰ قبل از میلاد در نینوا، شهری در نزدیکی موصل گفته شده است. به فرمان خدا یونس به نینوا محل زندگی بت‌پرستان فرستاد. مردم را به توحید دعوت کرد اما نپذیرفتند. خدا به اهالی نینوا در صورت نپذیرفتن توحید وعده عذاب داد. با رد پذیرش توحید، تاریخ عذاب برای آنان مشخص شد. یونس(ع) تاریخ عذاب را به قوم خود اعلام کرد و با دیدن نشانه‌‌های عذاب از شهر خارج شد.

پادشاه نینوا با مشاهده نشانه‌های عذاب که از جمله آنها پدیدآمدن ابری سرخ‌تر از آتش در آسمان بود مردم را جمع کرد. برای آنکه اعلام کند حاضر است به خدا ایمان بیاورد دستور داد یونس را احضار کنند. پادشاه از انکار دعوت یونس برای ایمان به خدا و دروغگو خواندن وی در گذشته اظهار پشیمانی کرد.

یونس پس از آنکه متوجه شد مردم برای ایمان به خدا دنبال او می‌گردند، به سبب آنکه مردم تا پیش از مشاهده نشانه‌های عذاب ایمان نیاورده بودند از ایمان آنان در آخرین لحظات به خشم آمد و راه دریا را پیش گرفت تا به وی دست پیدا نکنند. مردم و پادشاه که از یافتن یونس برای ایمان به خدا او ناامید شده بودند از شهر بیرون آمدند. آنان همه چهارپایان خود را نیز بیرون آوردند. پادشاه به خدا گفت اگر فرستاده تو ما را رها کرد تو ما را رها نکن. اگر از پیامبر تو نا امید شدیم از تو نا امید نمی‌شویم.

سپس دستور داد بت‌ ها آوردند و آنها را شکستند. پادشاه در ادامه دستور داد فرزندان را از مادرانشان جدا کردند. چهارپایان کوچک را از مادرانشان جدا کردند. از سویی مادران، فرزندان خود را صدا می‌زدند و از سوی دیگر فرزندان، مادران خود را طلب می‌کردند. افراد سالخورده رو به آسمان می‌گریستند و در نهایت همگان توبه کردند. این وضعیت فرشتگان را نیز تحت تأثیر قرار داد. بعد از چهار روز خداوند سایه عذاب را از اهالی نینوا برداشت.

در منابع تاریخی آمده است خداوند زمانی که اراده کرد قومی را عذاب کند حتی اگر در لحظه وقوع عذاب توبه کردند از آن صرف‌نظر نکرد جز قوم یونس که توبه آنان را پذیرفت. همچنانکه در آیه ۹۸ سوره یونس آمده است.

 

پس از آنکه یونس از ماجرای برداشته شدن عذاب از قومش باخبر شد خشمگین شد. او سوگند خورد که به آن شهر برنگردد. یونس گمان می‌کرد به سبب نیامدن عذاب، وی را دروغگو بخوانند. او در این موقع خود را به دریا رساند. برای آنکه مردم برای فراگیری شریعت به دنبالش نیایند سوار بر کشتی شد. به نظر علامه طباطبایی از آنجا که قوم یونس، توبه کردند و ایمان آوردند؛ امّا یونس نسبت به ایشان صبر و تحمل نکرد و فقط عذابشان را از خدا خواست، خداوند هم بر او سخت گرفت و ماهی او را بلعید.

نهنگی در وسط دریا برای گرفتن طعمه دور کشتی می‌گشت. سرنشینان کشتی با مشاهده این صحنه نگران شدند و به خدا پناه بردند. پس از آنکه دیدند نهنگ همچنان دور کشتی می‌گردد به یکدیگر گفتند بین ما کسی است که گناه بزرگی مرتکب شده است.

یونس با شنیدن این سخنان، خود را به عنوان گناهکار معرفی کرد و گفت که نهنگ به دنبال او است برای همین از مردم خواست که وی را به دریا بیاندازند تا طعمه نهنگ شود تا کشتی از خطر حمله نهنگ در امان بماند. اما سرنشینان وقتی که متوجه شدند وی پیامبر است از این کار امتناع کردند. با حمله مجدد نهنگ به کشتی و درخواست مجدد یونس، آن‌ها تصمیم گرفتند برای انداختن یک نفر به عنوان طعمه نهنگ، قرعه بیاندازند. آن‌ها سه بار قرعه زدند و در هر مرتبه قرعه به یونس افتاد.

پس از انتخاب یونس، وی خود را به داخل دریا انداخت. نهنگ دهان خود را باز کرد و یونس را بلعید. خدا به نهنگ امر کرد که یونس غذای او نیست و او را اذیت نکند. یونس نیز در شکم نهنگ به نماز ایستاد. در قرآن آمده است اگر یونس از نمازگزاران نبود تا قیامت در شکم نهنگ نگه‌ داشته می‌شد.

یونس ۴۰ شبانه‌ روز در شکم نهنگ قرار داشت و در این مدت نهنگ، برای آنکه یونس آسیبی نبیند غذایی نخورد. روز چهلم فرا رسید. یونس دوباره در حالتی که با سه نوع تاریکی یعنی شب، دریا و شکم ماهی مواجه بود با خدا مناجات کرد. پس از این ماجرا خدا دعای وی را اجابت کرد. امام خمینی در باره فرورفتن یونس به کام نهنگ بر این باور است که معراج ‌‏حضرت یونس در شکم ماهی بود، همان‌طور که معراج رسول‌ الله (ص) عروج آن ‌‏حضرت به ماورای جبروت بود.

 

معجزات و کرامات

یونس در هنگام بازگشت چوپانی را دید که در ابتدا وی را نشناخت. از او درباره اوضاع نینوا پرسید. چوپان ماجرای وقوع عذاب، توبه و ترحم خداوند بر آنان را برای وی توضیح داد و از تلاش مردم برای یافتن یونس خبر داد.

پس از آن یونس کرامتی از خود نشان داد. او گوسفندی که به خاطر خشکسالی قادر به دادن شیر نبود را صاحب شیر کرد. چوپان با دیدن این صحنه به هویت یونس پی‌برد. سپس هر دو از شیر گوسفند نوشیدند. یونس پس از آن به چوپان گفت به نینوا رفته و مردم را از بازگشت او باخبر کند و در صورت باور نکردن مردم، گوسفند به امر خدا سخن خواهد گفت و به این مطلب شهادت خواهد داد.

گزارش‌های تاریخی و روایی متعددی وجود دارد که از احترام و ستودن پیامبر(ص) راجع به یونس حکایت دارد. در منابع حدیثی اهل‌سنت روایتی از پیامبر نقل شده است که در آن ضمن استفاده پیامبر(ص) از واژه برادر برای یونس نهی از برتری دادن خودشان بر وی کرده‌ است. در این روایت پیامبر کسانی که معتقد به برتری وی بر یونس شده‌اند را دروغگو خوانده است.

زمانی که پیامبر در طائف پس از آزار و اذیت در باغی مشغول استراحت بود، از عداس مسیحی، خادم اهالی باغ، درباره شهر محل ولادت وی سؤال کرد. پس از آنکه گفت از اهالی نینوا است پیامبر گفت پس از شهر یونس بن متی هستی. پیامبر(ص) در گفتگوی با عداس یونس(ع) را مردی شایسته، برادر خود و پیغمبر خدا معرفی کرد. این مطالب موجب تعجب عداس شد. عداس دست و پای پیامبر را بوسید.

 

این قسمت از آیه ۸۷ سوره انبیاء «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ» ذکر یونسیه گفته می‌شود. این آیه به توبه و مناجات یونس با خدا درون نهنگ اشاره دارد که پس از آن خدا دعای وی را اجابت کرد و به امر خدا از شکم نهنگ سالم خارج گشت.

در برخی از روایات فوائدی برای ذکر یونسیه از جمله رفع غم و اندوه گفته شده است. در گزارش‌هایی آمده است برخی عرفا ذکر یونسیه را برای تقویت نفس و قلب و نیز معرفت به خدا مناسب می‌دانستند.

 

عروج ملکوتی

برخی احتمال داده‌اند قبر وی در کوفه است. برخی نیز قبر وی را در حَلحُول از توابع الخَلیل در فلسطین دانسته است. برخی نیز بر اساس روایتی از امام علی(ع) قبر وی را در کنار مسجد الحَمراء، یکی از چهار مساجد دارای قداست در کوفه، دانسته‌اند. در برخی منابع نیز مسجد حمراء به مسجد یونس بن متی منسوب است.

براساس گزارشی امام علی(ع) در این مسجد نماز خوانده است سپس به قصد زیارت یونس به مرقد وی رفته است. بر اساس گزارشی دیگر آرامگاه یونس بن متی در منطقه‌ای نزدیک به موصل قرار دارد. برخی وجود آرامگاه یونس در نزدیکی موصل را به قول مشهور نسبت داده‌اند.

زندگینامه حضرت سلیمان (ع)

 

به نام آفریننده عشق

 

سُلَیمان فرزند حضرت داوود و از انبیاء مهم بنی‌اسرائیل بود. او از خداوند حکومتی درخواست کرد که پس از او سزاوار هیچ کس نباشد. خداوند دعای او را اجابت کرد و علاوه بر انسان‌ها، جنیان،‌ شیاطین، باد و پرندگان را نیز تحت فرمان او در آمدند.

 

سلیمان فرزند حضرت داوود و از نسل یهودا فرزند حضرت یعقوب‏ بود. حضرت سلیمان را فردی سفیدرو،‌ درشت اندام و پرمو دانسته‌اند که ختنه شده به دنیا آمد. حضرت سلیمان پس از درگذشت پدرش، جانشین او شد. در منابع تاریخی سن او هنگام جانشینی بیست و دو یا سیزده سال بوده است. حضرت سلیمان چهل سال حکومت کرد. آصف بن برخیا وصی حضرت سلیمان(ع) بود.

سلیمان یكى از پیامبران بزرگ بنی‌اسرائیل بود که پادشاه آنان نیز شد. در مورد انگشتر سلیمان، گفتارهای بسیاری وجود دارد. بنابر روایات این انگشتر به دست امام زمان(عج) خواهد رسید. داستان‌ها و گفتارهای خرافی نیز در مورد این انگشتر نقل شده است. در زمان حضرت سلیمان گروهى به سحر و جادوگرى پرداختند، او دستور داد تمام نوشته‏‌های آنان را جمع‏‌آورى کرده و در محل مخصوصى نگه‏دارى كنند. پس از وفات سلیمان، گروهى آنها را بیرون آورده و شروع به اشاعه و تعلیم سحر كردند.

بنابر متن تورات، خداوند وعده ساختن بزرگ‌ترین و مهم‌ترین معبد برای یهودیان را به حضرت داوود(ع) داد: «وقتی تو بمیری و به اجدادت ملحق شوی، من یکی از پسرانت را وارث تاج و تخت تو می‌سازم و حکومت او را تثبیت می‌کنم. او همان کسی است که خانه‌ای برای من خواهد ساخت» در زمان حضرت سلیمان،‌ این معبد بزرگ ساخته شد. پس از خرابی دوم معبد،‌مکانی در آنجا ساخته شد. این مکان بعدها توسط مسلمانان، مسجد الاقصی خوانده شد.

 

معجزات و کرامات

حضرت سلیمان از خداوند درخواست حکومتی کرد که پس از او سزاوار هیچ فردی نباشد. خداوند دعای او را مستجاب کرد؛ باد را به فرمان او در آورد. که در طول شبانه روز مسیر دو ماه را طی می‌کرد. انسان‌ها، پرندگان و شیاطین تحت فرمان او قرار گرفتند. برخی شیاطین سرکش زندانی شدند. جنیان برای او کار می‌کردند و معدن مس در اختیار او قرار گرفت.

خداوند به حضرت سلیمان علاوه بر قدرت و حکومت بزرگ، امتیازات دیگری را نیز عطا کرد:

  • آیات و روایات صفات بسیاری را برای حضرت سلیمان نقل کرده‌اند. قرآن او را بنده‌ای خوب که همیشه به یاد خداوند بود، معرفی کرده که خداوند به او علم را عطا کرد.
  • حضرت سلیمان زبان حیوانات را می‌فهمید.
  • براساس برخی منابع، داستان رد الشمس برای حضرت سلیمان اتفاق افتاده است.
  • کتاب‌های امثال سلیمان و غزل غزل‌های سلیمان منسوب به حضرت سلیمان می‌باشد  که هر دو، از کتاب‌های مقدس یهودیان است.
  • حضرت سلیمان به قضاوت نیز می‌پرداخت. قرآن به قضاوت‌های او اشاره کرده است.
  • نام حضرت سلیمان هفده بار در قرآن ذكر شده است.
  • قرآن داستان‌های مختلفی را از حضرت سلیمان نقل کرده که معروف‌ترین آن‌ها داستان ملکه سبا است. روایات نیز داستان‌های مختلفی را نقل کرده‌اند که محققان، بسیاری از آن‌ها را مبالغه و غیر واقعی دانسته‌اند.
  • قرآن به صورت اجمال، خطایی را به سلیمان نسبت می‌دهد که سلیمان پس از آن توبه کرد. مفسران در اینکه این امتحان الهی چه بوده، گفتارهای مختلفی را مطرح کرده‌اند.

 

عروج ملکوتی

حضرت سلیمان در حالی که بر عصای خود تکیه داده بود، مرد. هیچ شخصی از مرگ او اطلاع نیافت، تا اینکه موریانه عصای او را خورد و سلیمان به زمین افتاد.

زندگینامه حضرت یسع (ع)

 

به نام آفریننده عشق

 

الیسع‌، نام‌ یکی‌ از پیامبران‌ الهی‌ و جانشین حضرت الیاس (ادریس) از پیامبران قوم بنی‌اسرائیل است. در لغت‌نامه دهخدا آمده: یسع یا الیسع نام پیغمبری است و او یسع بن اخطوب بن العجوز است که شاگرد الیاس بود و پس از او به پیغمبری رسید و به نام ابن العجوز شناخته می شود.

 

یسع و حضرت لوط دو پیغمبر‌ند و هر دو عجمی و معربند. عموم مورخان و مفسران او را جانشین و شاگرد الیاس می دانند و در تورات به نام یشع ضبط شده که چون عبری است در لغت عربی شین آن به سین تبدیل می شود. مفسران نام پدر یسع را اخطوب ذکر کرده نام‌ این‌ پیامبر که‌ لغت‌شناسان‌ آن‌ را واژه‌ای‌ دخیل‌ دانسته‌اند.

بعضی معتقدند او همان “یوشع بن نون” پیامبر معروف بنی‌اسرائیل است، که “الف و لام” بر آن داخل شده، و “شین” به “سین” تبدیل گردیده است، و داخل شدن الف و لام بر یک نام غیر عربی (و در اینجا عبری) چیز تازه ای نیست، همانگونه که عرب “اسکندر” را به عنوان “الاسکندر” می ‌شناسند.
در اعلام قرآن از باب نوزدهم کتاب پادشاهان نقل کرده است که ایلیا که ظاهرا همان الیاس است در سفر خویش به یسع برخورد که مشغول شخم زدن زمین بود و او را به ملازمت خویش دعوت کرد. یسع از پدر و مادر خویش اجازه گرفت و در زمره ملازمان ایلیا در آمد. بنا به نقل تورات، ایلیا او را به خلافت نصب کرد و هنگامی که ایلیا با ارابه آتشین به آسمان صعود کرد، یسع همراه او بود.
هم‌چنین نقل است که الیاس چندی در خانه زنی بینوا اقامت داشت و اخطوب شوهر این زن، وفات کرده بود. در همین هنگام یسع پسر اخطوب دچار بیماری سختی شد که الیاس او را شفا بخسید و ملازم خود ساخت. یسع پس از الیاس نبوت یافت و چون بنی‌اسرائیل دعوت او را پذیرفتند، از خدا خواست که وی را به الیاس ملحق گرداند.
گفته می شود که یسع، پسر عموی الیاس بوده که پس از رحلت الیاس به تبلیغ رسالت الهی پرداخته و به همان شیوه دین و آیین الیاس، مردم را به خداپرستی دعوت می‌کرده است و در زمان آن حضرت، رخ داده و گناهان بسیاری انجام پذیرفت.
اوج‌ پیوند میان‌ داستان‌ الیاس‌ و الیسع‌، در ماجرای‌ فراق‌ آنان‌ رخ‌ می‌نماید؛ آنجا که‌ الیاس‌ مأمور شد تا قوم‌ ناسپاس‌ خود را ترک‌ گوید و الیسع‌ را به‌ جانشینی‌ خود برگمارد. آنگاه‌ خداوند مرکبی‌ آتشین‌ فرود آورد تا الیاس‌ بر آن‌ جای‌ گیرد و حیات زمینی‌ را بدرود گوید. چون‌ الیاس‌ آهنگ‌ رفتن‌ کرد، الیسع‌ از آنچه‌ خواهد آمد و آنگونه‌ که‌ باید زیست‌، پرسش‌ کرد. الیاس‌ رمزگونه‌، او را خرقه ‌پوشانید و وصی ‌خود ساخت‌ و او را به‌ نگاهبانی‌ عهد خداوندی‌ سفارش‌ کرد.

معجزات و کرامات

حضرت الیسع نیز از پیامبران بنی‌اسرائیل است که پس از الیاس ظهور کرده و نامش در قرآن دو بار همراه با مدح و ستایش آمده و به خیر و فضیلت توصیف شده است. یکی در سوره انعام و دیگری در سوره ص . خداوند در سوره ص می فرماید: «واذکر إسمعیل والیسع وذا الکفل وکل من الأخیار.» و اسماعیل و الیسع و ذوالکفل رابه یاد آور، که همگی از نیکان بودند.
“الیسع” که نام او در سوره انعام نیز ذکر شده، تعبیر قرآن در باره او نشان می دهد که وی از پیامبران بزرگ الهی بوده است، و در زمره کسانی است که در باره آنها می فرماید: «و کلا فضلنا علی العالمین؛ هر یک از آنها را بر جهانیان برتری دادیم.»

در کتاب بحارالانوار از کتاب احتجاج و کتاب توحید و کتاب عیون اخبار الرضا روایتی طولانی از حسن بن محمد نوفلی از حضرت رضا علیه‌ السلام نقل شده که در آن حضرت رضا علیه‌ السلام در خلال احتجاجاتی که علیه جاثلیق مسیحی کرده، فرموده است: یسع نیز کارهایی مانند عیسی کرد: یسع نیز مانند عیسی بر روی آب راه می رفت، و مرده زنده می کرد و کور مادرزاد و مبتلای به جذام را شفا می داد، و با این حال امتش او را رب و پروردگار خود اتخاذ نکردند.

 

عروج ملکوتی

درباره اینکه الیسع کی و چگونه از دنیا رفت و جانشین او چه کسی بوده در قرآن کریم چیزی بیان نشده است؛ ولی در برخی از کتب تاریخی و تفسیری آمده است که وقتی الیسع خواست برای خود جانشینی برگزیند، گفت: کسی می‌تواند این وظیفه را بپذیرد که روز را روزه بگیرد و شب را به عبادت بپردازد و در هنگام قضاوت هرگز خشمگین نشود. الیسع سه بار این شرایط را برای قوم خویش بیان کرد و در هر سه بار جوانی که در نظر قوم، خوار و زبون می‌نمود این شرایط را پذیرفت و در روز سوم الیسع او را به جانشینی برگزید و چون او به عهد خود وفا کرد خداوند او را ستود و ذالکفل نامیده شد.

زندگینامه حضرت ذوالکفل (ع)

 

به نام آفریننده عشق

 

ذوالکفل (به معنی صاحب حصار) در قرآن و روایات اسلامی از پیامبران بنی اسرائیل دانسته شده است. اکثر مورخین لقب آن حضرت را ذو الکفل و نام او را حزقیل نوشته اند. نام پدر وی ادریم نام داشت.

 

زمان ظهور او ۴۸۳۰ سال بعد از هبوط آدم بوده است. مدت عمر ایشان را ۷۵ سال نوشته اند. نسب حضرت ذوالکفل را برخی الیاس بعضی یسع و دسته ای زکریا دانسته اند در هر حال پیغمبری بود، پس از سلیمان که کفالت امور هفتاد پیغمبر را به عهده داشت. محمد بن جریر طبری ذوالکفل را مرد نیکی دانسته است که پیامبری نداشته است. بیدوی، ذوالکفل را با حزقیال پیامبر یکی دانسته است.

از قصص الانبیاء نقل شده است که ذوالکفل پسر داوود و برادر سلیمان بوده است. در قرآن او مردی شکیبا و نیک سیرت دانسته شده است. خداوند در سوره انبیاء می فرماید: و اسماعیل و ادریس و ذو الکفل را (یاد کن) که همه از صابران بودند. عضی گفته اند چون خداوند نصیب وافری از ثواب و رحمتش در برابر اعمال و عبادات فراوانی که انجام می داد به او مرحمت فرمود ذا الکفل نامیده شد. (یعنی صاحب بهره وافی). بعضی گفته اند چون تعهد کرده بود شبها را به عبادت برخیزد و روزها روزه بدارد، و هنگام قضاوت هرگز خشم نگیرد و تا آخر به وعده خود وفا کرد، “ذا الکفل” نامیده شد.

علامه طباطبایی می فرماید: خدای سبحان نام این بزرگوار را در کلام مجیدش برده، و او را از انبیا شمرده، و بر او ثنا خوانده، و وی را از اخیار معرفی فرموده است. و ذو الکفل را از صابران شمرده است. در روایات هم نامی از این دو پیغمبر دیده می شود.

 

معجزات و کرامات

در کتاب بحار الانوار روایتی از رسول خدا(ص) نقل شده که خلاصه اش این است: چون عمر یسع به پایان رسید، در صدد بر آمد کسی را به جانشینی خود منصوب دارد، از این رو مردم را جمع کرد و گفت: هر یک از شما که تعهد کند سه کار را انجام دهد من او را جانشین خود گردانم. روزها را روزه بدارد، شب ها را بیدار باشد و خشم نکند. جوانی که نامش عویدیا ابن ادریم بود و در نظر مردم خوار می آمد، برخاست و گفت: من این تعهد را می پذیرم.

یسع آن جوان را باز گرداند و روز دیگر همان سخن را تکرار کرد و همان جوان برخاست و تعهد را پذیرفت و یسع او را به جانشینی خود منصوب داشت تا این که از دنیا رفت و خدای تعالی آن جوان را که همان ذوالکفل بود به نبوت برگزید. شیطان که از ماجرا مطلع شد، در صدد بر آمد تا ذوالکفل را خشمگین سازد و او را بر خلاف تعهدی که کرده بود به خشم وادارد، از این رو به پیروانش گفت: کیست که این مأموریت را انجام دهد؟ یکی از آن ها که نامش ابیض بود گفت: من این کار را انجام می دهم.

شیطان بدو گفت: نزدش برو، شاید خشمگینش کنی. ذوالکفل شب ها نمی خوابید و شب زنده داری می کرد و نیمه روز مقداری می خوابید. ابیض صبر کرد تا چون ذوالکفل به خواب رفت بیامد و فریاد زد: به من ستم شده و من مظلوم هستم (حق مرا از کسی که به من ستم کرده بگیر). ذوالکفل به او گفت: برو و او را نزد من بیاور. ابیض گفت: من از این جا نمی روم. ذوالکفل انگشتر مخصوص خود را به او داد و گفت: این انگشتر را بگیر و به نزد آن شخصی که به تو ستم کرده ببر و او را نزد من بیاور.

ابیض آن انگشتر را گرفت و چون فردا همان وقت شد بیامد و فریاد زد: من مظلوم هستم و طرف من که به من ظلم کرده، به انگشتر توجهی نکرد و به همراه من نیامد. دربان ذوالکفل به او گفت: بگذار بخوابد که او نه دیروز خوابیده و نه دیشب. ابیض گفت: هرگز نمی گذارم بخوابد، زیرا به من ستم شده و باید حق مرا از ظالم بگیرد. حاجب وارد خانه شد و ماجرا را به ذوالکفل گفت. ذوالکفل نامه ای برای او نوشت و تا مهر خود آن را مهر کرد و به ابیض داد.

وی برفت تا چون روز سوم شد، همان وقت یعنی هنگامی که ذوالکفل تازه به خواب رفته بود، بیامد و فریاد زد که شخص ستم کار به هیچ یک از این ها وقعی نگذارد پیوسته فریاد زد تا ذوالکفل از بستر خود برخاست و دست ابیض را گرفت و برای دادخواهی از ستم کار به راه افتاد. گرمای آن ساعت به حدی بود که اگر گوشت را در برابر آفتاب می گذاشتند، پخته می شد. مقداری راه رفتند ولی ابیض دید به هیچ ترتیب نمی تواند ذوالکفل را به خشم درآورد و در مأموریت خود شکست خورد، پس دست خود را از دست ذوالکفل بیرون کشید و فرار کرد.خدای تعالی نام او را در قرآ کریم ذکر کرده و داستان او را به پیغمبرش یادآوری می کند تا در برابر آزار مردم صبر کند، چنان که پیمبران بر بلا صبر کردند.

 

در حدیث دیگری از قصص الانبیاء نقل شده که صدوق، از دقاق، از اسدی، از سهل، از حضرت عبدالعظیم حسنی روایت کرده اند که فرمود: به امام جواد(ع) نامه ای نوشتم و در آن نامه پرسیدم: نام ذوالکفل چه بود؟ و آیا وی از پیامبران مرسل بوده است؟ حضرت در جواب نوشت: خدای تعالی ۱۲۴ هزار پیغمبر فرستاد که ۳۱۳ نفر آن ها مرسل بوده اند و ذوالکفل از آن هاست و پس از سلیمان بن داود بوده است.

او مانند داود میان مردم قضاوت می کرد و جز در راه خدا خشم نمی کرد و نامش عویدیا بود و هم اوست که خدای تعالی نامش را در قرآن ذکر کرده و فرموده است: «و اذکر إسماعیل و الیسع و ذا الکفل و کل من الأخیار» بر اساس حدیثی نبوی، حزقیل (ذوالکفل)، حبیب نجار (مؤمن آل‌ یس) و حضرت علی علیه‌ السلام کسانی‌اند که حتی لحظه‌ای به خدا کافر نشدند.

 

عروج ملکوتی

مدت عمر ایشان را ۷۵ سال نوشته اند. اگر او همان حزقیل باشد احتمالا او را گروهی از یهودیان در سرزمین بابل کشتند. مقبره منسوب به ذوالکفل در عراق، در نزدیکی نجف در روستایی به نام کفل قرار دارد که یهودیان و مسلمانان آن را زیارت می کنند.

زندگینامه حضرت دانیال (ع)

 

به نام آفریننده عشق

 

دانیال نبی یکی از پیامبران بنی اسرائیل (قرن هفتم پیش از میلاد) است. وی در بابل به علوم کلدانیان و زبان مقدس واقف گردید و در حکمت از آنان پیشی گرفت.

 

از نام پدر و مادر او نامی در دست نیست. اما چون از قبیلۀ یهودا بوده، نژاد او بر می گردد به پسر چهارم از همسر اول یعقوب نوادۀ ابراهیم. یک کتاب در کتاب مقدس عبری است که جزو عهد عتیق به شمار می‌رود. این کتاب بخشی از کتوویم (مکتوبات) به شمار می‌رود. در عهد عتیق مجموع بیست و هفتم به کتاب دانیال اختصاص دارد که توسط خود دانیال نوشته شده و مشتمل بر ۱۲ فصل است.

شش فصل اول کتاب به حوادث زندگی دانيال و خواب هايی که او تعبیر می کند، ربط دارد. نيمه دوم کتاب، از فصل هفتم تا فصل دوازدهم، به خواب ها و رؤياهای دانيال اختصاص دارد که خود نگاشته است. رؤيايی که در فصل هفت آمده، درباره قدرت های بزرگ جهان، من جمله امپراطوری پارس، است. رؤياهای فصل هشت تا دوازده درباره حكومت های گوناگون می باشد. اين رؤياها حکایت از رويداد هايی می کند که تا زمان روی کار آمدن ملکوت خداوند (منجی آخر الزمان) به وقوع خواهند پيوست.

حضرت دانیال (ع) در بیت المقدس متولد شد. دانیال به زبان ‌عبری به معنای «خدا قاضی من است» می باشد. در زمان لشکر کشی بابل به سرزمین بیت المقدس، دانیال جوان ۱۲ ساله ای بود. دانیال تا هنگام فتح بابل به دست کورش پادشاه همچنان در دربار بابل بود ومقام بس بزرگی یافت.

نبوکد نصر در سال دوم سلطنتش خوابی دید. این خواب چنان او را مضطرب کرد که سرا سیمه بیدارشد و نتوانست دو باره به خواب رود. پس همه منجمان، جادو گران، طالع بینان و رمالان خود را احضار کرد تا خوابش را تعبییر کنند. پس دانیال به حضور پادشاه رفت و از او مهلت خواست تا خواب او را تعبیر کند. سپس به خانه رفت و موضوع را با یاران خود حننیا، میشائیل و عزریا در میان نهاد.

او از ایشان خواست که به درگاه خداوند بزرگ دست دعا بلند کنند تا آنها را در این امر یاری نماید و حقیقت را بر آنها آشکار نماید و به آنها نشان دهد که پادشاه چه خوابی دیده و تعبیرش چیست تا مبادا با سایر حکیمان کشته شوند. همان شب در رویا آن راز بر دانیال آشکار شد و او خداوند بزرگ را ستایش نمود و گفت: بر نام خدا تا ابد سپاس باد.

دانیال پس از اینکه خواب پادشاه را به طور مفصل برای او تعریف کرد خواب او را این گونه تعبیر کرد: وقتی سلطنت شما به پایان رسد، سلطنت دیگری روی کار خواهد آمد که ضعیف تر از سلطنت شما خواهد بود پس از آن سلطنت سومی که همان شکم مفرغی آن مجسمه باشد روی کار خواهد آمد و بر تمام دنیا سلطنت خواهد کرد. پس از آن سلطنت چهارم به ظهور خواهد رسید و همچون آهن قوی خواهد بود و همه چیز را در هم کوبیده و خُرد خواهد کرد.

همان طور که دیدی پاها و انگشت های مجسمه قسمتی از آهن و قسمتی از گل بود. این نشان می دهد که این سلطنت تقسیم خواهد شد بعضی از قسمت های آن مثل آهن قوی و بعضی مثل گل ضعیف خواهد بود. مخلوط آهن و گل نشان می دهد که خانواده های سلطنتی سعی خواهند کرد از راه وصلت با یکدیگر متحد شوند ولی همان طور که آهن با گل مخلوط نمی شود آنها نیز متحد نخواهند شد.

در دوران سلطنت آن پادشاهان، خدای بزرگ سلطنتی برقرار خواهد ساخت که هرگز از بین نخواهد رفت و کسی بر آن پیروز نخواهد شد، بلکه همه آن سلطنت ها را در هم کوبیده مغلوب خواهد ساخت و خودش تا ابد پایدار خواهد ماند. (منظور حکومت آخرالزمان حضرت مهدی (عج) خواهد بود.) این است معنی آن سنگی که بدون دخالت دست انسان از کوه جدا شد و تمام گل، آهن، مفرغ، نقره و طلا را خُرد کرد. به این وسیله خدای بزرگ آنچه را که در آینده اتفاق خواهد افتاد، به پادشاه نشان داده است. تعبیر خواب عین همین است که گفتم.

 

نبوکد نصر مجسمه ای از طلا به بلندی سی متر و پهنای سه متر ساخت. وقتی همه آمدند و در برابر آن مجسمه ایستادند جارچی دربار با صدای بلند اعلام کرد: ای مردمی که از نژادها، قوم ها و زبان های گونا گون جمع شده اید فرمان پادشاه را بشنوید: وقتی صدای آلات موسیقی را شنیدید همه باید به خاک بیفتید و مجسمه طلا را که نبوکد نصر پادشاه بر پا کرده سجده کنید. هر که از این فرمان سر پیچی نماید بی درنگ به داخل کوره آتش انداخته خواهد شد.

پس وقتی آلات موسیقی نواخته شدند همه مردم ازهر قوم، نژاد و زبان که بودند به خاک افتادند و مجسمه را سجده کردند. ولی عده ای از بابلیان نزد پادشاه رفتند و علیه یهودیان زبان به اعتراض گشوده و گفتند: پادشاه تا ابد زنده بماند فرمانی از پادشاه صادر شد که وقتی صدای آلات موسیقی شنیده شود همه باید به خاک بیفتند و مجسمه طلا را بپرستند و اگر کسی این کار را نکند به داخل کوره آتش انداخته شود.

چند یهودی به نامهای شدرک، میشک و عبد نغو، یعنی همان کسانی که بر اداره مملکتی بابل گماشته اید از دستور پادشاه سر پیچی می کنند و حاضر نیستند خدایان شما را بپرستند و مجسمه طلا را که بر پا نموده اید سجده کنند. نبوکد نصر بسیار غضبناک شد و دستور داد شدرک، میشک و عبد نغو را بحضورش بیاورند. وقتی آنها را آوردند پادشاه از ایشان پرسید: ای شدرک، میشک و عبد نغو آیا حقیقت دارد که نه خدایان را می پرستید و نه مجسمه طلا را که بر پا نموده ام؟

حال خود را آماده کنید تا وقتی صدای آلات موسیقی را می شنوید به خاک بیفتید و مجسمه را سجده کنید. اگر این کار را نکنید بی درنگ به داخل کوره آتش انداخته خواهید شد. آن وقت ببینم کدام خدایی می تواند شما را از دست من برهاند. شدرک، میشک و عبد نغو جواب دادند: ای نبوکد نصر ما را باکی نیست که چه بر سرمان خواهد آمد. اگر به داخل کوره آتش انداخته شویم، خدای ما که او را می پرستیم قادر است ما را نجات دهد. پس ای پادشاه او ما را از دست تو خواهد رهانید. ولی حتی اگر نرهاند بدان که خدایان و مجسمه طلای تو را سجده نخواهیم کرد.

نبوکد نصر به شدت بر شدرک، میشک و عبد نغو غضبناک شد و دستور داد آتش کوره را هفت برابر بیشتر کنند و چند نفر از قوی ترین سر بازان خود را احضار کرد تا شدرک، میشک و عبد نغو را ببندند و در آتش بیندازند. پس آنها را محکم بستند و به داخل کوره انداختند. آتش کوره که به دستور پادشاه زیاد شده بود آنچنان شدید بود که سر بازان مامور اجرای حکم پادشاه را کشت به این ترتیب شدرک، میشک و عبد نغو دست و پا بسته در میان شعله های سوزان افتادند.

ناگهان نبوکد نصر حیرت زده از جا برخاست و از مشاوران خود پرسید: مگر ما سه نفر را در آتش نینداختیم؟ گفتند: بلی پادشاه چنین است. نبوکد نصر گفت: ولی من چهار نفر را در آتش می بینم دست و پای آنها باز است و در میان شعله های آتش قدم می زنند و هیچ آسیبی به آنها نمی رسد چهارمی شبیه خدایان است. آن گاه نبوکد نصر به دهانه کوره آتش نزدیک شد و فریاد زد: ای شدرک، میشک و عبد نغو! ای خدمت گذاران خدای متعال! بیرون بیایید پس ایشان از میان آتش بیرون آمدند.

سپس امیران، حاکمان، والیان و مشاوران پادشاه دور ایشان جمع شدند و دیدند آتش به بدن آنها آسیبی نر سا نیده مویی از سرشان نسوخته، اثری از سوختگی روی لباسشان نیست و حتی بوی دود نیز نمی دهند. آنگاه نبوکد نصر گفت: ستایش بر خدای شدرک، میشک و عبد نغو که فرشته خود را فرستاد تا خدمت گذاران خود را که به او توکل کرده بودند نجات بدهد. آنها فرمان پادشاه را اطاعت نکردند و حاضر شدند بمیرند ولی خدایی را جز خدای خود پرستش و بندگی نکنند.

پس فرمان من این است: از هر نژاد، قوم و زبان هر کس بر ضد خدای شدرک، میشک و عبد نغو سخنی بگوید تکه تکه خواهد شد و خانه اش خراب خواهد گردید، زیرا هیچ خدایی مانند خدای ایشان نمی تواند این چنین بندگانش را نجات بخشد. پادشاه به شدرک، میشک و عبد نغو مقام والاتری در سرزمین بابل داد.

 

معجزات و کرامات

یک شب بلشصر پادشاه ضیافت بزرگی ترتیب داد و هزار نفر بزرگان مملکت را به باده نوشی دعوت کرد.وقتی بلشصر سر گرم شراب خواری بود، دستور داد که جام های طلا و نقره را که جدش نبوکد نصر از خانه خدا در اورشلیم به بابل آورده بود بیاورند. وقتی آنها را آوردند پادشاه، بزرگان، زنان و کنیزان پادشاه در آنها شراب نوشیدند و بت های خود را که از طلا، نقره، مفرغ، آهن، چوب و سنگ ساخته شده بود را پرستش کردند.

اما در حالی که غرق عیش و نوش بودند، ناگهان انگشت های دست انسانی بیرون آمده شروع کرد به نوشتن روی دیواری که در مقابل چراغ دان بود. پادشاه با چشمان خود دید که آن انگشت ها می نوشتند و از ترس رنگش پرید و چنان وحشت زده شد که زانوانش به هم می خورد و نمی توانست روی پاهایش بایستد. سپس فریاد زد: جادو گران، طالع بینان و منجمان را بیاورید هر که بتواند نوشته روی دیوار را بخواند و معنی اش را به من بگوید، لباس ارغوانی سلطنتی را به او می پوشانم، طوق طلا را به گردنش می اندازم و او شخص سوم مملکت خواهد شد.

اما وقتی حکیمان آمدند، هیچکدام نتوانستند نوشته روی دیوار را بخوانند و معنی اش را بگویند. ترس و وحشت پادشاه بیشتر شد اما وقتی ملکه مادر از جریان با خبر شد، با شتاب خود را به تالار ضیافت رساند و به بلشصر گفت: در مملکت تو مردی وجود دارد که روح خدایان مقدس در او است. در زمان جدت نبوکد نصر، او نشان داد که از بصیرت و دانایی و حکمت برخوردار است و جدت او را به ریاست بزرگان بابل منصوب کرد. این شخص دانیال است که پادشاه او را بلطشصر نامیده بود. او را احضار کن زیرا او مرد حکیم و دانایی است و می تواند خواب ها را تعبیر کند، اسرار را کشف نماید و مسائل دشوار را حل کند.

پس دانیال را بحضور پادشاه آوردند. پادشاه به او گفت: اگر بتوانی این نوشته را بخوانی و معنی آن را به من بگویی، به تو لباس ارغوانی سلطنتی را می پوشانم، طوق طلا را به گردنت می اندازم و تو را شخص سوم مملکت می گردانم. دانیال جواب داد: این انعام را برای خود نگه دار یا به شخص دیگری بده ولی من آن نوشته را خواهم خواند و معنی اش را به تو خواهم گفت. ای پادشاه! خدای متعال به جدت نبوکد نصر، سلطنت و عظمت بخشید. وی هر که را می خواست می کشت و هر که را می خواست زنده نگه می داشت.

او مستبد و متکبر و مغرور شد، پس خدا او را از سلطنت بر کنار کرد و عقل انسانی او به عقل حیوانی تبدیل گشت. اما تو ای بلشصر که بر تخت نبوکد نصر نشسته ای با اینکه این چیزها را می دانستی ولی فروتن نشدی. تو به خداوند بزرگ بی حرمتی کردی و جام های خانه او را به اینجا آورده، با بزرگان و زنان و کنیزانت در آنها شراب نوشیدی و بت های خود را که از طلا و مفرغ و آهن و چوب و سنگ ساخته شده اند پرستش کردی ولی آن خدا را که زندگی و سرنوشت در دست اوست تمجید ننمودی.

پس خدا آن دست را فرستاد تا این پیام را بنویسد: منا، ثقیل، فرسین. منا یعنی شمرده شده. خدا روزهای سلطنت تو را شمرده است و دوره آن سر رسیده است. ثقیل یعنی وزن شده. خدا تو را در ترازوی خود وزن کرده وتو را ناقص یافته است. فرسین یعنی تقسیم شده. مملکت تو تقسیم می شود و به ماد ها و پارس ها داده خواهد شد. پس به فرمان بلشصر، لباس ارغوانی سلطنتی را به دانیال پو شانیدند، طوق طلا را بر گردنش انداختند و اعلان کردند که شخص سوم مملکت است.

 

روزی دشمنان دانیال در هنگام سلطنت داریوش، او را در حال دعا و درخواست حاجت از خدا دیدند، همه با هم نزد پادشاه رفتند و گفتند: ای پادشاه! آیا فرمانی امضا نفرمودید که تا سی روز کسی نباید درخواست خود را از خدایی یا انسانی، غیر از پادشاه، بطلبد و اگر کسی از این فرمان سر پیچی کند در چاه شیران انداخته شود؟ پادشاه جواب داد: بلی.

آنگاه به پادشاه گفتند این دانیال که یکی از اسیران یهودی است روزی سه مرتبه دعا می کند و به پادشاه و فرمانی که صادر شده اعتنا نمی نماید. وقتی پادشاه این را شنید از اینکه چنین فرمانی صادر کرده، سخت ناراحت شد و تصمیم گرفت دانیال را نجات دهد. پس تا غروب در این فکر بود که راهی برای نجات دانیال بیابد. آن اشخاص به هنگام غروب دو باره نزد پادشاه باز گشتند و گفتند: ای پادشاه، همانطور که می دانید، طبق قانون ماد ها و پارس ها، فرمان پادشاه غیر قابل تغییر است.

پس سر انجام پادشاه دستور داد دانیال را بگیرند و در چاه شیران بیاندازند. او به دانیال گفت: خدای تو که همیشه او را عبادت می کنی تو را برهاند. سپس او را به چاه شیران انداختند، سنگی نیز آوردند و بر دهانه چاه گذاشتند. پادشاه با انگشتر خود و انگشتر های امیران خویش آن را مهر کرد تا کسی نتواند دانیال را نجات دهد. روز بعد صبح خیلی زود بر خواست و با عجله بر سر چاه رفت و با صدایی اندوهگین گفت: ای دانیال، خدمتگزار خدای زنده، آیا خدایت که همیشه او را عبادت می کردی توانست تو را از چنگال شیران نجات دهد؟

آنگاه صدای دانیال به گوش پادشاه رسید: پادشاه تا ابد زنده بماند! آری، خدای من فرشته خود را فرستاد و دهان شیران را بست تا به من آسیبی نرسانند، چون من در حضور خدا بی تقصیرم و نسبت به تو نیز خطایی نکرده ام. پادشاه بی نهایت شاد شد و دستور داد دانیال را از چاه بیرون آورند. وقتی دانیال را از چاه بیرون آوردند هیچ آسیبی ندیده بود، زیرا به خدای خود توکل کرده بود. آنگاه به دستور پادشاه افرادی را که دانیال را متهم کرده بودند آوردند و ایشان را با زنان و فرزندانشان به چاه شیران انداختند.

آنان هنوز به ته چاه نرسیده بودند که شیران پاره پاره شان کردند. سپس داریوش پادشاه این پیام را به تمام قومهای دنیا که از نژادها و زبانهای گوناگون بودند نوشت: با درود فراوان! بدین وسیله فرمان می دهم که هرکس در هر قسمت از قلمرو پادشاهی من که باشد، باید از خدای دانیال بترسد و به او احترام بگذارد؛ زیرا او خدای زنده و جاودان است و سلطنتش بی زوال و بی پایان می باشد.

 

در برخی کتب شیعیان آمده است که در زمان ظهور حضرت مهدی (عج) چهار پیغمبر در رکاب آن حضرت شمشیر خواهند زد و رجعت خواهند کرد که یکی از آن پیامبران حضرت دانیال نبی (ع) است که فرماندهی سپاه امام مهدی (عج) را که به سوی شرق حرکت می کند به عهده خواهد داشت و پیروزی های بزرگی نصیب خود خواهد کرد.

آمده است: در زمان حضرت علی علیه السلام، فرمانده سپاه اسلام به خلیفه وقت نامه می نویسد که جسدی مومیایی شده در شیشه ای بلورین در منطقه شوش پیدا شده است. خلیفه که از شناسایی آن عاجز می ماند به نزد حضرت علی (ع) می روند و جریان را سوال می کنند. حضرت علی (ع) می فرماید که این جسد برادرم حضرت دانیال می باشد و دستور می دهد که به روش مسلمین او را غسل کنند و سپس کفن کنند و رو به قبله دفن نمایند. این اتفاق در سال ۱۶ هـ.ق اتفاق افتاد.

بعد از پیامبر بزرگوار اسلام، حضرت دانیال تنها پیامبری می باشد که رو به کعبه دفن می باشد زیرا تمام پیامبران قبل از او رو به قدس دفن هستند و همچنین دستور آب رودخانه را از روی قبر عبور دهند تا نگهبانی باشد برای قبر تا دست کسی به آن نرسد. حضرت علی (ع) در حدیثی می فرماید: «هر کس برادرم دانیال را زیارت کند مرا زیارت نموده است.» همچنین حضرت محمد (ص) می فرماید: هر کس قادر به زیارت من نیست قبر برادرم دانیال را زیارت کند. در جای دیگری پیامبر می فرماید: هر کس مردم را به زیارت دانیال دلالت بدهد من او را به بهشت بشارت می دهم.

 

عروج ملکوتی

دانیال نبی به همراه گروهی از يهوديان به ایران مهاجرت کرد و در شوش سکونت گزيد و در همان شهر در سن ۸۳ یا ۸۵ سالگی دار فانی را وداع کرد. به رسم بزرگان آن زمان جسد آن بزرگوار را بصورت مومیایی شده در آرامگاهش قرار دادند.