زندگینامه ابراهیم خواص
به نام آفریننده عشق
ابراهیم خَوّاص، ابو اسحاق ابراهیم بن احمد بن اسماعیل (وفات ۲۹۱ قمری)، یکی از مشایخ صوفیه و از اقران جنید و نوری میباشد.
ویژگی ها
اصل وی از سامرا بوده ولی در ری اقامت داشته است. برخی زادگاه او را بغداد دانسته و گفتهاند که پدرش از آمل به بغداد آمده بوده است. گفتهاند که شهرت ابراهیم به خوّاص (از خوص به معنی برگ خرما) از این رو بوده که وی با بافتن و فروش آن زندگی میگذرانده است. خواص غالب اوقات را در سفر میگذرانید، ولی سرانجام در ری اقامت گزید.
وی علاوه بر جنید و نوری، چندی نیز با ابوعبدالله مغربی مصاحبت داشته است. نسبت او را در طریقت به سری سقطی رساندهاند. درباره علت تغییر حال و انقلاب باطنی او نوشتهاند که روزگاری با سعی تمام در پی اکتساب علوم ظاهری بود تا آنکه یک روز در گذرگاهی به سالکی مجذوب برخورد که به او گفت: «تا چند تن و جان خویش در پی تحصیل علوم ظاهری رنجه میداری؟ یک چند به اکتساب معارف بکوش و طریق سیر و سلوک بپوی تا به بعضی از مقامات رسی که از حیطه تصویر و تقریر بیرون است.» از جمله مریدان وی ابوجعفر خلدی و سیروانی مهین بودهاند.
خوّاص از جمله مشایخی بود که در مقام توکل، سیر سلوک داشت و در این مقام، بادیههای متعدد را بدون زاد و توشه در نوریده بود، اما هرگز سوزن، نخ، ظرف آب و مقراض را از خود دور نمیداشت، زیرا همراه داشتن آنها را لازمه رعایت احکام شریعت از سوی سالک تلقی میکرد و با خود داشتن آنها را مغایر با توکل نمیدانست. در توکل آنچنان مقام والایی یافته بود که او را رئیس المتوکلین نیز گفتهاند.
وی نیز همچون بسیاری از مشایخ صوفیه از خلفا و سلاطین و اموال آنان احتراز مینمود. نقل است: زنی از زائل شدن صفای قلب خود نزد او شکایت برد. او در پاسخ گفت: آیا «شبِ مشعل» را به یاد میآوری؟ آن زن به خاطر آورد که وقتی مشغول رشتن نخ بوده، مشعل سلطان از آنجا عبور کرده و او در روشنایی آن مشعل نخی رشته و آن نخ را در بافتن لباسی به کار برده، سپس آن لباس را به تن کرده است. پس چون آن لباس را به اشاره خوّاص از تن برون کرد و آن را صدقه داد، صفای قلب خویش بازیافت.
خواص، صاحب تصنیف در معاملات و حقایق نیز بوده است. خواجه عبدالله انصاری گوید که کتاب «اعتقاد» او را دیده است و اشعاری نیز از او نقل کردهاند. کلابادی او را در ردیف جنید بغدادی و احمد بن عیسی خرّاز و در زمره کسانی که سبب انتشار علوم اشارات در تصوف شدهاند، نام میبرد. از تصانیف او امروز چیزی در دسترس نیست و تنها از طریق آثار مؤلفین نخستین صوفیه سخنانی پراکنده از او به ما رسیده است.
در میان سخنان او تأکید بر لزوم رعایت شریعت، فراوان به چشم میخورد، تا آنجا که بر اساس آنچه که از هاتفی شنیده است، هر معرفتی که همراه با شریعت نباشد در نظر او کفر است. سخن او در وصف خُلّت و محبت به غایت لطیف است. در تعریفی که او از محبت به دست میدهد و جوهره اصلی آن را «محو ارادات و احتراق جمله صفت بشریت و حاجات» میگوید در حقیقت معنای «فنا» را در قالب «محبت» بیان میکند. در باب توحید، معرفت و اهمیت جایگاه قلب آدمی نیز سخنان نغزی از او نقل شده است.
خواص را گفتند از عجايب اسفار خود ما را چيزی بگو. گفت: وقتی خضر از من صحبت خواست من نخواستم در آن ساعت که بدون حق، کسی را در دل حظ و مقدار باشد. حامد اسود گفت: با خواص در سفر بودم. به جایی رسيدم که آنجا ماران بسيار بودند. وی رکوه بنهاد و بنشست. چون شب آمد، ماران بیرون آمدند. شيخ را آواز دادم و گفتم: خدا را ياد کن. همچنان کرد و ماران همه بازگشتند. بر اين حال همانجا شب بگذاشتم. چون روز شد نگاه کردم، ماری بر شيخ حلقه کرده بود. گفتم: يا شيخ، تو ندانستی؟ گفت: هرگز مرا شبی از دوش خوش تر نبوده است.
مریدی نقل کرد که با خواص در باديه بودم. هفت روز بر يک حال همی رفتيم، چون روز هشتم بود، ضعيف شديم. شيخ مرا گفت: کدام دوست داری، آب يا طعام؟ گفتم آب. گفت: اينک پشت تو است، بخور. بازنگرستم آبی ديدم چون شير تازه و بخوردم و طهارت کردم و او همی نگريست و آنجا نيامد چون فارغ شدم خواستم که مقداری بردارم. مرا گفت: دست بدار که آن آب از آن نيست که یتوان برداشت.
گفت: وقتی در سفر بودم به ويرانی در شدم. شب بود. شيری عظيم ديدم و بترسيدم. هاتفی آواز داد: مترس که هفتاد هزار فرشته با توست، تو را نگه میدارند. و گفت: وقتی در راه مکه شخصی ديدم عظيم منکر، گفتم تو کيستی؟ گفت: من پریام. گفتم: کجا میشوی؟ گفت: به مکه. گفتم: بیزاد و راحله؟ گفت: از ما نيز کس بود که بر توکل برود چنانکه از شما. گفتم: توکل چيست گفت: از خدای تعالی فراستدن.
ابوالحسن علوی میگوید که ابراهیم شبی به من گفت: به جایی خواهم رفت، با من مساعدت میکنی. گفتم: تا به خانه شوم و نعلين در پا کنم. چون به خانه شدم خايگينه ساخته بودند. مقداری بخوردم و بازگشتم تا به او رسيدم. آبی پيش آمد و او پا بر آب نهاد و رفت. من نيز پا فرو نهادم اما به آب فرو رفتم. شيخ روی از پس کرد و گفت: تو خايگينه بر پای بستهای؟ گفتم: ندانم کدام از اين دو عجیبتر بود. بر روی آب رفتن يا سرّ من بدانستن. نقل است که گفت: مرا از خدا عمر ابدی میبايد در دنيا تا همه خلق در نعمت بهشت مشغول شوند و حق را فراموش کنند و من در بلای دنيا به حفظ آداب شريعت قيام نمايم و حق را ياد کنم.
عروج ملکوتی
وی در مسجد جامع ری وفات یافت. یوسف بن حسین رازی (از عرفای آن عصر) امر تغسیل او را عهدهدار شد و او را زیر حصار طبرک به خاک سپردند. وفات او را اکثر مؤلفان در سال ۲۹۱ قمری نوشتهاند.




دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.