نوشته‌ها

زندگینامه حضرت خضر (ع)

 

به نام آفریننده عشق

 

حضرت خِضر، یکی از اولیای الهی که برخی او را پیامبر نیز دانسته‌اند. نامش به صراحت در قرآن نیامده ولی بر اساس برخی احادیث او همان شخصی است که داستان موسی و خضر با او در سوره کهف آمده است.

 

درباره نام و نسب خضر در منابع تاریخی اسلامی اختلاف زیادی است. ابن حبیب (متوفی ۲۴۵ق)، که از قدیم‌ترین مورخان مسلمانی است که از خضر نام برده، او را از اعقاب اسحاق نبی دانسته و نامش را خضرون بن عمیایل ذکر کرده است. نام خضر به دو صورت خِضْر و خَضِر آمده است. بنابر نقل‌های متعدد، نام یا لقب خضر برای او از این‌روست که وی بر هر جا که بنشیند یا نماز بگزارد زمین زیر پا و اطراف آن سبز و خرم می‌شود.

نام وی صریحا در قرآن نیامده، اما در آیات ۶۰ تا ۸۲ سوره کهف ماجرایی اسرارآمیز درباره دیدار موسی علیه‌السلام با بنده‌ای صالح حکایت شده که از او با تعبیر «عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتیناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا و عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً» یاد شده است. تقریبا همه عالمان اسلامی این بنده صالح را خضر خوانده‌اند.

داستان خضر و موسی، داستانی قرآنی در مورد ملاقات و همراهی موسی(ع) با خضر است. این همراهی به درخواست و اصرار حضرت موسی(ع) بود. خضر با وجود مخالفت اولیه، با این شرط که موسی(ع) هیچ سوالی از او نپرسد، همراهی را قبول می‌کند. در این همراهی سه عملِ سوراخ کردن کشتی، کشتن نوجوان و تجدید بنای دیوار توسط حضرت خضر رخ داد.

موسی(ع) در هر سه مورد اعتراض کرده و همین، سبب جدایی این دو می‌شود. خضر در انتهاء علت کارهایی که انجام داد را گفت. این داستان یکبار در قرآن نقل شده و میان مفسران و متکلمان گفتگوهای بسیاری در مورد این داستان وجود داشته و دارد.

بر اساس حدیثی از امام صادق(ع)، مسجد سهله در کوفه محل همان صخره‌ای است که ظهور خضر بر حضرت موسی در کنار آن صورت گرفته است. ابن‌بابویه در عیون أخبار الرضا حدیثی نبوی را به نقل از امام رضا (ع) از پدران بزرگوارش تا امام علی(ع) روایت کرده‌است که براساس آن، خضر در هیئت پیرمردی بلندقد و تنومند با ریش انبوه بر پیامبراکرم و حضرت علی که در حال راه رفتن در یکی از کوچه‌های مدینه بودند وارد می‌شود و با آنها گفتگو می‌کند.

خضر در نوشته‌های صوفیانه جایگاهی ویژه دارد. اعمال خارق‌العاده وی در سفر با موسی موضوعی مهم و اثرگذار در سیر ادبیات عرفانی اسلام است. بخش‌های مختلف این داستان منبعی برای برداشت‌های ذوقی صوفیانه و استعارات ادیبانه بوده است. مولوی، با الهام از این داستان، جسم صوفی را به کشتی‌ای مانند می‌کند که باید شکسته شود و با عشق خضر ترمیم گردد.

ابن عربی میان اعمال سه‌گانه خضر در مسیر سفر با حوادث زندگی موسی ارتباط برقرار کرده است: سوراخ کردن کشتی با نجات یافتن موسی به هنگام نوزادی از رود نیل؛ کشتن نوجوان با قتل قبطی به دست موسی؛ و درخواست نکردن مزد برای بازسازی دیوار با آب کشیدن موسی از چاه برای دختران شعیب در مَدْین.

از میان صوفیان شیعی نیز سید حیدر آملی (متوفی بعد از ۷۹۴) در نص النصوص برای خضر مقامی جز نبوت قائل نیست و او را در ردیف انبیا، پس از لقمان و پیش از الیاس، قرار داده است. جایگاه‌‏‎های مختلفی در سرزمین‎‌های اسلامی به خضر منسوب است. یکی از مقامات مسجد کوفه، مقام خضر است. در ضلع جنوبی مسجد سهله نیز مقام خضر قرار دارد.

در روایتی این مسجد، محل دیدار موسی و خضر بوده است. در کنار شهر قم کوهی وجود دارد که از فراز آن می‌توان همه شهر را با یک نگاه طی کرد. این کوه با قدمت سه هزار سال به حضرت خضر(ع) منسوب است.

 

معجزات و کرامات

بنا به نقل مقاتل بن سلیمان موسی خضر را در حالی که لباسی پشمین به تن داشت در جزیره‌ای ملاقات کرد و خضر با علم موهوبی‌ اش بی‌درنگ او را شناخت. مقاتل، «رحمت» را در آیه ۶۵ سوره کهف، به نبوت تفسیر کرده و خضر را، همچون موسی، نبی دانسته است. از نگاه مقاتل برتری علم خضر بر علم موسی از باب تفاوتهایی است که خدا میان پیامبرانش نهاده، نه اینکه او مقامی برتر از نبوت داشته است.

قدمای صوفیه غالبا به خضر به عنوان شخصی معین که زنده است معتقدند و برخی از آنان مدعی دیدار و مصاحبت با او یا تعلم نزد اویند. حکایات و اقوال متعددی درباره دیدارهای صوفیان با خضر در کتاب‌های آنان ذکر شده است. بنابر حکایت عطار نیشابوری، خضر، فردی ناشناس و با هیبت در قصر ابراهیم ادهم (درگذشت ۱۶۱) بر او ظاهر می‌شود و او را نصیحت می‌کند. وی در معرفی خود به ابراهیم می‌گوید که ارضی و بحری و برّی و سمائی است و نام معروفش خضر است و سپس ناپدید می‌شود. همچنین براساس حکایتی دیگر، خضر اسم اعظم را به او می‌آموزد.

به گفته ابن‌ عربی مردم از حیث تقرب در طبقات مختلفی قرار می‌گیرند، به گونه‌ای که اهل هر طبقه ذوق و درکی دارند که گروه دیگر از آن بی‌خبر است، چنان‌که خضر به موسی علیه‌ السلام می‌گوید که خدا به من علمی داده است که تو از آن بی‌خبری و به تو دانشی عطا کرده است که من از آن آگاه نیستم.

نجم رازی (متوفی ۶۵۴)، با استناد به آیه ۶۵ سوره کهف، خضر را دارای پنج مرتبه دانسته است: عبدیت، قبول بی‌واسطه حقایق از خداوند، دریافت رحمت خاص از مقام عندیت، شرف تعلم بی‌واسطه علوم، و دریافت بی‌ واسطه علوم لدنی.

نجم الدین رازی می نویسد: بدانکه حق تعالی خضر علیه السلام را اثبات شیخی و مقتدائی کرامت کرد و موسی علیه السلام را به مریدی و تعلم علم لدنی نزد او فرستاد و از استحقاق شیخوخیت خضر این خبر میدهد که عبداً من عبادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَ عَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا.

پنج مرتبه خضر را اثبات می فرماید: اول اختصاص عبدیت حضرت که مِنْ عِبَادِنَا، دوم استحقاق قبول حقایق از اتیان حضرت بی واسطه که آتيناه رحمة، سيتم خصوصیت یافت رحمت خاص از مقام عندیت که رحمةً مِنْ عِنْدِنَا، چهارم شرف تعلم علوم از حضرت که و عَلَّمْنَاهُ، پنجم دولت یافت علوم لدنی بيواسطه که مِنْ لَدُنا عِلْماً، و این پنج ركن است که بناء اهلیت شیخی و ولایتی و مقتدائی بر آنست.

شیخ طوسی از ابو علی جبائی و رمّانی (درگذشت ۳۸۴) نقل می‌کند که خضر پیامبر است و از ابن اخشید (درگذشت ۳۲۶) رأی مخالف این نظر را نقل می‌کند. اما خود هیچ اظهار نظری در این مورد ندارد. ثعلبی خضر را پیامبری با عمر طولانی می‌داند که از نظر مردم پنهان است. علامه طباطبائی در تفسیر المیزان نیز در جمع‌بندی آیات و روایات درباره حضرت خضر، ایشان را پیامبر خدا می‌داند که عمر طولانی کرده و هنوز زنده است.

زندگینامه حضرت اشموئیل (ع)

 

به نام آفریننده عشق

 

اشموئیل (شموئیل، سموئیل) یکی از پیامبران، از خاندان لاوی بود که برای راهنمایی و نجات بنی‌اسرائیل پس از مغلوب شدن آنها به دست فلسطینیان، فرستاده شد. در طول چهل سال رنج و مشقت، توانست تا حدودی به وضع سیاسی بنی‌اسرائیل سر و سامانی بدهد و بیشتر آنها را از بت‌پرستی و انحراف باز دارد.

 

خدای تعالی از خاندان لاوی پیغمبری به نام اسموئیل یا شموئیل مبعوث فرمود آن پیغمبر الهی چنانکه گفته‌اند، در طول چهل سال رنج و مشقت، توانست تا حدودی به وضع سیاسی بنی‌اسرائیل سر و سامانی بدهد و بیشتر آن‌ها را از بت‌ پرستی و انحراف باز دارد. در لغتنامه دهخدا در مورد این پیامبر آمده: «پیغمبری از یهود بود که طالوت را به سلطنت بنی‌اسرائیل برگزید.» صاحب حبیب السیر می‌آورد: «در وقتی که عالی نام امام مدبر بنی‌اسرائیل بود. اشمویل علیه‌ السلام متولد گشت.»

به اتفاق ائمه اخبار نسب آن پیغمبر بزرگوار به لاوی بن یعقوب علیه السلام می‌ پیوست. اما در نام پدر عالی مقامش خلاف است. محمد بن جریر طبری گوید: «نام پدر اشمویل، دیان بن علقمه بود.» و حمدالله مستوفی و زمره‌ای دیگر از مورخین اسم او را بلقانا گفته‌اند و مادر اشمویل عجوزه‌ای بود عقیم به نام حنه و چنانچه در معالم التنزیل مسطور است پیوسته آن عجوزه از حضرت واهب العطایا ولدی رشید می‌طلبید و در اواخر عمر درخواست او به اجابت رسید شمویل حامله شد و چون در درج نبوت از صدف وجود او تولد نمود، حنه گفت: «سمع الله دعائی» و این لفظ به لغت عبری مرادف اشمویل است.

 

لاجرم آن جناب به این اسم موسوم شد و چون مدت چهل و هشت سال از عمر اشمویل درگذشت، به وصول مرتبه بلند رسالت مشرف گشت و بنی‌اسرائیل در غایت سرور و بهجت به وی گرویدند و به تجدید احکام شریعت موسوی پرداختند و از اشمویل التماس نمودند که برای ما پادشاهی تعیین فرمای تا در رکاب او با جباران شام و کافران خون آشام جهاد و قتال کنیم و اشمویل بعد از آن یازده سال مقتدای بنی‌اسرائیل بود.

به موجب وحی سماوی، طالوت را به سلطنت موسوم گردانید و طالوت به مقاتله جالوت که در آن زمان حاکم اهل طغیان بود رفته، جالوت به زخم سنگ داود علیه‌ السلام به قتل رسید و طالوت مظفر و منصور مراجعت فرمود و مدت دعوت اشمویل به روایت امام محی السنه چهل سال و به قول طبری سی سال و به عقیده حمدالله مستوفی دوازده سال بود.

بنا به روایت اول عمر عزیزش هشتاد سال باشد و به قول ثانی هفتاد سال و به روایت ثالث پنجاه و دو سال. برخی “اشموئیل” یا “شموئیل” را از خاندان یعقوب پیامبر دانسته‌اند. برخی نیز اشموئیل را همان اسماعیل، فرزند حضرت ابراهیم دانسته‌اند. برخی نیز او را یوشع بن نون بن افراثیم بن یوسف بن یعقوب گفته‌اند. در هر صورت، هیچ یک از نامبردگان با حضرت موسی نسبت خویشاوندی نزدیکی نداشته‌اند.

گفته شده که «سموئیل» فرزند «القانا» از پیغمبران بنی‌اسرائیل بوده است این پیشوای روحانی در بحبوحه جنگ دامنه‌دار و مرگ انگیز بنی‌اسرائیل و مردم فلسطین مبعوث به نبوت شد و تمام بنی‌اسرائیل را از شکنجه و عذاب نجات بخشید. قوم بنی‌اسرائیل از او درخواست کردند امیری بر آنها گمارد که به اذن خدا باشد و به ریاست او با مردم فلسطین جنگ کنند و داد دل بگیرند و حساب‌های چندین ساله را تصفیه نمایند.

اشموئیل یا «سموئیل» گفت: «سیرت پادشان این است که دختران و پسران شما را به خدمت گیرند و به «خبازی» و «نجاری» و حرف دیگر مشغول نمایند و از مزارع و درختان شما (ده یک) گیرند و از شما مالیات و اطاعت می‌خواهند.» بنی‌اسرائیل گفتند: «هر چه بخواهند متحمل می‌شویم به شرطی که داد ما از اهل فلسطین بگیرد و اراضی ما را مسترد دارد و ۴۴۰ نفر از اشراف ما را که اسیر کرده‌اند برگرداند و صندوق عهد را به غارت برده‌اند برگردانند. ما همه برای جنگ و اطاعت حاضر و مهیا هستیم.»

«اشموئیل» به آنها وعده داد که «برگردید به منازل خود به زودی خداوند بر شما پادشاهی تعیین می‌فرماید که منظور شما را انجام می‌دهد.» و خداوند «طالوت» را به پادشاهی آنها برگزید. حضرت «اشموئیل» در ۴۸ سالگی به پیغمبری مبعوث شد و به تجدید احکام شریعت موسی پرداخت.

خداوند در قرآن در مورد حضرت «شموئیل» یا «سموئیل» چنین فرموده است: «واذکر فی کتاب اسماعیل انه کان صادق الوعد و کان رسولا و نبیا؛ و در این کتاب از اسماعیل یاد کن، زیرا که او درست وعده و فرستاده‌ای پیامبر بود.» «علامه مجلسی» از حضرت امام رضا، روایت می‌کند که فرمود: حضرت «سموئیل» «صادق‌الوعد» معرفی شده است.

این «سموئیل» یا «اسمائیل» غیر از «اسمائیل» فرزند «ابراهیم» است و او پیغمبری بود که «شموئیل» یا «سموئیل» هم می‌گفتند و قوم او به جرم دعوت و هدایت او را گرفتند و پوست سر و صورت او را کندند. «جبرئیل» بر او نازل شد و او را تسلیت داد و وعده عذاب قوم او را داد.»

البته علامه طباطبایی می‌فرماید: «مفسرین در اینکه این اسماعیلی که در این آیه از نام برده شده کیست اختلاف کرده‌اند، بیشتر آنها گفته‌اند که او فرزند ابراهیم خلیل‌الرحمن است و اگر او را تنها نام برده و از اسحاق و یعقوب نام نبرده برای این بوده که نسبت به خصوص او عنایت داشته است.»

 

معجزات و کرامات

وجه تسمیه او را به «صادق‌ الوعد» نوشته‌اند به قدری در وعده و میعاد وفادار بود که روزی عابدی نزد پادشاه می‌رفت به اسمائیل برخورد کرد و گفت: «همین‌جا باش تا من برگردم.» «سموئیل» تا یک سال همان جا ماند که خلف وعده نکرده باشد. خداوند همان‌جا چشمه‌های آب جاری فرمود و گیاهانی رویاند و درختانی سبز فرمود.

عابد وعده‌اش را فراموش کرد تا روزی که با پادشاه از آنجا گذشت و دید که «سموئیل» هنوز همان‌جا ایستاده گفت: «تو هنوز این‌جا ایستاده‌ای.» پاسخ داد: «تو گفتی بمان تا برگردم نخواستم با تو خلف عهد کرده باشم.» بدین‌سبب خداوند او را «صادق الوعد» خواند.

از امام باقر علیه‌ السلام نیز در روایتی نقل شده است. به هر حال پیامبرشان که از وضع آنان نگران بود، و آنها را ثابت قدم در عهد و پیمان نمی‌دید به آنها گفت: «اگر دستور پیکار به شما داده شود شاید (سرپیچی کنید و) در راه خدا پیکار نکنید.» آنها در پاسخ گفتند: «چگونه ممکن است در راه خدا پیکار نکنیم در حالی که از خانه و فرزندانمان رانده شدیم شهرهای ما به وسیله دشمن اشغال و فرزندانمان اسیر شده‌اند.»

به این ترتیب اعلام وفاداری به عهد و پیمان خود کردند، ولی با این همه هیچ یک از نام خدا و فرمان او، حفظ استقلال و موجودیتشان، و آزادی فرزندان، نتوانست جلو پیمان‌شکنی آنها را بگیرد، و لذا در ادامه این آیه می‌خوانیم: «هنگامی که دستور پیکار به آنها داده شد جز عده کمی همگی سرپیچی کردند و خداوند به (احوال) ستمکاران آگاه است» و می‌شناسد و به آنها کیفر می‌دهد. بعضی از مفسران، عده وفاداران را ۳۱۳ نفر نوشته‌اند، همانند سربازان وفادار اسلام در جنگ بدر.

بعضی نام این پیامبر را “شمعون” و بعضی “اشموئیل”، و بعضی “یوشع”، ذکر کرده‌اند، ولی مشهور در میان مفسران همان اشموئیل است که عربی آن اسماعیل می‌باشد.

 

عروج ملکوتی

اشموئیل یازده سال مقتدای بنی‌اسرائیل بود و ۵۶ سال عمر کرد. در حدود پنج کیلومتری شهر ساوه جاده بوئین‌زهرا مرقد مطهر حضرت «اشموئیل» قرار دارد.

زندگینامه حضرت حبقوق (ع)

 

به نام آفریننده عشق

 

حَبَقّوق یا حَیقوق (به معنی «در آغوش می‌گیرد») نام یکی از پیامبران بنی‌اسرائیل که حدود ۷۰۰ سال قبل از میلاد زندگی می‌کرده است. کتاب او با نام خودش یکی از کتاب‌ های مقدس عبری (عهد قدیم) است.

 

حبقوق یکی از پیامبران بنی‌ اسرائیل به شمار می‌رود و کتاب او با نام خودش در عهد قدیم آمده است. حبقوق واژه‌ای عِبری است که برای آن معانی گوناگونی ذکر شده است، از جمله «کسی که به آغوش کشید» «گیاهی خوشبو» و «کسی که گلاویز می‌شود» (ناظر به کشمکش روحانی او با خدا).

درباره زندگی وی تنها در کتاب خودش در عهد عتیق مطالبی وجود دارد. بنابر آنچه در کتاب حبقوق نبی آمده، دوره نبوت او تقریبا هم‌زمان با سقوط پایتخت آشوریان و پیروزی بابلی‌ها (به فرماندهی بخت نصر) در سال ۶۱۲ق‌م بوده است. به گفته برخی محققان متأخر، وی در دوره سلطنت یهویاقیم (۶۰۹ـ۵۹۸ق‌م) یا کمی پیش‌ تر از آن، در اواخر دوره سلطنت یوشیا (۶۳۹ـ۶۰۹ق‌م)، می‌زیسته است.

داستان‌هایی درباره حبقوق، به‌ ویژه بر اساس معنای لغوی نام وی، شکل گرفته است از جمله ماجرای «زیبا و اژدها» که شرح خدمت او به دانیال در چاه شیران است. همچنین درباره حضور وی در میان اسیران بنی‌اسرائیل که به بابل برده شدند و نیز آمدن وی به ایران گزارش‌ هایی وجود دارد، ولی گفته شده است که این گزارش‌ها مبنای تاریخی ندارند.

نام حبقوق و اشاراتی به کتاب او در برخی متون حدیثی و تفسیری اسلامی یافت می‌شود. نام او در این منابع اغلب حَیَقوق و حَیْقوق ضبط شده است. ذکر نام حبقوق در متون اسلامی عمدتا بدان سبب است که گفته‌های وی در باب سوم کتابش بشارتی بر ظهور پیامبر اسلام دانسته می‌شود.

براساس حدیثی که شیخ صدوق نقل کرده است، امام رضا(ع) در مناظره با رأس الجالوت یهودی، برای دفاع از حقانیت اسلام، به بشارت حبقّوق به ظهور حضرت محمد(ص) و نزول قرآن استناد کرد و او نیز پذیرفت. در برخی منابع کلامی شیعی نیز، بدون اشاره به این حدیث، به جملاتی از کتاب حبقوق ناظر به بشارت به ظهور پیامبر اسلام استناد شده است که با عبارات ذکر شده در این حدیث اختلافاتی دارد. همچنین نام حبقوق در دعای ام داود آمده است.

کتاب حبقّوق سِفرِ سی و پنجم عهد عتیق و هشتمین سِفر از اسفار دوازده پیامبر کوچک بنی‌اسرائیل و از جمله کتاب‌های مختصر عهد عتیق است. این کتاب سه باب دارد و محتوای آن به پنج بخش تقسیم‌پذیر است. در باب‌های اول و دومِ این کتاب، که چهار بخش نخست آن را دربرمی‌گیرد، آمده است که حبقّوق از ظلم و بی‌عدالتی در میان قوم یهود به درگاه خدا شکوه کرد و خدا در پاسخ به او مژده داد که بابلی‌ها آنان را به اسارت خواهند برد.

سپس حبقّوق از خدا پرسید چگونه بابلی‌ها بر قوم یهود که از آنان عادل‌ترند غلبه خواهند کرد و آنان را اسیر خواهند کرد؟خدا جواب داد که پیروزی و شادی بابلی‌ها موقتی است و آنان نابود خواهند شد و مردمانِ عادل با ایمانشان خواهند زیست. بخش پنجم (باب سوم)، که خلاصه و نتیجه گفته‌های حبقّوق در دو باب پیشین است، مناجاتی شعرگونه است. تفسیری از دو باب اول این کتاب در طومارهای بحرالمیت کشف شده است. برخی تعالیم این کتاب بر رهبران بزرگ مسیحی، نظیر پولس، آگوستین و لوتر، اثر گذار بوده است.

 

عروج ملکوتی

درباره آرامگاه حبقوق روایت‌های مختلفی وجود دارد. یکی از آرامگاه‌های منسوب به وی در شهر کاداریم در فلسطین است. آرامگاهی نیز منسوب به حبقّوق در جنوب‌غربی شهر تویسرکان قرار دارد که از بناهای تاریخی ایران است. آرامگاه حبقّوق مورد احترام و تقدیس یهودیان و مسلمانان است و اهالی منطقه درباره کرامات وی حکایات فراوانی نقل می‌کنند. در سال ۱۳۷۲ هجری خورشیدی، آرامگاه حبقوق نبی، در تویسرکان، مورد کاوش قرار می گیرد و جسد سالم او نمایان می شود.

زندگینامه حضرت عزیر (ع)

 

به نام آفریننده عشق

 

عزیر یکی از پیامبران بنی اسرائیل است که نسبش به بنیامین فرزند حضرت یعقوب علیه‌ السلام می‌رسد.

 

«عُزَیر» همان عَزرا یا «اسدراس Esdras» است که به امر اردشیر اول، پادشاه هخامنشی، بقیه یهودیان مقیم ایران را به همراه خود به فلسطین آورد. اردشیر اول، او را تقویت کرد و وسائل این مهاجرت را برای وی فراهم ساخت. عزیر را احیا کننده تورات فراموش شده معرفی کرده‌اند.

به عزیر پیامبر وحی شد که بنی اسرائیل را به سوی حق و راه راست هدایت کن. وی اعلامیه را در بیت المقدس (بیت الله) برای مردم قرائت کرد. در این اعلامیه آمده بود: «ای آل یهود! تقوای الهی پیشه کنید و شریعت حضرت موسی علیه‌ السلام را به پا دارید تا خداوند شما را مورد رحمت قرار دهد، وگرنه، عزیر به شما اعلام خطر میکند که به دست سپاه بابل کشته و یا اسیر میشوید و اگر به تورات عمل نکنید، تمامی کتب موجود میان شما را جمع میکنند و در آتش میسوزانند».

چون خبر انتشار اعلامیه عزیر نبی به گوش یوتاتیم رسید، او دستور داد تا آن را پاره کنند و بسوزانند و عزیر را هر کجا یافتند، دستگیر کنند و به قتل برسانند. سرانجام همانطور که حضرت عزیر اعلام کرده بود، بخت النصر، پادشاه بابل، بیت المقدس را تسخیر و تمام اموال و جواهرات مردم را غارت کرد و یوتاتیم را دستگیر کرد و به بابل فرستاد و برادرش صِدقیا را به جای وی نشاند. صدقیا، ارمیای نبی را ۱۰ سال به زندان افکند، اما وی به دست بخت النصر از زندان آزاد شد و آل یهودا به اسارت به بابل رفتند. بخت النصر به عزیر احسان بسیاری کرد.

روزی حضرت عزیر پیامبر با سبدی پر از انجیر و انگور، سوار بر الاغش رهسپارِ شهرِ ویران شده بیت المقدس گشت. آن شهر ویران و سقف و دیوارهایش فرو ریخته بود. چون عزیر از تپه شهر بالا رفت و نگاهی به اجساد مردگان افکند، با خود گفت: چگونه این سرزمین دوباره زنده و آباد میشود؟ عزیر با دیگر با خود اندیشید که خداوند، چگونه مردگان را زنده خواهد؟! (عده ای از مفسرین احتمال میدهند این شک و تردید پیش از رسیدن به سن بلوغ بر وی عارض شده بود.)

خداوند او را صد سال به خواب عمیقی شبیه به مرگ تسلیم کرد. سپس خداوند او را از خواب بیدار کرد و از او پرسید: چه مدت خوابیده ای؟ گفت: یک روز یا اندکی از یک روز را در خواب بوده ام. (وی در اول روز به خواب رفته بود و وقتی بیدار شد، چند ساعت از روز میگذشت.) خداوند فرمود: چنین نیست؛ بلکه صد سال به خواب رفته بودی، به خوراک و آب خود بنگر که تغییر نکرده است، و همچنین به الاغت بنگر که در نتیجه گرسنگی مرده و از حالت اول خود خارج گردیده است. ما این کار را کردیم تا تو را آیتی قرار دهیم. به آن استخوان ها بنگر که چگونه آنها را برمی آوریم و بر آنها گوشت می پوشانیم. چون این مطلب بر او ظاهر شد، گفت: میدانم که خدای یکتا بر هر چیز تواناست.

نام عزیر پیامبر، فقط یک بار در قرآن مجید و آن هم در آیه ۳۰ سوره توبه آمده است و یک بار هم به صورت ضمنی در آیه ۲۵۹ سوره بقره (داستان خوابیدن و زنده شدن او و الاغش) به آن اشاره شده است. بنا بر روایت ابن عباس، جماعتی از یهود، عزیر را پسر خدا میدانستند و عده ای از آن جماعت در زمان رسول اکرم (ص) می زیستند. پیامبر اسلام (ص) فرمودند: «غضب خدا بر یهود وقتی شدت گرفت که گفتند: عزیر پسر خداست…». با مرور زمان این عقیده یهودیان از میان آنها رخت بربست.

عالم پیر نصرانی به امام محمد باقر علیه‌ السلام گفت: از شما سؤالی می‌کنم که هرگز پاسخش را نتوانی گفت و آن سؤال این است: خبر دهید مرا از مردی که با عیال خود همبستر شد و سپس آن زن به دو پسر حامله گردید و هر دو (به صورت دو قلو) در یک ساعت متولد شدند و هر دو در یک ساعت از دنیا رفتند ولی یکی از آنها صد و پنجاه سال و دیگری پنجاه سال عمر کرد، آنها کیستند و قصه آنها از چه قرار است؟

امام فرمود: آن دو پسر، «عزیز» و «عُزَیر» بودند؛ آن دو در یک ساعت متولد شدند و با هم سی سال زندگی کردند، آنگاه خداوند «عُزیر» را قبض روح کرد و یک صد سال در صف مردگان بود، ولی «عزیز» همچنان در دنیا زندگی می‌کرد. پس از صد سال خداوند «عُزیر» را زنده کرد و او را دوباره به دنیا برگرداند و او بیست سال با برادرش «عزیز» زندگی کرد و سپس هر دو با هم در یک ساعت از دنیا رفتند، روی این حساب «عُزیر» پنجاه سال عمر کرد ولی «عزیز» صد و پنجاه سال عمر نمود.

 

معجزات و کرامات

در قرآن آمده است: عزیر چون از خواب صد ساله بیدار شد، دید که طعام و نوشابه اش (آب) تغییر نکرده است، ولی استخوان ها و مفاصل الاغش از هم گسسته است. آنگاه استخوان های حیوان بر هم سوار شد و زنده شد. چون عزیر به خانه خود بازگشت، پیرزنی (همان خدمتکار خردسالی که قبل از خواب صد ساله، در منزلش کار میکرد) را بر در خانه خود یافت که طراوت جوانی اش به کلی از میان رفته و حتی قوه بینایی را از دست داده بود.

از او پرسید: این خانه عزیر پیامبر است؟ پیرزن گفت: بله. آنگاه باران اشک از دیدگان بیفشاند و گفت: عزیر رفت و مردم او را فراموش کردند و پس از روزگاری، این اولین بار است که می شنوم تو نام عزیر پیامبر را میبری و سراغ خانه اش را میگیری. عزیر خود را به او معرفی کرد و گفت: خدا مدت صد سال مرا به جهان مردگان برد و اینک دوباره به عالم زندگانی باز آورد. زن در ابتدا از سخن او متعجب شد و ادعای او را انکار کرد.

سپس گفت: عزیر مردی صالح و مستجاب الدعوه بود و هر چه از خدا میخواست، حاجتش برآورده میشد. پس اگر تو همان عزیر هستی، از خدا بخواه تا مرا از بیماریها شفا بخشد و دیدگانم را بینا سازد. عزیر دعا کرد، بیدرنگ صحت و بینایی زن به او بازگشت. پس زن دست و پای او را بوسید و به سوی بنی اسرائیل رفت و اولاد عزیر را که به سن پیری رسیده بودند، از ماجرا با خبر ساخت و فریاد زد که خداوند، عزیر را که مدت صد سال از او خبری نبود، اکنون در سن جوانی و خرمی بازگردانیده است. پس عزیر به صورت مردی نیرومند نزد ایشان آمد، ولی قوم او را انکار کردند، و او را دروغگو خواندند، کتفش را باز کردند و خواستند او را امتحان کنند. از این رو، یکی از فرزندانش گفت: روی کتف عزیر، خالی بود که او را از دیگران متمایز میساخت.

کتفش را باز کردند و دیدند که همان خال به جای خود باقی است. یکی دیگر از فرزندان بزرگش برای اطمینان خاطر خود و رفع هر گونه شک و شبه های گفت: به ما خبر داده اند که از زمان بخت النصر و پس از سوزاندن تورات، جز عده اندکی تورات را از حفظ نداشتند و عزیر از جمله آن عده بود. اگر تو عزیر پیامبر هستی، آنچه را که از تورات محفوظ داری، برای ما بخوان. عزیر تورات را بدون کم و زیاد برایشان بخواند. از این رو، او را تصدیق کردند و با او به مصافحه پرداختند و مقدمش را گرامی داشتند، اما گروهی هم به او ایمان نیاوردند.

 

عروج ملکوتی

در دوره کنونی دو مکان به عزیر منسوب است. در شهر عیزریه در کرانه باختری رود اردن در کشور فلسطین قبری به وی منسوب است و در کنار آن مسجدی به نام عزیر قرار دارد. همچنین در شهر عماره در استان میسان در جنوب کشور عراق بارگاهی منسوب به عزیر وجود دارد.

زندگینامه حضرت ارمیا (ع)

 

به نام آفریننده عشق

 

ارمیای نبی یکی از پیامبران بزرگ بنی‌اسرائیل در دوره سقوط اورشلیم به‌ دست بُخْتُ نُصَّر می باشد. ارمیا ابن ‌حلقیا از پیامبران یهود در قرن ۶‌ـ‌۷ قبل از میلاد بوده که در قرآن به‌ طور صریح از او نامی به‌ میان نیامده است؛ ولی منابع تاریخی و تفسیری و روایی در ذیل برخی آیات از او یاد‌ کرده‌اند.

 

واژه «یرمیا‌=Jeremiah» در زبان عبری به‌معنای «رفعت یافته از سوی خدا، منصوب از سوی او، خدا تیر می‌افکند یا به زیر می‌اندازد» آمده است. ارمیا در عهد عتیق اهمّیت ویژه‌ای داشته است و کتاب مستقلی به نام او در اسفار تورات به چشم می‌خورد. او بنا به گزارش تورات در روستای عناتوت در نزدیکی اورشلیم (واقع در ۶ کیلومتری شرق بیت‌المقدس کنونی) از خانواده‌ای کهانت ‌پیشه به دنیا آمد.

سکونت خانواده او در منطقه‌ای موسوم به بنیامین، احتمالا نشان‌ دهنده انتساب وی به شاخه بنیامینی از بنی‌اسرائیل است. ارمیا در دوره افول آشوریان و به قدرت رسیدن بابلیان و رقابت آن دو امپراتوری با حکومت مصر می‌ زیسته است. ارمیا هم‌ زمان با پادشاهی یوشیا به نبوّت می‌ رسد.

یوشیا با دست یافتن به نسخه‌ای مفقود از شریعت موسی، تصمیم می‌ گیرد در یهودیه به اصلاحات گسترده مذهبی و فرهنگی و اجتماعی دست زند. گفت و گوها و مناجات‌ های ارمیا با خداوند در آغاز دوره رسالتش به این دوره مربوط می‌شود که در بخش‌ های نخست سِفْر او گرد آمده است.

او پادشاه و بزرگان یهود و عموم مردم را به‌دلیل نقض حکام روز شنبه و پرستش رب النوع خورشید و گناهان دیگر توبیخ‌ می ‌کرد. پیامبران دروغین از روی فریب در برابر انذارهای او، مردم را به امیدهای نابجا مژده داده، نعمت و آسایش را برای یهودیان در آینده نزدیک پیش ‌بینی می‌کردند. ازاین‌ روی ارمیا، به پیامبر شر لقب یافته بود و مردم از او بیزاری جسته، نفرینش می‌کردند.

گریه و اندوه فراوان او بر قومش از وی پیامبری گریان و اندوهناک به نمایش گذاشته است: «کاش که سر من آب بود و چشمانم چشمه اشک، تا روز و شب بر کشتگان دختر قوم خود می‌گریستم». رسالت ارمیا، پیام انتقام خدا از ملتی گناهکار است. در کتاب وی به احساس شدید مسؤولیت در برابر خداوند و گوهر پیوند انسان با خدا بر می ‌خوریم. پیام او، پیام معنویت و عرفان است.

داستان ارمیا با روایتی از حسن بصری آغاز می‌شود که درباره زهد و پارسایی او است. وی در این روایت، فرزند پادشاهی معرّفی شده که به رغم اصرار پدر، از ازدواج پرهیز می‌کرده و به کناره ‌گیری از مردم تمایل داشته است تا آن که سرانجام وحی الهی بر او نازل شد.

ارمیا از ناتوانی خویش در انجام این مسؤولیت بزرگ به خدا شکوه می‌برد و از او یاری می‌خواهد. خداوند از قدرت بی‌ نهایت خویش و اراده بی‌تغییر خود و حمایت مدامش از ارمیا و همراهی‌اش با او در انجام این مسؤولیت یاد می‌کند و پس از گناهان و فساد اقشار گوناگون بنی‌ اسرائیل از پادشاهان، کاهنان، عابدان و… سخن گفته، سرانجام از عذاب سخت خویش با فرستادن پادشاهی ستمگر برای تخریب اورشلیم خبر می‌دهد.

ارمیا با شنیدن این پیام، فریاد می‌کشد و پیراهن پاره می‌کند و خاکستر بر سر می‌فکند و به سان روایت توراتی، به بدبختی خویش نفرین می‌فرستد. خداوند بر حال وی تأسف خورده، به او دلداری می‌دهد که عذاب خود را پیش از رضایت ارمیا بر آنان فرو نفرستد تا آن که مدّتی بعد بر گناهان و طغیان بنی‌اسرائیل افزوده، و بُخت نُصَّر به‌سوی اورشلیم روانه می‌شود. در همین هنگام، فرشته‌ ای در لباس آدمی نزد ارمیا آمده، از او درباره خانواده ناسپاس خویش که پاسخ همه محبّت‌ هایش را به دشمنی داده‌اند، شکایت می‌برد.

ارمیا پس از دو بار سفارش به مدارا و نرمی، بار سوم که از فساد و آلودگی اخلاقی آن خانواده باخبر می‌شود، خشم آن شخص را از روی حق و عدل می‌شمرد و بر آنان نفرین فرستاده، عذاب خداوند را برایشان می‌خواهد. در همین آن، صاعقه‌ای بر بیت المقدس فرود می‌آید و آن را به آتش می‌ کشد و خداوند ارمیا را از حقیقت ماجرا آگاه می‌ سازد. در این هنگام، ارمیا میان پرندگان آسمان به پرواز آمده، سپس دیگر حوادث هجوم بُختُ نُصَّر رخ می‌دهد.

 

آن‌ گاه خداوند او را ۱۰۰ سال می‌ میراند؛ سپس دوباره در دوره بازگشت بنی‌اسرائیل از تبعید بابل و آبادی مجدّد اورشلیم به حیات باز ‌می‌گرداند: «فَاَماتَهُ الله مِائَةَ عام ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ کم لَبِثتَ قالَ لَبِثتُ یومـًا اَو بَعضَ یوم‌…». در روایتی از وهب‌ بن منبه پس از نقل ماجرای مذکور، برای ارمیا حیاتی طولانی قائل شده و او را هم ‌چنان زنده شمرده‌اند.

نقل ‌شده که آیات مورد بحث، درباره عزیر هستند. فیض کاشانی برای حل تعارض روایات، احتمال داده که ماجرای مذکور به‌طور جداگانه درباره هر ‌یک از عزیر و ارمیا اتّفاق افتاده است. برخی نیز با استناد به سیاق آیات که درباره منکران رستاخیز است، آیه مزبور را مربوط به انسانی کافر و نه پیامبری مؤمن شمرده‌اند.

بنا به برخی روایات سنی و شیعی، ارمیا پس از خراب شدن بیت‌ المقدس یا هنگام بازگشت از مصر، با مقداری آب و غذا به راه می‌افتد و در گوشه‌ای بیرون شهر با نگاه به خرابه ‌های آن از خود می ‌پرسد: چگونه خداوند این شهر یا این جمع مردگان را پس از مرگ و نابودی دوباره برپا می‌دارد: «اَو کالَّذی مَرَّ عَلی قَریة و هِیَ خاوِیةٌ عَلی عُروشِها قالَ اَنّی یحیی هـذِهِ اللّهُ بَعدَ مَوتِها»

ماجرای حمله بُختُ نُصَّر در روایات اسلامی، به‌ طور معمول در سوره اسراء نقل می‌ شود: «و‌قَضَینا اِلی بَنی اِسرءیلَ فِی الکتـبِ لَتُفسِدُنَّ فِی‌الاَرضِ مَرَّتَینِ… فَاِذا جاءَ وَعدُ اُولـهُما بَعَثنا عَلَیکم عِبادًا لَنا اولی بَأس شَدید…فَاِذا جاءَ وَعدُ الأخِرَةِ لِیسوءوا وُجوهَکم‌…».

در این آیات، از دو دوره افساد بنی‌ اسرائیل و دوبار انتقام الهی از آنان یاد‌ شده است. برخی، دوره نخست افساد را به زندانی ساختن ارمیا و کشتن زکریا مربوط دانسته، و عده‌ای دیگر، دوره دوم را مربوط به حبس و شکنجه ارمیا شمرده‌اند.

قرطبی، ذیل آیه ۱۱ انبیاء «و‌ کم قَصَمنا مِن قَریة کانَت ظالِمَةً» ارمیا را پیام آور نزول غضب خداوند بر عرب‌ های حجاز می‌داند. آنان که طغیان و فساد را به سر حد نهایی رسانده و پیامبرشان را کشته بودند، مورد غضب خدا قرار گرفتند و ارمیا از سوی خدا نزد بخت نُصَّر آمده و او را برای انتقام از ایشان به آن دیار می ‌فرستد.

خداوند پیش از حمله بخت نُصَّر به ارمیا مأموریت می‌دهد که معد بن عدنان، جد پیامبر را از جزیرة‌العرب خارج سازد. به ماجرای نجات معد بن‌ عدنان به ‌گونه‌ای افسانه وار و گسترده در منابع اسلامی توجه شده است و او را در زمره پیامبرانی بر شمرده‌اند که مژده ظهور پیامبر اسلام را داده‌اند.

 

معجزات و کرامات

برخی منابع کلامی شیعه در اثبات عقیده رجعت، به ماجرای زنده شدن هزاران نفر از بنی‌ اسرائیل پس از مرگ ناگهانی استدلال و ارمیا را پیامبر آنان معرّفی کرده‌اند. شیخ صدوق از این ماجرا چنین حکایت می‌کند: آنان که از بیماری طاعون رنج می‌بردند، برای رهایی از آن، همگی از شهر خارج شده، به ساحل دریا پناه می‌برند.

آنگاه فرمان مرگ از سوی خداوند بر آنان فرود می‌آید، سپس ارمیا با گذر از جمع مردگان به خداوند روی کرده و از او حیاتی دوباره را برای آنان خواستار می‌شود و بدین ترتیب، همگی به حیات باز‌ می‌ گردند. در منابع دیگر، نام این پیامبر، حزقیل یاد‌شده است.

 

عروج ملکوتی

در برخی منابع اسلامی به جریان سنگسار شدن وی به‌ وسیله یهودیان مصر یا عرب‌ های حجاز اشاره، و روز شهادت او نیز در برخی منابع شیعی، ۲۳ ذی‌ قعده دانسته شده است. آرامگاه این پیامبر در استان سمنان، روستای ارمیان قرار دارد.

زندگینامه حضرت خالد بن سنان (ع)

 

به نام آفریننده عشق

 

خالد بن سِنان عَبْسی، از شخصیت‌هایی که در دوره فترت می‌زیسته است. او از پیروان حضرت ابراهیم و بنا بر قول برخی پیامبر بوده است.

 

زمان دقیق حیات او مشخص نیست؛ اما چون دخترش با پیامبر اسلام (ص) دیدار داشته احتمالا اندکی پیش از ظهور اسلام می‌زیسته است، چنانکه او را معاصر انوشیروان (۵۳۱ـ۵۷۹) دانسته‌اند.

در منابع اسلامی نقل شده که پیامبر اکرم(ص) او را « پیامبری که قومش او را ضایع ساختند» نامیده است. در منابع پیش از اسلام هم به نار الحرّتین مشهور بوده و از جانب خدا مأموریت داشت آتشی را که اعراب می‌پرستیدند از بین ببرد. درباره نبوت وی، در میان علما اختلاف است.

وی فرزند غَیث بن مَریطة بن مَخزوم، از خاندان بنوعَبْس بن بَغیض بود. از جمله گفته شده است که در جریان بیعت زنان مدینه با رسول خدا (ص)، پیامبر (ص) از پیرزنی به نام محیاة به گرمی استقبال کرد و فرمود:

او دختر برادر من و دختر پیامبری است که قومش او را ضایع ساختند‌.

همچنین از دختر وی نقل شده که خالد سوره توحید را پیش از پیامبر اسلام (ص) تلاوت می‌کرده و به مضامین آن اعتقاد داشته و بنابر نقلی به ظهور پیامبر اسلام (ص) بشارت داده است. برخی معاصران نیز نوشته‌اند که خالد از حنفای سرزمین حجاز و معتقد به توحید و معاد بوده است.

در منابع شیعی نیز اقوال و آرای متفاوتی درباره نبوت خالد وجود دارد. کلینی و ابن بابویه حدیث پیامبر درباره خالد را آورده‌اند و ابن بابویه به مناسبت بحث از معنای فترت، از خالد بن سنان یاد کرده و او را پیامبری دانسته که کسی منکر وجود او نیست و حتی گفته که میان بعثت او و بعثت پیامبر اسلام پنجاه سال فاصله بوده است. مجلسی پس از نقل همه گزارش‌ها درباره خالد نتیجه گرفته که اخبار دلالت کننده بر نبوت او بیشتر و قوی‌تر است.

 

معجزات و کرامات

بنابر این گزارش‌ها خالد از جانب خدا مأموریت یافت تا این آتش را که بسیار عظیم و خطرناک بود و جماعتی از عرب آن را می‌پرستیدند از بین ببرد. وی با حفر چاهی این آتش را مهار کرد و سپس خود در آن داخل شد و آن را به طور کامل نابود ساخت.

از برخی نقل‌های تفصیلی‌تر برمی‌آید که خالد این کار را به منظور ایمان آوردن قومش انجام داده و در واقع معجزۀ نبوت او بوده، چنانکه در منابع به معجزه بودن آن تصریح شده است. ظاهرا ده نفر از جمله سلیط بن مالک بن زهیر، خالد را در انجام این کار یاری دادند. این ماجرا با تفاوت‌هایی در منابع حدیثی شیعه و سنی ذکر شده است.

در منابع، کرامات و خوارق عادات دیگری نیز به خالد نسبت داده‌اند، از جمله اینکه نسل پرنده‌ای عجیب به نام عنقا، که خوراکش کودکان انسان بود و برای مردم مزاحمت ایجاد می‌کرد، با دعای خالد از بین رفت.

همچنین گفته‌اند که وی هنگام مرگ به قومش وصیت کرد که سه روز پس از دفن او بر سر قبرش حاضر شوند و با دیدن چهارپایانی در اطراف قبر، آن را نبش کنند تا وی برخیزد و آنها را از وقایع آینده تا روز قیامت (یا احوال پس از مرگ و قبر و برزخ) آگاه سازد. قوم پس از دیدن نشانه‌ها تصمیم به نبش قبر گرفتند، اما جماعتی از خاندان وی، از جمله فرزندش عبدالله، مانع از انجام این کار شدند زیرا آن را مایه ننگ و بدنامی خاندان خود می‌دانستند.

به نقل از ابن عباس، پیامبر اکرم (ص) فرموده بود اگر قبر خالد را نبش می‌کردند، آنان را از نبوت من و امور مسلمانان باخبر می‌ساخت. در برخی تفسیرهای شیعه گفته شده هلاک اصحاب ابرهه، که در سوره فیل ذکر شده، از معجزات پیامبر آن زمان (احتمالا خالد بن سنان) بوده است.

 

عروج ملکوتی

درباره مرگ خالدبن سنان اخبار مختلفی وجود دارد. گفته می‌شود قبر او در مشهد النور، در شهر مَنبِج قرار دارد.

زندگینامه حضرت جرجیس (ع)

 

به نام آفریننده عشق

 

جِرْجیس نبی، بنابر برخی منابع اسلامی، پیامبری بوده که پس از حضرت عیسی(ع) و پیش از اسلام ظهور کرده است و براساس برخی منابع دیگر، بنده شایسته خدا دانسته شده که ایمان خود را پنهان می‌کرد.

 

جرجیس، سن ژرژ، سنت جورج یا گئورگ، مطابق منابع مسیحی سربازی از ارتش امپراتوری روم در سده های سوم و چهارم میلادی بود که به دلیل دست نکشیدن از ایمان خود به مسیحیت کشته شد. جرجیس در مسیحیت قدیس محسوب می‌شود. وی همچنین از شاگردان حواریون عیسی معرفی شده است.

او در منابع اسلامی پیامبر محسوب می‌شود. ابن بابویه و قطب راوندی از ابن‌عباس روایت کرده‌اند، که حق تعالی، جرجیس را پیامبر گردانید و او را به سوی پادشاهی که در شام بود (به نام داذانه) فرستاد. در جهان مسیحیت افسانه‌هایی چون کشتن اژدها به او نسبت داده شده‌ است. همچنین او را حامی بعضی شهرها و کشورهای مسیحی دانسته‌اند. مطابق روایتی متعلق به سده ششم میلادی، اصل وی از لد در فلسطین بوده‌ است.

جرجیس در منابع تاریخی اهل فلسطین یا روم معرفی شده است. او به بازرگانی و تجارت اشتغال داشته است و بسیار سخاوت‌مند بود و بارها اموال خود را به نیازمندان بخشید. جرجیس در ۱۶ سالگی به پیامبری می‌ رسد. جرجیس از پیامبران دوره فترت پس از عیسی بوده‌ است نه رسول و مبلغ دین عیسی و با واسطه از شاگردان حواریون بوده‌ است.

ظهور وی در ارمنستان به سال ۳۲۹ میلادی بوده‌ است. وی نبی بوده در روزگار داذانه ملک موصل (اقلیمی بین شام و عراق و خراسان (نیشابور) و آذربایجان) که بتی بنام افلون داشتند. تیرداد، برادر جرجیس، بت‌پرست و دشمن وی بوده و پس از پدر به حکومت می‌رسد. جرجیس برای تسهیل تبلیغ و دستگیری فقرا تجارت و مسافرت می‌کرده‌ است.

جرجیس بنابر برخی نقل‌ها برای هدایت پادشاه بت‌پرست و ستمگر شام به آن‌جا رفت. در مقابل، برخی منابع دیگر معتقدند وی به قصد حفظ ایمان خود به وسیله اهدای اموال به سوی شام و حاکم آن حرکت کرده است. جرجیس پس از دیدار با پادشاه شام، وی را به پرستش خدا و ترک بت‌پرستی دعوت کرد. پادشاه پس از مخالفت جرجیس با تعظیم بت‎ها، دستور شکنجه و قتل وی را صادر نمود.

جرجیس شغل بازرگانی داشت و از این طریق به مستمندان کمک می‌کرد. وی در بذل مال بی‌دریغ بود، چندانکه گاهی خود تهیدست می‌شد و سپس به کسب و کار می‌پرداخت و مال به دست می‌آورد. در واقع، او برای صدقه دادن کار می‌کرد وگرنه فقر را بیشتر دوست می‌ داشت.

 

معجزات و کرامات

وی برای جلب رضایت داذانه ( پادشاه جبار موصل)، که مشرکان را در آن سرزمین بر او مسلط نکند، مال فراوان به همراه خود برد تا به او هدیه دهد، اما متوجه شد که داذانه بت‌پرست است و مردم را به سجده کردن بر بتی به نام اِفّلون وا می‌دارد؛ از این‌ رو، مالی را که با خود برده بود، بین مردم تقسیم کرد و او را به ترک بت‌پرستی دعوت نمود.

داذانه هم متقابلا جرجیس را به بت‌پرستی خواند و بین آن دو مجادله‌ای درگرفت و سرانجام پادشاه، جرجیس را مخیر کرد که یا تن به شکنجه دهد یا در مقابل افّلون (بت) سجده کند. جرجیس سجده نکرد و از این‌ رو، چند بار شکنجه و سپس به حبس همراه با شکنجه محکوم شد، اما به کمک فرشته‌ای نجات یافت و نزد داذانه بازگشت و این‌ بار داذانه او را به شکلی وحشیانه به قتل رساند ولی جرجیس این بار، به امر خدا، زنده شد.

بار بعدی داذانه دوباره او را به قتل رساند و جرجیس کشته شد. در این میان، همسر داذانه، با دیدن حالات جرجیس، ایمان آورد و به همین جرم به دستور داذانه به قتل رسید. در مجموع ۳۴۰۰۰ تن به جرجیس ایمان آوردند که همگی کشته شدند. در مراحل حبس و شکنجه جرجیس، معجزات و کرامات چندی روی داد، از جمله زنده شدن گاو مرده، سبز شدن گیاهان خشکیده، زنده شدن مردگان و شفا یافتن نابینا.

در احادیث، جرجیس با عنوان «شهید»، و «سیدالشهدا» خوانده شده‌ است. پاره‌ای از ویژگیهای جرجیس، از جمله صبر و شکیبایی، تحمل انواع شکنجه و بت‌شکنی، با ویژگی های مشابهی در شخصیت علی بن ابیطالب علیه السلام تطبیق داده شده‌ است. در برخی از دعاها نیز به نام جرجیس اشاره شده‌ است.

 

عروج ملکوتی

جرجیس، پس از کشته شدن همسر داذانه، به درگاه خدا دعا کرد و برای خود رفع بلا و مرگ، و برای داذانه و قومش عذاب و نابودی درخواست کرد. خدا دعای او را اجابت کرد و بدین ترتیب، مرگ چهارم و ابدی نصیب جرجیس گردید. آخرین محل اقامت و تبلیغ جرجیس در شام بوده که در آنجا به شهادت رسیده و دفن شده‌ است.