نوشته‌ها

زندگینامه سید عبدالحسین لاری

تبه نام آفریننده

 

سید عبدالحسین لاری از فقهاء و علمای شیعه در قرن سیزدهم و چهاردهم هجری قمری و از علمای مجاهد جنوب ایران و طرفدار مشروطه مشروعه بود.

 

ویژگی ها 

سید عبدالحسین لاری فرزند سیّد عبدالله، شب ولادت امام محمدباقر علیه السلام، در شب جمعه سوم ماه صفر ۱۲۶۴ق/ ۱۸ اسفند ۱۲۶۶ش متولد شد. سیّد عبدالحسین دوران کودکی را طی کرده و با راهنمایی پدر گام در راه تحصیل دانش نهاده و به علوم دینی رو آورد. دوره مقدمات و سطح را با فراگیری قرآن و سنت، علم اخلاق و کلام و تفسیر به همراه فقه و اصول در حوزه نجف فرا گرفت. بعد از اتمام دوره مقدماتی و سطح، سیّد در درس‌های خارج فقه و اصول حوزه نجف حاضر شد و از شاگردان آیت الله سید محمدحسن شیرازی قرار گرفت. او به خاطر هوش سرشار مورد توجه استادش بود و با تلاش بی‌وقفه توانست در ۲۲ سالگی به درجه‌ اجتهاد نائل شود.

در ایامی که انگلیس به یاری حکومت قاجار به جنوب ایران حمله کرده و با ظلم و ستم زندگی را برای مردم آنجا سخت کرده بودند، مردانی از لارستان هیأتی را به عراق گسیل کرده و از زعیم عالیقدر شیعه، فقیه مجاهد و مبارزی را می‌خواهند که توان مقابله با ظلم و استبداد را داشته باشد. کسی که به دفع تجاوزات زورمداران پردازد و رهبری و مدیریت جامعه اسلامی را در لارستان بر عهده گیرد. حاج سید علی لاری معروف به «حاجی علی کبیر» از مجاهدان نامدار لارستان همراه این گروه اعزامی بود. یافتن فردی ورزیده و تلاشگر و فقیه و سیاستمدار و مجاهد کار آسانی نیست. مردی که هم در مدارج علمی به اجتهاد نایل آمده باشد و هم در مقام عمل جز خدا را احدی پروا نداشته باشد و توان مدیریت جامعه اسلامی را داشته باشد.

میرزای شیرازی به هیأت لارستان می‌فرماید: «در حال حاضر کسی را در نظر ندارم. مهلت دهید تا در این‌باره تدبیری کنم و شخص برازنده‌ای را برای شما اختیار نمایم». هیأت برای زیارت مرقد حضرت علی بن ابی‌طالب علیه‌ السلام راهی نجف می‌شوند. در نجف اشرف با سید مرتضی کشمیری ملاقات می‌نمایند و تقاضا می‌کنند تا با هجرت به لار، رهبری آن دیار را بر عهده گیرد. سید با سابقه آشنایی که از آیت الله سید عبدالحسین لاری دارد، این مهم را شایسته وی می‌بیند و آنان را متوجه فقیهی می‌نماید که در نجف اشرف با تدریس و تألیف فقه استدلالی به تربیت دانشجو مشغول است. آیت الله سید عبدالحسین لاری در چهل و پنج سالگی و یکی از بزرگ‌ ترین اساتید حوزه علمیه نجف بود، از این‌ رو وقتی هیأت لاری از ایشان دعوت به عمل می‌آوردند، او با توجه به مسئولیت‌های حوزوی، از قبول عزیمت به ایران خودداری می‌کند.

سید عبدالحسین موسوی لاری در سال ۱۳۰۹ق. نجف اشرف را ترک می‌کند و به لارستان می‌رود. میرزای شیرازی هنگام خروج سید لاری خطاب به حاج سید علی کبیر و هیأت همراهش می‌فرماید: «با بردن آقا سید عبدالحسین به لارستان، نجف را به آنجا برده‌ای و گهواره فضیلت و دانش را از فرزند فضیلت و علم خالی گذاردی.» هر چند اگر سید لاری در نجف بماند به بالاترین مدارج علمی خواهد رسید لیکن جهاد در راه خدا مسؤولیت سنگینی است که او می‌بایست به مثابه واجب شرعی به انجام رساند و مردم محروم جنوب را از ستم قاجار و استعمار انگلیس رهایی بخشد.

آیت الله دستغیب می‌فرمودند: روزی با پیرمردی از لار مصاحب شدم. فصل تابستان بود و شب‌ها کوتاه. دیدم این مرد قبل از اذان صبح بیدار شد، وضو ساخت و به نماز ایستاد. وقتی از اهتمام ایشان به نماز شب پرسیدم جواب داد: آیت الله لاری ما را این‌گونه تربیت کرده است. می‌فرمود نباید نماز شب شما ترک شود.

نقل است: هنگامی که مرحوم آیت الله لاری به کوهستان داراب رفته بود و قصد فرمود که در منزل من (راوی) بماند و من هم منزل درستی نداشتم فقط یک حجره داشتم. لذا آن بزرگوار را آوردم در باغی که در خارج شهر داشتم ودر آن باغ، درخت سیبی بود که علی رغم توجه و رسیدگی بسیار، ثمر نمی داد. روز جمعه، مرحوم آية الله غسل جمعه نمود و تکیه بر آن درخت کرد و خطبه جمعه خواند و در زیر آن درخت، نماز جمعه را ادا فرمود. از آن وقت، آن درخت ثمر داد و اکنون از همه درخت ها بیشتر ثمر می دهد.

یکی از دشمنان آن بزرگوار، نیمه شبی به قصد کشتن آن جناب بر فراز پشت بام یکی از همسایگان که مشرف بر خانه آن حضرت بوده می آید. وقتی که ايشان برای تجدید وضو از حجره بیرون می‌ آید او هم تفنگ خود را دست می گیرد که مقصد پلید خود را انجام دهد. ناگاه بی اختیار لوله تفنگ در سوراخ بینیش فرو می رود و خون زیادی از دماغش جاری می شود و غش می‌کند و چون به هوش می آید، آن بزرگوار وظیفه خود را انجام داده و به حجره خود برگشته بوده است.

آیت الله کرمانی می گوید: من با اين مرد بزرگ، در سفر مکه مصاحب بودم و از برکات و فیوضاتش متنعم می شدم و آثار کرامتش را مشاهده می‌ نمودم. الحق کسی را در جلالت قدر، عظمت شأن، رفعت مقام، علو منزلت، وفور حکمت، تبحر در علوم و صفای باطن، مانند آن بزرگوار ندیده بودم. شبی با هم نشسته بودیم و صحبت می کردیم. سید معظم فرمود: مسئله ای بر من مشکل شده ولی آن‌ را طرح نفرمود تا نیمه شب که مشغول نماز شده و پس از فراغ به وصال انور حضرت حجت علیه السلام نائل گردید و لمعان انوار را مشاهده می کردم که او را فرا گرفته و صدا را می شنیدم که وی تکلم می کند ولی کیفیت مکالمه را نمی فهمیدم، گویا حواس و قوایم به کلی ربوده شده بود‌. پس از افتراق و جدایی شنیدم که آن جناب به من فرمود: آقای معظم! امام زمان روحی له الفداء، مسأله‌ مرا حل فرمود ولی تو را به وجود مقدس آن حضرت قسم می دهم که تا من زنده‌ام اين قصه را برای کسی نقل مکن.

فرزند محترم ایشان آقای سید علی اکبر گفته است: چهل روز قبل از وفات مرحوم والد، در خواب دیدم که دکاکین و بازار تعطیل است و عامه مردم، مشغول عزاداری بودند و چنان شورش و ماتمی در میان خلایق افتاده بود که از دهشت آن، عقول خلایق واله و حیران و چشم ها گریان بود‌ از کسی پرسیدم: چه واقعه ای رخ داده است؟ جواب شنیدم: جبرئیل امین الله وفات یافته است.

علامه تهرانی می‌ گوید: عالم کبیر و مجاهد فاضل و تقی ورع… او عالمی کبیر ومجاهدی با فضیلت وانسانی با تقوا واهل ورع بود.

آیت الله سید عبدالباقی شیرازی می‌ گوید: سید عبدالحسین، نهنگی شناگر است که در حوضچه ای کوچک افتاده و حوضچه را عرصه شنای نهنگ نیست.

در مورد وفات ایشان آمده است: هنگامی که آقای لاری را به مسجد می بردند، ایشان فرمودند: این آخرین نماز من است که در عین ازهاق روح می گذارم‌.

 

عروج ملکوتی

سید پس از بیست و سه سال اقامت در لار، چهار سال در فیروز آباد و شش سال در جهرم، در میان مردم تنگستان و مجاهدان جنوب به دیار باقی شتافت. اکنون مرقد او در شهر جهرم به مقبره «آقا» مشهور و زیارتگاه مردم است.

زندگینامه مجتبی قزوینی

به نام آفریننده عشق

 

مجتبی قزوینی (۱۳۸۶ – ۱۳۱۸ ق)، فقیه و حکیم شیعه در قرن چهاردهم هجری و از شاگردان میرزا مهدی اصفهانی و شیخ عبدالکریم حائری بود.

 

ویژگی ها 

شیخ مجتبی قزوینی خراسانی، فرزند میرزا احمد تنکابنی در سال ۱۳۱۸ ق. در قزوین متولد شد. تحصیلات مقدماتی را در شهر قزوین به پایان برد و بعد به همراه پدرش راهی نجف اشرف گشت و حدود ۷ سال در آن سامان مقدس بماند و از اساتید و عالمان بزرگی چون سید محمدکاظم یزدی و میرزا محمدتقی شیرازی و میرزای نائینی کسب فیض کرد.

در سال ۱۳۳۷ه.ق در ۱۹ سالگی به قزوین باز می‌گردد و نزد شوهر خواهر خویش سید موسی زرآبادی (۱۲۹۴- ۱۳۵۳ ه.ق) به مدت دو سال به کسب معارف الاهی و اخلاقی و تحصیل علوم غریبه می‌پردازد و ریشه‌های مخالفت با حکمت در وجودش شکل می‌گیرد.

پس از آن دو سال نیز به خدمت شیخ عبدالکریم حائری در قم می‌رسد و سرانجام در ۱۳۴۱ در سن ۲۳ سالگی به مشهد مشرّف می‌شود و به حلقه درس میرزا مهدی اصفهانی می‌پیوندد و از محضر آقا بزرگ حکیم و شیخ اسدالله یزدی نیز در حکمت و از میرزا محمد آقازاده و حاج آقا حسین قمی در فقه استفاده می‌نماید.

قزوینی از شیخ عبدالکریم حائری اجازه اجتهاد دریافت کرد. نقل شده که محمدحسین غروی اصفهانی، سید ابوالحسن اصفهانی و میرزا مهدی اصفهانی نیز اجتهاد او را تأیید کرده‌اند. از میرزای نائینی نیز اجازه روایت داشت. هاشم قزوینی، شیخ کاظم مهدوی دامغانی و ‌شیخ غلامحسین محامی بادکوبه‌ای را هم‌مباحثهٔ شیخ مجتبی قزوینی دانسته‌اند.

بیان الفرقان (به فارسی) در ۵ جلد؛ که مهمترین اثر بر جای مانده آیت الله قزوینی است که به بررسی توحید و معاد و نبوت و امامت از منظر قرآن کریم می‌پردازد. رساله‏ ای در معرفه النفس؛ شامل: بیان نظریه ارسطویی و نقد آن؛ و نظریه «مادیة الحدوث بودن نفس» و نقد آن؛ و نظریه مادیین درباره نفس و نقد آن؛ و سرانجام تبیین معرفة النفس قرآنی.

شیخ مجتبی قزوینی در عین حال که مستغرق در عوالم روحانی و معنوی بودند، هیچگاه از انجام تکالیف سیاسی و اجتماعی غفلت نمی کردند و از همان ابتدای شروع نهضت امام خمینی در سال ۱۳۴۲ حکم کردند: «حاج آقا روح الله در همه زمین مرجع است و همه باید به ایشان رجوع کنند!» و پیوسته از ایشان حمایت کامل داشتند و حتی تصویر امام خمینی را در منزل خود که محل آمد و شد روحانیون و طلاب بود، در بالای سر خود نصب کرده بودند.

آن مرحوم در نهضت انقلاب ایران بسیار فعّال بوده و در جهت‌دهی نهضت به سوی رهبر عظیم الشأن نهضت اسلامی ـ با وجود اختلاف فکری ـ از خود گذشتگی بسیاری نشان داد. در مشهد مقدس، رهبری حرکت طلاب حوزه در مسیر نهضت امام خمینی (ره) را عمدتاً مرحوم حاج شیخ مجتبی قزوینی بر عهده داشت.

در ‏‎ ‎‏یکی از مسافرت ها از ایشان سوال شد: شما انقلاب را چطوری می بینید؟ ‏‎ ‎‏ایشان نظرش این بود که این انقلاب پیروز می شود و دولت سقوط ‏‎ ‎‏می کند و شاه سقوط می کند منتهی بعد از سقوط شاه جنگی بین ایران و ‏‎ ‎‏اعراب وارد خواهد شد و این جنگ طول خواهد کشید و در آن جنگ‏‎ ‎‏هم ایران پیروز خواهد شد‏‏!

از شیخ حبیب الله احمدی پرسیدند: اینکه مرحوم اقا سید موسی زرآبادی بعد از فوت، به فرزندان خود سر می زده و حتی درسی برای یکی از فرزندان داشته صحیح است؟ فرمود: بله. گفتم: درباره میرزا مهدی اصفهانی نیز نقل شده که ایشان قبل از فوت به فرزندان و خانواده خود فرموده که اگر نترسید، بعد از فوت به شما سر می زنم. از شیخ حبیب الله احمدی پرسیدم: آیا این جریان درباره شما نیز صدق میکند؛ یعنی بعد از فوت پدر بزرگوارتان (مرحوم شیخ مجتبی قزوینی) ایشان را دیده اید؟ فرمودند: بله.

از فردی نقل شده است: خداوند در فردوس به ما فرزندی عنایت کرد و من مقید به عقیقه برای بچه بودم ولی بودجه آن مهیا نبود. روز ششم ولادت دیدم یکی از تجار و نزد من آمد و پاکتی به من داد و گفت: این را شیخ مجتبی قروینی فرستاده اند. من باز کردم دیدم کل مخارج عقیقه در آن است.

یکی از مریدان شیخ نقل می‌ کند: روزی در خانه شیخ مجتبی نشسته بودم. ایشان داشتند صحبت می‌کردند که ناگهان صحبت را قطع کردند و گفتند: فلانی هم اکنون سه نفر از سر کوچه به سمت منزل می‌آیند و دو دقیقه دیگر به منزل می‌رسند؛ برو در را باز کن. من رفتم و در را باز کردم و آن‌ها سه عالم جلیل القدر بودند. وقتی به خانه برگشتم از مرحوم شیخ سوال کردم: شما از کجا اطلاع داشتید که این ها می‌ آیند؟ مرحوم شیخ تبسمی کرد و جوابم را ندارد.

از کرامات باهره شیخ در هنگام اقامت در فردوس، نماز باران است، وقتی اهالی اظهار داشتند مدت زیادی است باران نیامده و زراعت و دام از تشنگی هلاک می شوند. ایشان گفتند: فردا بعد از نماز جماعت همراه جمعیت به طرف خارج شهر برای نماز می رویم. تعدادی بره و بزغاله هم بیاورید. روز موعود بعد از نماز جماعت، مرحوم حاج شیخ و مردم با پای برهنه رفتند به خارج شهر و در زمین مسطحی که معروف به بند میرزا تقی بود جمع شدند. مرحوم شیخ فرمودند: برّه ها، بزغاله ها را و اطفال شیرخوار را از مادرانشان جدا کنید. وقتی آنها را جدا کردیم، صدای ضجه و ناله گوسفندان و اطفال بلند شد. در همان حال ایشان به نماز ایستادند و پس از اتمام نماز فرمودند: ای مردم! به منازل خود برگردید. هنوز مردم به فلکه و میدان نرسیده بودند که طوفان شدیدی وزید و بعد از آن هم باران مفصلی آمد.

شیخ مجتبی قروینی می گوید: در زمان رضاشاه از صحن مطهر امام رضا علیه السلام عبور می‌کردم که دیدم پیرمردی نشسته و قرآن می‌خواند. مردی از متجددین، با کفش زیر دست این بیرمرد زد به‌ طوری که قرآن کریم روی زمين افتاد و خطاب به پیرمرد گفت: این کتاب به چه درد تو می‌خورد که نشسته‌ای و آن را می‌خوانی؟ از این کتاب چه کاری بر می‌آید؟ من از دیدن اين منظره و توهین بزرگ به قرآن کریم چنان عصبانی شدم که جلو رفتم و گفتم: چرا این کار را کردی؟ الان به تو می‌فهمانم که از اين کتاب چقدر کار ساخته است. اين را گفتم و آیه‌ای را از دلم خطور دادم. هنوز نخوانده بودم که مردک دستش را به دلش گرفت و گفت: الان می میرم، نجاتم بده! اشاره ای کردم تا به حالت اول برگشت و سپس فرار نمود‌.

شخصی نقل می کند: یک روز به وسیله ماشین به همراه حاج شیخ به مسافرت می رفتیم. در بین راه باران و برف شروع می‌شود و در آن سرمای شدید برق ماشین ناگهان قعطع می‌شود. ما در وسط بیابان و آن هوای سرد و با وجود هزاران خطری که ما را تهدید می‌کرد متحیر بودیم که چه کار کنیم؟ در آن لحظه حاج شیخ سوال کردند که چه شده؟ گفتیم برق ماشین قطع شده است. ایشان گفتند: ناراحت نباشید؛ دقایقی بعد گفتند الان ماشین را روشن کنید. من ماشین را روشن کردم و دیدم برق ماشین درست شده و ماشین کاملا سالم است.

سید جعفر سیدان خراسانی می گوید: غده‌ای در گردنم پیدا شده بود و به طبیب مراجعه کرده و مشغول معالجه بودم. مرحوم استاد که متوجه این امر شده بودند، پس از درس فرمودند: چه شده است؟ جریان را به ایشان عرض کردم. ایشان فرمودند: ایشان انگشت خود را اطراف غده کشیدند و آیه و دعایی خواندند. از محضر ایشان برخاستم و چند قدمی که از منزلشان دور شدم احساس کردم که آن غده وجود نداره و بهبود یافته‌ام.

شیخ مجتبی قروینی شبی خواب می‌بیند که در عالم رویا کاغذی به ایشان می دهند که در اطراف آن آیاتی نوشته شده است و وسط آن نوشته شده است: بسم الله الرحمن الرحیم و در آخر کاغذ نوشته شده: «الاربعين». ایشان خوابشان را برای میرزا مهدی اصفهانی نقل می کند و مرحوم میرزا متأثر می‌شود و می‌گرید و خواب را چنین تعبیر می‌کند: «آیات قرآن» و «بسم الله» حقایقی از بطون قرآن است که به شما خواهد رسید اما «الاربعین» آخر کاغذ اشاره به زمانی دارد که شما خدمت امام زمان عجل الله فرجه می رسید. حاج شیخ می گفتند از زمان این تعبیر، من همواره انتظار آن هنگام را انتظار می‌کشیدم تا  اینکه ایشان را زیارت کردم و در همان نگاه اول آن وجود مبارک را شناختم و چون به ایشان نزدیک شدم آغوش باز کردند و مرا در آغوش گرفتند.

از کرامات باهره شیخ در هنگام اقامت در فردوس، نماز باران است، وقتی اهالی اظهار داشتند مدّت زیادی است باران نیامده و زراعت و دام از تشنگی هلاک می شوند. ایشان گفتند: فردا بعد از نماز جماعت همراه جمعیت به طرف خارج شهر برای نماز می رویم، تعدادی بره و بزغاله هم بیاورید، روز موعود بعد از نماز جماعت، مرحوم حاج شیخ و مردم با پای برهنه رفتند به خارج شهر، در زمین مسطّحی که معروف به بند میرزا تقی بود جمع شدند. مرحوم شیخ فرمودند: برّه و بزغاله ها را و اطفال شیرخوار را از مادرانشان جدا کنید، وقتی آنها را جدا کردیم، صدای ضجّه و ناله گوسفندان و اطفال بلند شد. این عمل چنان حال و هوایی به مجلس داد که بی اختیار همه گریه می کردند. در همان حال ایشان به نماز ایستادند، نماز که تمام شد فرمودند: ای مردم! به منازل خود برگردید. هنوز مردم به فلکه و میدان نرسیده بودند، طوفان شدیدی وزید بعد از آن هم باران مفصّلی آمد.

یکی از شاگردان می گوید: در ایامی که در درس اشارات استاد رحمة الله علیه می رفتم غدّه ای در گردنم پیدا شده بود که فکرم را مشغول کرده بود. به طبیب مراجعه کرده و معالجه می نمودم. یکی از روزها که در درس، در محضرشان بودم مکرّر دست خود را بر آن غدّه می گذاردم. مرحوم استاد پس از درس فرمودند: چه شده است؟ جریان را به ایشان عرض کردم. ایشان فرمودند: نزدیک بیا، آنگاه انگشت خود را اطراف غدّه کشیدند. و آیه شریفه «أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنَّا مُبْرِمُونَ» را بعد از استعاذه قرائت کردند، و جمله ای را هم که نفهمیدم خواندند. به خوبی در خاطرم هست که از محضر ایشان برخاستم و چند قدمی که از منزلشان دور شدم احساس کردم که آن غدّه وجود ندارد و کاملاً بهبود یافته ام.

یکی از شاهدان عینی به نام آقای معماریان فردوسی می گوید: در زمستانی که برف آمده بود با مرحوم شیخ مجتبی قزوینی با ماشین فولکس به رانندگی آقای علی اسدی از فردوس عازم مشهد بودیم. در بین راه کولاک شروع شد و شب فرارسید. برق ماشین نیز قطع شد. در وسط بیابان وهوای سرد و هزاران خطر، متحیّر بودیم چه کنیم! حاج شیخ سؤال کردند که چه شده؟ گفتم: برق ماشین قطع شده است. ایشان گفتند: ناراحت نباشید! دقایقی بعد گفتند: الآن ماشین را روشن کنید مشکل ندارد. ماشین را روشن کرده مشکل فنی رفع شده بود و به سمت مشهد به راه افتادیم.

نقل است: یکی از دوستان مرحوم حاج شیخ به نام آقای حاج میرزا اسدالله اسکندری با همسرش عازم سفر حج می شود. برای خداحافظی نزد حاج شیخ می آید و درخواست می کند که دستوری به من یاد دهید تا در سفر اگر مشکلی پیش آمد استفاده کنم. ایشان دستوری به مرحوم اسکندری می آموزند.

مرحوم اسکندری به سفر می رود و در هنگام مراجعت، گذرنامه ایشان گم می شود، خیلی ناراحت گردیده که یک باره به یاد دستور حاج شیخ می افتد، آن را انجام می دهد و مراجعه به سفارت می کند. دهها هزار گذرنامه در قفسه ها چیده بوده است. از مسئولین گذرنامه درخواست می کند و التماس زیاد که اجازه دهید گذرنامه ها را بررسی کنم، شاید گذرنامه گم شده ام را پیدا کنم. اعضای سفارت با تمسخر و بی اعتنایی می گویند: نگاه کن! مرحوم اسکندری از بین آن همه گذرنامه، یک گذرنامه را بیرون می آورد نگاه می کند، گذرنامه خودش است. تمام افراد آنجا تعجّب می کنند و با دقّت گذرنامه و عکس آن را مورد بررسی قرار می دهند، می بینند بله، عکس خود آقای اسکندری است. مشکل حل می شود و ایشان خوشحال به ایران برمی گردد.

صبیه مرحوم حاج شیخ مجتبی قزوینی، دریکی از زمستان های سرد، زمانی که از منزل خارج می شود، در بین راه یخبندان زیاد باعث سر خوردن و زمین خوردن ایشان می گردد. دراثر زمین خوردن، دست او می شکند و به شکسته بند مراجعه می کند و مدتی دست او بسته می ماند. برای خانمی خانه دار بسیار مشکل است که با این وضع امور زندگی را سر وسامان دهد، غذا، لباس، رسیدگی به بچه ها، همه یک طرف و مشکل شکستگی دست یک طرف! روز دیگری برای تهیه مایحتاج از منزل خارج می شود و برای مرتبه دوم زمین می خورد ودست شکسته اش دوباره می شکند، مشکل روی مشکل! به شکسته بند مراجعه کرده و دوباره دست شکسته اش را می بندد، اما درد و ورم دست او زیاد بوده است.

روزی با ناراحتی فرزند خود را پیش هم منزل خود، آقای میرزا محمدحسین سروقدی می گذارد ومی گوید: کمی می خواهم استراحت کنم، لطفاً بچه را نگه دارید. ایشان بچه را نگه می دارد، و شریفه خانم (دختر حاج شیخ) می خوابد، ودر عالم خواب پدر بزرگوار خود را می بیند. مرحوم شیخ سؤال می کند حال شما چه طوراست ؟ صبیه با عصبانیت می گوید: شما که از ما خبر نمی گیرید، می بینید که چه مشکلاتی داریم. ایشان لبخندی می زنند و می گویند دست تو که چیزیش نیست، خوب شده! از خواب می پرد، نگاهی به دست می کند می بیند ورم دست او از بین رفته ودست شکسته اش خوب شده وباند شکسته بند در دست او بالا وپایین می رود!! از خوشحالی با عجله پیش آقای سروقدی می آید و می گوید الان حاج شیخ (پدر) را درخواب دیدم و نظری به دست من کردند وشفا گرفتم. آقای سروقدی می گویند این کارها از پدر شما بعید نیست، ایشان از این امور بسیار داشتند!

آیت‌ الله خامنه‌ای در یک سخنرانی از مرحوم آیت‌ الله قزوینی این چنین یاد می کند: آن مقام علمی، آن قدس، آن معنویت، آن جوهره ارزشمند روحی که بنده مکرر گفته‌ام، نظیر آن را در بین همه بزرگان و علمای شیعه شاید من یک مورد دیگر داشته باشم. آن فلز گرانبها و جوهر روحی این مردِ بی نظیر، موثر بود.

آیت الله سید عباس سیدان خراسانی می گوید: ایشان از نوابغ روزگار و نوادر دهر بودند و قدر ایشان شناخته نشده است.

 

شاگردان

• سید علی خامنه‌ای

• سید علی سیستانی

• سید جمال الدین استرآبادی

• محمدباقر ملکی میانجی

• سید حسن ابطحی

• شیخ ابوالقاسم خزعلی

• سید عباس سیدان

• محمد واعظ‌زاده خراسانی

• شیخ عبدالنبی کجوری

• سید محمود مجتهدی

• محمدکاظم مدیرشانه‌چی

• سید عبدالکریم هاشمی‌نژاد

• محمدرضا حکیمی

 

عروج ملکوتی

مرحوم آیت الله شیخ مجتبی قزوینی پس از سال ها تلاش و کوشش در راه دین، در روز دوشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۴۶ پس از تحمل یک بیماری طولانی، درگذشت. پیکر ایشان در حرم مطهر امام رضا علیه السلام در صحن عتیق (رواق دار الحجه فعلی) به خاک سپرده شد.

زندگینامه حسین نوری

به نام آفریننده عشق

 

میرزا حسین نوری (۱۲۵۴-۱۳۲۰ق)، ملقب به خاتمه المحدّثین، محدث نوری، علامه نوری، حاجی نوری و میرزای نوری، از محدثان، رجالیون، نویسندگان و علمای شیعه در قرن چهاردهم هجری قمری بود.

 

ویژگی ها 

حسین نوری در هیجده شوال ۱۲۵۴ق در روستای یالو، از روستاهای اطراف شهرستان نور در استان مازندران، چشم به دنیا گشود. هنوز هشت سال او تمام نشده بود که پدر خود را که از علمای آن سامان بود، از دست داد. حسین در خانواده‌ای اهل علم به دنیا آمده بود. لذا علاقه‌ای وافر به علم و دانش و سلسله روحانیت داشت. از همان کودکی به درس فقیه آن دیار، مولا محمدعلی محلاتی، رفت و علم و دانش را از محضر آن عالم فرا گرفت.

محدث نوری در تهران، نجف، کربلا و سامرا علوم دینی را نزد بزرگانی چون عبدالرحیم بروجردی، عبدالحسین تهرانی، شیخ مرتضی انصاری، میرزای شیرازی، سید مهدی قزوینی، سید محمدهاشم خوانساری، ملا علی کنی و بزرگان دیگر فرا گرفت و درجه اجتهاد رسید. از ایشان تالیفات بسیاری برجای مانده؛ کتاب نجم الثاقب، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل و لؤلؤ و مرجان از جمله آنهاست. بسیاری از عالمان بزرگ از شاگردان او بودند و ایشان به افراد زیادی اجازه روایت داده است. علامه نوری از احیاگران سنت پیاده‌روی زیارت امام حسین علیه‌السلام بود.

شاگردش آقا بزرگ تهرانی برنامه زندگی وی در نجف اشرف را این‌گونه بیان می‌فرماید: زمان نوشتن وی بعد از نماز عصر تا هنگام غروب بود و زمان مطالعه وی بعد از نماز عشا تا هنگام خواب بود. او همیشه با وضو می‌خوابید و شب‌ها هم کم می‌خوابید، دو ساعت قبل از طلوع فجر بیدار می‌شد و وضو می‌گرفت. یک ساعت قبل از طلوع فجر به حرم امیر مؤمنان علی علیه‌السلام مشرف می‌شد و این برنامه در زمستان و تابستان ادامه داشت. او پشت «در قبله» می‌رفت و نماز شب می‌خواند تا سید داود نائب، کلیددار حرم، می‌آمد و در را باز می‌کرد و محدث نوری اولین کسی بود که وارد حرم می‌شد.

او به سید داود در روشن کردن چراغ‌های حرم کمک می‌کرد آنگاه بالای سر ضریح حضرت می‌ایستاد و زیارت می‌خواند. بعد از طلوع فجر نماز صبح را به جماعت اقامه می‌کرد و تا هنگام طلوع خورشید به تعقیبات نماز و دعا می‌پرداخت.

بعد از آن به کتابخانه بزرگ خود می‌رفت. آن کتابخانه شامل هزاران جلد کتاب نفیس و نسخه‌های خطی ارزشمند و گران‌بها و کم‌نظیر و یا منحصر به فرد بود. او به جز به هنگام ضرورت از کتابخانه خارج نمی‌شد. بعد از ساعتی برخی از شاگردانش مانند علامه شیخ علی بن ابراهیم قمی و شیخ عباس قمی، صاحب مفاتیح الجنان و مولی محمدتقی قمی برای تصحیح و مقابله و نگارش و یا نسخه‌برداری به کمک او می‌آمدند. بعد از پایان کار کمی غذا می‌خورد و استراحت می‌کرد و بعد، نماز ظهر را در اول وقت می‌خواند و بعد از نماز عصر، دوباره همان برنامه را ادامه می‌داد. روزهای جمعه برنامه او تغییر می‌کرد. صبح‌ها بعد از آنکه از حرم باز می‌گشت به مطالعه برای منبر می‌پرداخت و یک ساعت بعد از طلوع خورشید به مجلس عمومی خود می‌رفت و سخنانی بلیغ و گهربار افاده می‌کرد.

او سعی بر آن داشت تا هر چه بالای منبر می‌گوید یقینی باشد و مطالب مشکوک را مطرح نمی‌کرد و هنگام ذکر مصیبت اهل‌ بیت علیهم‌السلام اشک بر محاسنش جاری می‌شد.

یکی از سنت‌هایی که در زمان شیخ انصاری رواج داشت زیارت امام حسین علیه‌السلام با پای پیاده بود. بسیاری از بزرگان و علما با پای پیاده به زیارت کربلا می‌رفتند، اما این سنت در زمان محدث نوری به فراموشی سپرده شده بود و از علائم فقر و نداری به شمار می‌آمد. با عزم و همت محدث نوری این سنت نیز دوباره زنده شد. او چارپایانی را برای حمل بار کرایه می‌کرد و با پای پیاده با یاران و شاگردان خود به زیارت امام حسین علیه‌السلام می‌رفت.

از وقایع عجیب پیرامون این مرد بزرگ آنکه: زمانیکه پس از ۷ سال همسر محدث نوری وفات نمود و خواستند او را در کنار شوهرش دفن کنند، بدن محدث نوری نمایان شد و همه دیدند که بدن او صحیح و سالم است گویا ساعتی بیش نیست که به خوابی آرام فرو رفته است.

 

از منظر فرهیختگان

آیت الله آل کاشف الغطاء می گوید: علامة الفقهاء و المحدثین، گردآورنده اخبار و سخنان پیشوایان پاک، دارای دانش های پیشینیان و معاصران و بی‌ شک حجت خداست. زنان روزگار از آوردن مانندش نازا و استوانه‌ های فضیلت در برابر فضلش نارساست.

میرزای شیرازی در مورد ایشان می گوید: خداوند متعال به جناب مؤلف، علامه زمان و نادره دوران پاداش نیک دهد.

آقا بزرگ تهرانی می گوید: شیخ نوری یکی از نمونه های سلف صالح بود که وجودش همچون در این دوران همچون کیمیا کمیاب است‌. اسطوره ای غریب، اعجوبه ای عجیب و آیتی از آیات شگفت آور آفریننده بود.

امام خمینی از ایشان این چنین نام می برد: مولی، علامه، زاهد، فقیه، عابد …

آیت الله مرعشی نجفی می گوید: استاد اساتید ما، سرآمد محدثان، مجلسی سوم، علامه متبحر، عالم حاذق…

 

اساتید

محمدعلی محلاتی

عبدالرحیم بروجردی

عبدالحسین تهرانی

مرتضی انصاری

ملا فتحعلی سلطان آبادی

شیخ علی خلیلی

سید مهدی قزوینی

محمدهاشم خوانساری

ملا علی کنی

میرزای شیرازی

 

شاگردان

آقا بزرگ تهرانی

شیخ عباس قمی

محمدحسین کاشف الغطاء

سید عبدالحسین شرف‌الدین عاملی

شیخ اسماعیل اصفهانی

سید جمال‌الدین عاملی اصفهانی

محمدباقر بیرجندی

علی‌اکبر نهاوندی

علی زاهد قمی

حاج شیخ محمدتقی قمی

جواد ملکی تبریزی

محمدتقی بافقی

 

آثار


مواقع النجوم

دارالسلام

فصل الخطاب

کلمه طیّبه

جنّه الماوی

کشف الاستار

لؤلؤ و مرجان

نفس الرحمن فی فضائل سیدنا سلمان

مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل

 

عروج ملکوتی 

محدث نوری در مسیر برگشت از کربلا به نجف، همیشه سواره برمی‌گشت، اما در آن سال به درخواست یکی از دوستان تصمیم به پیاده برگشتن گرفت. بر اثر گرمای شدید غذای آنان فاسد شده و همه مسموم شدند. محدث نوری بعد از آن حادثه سخت بیمار شده و بعد از برگشتن به نجف در شب چهارشنبه ۲۷ جمادی الثانیه سال ۱۳۲۰ هجری جان به جان آفرین تسلیم نمود. بعد از انتشار خبر فوت محدث نوری شهر نجف یکپارچه عزادار شد و جمع عظیمی از مردم و علمای بزرگ به تشییع جنازه او حاضر شدند و بدنش را در صحن حرم امیر مؤمنان علی علیه‌السّلام در باب قبله دفن نمودند.

زندگینامه سید عبدالله فاطمی شیرازی

به نام آفریننده عشق

 

سید عبدالله فاطمی شیرازی(ره) از معروف ترین و مبرزترین شاگردان سلوکی فخر الاولیا، حضرت آقای انصاری همدانی(ره) بود‌.

 

ویژگی ها 

وی در جهرم متولد شد وتحصیلات حوزوی را در نجف طی کرد. آیت الله نجابت شیرازی می فرمود: شروع تحولات آقا سیدعبدالله جذباتی بود که در صحرا او را گرفته بود (خود آقای نجابت شاهد بودند) و ظاهرا با برافروخته شدن چهره و نورانی شدن ایشان و غلبه نورشان بر نور مهتاب همراه بوده است. خود آقای فاطمی می فرمود: یک نعمتی خدا به من داده که اصلا ثقل ندارد و غیر از همیشه هستم، چیز فهم هستم لکن بدون زحمت، قبلا فشار داشتم در نفس خودم برای اطاعتش اما حالا نه، فشار ندارم.

سید عبدالله فاطمی می فرمودند: یک روز بین قبر حافظ و سعدی قدم می زدم و راجع به اینکه امام زمان(عج) کجاست فکر می کردم که ناگهان یک سیدی جلو آمد و فرمود: چه می خواهی، بگو ببینم؟ من به او گفتم: تو که می دانی من حاجتی دارم خودت بگو چه می خواهم! فرمودند: سوال شما عربی است و این است که «اَینَ الحُجَّة؟» گفتم: بله همین است، خب شما بفرمایید کجاست؟! فرمودند: «فی خِطة النعیم فی جزیرة الخضراء» (در خطه نعیم، در جزیره خضرا)‌. آقا سید عبدالله فاطمی می فرمودند: بعدا متوجه شدم که کسی در اطراف من نیست.

نقل است: عادت مرحوم آقا سيّد جمال الدین گلپایگانی این بود كه هر ساله در شب نیمه شعبان از نجف به زیارت سيدالشهدا علیه السلام مشرف می‌شدند و روز نیمه شعبان به نجف مراجعت می‌كردند. در یكی از سال‌ها به واسطه مانعی نتوانستند در شب نیمه شعبان به كربلا بیایند، به آقا سيّد عبدالله فاطمی شیرازی قدری پول می‌دهند و می‌فرمایند: از طرف من به زیارت سيدالشهدا علیه السلام برو و حاجتی را كه از آن حضرت تقاضا دارم، بگیر و برای من بیاور. آقا سيد عبدالله به سمت كربلا حركت می‌كند و در شب نیمه شعبان وارد كربلا می‌شود و قبل از تشرف به حرم، به حمامِ نزدیک خیمه‌گاه می‌رود تا با غسل زیارت مشرف شود. وقتی وارد خزینه می‌شود می‌بیند از در و دیوار ذكر «یا هو» به گوش می‌رسد، حتی وقتی آب را از خزینه برمی‌دارد آب «یا هو» می‌گوید و وقتی آب را به سر جایش می‌ریزد باز صدای «یا هو» از آن شنیده می‌شود؛ خلاصه در تمام مدت اشتغال به غسل، تمام اشیاءِ داخل حمام با او به ذكر «یا هو» مترنم بودند.

سيد پس از انجام غسل به حرم سيدالشهداء علیه السلام مشرف می‌شود و پس از فراغ از زیارت و نماز، در گوشه‌ای می‌نشیند و خدمت حضرت، حاجت آقا سيّد جمال را عرضه می‌دارد؛ در این‌ وقت مشاهده می‌كند حضرت سيدالشهدا علیه السلام از داخل ضریح بیرون آمدند و خطاب به او فرمودند: «به آقا سيد جمال بگو حاجتت را برآورده نمودیم». مرحوم آقا سيد عبدالله فردا به سمت نجف حركت می‌كند و همان روز مرحوم آقا سيد جمال الدین را ملاقات می‌كند و قبل از اینكه پیغام حضرت ابا عبدالله علیه السلام را به او برساند، آقا سيّد جمال به او می‌گویند: پیغام امام حسین علیه السلام به ما رسید و از آقا سيد عبدالله فاطمی تشكر می‌كند.

عبدالله شیرازی می فرمود: چند روز قبل از تولد فرزندم، یکی از اقوام برای مراقبت از همسرم به منزل ما آمد‌. یکی از این شب ها وقتی به خانه برگشتم، آن خانم گفت که چیزی در خانه نیست. از من خواست مقداری مواد غذایی تهیه کنم. پولی برای خرید نداشتم و چون ساعات پایانی شب بود، اقدامی برای قرض گرفتن نیز ممکن نبود. ناچار به قصد تهیه چیزی از خانه بیرون آمدم و به سمت حرم حضرت فاطمه معصومه حرکت کردم. خیابان ها خلوت بود و در حرم نیز بسته شده بود. هیچ آشنایی را اطراف حرم ندیدم. از دور به گنبد نگاه کردم و مشغول دعا کردن شدم.

با همه وجود به حضرات معصومین (ع) متوسل شدم و به صورت گله مندی مطالبی را بیان کردم. دست خالی و خجالت زده به خانه برگشتم و بدون اینکه کسی متوجه بازگشتم شود، به رختخواب رفتم ولی از شدت ناراحتی خوابم نمی برد. قبل از اذان صبح به قصد خواندن نماز شب بیدار شدم؛ ناگهان صدای در بلند شد و وقتی در را باز کردم، دستی از پشت در پاکتی داد و گفت: این از طرف امام حسین (ع) است و آن حضرت پیغام فرستاده اند: «ما از فرزندمان بیش از این ها توقع داریم.» تا من به خود آمدم و درب را باز کردم دیگر چیزی را ندیدم. داخل پاکت، مقداری پول بود. وقتی فرزندم به دنیا آمد، تمام هزینه هایش مساوی با مبلغ داخل آن پاکت بود.

عبدالله فاطمی شیرازی می فرمود: شبی بعد از نماز شب، حال عجیبی پیدا کردم و ارتباط خوبی با حضرت حق یافتم. در حال مناجات بودم که متوجه سر و صدایی شدم‌‌. تعدادی از شیاطین جن بودند که در اتاق مجاور سر و صدا می کردند تا مانع راز و نیاز من شوند. می شنیدم که هلهله می کنند، می خندند و می گویند: «او هم می خواهد آدم شود! ولی ما نمی گذاریم». سخن شان را که شنیدم، لعن شان کردم و بلند گفتم: «به کوری چشم دشمنان و شیاطین، آدم هم می شوم.» راز و نیازم را قطع نکردم و حال بهتری پیدا کردم.»

حجت الاسلام و المسلمین صفوی قمی نقل می کند: من با ایشان مراوده زیادی داشتم و از ایشان خرق عادات زیادی دیدم. یک روز جناب آقای شرکت که از عارفین وارسته است به من پیغام دادند که: سیدی به منزل ما آمده، خوب است به منزل ما بیایی و او را ملاقات کنی. من هم به منزل آقای شرکت رفتم. دیدم سیدی لاغر و سیاه چهره آنجا نشسته که آثار ریاضت و عبادت از چهره او نمودار است. در همان برخورد، شیفته اخلاق او شدم. بعد از ساعتی ایشان فرمود: شب برای شام این جا بیا که با هم باشیم. من گفتم: شب، سه تا منبر دارم و طول می کشد. ایشان فرمودند: اگر تا ساعت دوازده شب هم طول بکشد ما منتظر شما هستیم. خلاصه من آن شب منبر سوم را تعطیل کردم تا زودتر خدمت آنان برسم. آمدم منزل، استحمامی کرده و بعد که خواستم بروم، دیدم همسرم برایم سفره غذا انداخته و اصرار دارد که شام را چون آماده است میل کنم. من هم برخلاف میل باطنی، شام را در منزل خودم خوردم و بعد به طرف منزل آقای شرکت رفتم. حدود ساعت ده و نیم بود که آنجا رسیدم. دیدم سفره غذا را دارند جمع می کنند.

گفتم: مگر شما قرار نبود که تا ساعت دوازده منتظر من باشید! سید عبدالله فاطمی فرمود: من دیدم که سفره انداخته ای و مشغول غذایی، من هم به آقای شرکت گفتم: غذا را بیاور. بعد سید فرمود: مگر شامت فلان چیز نبود! مگر بعد از غذا یک پرتقال پوست سبز هم نخوردی! مگر پشت کرسی غذا نمی خوردی و …! و تمام خصوصیات اتاق و غذاخوردن مرا ذکر کرد، بعد مشغول صحبت شدیم. گفتم: جناب آقای فاطمی! فلان فامیل من در بیمارستان بستری است، سرانجامش چطور می شود؟ دیدم او شروع کرد گفت: پیرمرد است، دو دندان از دندان های بالایش شکسته است و تمام خصوصیاتش را گفت و من تا آن زمان با اینکه شخص مریض از بستگان نزدیکم بود توجه به دندان های شکسته اش نداشتم، فردا که به بیمارستان رفتم و نگاه کردم، دیدم دقیقاً دو تا از دندان هایش شکسته است. بعد آقای فاطمی فرمود: او را نور سیادتش تاکنون نگه داشته و الا تاکنون در جهنم سقوط کرده بود ولی مریضی او خوب می شود. آقای صفوی می گوید: از او هرچه درباره بستگان سؤال کردم، ایشان از همه با ذکر خصوصیات جواب می داد.

همچنین جناب آقای صفوی نقل می کند: یک روز آقای فاطمی برایم نقل می کرد: جوانی کمونیست نزد من آمد و گفت: پدرم در حال احتضار است. مردم می گویند که از شما کارهایی بر می آید. اگر پدر من برگشت، من مسلمان می شوم. من با آن جوان به سمت منزلش رفتیم. وقتی که پشت در رسیدیم، دیدم ملائکه قبض روح داخل خانه آمده اند، به درگاه الهی عرض کردم: خدایا من دلم می خواهد این جوان مسلمان شود؛ یک طوری عمر پدر او را طولانی کن. دیدم که ملائکه قبض روح رفتند، بعد داخل خانه شدم، دیدم پدرش را رو به قبله کرده بودند، دست او را گرفتم و یک سوره حمد خواندم‌. یک دفعه بلند شد و شروع کرد به بوسیدن من و دور من می چرخید. گفت: ملائکه قبض روح آمده بودند، من دیدم این آقا پشت در دعا کرد و ملائکه رفتند. آن جوان مسلمان گشت و کارمند یکی از بیمارستان های اصفهان شد‌.

عبدالله فاطمی شیرازی می فرمود: شب های پنج شنبه در منزل آقای رضوی هندی در کربلا روضه هفتگی بود. یک شب که در روضه او نشسته بودم و معمولا ده الی پانزده نفر شرکت می کردند، هنگامی که روضه خوان مشغول روضه بود، دیدم که نور قرمزی وارد خانه شد، بعد نور قرمز رفت و نور سفیدی آمد. من نور سفید را می شناختم و آن نور امیرالمؤمنین علی (ع) بود، مثل این که خورشید وارد خانه شد. من دعا کردم: خدایا برای آقای رضوی وسیله خیر بیاور. بعد از مجلس یک راجه پولدار هندی نزد من آمد و گفت: من می خواهم ماهی چهارده دینار به مجلس اباعبدالله (ع) کمک کنم. من گفتم: پس هفت دینار آن را به آقای رضوی بده. بعد آقای رضوی نزد من آمد و گفت: آیا امشب در مجلس خبری بود؟ گفتم: چطور! گفت: من نور ضعیفی به در و دیوار می دیدم.

عبدالله فاطمی شیرازی می گوید: در کارخانه آردی مشغول کار بودم. صاحبش گفت: آردها را پا بزن تا خنک شود. در اثر گرمای آرد پایم تاول زده بود و درد شدیدی می کرد. در همان حال، حضرت حجت (عج) تشریف آوردند و دلجویی فرمودند. پس از آن دیگر هیچ ناراحتی از کار نداشتم.

 

عروج ملکوتی

عبدالله فاطمی شیرازی در تاریخ 1354 هجری شمسی به سرای باقی شتافت و در دارالرحمه شیراز به خاک سپرده شد.

زندگینامه اسماعیل سیسی

به نام آفریننده عشق

 

شیخ اسماعیل یا شیخ مجدالدین سیس معروف به «مفخرالاولیا و العارفین»، یکی از عارفان و شاعران بزرگ قرون 7 و 8 هجری قمری است که در سال 667 هجری قمری در دوران سلطنت آباقاخان در قریه سیس چشم به جهان گشوده است.

 

ویژگی ها

اسماعیل سیسی بعد از گذراندن دوران طفولیت و جوانی در این مکان به عتبات و عالیات رفته است. وی حدود 10 سال در مکه و مدینه به کسب فیضی مشغول بود تا اینکه در زمان خود کعبه طالبان و قبله راغبان گردید و از اطراف و جاهای دیگر جهت کسب و علم به سوی ایشان می آمدند. شیخ اسماعیل به خدمت دویست و بیست و دو کس از مشایخ کبار روزگار رسیده اند و به ارشاد هریک از ایشان مشرف شده اند. بعضی از تذکره نویسان نوشته اند که شیخ اسماعیل شاعری ماهر و زبر دست بوده اما اثری از شعرهای وی باقی نمانده است.

باباشیرین از شاگردان وی، از کراماتش نیز نقل کرده است. گفته می شود زمانی اهالی شهر شبستر، به بلا و مرضی دچار می شوند و به وی می رسند که با دعای وی، این بلا برطرف می شود. کتاب «روضه الاطهار» به زبان عربی در مشهد نگهداری می شود که از شیخ اسماعیل نیز نام برده و همچنین در کتاب «دانشمندان آذربایجان» نیز از وی نام برده شده است. لازم به ذکر است که تعدادی از اشعار شیخ اسماعیل در موزه انگلیس هم اکنون نگهداری می شود.

در کتاب روضات الجنان و جنات الجنان در جلد اول صفحات 67 و 68 که در شرح حال مولانا محمد شیرین مغربی که از عرفا و شعرای قرون ششم و هفتم و از اهالی قریه انبند از قراء محال رودقات از توابع تبریز می باشد در رابطه با شیخ اسماعیل سیسی مطلب زیر وجود دارد:

وقتی شیخ اسماعیل سیسی رحمه الله درویشان را در اربعین می نشانده خدمت مولانا را طلب داشته است. مولانا این غزل را گفته و به عرض رسانیده:

ما مهــــر تــــو دیـــدیـــــم ز ذرات گذشتیم

از جمله صـــفات از پی آن ذات گذشتیم

در خلوت تـــــاریک، ریاضـــات کشـــیدیم

در واقعه از ســــــبع ســــماوات گذشتیم

دیدیم که اینها همه خواب است و خیال است

مردانــه از ایـن خواب و خیالات گذشتیم

با مـــا ســــخن از کشــف و کرامات مگویید

چون ما ز ســر کشف و کرامات گذشتیم

ای شــــیخ اگــــر جمله کرامات تو این است

خوش باش کزین جمله کرامات گذشتیم

این ها بــــه حقیقت همــــه آفـــــات طریقند

مـــا در طلب از جمــــــله آفات گذشتیم

مــــــا از پی نوری که بـــــود مشـــــرق انوار

از مغــــربی و کوکب و مشکات گذشتیم

در کتاب روضات الجنان و جنات الجنان درجلد اول صفحه 388 که در شرح حال چهار تن از اولیا است در رابطه با شیخ اسماعیل سیسی مطلب زیر وجود دارد:

مرقد و مزار چهار تن از اولیا که در جنب مزارحضرت بابا واقع است دو بر جانب قبله و دو بر جانب جنوب اما از این چهار آنچه معین است یکی است. که در پهلوی قبر حضرت بابا بر جانب جنوب است و او شیخ الاسلام عالیجناب پیر حاج حسن زهتاب است. وی بسیار بزرگ است و در وقت خود شیخ الشیوخ تبریز بود. گویا اویسی اند. بیشتر تربیت از روح پر فتوح حضرت مرشد صمدانی شیخ اسماعیل سیسی قدس سره یافته و از آستانه مبارکه حضرت بابا فقیه احمد اسیستی رحمه الله و اولاد امجاد ایشان نیز تربیت ها یافته اند گویند که هرگاه به مزار شریف حضرت شیخ اسماعیل سیسی وارد می شده اند به تلاوت القران المجید مشغول می نموده اند با روح پر فتوح حضرت شیخ ملاقات می کرده اند و تربیت ها می یافته اند.

نوبه ای به طریق معهود به تلاوت اشتغال نموده و متوجه گشته ملاقات واقع نشده از این معنی غم و الم حضرت پیر را دست داده عود نموده بیمار گشته. شب حضرت شیخ را به خواب ولد خود شیخ عبدالعزیز رحمه الله که جانشین شیخ بود آمده فرموده که پیر حاج حسن را دریاب و عذرخواهی کن که این نوبت ملاقات به واسطه آن واقع نشد که عزیزی از اولیاءالله از حوالی گورستان بقیع عبور می نمود هدیه آسوده های بقیع را گفت: سبحان الله و لااله الا اللله و الله اکبر و لاحول ولا قوه الا بالله العلی العظیم تقسیم ثواب با آن ارواح ایشان رجوع به فقیر شد سه شبانه روز مشغول به آن امر بودم بنابراین ملاقات به تأخیر افتاد.

در کتاب روضات الجنان و جنات الجنان در جلد دوم صفحات167 و 168 در شرح حال شیخ اسماعیل سیسی مطلب زیر وجود دارد:

مرقد و مزار آنکه بنای طریفت را از وی اساسی است و مبنای طریقت را اسیسی، حضرت مجدالدین اسماعیل سیسی قدس الله تعالی سره الاقدس در قریه سیس است از اعمال ارونق. وی بسیار بسیار بزرگ است. در وقت خود کعبة طالبان و قبلة راغبان بوده، از اطراف و جوانب عالم روی توجه به جانب آن مطلب طالبان می داشته اند. و از دولت تربیتش به مراتب عالی مشرف گشته اند. ده سال در مکه و مدینه مجاور بوده اند و به خدمت دویست و بیست و دو کس از مشایخ کبار روزگار رسیده اند و به ارشاد هریک از ایشان مشرف شده اند.

نقل است: در اوایل حال دو نفر با حضرت شیخ اسماعیل سیسی قدس سره از نایافت مقصد سخن می گفتند و شکایتی می کردند حضرت شیخ فرمودند تعلق شما به آن باغ تازه که به هم رسانیده اید مانع و مزاحم شما است تا ترک تعلق ننمایید وصول به مقصود ممکن نیست و ایشان باغ تازه داشتند در کمال لطافت و نزاهت همان شب از سیس به هریرآباد شتافتند و جمع درختان آن باغ را قطع نمودند و چون به خدمت حضرت شیخ مشرف شدند یافتند آنچه می جستند.

 

شاگردان

شیرین مغربی

شیخ زینالعابدین خوافی

سید قاسم انوار تبریزی

محمد خطیب تبریزی

محمد عصار تبریزی

ضیاءالدین بزاز تبریزی

خواجه خواند میر

خواجه پیر شیخ حامد

خواجه ابراهیم کججی

کریم الدین میاوانی

 

عروج ملکوتی 

وفات ایشان در سال ۷۸۵ هجری قمری در زمان حکومت سلطان احمد بن سلطان اویس آل جلایر بوده است. طول عمر با برکت ایشان طولانی و ۱۱۸ سال بوده است.

زندگینامه حبیب الله شریف کاشانی

به نام آفریننده عشق

 

ملا حبیب‌ الله شریف کاشانی (۱۲۶۲-۱۳۴۰ق)، مفسر، عارف و از عالمان و فقیهان شیعه اهل کاشان در قرن سیزدهم و چهاردهم هجری قمری بود.

 

ویژگی ها

حبیب الله شریف کاشانی در سال ۱۲۶۲ق دیده به جهان گشود. حبیب‌الله پس از رحلت پدرش (۱۲۷۰ق) در زادگاهش کاشان تحت سرپرستی آیت الله سید حسین کاشانی (متوفای ۱۲۹۶ق) به تحصیل علوم حوزوی همت گماشت. آن نوجوان یتیم، در پرتو تلاش و استعداد خدادادی‌اش و دقت و مراقبت استادش، در مدت ده سال مدارج عالی تحصیل را پشت سر نهاد و در شانزده سالگی از استادش، گواهی اجتهاد دریافت کرد.

آیت الله سید حسین کاشانی که از شاگردان پدر ملا حبیب‌الله بود، نقشی بسزا در تربیت علمی و نیز امور زندگی ملا حبیب‌الله داشت وی در گواهی اجتهادی که برای ملا حبیب‌الله نوشته چنین آورده‌ است: فرزند روحانی من، عالم ربانی و عامل صمدانی، استاد زبردست، دانشمند و فقیه کامل، رستگار و رهرو راه سعادت مؤید به تأیید خداوند بی‌نیاز، حبیب‌الله فرزند مرحوم مغفور علامه زمان علی مدد که پروردگارش رحمت کناد، در بسیاری از اوقات بحث و تحقیق در علوم با من بوده و بسیاری از مباحث اصول و فقه را نزد من خوانده و بسیاری از مطالب علم کلام و علوم وابسته را از من فرا گرفته و حمد خدا را که عالم فاضل و فقیه کامل و جامع کلیه شرایط فتوا گردیده و به درجه اجتهاد نایل شده و مراتب علم و عمل، عدالت و سداد را حائز گردیده است.

ملا حبیب‌الله دو سال پس از دریافت اجازه اجتهاد، در سال ۱۲۸۱ق برای زیارت امامان معصوم (علیهم‌ السّلام) و نیز استفاده از محضر دانشمند پرآوازه شیعه، شیخ مرتضی انصاری به سوی عراق حرکت کرد. او پس از رسیدن به کربلا، خبر رحلت شیخ انصاری را شنید و در ماتم فرو رفت.

او با اقامت در کربلا، به محضر فقیه معروف آن دیار آیت الله مولی محمد حسین معروف به فاضل اردکانی شتافته، از او بهره می‌جوید. پس از چندی به نجف اشرف رفته و از آنجا به ایران بازگشت.

از ویژگی‌های برجسته آیت الله شریف، تنوع تألیفات و فزونی آنهاست وی سیصد جلد کتاب و رساله نوشته اما تنها حدود دویست جلد آنها شناخته شده است. بر اساس نگاشته کتاب لباب الالقاب آیت الله شریف ۲۱ سال قبل از رحلتش تعداد ۱۳۵ کتاب خویش را نام برده است.  شگفت اینکه تعداد زیادی از این آثار قبل از رسیدن به سن بلوغ نوشته شده است. منتقد المنافع فی شرح المختصر النافع مهم‌ترین اثر علمی اوست و شماری از فقیهان نامی معاصر، آن را دائرة المعارف فقه شیعه و اثری پربار و اعجاب‌آور به حساب آورده‌اند.

مرحوم آیت الله العظمی گلپایگانی و آیت الله العظمی خوئی درباره این کتاب می‌گويد: «این کتاب از جواهر الکلام کمتر نیست و سزاوار است کتاب درسی حوزه‏ ها باشد.»

ايشان به واسطه روح ملکوتی و عرفانی خود و ارتباط با عالم بالا می توانسته اند تا از آينده باخبر شوند. شاهد اين ادعا ماجرای سيلی است که در نوش آباد کاشان رخ می دهد و مردم آنجا قبل از وقوع سيل توسط معظم له مطلع می شوند.

كرامت ديگری که از ايشان نقل مي کنند و در ميان معمرين شهرکاشان  معروف است ماجرای برگزاری مجلس ترحيم برای  زعفرجنی است.زعفر جنی رئيس جنيانی است که در روز عاشورا به خدمت آقا ابا عبدالله الحسين رسيده و اعلام  آمادگی کرده بودند تا در رکاب ايشان جهاد کنند. اما آن حضرت نپذيرفته بودند (به بعضی روايات تاريخ عاشورا مراجعه کنيد). اين جن در زمان ملاحبيب الله از دنيا می رود و ايشان به خاطر ارتباط با عالم غيب از اين ماجرا مطلع شده و  بدليل ارادتی که به امام حسين (علیه السلام) داشته اند برای او  در دنيای انسانها مراسم ترحيم می گيرند. ماجرا به اين شرح است که ايشان روی منبر مشغول وعظ و خطابه  بوده اند كه ناگهان ساکت و غمگين می شوند. مردم علت را سوال می کنند می فرمايند خبر رسيد که زعفر جنی وفات يافت.

كرامت ديگری که از ايشان معروف است داستانی است که دروازه بان قديمی دروازه اصفهان شهر کاشان نقل کرده است و به اين شرح است که شبی در دروازه شهر مشغول پاسبانی بوده است که آقا ملاحبيب الله  را  همراه چند مرد نورانی مشاهده می کند که از دروازه بسته عبور کرده و از شهر خارج می شوند پس از اينکه آقا تنهايي بازميگردند به ايشان ماجرا را می گويد و آقا او را از بازگويي آن برای ديگران منع می کنند و می گويند اگر در زمان حياتشان بازگو کند  کور خواهد شد. اما آن شخص طاقت نياورده و ماجرا را نقل میکند و کور می شود. بسياری از اهالی شهر کاشان از اين داستان اطلاع دارند.

آخوند ملا حبیب الله کاشانی ظاهرا در نقل کرامات از چیزی فرو گذار نمی کرده است. یکی از بزرگان معاصر با ایشان می گوید: در خواب دیدم، در بهشت کاخ مجللی برای آقای کاشی ساخته اند، اما همه اش سوراخ سوراخ است. گفتند: او خیلی “نقل کرامت” می کند. از خواب بیدار شدم و آمدم محضر آقای کاشانی تا خواب را نقل کنم. تازه به آستان در رسیده بودم که از اندرون فرمود: “بیا تو، می دانم چه می خواهی بگویی، یک سوراخ هم بالای آن سوراخ ها!”

 

شاگردان

  • سید محمد علوی بروجردی کاشانی
  • میر سید علی یثربی کاشانی
  • سید محمدحسین رضوی
  • میرزا احمد عاملی آرانی
  • ملا عبدالرسول مدنی کاشانی
  • میر سید خلیل‌الله فقیه
  • میرزا حسین محلاتی
  • محمد غروی کاشانی
  • سید فخرالدین امامت
  • شیخ محمد سلیمانی

 

عروج ملکوتی

آیت الله ملا حبیب‌الله شریف کاشانی پس از حدود هشتاد سال عمر و بیش از هفتاد سال تحقیق، تألیف، تدریس و ارشاد، در جمادی الثانی ۱۳۴۰ق در شهر کاشان دار فانی را وداع گفت. پیکرش در مزار «دشت افروز» کاشان به خاک سپرده شد و مقبره‌اش زیارتگاه دلباختگان گردید.

زندگینامه سید مرتضی کشمیری

به نام آفریننده عشق

 

سید مرتضی رضوی کشمیری، فقیه، عارف شیعی و جامع علوم اسلامی از خانواده‌ای روحانی و از سلسله سادات رضوی است.


 

ویژگی ها 

کشمیری از خاندان سادات رضوی است که جد اعلای آنها سید محمد اعرج در نیمه قرن سوم قمری از مدینه به قم مهاجرت کرد. جد هفتم وی سید ابوالحسن شاه (مؤسس خاندان کشمیری) به مشهدالرضا و سپس برای تبلیغ دین به ایالت کشمیر هندوستان مهاجرت کرد. مزار وی در بلبل لنکر کشمیر زیارتگاهی معروف است. کشمیری تحصیلات مقدماتی و سپس نهج‌البلاغه، شرح هدایه ملاصدرا، ریاضیات، منطق و فلسفه را در کشمیر گذراند. سپس در ۱۶ سالگی (از سال ۱۲۸۴ قمری) برای ادامه تحصیل راهی کربلا، نجف و سامرا در عراق شد و در بسیاری از علوم دینی به مراتب عالی رسید.

میرزا محمدحسن شیرازی (میرزای اول) از اعاظم اساتید فقهی وی بود. وی از سال ۱۳۱۱ قمری تدریس فقه، اصول و اخلاق را آغاز کرد. عبدالکریم حائری یزدی، آقا بزرگ تهرانی، سید شهاب الدین مرعشی نجفی و سید عبدالحسین دستغیب از جمله شاگردان حلقهٔ فقهی وی بودند. حجرهٔ سید علی قاضی جنب حجرهٔ سید مرتضی در مدرسهٔ قوام بود از وسط دو حجره، درب کوچکی داشت که آن دو از آن به اتاق یکدیگر رفت‌ و آمد می‌کردند و با یدیگر مراوده و دوستی داشتند.

سید مرتضی کشمیری، در میان عالمان و فقیهان نجف و کربلا ازجایگاه علمی خاص برخوردار بود. وی علاوه بر احاطه بر زبان های فارسی، عربی و هندی در علوم حدیث، فقه، اصول، اخلاق، فلسفه، رجال و سایر علوم اسلامی داشت. به طوری که می توان گفت در همه آن دانش ها دارای تخصص و تبحر بود. آن گونه که در وصفش گفته اند؛ با هیچ کدام از فقیهان، فیلسوفان، عالمان اخلاق، روایت شناسان و دیگر دانشمندان نمی نشست. مگر آن که آن ها اعتراف می کردند که وی در همه دانش های اسلامی، دارای تخصص و احاطه کامل است.

در کربلا یکی از طلاب علوم دینی، آیت الله عارف، سید مرتضی کشمیری را به حجره خود دعوت نمود و او نیز قبول کرد. آن طلبه همراه آیت الله کشمیری به سوی حجره اش راهی شد، به در حجره رسیدند. دیدند در حجره بسته است. چرا که هم حجره ای او در را قفل و کلید را با خود برده بود. آن طلبه از این واقعه بسیار ناراحت شد، از آیت الله کشمیری عذر خواهی کرد و گفت: اگر اجازه دهید قفل را بشکنم. آیت الله کشمیری فرمود: مشهور است که اگر نام مادر حضرت موسی ـ علیه السلام ـ را بر قفل و در بسته بخوانند، بدون کلید باز می شود. قطعا نام و مقام مادر ما حضرت زهرا علیها السلام از نام و مقام مادر حضرت موسی علیه السلام بالاتر است. از این رو دستش را بر روی قفل در حجره گذارد و گفت: یافاطمه. قفل فورا باز شد.

مرحوم سید محمد نصیرآبادى نقل مى کند: هنگامى که آیت الله سید مرتضى کشمیرى در عراق بود، یکى از دوستانم به نام نواب مولوى سید اصغر حسین، به بیمارى سختى مبتلا گردید به طورى که از معالجه نتیجه نگرفت. شبى در عالم رؤیا دیدم در باغ سبز و خرمى هستم و در آن جا قصر با شکوهى وجود دارد. چون در فکر درمان سید اصغر حسین بودم، تصمیم داشتم از آن باغ بیرون آیم، ناگاه صدایى از آن باغ شنیدم که مى گفت: کجا مى روى؟ براى پرستارى از سید اصغر حسین مى روم. او گفت: چرا به محضر سید مرتضى کشمیرى نمى روى تا براى سید اصغر دعا کند؟ گفتم: او در کجاست؟ گفت: در میان همین قصر است. در عالم خواب به طرف قصر رفته و وارد قصر شدم سید مرتضى را در مصلاى قصر دیدم. سلام کردم، جواب سلام مرا داد و لبخند زد. عرض کردم: براى شفاى سید اصغر حسین دعا کنید. ایشان دعا کرد.

من از قصر بیرون آمدم. ناگاه از خواب بیدار شدم. دریافتم که اول اذان صبح است. وضو گرفتم و نماز خواندم و سپس به خانه سید اصغر حسین رفتم. دیدم آیت الله سید مرتضى کشمیرى به عیادت ایشان آمده و در کنار بستر سید اصغر حسین نشسته است، ماجراى خواب خود را براى آقا نقل کردم و تقاضاى دعا براى شفاى سید اصغر حسین نمودم، سید مرتضى گریه کرد و فرمود: شاید شخص دیگرى را دیده اى. و به من فرمود: موضوع را مخفى بدار. براى شفاى سید اصغر حسین دعا کرد، به طورى که او همان روز شفاى کامل پیدا کرد.

روزی آیت‌الله سید مرتضی کشمیری وارد یک مضیف می‌شوند. تاجری می‌بیند که عمامه‌ سید مرتضی کشمیری، غبار آلود شده است و می‌گوید که آب بیاورند و عمامه‌ی سید را می‌شوید و روی همان پشت بام، روی بند، پهن می‌کند. در عراق، لک‌لک وجود داشت و همین‌طور که عصر روی پشت‌ بام نشسته بودند، می‌بینند که لک‌لکی آمد و وسطِ عمامه را گرفت و برد. این تاجر، خیلی متأثّر می‌شود به خاطر سفارشی که میرزا کرده بودند، می‌ترسد. به سید مرتضی کشمیری می‌گوید که آقا! ناراحت نشوید و به اوّلین شهری که برسیم، من خودم یک عمامه‌ خوب برایتان می‌گیرم. مرحوم سید مرتضی کشمیری می‌فرمایند که این‌ها، مؤمنینِ جن بودند و بیماری داشتند. عمامه را برای استشفا بردند و برمی‌گردانند. همان‌طور که نشسته بودند، همان لک‌لک آمد و عمامه را آورد.

آقا شیخ حسین که ملازم مرحوم آقا سید مرتضی کشمیری بود می گفت: من به دنبال آقا می‌رفتم. در ذهنم خطور کرد که علم غیب مربوط به پیامبران و امامان است، آیا می‌شود دیگران هم از آن اطلاعی داشته باشند؟ آقای کشمیری روی خود را به طرف من کرد و فرمود: نعم و المؤمنون. (یعنی آری مؤمنان نیز غیب می دانند.)

يكى از دوستداران سيّد مرتضی گفت: سيّد در رواق حيدرى مشغول ذكر بود. نزدش رفتم و ناگهان ديدم لباس‏ هايش و سجاده ‏اى كه بر آن نشسته بود و ديوار، همگى در ذكر، متابعت او را می ‏كنند (ذكرِ او را تكرار مى ‏كنند). از اين حالت دچار وحشت شدم. سيّد دستش را بر من گذاشت و من به حالت اوّل و عادى بازگشتم و ذكر را فقط از او مى ‏شنيدم.

ایشان از وجود نازنین امام زمان(ع) یک دعایی را شنیده و نقل می‌کند که حضرت به من فرمودند: هر وقت به بن‌بست رسیدی این دعا را بخوان: «یا مَن إذا تضایقتِ الأمورُ فَتحَ لها باباً لم تَذهَب الیه الأوهامُ صَلِّ على محمد و آل محمد و افتح لأموریَ المتضایقةِ باباً لم یَذهَب الیه وَهمٌ یا ارحم الراحمین».

آیت الله بهجت(ره) فرمودند: آقا سید مرتضی کشمیری موقعی که از حرم امیرالمومنین علیه السلام برمی گشت عبایش را بر سر می کشید. شخصی که سالها همراهش بود (آقا شیخ حسین هندل) پرسید: چرا؟ گفت: کاری نداشته باش. اصرار کرد و گفت: می گویند وقتی از حرم بر می گردید عده ای را به صورت حیوانات می بینید. و با اصرار از ایشان پرسید که مرا به چه صورتی می بینید؟ فرمود: به صورت حمار. از آقای بهجت پرسیده شد: آقا سید مرتضی کشمیری (صاحب کرامات) شاگرد چه کسی بودند؟ فرمود: شاگرد بندگی خدا و اطاعت او. حضرت آقای حداد(ره) می فرمود: دیدم مرحوم قاضی(ره) دستمالی از جیبشان درآوردند و به چشم مالیدند و بوسیدند و در جیب گذاشتند و فرمودند: این را آیت الله سید مرتضی کشمیری(ره) یادگاری داده است. من آن را از خودم جدا نمی کنم‌.

حسین همدرعاملی می گوید: خدمت سید رفتم دیدم جوانی جلوی ایشان نشسته و حضرت سید کمال احترام را دارد. آن جوان فرمود: ما اهل بیت هفت ذراع عمامه میبندیم (چون عمامه سید خیلی بزرگ بود) . وقتی جوان رفت از حضرت ایشان پرسیدم که آن جوان چه کسی بود؟ فرمود: ساکت شو و دیگر سئوال نکن!

سید عبدالکریم کشمیری(ره) می فرمود: حضرت سید(ره) با دو نفر برای زیارت کربلا می رفتند. در بین راه در حین نماز شیری وارد می شود و کنار ایشان می نشیند. آن دو نفر سخت می ترسند. حضرت سید(ره) گوش شیر را می گیرد ومی فرماید: دیگر نبینم زوار ابی عبدالله الحسین(ع) را بترسانی. پس از آن دیگر شیر دیده نشد.

آیت الله سیدرضی شیرازی می فرمود: در هندوستان درسیادت سیدمرتضی(ره) شک می کنند. ایشان به مشهد می رود و به حضرت رضا(ع) متوسل می شود و میخواهد حضرت شجره نامه اش را تایید فرمایند. صبح که بلند می شود و شجره نامه را از زیر بالش بیرون می آورد، مهر حضرت رضا(ع) را در آن می‌بيند و من (سید رضی) آن را دیده ام.

 

از منظر فرهیختگان

شیخ آقا بزرگ تهرانى او را به سید مشایخ خود، علاّمه و باتقواترین توصیف مى کند. و در جاى دیگر از او به نام عالم ربّانى، جامع علوم عقلى و نقلى، در نهایت ورع و تقوا یاد مى کند.

نویسنده گنجینه دانشمندان مى گوید: سید عالمان، آیت الله سید مرتضى رضوى فرزند سید مهدى کشمیرى، عالمى فقیه، محدثى آگاه، عابدى با ورع، پارسایى باتقوا و عارفى صالح، از نوادر عصر خویش بود. به یک واسطه از آیت الله حاج آقا حسین قمى شنیدم که گفته است: من منکر بودم که آدم خوب در زمان ما پیدا شود، تا وقتى که حاج شیخ ابوالقاسم کبیر را در قم و حاج سید مرتضى کشمیرى را در کربلا ملاقات کردم و یقین پیدا کردم که در این زمان هم آدم خوب پیدا مى شود.

نویسنده کتاب عشائر کربلا در مورد سید مرتضی کشمیری می گوید: او فقیهی زاهد و با ورع و دارای کرامات گوناگون بود.

آیت الله مرعشی نجفی نیز او را به جامعیت در علم و عمل و گستردگی اطلاع و آگاهی نسبت به اخبار، آگاه به مبانی فلسفی و سایر علوم اسلامی توصیف می کند.

حاج آقا حسین قمی(ره) هر وقت نام سید برده میشد تعظیم می کرد و جانماز سید را برایش پهن می کرد‌.

مرحوم نخودکی اصفهانی(ره) به جناب سید محمد  آقازاده سید مرتضی در مشهد فرموده بود: پدرت آنقدر بزرگ بود که اگر مثلا ادعای امامت می کرد بدون بینه از او اطاعت می کردم.

آقای بهجت(ره) می فرمود: حاج سید مرتضی کشمیری(ره) در تعبد مثل سید بن طاوس در زمان خودش بود.

 

اساتید

  • سید مهدی کشمیری
  • محمد یوسف انصاری
  • محمد عبدالحلیم انصاری
  • مولی تفضل حسین
  • سید مهدی قزوینی
  • سید حسین بهبهانی
  • میرزا حسین خلیلی تهرانی
  • میرزا محمد حسن شیرازی
  • سید حسین ترک

 

شاگردان

  • محمود مرعشی نجفی
  • شیخ علی قمی
  • حسین طباطبایی قمی
  • میرزا جواد آقا ملکی تبریزی
  • حسنعلی نخودکی اصفهانی
  • عبدالکریم حائری یزدی
  • آقا بزرگ تهرانی
  • محمد حسین غروی اصفهانی
  • شیخ علی اکبر نهاوندی
  • سید شهاب الدین مرعشی نجفی
  • عبدالحسین شیرازی

 

 

عروج ملکوتی 

سید مرتضی کشمیری بعد از سال ها تحصیل، تدریس و تهذیب نفس، در تاریخ ۱۳ شوال سال ۱۳۲۳ هـ . ق. در شهر مقدس کاظمین دار فانی را وداع گرفت و به دیار باقی شتافت. پیکر پاک او بعد از غسل و کفن و اقامه نماز بر آن، به کربلای معلی انتقال داده شد و بعد از تشییع در حجره سوم بیرون از باب زینبیه موسوم به حجره کابلیه به خاک سپرده شد.

زندگینامه علی اکبر مرندی

به نام آفریننده عشق

 

میرزا علی‌اکبر مرندی (زاده ۱۲۷۶ شمسی درگذشته ۱۳۷۳ شمسی) فرزند ملاعلی، مجتهد و عارف شیعه و از شاگردان سلوکی سید علی قاضی بود.

 

ویژگی ها 

آیت الله میرزا علی اکبر مرندی در سال ۱۳۱۴ هـ . ق. در خانواده‌ای بسیار متدین و متقی، در شهرستان مرند چشم به جهان گشود. آقا میرزا علی اکبر مرندی آموزش‌های اولیه را در محضر پدرش سپری کرد، امّا دیری نپایید که از نعمت وجود ایشان محروم شد. او ۶ ساله بود که خبر غرق شدن پدرش در خزینه حمام، قلبش را جریحه‌دار ساخت.

او پس از رحلت پدر، دروس مرسوم آن عصر را نزد آقا شیخ محمد حسین رفیعیان و حاج شیخ باقر مجتهدی مرندی، به بهترین وجه آموخت و برای ادامه تحصیلات و طی مراحل عالی حوزوی، به حوزه علمیه تبریز عزیمت کرد و با جدّیت و پشتکار تمام و علاقه وصف ناپذیر، به کسب علم پرداخت و محضر علمای نامی آن عصر را درک کرد؛ از جمله آیت الله العظمی حاج میرزا ابوالحسن انگجی که آیت الله مرندی عمده تحصیلاتشان در تبریز محضر ایشان بود.

آیت الله مرندی با سختی و مشکلات فراوان در تبریز به تحصیل ادامه می‌داد. وی مورد توجه خاصّ استادان آن جا قرار گرفته بود. با این که حوزه‌ علمیه تبریز در سطح بالای علمی و معنوی قرار داشته، ولی با این همه آوازه حوزه علمیه نجف هر طلبه مشتاق را به خود فرا می‌خواند و این آرزو با امکانات آن روز مشکل می‌نمود، به خصوص وضع مالی و معیشتی آیت الله مرندی این آرزو را امکان ناپذیر ساخته بود؛ امّا از آن جا که همه توفیقات از خداست، این توفیق بزرگ نصیب این بزرگوار شد وایشان به نجف اشرف مشرّف شد.

وی در این زمینه می‌فرماید: «من برای چند روز استراحت از تبریز به مرند آمده بودم، مسئول پست شهرمان که مرد متدینی بود به دیدنم آمد و صد قران به من داد و گفت: برو به کربلا برای من نایب الزیاره باش. خدمت استادم، آیت الله انگجی رسیدم و این مسأله را با ایشان در میان گذاشتم و ایشان نیز صلاح دیدند این پیشنهاد را بپذیرم. لذا آماده این سفر معنوی شدم.با دو مسافر دیگر درشکه‌ای کرایه کردیم و رهسپار کربلا شدیم. بعد از زیارت مرقد مطهر اباعبدالله به نجف اشرف مشرف شدم و بعد از اتمام زیارت، خداوند متعال به دلم انداخت که همان جا بمانم و من حدود شانزده سال آن جا اقامت گزیدم، یعنی از سال ۱۳۴۴ هـ . ق. (۱۳۰۴ شمسی) تا سال ۱۳۶۰ هـ . ق. (۱۳۱۹ شمسی) که در اولین روز ورودم با علامه طباطبایی و الهی طباطبائی آشنا شدم و با آنها هم حجره گشتم.»

وی در تبریز از آیت‌الله انگجی (مرجع وقت) در فقه بهره برد و به سال ۱۳۰۴ شمسی راهی نجف گردید و در آنجا با علامه طباطبائی و برادرش سید محمدحسن الهی طباطبایی به مدت ده سال هم حجره بوده‌است. آیت الله مرندی با آیت الله خویی هم دوره بود. الفت و ارادت خاص بین آن دو زبانزد خاص وعام بود. مشهور است که آیت الله مرندی سبب آشنایی و ارتباط آیت الله خویی با آیت الله آقا میرزا علی قاضی بوده است. امام جمعه محترم شهرستان مراغه می‌گوید: من در این مورد، از خود آیت الله مرندی سؤال کردم. ایشان فرمود: من این ارتباط را بین آن دو بزرگوار برقرار ساختم.

آیت الله مرندی از سال ۱۳۴۲ همراه و همگام با نهضت امام خمینی ـ قدس سره ـ بود. او هنگام تبعید امام به ترکیه، طی اعلامیه‌ای از ایشان دفاع کرد. افرادی که در این راستا تلاش می‌کردند، همیشه مورد حمایت ایشان قرار می‌گرفتند. حجت الاسلام رحمتی می‌گوید: « … یکی از دوستان ما مرحوم حاج اسرافیل رزّاقی بود که آیت الله مرندی به شوخی به ایشان امّ الاخبار می‌گفتند و ایشان اطلاعات گسترده‌ای از اوضاع و احوال تحولات سیاسی داشت و به طور مرتب اخبار مهم سیاسی و اعلامیه‌های علما به خصوص حضرت امام راحل را خدمت آقا می‌رساند و ایشان نیز مورد علاقه و حمایت آقا بود.»

با اوج گیری انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۶ و پیروزی آن در ۲۲ بهمن ماه ۱۳۵۷ آیت الله مرندی نقش اساسی در به صحنه کشاندن مردم و حمایت از تشکیل و تثبیت حکومت اسلامی داشت. پسر بزرگ ایشان می‌گوید: «در حرکت‌هایی که در شهر انجام می‌گرفت، مردم همین که می‌ فهمیدند آقا اطلاعیه داده‌اند، جمعیت به طور گسترده از اطراف به مرند سرازیر می‌شدند و در تظاهرات شرکت می‌کردند.»

علی اکبر مرندی می گوید: من در نجف اشرف در حجره خود نشسته بودم و افکارم را متمرکز کرده بودم و درباره کیفیت عالم برزخ فکر می‌ کردم. ناگهان دیدم یک هلو در دست دارم و مشغول خوردن آن هستم. بسیار لذت بخش بود و چنین هلویی در طول عمرم ندیده بودم، با اینکه اصلا فصل آن میوه نبود.

حاج آقا سید حمید حسین فرمودند: اخوی اینجانب حاج آقا سید رضا که از شاگردان و ارادتمندان آیت‌ الله مرندی بودند نقل می‌کردند: روزی میرزا علی اکبر آقا در مسجد کوفه مشغول نماز شده بودند. در حال تعقیبات نماز حالت تخلیه به ایشان روی می‌دهد و می‌بیند خودش از بغل دارد خود را تماشا می‌ کند.

یکی از اهالی روستای بهرام می‌ گفت: من مرتب در نماز آیت‌ الله مرندی شرکت می‌ کردم ولی بعد از نماز با شتاب می‌ رفتم تا به ماشین برسم. روزی آیت الله مرندی درمورد خواندن نوافل تأکید فرمودند و من هم دراین خصوص و نحوه خواندن نوافل از ایشان سوالاتی کردم. ناگهان به ساعتم نگاه کردم و دیدم فقط دو دقيقه به حرکت ماشین مانده است و من باید مسافت زیادی را طی کنم تا به ماشین برسم و الّا جا می‌ ماندم.

لذا با سرعت هر چه تمام‌تر حرکت کردم و دوان دوان به سوی ماشین رفتم که ناگهان پس از طی مسافت زیادی دیدم دستی مرا متوجه خود ساخت. وقتی برگشتم با کمال تعجب دیدم آیت‌ الله مرندی است که فرمود: محمد آقا! نافله صبح را بعد از نماز صبح هم می‌شود خواند. فردا خدمت آیت‌ الله مرندی رسیدم و به حاج آقای فقهی عرض کردم چنین مسأله‌ای دیروز رخ داده است  و نمی‌ توانم به خودم بقبولانم که آیت الله مرندی با آن کهولت سن و کسالت که داشت همپای من بياید و اگر چنین چیزی هم بود مردم همه در مسجد و خیابان متوجه می‌ شدند. بالاخره ایشان چگونه به من رسید؟ حاج آقای فقهی فرمود از خود آیت الله مرندی بپرس. وقتی ماجرای دیروز را عرض کردم، آیت الله مرندی فرمود: محمد آقا! من طی کردم.

یکی از ارادتمندان نقل می کند که آیت الله حجت می فرمود: «با آیت الله مرندی به زیارت حضرت معصومه (علیها السلام) مشرف شده بودیم، در حرم ناگهان دیدیم آیت الله حجّت با اشتیاق تمام به دیدار آیت الله مرندی آمد و با اصرار از ایشان خواست تا به منزلشان برویم. هنگام نماز هم آیت الله حجّت آن قدر اصرار کرد تا اینکه آیت الله مرندی امامت جماعت آن روز را پذیرفت و به نماز ایستاد و آیت الله حجّت و همه مردم به ایشان اقتدا کردند. بعد از نماز آیت الله حجّت دستهایش را بلند کرد و گفت: «خدایا شکر که توانستم به این آرزوی دیرینه خود برسم و نماز را به آیت الله مرندی اقتدا کنم.»

یکی از ارادتمندان آیت الله مرندی نقل می کند: «بنده بعد از نماز خدمت آیت الله بهجت رسیدم. عرض کردم: حضرت عالی آقای مرندی را می شناسید؟ فرمودند: کدام مرندی؟ میرزا علی اکبر آقا. گفتند: چطور مگر، چی شده؟ گفتم: سلام رساندند و فرمایشاتی داشتند که باید خدمتتان عرض کنم. گفتند: سلام ایشان یک دنیا برای من ارزش دارد. در خطّه آذربایجان کسی مهذب تر از میرزای مرندی نیست، وجود ایشان برکتی است برای آذربایجان و شیعیان آن منطقه.»

آیت الله شیخ حسن صانعی می گفت: «من به دو شخصیت دل بسته ام یکی حضرت امام خمینی و دیگری آیت الله مرندی.»

آیت الله خویی فرموده بود: اگر کسی از نجف به قصد زیارت آیت الله مرندی به مرند برود، ارزش دارد.

فرزند ایشان می گوید: «چند روز بعد از عید نوروز بود، در کنار آقا نشسته بودم، هیچ حال نداشتند. به من فرمود: جواد! من سه چهار روز میهمان شما هستم!» آقا ترسشان خیلی زیاد بود. ترس از خدا، همیشه در تفکر بودند؛ دائماً در حال ذکر بودند. اواخر عمرشان این دعا و ذکر جلوه بیشتری پیدا کرده بود. اکثراً ذکرشان کلمه طیبه «لا اله الا الله» بود. امّا این اواخر متوجه شدم که آهسته ذکرهایی می‌گویند. من شبانه روز در محضرشان بودم. دیدم آقا استغفار می‌کنند. یک روز دیدم آرام زمزمه می‌کند: «ظلمت نفسی فاغفر لی!»

 

اساتید

  • آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی
  • آیت الله محمد حسین نائینی
  • آیت الله شیخ علی ایروانی
  • آیت الله آقا ضیاء الدین عراقی
  • علامه محمد حسین کمپانی
  • علامه بادکوبه‌ای

 

عروج ملکوتی 

آیت الله مرندی در ساعت ۳ بامداد روز سه شنبه نهم فروردین ماه ۱۳۷۳ (که همیشه در آن موقع برای نماز شب بر می‌خاست) روح بلندش از عالم ناسوت به عالم ملکوت برخاست و برای همیشه این عالم خاکی را ترک گفت و به لقاء الله رسید. پیکر ایشان در امامزاده سید احمد سلام الله مرند به خاک سپرده شد.

زندگینامه یوسف همدانی

به نام آفریننده عشق

 

شیخ سید یوسف همدانی از مشایخ صوفیه در قرن پنجم و ششم هجری از همدان است.

 

ویژگی ها 

نام کاملش ابویعقوب یوسف بن ایوب؛ همدانی بوزنجردی است. وی در سال ۴۴۰ یا ۴۴۱ هجری قمری در بوزنجرد به دنیا آمد. بوزنجرد یا بوزینجرد از قرائ همدان در راه ساوه و ری قرار داشته‌ است. وی مشهور به شیخ یوسف همدانی از مشایخ صوفیه در نیمه دوم قرن پنجم و نیمه اول قرن ششم هجری است. او را پیر بنیان‌گذاران طریقت نقشبندیه و پیشرو تصوف در آسیای صغیر دانسته‌اند. در هجده سالگی برای تحصیل به بغداد رفت و در مجلس درس ابواسحاق ابراهیم بن علی شیرازی فقیه شافعی و مدرس و رئیس نظامیه بغداد پیوست و به تحصیل فقه و حدیث و کلام پرداخت.

نوشته‌اند که در عراق و خراسان و اصفهان و سمرقند و بخارا هم از حدیث‌دانان بزرگ آن روزگار حدیث آموخت اما سرانجام از راه شریعت به طریقت رسید و در مرو اقامت گزید و خانقاهی در مرو بنیاد نهاد که به گفته ابن خلکان نظیر نداشت و به نوشته دولتشاه سمرقندی، خانقاه او را کعبه خراسان گفته‌اند و سنایی غزنوی در آنجا خلوت و عزلت اختیار کرده بود. پیروان و استادان او را در طریقت ابوعلی فارمدی، شیخ عبدالله جوینی و شیخ حسن سمنانی معرفی کرده‌اند. وی بعد از این مسافرت‌ها باز دیگر در سال ۵۰۶ هجری قمری، یعنی حدود شصت سالگی به بغداد رفت و در مدرسه نظامیه، همان‌جا که پیش از آن به تحصیل پرداخته بود، مجلس درس و وعظ برپا کرد.

خواجه یوسف در میان عارفان اواخر قرن پنجم و نیمه اول قرن ششم هجری و دوره‌های بعد اهمیت و جایگاه بلندی دارد. عطار که در تذکرةالاولیا از آوردن نام صوفیان نزدیک به عصر خود و معاصران خودداری کرده، دو بار در آن کتاب از خواجه یوسف با لقب امام نام برده‌است. وی معاصر غزالی بود و بعضی جهات با ابوحامد مشابهت داشت، هردو، شاگرد عارف قرن پنجم ابوعلی فارمدی بودند و در نظامیه بغداد تدریس کردند؛ هردو طریقتی را در پیش گرفتند که اصول ان با شریعت منطبق بود.

تفاوت عمده آن‌ها در این بود که غزالی به تألیف پرداخت و آثار زیادی از خود برجای گذاشت، در حالی که خواجه یوسف به تربیت و ارشاد مریدان توجه کرد و عده زیادی نزد او پرورش یافتند. به روایت اوحدالدین کرمانی، خواجه یوسف بیش از شصت سال بر مسند ارشاد جای داشت پس از مرگ او نیز چهار تن از شاگردان او یکی پس از دیگری تربیت مریدان را به عهده گرفتند. سومین آن‌ها خواجه احمد یسوی بنیان‌گذار تصوف در آسیای صغیر و چهارمین آن‌ها خواجه عبدالخالق غجدوانی سرسلسله طریقت خواجگان و نقشبندیه است.

نجم الدین دایه مولف کتاب «مرصادالعباد» در فصل شانزدهم کتاب خود زیر عنوان «در بیان بعضی وقایع غیبی و فرق میان خواب و واقعه» یک جا از امام همدانی نام می برد و چنین نقل کرده است: «….و به حقیقت اطفال طریقت را در بدایت جز به شیر وقایع غیبی نتوان پرورد و غذای جان طالب از صورت و معنی وقایع تواند بود. چنانکه شخصی در خدمت خواجه یوسف همدانی باز می گفت به تعجب که در خدمت شیخ احمد غزالی رحمه ا…علیه بودم بر سفره خانقاه با اصحاب طعام می خورد، در میان آن از خود غایب شد. چون با خود آمد گفت: این ساعت پیغمبر (ص) را دیدم که آمد و لقمه در دهان من نهاد. خواجه امام یوسف فرمود: آن نمایش هایی باشد که اطفال طریقت را بدان پرورند!

خواجه یوسف همدانی، وقتي در نظامية بغداد وعظ مي‌گفت. فقيهي معروف به ابن السّقّا برخاست و مسأله‌ای پرسيد. خواجه گفت: بنشين كه در كلام تو رايحة كفر مي‌شنوم، شايد كه مرگ تو نه بر دين اسلام بود. بعد از آن به مدّتي آن فقیه نصرانيي شد و بر نصرانیّت بمرد.

عبدالرّحمن جامی در نفحات‌الانس از خواجه یوسف با این تعبیر یاد کرده است: «امام عالم عارف ربّانی، صاحب الاحوال و المواهب الجزیله و الکرامات و المقامات الجلیله»

خواجه يوسف گفته است: اگر منصور حلاّج حقّ معرفت را مي‌شناخت به جاي «انا الحق» بايستي «انا التّراب» مي‌گفت.

عطار در مورد او سروده است:

یوسف همدان، امام روزگار           صاحب اسرار جهان، بینای کار

یوسف همدان که چشم راه داشت        سینه پاک و دل آگاه داشت

 

عروج ملکوتی

خواجه یوسف سال‌های آخر عمر را در دو مرکز بزرگ آن روز خراسان یعنی مرو و هرات می‌گذراند. آخرین بار که در هرات اقامت داشت، مردم مرو از او خواستند که به مرو بازگردد. وی بعد از مدتی دعوت آن‌ها را اجابت کرد و به مرو بازگشت، اما رفت و آمدش میان مرو و هرات ادامه یافت و سرانجام صوفی سالخورده در حالی که بیش از ۹۰ سال عمر کرده بود در میان این دو شهر در محلی به نام بامئین (کرسی ناحیهٔ بادغیس میان هرات و بغشور) در سال ۵۳۵ ه‍.ق درگذشت. ابتدا پیکرش را در همان‌جا به خاک سپردند. ولی مدتی بعد یکی از شاگردانش به نام ابن‌النجار جسدش را به مرو منتقل کرد و اینک مزارش در محلی معروف به بیرام علی در شمال مرو کنونی به نام خواجه یوسف زیارتگاه است.

زندگینامه عبدالنبی اراکی

به نام آفریننده عشق

 

«عبدالنبی عراقی» که با نام‌های دیگری چون عبدالنبی اراکی نجفی یا عبدالنبی مجتهد عراقی نیز معرفی شده است در شهر اراک به سال ۱۳۰۷ ق به دنیا آمد.

 

ویژگی ها 

آیت‌الله اراکی سه سال پس از جنگ جهانی، به جهت فوت پدر به ایران بازگشت و در زادگاه خود پنج ماه توقف کرد و به اقامه نماز جماعت، قضاوت و تدریس پرداخت. سپس مجددا به نجف بازگشت و در مجموع، ۴۵ سال در آنجا اقامت گزید. در این مدت وی علاوه بر بهره جستن از درس اساتید قبلی خود، به تدریس خارج فقه و اصول هم پرداخت و شاگردان بسیاری را تحت تربیت و تعلیم قرار داد. آیت الله شیخ عبدالنبی اراکی در سال ۱۳۴۰ ق، به قصد زیارت حضرت ثامن الائمه علیه‌السّلام به ایران بازگشت و به اتفاق مرحوم حائری رهسپار مشهد گردید. به هنگام مراجعت، مرحوم آیت‌الله حائری، مؤسس حوزه علمیه، از ایشان برای اقامت در قم دعوت می‌کنند؛ ولی ایشان بنا به دعوت متولی مدرسه سپهدار، راهی زادگاه خود می‌گردد و در آنجا به مدت یک سال به تدریس مشغول می‌شود و در راس علمای اراک قرار می‌گیرد.

آیت‌الله اراکی به سال ۱۳۴۶ ق بنا به دعوت مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی جهت تدریس در حوزه نجف، به عتبات هجرت می‌کند و در مسجد هندی به تدریس می‌پردازد. این امر همچنان ادامه می‌یابد تا در سال ۱۳۶۶ ق که فرزند ایشان (آقا نورالدین) مریض می‌شود و طبق دستور اطبای نجف، به ایران باز می‌گردد؛ اما این بار در قم رحل اقامت می‌فکند و در مسجد عشقعلی به اقامه جماعت و تدریس اشتغال می‌ورزد و پس از آن در مسجد واقع در خیابان اعتضادالدوله، امامت و تدریس می‌نماید. وی علاوه بر آگاهی به فقه و اصول و کلام، در علوم غریبه و تعبیر خواب نیز مهارت داشت.

سید صادق حسینی از خصیصین آقای‏‎ ‎‏شیخ عبدالنبی بود. او معتقد بود که آقای اراکی با عالم برزخ کاملاً ارتباط‏‎ ‎‏داشتند و هر وقت می‌خواستند می‌توانستند بروند و بیایند. حتی آن شبی‏‎ ‎‏که در تهران در بیمارستان بستری بودند، می‌گوید من بالای سرشان بودم‏‎ ‎‏و پرستاری می‌کردم. سپس در پیش چند نفر از شاگردانشان به من گفتند:‏‎ ‎‏آقا سید صادق! من فردا در فلان ساعت از دنیا می‌روم. جای خودم را هم‏‎ ‎‏دیدم، تو را هم می‌توانم با خود ببرم ولی تو جوانی، باش تا سرد و گرم‏‎ ‎دنیا را بچشی.

آقای اراکی برای امام خمینی تعریف می کرد: روزی در قبرستان وادی السلام حالت مکاشفه‌ای به من دست داد، دیدم در میان‏‎ ‎‏باغ بزرگی هستم و در آن ساختمانی وجود دارد، مردم به آن رفت و آمد‏‎ ‎می‌کنند. پرسیدم این ساختمان کیست؟ گفتند: چطور نمی‌دانید اینجا خانه‏‎ ‎‏امام زمان(عج) است. می‌گفت: تا این را گفتند من به یاد چند مسأله‏‎ ‎‏فقهی افتادم که قبلاً در آن‌ها اشکال داشتم. گفتم چه خوب شد، بروم‏‎ ‎‏اینها را بپرسم. جلو رفتم که داخل شوم، مأموران مانع شدند و گفتند:‌‏‎ ‎‏باید اول اجازه بگیریم. یکی رفت داخل از آقا اجازه گرفت؛ آمد و به من‏‎ ‎‏اشاره کرد که داخل شوم؛ وارد شدم، تا چشمم به حضرت افتاد و‏‎ ‎‏خواستم دستشان را ببوسم، تحت تأثیر ابهت آن حضرت واقع شدم، همه‏‎ ‎‏چیز را فراموش کردم و عقب عقب رفتم و از آن‌جا خارج شدم، تا‏‎ ‎‏خارج شدم دوباره به یادم آمد که من قرار بود چند اشکال فقهی از‏‎ ‎‏حضرت بپرسم.

باز آمدم که داخل شوم مأموران گفتند: صبر کن اول‏‎ ‎‏اجازه بگیریم، بعد یکی رفت و اجازه گرفت. من دوباره به زیارت‏‎ ‎‏حضرت مشرّف شدم، وقتی حضرت مرا دیدند، شناختند. فوری به یکی‏‎ ‎‏از مأموران دستور دادند من را به نزد نائبشان ببرند، آن مأمور دست مرا‏‎ ‎‏گرفت و به اتاق دیگری برد،‌ دیدم مرحوم آیت الله سید ابوالحسن‏‎ ‎‏اصفهانی در آن‌جا نشسته و به امور مردم رسیدگی می‌کند. آقای حسینی‏‎ ‎‏مرندی می‌گفت: امام همین طور دست‌هایش را روی هم گذاشته بود و‏‎ ‎‏خیلی آرام و با دقت حرف‌های ایشان را گوش می‌داد و گاهی با تعجب‏‎ ‎‏از ایشان می‌پرسید: خود شما در حال مکاشفه دیدید؟ آقای اراکی هم‏‎ ‎‏تأکید می‌کرد آری خودم در حال بیداری بودم و می‌دیدم.‏ آقای حسینی مرندی می‌گفت: وقتی حرف‌ های استاد در این قسمت‏‎ ‎‏تمام شد، خطاب به حضرت امام کرد و گفت: منتها آن چیزی که درباره‏‎ ‎‏شما دیدم، خیلی بالاتر از این حرف‌هاست!

از مرحوم شیخ عبدالنبی اراکی نقل شده است: در اراک، شبی در مدرسه بودیم، زنی پشت در آمد و اظهار داشت: بی‌پناهم و جایی ندارم و نمی‌‏توانم در این وقت شب به جایی بروم. هوا هم سرد بود، لذا به ناچار گفتم: بیایید داخل. پس از ورود، گفتم: سفره‌‏ام آنجاست باز کنید و نان بخورید و در داخل حجره، کرسی هم داشتم، به او گفتم آن طرف بخوابید و من مطالعه دارم. رفت، خورد و خوابید من هم مطالعه کردم، نان خوردم و در طرف دیگر کرسی خوابیدم. یک یا دو بار با فاصله، پای آن زن با پای من برخورد کرد، دیدم صلاح نیست زیر کرسی باشم، از جا برخاستم و بیرون حجره رفتم و تا صبح در هوای سرد در حیاط مدرسه ماندم و دور حیاط می‏‌گشتم تا اینکه صبح شد. از کارهای دیگر آن زن مثل نماز و… اطلاع ندارم. هوا که روشن شد، زن از اطاق بیرون آمد و رفت. علم تعبیر خواب من از ماجرای آن شب شروع شد.

 

اساتید

  • سید محسن عراقی
  • ملا محمدکاظم خراسانی
  • سید محمدکاظم طباطبایی یزدی
  • شیخ الشریعه اصفهانی
  • ضیاءالدین عراقی
  • شیخ علی قوچانی
  • شیخ مهدی مازندرانی
  • میرزا حسین نائینی
  • شیخ علی گنابادی

 

عروج ملکوتی 

عبدالنبی اراکی در رجب ۱۳۸۵ ق مطابق با آبان ۱۳۴۴ چشم از جهان فروبست و به سوی دیار باقی شتافت و در جوار کریمه اهل‌بیت فاطمه معصومه سلام‌ الله‌ علیها به خاک سپرده شد.