زندگینامه لقمان حکیم
به نام آفریننده عشق
لقمان حکیم از حکیمانی است که اصلش حبشی بوده و قرنها پیش از اسلام در روزگار داود پیغمبر (ع)، میزیسته است. وی از شخصیتهای بزرگ قرآنی است که خداوند در قرآن کریم، به نیکی از وی یاد نموده و پند و اندرزهای ارزشمند او به فرزندش، در قرآن کریم و روایات متعددی نقل شده است. سورهای نیز در قرآن، به نام وی است.
ویژگی ها
درباره لقمان اختلاف کردهاند: برخی گفتهاند: حکیم بوده و مقام نبوت را نائل نگشته است. بعضی او را پیامبر دانسته و حکمت را که در قرآن صفت وی آمده است به نبوت تفسیر نمودهاند. یکی از دوستانش به وی گفت: مگر نه تو با ما چوپانی میکردی، این حکمت و دانش را از کجا و به چه سبب به دست آوردی؟! وی گفت: نخست خواست خداوند و اندازه گیری او، و دیگر صفاتی که در من وجود داشت و همان زمینه ساز لطف خدا گردید، و آنها عبارتند از: امین بودن، راستگو بودن و سکوت نمودن از آن چه که مرا سودی نباشد.
بخشی از اندرزهای لقمان در قرآن ذکر گردیده است:
ظلم عظیم: هنگامی که لقمان به فرزند خود، که وی را پند میداد، گفت: خدا را به یکتایی بپذیر و هیچ کس و هیچ چیز را شریک او مگیر که شرک به خدا ستم و ناروا و ناشایستی بس بزرگ است. لقمان دورانی به بردگی روزگار میگذرانید که او را به اسارت از حبشه به بیت المقدس آورده بودند. روزی مولایش او را بخواند و به وی گفت: گوسفندی ذبح کن و بهترین دو عضوش را به نزد من آر. وی به دستور عمل نمود و دل و زبان گوسفند را به نزد مولا آورد. روز دیگر او را گفت گوسفندی بسمل کن و پستترین دو عضو آن را برای من بیاور. وی گوسفند را بکشت و دوباره زبان و دل آن را به حضور ارباب خویش آورد. ارباب سبب پرسید، وی گفت: آری، اگر این دو عضو پاک و سالم بودند بهترین عضو و اگر ناپاک و پلید بودند بدترین عضو خواهند بود.
جواب از زشت رویی: او را گفتند: چه زشت رویی؟! گفت: بر نقش (چهره) عیب میگیری یا چهره نگار را معیوب میدانی؟!
حکمت نیکو: گویند: روزی لقمات بر داود (ع) وارد شد، در حالیکه وی به ساختن زره مشغول بود و آهن به امر خداوند در دست داود هم چون موم نرم مینمود، در حالیکه وی به شگفت آمده بود، خواست از او بپرسد: چه میکنی؟ ولی حکمت، او را از این پرسش بازداشت و هم چنان ساکت ماند تا آن که داود (ع) آن را تمام کرد و بپوشید و خود گفت: نیکو پوشاکی است در جنگ. لقمان گفت: سکوت نیکو حکمتی است ولی کسانی که بدان پایبند بودند اندکند. داود گفت: آری سزد که ترا حکیم بخوانند.
نصیحت به فرزند: در کتاب «من لا یحضره الفقیه» آمده که لقمان به فرزندش گفت: ای فرزندم! همانا دنیا دریایی ژرف است که خلق بسیار در آن به هلاکت رسیدهاند، پس کشتی خویش را در آن ایمان به خدا، بادبانش را توکل بر خدا و توشه ات را در آن خدای ترسی قرار ده، که اگر نجات یافتی به رحمت خدا بود و اگر به غرقاب هلاکت رسیدی بر اثر گناهانت باشد.
ای پسرم! در هر سختی صبر و شکیبائی را پیشه خویش ساز و به وجود خدا یقین داشته باش و با هوای نفست بجنگ و بدان که شرافت، زهد و شفقت در صبر است، که چون بر محرمات الهی صبر کردی و به زخارف دنیوی وقعی ننهادی و مصائب دنیا را به چیزی نگرفتی، هیچ چیزی به نزد تو محبوبتر و بهتر از مرگ نباشد و پیوسته در انتظار آن باشی.
ای پسرک من! به کارهای خیر روی آور و از اعمال شر اجتناب ورز که خیر خاموش کننده شر است و آن کس که گوید: شر به شر خاموش میشود دروغ گفته است، زیرا اگر آتشی به کنار آتشی دیگر بیفروزی بر اشتعال آن بیفزاید، پس آن چه شر را فرو مینشاند اعمال خیر است، همان گونه که خاموش کننده آتش، آب است.
ای پسرک من! امر به معروف و نهی از منکر کن و بر مصائب روزگار صبور باش و پیش از آن که تو را حسابرسی کنند به محاسبه خویش بپرداز و راه خطا از صواب تشخیص ده تا از لغزش مصون مانی. پیوسته گناهان را پیش چشم دار و اعمال نیکت را پشت سر قرار ده و از گناهان به خدا پناه ببر و اعمال خویش را حقیر شمار.
ای پسرک من! خدای را مطیع باش که هر آن کس خدای را اطاعت کند خداوند وی را از شر مخلوقین در پناه خویش بدارد. به دنیا اعتماد مورز و دل خود را بدان مشغول مساز. بر بلایا صبور باش و مصائب خویش را پنهان دار، که کتمان مصائب و بلایا گنجی است از گنجهای نیکی و ذخیرهای است برای روز معاد، و به اندک قانع باش و به آنچه مقدر است شاکر، به روزی دیگران چشم مدوز که این صفت تو را تباه خواهد نمود. اندرون را از طعام خالی دار و تا توانی از حکمت آکنده ساز. با حکما مجالست کن و از سخنانشان پند گیر که دانش تو را بیفزاید. زنهار که سخنان حکمت آمیز در نزد نا اهلان عرضه کنی و یا از اهل آن دریغ داری.
مزاح مکن و جدال مورز و در حال سکوت به یاد خدا باش و اگر سخن گویی جز از حکمت مگوی و به اندک چیزی شادمان مشو که دلیل بر سست عنصری تو باشد. شخص شقاوت شعار، اگر سخن گوید سخنش او را به وقاحت کشد و اگر سکوت کند به فضاحت منتهی گردد، اگر بی نیاز شود طغیان کند و اگر تهی دست شود از رحمت حق نومید گردد. اگر شاد شود شرارت پیشه کند و اگر قدرتمند گردد فحاش و وقیح شود و اگر مغلوب گردد به زودی قبول خواری کند و چون به گریه آغازد، عربده کشد.
اگر چیزی از او بخواهند بخل ورزد و اگر چیزی از او دریغ بدارند، تندی کند. اگر عطا کند منت نهد و اگر به وی عطا نمایند، سپاس نگزارد. اگر رازی با وی در میان نهند فاش سازد و اگر خود اسرارش را به نزد تو گوید، تو را متهم سازد. اگر با تو همراه بود رنجورت سازد و اگر از او کناره کنی آسودهات نگذارد.
اگر عالم باشی نادان شقی با تو تکبر ورزد و اگر جاهل باشی مسخرهات کند، اگر قوی باشی با تو مدارا کند و اگر ضعیف باشی حمله آرد. دانش را شرط انسانیت نداند و علم را جزء صفات نیکو نشمرد. انسان جاهل شقاوتمند به جامه کهنه میماند که اگر از یک سمت آن را رفو کنی سمت دیگرش بشکافد، و به شیشه شکسته میماند که نه متصل گردد و نه قبول وصله کند. بدان ای پسرک من، از جمله اخلاق حکیم و انسان سعادتمند، وقار، آرامش، دور اندیشی، نیکی، عدالت، حلم، وزانت، احسان، دانش، پرهیزکاری و خداترسی است. از گنهکار در گذرد و با زیر دست، فروتنی کند.
حماد گوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم: لقمان که بود و حکمتش که قرآن از آن یاد میکند چه بود؟ فرمود: به خدا سوگند حکمتی که لقمان به دست آورد، بر اثر مال و مقام و ایل و تبار یا نیروی جسمی و جمال نبود، بلکه وی مردی بود که سر به طاعت پروردگار داشت و از محرمات اجتناب مینمود. ساکت، آرام، ژرفنگر، طویل الفکر و تیزبین بود، به پندگیری (از دیدنیها و شنیدنیهای خود از پند دیگران) بینیاز بود، هرگز در روز نمیخفت و کسی او را در حال قضای حاجت ندید که وی بسی مستتر و متحفظ بود. هرگز بر چیزی نمیخندید که مبادا به گناه افتد و ابدا خشم نمینمود و با کسی شوخی نمیکرد و هیچ گاه از روی آوردن دنیا، شاد نگشت و از پشت کردن آن، غمگین نشد. وی با زنان متعدد، ازدواج نمود و فرزندان بسیار داشت و بیشتر آنها در حال حیات او، بمردند و بر مرگ هیچ یک نگریست.
هرگاه از جایی میگذشت که میدید دو نفر در نزاعند، آن دو را آشتی میداد، چون سخنی از کسی میشنید که مورد پسندش بود، از او توضیح میخواست و از آن سخن بهره میبرد. گوینده، هر کسی که بود، به هویت و شخصیت او کاری نداشت، با فقها و دانشمندان بسیار مجالست مینمود و هر گاه به دانشمندی که پست قضاوت داشت بر میخورد به او مینگریست و بر حالش میگریست، که به آزمایشی سخت و سنگین مبتلی گشته، بر ملوک و سلاطین اظهار تاثر و ترحم مینمود، که بیچاره فریب خورده و خویشتن را تباه ساختهاند.
خداوند جمعی از ملائکه را به نزد وی فرستاد که آیا موافقی که خداوند تو را در زمین خلیفه خویش سازد و میان مردم به حکم او داوری کنی؟ لقمان گفت: اگر خداوند به من امر فرموده، سمعا و طاعتا، چه اگر او فرمان دهد مرا یاری کند و راهنمائیم نماید و از خطا مصونم دارد، و اگر این امر را به اختیار خودم وا گذاشته، آزادی، عافیت و سبکباری را ترجیح میدهم. ملائکه گفتند: به چه سبب این پست را نپذیری؟ گفت: بدین جهت که قضاوت از سنگین ترین بارهای دین است و فتنه و آزمایش در آن بسیار و درهای ظلم و تجاوز از هر طرف به سویش باز است و اگر قاضی راه آن را خطا کند راه بهشت را خطا کرده. ملائکه از حکمت و دانش او به شگفت آمدند و خداوند نیز از منطق او خوشنود گشت.
از امام کاظم علیه السلام رسیده که لقمان به فرزندش میگفت: ای فرزندم، دنیا دریایی است که بسی نسلها در آن غرق گشته، پس کشتی تو در این دریا، تقوی و پل عبورت، ایمان به خدا و بادبان کشتیت توکل بر او بود؛ باشد که از این دریای ژرف نجات یابی و گمان نکنم نجات یابی. ای فرزندم، چرا مردم از پیامد اعمال خویش که خدا از آن خبر داده نمیهراسند در حالی که هر روزه از عمرشان کاسته میشود؟ چرا آماده آینده خویش نمیگردند، در صورتی که عمرشان رو به زوال است؟! ای فرزندم بیش از قدر کفاف، از مال دنیا میندوز و آن چنان در دنیا فرو مرو که به آخرتت زیان زند و به طور کلی دنیا را رها مساز که سربار دیگران باشی.
در حدیث از امام باقر علیه السلام آمده است: از جمله مواعظ لقمان به فرزندش این بود: ای فرزندم، اگر در مرگ شک داری، خواب را از خود بردار و نخواهی توانست (که خواب اختیاری نباشد) و اگر از زنده شدن پس از مرگ (و قیامت) شک داری بیدار شدن را از خود بردار که آن نیز نتوانی، پس بدان که تو در اختیار خودت نباشی و در اختیار دیگری زندگی میکنی و خواب به منزله مرگ و بیداری به منزله زنده شدن پس از مرگ است.
در کتاب روضة الصفا آمده است: باعث آزادی لقمان این بود که سالی مولایش به او دستور داد در مزرعه کنجد بکار. وقتی بعد از مدتی به مزرعه رفت دید لقمان جو کاشته است. او را خواست و گفت: چرا چنین کردی؟! جواب داد: تصور کردم از جو کاشتن، می توان کنجد به دست آورد. خواجه گفت: منشا این تصویر باطل چیست؟ لقمان گفت: زیرا میبینم تو با وجود کارهای زشت، امید بهشت داری؛ با خود اندیشیدم اگر افعال و کارهای زشت و ناپسند، نتیجه مغفرت و آمرزش دارد، پس از جو هم می توان کنجد به دست آورد. مولا از این تذکر بیدار شد و از کارهای زشت دست برداشت و او را آزاد کرد.
لقمان حکیم برای اینکه فرزند خود را از توقع مدح و تمجید مردم رهایی بخشد و ضمیر او را از این اندیشه ناشدنی خالی کند، در وصیت خود به وی فرمود: دلبسته به رضای مردم و مدح و ذم آنان مباش که این نتیجه حاصل نمیشود، هر قدر هم آدمی در تحصیل آن بکوشد و نهایت درجه قدرت خویش را در تحقق بخشیدن به آن اعمال نماید. فرزند به لقمان گفت: معنای کلام شما چیست؟ دوست دارم برای آن مثال یا عملی را به من ارائه نمایی.
پدر و پسر از منزل خارج شدند و درازگوشی را با خود آوردند. لقمان سوار شد و پسر پیاده پشت سرش حرکت می کرد. چند نفر در رهگذر به لقمان و فرزندش برخورد نمودند. گفتند: این مرد قسی القلب و کم عاطفه را ببین که خود سوار شده و بچه خویش را پیاده از پی خود میبرد. لقمان به فرزند گفت: سخن اینان را شنیدی که سوار بودن من و پیاده بودن تو را بد، تلقی نمودند؟ به فرزند خود گفت: تو سوار شو و من پیاده میآیم.
پسر سوار شد و لقمان پیاده به راه افتاد. طولی نکشید که عده ای در رهگذر رسیدند. گفتند: این چه پدر بدی است و این چه پسر بدی! اما بدی پدر از این جهت است که فرزند را خوب تربیت نکرده، او سوار است و پدر پیاده از پی اش می رود با آنکه پدر به احترام و سوار شدن شایسته تر است. پدر این پسر را عاق نموده و هر دو در کار خود بد کردهاند. لقمان گفت: سخن اینان را شنیدی؟ گفت: بلی! فرمود: اینک هر دو نفر سوار می شویم. سوار شدند. گروه دیگری رسیدند، گفتند: در دل این دو، رحمت و مودت نیست. این هر دو سوار شدهاند، پشت حیوان را قطع می کنند و فوق طاقتش بر حیوان تحمیل نمودهاند. لقمان به فرزند خود فرمود: شنیدی؟ عرض کرد: بلی! فرمود: اینک مرکب را خالی می بریم و خودمان پیاده راه را طی می کنیم.
عده ای گذر کردند و گفتند: این عجیب است که خودشان پیاده می روند و مرکب را خالی رها کردهاند و هر دو را در این کار مذمت نمودند. در این موقع لقمان به فرزندش فرمود: آیا برای انسان با تدبیر به منظور جلب رضای مردم، محلی برای اعمال حیله و تدبیر باقی است؟ پس توجه خود را از آنان قطع نما و در اندیشه رضای خداوند باش!
خداوند با توجه به جمیع اعمال و مواعظ و فرموده های لقمان، عقل و منطقش را آفرین گفت. شب هنگام در حالی که او با توجه به ملکوت اعلی به خواب رفت خداوند فرشتگان را فرمود تا خلعتی از معرفت و حکمت پیراسته و سراپای لقمان را بدان بیاراستند و کانون وجودش به نور دانش و بینش افروخته شد و چشمه علم و معرفت از درون سینهاش تابان گشت دیده از خواب ناز گشود در حالی که در جهان احدی چون او حکیم نبود. پیامبر اکرم (ص) در حدیثی فرمودند: به حق می گویم که لقمان، پیامبر نبود، ولی بندهای بود که بسیار فکر میکرد، ایمان و یقینش عالی بود، خدا را دوست می داشت و خدا نیز او را دوست می داشت و نعمت حکمت به او ارزانی فرمود.
عروج ملکوتی
آوردهاند که روزی لقمان با پسر خویش در عیش نشسته بود، همین که آثار مرگ بر او ظاهر گردید به گریه آغازید؛ پسر گفت: ای پدر گریه تو از خوف مرگ است یا حرص دنیا؟ گفت: هیچ کدام؛ گریه من برای آن است که در پیش روی خود بیابان هولناک و عقبات طولانی و بار گران میبینم با نداشتن زاد و راحله، و ندانم که این بار گران از دوشم بر دارند یا با آن به سوی دوزخ رهسپار گردم. ابراهیم ادهم گوید: قبر لقمان میان مسجد لقمه (از شهرهای فلسطین) و بازار امروز است. علاوه بر قبر لقمان، قبور هفتاد تن از انبیاء عظام که پس از لقمان وفات کردهاند در آنجا است، جهتش آن اسا که بنی اسرائیل، انبیا را از نزد خود اخراج و در رمله محصور کردند و در آنجا بودند تا همگی از گرسنگی هلاک شدند.