نوشته‌ها

زندگینامه شیخ صدوق

 

به نام آفریننده عشق

 

محمد بن على بن حسین بن بابویه قمى، مشهور به «شیخ صدوق» در سال ۳۰۶ (ه. ق) در خاندان علم و تقوى در شهر مذهبى قم، دیده به جهان گشود. پدر بزرگوارش، على بن حسین بن بابویه قمى، از برجسته ‏ترین علما و فقهاى زمان خود بود. او در بازار، دکان کوچکى داشت و از طریق کسب و تجارت، در نهایت زهد و عفاف، امرار معاش مى ‏کرد.

همچنین، ساعاتى از روز را نیز در منزل، به تدریس و تبلیغ معالم دین و نقل روایات اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام مى‏ پرداخت. جلالت شأن و منزلت این فقیه بزرگوار، تا بدان پایه رسید که حضرت امام حسن عسکرى علیه السلام، او را با القابى چون «شیخى»، «معتمدى» و «فقیهى» مورد خطاب قرار داد.

 

ویژگی ها

امام حسن عسکری علیه السلام برای شیخ صدوق نامه ای نوشته است که چون این نامه داراى مضامین بسیار بلندى است و در طى آن، نکات دقیقى بیان شده که آگاهى بر آن، براى سالکین سبیل ولایت کبرویه مرتضویه، ضرورى به نظر مى‏ رسد، لذا متن آن را عینا در اینجا نقل مى ‏کنیم:

امام حسن عسکرى علیه السلام در این نامه، پس از حمد خدا و درود بر پیامبر و عترت طاهرینش مى ‏فرماید:اى فقیه مورد اعتماد من، على بن الحسین بن بابویه القمى، خداوند تو را به کارهاى مورد رضایتش توفیق دهد و از نسل تو، اولاد صالح بیافریند. تو را به رعایت تقوى و برپا داشتن نماز و اداى زکات وصیت مى‏کنم، به رعایت تقوى و بر پا داشتن نماز و اداى زکات زیرا کسى که زکات نپردازد، نمازش قبول نخواهد شد. و نیز تو را سفارش مى‏کنم به بخشایش گناه دیگران، و خویشتن‏دارى به هنگام خشم و غضب، ارتباط با خویشاوندان، تعاون و همکارى با برادران دینى و کوشش در رفع نیازهاى آنها در تنگدستى و گشاده‏ دستى، بردبارى و کسب آگاهى و معرفت در دین.

در کارها ثابت قدم و با قرآن هم‏پیمان باش، اخلاق خود را نیکو گردان و دیگران را به کارهاى شایسته امر کن و از پلیدى‏ها باز دار، زیرا خداوند فرموده است: «در بسیارى از سخنان آهسته و در گوشى آنها، هیچ خیرى نیست مگر اینکه ضمن آن، به صدقه یا کار نیک و یا اصلاح بین مردم امر نمایند» (و به طور کلى‏) تو را سفارش مى‏ کنم به خوددارى از تمام معاصى و گناهان.

نماز شب را ترک مکن، زیرا پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم در وصیت خود به‏ على علیه السلام، سه مرتبه فرمود: «بر نماز شب مواظبت نما. و (آگاه باش‏) هر کس نسبت به نماز شب بى‏ اعتنا باشد، از ما نیست» پس اى على بن الحسین، تو خود به سفارشات من عمل کن و شیعیان مرا نیز دستور ده تا عمل کنند.

نیز تو را به صبر و پایدارى و انتظار فرج توصیه مى‏کنم، زیرا پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: «بهترین کارهاى امت من، انتظار فرج است». شیعیان ما همواره در غم و اندوه به سر مى‏برند تا فرزندم ظهور کند، همان کسى که پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بشارت آمدنش را داده است. او زمین را از عدل و داد پر مى‏کند، همان گونه که از ظلم و ستم پر شده است.

پس بار دیگر اى على بن بابویه، تو را به صبر و استقامت توصیه مى‏کنم و تو نیز به همه شیعیان و پیروان مرا به صبر و استقامت فرمان بده. «به راستى زمین از آن خداست و آن را به هر کس از بندگانش که بخواهد به ارث مى‏دهد و عاقبت از آن پرهیزگاران است». سلام و رحمت و برکت حق بر تو و بر همه شیعیان ما، و درود خداوند بر محمد صلى الله علیه و آله و سلم و آل او.

نحوه تولد شیخ صدوق این گونه بود که عمر با برکت على بن بابویه از پنجاه مى‏ گذشت و هنوز فرزندى نداشت، لذا نامه‏ اى به محضر مبارک حضرت ولى عصر علیه السلام نوشت و از آن حضرت درخواست کرد برایش دعا کند تا خداوند به او فرزندى صالح و فقیه مرحمت فرماید.

ابو جعفر بن على الاسود مى‏ گوید: من نامه ابن بابویه را به حسین بن روح، سومین نایب خاص حضرت حجت رساندم. پس از سه روز به من خبر داد که حضرت براى على بن حسین بن بابویه دعا فرموده و «انه سیولد له ولد مبارک ینفع الله به و بعده اولاد» به زودى خداوند به او فرزند مبارکى عطا مى‏ فرماید و به سبب او [به مردم‏] خیر مى ‏رساند و بعد از او (شیخ صدوق) نیز فرزندان دیگرى به او (ابن بابویه) مرحمت مى‏ فرماید.

شیخ صدوق در یکى از کتابهایش به نام «کمال الدین»، ضمن نقل موضوع فوق، اضافه مى‏ کند که هر گاه ابو جعفر بن على الاسود مرا مى‏ دید که براى طلب علم و دانش به محضر استاد مى ‏رفتم، به من مى‏ فرمود: این علاقه و اشتیاق تو به علم، تعجبى ندارد، زیرا تو به دعاى امام زمان علیه السلام متولد شده‏ اى. مرحوم علامه مجلسى نیز در کتاب ارزشمند «بحار الانوار»، این قضیه را از معجزات حضرت ولى عصر علیه السلام دانسته است.

علامه خوانسارى متوفاى ۱۳۱۳ ه. ق در کتاب ارزشمند «روضات الجنات» مى ‏نویسد: از کرامات صدوق که در این اواخر به وقوع پیوسته و عده کثیرى از اهالى شهر آن را مشاهده کرده ‏اند، آن است که در عهد فتحعلى شاه قاجار، در حدود ۱۲۳۸ ه. ق، مرقد شریف صدوق که در اراضى رى قرار دارد، از کثرت باران خراب شد و رخنه ‏اى در آن پدید آمد. به جهت تعمیر و اصلاح آن، اطرافش را مى ‏کندند، پس به سردابه‏اى که مدفنش بود برخوردند. هنگامى که وارد سرداب شدند، دیدند که جثه او همچنان تر و تازه، با بدن عریان و مستور العوره باقى مانده و در انگشتانش اثر خضاب دیده مى‏ شود. در کنارش نیز تارهاى پوسیده کفن، به شکل فتیله‏ هایى روى خاک قرار گرفته است.

هنگامی که از شیخ بهایی در مورد شیخ صدوق سؤال شد وی پس از توثیق و مدح و ثنای شیخ صدوق گفت: پیش از اینها از من پرسیدند بین زکریای بن آدم و صدوق کدامیک از دیگری افضل و بالاتر است، من گفتم: زکریای بن آدم، زیرا اخبار بسیار در مدح او رسیده. بعد از این سؤال و جواب، شیخ صدوق را در عالم رؤیا دیدم به من فرمود از کجا ظاهر شد بر تو برتری زکریای‌ بن ‌آدم از من؟ این جمله را فرمود و از من اعراض کرد.

 

از منظر فرهیختگان

شیخ طوسى مى ‏گوید: او دانشمندى جلیل القدر و حافظ احادیث بود. از احوال رجال کاملا آگاه، و در سلسله احادیث، نقادى عالى مقام به شمار مى ‏آمد و در میان علماى قم، از نظر حفظ احادیث و کثرت معلومات، بى‏ نظیر بود و در حدود سیصد اثر تألیفى از خود به یادگار گذاشت.

نجاشى می گوید: ابو جعفر (شیخ صدوق) ساکن رى، بزرگ ما و فقیه ما و چهره برجسته شیعه در خراسان است. به بغداد نیز وارد شد و با اینکه در سن جوانى بود، همه بزرگان شیعه (شیوخ الطائفه) از او استماع حدیث مى‏کردند.

سید بن طاوس مى گوید: شیخ صدوق کسى است که همه بر علم و عدالت او اتفاق دارند.

علامه مجلسى مى‏ گوید: شیخ صدوق از بزرگترین علماى گذشته است و از جمله کسانى است که از آثار امامان بزرگوار تبعیت مى‏ کنند، نه از پندارها و خواهش هاى نفسانى خود، و به همین دلیل است که اکثر علماى شیعه، کلام وى و پدرش را به منزله حدیث و روایات اهل بیت علیهم السلام مى ‏دانند.

سید محمد باقر خوانسارى می گوید: شخصیت نامدار و مورد اعتماد، پایه و ستون دین، رئیس محدثین، ابو جعفر دوم …، مشهور به شیخ صدوق، در علم و عدالت و فهم مطالب و برجستگى شخصیت و فقاهت و جلالت قدر و وثوق و درست کردارى و تصانیف بسیار و حسن سلیقه ‏اى که در تنظیم و تألیف آنها بکار برده و در آراستگى به همه صفاتى که زیبنده شخصیتهاى نامى و صاحبان فضل و کمال است، بالاتر از آن است که نیازمند به بیان و گفتار یا محتاج به تقریر قلم و نوشتار باشد.

علامه بحر العلوم می گوید: شیخ صدوق، بزرگ بزرگان و استاد راویان شیعه و ستونى از ستون هاى شریعت اسلام و پیشواى محدثین است و در آنچه از امامان شیعه علیهم السلام نقل مى ‏کند، راست گفتار است. او به دعاى حضرت صاحب الامر علیه السلام به دنیا آمد و همین فضیلت و افتخار بزرگ او را بس که امام عصر علیه السلام در نامه مبارکش، او را با کلماتى همچون «فقیه» (دانشمند)، «خیر» (نیکوکار)، «مبارک» (با برکت)، «ینفع الله به» (از جانب خداوند سود بخش) وصف فرموده‏ است. از این رو، خیر و برکت او، شامل حال مردم گردید و خواص و عوام، از او نفع بردند و کتابهاى و تألیفاتش تا همیشه روزگار باقى است. از فقه و حدیثش، هم دانشمندان استفاده مى‏کنند و هم عامه مردم که دسترسى به فقها ندارند.

 

اساتید

  • پدرش علی بن بابویه قمی
  • محمد بن حسن ولید قمی
  • احمد بن علی بن ابراهیم قمی
  • علی بن محمد قزوینی
  • جعفر بن محمد بن شاذان
  • جعفر بن محمد بن قولویه قمی
  • علی بن احمد بن مهریار
  • ابوالحسن خیوطی
  • ابوجعفر محمد بن علی بن اسود
  • ابوجعفر محمد بن یعقوب کلینی

 

شاگردان

  • شیخ مفید
  • حسین بن عبیدالله غضائری
  • حسین بن علی بن بابویه قمی
  • ثقةالدین حسن بن حسین بن علی بن موسی بن بابویه
  • حسن بن محمد قمی
  • علی بن احمد بن عباس نجاشی
  • سید ابوالبرکات علی بن حسن جوزی حسینی حلی
  • ابوالقاسم علی بن محمد بن علی خزاز
  • سید مرتضی علم‌الهدی

 

آثار

  • «کتاب من لا یحضره الفقیه»، این کتاب، یکى از کتب اربعه فقه شیعه به شمار مى ‏رود.
  • «مدینه العلم»، این کتاب که به گفته شیخ طوسى بزرگتر از «کتاب من لا یحضره الفقیه» است، حدود ۴۰۰ سال پیش ناپدید گشته است.
  • «عیون اخبار الرضا»
  • «کتاب التوحید»
  • «الخصال»
  • «الامالى»
  • «معانى الاخبار»
  • «علل الشرائع»
  • «کمال الدین و تمام النعمه»
  • «ثواب الاعمال و عقاب الاعمال»

 

عروج ملکوتی

سرانجام این عالم بزرگوار، سرانجام پس از گذشت هفتاد و چند سال از عمر شریف و پر برکتش، در سال ۳۸۱ ه. ق دعوت حق را لبیک گفت و در شهر رى دیده از جهان فرو بست. پیکر پاکش در میان غم و اندوه شیعیان در نزدیکى مرقد مطهر حضرت عبد العظیم الحسنى به خاک سپرده شد. آرامگاهش در این ایام به نام «ابن بابویه» در شهر رى مشهور است. در زمان فتحعلی شاه، جسد او بر اثر حادثه ای که باعث نبش قبر او شده بود آشکار شد و پس از گذشت بیش از 800 سال، پیکرش سالم باقی مانده بود.

مناظره امام رضا با عمران صابی

 

به نام آفریینده عشق

 

مناظره امام رضا (ع) با عِمران صابی مناظره‌ای کلامی است درباره وجود خدا و صفات او. این مناظره در حدیثی آمده است که طبق آن، امام رضا(ع) به‌خواست مأمون خلیفه عباسی، با عالمان بزرگ مسیحی، یهودی، زرتشتی و صابئی مناظره می‌کند. در این گفت‌وگو، عِمران پرسش‌های بسیاری درخصوص خدا می‌پرسد و امام رضا به آن‌ها پاسخ می‌دهد.

مناظره امام رضا(ع) با عِمران صابی در حدیثی آمده است که در آن، او با عالمان ادیان مختلف مناظره کرده است. حسن بن محمد نوفلی، راوی این حدیث، داستان شکل‌گیری مناظره را این‌گونه شرح داده است: وقتی امام رضا از مدینه به مرو نزد مأمون، خلیفه عباسی رفت، مأمون عالمان و متکلمان ادیان مختلف، ازجمله جاثَلیق (بزرگ مسیحیان)، رأس‌الجالوت (بزرگ یهودیان)، بزرگان صابئان و هِربِذ (بزرگ زرتشتیان) را جمع کرد و از آنان خواست با امام رضا(ع) مناظره کنند.

سپس به امام رضا(ع) گفت اگر تمایل دارد، در مناظره شرکت کند. امام رضا این پشینهاد را پذیرفت و فردای آن روز نزد مأمون رفت. امام رضا(ع) در این مناظره پس از بحث با جاثَلیق، رأس‌الجالوت و هِربِذ و محکوم‌کردنشان رو به جمع می‌گوید اگر کسی مخالف اسلام است، سؤالاتش را مطرح کند. در این هنگام، عِمران صابی می‌گوید در خصوص وحدانیت (یکی‌‌بودن خدا) با متکلمان بسیاری در کوفه و بصره و شام و جزیره بحث کرده و هیچ‌یک نتوانسته‌اند آن را اثبات کنند. او از امام رضا(ع) می‌خواهد در این زمینه با او گفت‌وگو کند و امام رضا(ع) می‌پذیرد.

 

متن مناظره

حضرت خطاب به جمعیت فرمودند: اگر در بین شما، کسى مخالف اسلام هست و مى‌‏خواهد سؤال کند، بدون خجالت و رودربایستى سؤال کند. در این موقع، عمران صابى که یکى از متکلّمین بود، برخاست و گفت: اى دانشمند، اگر دعوت به پرسش نکرده بودى، اقدام به سؤال نمى‌‏کردم. من به کوفه، بصره، شام و جزیره سفر نموده، با متکلّمین بسیارى برخورد کرده‌‏ام، ولى کسى را نیافته‌‏ام که بتواند وجود «واحد» ى را که غیر از او کس دیگرى قائم به وحدانیت نباشد، برایم ثابت کند. آیا اجازه پرسش به من می‌دهى؟ حضرت فرمودند: اگر در بین جمعیت عمران صابى حاضر باشد، حتماً تو هستى، گفت: بله خودم هستم. حضرت فرمودند: بپرس، ولى انصاف را از دست مده و از سخن باطل و فاسد و منحرف از حق بپرهیز. عمران گفت:

به‌خدا قسم، اى سرورم، فقط مى‌‏خواهم چیزى را برایم ثابت کنى که بتوانم به آن چنگ بزنم و تمسّک جویم و به سراغ چیز دیگر نروم. حضرت فرمودند: آنچه مى‌‏خواهى بپرس. اهل‌مجلس همگى ازدحام کردند و به یکدیگر نزدیک شدند. عمران گفت: اوّلین موجود و آنچه را خلق کرد چه بود؟ حضرت فرمودند: سؤال کردى، پس خوب دقّت کن. «واحد» همیشه واحد بوده، همیشه موجود بوده، بدون اینکه چیزى به‌همراهش باشد، بدون هیچ‌گونه حدود و اَعراضى، و همیشه نیز این‌گونه خواهد بود. سپس بدون هیچ سابقه قبلى، مخلوقى را با گونه‌‏اى دیگر آفرید، با اعراض و حدودى مختلف، نه آن را در چیزى قرار داد و نه در چیزى محدود نمود و نه به‌مانند و مثل چیزى ایجادش کرد و نه چیزى را مثل او نمود و بعد از آن، مخلوقات را به صور مختلف و گوناگون، از جمله خالص و ناخالص، مختلف و یکسان، به رنگ‌ها و طعم‌هاى متفاوت آفرید، بدون اینکه نیازى به آن‌ها داشته باشد و یا براى رسیدن به مقام و منزلتى به این خلقت محتاج باشد و در این آفرینش، در خود، زیادى یا نقصانى ندید. آیا این مطالب را مى‏‌فهمى؟ گفت، بله به‌خدا، اى سرورم.

حضرت ادامه دادند و بدان که اگر خداوند به‌خاطر نیاز و احتیاج، مخلوقات را خلق مى‌‏کرد، فقط چیزهایى را خلق مى‌‏کرد که بتواند از آن‌ها براى برآوردن حاجتش کمک بگیرد، و نیز در این صورت شایسته بود که چندین برابر آنچه خلق کرده بود، خلق کند؛ زیرا هر قدر اعوان و انصار بیشتر باشند، شخص کمک‏گیرنده قوى‌‏تر خواهد شد، و نیز در این صورت حاجت‌‏ها تمامى نداشت؛ زیرا هر آفرینشى که انجام مى‌‏داد، حاجت دیگرى در او ایجاد مى‌‏شد، و به این خاطر مى‌‏گویم: مخلوقات را از روى نیاز نیافریده است؛ بلکه با آفرینش مخلوقات، از یکى به دیگرى منتقل مى‌‏نماید و بعضى را بر بعضى دیگر برترى مى‌‏دهد، بدون اینکه محتاج شخص برتر باشد یا بخواهد از آن دیگرى که زیردست قرار گرفته، انتقام بگیرد، به این علّت آفرینش کرده‏.

عمران سؤال کرد: آیا آن موجود، به خودى خود، نزد خود، معلوم بود؟(به خودش علم داشت؟) حضرت فرمودند: جز این نیست که علم و شناخت هرچیز براى تمییز آن از غیر است و براى این است که موجودیتش ثابت و شناخته شود؛ و در آنجا وجود محض بود و غیرى نبود تا تمییز لازم باشد و ضرورتى باشد که امتیاز هریک معلوم گردد. جز وجود بَحت بسیط، چیز دیگرى نبود تا لازم آید حدّ هریک معلوم گردد. آیا فهمیدى اى عمران؟ گفت: آرى اى سرور من. پس اکنون بفرما به چه چیز می‌دانست آنچه را مى‌‏دانست؟ یعنى به چه وسیله‌‏اى آنچه را که دانسته، بدان آگاهى یافته است؟ آیا به‌توسط ضمیر بوده است یا چیزى غیر از آن؟

حضرت فرمودند: اگر علم او از طریق «ضمیر» (و آن صورت حاصله در اندیشه) انجام بپذیرد، آیا مى‌‏توان براى شناخت آن «ضمیر» حدّ و حدودى قرار نداد؟ گفت: نه نمى‌‏توان. امام ادامه دادند: آن ضمیر چیست؟ عمران جوابى نداد. سپس فرمودند: باکى نیست. حال اگر از تو در باره «ضمیر» بپرسم که آیا آن را با «ضمیر» دیگرى باز مى‌‏شناسى، اگر بگویى آرى، در واقع حرف و ادّعاى خودت را باطل کرده‌‏اى، اى عمران. آیا شایسته نیست بدانى که «واحد» یا «ضمیر» وصف نمى‌‏شود؟ و چنان نیست که از برایش، غیر از کرد و کار گفته نشود و او چنان نیست که درباره‌‏اش جهات و اَجزاء، توهّم و خیال شود و یا درباره او، جهات و اَجزاء مختلف مثل جهات و اَجزاء مخلوقین قابل‌تصوّر گردد. این را خوب بفهم و دانسته‌‏هاى صحیح خود را بر آن اساس قرار بده.

عمران سؤال کرد: آیا مرا در باره کیفیت حدود خلقتش و معانى و انواع آن آگاه می‌کنى؟ حضرت فرمودند: سؤالت را کردى، اکنون خوب دقّت کن تا بفهمى: حدود خلق خداوند شش نوع است: لمس‌کردنى، وزن‌کردنى، دیدنى، چیزى که وزن‏ ندارد که همان روح است و نوعى دیگر که دیدنى است، ولى وزن ندارد و قابل لمس و حسّ نیست، و رنگ ندارد و قابل چشیدن نیست و اندازه و عرض و صورت و طول و عرض نیز ندارد، و از جمله آنها عمل و حرکاتى است که اشیاء را مى‌‏سازد و از حالى به حال دیگر تغییرش مى‌‏دهد و زیاد و کم می‌کند؛ امّا اعمال و حرکات می‌روند و زمانى بیشتر از آنچه براى آن‌ها نیاز بوده، ندارند. پس هرگاه فراغ و خلاصى از آن فعل حاصل شود، آن نیست شده و برود و اثرش باقى بماند، و جارى‌مجراى سخن است که می‌رود و تنها اثرش باقى مى‌‏ماند.

عمران گفت: بفرمایید اگر خالق «واحد» باشد، چیزى غیر از او نباشد و نیز چیزى به همراهش نباشد، آیا آفرینش خلق، خود تغییرى نمى‌‏کند؟ حضرت فرمود: خدا بوده و با خلقت خلایق تغییر نمی‌کند؛ بلکه مخلوقات با تغییرهایى که خدا در آن‌ها ایجاد مى‌‏کند، تغییر مى‌‏کنند. عمران پرسید: ما خدا را با چه چیز شناخته‌‏ایم؟ حضرت فرمودند: با چیزى غیر از او. پرسید: غیر او چیست؟ حضرت فرمودند: مشیّت او، اسم او و صفت او و هرچیز دیگر شبیه به این‌ها و همگى اینها مخلوق، حادث و تدبیرشده خداوند هستند. عمران پرسید: او چیست؟ حضرت فرمودند: نور است، به این معنى که مخلوقاتش را ـچه از اهل آسمان باشند، چه از اهل زمین‌ـ هدایت مى‌‏کند و به‌جز بیان و اثبات وحدانیت او بیان چیزى دیگر بر من واجب نیست. عمران پرسید: آیا مگر این‌طور نیست که قبل از آفرینش ساکت بوده، سپس به نطق آمده است؟ حضرت فرمودند: سکوت در جایى معنى دارد که قبلاً نطقى در بین باشد.

به‌عنوان مثال، در مورد چراغ «ساکت» گفته نمى‌‏شود. و نیز در مورد کار چراغ، گفته نمى‌‏شود: «چراغ درخشید»؛ زیرا «نور» و «درخشش»، «کار» و «وجود» ى از چراغ نیستند؛ بلکه چیزى جز چراغ نیستند و فعل چراغ محسوب نمی‌شوند و خود چیزى جز نور نیستند. پس هنگامى که ما را روشنى مى‌‏بخشد، گوییم از براى ما روشن شد و ما روشنى جستیم و تو به آن روشنى، امر خود را مى‏‌یابى، در کار خویش، بینا می‌گردى. عمران گفت: من گمان مى‌‏کردم، خالق با آفریدن مخلوقات و تغییرى که در کارش ایجاد مى‌‏شود، از حالت خود دگرگون مى‏‌گردد. حضرت فرمودند: سخن محالى گفتى که موجود تغییر مى‌‏کند، مگر اینکه چیزى آن را تغییر دهد. آیا دیده‌‏اى که تغییر آتش، آن را تغییر دهد؟ یا تا حال دیده‌‏اى که حرارت خودش را بسوزاند؟ یا هیچ دیده‌‏اى که شخص بینا بینایى خود را ببیند؟ عمران گفت: نه، ندیده‌‏ام.

حال بفرمایید آیا او در مخلوقات است یا مخلوقات در اویند؟ حضرت فرمودند: او برتر از این حرف‌هاست. نه او در مخلوقات است و نه مخلوقات در اویند. والاتر و برتر از این حالت است. حال به حول و قوّه الهى برایت توضیح خواهم داد. بگو ببینم آیا تو در آینه هستى یا آینه در تو؟ اگر هیچ‌کدام در دیگرى نیستید چگونه خودت را در آینه مى‌‏بینى؟ گفت توسط نورى که بین من و آن هست. حضرت فرمودند: آیا آن نور را ـ‌بیشتر از آنچه در چشم خود مى‌‏بینى‌ـ در آینه مى‏‌بینى؟ گفت: بله. حضرت فرمودند: به ما نشانش بده. عمران جوابى نداد. حضرت فرمودند: از نظر من، نور بدون اینکه در یکى از شما دو تا باشد، تو و آینه را به خودتان نشان داده است.

این موضوع مثال‌هاى دیگرى هم دارد که جاهل را در آن‌ها راهى نیست. خداوند را داستان بالاتر است. سپس رو به مأمون نموده، فرمودند: وقت نماز شده است. عمران گفت: مولاى من، سؤال مرا قطع نکن. دلم نرم شده است. فرمودند: نماز می‌گذاریم و بازمى‌‏گردیم. سپس برخاستند و مأمون نیز از جاى برخاست. حضرت در داخل (اندرونى) نماز خواندند و مردم به امامت محمّد بن جعفر (عموى حضرت) در بیرون نماز گزاردند. سپس بیرون آمده و به جاى خود بازگشتند و عمران را فراخوانده، فرمودند: سؤال‌هایت را عنوان کن. گفت: بفرمایید: آیا یکتایى خداوند به حقیقت درک مى‌‏شود یا از روى وصف؟ حضرت فرمودند: خداوند ایجادکننده یکتا، همان موجودى که از اوّل بوده است، همیشه یکتا بوده، بدون اینکه چیزى به همراهش باشد. تک است و دومى ندارد. نه معلوم است و نه مجهول. نه محکم است و نه متشابه. نه در یادهاست و نه فراموش شده و نه چیزى است که نام چیز دیگرى از اشیاء غیر از خودش بر او نهاده شود.

این‌طور نیست که از وقتى (خاصّ) موجود شده باشد و تا وقت (معینى) باقى بماند یا قائم به چیز دیگر بوده باشد و یا تا مرز چیز دیگرى برپا باشد. به چیزى تکیه نکرده و در چیزى پنهان نشده است و این‌ها همه قبل از خلقت خلق است؛ چون چیزى غیر از خودش نبوده است و هر صفتى بر او قرار دهى، همگى صفاتى است حادث و ترجمانى است که موجب فهمیدن مى‌‏شود. و بدان که ابداع، مشیت و اراده، سه اسم براى یک چیز هستند؛ و اوّلین ابداع، اراده و مشیت او، حروفى بود که آن‌ها را اصل هر چیزى قرار داد و راهنمایى بر هر مدرک و روشن‌گرى بر هر امر مشتبهى نمود؛ و به‌وسیله آن حروف، هر چیز اعمّ از حقّ و باطل، فعل و مفعول، یا معنى و غیرمعنى از هم جدا و شناخته مى‌‏شود و همه امور بر آن‌ها جمع شده است و در آفرینش این حروف براى آن‌ها، معناى متناهى و وجودى غیر از نفس آن‌ها، قرار نداد؛ زیرا آن‌ها با ابداع و ایجاد، به‌وجود آمده‌‏اند و نور، در اینجا، اوّلین فعل خداست؛

خدایى که خود نور آسمان‌ها و زمین است و حروف از آن فعل، به فعلیت رسیده‌‏اند و آن‌ها حروفى هستند که اساس گفتار بر آن‌هاست و عبارات همگى از خداوند است که به خلق خود آموخته است. این حروف، سى و سه حرف هستند: بیست و هشت حرف از آنها نشانگر زبان‌هاى (لهجه‌‏هاى) عربى است. و از بیست و هشت حرف، بیست و دو حرف، نشانگر زبان‌هاى سریانى و عبرىّ است. و از میان آن‌ها پنج حرف در سایر زبان‌هاى عجم در مناطق مختلف، زبان‌ها، متفرّق و پراکنده است. و اینها پنج حرف هستند که از بیست و هشت حرف جدا شده‌‏اند که در نتیجه، حروف سى و سه حرف شد. و این پنج حرف، به دلایلى است که بیش از آنچه گفتیم، جایز نیست ذکر شود. سپس حروف را بعد از احصاءنمودن و شمردن آن‌ها «فعل» خود نمود؛ مثل این آیه شریفه: «کنْ فَیکونُ» (موجود شو، او نیز موجود شد).

«کن» صفت و خلقت خداست و آنچه که از آن ایجاد مى‏‌شود، مصنوع و مخلوق است، اوّلین خلقت خداوند عزّوجلّ ابداع است. بدون وزن و حرکت است، مسموع نیست، رنگ ندارد، قابل‌حسّ نیست. دومین مخلوق، حروف‌اند که وزن و رنگ ندارند. قابل شنیدن و وصف کردن هستند، ولى قابل‌دیدن نیستند. سومین مخلوق چیزى است از همه انواع محسوسِ ملموس. قابل چشیدن و قابل دیدن است. و خداوند تبارک و تعالى قبل از ابداع بوده است؛ زیرا قبل از خداوند عزّوجلّ و همراه او، چیز دیگرى نبوده است؛ و ابداع قبل از حروف بوده است و حروف چیز دیگرى غیر از خود را نشان نمى‌‏دهند. مأمون سؤال کرد: چطور غیر از خود، چیز دیگرى را نشان نمى‌‏دهند؟ حضرت فرمودند: زیرا خداوند تبارک و تعالى آن‌ها را براى معنى کنار هم جمع مى‌‏کند. وقتى چند حرف از آن‌ها را مثلاً چهار حرف یا پنج یا شش یا بیشتر یا کمتر را در کنار هم قرار مى‌‏دهد، براى معنایى است مُحدَث و جدید که قبلاً نبوده است.

 

عمران پرسید: ما چگونه مى‌‏توانیم این مطلب را (بهتر) بفهمیم؟ حضرت فرمودند: توضیح این مطلب چنین است که وقتى مقصود تو از این حروف، خود آن‌ها باشد، نه چیز دیگرى، آن‌ها را جداجدا ذکر مى‌‏کنى و می‌گویى: ا، ب، ت، ث، ج، ح، خ تا آخر. در این صورت معنایى غیر از خود این حروف در آنها نمى‏‌یابى؛ امّا وقتى آنها را کنار هم بگذارى و اسم و صفت براى معنى مورد نظر خود بسازى، نشانگر معنى و موصوف خود خواهند بود، آیا فهمیدى؟ گفت: بله. و بدان که صفت نمى‌‏تواند بدون موصوف باشد و نیز اسم بدون معنى، و حدّ بدون محدود نخواهد بود و صفات و اسماء همگى دالّ بر کمال و وجود هستند؛ و به مانند حدود، مثل تربیع (چهارتایى نمودن)، تثلیث (سه‌‏تایى نمودن)، و تسدیس (شش‏تایى نمودن)، دلالتى بر احاطه و فراگیرى ندارند؛ زیرا معرفت خداوند به وسیله صفات و اسماء درک مى‌‏شود و با حدّ قرار دادن توسط طول و عرض، قلّت و کثرت، رنگ و وزن و نظایر آن‌ها درک نمى‌‏شود. و هیچ‌چیز از این مذکورات، در مورد خداوند جلّ‌وتقدّس مصداق ندارد تا مخلوقات بتوانند با شناخت خود، او را (توسط این حدود) بشناسند.

و این مطلب، بالضّرورة، از گفته‌‏ها و دلایل ما ثابت مى‌‏شود؛ لکن صفات خدا، دالّ بر خداوند هستند. و او با اسماء خویش درک مى‌‏گردد و با وجود مخلوقات، بر وجود او استدلال مى‌‏توان کرد؛ به‌گونه‏اى که انسانِ طالب (حقیقت) نیازى به دیدن با چشم یا شنیدن با گوش و لمس با دست و احاطه کردن با جان و دل نخواهد داشت. و اگر صفات و اسمائش نشانگر او نبود و علم مخلوق معناى او را درک نمى‌‏کرد، مخلوق، اَسماء و صفات او را مى‌‏پرستید، نه معناى او را؛ و اگر غیر از آن بود، معبود یکتا غیر از «اللَّه» بود؛ زیرا اسماء و صفات غیر از او هستند. آیا فهمیدى؟ گفت: بله، بیشتر توضیح بدهید. حضرت فرمودند: مبادا سخنان جاهلان گمراه و کوردل را بر زبان آرى؛ همان کسانى که گمان دارند که خداوند براى ثواب و عقاب در آخرت حضور دارد، ولى در دنیا براى اطاعت و امیدوارى بندگان حضور ندارد؛ و حال آنکه اگر قرار بود حضور خداوند براى او مایه نقص و شکستگى باشد، در آخرت هم حضور نمى‌‏داشت؛ ولى این افرادى که چنین پندارى دارند، به سرگردانى دچار گشته‌‏اند و ندانسته، نسبت به حقّ کور و کر گشته‌‏اند؛ و این آیه شریفه، به این مطلب اشاره دارد: «وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمى‏ فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى‏ وَ أَضَلُّ سَبِیلًا» و هرکس در این جهان کور باشد، در آخرت نیز کور است و گمراه‌تر (سوره اِسراء، آیه ۷۲). منظور از کورى در این آیه، کورى از حقایق است؛

و عاقلان مى‌‏دانند که استدلال بر آن جهان ممکن نیست، جز با آنچه در این جهان است و هرکس بخواهد با آراء خویش و از پیش خود، به آن، عالِم گردد و آن را درک نماید، با این کار فقط از درک آن حقایق فاصله مى‌‏گیرد؛ زیرا خداوند، علم آن را نزد کسانى قرار داده است که عاقل‌‏اند و عالم، و اهل فهم مى‌‏باشند. عمران گفت: برایم بگویید آیا «اِبداع» مخلوق است یا غیرمخلوق؟ حضرت فرمودند: خلقى است ساکن که با سکون درک نمى‌‏شود؛ و بدین جهت مخلوق است که: شیئى است پدیدآمده و مُحدَث، و خداوند است که او را ایجاد نموده و پدید آورده و در نتیجه او «مخلوق» شده است؛ و به عبارت دیگر، خداوند است و مخلوقاتش، چیز سومى در این میان نیست. آنچه را خداوند خلق نماید، از مخلوق‌بودن سر باز نمى‌‏زند و خلق خداوند یا ساکن‏ است یا متحرّک، یا مختلف یا یکسان، یا معلوم است یا مشتبه؛ و هرآنچه حدّ پذیرد، مخلوق خداوند عزّوجلّ است. و بدان هرآنچه که حواست آن را ایجاد کند، معنایى است که با حواسّ قابل‌درک است، و هر حسى نشانگر همان چیزى است که خداوند در ادراکش برایش قرار داده است و فهم از قلب سرچشمه مى‌‏گیرد. و بدان آن یکتایى که همیشه برپا است، بدون هیچ اندازه و حدودى، مخلوقى با اندازه و حدّ (مشخّص) آفرید، و آنچه را که آفرید، دو چیز بود: اندازه و چیز با اندازه و هیچ‌کدام رنگ و وزن نداشت و قابل چشیدن نبود و یکى را وسیله ادراک دیگرى قرار داد و آن دو را آن‌گونه قرار داد که به‌خودى‌خود درک شوند و چیزى را به صورت تک، و قائم به خود، نه غیر از خود نیافرید، چون مى‌‏خواست راهى براى استدلال بر وجود خویش و اثبات آن قرار دهد.

خداوند تک است و یکتا. دومى ندارد که آن دومى بخواهد او را برپا نگاه دارد و کمکش کند و یا او را حفظ کند و مصون بدارد؛ ولى مخلوقات با اذن و خواست خداوند، بعضى، بعضی دیگر را حفظ مى‌‏کنند و نگاه مى‌‏دارند. مردم‏ در این مسئله با یکدیگر اختلاف کردند تا آنجا که به سرگردانى و حیرت افتادند و با استفاده از تاریکى، درصدد رهایى از تاریکى برآمدند؛ چون خداوند را با اوصاف خودشان وصف کردند (و در نتیجه به‌جاى هدایت‌یافتن و به منزل مقصود رسیدن، به گمراهى افتادند) و از حق دور شدند؛ و اگر خداوند را با صفات خود خدا و مخلوقات را نیز با صفات خودشان وصف مى‌‏کردند، به صواب سخن گفته بودند و دچار اختلاف نمى‌‏گشتند؛ ولى از آنجا که به دنبال چیزى رفتند که در آن سرگردان مى‏‌شدند، در آن گرفتار آمدند و خداوند هر آن کس را که بخواهد به راه راست هدایت مى‌‏فرماید. عمران گفت: سرورم شهادت مى‌‏دهم که او همان‌گونه است که وصفش نمودى؛ ولى سؤال دیگرى برایم باقى مانده است.

حضرت فرمودند: سؤال کن، عمران پرسید: (خدا) حکیم در چه چیزى قرار دارد؟ و آیا چیزى او را احاطه نموده است؟ و آیا از چیزى (یا جایى) نه چیزى دیگر (یا جاى دیگر) تغییر مکان مى‌‏دهد؟ یا نیازى به چیزى دارد؟ حضرت فرمودند: این مطلب از پیچیده‌‏ترین نکاتى است که مورد سؤال مردم مى‌‏باشد. و کسانى که دچار کاستى در عقل و فقدان علم (یا فهم) هستند، آن را نمى‌‏فهمند؛ و در مقابل، عقلاى منصف از درک آن عاجز نیستند. پس خوب در جواب من دقّت کن و آن را بفهم اى عمران: امّا نکته اوّل آن: اگر (خداوند) مخلوقات را به خاطر نیاز به آنان خلق کرده بود، جایز بود که بگوییم به سمت مخلوقاتش تغییر مکان مى‌‏دهد؛ چون نیاز به آن‌ها دارد؛ ولى او چیزى را از روى نیاز خلق نکرده است و همیشه ثابت بوده است؛

نه در چیزى و نه بر روى چیزى؛ اِلا اینکه مخلوقات یکدیگر را نگاه مى‌‏دارند و برخى در برخى دیگر داخل شده و برخى از برخى دیگر خارج مى‌‏شوند؛ و خداوند متعال با قدرت خود، تمام این‌ها را نگاه مى‌‏دارد و نه در چیزى داخل مى‏شود و نه از چیزى خارج مى‌‏گردد، و نه نگاهدارى آن‌ها او را خسته و ناتوان مى‌‏سازد و نه از نگاهدارى آنها عاجز است، و هیچ‌یک از مخلوقات چگونگى این امر را نمى‌‏داند، مگر خود خداوند و آن کسانى که خود، آن‌ها را بر این امر مطّلع ساخته باشد، که عبارت‌اند از: پیامبران الهى و خواصّ و آشنایان به اسرار او، حافظان و نگاهبانان شریعت او. دستور او در یک چشم برهم زدن، بلکه زودتر به اجرا درمى‌‏آید. هرآنچه را اراده فرماید، فقط به او مى‌‏گوید: موجود شو و آن شى‏ء نیز به خواست و اراده الهى موجود مى‌‏شود. و هیچ‌چیز از مخلوقاتش از چیز دیگرى به او نزدیک‌تر نیست و هیچ‌چیز نیز از چیز دیگر از او دورتر نیست. آیا فهمیدى عمران؟

گفت: بله، سرورم، فهمیدم و گواهى مى‌‏دهم که خداوند تعالى همان‌گونه است که توضیح دادى و به یکتایى وصفش نمودى، و گواهى مى‌‏دهم که محمّد بنده اوست که به نور هدایت و دین حقّ مبعوث شده است. آنگاه رو به قبله، به سجده افتاده، اسلام آورد.

 

زندگینامه محمد بن حسن طوسی

 

به نام آفریننده عشق

 

محمد بن حسن بن علی بن حسن (۳۸۵-۴۶۰ق)، مشهور به شیخ طوسی و شیخ الطائفه (به معنای بزرگ قوم / بزرگ شیعیان)، از مشهورترین محدثان و فقیهان شیعه بود. در رمضان سال ۳۸۵ق، در طوس یکی از شهرهای خراسان متولد شد. در ۲۳ سالگی از خراسان به عراق آمد و از اساتیدی چون شیخ مفید، سید مرتضی استفاده کرد. خلیفه عباسی، کرسی تدریس کلام بغداد را به او سپرد. هنگامی که کتابخانه شاپور در آتش سوخت، به نجف رفت و در آنجا تدریس و فعالیت علمی خود را شروع کرد که باعث ایجاد تدریجی حوزه علمیه نجف شد.

 

ویژگی ها

نظرات و نوشته‌های فقهی او مثل نهایه، الخلاف و المبسوط، مورد توجه فقیهان شیعه است. التبیان، کتاب مهم تفسیری اوست. شیخ طوسی در سایر علوم اسلامی مثل رجال، کلام و اصول فقه نیز صاحب‌نظر بود و کتاب‌های او جزء کتاب‌های مرجع علوم دینی است. او تحول در اجتهاد شیعی را آغاز کرد و مباحث آن را گسترش داد و در برابر اجتهاد اهل سنّت به آن استقلال بخشید.

شیخ طوسی از سرآمدان مکتب کلامی عقلگرای بغداد بود و روش استادان خود سید مرتضی و شیخ مفید را ادامه داد و به کمال رساند. شیخ طوسی در زمینه‌های مختلف علوم دینی به تالیف کتاب پرداخت و از رهگذر نفوذی که در جامعه علمی شیعه یافت و شاگردان بسیاری که تربیت کرد تاثیری دیرپای بر تفکر علمای شیعه گذارد. اجتهاد و عقلگرایی در فقه و عقاید شیعه با کوشش‌های شیخ طوسی بین شیعیان شیوه غالب شد و به سیطره روش اخبارگرایی برای چند سده پایان داد. وی را احیاگر علم اصول فقه و اجتهاد و نخستین کسی شمرده‌اند که باعث ورود اجتهاد به فقه شیعه شد.

پس از حمله ترکان سلجوقی به بغداد و حوادث پس از آن مانند آتش‌سوزی در کتابخانه شاپور و نزاع شیعه و سنی در بغداد، شیخ به نجف مهاجرت کرد و فعالیت علمی خود را در این شهر آغاز کرد و حوزه علمیه نجف با تلاش‌های او پاگرفت. شیخ توانست اوضاع تحصیلی آشفته و نابسامان نجف را تحت نظم درآورد و حلقه‌های درسی را تشکل بخشد. عده‌ای اندک، از کسانی که همراه شیخ از بغداد به نجف رفته یا شهرتش را شنیده بودند، به او پیوستند و دیری نپایید که شهر نجف مرکزیت علمی و فکری تشیع را از آن خود کرد. البته عده‌ای معتقدند پیش از ورود شیخ نیز در نجف حلقه‌های علمی و درسی شکل گرفته بوده است و نقش شیخ تثیبت و نظم‌بخشی به حوزه نجف بوده است.

وارد کردن روش عقلگرایانه و استدلال گرایانه در استنباط احکام فقهی اغلب به عنوان برجسته‌ترین دستاورد شیخ طوسی در تاریخ فقه شیعی شناخته می‌شود. پیش از شیخ طوسی روش حدیث گرایانه بر اندیشه فقهی شیعیان غالب بود. شیخ طوسی در کتاب المبسوط با بهره گیری از روش اجتهادی به استنباط احکام از روایات بر اساس قواعد اصولی پرداخت. روش اجتهادی شیخ طوسی تاثیر عمیقی بر سیر تاریخی فقه شیعه گذاشت و این روش تا مدت‌ها بدون رقیب در میان فقهای شیعه به کار گرفته شد. پس از شیخ حتی آرای فقهی وی نیز مورد قبول علما بود و کسی جسارت مخالفت با نظریات وی را نداشت، تا اینکه ابن ادریس باب اعتراض بر وی را گشود.

حل مسئله تعارض روایات رسیده از امامان، از دغدغه‌های شیخ طوسی بود. او با نگارش کتاب‌های تهذیب الاحکام و الاستبصار فیما اختلف من الاخبار روایات متعارض را جمع اوری کرد و به تأویل و توجیه تعارض‌ها و روش حل تعارض و استنباط احکام از این روایات پرداخت. توجه به فقه تطبیقی یا فقه مقارن از ویژگی‌های اندیشه فقهی شیخ طوسی است. اثر مهم او در این زمینه کتاب الخلاف فی الاحکام است.

شیخ طوسی نویسنده کتاب التبیان فی تفسیر القرآن است. کتاب التبیان نخستین تفسیر نوشته شیعیان است که تمام سوره‌های قرآن را در برمی‌گرفت. تفسیرهای شیعیان پیش از شیخ طوسی تنها به نقل روایاتی در تفسیر آیات قرآن بسنده می‌کردند. توجه شیخ طوسی به آرای دانشمندان شیعه و سنی و نقد و بررسی آرای تفسیری دیگر مفسران، استفاده از متون ادبی عرب پیش از اسلام و ارائه اطلاعات درباره لغات غریب قرآن و اختلاف قرائت و مسائل فقهی و کلامی و بلاغی آیات قرآن از جمله ویژگی‌های این تفسیر است.

از دید برخی، دیگر ویژگی روش تفسیری شیخ طوسی، رویکرد اجتهادی و عقل گرایانه او در تفسیر قران است که با رویکرد روایی مفسران قبل از او متفاوت بود. شیخ طوسی با استناد به آیات قرآنی، قرآن را متنی قابل فهم برای عقل بشر می‌داند و روایاتی را که تنها راه فهم قرآن را مراجعه به احادیث می‌دانند، نمی‌پذیرد.

از طوسی با عناوینی مانند فقیه الشیعه، فقیه الامامیه و شیخ الشیعه و عالمهم یاد کرده اند. اما در میان امامیه، مشهورترین لقب او شیخ الطائفه است. عنوان شیخ الطائفه درمیان امامیه، قبلاً به صفوانی اطلاق می شد. نجاشی که از معاصران شیخ طوسی بوده، از او با این عنوان یاد نکرده و فقط با عناوین «جلیل فی اصحابنا، ثقه، عین، من تلامذه شیخنا ابی عبدالله» از او نام برده است.

‌بنابراین، این عنوان پس از وفات طوسی یا دست کم پس از هجرت او از بغداد به نجف، به وی اطلاق شده است. در قرون بعدی، عنوان شیخ در میان امامیه به طوسی اختصاص‌یافت. قزوینی رازی در قرن ششم، طوسی را «فقیه عالم و مفسر و مقری و متکلم» خوانده و نوشته که قول و فتوای طوسی مورد اعتقاد کامل علمای شیعی است.

وی از طوسی با عنوان «شیخ کبیر» یاد کرده و در شمار «محققان شیعۀ اصولی» و در کنار سید مرتضی از او نام برده است. علامه حلی از طوسی با عناوین «شیخ الامامیه» و «رئیس الطائفه» یاد نموده و بحرانی، به نقل از برخی مشایخ خود، از وی با عناوین «شیخ الطائفه، رئیس المذهب، امام فی الفقه و الحدیث» نام برده است. آرای شیخ طوسی، پس از وی، در میان امامیه با قبول عام روبرو شد.

در برخی موضوعات، شیخ طوسی پیشگام علمای شیعه است. برای نمونه، او نخستین کس در میان شیعه است که تفسیری جامع بر سراسر قرآن نگاشت و کتابی تفصیلی در اصول فقه نوشت؛‌ بنابراین الذریعه استاد وی سید مرتضی که در ۴۲۰ تألیف شده، پس از آن نوشته شده است.

به نوشتۀ علامه حلی، همگی علمای امامی پس از شیخ طوسی به او اقتفا کرده و به ذکر آرای او بسنده نموده اند.  طوسی با تلفیق آرای متفاوت در میان شیعه، به نوعی، گردآورنده و تدوین کنندل آرا و آثار مکاتب مختلف در حوزۀ علوم دینی امامیه است. وی کوشید تا از عقاید علمی امامیه قرائتی معیار عرضه کند؛ قرائتی که دست کم تا دو قرن پس از وی جایگاه ویژۀ خود را نگاه داشت. از همین روست که علمای بزرگ شیعی قرون بعد، از وی با عنوان «المهذب للعقائد فی الاصول والفروع» یاد کرده اند.

شیخ طوسی راه میانۀ نص‌گرایی و اجتهاد فقهی را با تلفیق آموزه های مکتب قم و مکتب بغداد در میان امامیه استوار کرد و نهادینه ساخت. او را نخستین کسی دانسته اند که روش اجتهاد مطلق را در میان امامیه باب کرد. در کلام، طوسی بیشتر شارح مکتب کلامی مفید و سید مرتضی است، هرچند که مکتب کلامی قم و بغداد را تلفیق کرده و به همین دلیل، علمای امامی پس از وی آن را پذیرفته اند.

در مقدمه کتاب «النهایه» شیخ آمده است: گروهی از بزرگان شیعه؛ مانند حمدانی قزوینی، عبدالجبار بن عبداللّه مقری رازی و حسن بن بابویه، در بغداد  این کتاب را با مباحثه می کردند. در ضمن مباحثه هر کدام از آنها ایراداتی به ترتیب ابواب و فصول آن  و همچنین اشکالات سندی و مانند آن به کتاب وارد می کردند و در غیاب شیخ به او معترض بودند. البته این جریان در زمانی اتفاق افتاد که شیخ طوسی به نجف مهاجرت کرده بود.

در نهایت همه علماء جمع شده، قرار بر این گذاشتند که به نجف اشرف مشرف شده و سه روز، روزه بگیرند و غسل کنند و شب جمعه در حرم حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام بمانند و مشغول عبادت شوند، تا شاید از طرف حضرت علی علیه السلام مطلب برای همه روشن گردد.

پس دسته جمعی به نجف اشرف رفته و پس از سه روز روزه و عبادت، شب جمعه در حرم به علی علیه السلام متوسل شدند. اواخر شب به خواب رفته و همگی آنها حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را در خواب دیدند. آن حضرت به آنها فرموده بود: در فقه اهل بیت علیهم السلام، کتابی که سزاوار اعتماد و اقتداء و رجوع کردن به آن باشد؛ مانند کتاب النهایه تصنیف نشده؛ یعنی کتاب نهایه از تمام کتب فقهی شیعه معتبرتر است. علت آن هم این است که مصنف او با قصد خلوص برای خدا و بدون هیچ گونه غرض دیگری آن را نوشته است. پس آن کتاب، از هر جهت بی‏ نیاز کننده شما از کتاب های دیگر است، در صحت آن شک نکنید و به آن عمل کنید.

آنها وقتی از خواب بیدار شدند، هر یک اظهار نمودند خوابی دیده ‏اند که دلیل بر صحت کتاب نهایه است، ولی قرار گذاشتند که هیچکدام خوابشان را نقل نکنند، بلکه روی کاغذی بنویسند و بعد تطبیق نمایند تا چگونگی خواب ها معلوم شود. وقتی همه آنچه را در خواب دیده بودند روی کاغذ نوشتند، دیدند خواب همه یکی بوده، حتی عبارت ها نیز با هم هیچ فرقی نداشته است؛ برای همین، همگی خوشحال به منزل شیخ طوسی آمدند که داستان را به شیخ خبر دهند. وقتی وارد منزل شدند، شیخ به محض این که آنها را دید، فرمود: حرف و گفته مرا درباره کتاب قبول نکردید، تا از حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام تعریف و مدح آن را شنیدید؟

یکی از موثقین نقل می کند: وقتی که در نجف ساکن بودم، روزی مرحوم آیت الله العظمی خویی، پدرم را خواست. من نیز به همراه پدرم خدمت آن بزرگوار رسیدیم. ایشان رو به ما کرده و فرمودند: جنازه شیخ طوسی در حال تعمیر قبر نمایان شده و قرار است با چند نفر به زیارت بدن آن مرحوم برویم. لذا خواستم شما هم همراه من باشد. با هم به سوی مقبره شیخ طوسی رفتیم. مرحوم آیت الله العظمی آقای حکیم و مرحوم آیت الله العظمی شاهرودی و عده‌ای دیگر هم آمده بودند. همه ما مشاهده کردیم که جنازه شیخ طوسی پس از گذشت قرن‌ها تازه و سالم مانده است.

اساتید

  • احمد بن عبدالواحد بن احمد بزاز
  • احمد بن محمد بن موسی
  • حسین بن عبیدالله بن غضائری
  • شیخ ابوالحسین علی بن احمد بن محمد بن ابی‌جید
  • شیخ مفید

 

شاگردان

بیش از ۳۰۰ تن از مجتهدان شیعه و بسیاری از اهل سنت، از شاگردان شیخ طوسی بوده‌اند. نام برخی از آنها از این قرار است:

  • آدم بن یونس بن ابی مهاجر نسیفی
  • ابوبکر احمد بن حسین بن احمد خزاعی نیشابوری
  • ابوطالب اسحاق بن محمد قمی.
  • ابوابراهیم اسماعیل برادر اسحاق مذکور
  • ابوالخیر برکة بن محمد بن برکة اسدی
  • ابوالصلاح تقی بن نجم الدین حلبی
  • ابوابراهیم جعفر بن علی بن جعفر حسینی
  • شمس الاسلام حسن قمی
  • ابومحمد حسن بن عبدالعزیز بن حسن جبهانی
  • ابوعلی طوسی، فرزند شیخ طوسی
  • موفق الدین حسین بن فتح واعظ جرجانی
  • محیی الدین ابوعبدالله حسین بن مظفر حمدانی
  • ابوالصمصام و ابوالوضاح ذوالفقار حسینی مروزی
  • زین بن علی بن حسین حسینی

 

آثار

  • تهذیب الأحکام، در احادیث فقهی که از کتب اربعه شیعه است
  • الإستبصار فیما اختلف من الأخبار، در احادیث فقهی که از کتب اربعه محسوب می‌شود
  • کتاب الإمالی، که مطالب جلسات روایی اوست
  • کتاب الغیبة، که گردآوری و بحث در مورد روایات دوران غیبت کبرای مهدی می‌باشد
  • الابواب معروف به رجال شیخ طوسی
  • الفهرست
  • اختیار معرفة رجال، که شیخ به حذف اشتباهات و اصلاح اصل کتاب رجال کشی اقدام کرد
  • التبیان فی تفسیر القرآن
  • المسائل الدمشقیه فی تفسیر القرآن
  • المسائل الرجبیه فی تفسیر آیة من القرآن
  • النهایة فی مجرد الفقه و الفتوی
  • المبسوط فی الفقه الإمامیة

 

عروج ملکوتی

شیخ طوسی در شب دوشنبه ۲۲ محرم سال ۴۶۰ درگذشت و در نجف در خانه خویش به خاک سپرده شد. بنا به وصیت وی، آن جا تبدیل به مسجد شد. این مسجد هم‌اکنون در قسمت شمال بقعه علوی، به نام مسجد طوسی معروف است.

زندگینامه فضل بن حسن طبرسی

 

به نام آفریننده عشق

 

فضل بن حسن بن فضل طَبْرِسی (۴۶۸ یا ۴۶۹ق – ۵۴۸ق) ملقّب به امین الاسلام، از مفسّران نامدار شیعه و نویسنده تفسیر مجمع البیان است. او در قرن ششم قمری می‌زیست و محدّث، فقیه و متکلّم نیز بود. سال تولد او به طور دقیق مشخص نیست ولی برخی محققان آن را در سال‌های ۴۶۷ تا ۴۶۹ق دانسته‌ اند. محل تولد او نیز در منابع قدیمی نیامده است. نویسنده کتاب طبرسی و تفسیر مجمع البیان او را متولد مشهد دانسته است و برای مدعای خود منبعی ذکر نکرده است.

فرزند او ابونصر حسن بن فضل بن حسن طَبرِسی، صاحب کتاب «مکارم الأخلاق» است و نوۀ او ابوالفضل علی بن حسن بن فضل طبرسی، صاحب مشکاة الانوار است که در تکمیل کتاب مکارم الاخلاق نگاشته شده است.

 

ویژگی ها

درباره این که طبرسی اهل کجاست اختلاف شده برخی او را مازندرانی و برخی اهل تفرش می‌دانند. این اختلاف ناشی از اختلاف در آوانگاری شهرت طبرسی است. برخی آن را طَبَرسی خوانده‌اند، با این ادعا که این کلمه نشان‌دهنده انتساب به طبرستان است. میرزا عبدالله افندی در ریاض العلماء، محمدعلی مدرس تبریزی در ریحانة الادب  و محمدباقر خوانساری در روضات الجنات بر این اصرار دارند.

برخی نیز گفته‌اند نسبت به طبرستان، طبری یا طبرانی یا طبرستانی خواهد بود و نه طبرسی، بلکه نام دقیق مؤلف مجمع البیان، طَبْرِسی است که عربی شده تَفرِشی است و تفرشی منسوب به شهری در نزدیکی قم و اراک است. شبیری زنجانی رجال شناس و مرجع تقلید نیز او را اهل تفرش می‌داند.

فضل بن حسن طبرسى یکى از مفاخر شیعه است و در باره او هر چه گفته شود کم است، طبرسى یکى از محققین بى‏نظیر است که با گذشت چند قرن هنوز زنده و جاودان است، او در کلیه علوم و فنون عقلى و نقلى و معارف اسلامى دست داشته و در هر رشته از فرهنگ و فضیلت متبحر بوده است.

طبرسى، فقیهى ارجمند، ادیبى چیره دست، مفسرى بى ‏نظیر، مورخى بیمانند محدثى عالیقدر، متکلمى توانا و نویسنده بزرگ می باشد، تألیفات این مرد بزرگ و شخصیت عظیم الشأن و جلیل القدر در هر موضوعى از مباحث دینى مورد توجه علماء و محققین گرفته و در تمام اعصار و امصار و در همه شهرها و ولایات محل استفاده و استناد قرار دارد.

نخستین کسى که در باره طبرسى سخن گفته است ابن فندق بیهقى در تاریخ بیهقی است، وى گوید: طبرس منزلى است میان قاشان و اصفهان و اصل ایشان از آن بقعت است و ایشان در مشهد سناباد طوس متوطن بوده ‏اند، و مرقد او آنجا است بقرب مسجد قتلگاه و از اقارب نقباى آل زباره بودند.

و تصانیف بسیار است او را، و غالب بر تصانیف او اختیارات است، و اختیار از کتب رتبه بلند دارد، فان اختیار الرجل یدل على عقله، مثلا از کتاب مقتصد در نحو اختیارى نیکو کرده است بغایت کمال و از شرح حماسه مرزوقى اختیارى کرده است فی غایه الجوده، و او را تفسیرى است مصنف ده مجلد و کتب دیگر بسیار، و در علوم حساب و جبر و مقابله مشار الیه بود.

در «نامه دانشوران» گوید: اسمش فضل است پسر على بن فضل و لقبش امین الدین وى در علم تفسیر از أئمه و در فقه از مجتهدین و در حدیث از ثقات معدود میگردد و از مشاهیر مائه ششم هجرى محسوب مى‏شود، تصانیف او در فن شریف تفسیر اشتهار کامل و اعتبار تمام دارد، ترجمه حال این بزرگوار را صاحب ریاض العلماء که از تلامذه مجلسى دوم رضوان الله علیهما بوده است از همه علماء رجال و تواریخ بهتر نوشته است.

علماء رجال در احوال طبرسى رضوان الله علیه مینویسند که از جمله روایات شیخ طبرسی صحیفه الرضا علیه السلام است، و این صحیفه مبارکه قرب هفتصد بیت کتابت دارد فعلا در نزد نگارنده موجود است، احادیث منطویه و اخبار مرویه آن اختصاص دارد به حضرت امام ابو الحسن على بن موسى علیهما السلام، شیخ طبرسى آن را به سند خود که متصل مى‏شود به حضرت مقدس رضوى روایت فرموده، و اخذ روایت آن را در زمانى که مجاور تربت شریف حضرت رضا علیه السلام بوده نموده است.

از صاحب ریاض العلماء چنین نقل شده است که مشهور است طبرسی دچار سکته شد، گمان بردند که وفات یافته است. پس او را دفن کردند. طبرسی به هوش آمد و خود را در قبر دید. نذر کرد که اگر خدا او را از این بلا نجات دهد، کتابی در تفسیر قرآن تألیف کند. از قضا، شخصی قبر او را نبش کرد. هنگامی که نبش قبرکننده به درآوردن کفن‌های او مشغول شد، طبرسی دست او را گرفت. آن شخص ترسید. طبرسی قصه را برای او تعریف کرد. نبش قبر کننده او را بر دوش گرفته، به خانه رساند. طبرسی کفن خود و اموالی به نبش قبر کننده بخشید و آن شخص نیز از کار خود توبه کرد. طبرسی نیز در عمل به نذر خود کتاب مجمع البیان را تألیف کرد.

 

از منظر فرهیختگان

در «مجالس المؤمنین» آمده است: امین الدین، ثقه الاسلام، ابو على فضل بن حسن طبرسى از بزرگان مفسرین و ارکان علماى تفسیر است، و تفسیر بزرگ وى مجمع البیان خود دلیل بارزى است که این بزرگوار در علوم و معارف قرآن در چه پایه بلندى بوده و او را در میان علماى امت مقامى بسیار ارجمند است.

سید محسن امین صاحب اعیان الشیعه گوید: فضیلت و مقام طبرسى و بزرگوارى و عظمت وى در میان علماى امامیه روشن‏تر از این است که بیان گردد، وفور علم و دانش و کمالات عالیه وى بر همگان واضح و مبرهن است و کسى را در این مورد سخنى نیست، وثاقت و عدالت او نیز نزد علماى رجال محرز و مسلم میباشد، کتاب مجمع البیان بزرگترین شاهد بر وسعت اطلاعات و کمال او است.

در «نقد الرجال» آمده است: طبرسى از ثقات و اجلاء مذهب امامیه بشمار است عدالت و فضیلت و شایستگى وى بر هیچ کس پوشیده نیست، تصانیف و تألیفات او هر کدام در موضوع خود کم نظیر و قابل استناد میباشد، آثار طبرسى در میان آثار علماى شیعه مانند ستارگان فروزان میدرخشند.

در «روضات الجنات» آمده است: شیخ شهید سعید، و محقق فقیه فرید، امین الدین ابو علی فضل بن حسن طبرسى از فضلاى عالیقدر و محققین ارجمند است. طبرسى در فقه، حدیث، تفسیر، ادبیات، سر آمد علماى زمان خود بود و در هر دانشى تبحر داشت جلالت قدر و عظمت مقام وى در نزد همگان روشن و واضح است. تفسیر مجمع البیان و جوامع الجامع وى از مهمترین آثار علمى هستند که وفور دانش و کثرت اطلاعات او را بیان می کنند.

محدث نورى گوید: افتخار علماى اعلام و امین ملت اسلام، مفسر بزرگوار، فقیه ارجمند، ابو على فضل بن حسن طبرسى از بزرگان علماء و رجال کامل و با جلالت بی شمار است، تفسیر مجمع البیان که از هنگام تألیف تا کنون مورد استفاده مفسرین بوده و تمام جویندگان علوم قرآن از وى استفاده میبرند از آثار این عالم جلیل القدر است، این عالم بزرگوار تألیفات دیگرى نیز دارد که هر کدام در موضوع خود جالب و قابل استفاده می باشند.

محدث قمى گوید: فضل بن حسن طبرسى که دوست و دشمن به وفور علم و دانش و فضل و کمال وى گواهى میدهند یکى از ثقات فقهاء و محدثین عالیقدر است، مجمع البیان یکى از تألیفات این محقق عظیم الشأن است که شیخ شهید در باره آن گوید: مانند این تفسیر نوشته نشده و مؤلف آن از بزرگوارترین افراد علماى امامیه است.

 

اساتید

  • ابوعلی بن شیخ طوسی
  • ابوالوفاء عبدالجبار بن علی المقری رازی
  • حسن بن حسین قمی رازی
  • موفق الدین ابن الفتح الواعظ بکرآبادی
  • سید ابوطالب محمد بن الحسین حسینی قصبی جرجانی

 

شاگردان

  • فرزند وی، ابونصر حسن بن فضل صاحب کتاب مشهور مکارم الاخلاق
  • رشید الدین ابوجعفر محمد بن علی بن شهرآشوب
  • شیخ منتجب الدین
  • قطب راوندی
  • سید فضل الله راوندی
  • سید ابوالحمد مهدی بن نزار حسینی قاینی

 

آثار

  • مجمع البیان، کتابی است در تفسیر قرآن در ۱۰ مجلد که یکی از تفاسیرمهم‌ شیعی به شمار می‌آید.
  • جامع الجوامع یا جوامع الجامع
  • الوافی: این کتاب نیز تفسیر قرآن است
  • اعلام الوری باعلام الهدی
  • اعلام الهدی فی فضائل الائمة(ع)
  • تاج الموالید
  • الآداب الدینیة
  • النور المبین
  • الفائق

 

عروج ملکوتی

شیخ طبرسى در شب عید اضحى سال ۵۴۸ در شهر سبزوار دیده از جهان بست و جنازه ‏اش را به مشهد مقدس انتقال دادند و در مقبره قتلگاه به خاک سپردند، مزار طبرسى اکنون در مشهد مقدس در حاشیه غربى خیابان طبرسى (خیابانى که بنام وى نام‏گذارى شده) موجود است و در این اواخر یکى از مردان نیکوکار ساختمان مجللى بر روى آن ساخته، و در حال حاضر مزار او یکى از مزارات مشهور مشهد مقدس میباشد که روزى هزاران نفر از زوار و مجاورین آن را زیارت میکنند. افندی اصفهانی و محمد باقر خوانساری هر دو تصریح به شهادت طبرسی نموده‌اند، و حاجی نوری می‌نویسد: کسانی که شرح حال او را نوشته‌اند چگونگی شهادت او را ذکر نکرده‌اند، شاید وی با سم به شهادت رسیده و لذا شهادت او معروف نگردیده است. آیت الله سبحانی این ادعا را جزو اوهام دانسته که هیچ منبعی قبل از ریاض العلماء ندارد.

 

زندگینامه سید رضی

 

به نام آفریننده عشق

 

محمد بن حسین رضی به سال ۳۵۹ ق . در محله شیعه نشین کرخ بغداد، در خانه اى که از گلهاى عطر آگین ایمان و اخلاص و روشنایى علم و عمل آذین بندى شده بود، دیده به جهان گشود و نام زیباى محمد به خود گرفت. محمد که بعدها به شریف رضى و سید رضى شهرت یافت از خاندانى برخاست که همه از بزرگان دین و عالمان و عابدان و زاهدان و پرهیزکاران کم مانند و روزگار بودند.

پدر و مادر سید رضى هر دو از سادات علوى و از نوادگان سرور آزادگان حسین بن على علیه السلام بودند. نسب وى از جانب پدر با پنج واسطه به امام هفتم مى رسد. از این رو گاهى شریف رضى را رضوى مى خوانند. و از طرف مادر نسب وى با شش رابطه مى خوانند و از طرف مادر نسب وى با شش رابطه به امام زین العابدین علیه السلام مى رسد.

ویژگی ها

قرن چهارم پنجم ق. براى بغداد دوران طلایى به حساب مى آید. زیرا در آن موقع از نظر علم و ادب ، بغداد به اوج شهرت و عظمت خود رسیده بود و وجود ستارگان درخشان آسمان پرفروغ علم و معرفت، تشنگان فضیلت را به ضیافت کوثر دعوت مى کرد. از جمله آنان دانشمندان فرزانه و فقیه یگانه محمد بن محمد بن نعمان مشهور به شیخ مفید بود که در آن دیار حوزه درسى برپا کرد و به پرورش استعداد پرداخت و روز به روز بر رونق آن افزوده مى شد.

روزى همچون گذشته شیخ بزرگوار و عصاره تقوا، به منظور تدریس قدم بر مسجد براثا گذاشت و درس را شروع کرد. چند لحظه اى از شروع درس ‍ نگذشته بود که ناگهان نفسهاى گرم استاد در پشت قفس برخاست: سلام علیکم، بفرمائید!

طلبه ها به پشت سر برگشتند و در مقابل دیدگان زده خود بانوى محترمى را دیدند که دست دو فرزند کوچک را گرفته بود. بانوى پاکدامن در کمال متانت رو به شیخ کرد و گفت : اى شیخ! اینان دو فرزند سید مرتضى و سید رضى هستند، به خدمت شما آورده ام تا فقه به آنان بیاموزى. با شنیدن این کلام شیخ شروع به گریستن کرد و…

حاضران در وادى حیرت پى علت مى گشتند تا اینکه کلمه شگفتاى استاد آنها را متوجه خود ساخت. شیخ با چشمانى اشک آلود گفت: حالا حقیقت برایم آفتابى شد و رؤ یاى شگفتم تعبیر گردید.

و بعد در دوران حیرت پى بحث به استراحت پرداخته بودم خواب دیدم در همین مسجد نشسته ام و مشغول تدریس هستم. در خواب بى بى دو عالم، فاطمه زهرا علیه السلام را دیدم که دست دو فرزندش امام حسن و امام حسین علیهما السلام را گرفته بود و رو به من فرمودند: اى شیخ ! دو فرزندم حسن و حسین را پیش آوردم تا فقه فقه شان بیاموزى.

هنوز حلاوت حضورشان رامى چشیدم که از عالم خواب بیدار شدم و در دریاى تفکر فرو رفتم خدایا! من کجا و استادى دو امام معصوم کجا؟! با این افکار به مسجد آمدم تا اینکه این زهراى اطهر علیها السلام با دو غنچه از گلستان محمدى از در مسجد وارد شدند و من به تعبیر رؤیاى خود رسیدم. از همین روز شیخ مفید و تربیت سید مرتضى و سید رضى را به عهده گرفت و در پرورش آنان نهایت سعى و تلاش خود را به عمل آورد.

سید رضى از همان اوایل کودکى با اشتیاق فراوان به تحصیل و فراگیرى علوم رو آورد. وى علاوه بر جدیت و پشتکارى برخوردار بود که پیشرفت علمى و ادبى او را سرعت مى بخشید. در حقیقت در قرن چهارم تا حدودى از بین رفته بود. از این رو در دو فرقه بزرگ و نیرومند تشیع و تسنن در جوى مسالمت آمیز زندگى مى کردند و روح تفاهم و هبستگى باعث شده بود که دانشمندان هر دو فرقه به طور آزاد به ارائه افکار و اشاعه مذهب بپردازند. سید رضى از این فرصت استثنایى بهره هاى فراوان برد و علوم مختلف مانند قرائت قرآن، صرف و نحو، حدیث، کلام، بلاغت فقه، اصول تفسیر و فنون شعر و غیره را بیاموخت تا اینکه در بیست سالگى از تحصیل بى نیاز گشت و خود در صف استادان و محققان نامدار قرار گرفت.

سید رضى از بزرگترین صاحبان فصاحت و بلاغت بود که از درکى صحیح و ذوقى سلیم برخوردار بود. وى اولین چکامه قصیده اش را در مدح و ستایش اهل بیت صلى الله علیه و آله هم آوازه با خروش دجله روان ساخت. او در آن هنگام بیش از ۹سال نداشت اما چنان مهارتى از خود نشان داد که همگان ، را شگفت زده کرد. او در طول حیات شعر و شاعرى گذاشت که لقب اشعر قریش و اشعر عرب سرآمد شعراى قریش و عرب را به خود اختصاص داد و آثار گران بهایى از جمله دیوان اشعار که به گفته ثعالبى چهار مجلد مى باشد به یادگار گذاشت.

پدر بزرگوارش تا انقراض حکومت پر اقتدار عضدوالدوله دیلمى در قلعه شیراز زندانى بود و در طول این هشت سال، شریف رضى که دوران کودکى خود را مى گذراند در هاله اى از غم و اندوه به سر مى برد. در دوران زمامدارى صمصام الدوله، ابو احمد پدر سید رضى از بند اسارت آزاد گشت و سید رضى با سرودن اشعارى مقدم پدر از گرامى داشت.

سید رضى دانشمندى متعهد، وظیفه شناس و عاشق خدمت بود. او تحصیل علم را براى روشنگرى افکار و اندیشه هاى جامعه مى خواست و از نفوذ اجتماعى و سیاسى خود به منظور تشکل نیروهاى مخلص و یارى رساندن به همنوعان خود استفاده مى کرد. سید رضى هیچگاه خود را در کنج کتابخانه و گوشه مسجد و مدرسه محبوس و محصور نساخت و هرگز در را روى محبوس نبست.

جوانمردى همچون سید رضى رسالت خود را فقط در بحث و تحقیق و تالیف و شعر و شاعرى نمى دید بلکه با پیروى از جد بزرگوارش امیر مؤ منان على علیه السلام به دستگیرى از محرومان و ستمدیدگان مى شتافت و نصرت دین خدا را هدف نهایى خود حکومت مردان فرومایه و غاصبان خلافت قرار گیرد. او شیفته خدمت بود نه تشنه قدرت. از این رو تنها مسئولیتهایى را به عهده گرفت که ویژگیهاى مردمى داشت؛ مانند نقابت علویان، امارت حاجیان و دیوان مظالم.

سید رضى همه خلفاى بنى عباس را غاصب مى دانست و از آنها متنفر بود، بخصوص از القادر بالله زیرا مردى خود خواه و جاه طلب و متعصب و پرکینه و عقده اى بود و در پى بهانه اى مى گشت تا ابهت و شخصیت اجتماعى و وجهه علمى و روحانى سید رضى را از بین ببرد. از طرفى دیگر سید رضى در همان زمان تنفر و انزجار خود را طى اشعارى آشکار ساخت که همچون رعد در همه جا پیچید و غوغایى به پا کرد…

من لباس ذلت در دیار دشمنان بپوشم، حال آنکه در مصر علوى (شیعى) حکومت کند!
هنگامى که اشعار آتشین سید رضى به گوش خلیفه رسید سخت برآشفت. و بر مجلسى برپا کرد تا سید دلتنگى و نفرت خود را از حکومت بنى عباس ‍ و بغداد (مرکز خلافت عباسیان) دل آزرده کند در مصر – سرزمین علویان – به سر مى برد.

سید رضى با تمام شهامت و شجاعت دعوت خلیفه را رد کرد و در مجلس ‍ وى حاضر نشد. از این رو خلیفه غضبناک شد. سید رضى را از تمام مسئولیتهاى مهم اجتماعى برکنار کرد. در مجلس خلیفه صورت جلسه اى هم تدارک دیده بودند که مى خواستند از آن بر ضد حکومت علویان مصر کنند. وقتى صورت جلسه را براى امضا پیش سید رضى آوردند از امضاى آن امتناع ورزید.

سید رضى سخنورى شجاع و بى باک اقیانوسى بیکران و روحش سراسر امواج خروشان حماسه بود که بر ساحل نظاره ها رخ مى نمود و از بیشه بى انتهاى دلش درختان پرصلابت شهامت به بلنداى مجاهدت، قد بر مى افراشت. او از هیچ مقام و قدرت و صاحب منصبى واهمه به دل راه نمى داد. سید والامقام همه خلفاى بنى عباس را غاصبان خلافت و ولایت و حکومت اسلامى مى دانست و هر چند بنا به شرایط نامناسب زمان مجبور به مبارزه منفى بود، با این حال لحظه اى از فکر براندازى نظام و ترسیم کربلا و تجدید عاشورا غافل نبود.

او همیشه به انتظار یارى بخت و مساعدت زمان به سر مى برد تا بر ضد طاغوتیان و حاکمان ظلم و جور، خروشى بى امان از دل پر جوش حسنیان برآورد و با خشکاندن ریشه ظلم و فساد، زمامدارى امت اسلامى را به دست گیرد و بار دیگر عدل على علیه السلام را بگستراند. آن سید مجاهد افکار انقلابى خود را در مجالس ‍ خصوصى ، ضمن اشعار حماسى به رفقاى صمیمى و هم مرام خویش بازگو مى کرد. و بنا به فکر بلند سیاسى که داشت خود را برتر از خلیفه مى دانست.

سید رضى روزى نزد الطایع بالله نشسته بود و بى اعتنا به جاه و جبروت خلیفه محاسن خود را به دست گرفته، به طرف محاسن خود را به دست گرفته، به طرف بینى بالا مى برد. خلیفه روباه صفت که خواست بر سید طعنه بزند و قدرت پر زرق را به رخ او بکشد، رو به سید گفت: گمان مى کنم بوى خلافت را استشمام مى کنى ؟! سید رضى با همان متانت و شجاعت همیشگى پاسخ داد: بلکه بوى نبوت را استشمام مى نمایم!

سید بزرگوار در کنار کارهاى بس سنگین نقابت و دیوان مظالم و… همواره به فکر تحصیل طلاب بود. از این رو در پى طرحى نو به منظور بالا بردن سطح معلومات شاگردان افتاد که نتیجه اندیشه اش ایجاد دانشگاه شبانه روزى شد که تا آن زمان سابقه نداشت. او با اینکه از تمکن مالى کم بهره بود مع الوصف نداشت. وقتى دید گروهى از طالبان علم و شاگردانش پیوسته در ملازمت او هستند خانه اى تهیه کرد و آن را به صورت مدرسه جهت شاگردان خود درآورد و نامش را دارالعلم نهاد و تمامى نیازمندیهاى طلاب را براى آنها فراهم کرد سید رضى براى دارالعلم کتابخانه و خزانه اى با کلیه وسایل و لوازم فراهم کرد.

باید دانست که تاسیس دارالعلم سید رضى ده ها سال پیش از تاسیس مدرسه نظامیه بغداد و با وجود هنگفت دولتى از سوى خواجه نظام الملک طوسى (سال ۴۵۷ ق .) صورت گرفته است. او تقریبا حدود هشتاد سال بعد از سید رضى به این کار اقدام ورزیده است.

سید رضى در دوران جوانى به تفسیر و توضیح آیات الهى روى آورد. عشق و علاقه وى به قرآن از همان اوایل کودکى آغاز شده بود. چنانکه بعد از یادگیرى، انس دایم و رابطه همیشگى با قرآن برقرار کرد. او همواره با زمزمه کلام الهى آینه دل را جلا مى بخشید.

هر روز که سپرى مى شد برگ زرینى به دست تواناى سید رضى بر تاریخ تابناک اسلام افزوده مى گشت. او با قلمى روان و علمى فراوان خدمات ارزنده اى ارائه کرد. براى کتاب وحى تفسیر نوشت، احکام فقهى تدوین کرد، با اشعار نغز و قصیده هاى بلند خود سیل معارف روان ساخت و مسئولیت هاى طاقت فرساى دینى، سیاسى، اجتماعى را بر عهده گرفت.

وى مى بایست از فضاى آزاد به وجود آمده کمال استفاده را مى برد و با شناساندن اصالت شیعه، اسلام واقعى را به جهانیان معرفى مى کرد. سید رضى به خوبى مى دانست که رسالت بدون امامت ناقص است و شهر علم پیامبر صلى الله علیه و آله بدون وجود على علیه السلام شهرى بى دروازه مى ماند و بدون معصوم قرآن بدون مفسر خواهد بود. مى بایست قدم به میدان گذاشت و اقدامى کرد و کارى را که انجام آن براى گذشتگان میسر نگشته است به سر منزل مقصود رساند.

شریف رضى با این تفکر الهى کار بزرگى را آغاز کرد. همان کارى که ثمره شیرینش در کلام بلند مولا على علیه السلام به بار نشست و کتاب همیشه جاودان نهج البلاغه را به ارمغان آورده، نام و یاد سید رضى را براى همیشه زنده نگه داشت. در حقیقت او اولین عالمى است که کلمات و خطبه هاى سراسر بلاغت امیرالمومنان على علیه السلام را گردآورى و تدوین کرد.

سید رضی، روزی در نماز به برادر بزرگتر خود سید مرتضی علم الهدی اقتدا نموده بود. وقتی همه به رکوع رفتند، در میانة نماز مرحوم سید رضی نماز جماعت خود را به هم زد و به صورت فُرادی نمازش را از سرگرفت. بعضی از مردم اعتراض نمودند که: چرا نماز را به جماعت تمام نکردی؟ آن جناب در جواب گفت: من دیدم برادرم در رکوع در دریای خون غوطه ور شده بود و به همین خاطر نماز خودم را فرادی خواندم.

سؤال کنندگان، این سخن وی را به گوش برادرش سید مرتضی رساندند و آن جناب وقتی این سخن را شنید، خطاب به آنها فرمود: بلی، برادرم راست گفته است؛ چرا که من در وقت رکوع نماز، فکرم رفت سراغ مسئله ای در مورد حیض که از من سؤال شده بود (و به راستی که باطن این فکر من، برای او ممثّل شده است).

علی اکبر الهیان می فرمود: سید رضی به مقاماتی رسیده بود که می توانست روح خود را از تن جدا کند و در عالم موجودات به سیر و سیاحت بپردازد؛ اما یک وقت که تازه روح خود را از بدن خارج کرده بود مادرش برای کاری به اتاق رفت و او را صدا زد؛ اما جوابی نشنید. سید رضی فهمید و دست و پاچه شد تا مادرش از رازش اطلاع پیدا نکند. بنابراین فورا خود را به بدنش رسانید و از آن به بعد به خاطر مادرش چنین کاری نمی کرد.

 

از منظر فرهیختگان

عبدالملک ثعالبى، شاعر معاصر سید رضى در کتاب تحقیقى و ادبى خویش یتیمه الدهر در وصف سید مى نویسد: تازه وارد ده سالگى شده بود که به سرودن شعر پرداخت. او امروز سرآمد شعراى عصر ما و نجیب ترین سروران عراق و داراى شرافت نسب و افتخار حسب، و ادبى ظاهر و فضلى باهر و خود داراى همه خوبى هاست.

خطیب بغدادى در کتابش موسوم به تاریخ بغداد مى گوید: رضى کتابهایى در معانى قرآن نگاشته است که مانند آن کمتر یافته مى شود.

جمال الدین ابى المحاسن یوسف بن تغرى بردى اتابکى در کتاب النجوم الزاهره فى ملوک مصر و القاهره مى نویسد: سید رضى موسوى، عارف به لغت و احکام و فقه و نحو و شاعرى فصیح بود. او و پدرش و برادرش پیشواى شیعیان بودند.

 

اساتید

  • ابو اسحاق ابراهیم بن احمد طبرى
  • ابوعلى فارسى
  • ابوسعید سیرافى
  • قاضى عبدالجبار بغدادى
  • عبد الرحیم بن نباته
  • ابومحمد عبدالله بن محمد اسدى اکفافى
  • ابوالفتح عثمان بن جنى
  • ابوالحسن على بن عیسى
  • ابوحفص عمر بن ابراهیم
  • ابوالقاسم عیسى بن على

شاگردان

  • سید عبد الله جرجانى، مشهور به ابوزید کیابکى
  • شیخ محمد حلوانى
  • شیخ جعفر دوریستى
  • شیخ طوسى
  • احمد بن على بن قدامه
  • ابوالحسن هاشمى
  • مفید نیشابورى
  • ابوبکر نیشابورى خزاعى
  • قاضى ابوبکرى عکبرى
  • مهیار دیلمى

آثار

  • تلخیص البیان عن مجازات القرآن
  • حقایق التاءویل فى متشابه التنزیل
  • معانى القرآن
  • خصایص الائمه
  • نهج البلاغه
  • الزیادات فى شعر ابى تمام
  • تعلیق خلاف الفقهاء
  • کتاب مجازات آثار النبویه
  • تعلیقه بر ایضاح ابى على
  • الجید الحجاج
  • دیوان اشعار

 

عروج ملکوتی

سید رضی در سن ۴۷ سالگی و در سال ۴۰۶ (قمری) در شهر بغداد درگذشت و در کاظمین، در کنار قبر امام موسی کاظم و امام جواد علیهما السلام دفن شد.

زندگینامه سید مرتضی علم‌الهدی

 

به نام آفریننده عشق

 

علی بن حسین بن موسی (۳۵۵-۴۳۶ق) معروف به سیدِ مرتضی، شریف مرتضی و علم الهدی، فقیه و متکلم امامی و از شخصیت‌های پرنفوذ اجتماعی شیعه در دوره آل بویه بود. سید مرتضی مانند پدر و برادرش سید رضی، مدتی نقیب طالبیان، امیرالحاج و رئیس دیوان مظالم بود و در بغداد زندگی می‌کرد و نزد خلفای عباسی و حاکمان آل بویه احترام ویژه‌ای داشت.

گویند شیخ مفید در رویا دید که فاطمه زهرا حسنین را پیش او آورده است و می‌فرماید: «یا شَیخ عَلِّمهُما الفقه» (به ایشان فقه آموز). فردا صبحِ همان شب، فاطمه مادر سید مرتضی و سید رضی، دو پسر خود را که در آن موقع خردسال بوده‌اند پیش شیخ مفید آورد. فاطمه مادر کودکان، همان عبارت مذکور در رویا را به زبان آورده گفت:

«ای شیخ، ایشان پسران من هستند. این‌ها را نزد شما آورده‌ام که فقه تعلیم آنها دهی.»

سید مرتضی بر حجیت عقل در عقاید و مباحث کلامی تأکید داشته و علاوه بر آن، در اندیشه‌های فقهی خود نیز رویکردی عقل‌گرایانه داشته است. وی از پیشگامان روش اجتهادی در فقه شیعه دانسته شده است که بر خلاف اخباریان، در استنباط احکام از ادله عقلی بهره می‌برده است.

 

ویژگی ها

آثار بسیاری در فقه، اصول فقه، تفسیر قرآن از او بر جای مانده است. سید مرتضی همانند استادش شیخ مفید، حجیت خبر واحد را انکار می‌کرده است. به باور او، استناد به خبر واحد نه‌تنها در موضوعات اعتقادی جایز نیست، بلکه در استنباط احکام فقهی نیز راهی ندارد.

سید مرتضی القاب متعدد و مشهوری دارد؛ از آنجا که نسب او، هم از سوی پدر و هم از سوی مادر حسینی است، به او «شریف» می‌گویند. همچنین او به «علم‌الهدی» معروف است.

خوانساری می‌نویسد ابوسعید محمد بن حسین وزیر القادر بالله (خلافت ۳۸۱–۴۲۲) در سال ۴۲۰ بیمار شد. شبی در خواب دید که علی بن ابی‌طالب به او می‌فرماید: «به علم‌الهدی بگو برای تو دعا کند تا از بیماری بهبود یابی.» وزیر گفت: «ای امیرالمؤمنین، علم‌الهدیٰ کیست؟» فرمود: «علی بن حسین موسوی است.» چون از خواب برخاست، نامه‌ای به سید مرتضی نوشت که برای او دعا کند و در آن نامه او را علم‌الهدیٰ (پرچم هدایت) خواند. سید مرتضی در ابتدا از قبول این لقب امتناع می‌ورزید تا آن که خلیفه پیام فرستاد که شایسته است لقبی را که جدت داده‌است بپذیری و ابا نکنی. القادر بالله حکم رسمی کرد که همه از دیوان‌ سالاران دربار گرفته تا عامهٔ مردم او را با این لقب بخوانند و این گونه او ملقب به «علم الهدی» گردید و تا قبل ایشان هیچ عالم شیعی ملقب به این لقب نبوده است.

سید مرتضی رابطه نزدیکی با سلاطین آل بویه و خلفای عباسی داشت. او در اشعارش خلیفة القائم و تعداد دیگری از خلفای عباسی را مدح کرده است.

شریف مرتضی از سال ۴۰۶ق از سوی سلطان آل بویه و خلیفه عباسی، نقیب علویان، امیرالحاج و رئیس دیوان مظالم شد؛ مناصبی که پیش از او پدر و برادرش شریف رضی بر عهده داشتند.

سید مرتضی در رساله‌ای با عنوان «فی العمل مع السلطان» به پرسشی از مشروعیت همکاری با دستگاه حکومت پاسخ می‌دهد. همکاری با حاکم عادل که همان امام معصوم است جای بحثی ندارد و مسئله اصلی که برای فقهای شیعه و از جمله سید مرتضی مطرح بوده این است که آیا همکاری با سلطان ستمگر در عصر غیبت امام و پذیرش مسئولیت در چنین حکومتی صحیح است یا نه. به نظر سید مرتضی همکاری با حاکم ستمگر در صورتی که این همکاری فایده‌های عقلی و شرعی داشته باشد، یعنی فرد بتواند در مسئولیت خود رفع ظلم و اقامه عدل کند یا حدود الهی را اجرا کند، صحیح است.

برخی نویسندگان شیعه همکاری سید مرتضی با حکومت عباسیان و آل بویه را بر اساس همین مبنا تبیین می‌کنند و نزدیکی او به خلفا و ستایش آنها را در راستای هدف او برای ماندن در دستگاه حکومتی و خدمت به جامعه شیعه ارزیابی کرده‌ اند.

سید مرتضی در بسیاری از علوم عصر خویش از جمله کلام، فقه، اصول، تفسیر و فلسفه و انواع علوم ادبی به نگارش آثاری دست زده و سرآمد بوده است. مسئله محوری دراندیشه سید مرتضی، پیروی او از مکتب عقل‌گرایی است که در جنبه‌های مختلف اندیشه کلامی و فقهی او تأثیر گذاشته و اندیشه‌های او را به افکار استادش شیخ مفید نزدیک کرده است.

سید مرتضی متفکری عقل‌گرا و جزو بزرگان مکتب کلامی عقل‌گرای بغداد بود. برخی وی را پایه‌گذار مکتب کلامی بغداد متأخر دانسته و معتقدند مکتب کلامی سید مرتضی، اولین مکتبی بود که نظامی منسجم و مفصل از اعتقادات امامیه ارائه کرده است. همچنین این مکتب را عقل‌گرایانه‌ترین مکتب در کلام امامیه شمرده‌اند.

از دیدگاه سید مرتضی جستجوی عقلی و استدلالی در مباحث مرتبط به خداشناسی واجب است؛ چرا که شناخت خدا بدیهی نیست و در شناخت خدا نمی‌توان به شنیده‌ها و دلایل سمعی (روایات و متون دینی) استناد کرد؛ زیرا حجیت متون دینی حاصل اعتقاد به وجود خداوند و شناخت اوست. به عقیده سید مرتضی اعتقاد به خداوند تنها بر مبنای تقلید و پذیرش سخن دیگری بدون هیچ حجت و استدلالی، قابل قبول نیست.

سید مرتضی بر حجیت عقل در عرصه عقاید و مباحث کلامی تأکید داشته و هر چیزی را که مخالف عقل باشد باطل می‌شمرد. از این رو، وی در هنگام تعارض روایات با عقل، جانب عقل را می‌گرفت و معتقد بود همه روایات وارد شده در متون صحیح نیستند. برای نمونه او روایاتی که مستلزم قول به تشبیه و جبر و رؤیت خداوند و قدیم بودن صفات اوست و نیز روایاتی را که برخی خرافات مانند فرشته بودن رعد و برق را تأیید می‌کنند، نمی‌پذیرفت و به تاویل آیاتی که با اصول عقلی ناسازگار به نظر می‌رسند می‌ پرداخت.

اندیشه‌های سید مرتضی از نظر رویکرد عقل‌گرایانه، به معتزله نزدیک بود، چنانکه برخی از اهل سنت او را از معتزله به حساب آورده‌اند. در عصر زندگی سید مرتضی، اندیشه معتزله در بغداد که محل زندگی سید بود رواج زیادی داشت و سید مرتضی از این شرایط تأثیر پذیرفت. با این حال، او در مقام متفکری شیعه در برخی از مبانی فکری با معتزله مخالفت داشت و در کتاب الشافی به نقد اندیشه قاضی عبدالجبار معتزلی پرداخت و در عقایدی مانند امامت، عصمت پیامبران، منزلة بین المنزلتین و اراده الهی با معتزله هم‌رأی نبود.

در اندیشه سید مرتضی، متون نقلی و روایات دینی در موضوعات کلامی کاملا بی‌استفاده نیستند و در کنار عقایدی که تنها از طریق عقل به دست می‌آید، برخی از باورهای کلامی از طریق نقل و عقل قابل دریافت است؛ مانند امامت. در پاره‌ای از اندیشه‌های کلامی نیز نقل تنها دلیل است.

سید مرتضی نه‌تنها در اندیشه کلامی خود، بلکه در عرصه اندیشه فقهی نیز رویکردی عقل‌گرایانه داشته و به حجیت عقل در کشف احکام -در صورت نبود قراین نقلی- باور داشته است. او همچنین یکی از پیشگامان روش اجتهادی در فقه شیعه است. در استنباط احکام، از ادله اصول لفظیه و عقلیه استفاده می‌کرده و با محدّثان و اخباریان موافق نبوده است. او در برخی مسایل فقهی که به گفته او با استناد به اصول عقلی قابل دریافت بوده است، استناد به دلایل سمعی را لازم نمی‌دانسته، گرچه با این حال به جواز استفاده از نقل در حیطه فروع دین اعتقاد داشته و اثبات برخی از احکام و حتی عقاید را تنها از طریق نقل ممکن می‌دانسته است.

سید مرتضی مانند استادش شیخ مفید، حجیت خبر واحد را نمی‌پذیرفت. به عقیده او استناد به خبر واحد نه تنها در موضوعات اعتقادی بلکه در فقه نیز جایز نیست. به نظر او، عدالت راوی در حجیت خبر واحد شرط است و یکی از شروط عدالت این است که راوی جزء فرقه‌های انحرافی شیعه نباشد؛ در حالی که بسیاری از روایات فقهی را این گروه از راویان، از جمله راویان واقفی یا غالی نقل کرده‌اند، از این رو ،شرایط اعتماد به خبر واحد برآورده نمی‌شود.

سید مرتضی ادیبی ممتاز و سرشناس بود. از سید مرتضی آثار ادبی متعددی به جای مانده است. از جمله شعرهای او در شش جلد و همچنین کتاب مشهوری با عنوان «الدرر و الغرر» شامل مباحث ادبی و واژه‌شناختی و نحوی. افزون بر آن، سید مرتضی رساله‌هایی در نقد آثار ادبی پیش از خود نوشته است.

سید مرتضی در وصیتش آورده است: وصیت می‌کنم که تمام نمازهای مرا دوباره بخوان زیرا من این است که شاید نمازهای من صد در صد خالص برای خدا انجام شود بلکه درصدی از آنها برای لذت روحی و معنوی خودم به انجام رسیده باشد! پس همه را قضاوت کنید زیرا اگر یک درصد از هم برای غیر خدا انجام شود باید شایسته درگاه الهی باشد و می‌ترسم به همین اعمال و راز و نیازهای مورد پذیرش خدای منان قرار نگیرد!»

نقل است: میان سید مرتضی و شیخ مفید در مسئله‌ای اختلاف شد. پس به خدمت حضرت اميرالمؤمنين رسیدند و سؤال خود را نوشتند و بر بالای صندوق گذاشتند. در آنجا به خط سبز نوشته بود: «أنت شیخی و مُعْتمَدی والحق مَع ولدی علم الهُدی»

نقل است: هنگامی که در حضور خواجه نصیرالدین طوسی از سید مرتضی یاد می‌شد، وی می فرمود: صلوات الله علیه! سپس می گفت: چگونه بر سید مرتضی صلوات نفرستم؟

 

از منظر فرهیختگان

علامه بحرالعلوم در مورد او گفته است: او سرور علمای اسلام و پس از ائمه اطهار علیهم السلام از همه کس برتر است.

نجاشی در مورد ایشان می گوید: علومی را فرا گرفت که در زمان او هیچ کس به پایه ایشان نرسید.

علامه امینی در مورد او می گوید: قلم را نمی توان سرزنش کرد که چرا در توصیف سید مرتضی درمانده است و سخنوران مبرز را نمی توان نکوهش نمود که چرا در بیان فضائل او به لکنت افتاده اند.

شیخ طوسی در مورد او می گوید: سید مرتضی در علوم گوناگون، نادر دوران است. در علوم فقه، کلام، ادب، اصول فقه، شعر و… جلوتر از همه دانشمندان است.

علامه حلی در کتاب «خلاصه» دربارهٔ او گوید: «علم الهدی رکن امامیه و معلم ایشان بوده و مصنفات او تا زمان حاضر که ۶۹۳ هجرت می‌باشد، محل استفاده آن فرقه حقه می‌باشند.»

عزالدین احمد بن مقبل گوید: «اگر کسی سوگند یاد کند که علم‌الهدی در علوم غربیه داناتر از خود عرب بوده، دروغ نگفته و گناهی نکرده است.»

ابن خلکان، یکی از مورخان اهل سنت دربارهٔ او می‌گوید: «فضائل وی بسیار و تالیفات او در دین و احکام مسلمین شاهد صادق است بر این که شاخهٔ آن شجره بوده و از اهل آن خانواده جلیل است.»

ابن اثیر در کامل التواریخ، یافعی در مرآة الجنان، سیوطی در طبقات، خطیب بغدادی در تاریخ بغداد و ابن کثیر شامی و دیگران، همگی از سید مرتضی با بهترین عبارت‌ها یاد کرده‌اند و علم و فضیلت و دانش او را ستوده‌ اند.

یکی از استادان ادبیات مصر می‌گوید: «من از کتاب غرر و درر سید مرتضی مسایلی را استفاده کردم که در هیچ‌یک ازکتاب‌های دیگر به دست نیاورده‌ ام.»

 

اساتید

  • شیخ مفید
  • ابومحمد هارون فرزند موسی تلعکبری
  • محمد صدوق
  • حسین بن علی بن بابویه
  • احمد بن علی بن سعید کوفی
  • محمد بن عمران کاتب مرزبانی
  • ابو یحیی ابن نباته
  • ابوالحسن علی بن محمد کاتب

 

شاگردان

  • شیخ طوسی
  • قاضی ابن براج
  • ابوالصلاح حلبی
  • ابوالفتح کراجکی
  • سلار دیلمی
  • عبدالعزیز حلبی

 

آثار

  • الذریعة الی اصول الشریعة
  • الانتصار
  • الناصریات
  • الشافی فی الامامه
  • انقاذ البشر
  • المحکم و المتشابه
  • تنزیه الانبیاء
  • الاصول الاعتقادیة
  • الولایة عن الجائر و یا الولایة من قبل الظالمین
  • المقنع فی الغیبه

 

عروج ملکوتی

بنابر نقل نجاشی، سید مرتضی در سال ۴۳۶ق درگذشت. پسرش بر او نماز خواند و در خانه خودش در محله کرخ بغداد (کاظمین) دفن شد. در برخی از منابع قرن دوازدهم و سیزدهم هجری آمده است که جسد سید مرتضی و برادرش سید رضی مدتی پس از دفن در کرخ بغداد، به کربلا منتقل شده و در حرم امام حسین (ع) به خاک سپرده شده است. ابن میثم بحرانی از علمای قرن هفتم نیز محل دفن دو برادر را در نزدیکی قبر امام حسین (ع) دانسته است.

زندگینامه مرتضی زاهد

 

به نام آفریننده عشق

 

شیخ مرتضی زاهد در سال 1247 ه. ش (حدود سال 1285هـ.ق) در محله حمام گلشن تهران، واقع در مقابل بازار امام زاده سید اسماعیل، دیده به جهان گشود. پدرش، آخوند ملاآقا بزرگ (معروف به مجد الذاکرین)، مردی روحانی و یکی از واعظان و روضه خوان های توانا و بلند آوازه تهران بود.
آقا شیخ مرتضی دروس مقدماتی را نزد پدرش وبعضی دیگر از علما و فضلای تهران فرا گرفت و سپس به صورت رسمی، از طلبه های مدرسه مروی تهران شد.

ویژگی ها

او دروس معروف به «سطوح» را از اساتید آن مدرسه، خصوصا میرزا مسیح طالقانی فرا گرفت. و سپس درمحضر درس اساتیدی چون حاج سید عبدالکریم لاهیجی و آیت الله شیخ فضل الله نوری حاضر گردید. مرحوم زاهد چند سالی دروس طلبگی را خواند، اما تحصیل درحوزه را تا رسیدن به مدارج بالای علمی ادامه نداد وتصمیم گرفت که همانند پدرش به تعلیم و تربیت نفوس وبرگزاری جلسات وعظ وسخنرانی و روضه خوانی برای مردم بپردازد وبیشترین ارتباط و نشست و برخاست را با مردم داشته باشد.
از نوه پسری ایشان، حاج آقا محمد علی جاودان، نقل شده است که مرحوم زاهد فرموده بودند: «من اگر سه چهار سال دیگر به تحصیلات ادامه داده بودم به درجه ی اجتهاد می رسیدم؛ از مسئولیتش ترسیدم، لذا مشغول تبلیغ و وعظ شدم. اما بعدها ازاین تصمیم بسیار پشیمان شدم؛ بعدها فهمیدم که اگر مجتهد می شدم خیلی بهتربود!»
ایشان یکی از شخصیت های ممتاز و برجسته ای بودند که در دوره ی حکومت رضاخان سهم بسیار ارزشمند وکم نظیری درتعلیم، تربیت و احیای اعتقادات مذهبی مردم داشتند. حضرت آیت الله شیخ مهدی معزی می فرمودند:
«درزمان رضاخان، دو نفر بودند که به حقیقت، بیشترازبقیه، ایمان مردم تهران را نگه داشته بودند… یکی ازآن دو نفر آقا شیخ مرتضی زاهد بود.»
جناب زاهد سال ها دریکی از شبستان های مسجد جامع بازار تهران به اقامه ی جماعت می پرداخت و جلسات روزانه و هفتگی ایشان و روضه های پرسوز و گداز و منبرهای تأثیرگذار این عارف دلسوخته ی اهل بیت (ع) که گاهی تنها با یک جمله «هذا عزالک یاحسین روحی فداک یا حسین» همراه بود، ودرمنزل خودشان و یا درمنزل دیگر دوستان برگزار می شد نیز تا آخرین لحظات حیات سراسر برکت و معنویتشان ادامه داشت.
مرحوم زاهد، براثر تزکیه نفس به آنچنان مرتبه بلندی از نورانیت و صفای روح و باطن رسیده بود که بسیاری از علمای آن زمان مصاحبت با ایشان را مغتنم می شمردند. این عارف زاهد، آنچنان درامر تعلیم وتربیت درخشان عمل نمود که امثال آقا سید کریم پینه دوزها (سید کریم محمودی معروف به سید کریم پینه دوز) از محضر ایشان کسب فیض نموده و به مقاماتی نائل شدند که امکان ملاقات با قطب عالم امکان، حضرت حجت ابن الحسن العسکری (عج) وتشرف پی درپی خدمت آن وجود مقدس، برایشان ممکن گردید. درمورد آقا سید کریم، بسیاری ازعلمای اهل معنا معتقد بودند که گاهی حضرت بقیه الله الاعظم (عج) به مغازه او تشریف می بردند و با او می نشستند و هم صحبت می شدند!
شاگردان برجسته ی دیگری نیز در زمان حیات پر برکت آقا شیخ مرتضی زاهد از ایشان بهره ها برده اند که هر کدام کوهی از تقوا و معنویت بوده اند، از جمله: حاج شیخ هادی تهرانی معروف به حاج مقدس، حاج آقا فخرتهرانی، حاج شیخ محمد تقی آل آقا معروف به حاج آقا تقی کرمانشاهی و…
مرحوم شیخ عبدالکریم حق شناس درسال های جوانی، آقا شیخ مرتضی زاهد را اینگونه درخواب می بیند: ایشان با چند نفر، به همراه آقا شیخ زاهد از بازار وارد مسجد جامع می شوند وهمچنان پیش می روند تا به حوض بزرگ صحن مسجد می رسند که در این هنگام آقا شیخ عبدالکریم می بیند آقا شیخ مرتضی از روی حوض مسجد رد می شود وبه آن سوی حوض می رود! آقای حق شناس حوض را دور می زند و به کنار آقا شیخ مرتضی می رود و از ایشان می پرسد آقا، شما چگونه به این مقامات رسیده اید؟
آقا شیخ مرتضی جواب می دهد: «با ترک محرمات و انجام واجبات!» آقای حق شناس از این جواب خوشش می آید وتصمیم می گیرد تا با این خواب، آقا شیخ مرتضی را امتحان کند. با این نیت به نزد ایشان می رود تا در بیداری نیزجواب آقا شیخ مرتضی را از زبان او بشنود. آقا شیخ مرتضی در بیداری نیز به او می گوید: «با ترک محرمات و انجام واجبات!»
حاج شیخ محمد حمامی که از ارادتمندان مرحوم زاهد و انسانی با تقوا بود چنین نقل می کند: بعد از وفات حاج مقدس، شبی او را در خواب دیدم. او در باغی بسیار زیبا قرار داشت و حالش بسیار خوب بود. از احوالش سؤال کردم، جواب داد: حالم خوب است و اینجا منزل من است. آنگاه از حاج مقدس پرسیدم: آقا شیخ مرتضی زاهد کجاست؟ حاج مقدس جواب داد: آقا شیخ مرتضی زاهد در ردیف سلمان و ابوذر است، دست من که به او نمی رسد!
حاج آقای شیرازی می گفت: در یکی از سال ها، آقا شیخ مرتضی زاهد در روز شهادت حضرت حضرت فاطمه زهرا (س) بر بالای منبر بود. آن روز آقایان در داخل اتاق ها حضور داشتند و جمعی از خانم ها در گوشه ای از حیاط نشسته بودند. در اواسط جلسه ناگهان باران شدیدی شروع به باریدن کرد. خانم هایی که درحیاط نشسته بودند می خواستند خودشان را جمع وجور کنند و همهمه و سرو صدایشان بلند شد.
درهمین لحظه آقا شیخ مرتضی سرش را کمی به سوی آسمان بلند کرد و به آرامی گفت: «مگر نمی بینی ؟! نبار!!» آقا شیخ مرتضی دوباره به ادامه ی صحبت هایش مشغول شد. کم کم سروصدای خانم ها فرو نشست و ما هم که داخل اتاق بودیم متوجه شدیم دیگر خبری از باران نیست.
جلسه به پایان رسید و مردم درحال رفتن بودند. درموقع بیرون رفتن ازخانه، همه خیال می کردند باران دوباره شروع به باریدن کرده است، ولی من ناگهان به صورت تصادفی، به یک پدیده ی بسیار شگفت واقف شدم. ابتدا شک کردم ولی دوباره برگشتم و با دقت، داخل و خارج از خانه را نظاره کردم. آنچه را می دیدم بسیار واضح و آشکار بود!
بیرون از خانه و در همه جا باران می بارید و فقط در فضای آن خانه باران نمی بارید! ومن تازه متوجه شدم که بعد ازآن دعای آقا شیخ مرتضی زاهد، در همه این مدت باران درحال باریدن بوده است و فقط در فضای آنجا باران نمی باریده است. آن روز به غیر از من، سه چهار نفر از دوستان نیز به این پدیده خارق العاده پی برده بودند.
حاج احمد مصلحی، از کاسب های قدیمی و اهل تقوای بازار تهران، می گفت: درآن زمان، درگوشه ای از بازار سید اسماعیل، مغازه ای گرامافون داشت.صاحب مغازه به اندازه ای صدای آن را زیاد می کرد که صدایش تا جلوی مغازه ما می آمد و به هیچ اعتراض و تذکری هم توجه نمی کرد. درآن زمان، آقا شیخ مرتضی زاهد گاهی برای رفتن به مسجد از جلوی مغازه ی ما رد می شد و من در آن زمان، نه یک بار و دو بار، بلکه چندین بار شاهد بودم زمانی که آقا شیخ مرتضی زاهد از اینجا رد می شد و صدای آن گرامافون نیز بلند بود، ناگهان آن دستگاه عیبی پیدا می کرد و صدایش خفه می شد! و آن ها در ان لحظات نمی توانستند آن را درست کنند و از اینکه صدای دستگاهشان بی هیچ دلیل و علتی قطع می شد گیج می شدند. من چندین بار خودم شاهد و ناظر این مسأله بودم. خدا نمی خواست گوش های آقا شیخ مرتضی به صورت غیر ارادی هم، صدای موسیقی و صدای حرام را بشنود.
تعدادی از دوستان ورفقای خاص آقا شیخ مرتضی زاهد که به ایشان نزدیک ومحرم بودند و آقا شیخ مرتضی بسیاری از حرف ها را به راحتی می توانست به آن ها بگوید نقل می کنند: دور ایشان جمع بودیم که نگاه آقا شیخ مرتضی زاهد به مورچه ای بی جان افتاد. لحظاتی درفکر فرو رفت و سپس رو به ما کرد و گفت: می گویند این دانشمندهای جدید همه چیز را براساس آزمایش و امتحان، قبول یا رد می کنند! همه حاضران به خوبی فهمیده بودیم که ایشان از گفتن این جملات منظوری دارند. آقا شیخ مرتضی نگاهش را به آن مورچه متمرکز کرد.
نگاه حاضران نیز به آن مورچه بی جان معطوف شد. آقا شیخ مرتضی آن مورچه ی بی جان را برداشت وآن را دو نیم کرد! همه ازاین عمل شگفت زده شدیم! اگر چه آن مورچه، جان در بدن نداشت، اما انجام چنین عملی از ایشان بعید بود. آقا شیخ مرتضی به گونه ای بود که هر کاری می کرد فقط و فقط برای خدا می کرد و کار بیهوده از او سر نمی زد، مردی که حتی نفس کشیدن ها و پلک زدن های او نیز نشانه های فراوانی از اخلاص داشت.
آقا شیخ مرتضی زاهد، هر دو نیمه ی مورچه را با مقداری فاصله بر روی زمین گذاشت، سپس سرش را بالا آورد و گفت: می گویند این دانشمندان جدید همه چیز را باید آزمایش و امتحان کنند، پس بیایید ما هم یک آزمایش کنیم. درحالی که به آن مورچه دو نیم شده نگاه می کرد، ادامه داد: «در روایات آمده است اگر بر مرده ای هفتاد مرتبه، سوره حمد را قرائت کردید، اگر دیدید آن جنازه، جان پیدا کرد و زنده شد، زیاد تعجب نکنید! پس بیایید ما هم این مطلب و این حمدهای خود را امتحان و آزمایش کنیم».
آقا شیخ مرتضی زاهد شروع به خواندن سوره حمد کرد. چند بار سوره حمد قرائت شد، معلوم نشد، ولی پس از لحظات و دقایقی همه حاضران با چشمان شگفت زده مشاهده کردند که هر دو نیمه مورچه، تکان خوردند و به هم نزدیک شدند و به هم چسبیدند وسپس مورچه ای کامل وسالم جان گرفت و به راه افتاد.
آقا سید مصطفی هوشی السادات، که علی رغم نابینایی، به دلیل احترام وعلاقه فوق العاده به شیخ مرتضی به صورت دائم خدمت ایشان می رسید، بعد از وفات آقا شیخ مرتضی ماجرای بسیار عجیبی را چنین نقل کرده است: سالها پیش، یک روز برای پرسیدن مسأله ای به خانه ی مرحوم آقا شیخ مرتضای زاهد رفته بودم. زمانی که وارد شدم احساس کردم به غیر از من، آقایی در آنجا حضور دارد؛ وقتی داشتم وارد اتاق می شدم آن آقا ازکنار من رد شد و بیرون رفت.
چون چیزی را نمی توانستم ببینم به خوبی نفهمیدم درآنجا چه می گذرد، اما لحظاتی بعد آقا شیخ مرتضی به کنارم آمد و با یک شور و حالی به من فرمود: «خوشا به حالت آقا سید مصطفی! خوشا به حالت!» من با دستپاچگی و تعجب عرض کردم: مگر چه شده است آقاجان؟! آقا شیخ مرتضی فرمود: «خوشا به حالت آقا سید مصطفی! آیا می دانی همین الان چه بزرگواری از کنارت رد شدند و رفتند؟! آقا سید مصطفی! این امام زمانت، حضرت بقیه الله الاعظم (عج)، بود که در همین چند لحظه پیش از کنارت رد شد و بدن شریفش به عبای تو مالیده شد.
ایشان نقل می کرد که بعد از شنیدن این ماجرا از فرط هیجان بارها قصد بیان این مطلب برای دیگران را داشته است! اما هر بار به طور غیر منتظره ای امکان طرح این مطلب منتفی می شده است و تنها بعد از فوت آقا شیخ مرتضی، امکان این را پیدا می کند تا ماجرای این ملاقات را برای بقیه نقل کند. لازم به ذکراست که مرحوم زاهد در زمان حیات خویش، هیچ اشاره ای به تشرف به محضر حضرت ولی عصر (عج) نکرد که این، حکایت از نهایت عظمت روح آن عارف الهی دارد.

آیت الله سید محمد حسن لنگرودی از مرحوم پدرشان آیت الله سید مرتضی لنگرودی نقل کردند: مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد تهرانی گفتند: یک وقت پشه‌ها ما را آزار می‌دادند. من رفتم دم در اتاق و گفتم: ای پشه‌ها! مگر در علم خدا گذشته که شما اين‌ قدر ما را آزار برسانید؟ از آن روز به بعد پشه‌ای نیامده و آزاری نرساندند. از شیخ عبدالحسین جاودان، فرزند مرحوم آقای شیخ مرتضی زاهد نیز نقل شده است: چهل سال است از وقتی که پدرم به پشه‌ها اشاره کردند که نيایند، در اتاق ایشان پشه‌ای دیده نشده است.

یک روز، شخصی با شیخ مرتضی به بحث و مناظره می پرداخت و آقا شیخ مرتضی با صبر و حوصله برای او استدلال و دلیل می‌ آورد. ولی آن آقای مخالف با هیچ حرف و استدلال و حدیثی قانع نمی‌ شد و حرف های خودش را تکرار می‌کرد. بعد از دقایقی آقا شیخ مرتضی رو به آن آقای مخالف کرد و گفت: حالا که شما تا این حد بر روی افکار و اعتقادات خود پافشاری داری بیا هر دو نفرمان نیم ساعت دست هایمان را بر روی آتش بگذاریم و به اين بحث و مناظره ادامه دهیم. آنگاه شیخ مرتضی زاهد فوری منقل کرسی را که پر از ذغال های داغ و آتشین بود طلب کرد و سپس بلافاصله دست هایش را در ذغال های داغ و آتشین فرو برد. آن آقای مخالف و لجوج تا این صحنه را دید رنگش پرید و به‌ سرعت بیرون رفت.

آیت الله سیبویه می فرمود: در مقام و منزلت شیخ مرتضی زاهد همین بس که آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی به یک شخصی فرموده بود: من حاضرم مقداری پول به شما بدهم که شیخ مرتضی را از تهران به عتبات بیاوری تا من یکبار ایشان را از نزدیک ببینم.

حاج حسن نیک بین نقل می‌ کرد: روزی من در روز عاشورا زائر امام حسین علیه السلام بودم که در آنجا شیخ مرتضی زاهد را یکبار دیدم؛ اما بار دیگر هر چه سعی کردم، ایشان را نیافتم. بعد از مدتی به تهران برگشتم و متوجه شدم که شیخ مرتضی هم رو عاشورا و هم تاسوعا در تهران منبر داشته اند.

یک روز شیخ مرتضی فرد نا اهلی را دید که به روحانیون و فضلا ناسزا می گفت. شیخ مرتضی به اطرافیان خود گفت: این مرد، عاقبت به خیر و رستگار خواهد شد. سال ها بعد مرحوم فخر تهرانی آن فرد را دیده بود که اهل نماز و مسجد شده بود و هدایت یافته بود و پيش بينی شیخ مرتضی نیز به واقعیت پیوست.

از منظر فرهیختگان

حاج آقا یحیی سجادی: «به راستی که این آقا شیخ مرتضای زاهد فقط جسم وبدنش در این دنیاست، و خودش در دنیای دیگری است.»
آیت الله میرزا احمد سیبویه: «چند نفر هستند که من هر روز برای آن ها فاتحه ای می خوانم؛ یکی ازآن ها مرحوم زاهد است که من سال هاست هر روز برای ایشان فاتحه ای می خوانم و این عمل از من ترک نمی شود.»
حضرت آیت الله شیخ عبدالکریم حائری یزدی، مؤسس حوزه علمیه قم، در جواب فردی که از ایشان پرسید، آیا من می توانم در نمازهایم به آقا شیخ مرتضی زاهد اقتدا کنم، فرمودند: «مگر شما بهتر از آقا شیخ مرتضی زاهد هم می شناسید؟!»

عروج ملکوتی

حاج آقا مهدی، فرزند ایشان، از وفات ایشان اینگونه یاد می کند: در یکی از آخرین شب های اردیبهشت ماه، سال 1331 شمسی به دلیلی تأخیر داشتم و در وقت مقرر به منزل نرسیدم. کم کم آقا شیخ مرتضی ناراحت و پریشان شدند و ترسیدند نمازشان قضا شود. آن شب بعد از رسیدن به منزل از زبان آقا شیخ مرتضی شنیدم که می گفت: «خدایا، دیگر مرتضی خسته شده است، تا همین هفته دیگر او را ببر پیش خودت.»
یک هفته بعد، درروز جمعه دوم خرداد، آقا شیخ مرتضی فقط کمی سرما خورده بود وفرزندش، آقا شیخ عبدالحسین، برای احتیاط، به حاجی که در اواخر عمر شیخ مرتضی ایشان را به دوش می گرفت و به جلسات می برد، گفته بود خودش را جلوی آقا آفتابی نکند تا آقا آن روز را استراحت کند و به جلسه خانه آقای کسایی نرود. آقا شیخ مرتضی بسیار دلخور بودند و از صبح، تند تند سراغ حاجی را می گرفتند. بعد از ظهر آن روز، حاج آقا شریف، از واعظان محترم تهران، به دیدن آقا شیخ مرتضی آمده بود. همسر آقا شیخ مرتضی ظرف شیری را از پشت پرده برای ایشان گذاشت. و شیخ مرتضی نگاهی به شیر انداخت و گفت: «عجب! خدا را شکر، آخرین غذای حضرت امیرالمؤمنین (ع) هم شیر بود!»
ساعتی بعد، حاج محمد حسین سعیدیان برای بردن آقا به جلسه هفتگی شب های شنبه، که درمنزلشان برگزار می شد، آمدند. آقا شیخ عبدالحسین می خواست آقا استراحت کند ولی شیخ مرتضی خودش راضی بود تا او را به جلسه ی خانه ی آقای سعیدیان برسانند. حاج شیخ محمد علی جاودان، نوه شیخ مرتضی زاهد، که در آن روزها حدود هفت سال داشت، می گوید: به جلوی اتاق آقا شیخ مرتضی رفتم و نگاهی به داخل اتاق انداختم. آقای سعیدیان و پدرش، به طور عادی درحال گفتگو با پدربزرگم بودند.
من برای خرید چیزی بیرون رفتم، وقتی برگشتم دیدم سر آقا شیخ مرتضی بر روی پاهای آقای سعیدیان است و او درحال ریختن تربت سید الشهداء (ع) در دهان آقا شیخ مرتضی است. لحظاتی بعد، غم و ماتم، خانه را فرا گرفت و پدر بزرگم به همین آسانی، جانش را به جان آفرین تسلیم کرد و پیکر پاکش پس از انتقال به کربلای معلی در آنجا دفن گردید.

زندگینامه محمد کارندهی

 

به نام آفریننده عشق

 

شیخ محمد کارندهی مشهور به محمد عارف عباسی و پیر پالان‌دوز، درویشی بود که در کارنده خراسان زاده شد. او سپس به شهر مشهد رفت و تا پایان عمر، در این شهر زندگی کرد. او بیست و هفتمین قطب سلسله ذهبیه است.

از تحصیلات و سلوک او اطلاعاتی در دسترس نیست اما از آنچه خلیفه چهارم در حق او سروده، معلوم می‌شود سواد به معنای متعارف نداشته و به همین دلیل، رساله یا کتابی تألیف نکرده و حتی در زمان حیات خود، به‌دلیل کثرت مدعیان ارشاد و عرفان از این‌که بر مسند ارشاد بنشیند سر باز زده و به کسب پرداخته تا در واقعه‌ها و مکاشفات گوناگون او را امر به ارشاد کنند.

در یک مکاشفه وقتی او مأمور به ارشاد می‌شود در جواب می‌گوید من سواد ندارم و در جواب به او می‌گویند:

بار دیگر گفتنش کای شیخ عصر   ما نخواهیم از تو هیچ از نظم و نثر

 

ویژگی ها

وی برای آنکه جانشینی تربیت کند، خانقاهی می‌سازد که افراد با استعداد و سلاک را جذب کند. این خانقاه تا زمان سید قطب‌الدین محمد نیریزی دایر بود.

او توانست مریدانی مانند شیخ محمد مؤمن (مدفون در گنبد سبز مشهد) تربیت کند که شیخ مؤمن هم شیخ بهایی و ملاحسن فیض کاشانی را تربیت می‌کند و شیخ بهایی هم علامه مجلسی اول و دوم را تربیت می‌کند اما محمد کارندهی به هدف خود که تربیت جانشین بود نرسیده بود تا این که در مناجاتی که زیر بقعه رضوی، داشت خواهرزاده هجده ساله‌اش، شیخ حاتم زراوندی، را به وی معرفی می‌کند و مشغول به تربیت وی می‌شود و او را جانشین خود اعلام می‌کند.

پس از درگذشت شیخ محمد کارندهی، خلیفه و خواهرزاده‌اش، شیخ حاتم زراوندی، بقعه و بارگاهی بر مزار وی ساخت و خود شیخ حاتم زراوندی هم در همین بقعه کنار استادش شیخ محمد کارندهی بعد از وفات دفن شد.

به اعتقاد مردم مشهد، شیخ محمد با این که از اقطاب و اولیاء الله بوده از طریق پالان دوزى یا پاره دوزى امرار معاش مىکرده و داراى کراماتى بوده است، بدین سبب به وى احترام مى گذارند و بدان اعتقاد دارند. بعضى هم گفته اند پیش از آن که پیر پالاندوز در این محل دفن شود یکى از عرفاى مشهور توس به نام ابونصر سرّاج در اوایل سده پنجم در آن جا مدفون شده است.

وی با آنکه امی و مکتب نادیده بود، به دو بال عشق و همت و به یاری نیروی ولایت مرشد خود، در راه رسیدن به حق سیری بلند فرمود و مسئله‌آموز صد مدرس بود. شیخ برای ساختن خویش، در جست‌وجوی مردان حق برخاست. با عنایت حضرت پروردگار به حضور شیخ کمال‌الدین حسین تبادکانی (تاج‌الدین خوارزمی) راهنمای اهل دل آن روزگار رسید. از خدمت او کسب آداب سلوک راه خدا کرد و بر حسب آمادگی ذاتی خود مورد توجه مبارک استاد شد و پس از سپری کردن مدارج کمال به خلافت شیخ خود معین شد و به دامادی وی سرفراز آمد.

پس از رحلت شیخ تاج‌الدین حسین تبادکانی، به واسطه‌ زیاد شدن رهبران دروغین، از دستگیری و ارشاد طالبان تن زد و به کفاشی سرگرم شد و دور از غوغای مریدان و هیاهوی انکارآمیز منکران، چشم به زیارت جمال دلدار حقیقی گشود. چندین بار از طریق باطن وی را بر پذیرفتن مسند ارشاد فرمان دادند و او شانه خالی کرد. پس از گذشت یک سال، حضرت امام قائم مهدی مولانا ابو صالح حجه الله بن الحسن العسکری (روحی فداه) بر در دکانش حاضر شد و از شدت و تندی گلیم او را گرفته بر افشاندند و رفتند. شیخ دریافت که خاطر امام از وی آزرده شده است.

لرزی سخت بر اندامش افتاد و بیمی جانکاه فضای بیکران جانش را فراگرفت؛ چونان که تاب نیاورد و به سوی خانه رفت. پس از آن رویداد، در عالم معنا دید که مأموران الهی او را نزد امام قائم (عج) حاضر کرده، بر دیواری به چهار میخ کشیدند و تنبیه کردند. در این حال، امام رضا (ع) حاضر شده، از وی شفاعت کرد و او را از شکنجه رهایی بخشود. پس از دلجویی و اندرزگویی، او را به دستگیری و راهنمایی طالبان دستور فرمود. شیخ چون به خود آمد، به اندازه‌ یک سال از آن شکنجه، اسیر بستر شده، بی‌حال بود تا پس از سالی سلامتی خود بازیافت و به ارشاد نشست.

هر چند مریدان و دوستداران وی بسیار شدند، به مردی مایه‌دار و با استعداد، که شایستگی خلافت داشته باشد دست نیافت. سرانجام از این رهگذر ملول شده، نزد امام هشتم (ع) شکوه سر داد. امام او را به برآورده شدن درخواستش مژده داد. از آن پس اندک نگذشت که شیخ حاتم، خواهرزاده‌ شیخ، به خدمتش شتافت. شیخ او را شایسته‌ تربیت و آماده‌ کسب معرفت یافت و به ارشادش همت گماشت.

روزی از روزها سید محمد باقر استر آبادی و شیخ بهایی در گذرگاهی به پیرمردی پاره دوز (پاره دوز اصطلاح مشهدی ها به کفاش بوده است که به غلط پالان دوز شهرت یافته است) می کنند. تصمیم میگیرند نعلینه را جهت مرمت به پیر بسپارند. در حین کار هر دو که از مستثناهای قرن بودند متوجه می شوند که پیر در حین کار به ذکر گویی است و همه ذکرها هم مورد عنایت حق تعالی قرار می گیرند. شیخ بهایی به میرداماد اشاره می کند که بواسطه ی تقوای پیرمرد فقیر چیزی به او عطا کند. چون این نوع کار از تخصص های میرداماد بود میرداماد دست میبرد و مشته ی فولادی پاره دوز را که مخصوص کوبیدن روی بخیه ها بود با خواندن دعایی به طلا تبدیل می کند.

پیر متوجه می شود و به میرداماد میگوید این به کار من نمی آید مشته ی خودم را برگردان. از این دو بزرگوار اصرار که به درد می خورد و از پیر پاره دوز انکار که به کارم نمی آید تا اینکه نهایتا میرداماد عجز می کند که برگردان مشتبه به فولاد کار من نیست. پیر بدون برداشتن مشته و تنها با نگاه کردن به آن ۳ مرتبه تغییرش می دهد: آهن می شود طلا و دوباره آهن!! سپس رو به میرداماد می کند و میگوید دلت را کیمیا کن! هر دو بزرگوار با دیدن صحنه خم شده و زانوی پیر را میبوسنند و از مریدانش میشوند. آنگاه شیخ بهایی به پیر پالان دوز گفت: از این لحظه تو در تمام دارائی من شریک هستی و باهم زندگی می کنیم.

مدتها گذشت یک روز شیخ بهایی در حیاط خانه مشغول سائیدن کشک بود به فکر رفت ودر عالم رویا زندگی بسیار مرفه و زن زیبایی داشت. پیر پالان دوز وقتی وارد خانه شد و شیخ را در ان حال دید سریع به عالم رویای شیخ رفت و به شیخ گفت مگر ما با هم شریک نیستیم شیخ گفت بله شما خود تقسیم کن. پیرپالان دوز همه دارائی را تقسیم کرد تا رسید به زن زیبا. شیخ گفت این زن همسر من است. پیر گفت باید تقسیم شود. هرچه شیخ گفت این زن همسر من است و نمی شود تقسیم کرد .پیر پالان دوز زیر بار نرفت. سپس شمشیر از غلاف بیرون کشید و شمشیر را با تمام قدرت خواست بزند که شیخ ناگهان از جا پرید. پیر پالان دوز گفت: عمو کشکت را بساب!

می گویند پیر پالان دوز هر روز به امام رضا علیه السلام سلام می داده و ایشان به صورت جلی (آشکار) سلام ایشان را جواب می دادند.

نقل است: هنگامی که پیر پالان دوز برای خود به دنبال جانشین بود، فرشته ای الهام بخش جانشین او را معرفی می کند و می‌ گوید: چه کسی بهتر و نجیب تر از داماد و خواهر زاده خودت حاتم زراوندی؟

امام رضا علیه السلام به محمد کارندهی گفته بود: ای بزرگ درویشان! مگر ممکن است کار فوق العاده بزرگی مثل رهبری خانقاه ذهبیه را داشته باشی و منتقد و مخالفی پیدا نکنی؟! حق و باطل هميشه رو در روی هم بوده‌اند.(یعنی مشغول تربیت شاگرد باش و خانقاه را ترک نکن)

 

عروج ملکوتی

سرانجام محمد عارف عباسی در سال ۹۸۵ (ه. ق) جان به جانان تسلیم کرد. مقبره‌ این عارف بزرگ در شمال شرقی حرم مطهر رضوی، واقع در ابتدای خیابان نواب صفوی قرار دارد. بنای اولیه‌ آرامگاه شیخ مربوط به عهد صفویه بوده است که سلطان محمد (معروف به خدابنده) پدر شاه‌ عباس صفوی آن را در سال ۹۸۵ (ه. ق) بنا نهاد و در سال‌های اخیر توسط آستان قدس بازسازی شده است.

 

زندگینامه محمدباقر استرآبادی

 

به نام آفریننده عشق

 

میر برهان‌الدّین محمّدباقر استرآبادی نامور به «میرداماد» و «معلّمِ ثالث»، متخلّص به اشراق؛ فیلسوف، متکلم و فقیه برجستهٔ دورهٔ صفویه و از ارکانِ مکتب فلسفی اصفهان است. میرداماد فرزندِ میر شمس الدین محمد استرآبادی مشهور به داماد و از سادات حسینی گرگان است.

محمد استرآبادی با دختر علی بن عبد العالی معروف به محقق کرکی ازدواج نمود و به همین خاطر او را داماد نامیدند. میرداماد این لقب را از پدر خود به ارث برده‌است. وی از دوستان نزدیک شیخ بهائی بود. دربارهٔ سال تولد او، اطلاعات کافی در دست نیست؛ ولی کتاب «نخبة المقال فی اسماء الرجال» تولد او را سال ۹۶۹ ذکر کرده‌ است.

 

ویژگی ها

میرداماد به معلم ثالث شهرت دارد. او را از فیلسوفان مسلمان می‌دانند که بر شکل‌گیری حکمت متعالیهٔ ملاصدرا، تأثیرگذار بوده است. وی را عالمی جامع وصف کرده‌ و گفته‌اند در بسیاری از علوم از جمله فلسفه، کلام، طبیعیات، ریاضیات، فقه و اصول تخصص داشته است. به گفته ایزوتسو اسلام‌شناس ژاپنی، فلسفه میرداماد هم بر برهان عقلی تکیه دارد و هم بر شهود عرفانی.

میرداماد بسیار پیچیده‌نویس بوده است به همین دلیل فهم آثار او را سخت دانسته‌اند. به‌گفته هانری کُربَن، شیوه نگارش میرداماد به دلیل ناتوانی‌اش در استفاده از ادبیات ساده نبوده است؛ بلکه به خاطر در امان ماندن از گزند مخالفان فلسفه چنین می‌نوشته است.

آثار مکتوب میرداماد را بیش از صد نوشته برمی‌شمارند و کتاب قبسات را مهم‌ترین اثر فلسفی او می‌دانند. در فلسفه وی، روش عقلی با عرفان پیوند خورده است. اصالت ماهیت و حدوث دهری دو نظریه فلسفی مشهور میردامادند. او به زبان عربی و فارسی شعر می‌سرود و به نام اِشراق تخلص داشت.

میرداماد سال‌ها در مشهد سکونت کرد و علوم عقلی و نقلی را فراگرفت. سپس مدتی در قزوین و کاشان اقامت کرد و سرانجام در اصفهان ساکن شد. او با شیخ بهایی هم‌عصر بود و گفته‌اند نزد شاه عباس صفوی جایگاهی ویژه داشت.

ایزوتسو اسلام‌شناس و قرآن‌پژوه ژاپنی، میرداماد را از بزرگ‌ترین فیلسوفان مسلمان دانسته است. به‌گفته او، وی عالمی جامع بوده و بر تمام دانش‌های متداول اسلامی، همچون فلسفه، کلام، طبیعیات، ریاضیات، فقه، اصول، حدیث و تفسیر تسلط کامل داشته است. همچنین نوشته است مشهوربودن میرداماد به معلم ثالث (در کنار ارسطو معلم اول و فارابی معلم ثانی)، حاکی از جایگاه بلند علمی‌ او در دوره زندگی‌اش است.

مرتضی مطهری هم او را فیلسوف، فقیه، ریاضی‌دان، ادیب، رجالی و «مردی جامع» وصف کرده است. به‌نوشته اعیان‌ الشیعه، میرداماد بر علوم غریبه هم مسلط بوده است.

ایزوتسو بر این باور است که فلسفه میرداماد بر فلسفه ملاصدرا (حکمت متعالیه) و مکتب فلسفی اصفهان تأثیر بسیار داشته است؛ به‌ گونه‌ای که فهم درست آن‌ها بدون شناخت فلسفه میرداماد ناممکن است.

به‌گفته ایزوتسو، فلسفه میرداماد هم بر برهان عقلی تکیه دارد و هم بر شهود عرفانی. او در روش عقلی، پیرو مکتب مشاء و در عرفان تحت‌تأثیر سهروردی است. بنابراین در فلسفه وی، بین حکمت مشاء و حکمت اشراق پیوند برقرار می‌شود.

میرداماد در مسئله اصالت وجود و اصالت ماهیت، به‌پیروی از سهروردی، به اصالت ماهیت اعتقاد دارد. مشهورترین و مهم‌ترین نظریه او را «حدوث دَهْری» می‌دانند. ابن‌ سینا و فیلسوفان پس از ابن‌سینا، بر این باور بودند که عالم عقول هم مانند خداوند، قدیم یعنی ازلی است و تنها تفاوت عقول با خداوند این است که خدا واجب‌الوجود است و عقول ممکن‌الوجود, اما به‌ باور میرداماد، عقول، قدیم نیست؛ بلکه حادث است. به تصور میرداماد، این حدوث در زمان روی نمی‌دهد. آن‌طور که ابن‌سینا می‌پندارد هم نیست که امری اعتباری و ذهنی باشد؛ بلکه امری واقعی و نفْس‌الامری است و در مرتبه وجودیِ «دهر» صورت می‌گیرد.

نوشته‌های علمی میرداماد، نثری پیچیده و دیریاب دارند. او کلمات، عبارت‌ها و ساختارهای نامأنوسِ بسیار به کار برده، عبارت‌های فارسی و عربی را به هم آمیخته و گاه حتی قواعد معمول نگارشی را هم کنار ‌گذاشته است. همچنین گاه لغاتی جدید وضع ‌کرده است. به همین دلیل، بسیاری نمی‌توانند سخنان وی را به‌درستی بفهمند. او در پاسخ به یکی از منتقدانش نوشته است: «این‌قدر شعور باید داشت که سخن من فهمیدن هنر است، نه با من جدال‌کردن و بحث نام‌ نهادن.»

میرداماد افزون بر تکیه کردن به برهان و استدلال، گرایش‌های عرفانی نیز داشت؛ به طوری که روح اشراق بر افکارش غلبه داشته و سیر روحی‌اش در راه عرفان بود.

یک روز, شب هنگام محمد باقر (طلبه جوان) در اتاق خود مشغول مطالعه بود که به ناگاه دختری وارد اتاق او شد، در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که سکوت کند و هیچ نگوید. دختر پرسید: شام چه داری؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر که شاهزاده بود و به خاطر اختلاف با زنان حرمسرا خارج شده بود در گوشه‌ای از اتاق خوابید. صبح که دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج شد، مأموران، شاهزاده خانم را همراه طلبه جوان نزد شاه بردند، شاه عصبانی پرسید: چرا شب به ما اطلاع ندادی و محمد باقر گفت: شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم، مرا به دست جلاد خواهد داد!

شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطایی کرده یا نه؟ و بعد از تحقیق از محمد باقر پرسید، چطور توانستی در برابر نفست مقاومت کنی؟ محمد باقر 10 انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش سوخته و علت را پرسید طلبه گفت: چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه می‌کرد، هر بار که نفسم وسوسه می‌کرد یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع می‌گذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح به این ترتیب با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمانم را بسوزاند.

شاه عباس از تقوا و پرهیزکاری او خوشش آمد و دستور داد، همین شاهزاده را به عقد میر محمدباقر در آوردند و به او لقب «میرداماد» داد و امروزه تمام علم دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد کرده و نام و یادش را گرامی می دارند.

آورده‌اند: روزى ملاصدرا براى شرکت در درس میرداماد حاضر شد، ولى استاد هنوز به کلاس درس مشرف نشده بود. تاجرى براى مسئله مهمى به محل درس میرداماد آمد و از ملاصدرا پرسید: میرداماد افضل است یا فلان ملا؟ ملاصدرا در جواب گفت: میر، افضل است. در این هنگام استاد آمد و چون متوجه گفتگوى آن دو شد، لختى درنگ کرد تا از سخن شاگردش آگاهى یابد. سپس تاجر سؤال کرد: میر، افضل است یا شیخ‌الرئیس ابوعلى سینا؟ صدرالمتألهین جواب داد: میر، برتر است. تاجر سؤال کرد: میر برتر است یا فارابى؟ ملاصدرا خاموش ماند.

در این هنگام، حکیم نامور استرآباد ندا داد و گفت: صدرا! مترس! بگو میر، برتر است. برخی از اسلام‌ شناسان، میرداماد را بزرگترین فیلسوف مسلمان لقب داده‌اند؛ زیرا او عالمی بود که بر همه دانش‌های اسلامی زمانه خود تسلط داشت. میرداماد به‌ دلیل احاطه بر علوم زمانه، به معلم ثالث و استادالبشر لقب گرفت.

روزی از روزها سید محمد باقر (میرداماد) و شیخ بهایی در گذرگاهی به پیرمردی پاره دوز (پاره دوز اصطلاح مشهدی ها به کفاش بوده است که به غلط پالان دوز شهرت یافته است) می کنند. تصمیم میگیرند نعلینه را جهت مرمت به پیر بسپارند. در حین کار هر دو (که از مستثناهای قرن بودند) متوجه می شوند که پیر در حین کار به ذکر گویی است و همه ذکرها هم مورد عنایت حق تعالی قرار می گیرند. شیخ بهایی به میرداماد اشاره می کند که بواسطه ی تقوای پیرمرد فقیر چیزی به او عطا کند.

چون این نوع کار از تخصص های میرداماد بود، میرداماد دست میبرد و مشته ی فولادی پاره دوز را که مخصوص کوبیدن روی بخیه ها بود با خواندن دعایی به طلا. تبدیل می کند. پیر متوجه می شود و به میرداماد میگوید این به کار من نمی آید مشته ی خودم را برگردان. از این دو بزرگوار اسرار که به درد می خورد و از پیر پاره دوز انکار می کند که به کارم نمی آید تا اینکه نهایتا میرداماد عجز می کند که برگردان مشتبه به فولاد کار من نیست. پیر بدون برداشتن مشته و تنها با نگاه کردن به آن ۳ مرتبه تغییرش می دهد: آهن می شود طلا و دوباره آهن!! سپس رو به میرداماد می کند و میگوید دلت را کیمیا کن! هر دو بزرگوار با دیدن صحنه خم شده و زانوی پیر را میبوسند و از مریدانش میشوند.

میرداماد در بیان احوال خود مدعی کراماتی بود؛ از جمله  اینکه گفته است که در حالت خلسه، حضرت علی (ع) را دیده است و حتی گاهی ادعاهایی می‌ کرد که با عقل و منطق بعضی‌ ها سازگار نبود؛ مثلا می‌ گفت: “من عقول عشره را به خواب دیده‌ام” و یا این که در برخی از رسالات خویش می‌ گويد که بسیار اتفاق افتاده است که روح وی جسد جسمانی را ترک کرده و به سیر در معارج ملکوت پرداخته و سپس با کراهت به جسم خود برگشته است.

میرداماد گفته است: از الطاف فیوض ربانی و منت‌ های سبحانی که در عالم خلسه به من عرضه گردید، آن وقتی که در شهر قم در ماه اعظم خدا در سال ۱۰۱۱ که بعد از نماز عصر رو به قبله نشسته بودم، متوجه شدم نور بسیار روشنی در هیکل انسانی به طرف راست در کنار من خوابیده و نور روشن دیگری در کنار او نشسته است. متوجه شدم آن دو نور امیرالمومنین علیه السلام و رسول الله صلی الله علیه و آله هستند. آنگاه دیدم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با نشاط و مسرت، دست مبارک خود را به رو و پیشانی و ريش من کشید، کانه بشارت بر من می‌دهد و غم مرا زایل و شکستگی قلبم را التیام و حزن و اندوه را از من دور می‌فرمود.

میرداماد می گوید: روزی در لا به لای ذکرهایم خدای را با نام یا غنی یا مغنی می خواندم. در این هنگام گویا تیری قدسی سمت من شتافت و مرا از آشیانه پیکر خاکی در ربود. پس تور آهنین حس را بر دریدم و گره‌های طناب های طبیعت را گشودم و با بال خود در فضای ملکوت حقیقت به پرواز در آمدم. پس گویا جامه پیکرم را کندم و اقامتگاه خاکی‌ام را ترک کردم، از کالبد برون آمدم و سرزمین زمان را پشت سر نهادم به جهان دهر فراز آمدم و ناگاه خود را در شهر وجود یافتم.

 

از منظر فرهیختگان

شهید مرتضی مطهری میرداماد را فیلسوف، فقیه، ریاضی دان، ادیب، رجالی و مردی جامع وصف کرده است. در اعیان الشیعه هم فیلسوف ریاضیدان و متخصص در همه علوم غریبه دانسته شده است.

تقی‌ الدین کاشی (معاصر وی) نوشته است: «وی در تزکیه نفس نفیس و تصفیه‌ باطن شریف و سیر رضیّه و شمیم رضیّه، عدیل و نظیر ندارد»

شیخ محمد تقی مجلسی در کتاب لوامع صاحب قرانی، وی را با عنوان سید الفضلا یاد کرده است‌.

جلال الدین آشتیانی در مورد وی می گوید: سرور، تکیه گاه، استاد و مورد اعتماد من در معالم دین، سید بزرگ و نورانی، دانشمند مقدس و پاک، حکیم الهی و فقیه ربانی، سرور روزگار و برگزیده زمانش، امیر بزرگ و ماه کامل نور افشان، علامه عصر، فرد شگفت آور روزگار که نامش محمد است و باقر داماد حسینی لقب دارد.

 

اساتید

  • عبدالعالی کَرکَی
  • حسین بن عبدالصمد حارثی
  • ابوالحسن عاملی
  • عبدعلى بن محمود خادم جاپلقى
  • فخرالدین استرابادی

 

شاگردان

  • ملاصدرا بنیانگذار مکتب فلسفی حکمت متعالیه
  • سلطان‌ العلماء معروف به خلیفة السلطان
  • شمس‌الدین گیلانی معروف به ملا شمسا
  • سید احمد عاملی (داماد و خاله‌ زاده میرداماد)
  • قطب‌الدین اِشکوری (نویسنده کتاب محبوب‌ القلوب)
  • سید امیر فضل‌ الله استرآبادی

 

آثار

  • قبسات
  • الایقاضات
  • صراط المستقیم
  • الافق المبین
  • الحبل المتین
  • جذوات
  • تقویم الایمان
  • شارح النجاة
  • الرواشح السماویة فی شرح الاحادیث الامامیة
  • رساله‌ای در تولی و تبری
  • خلسة الملکوتیة

 

عروج ملکوتی

میرداماد در سال ۱۰۴۰ در بین راه مسیر کربلا و نجف درگذشت و در حرم علی بن ابیطالب دفن شد.

زندگینامه ابوریحان بیرونی

 

به نام آفریننده عشق

 

ابوریحان محمد بن احمد بیرونی (۳ ذیحجه ۳۶۲ – بعد از سال ۴۴۲ ه‍.ق)، دانشمند و ریاضی‌دان، همه‌چیزدان، ستاره‌شناس، تقویم‌شناس، انسان‌شناس، هندشناس، تاریخ‌نگار، گاه‌نگار و طبیعی‌دان ایرانی در سدهٔ چهارم و پنجم هجری است. بیرونی را از بزرگ‌ترین دانشمندان مسلمان و یکی از بزرگ‌ترین دانشمندانِ ایرانی در همهٔ اعصار می‌دانند.

همچنین، او را پدرِ انسان‌شناسی و هندشناسی می‌دانند. او به زبان‌های خوارزمی، فارسی، عربی، و سانسکریت مسلط بود و با زبان‌های یونانی باستان، عبری توراتی و سُریانی آشنایی داشت. بیرونی یک «نویسندهٔ بی‌طرف» در نگارشِ باورهای مردمِ کشورهای گونه‌گون بود و به‌پاسِ پژوهش‌های قابلِ توجهش، با عنوانِ اُستاد شناخته شده‌ است. ابوریحان بیرونی در حومه (بیرون) شهر کاث، مرکز امارت خوارزم، متولد شد و بدین سبب، او را «بیرونی» لقب داده‌ اند.

 

ویژگی ها

او ۲۵ سال اول زندگی خود را در همان شهر سپری کرد و به یادگیری علوم العربیه (فقه و الهیات اسلامی، زبان عربی و غیره) و علوم العجمیه (به خصوص علوم یونانی، ریاضیات، نجوم، طب و غیره) مشغول بود. در این مدت از تعالیم دانشمندانی چون بونصر منصور بن علی بن عراقی جیلانی بهره‌مند شد و نیز برخی از آثار اولیه‌اش را تألیف کرد. او در این دوره از زندگی‌اش با ابن سینای نوجوان که تنها ۷ سال از او کوچک‌تر بود مکاتبه و تبادل نظر داشت که برخی نامه‌هایشان در ربط با فلسفه طبیعی ارسطو و فلسفه مشاء باقی مانده‌ است. محتمل است که بیرونی از سلسله امرای خوارزم، آل آفریغ که در سال ۳۸۵ ه‍.ق/ ۹۹۵ م توسط سلسله رقیب در گرگانج (آل مأمون) از قدرت خلع شدند، طرفداری می‌کرده و شاید با آنان نسبت خانوادگی داشته‌است. هر چند خود در شعری به اغراق می‌گوید که حتی نمی‌داند پدرش کیست، چه برسد به اجدادش. دائرةالمعارف بزرگ اسلامی از این بیت برداشت می‌کند که او از خانواده‌ای اشرافی نبوده‌ است.

به هر روی با سقوط آل آفریغ در اثر حمله امیر مأمون بن محمد از گرگانج، واقعه‌ای که بیرونی آن را «نزاع بین دو بزرگ خوارزم» یاد کرده‌است، زادگاهش را با عجله بسیار و به گونه‌ای که حتی نتوانست پژوهش‌هایش را با خود ببرد، به مقصد بخارا، پایتخت امارت آل سامان، ترک کرد تا با امیر منصور ثانی بن نوح ثانی سامانی دیدار کند و به خدمت دربار او در آید. او این امیر را به عنوان یکی از اولین حامیان خود ستوده‌است. مقصد بعدی‌اش گرگان و دربار امیر قابوس بن وشمگیر از آل زیار بود. ظاهراً در ۳۸۸ ه‍.ق/ ۹۹۸ م بخارا را ترک کرد و مدت زیادی در گرگان ماند. اولین اثر مهم ابوریحان بیرونی به نام آثار الباقیه عن القرون الخالیه در زمان اقامت او در گرگان و به تاریخ ۳۹۰ ه‍.ق/ ۱۰۰۰ م تألیف و به قابوس تقدیم شد؛ البته بعدا اصلاحاتی بر کتاب اعمال کرد.

سفر بیرونی به ری نیز در همین خلال اتفاق افتاده‌است. ابوریحان در زمان رسیدن به ری فقیر و پریشان شده بود اما امرای آل بویه حمایت قابل توجهی از او نکردند، البته اوضاعش قدری سامان گرفت. بیرونی در آثار الباقیه بعد از ذکر شعری اندر مصائب فقر، شرح می‌دهد که یکی از منجمان ری ابتدا نظر او در ربط با یک مسئله فنی در نجوم را به سخره گرفت اما پس از بهبود اوضاع او، با وی از در دوستی وارد شد. نیز در همین شهر با دو ریاضی‌دان و منجم ایرانی، به نام‌های کوشیار بن لبان گیلانی و ابومحمود حامد بن خضر خجندی، دیدار کرد. بیرونی رساله حکایه آله المسماه بسدس فخری را در شرح سدس فخری، دستگاهی ساختهٔ خجندی جهت رصد دقیق ستارگان، نوشته‌است. سپس راهی دربار اسپهبد ابوالعباس مرزبان بن رستم بن شروین از آل باوند شد و آنجا بود که اثر مهم مقالید علم الهیئه ما یحدث فی سطح بسیط الکره را تألیف کرد. مدتی بعد به گرگان نزد امیر قابوس بن وشمگیر بازگشت.

بیرونی دو خسوف ۱۴ ربیع‌ الثانی و ۱۳ شوال ۳۹۳ را در گرگان و خسوف ۱۴ رمضان ۳۹۴ را در گرگانج رصد کرد؛ در نتیجه عزیمت او به دربار خوارزم در این بازه زمانی اتفاق افتاده‌است. با توجه به اشاره ابوریحان در تسطیح الصور و تبطیح الکور — کتابی که بیرونی آن را به «ملک العادل ولی النعم خوارزمشاه» تقدیم کرده‌است — به برگزاری جشن سده، ریچر برنبورگ تاریخ دقیق ورود او به خوارزم را ۲۰ ژانویهٔ ۱۰۰۴ یا ۱۹ ژانویهٔ ۱۰۰۵ م می‌داند. بعد از درگذشت علی بن مأمون و به قدرت رسیدن برادرش ابوالعباس مأمون بن مأمون بر ارج و قرب بیرونی در دربار خوارزم افزوده شد. ابوریحان، مطابق گفته ابوالفضل بیهقی، با زبان زرین و سیمین خود هفت سال به عنوان ندیم و مشاور به آن امیر خدمت کرد و حتی به ماموریت‌های سیاسی فرستاده می‌شد.

بیرونی ۴۰۶ و ۴۰۷ ه‍.ق را به کار رصد مشغول بود و برخی از این ارصاد را در کاخ مأمون بن مأمون انجام داد. او با حمایت مالی امیر دستگاهی رصدی به نام حلقهٔ شاهیه ساخت و برای آخرین مرتبه در جمعه ۴ رجب ۴۰۷ در گرگانج آسمان را رصد کرد. در همان سال مأمون توسط سربازانش کشته شد و سلطان محمود غزنوی سال بعد گرگانج را تصرف کرد. نظامی عروضی سمرقندی در چهارمقاله حکایتی نقل می‌کند که جلال دربار مأمون حسادت سلطان محمود غزنوی را برانگیخت و او نیز به امیر هشدار داد که عالمان بزرگ دربارش را به سوی غزنی روانه کند. مطابق همین حکایت، دانشمندانی چون ابن سینا و ابوسهل عیسی بن یحیی المسیحی الجرجانی برای روبرو نشدن با سلطان به گرگان هجرت کردند، اما بیرونی راه غزنی در پیش گرفت. بر اساس دانشنامه اسلام، بیرونی و چندی دیگر از علمای دربار ابوالعباس مانند بونصر منصور، بعد از فتح خوارزم توسط سلطان محمود غزنوی در واقع به عنوان اسیر به غزنی برده شدند.

بیرونی در مقدمه تحدید نهایات الاماکن که در اوایل ۴۰۹ ه‍.ق/ ۱۰۱۸ م نوشته شده‌است، مفصلاً از نامرادی‌های زندگی گله کرده‌ است. در جمادی‌الثانی ۴۰۹ ه‍. ق، زمانی که در کابل بود، وضعیتش به گونه‌ای پیش می‌رفت که آن را با نوح و لوط مقایسه کرده‌ است و امید داشت بتواند با پشت سر گذاشتن این «آزمون الهی» رستگار شود. نیز در پایان مقدمه تحدید نهایات الاماکن، به صورت تلویحی، به اسارت خود در دربار غزنوی اشاره کرده‌است و حضور اجباری خود در آنجا را به کنایه «تقدیر بشری» خوانده‌است. بیرونی خورشیدگرفتگی ذیقعده ۴۰۹ ه‍.ق را در لمغان (بین قندهار و کابل) رصد کرد. نیز از جمادی‌الاول ۴۱۰ تا ۴۱۲ ه‍.ق مشغول یک سلسله رصدهای مختلف در غزنی بود. آخرین این ارصاد، رصد انقلاب تابستانی ۴۱۲ ه‍.ق بود. بعد از این بود که به همراه سلطان محمود غزنوی در لشکرکشی سلطان مذکور به هند راهی شبه‌ قاره شد. این سفر یکی از چند سفر متناوب او به هند به همراه محمود بود. در این عهد هنوز زندگی بیرونی به سختی می‌گذشت زیرا از رنج‌های بی‌شمار خود بعد از پنجاه سالگی (بعد از ۴۱۲ ه‍.ق) یاد کرده‌است.

مشهود است که این سفرها سبب علاقه‌اش به فرهنگ هند شده‌است زیرا او در آثار الباقیه اشارات خیلی کمی به هندیان کرده‌ است. بیرونی آنجا به عالمان هندی علوم یونانی آموخت و در عوض تعلیم سانسکریت و علوم هندی دید. یادگیری سانسکریت به او امکان می‌داد که شخصاً به صورت مستقیم آثار هندوان را مطالعه کند. در ۴۱۵ ه‍.ق بیرونی مجدداً در غزنی بود و با سفیران خان ترکان ولگا (در شمال روسیه امروزی) دیدار کرد. اینان به سلطان محمود گفتند که در شمال (نواحی داخل دایرهٔ قطبی) خورشید برای روزهای پی‌درپی غروب نمی‌کند. سلطان محمود این حرف را کفرآمیز یافت و آشفته شد اما بیرونی به او توضیح داد که سفیر درست می‌گوید.

نوشته‌هایی از بیرونی در دست است که به وضوح در آن‌ها از گردشِ زمین به دورِ خودش نام برده می‌شود. ابوریحان بیرونی در کتاب «الاسطرلاب» روشی برای محاسبهٔ شعاع زمین ارائه می‌کند (بوسیلهٔ افتِ افق وقتی از ارتفاعات به افق نگاه می‌کنیم). بعدها در کتابِ «قانون مسعودی» ابوریحان عملی کردن این روش توسط خود را گزارش می‌دهد.

در کتاب خود الصیدنه فی الطب می‌نویسد:

دین ما و دولت به لحاظ گذشته خود عربی است. (آنها) توأمان اند که بر فراز یکی از آنها نیروی الهی در اهتزاز است و بر فراز دیگری دست آسمانی (گسترده‌ است‌). بارها طوایف گوناگون از زیردستان به‌ویژه گیلانیان و دیلمیان گرد هم آمدند تا جامه توحش به دولت بپوشند اما آرزوی آنها برآورده نشد. روزانه پنج بار تا اذان در گوش‌هایشان به صدا در می‌آید، صف اندر صف پشت سر امامان به نماز (می‌ایستند) و قرآن عربی مبین را می‌خوانند. در مسجدها پارسایی را به این زبان (عربی) برایشان موعظه می‌کنند. «(گسترده‌) بمانند بر دست‌ها و دهن»، ریسمان اسلام پاره نشود و دژ آن ویران نگردد.

ابوریحان بیرونی ترازویی برای اندازه‌گیری وزن مخصوص جامدات و نیز تعیین مقدار طلا و نقره در اجسام مرکب اختراع کرد. این ترازوی دقیق برای این اندازه‌گیری‌ها به کار گرفته می‌شد. چگالی‌سنج از دیگر اختراع‌های او می‌باشد.

سایر اختراع‌های او:

  • بدست‌آوردنِ سینوس یک‍درجه
  • قاعدهٔ تسطیح کُره و ترسیم نقشه‌های جغرافیایی
  • چاه آرتزین؛ این کشف را به موسیوزله منسوب کرده‌اند اما در واقع از اکتشافت ابوریحان بوده و سال‌ها پیش در کتاب آثارالباقیه آمده بود.
  • حرکت خاصه وسطی خورشید
  • خاصیت فیزیک الماس و زمرد
  • جزر و مد رودها و نهرها
  • چشمه‌های متناوب
  • اشکال هندسی گُل‌ها و شکوفه‌ها
  • امکان خلأ
  • کیفیت و چگونگی ساختن عسل توسط زنبور عسل
  • رصد خسوف و کسوف

 

آثار

تحقیق ماللهند: موضوع این کتاب مذهب و عادات و رسوم هندوان و نیز گزارشی از سفر به هند است.

قانون مسعودی کتابی است در نجوم و تقویم شامل یازده بخش. در این کتاب بخش‌هایی مربوط به مثلثات کروی و نیز زمین و ابعاد آن و خورشید و ماه و سیارات موجود است.

التفهیم لاوایل صناعة التنجیم: این کتاب نیز در نجوم و به فارسی نوشته شده‌است و برای مدت چند قرن متن کتاب درسی برای تعلیم ریاضیات و نجوم بوده‌است.

الجماهر فی معرفة الجواهر: بیرونی این کتاب را به نام ابوالفتح مودود بن مسعود تألیف کرد و موضوع کتاب معرفی مواد معدنی و مخصوصاً جواهرات مختلف است. ابوریحان در این کتاب فلزات را بررسی کرده و نوشته‌است. او نظریّات و گفته‌های دانشمندانی مانند ارسطو اسحاق الکندی را دربارهٔ حدود سیصد نوع ماده معدنی ذکر کرده‌است.

وی در این کتاب به شرح فلزها و جواهرهای قاره‌های آسیا، اروپا و آفریقا می‌پردازد و ویژگی‌های فیزیکی ماند بو، رنگ، نرمی و زبری حدود ۳۰۰ نوع کانی و مواد دیگر را شرح می‌دهد و نظریه‌ها و گفتارهای دانشمندان یونانی و اسلامی را دربارهٔ آن‌ها بیان می‌کند.

الصیدنة فی الطب: این کتاب دربارهٔ داروهای گیاهی و خواص و طرز تهیه آن‌ها نوشته شده‌است.

آثار الباقیه عن القرون الخالیه (اثرهای مانده از قرن‌های گذشته): ابوریحان در این کتاب مبدأ تاریخ‌ها و گاه‌شماری اقوام مختلف را مورد بحث و بررسی قرار داده‌است. از جمله این اقوام – ایرانی‌ها – یونانی‌ها – یهودی‌ها – مسیحی‌ها عرب‌های زمان جاهلیت و عرب‌های مسلمان نام برده و دربارهٔ اعیاد هر یک به تفصیل سخن گفته‌است. این کتاب را می‌توان نوعی تاریخ ادیان دانست.

استیعاب الوجوه الممکنة فی صنعة الاصطرلاب: در باب ارائهٔ روش‌های مختلف ساخت انواع اسطرلاب است.

 

عروج ملکوتی

ابوریحان ۳ دهه آینده از عمرش را در دربار سلطان محمود، سلطان مسعود، مودود و احتمالاً عبدالرشید سپری کرد و همان‌جا (بعد از سال ۴۴۲ ه‍.ق) درگذشت. اطلاعات موجود از اتفاقات زندگی بیرونی در غزنی خیلی کم است، به گونه‌ای که تاریخ درگذشت او نیز مشخص نیست.