زندگینامه لقمان حکیم

 

به نام آفریننده عشق

 

لقمان حکیم از حکیمانی است که اصلش حبشی بوده و قرن‌‌ها پیش از اسلام در روزگار داود پیغمبر (ع)، می‌‌زیسته است. وی از شخصیت‌های بزرگ قرآنی است که خداوند در قرآن کریم، به نیکی از وی یاد نموده و پند و اندرزهای ارزشمند او به فرزندش، در قرآن کریم و روایات متعددی نقل شده است. سوره‌ای نیز در قرآن، به نام وی است.

 

ویژگی ها

درباره لقمان اختلاف کرده‌اند: برخی گفته‌اند: حکیم بوده و مقام نبوت را نائل نگشته است. بعضی او را پیامبر دانسته و حکمت را که در قرآن صفت وی آمده است به نبوت تفسیر نموده‌اند. یکی از دوستانش به وی گفت: مگر نه تو با ما چوپانی می‌کردی، این حکمت و دانش را از کجا و به چه سبب به دست آوردی؟! وی گفت: نخست خواست خداوند و اندازه گیری او، و دیگر صفاتی که در من وجود داشت و همان زمینه ساز لطف خدا گردید، و آنها عبارتند از: امین بودن، راستگو بودن و سکوت نمودن از آن چه که مرا سودی نباشد.

بخشی از اندرزهای لقمان در قرآن ذکر گردیده است:

ظلم عظیم: هنگامی که لقمان به فرزند خود، که وی را پند می‌داد، گفت: خدا را به یکتایی بپذیر و هیچ‌ کس و هیچ چیز را شریک او مگیر که شرک به خدا ستم و ناروا و ناشایستی بس بزرگ است. لقمان دورانی به بردگی روزگار می‌گذرانید که او را به اسارت از حبشه به بیت المقدس آورده بودند. روزی مولایش او را بخواند و به وی گفت: گوسفندی ذبح کن و بهترین دو عضوش را به نزد من آر. وی به دستور عمل نمود و دل و زبان گوسفند را به نزد مولا آورد. روز دیگر او را گفت گوسفندی بسمل کن و پست‌ترین دو عضو آن را برای من بیاور. وی گوسفند را بکشت و دوباره زبان و دل آن را به حضور ارباب خویش آورد. ارباب سبب پرسید، وی گفت: آری، اگر این دو عضو پاک و سالم بودند بهترین عضو و اگر ناپاک و پلید بودند بدترین عضو خواهند بود.

جواب از زشت‌ رویی: او را گفتند: چه زشت رویی؟! گفت: بر نقش (چهره) عیب می‌گیری یا چهره نگار را معیوب می‌دانی؟!

حکمت نیکو: گویند: روزی لقمات بر داود (ع) وارد شد، در حالیکه وی به ساختن زره مشغول بود و آهن به امر خداوند در دست داود هم چون موم نرم می‌نمود، در حالیکه وی به شگفت آمده بود، خواست از او بپرسد: چه می‌کنی؟ ولی حکمت، او را از این پرسش بازداشت و هم چنان ساکت ماند تا آن که داود (ع) آن را تمام کرد و بپوشید و خود گفت: نیکو پوشاکی است در جنگ. لقمان گفت: سکوت نیکو حکمتی است ولی کسانی که بدان پایبند بودند اندکند. داود گفت: آری سزد که ترا حکیم بخوانند.

نصیحت به فرزند: در کتاب «من لا یحضره الفقیه» آمده که لقمان به فرزندش گفت: ‌ای فرزندم! همانا دنیا دریایی ژرف است که خلق بسیار در آن به هلاکت رسیده‌اند، پس کشتی خویش را در آن ایمان به خدا، بادبانش را توکل بر خدا و توشه ات را در آن خدای ترسی قرار ده، که اگر نجات یافتی به رحمت خدا بود و اگر به غرقاب هلاکت رسیدی بر اثر گناهانت باشد.

‌ای پسرم! در هر سختی صبر و شکیبائی را پیشه خویش ساز و به وجود خدا یقین داشته باش و با هوای نفست بجنگ و بدان که شرافت، زهد و شفقت در صبر است، که چون بر محرمات الهی صبر کردی و به زخارف دنیوی وقعی ننهادی و مصائب دنیا را به چیزی نگرفتی، هیچ چیزی به نزد تو محبوب‌تر و بهتر از مرگ نباشد و پیوسته در انتظار آن باشی.

‌ای پسرک من! به کارهای خیر روی آور و از اعمال شر اجتناب ورز که خیر خاموش کننده شر است و آن کس که گوید: شر به شر خاموش می‌شود دروغ گفته است، زیرا اگر آتشی به کنار آتشی دیگر بیفروزی بر اشتعال آن بیفزاید، پس آن چه شر را فرو می‌نشاند اعمال خیر است، همان گونه که خاموش کننده آتش، آب است.

‌ای پسرک من! امر به معروف و نهی از منکر کن و بر مصائب روزگار صبور باش و پیش از آن که تو را حسابرسی کنند به محاسبه خویش بپرداز و راه خطا از صواب تشخیص ده تا از لغزش مصون مانی. پیوسته گناهان را پیش چشم دار و اعمال نیکت را پشت سر قرار ده و از گناهان به خدا پناه ببر و اعمال خویش را حقیر شمار.

‌ای پسرک من! خدای را مطیع باش که هر آن کس خدای را اطاعت کند خداوند وی را از شر مخلوقین در پناه خویش بدارد. به دنیا اعتماد مورز و دل خود را بدان مشغول مساز. بر بلایا صبور باش و مصائب خویش را پنهان دار، که کتمان مصائب و بلایا گنجی است از گنج‌های نیکی و ذخیره‌ای است برای روز معاد، و به اندک قانع باش و به آنچه مقدر است شاکر، به روزی دیگران چشم مدوز که این صفت تو را تباه خواهد نمود. اندرون را از طعام خالی دار و تا توانی از حکمت آکنده ساز. با حکما مجالست کن و از سخنانشان پند گیر که دانش تو را بیفزاید. زنهار که سخنان حکمت آمیز در نزد نا اهلان عرضه کنی و یا از اهل آن دریغ داری.

مزاح مکن و جدال مورز و در حال سکوت به یاد خدا باش و اگر سخن گویی جز از حکمت مگوی و به اندک چیزی شادمان مشو که دلیل بر سست عنصری تو باشد. شخص شقاوت شعار، اگر سخن گوید سخنش او را به وقاحت کشد و اگر سکوت کند به فضاحت منتهی گردد، اگر بی نیاز شود طغیان کند و اگر تهی دست شود از رحمت حق نومید گردد. اگر شاد شود شرارت پیشه کند و اگر قدرتمند گردد فحاش و وقیح شود و اگر مغلوب گردد به زودی قبول خواری کند و چون به گریه آغازد، عربده کشد.

اگر چیزی از او بخواهند بخل ورزد و اگر چیزی از او دریغ بدارند، تندی کند. اگر عطا کند منت نهد و اگر به وی عطا نمایند، سپاس نگزارد. اگر رازی با وی در میان نهند فاش سازد و اگر خود اسرارش را به نزد تو گوید، تو را متهم سازد. اگر با تو همراه بود رنجورت سازد و اگر از او کناره کنی آسوده‌ات نگذارد.

اگر عالم باشی نادان شقی با تو تکبر ورزد و اگر جاهل باشی مسخره‌ات کند، اگر قوی باشی با تو مدارا کند و اگر ضعیف باشی حمله آرد. دانش را شرط انسانیت نداند و علم را جزء صفات نیکو نشمرد. انسان جاهل شقاوتمند به جامه کهنه می‌ماند که اگر از یک سمت آن را رفو کنی سمت دیگرش بشکافد، و به شیشه شکسته می‌ماند که نه متصل گردد و نه قبول وصله کند. بدان ای پسرک من، از جمله اخلاق حکیم و انسان سعادتمند، وقار، آرامش، دور اندیشی، نیکی، عدالت، حلم، وزانت، احسان، دانش، پرهیزکاری و خداترسی است. از گنهکار در گذرد و با زیر دست، فروتنی کند.

حماد گوید: از امام صادق علیه‌ السلام پرسیدم: لقمان که بود و حکمتش که قرآن از آن یاد می‌کند چه بود؟ فرمود: به خدا سوگند حکمتی که لقمان به دست آورد، بر اثر مال و مقام و ایل و تبار یا نیروی جسمی و جمال نبود، بلکه وی مردی بود که سر به طاعت پروردگار داشت و از محرمات اجتناب می‌نمود. ساکت، آرام، ژرفنگر، طویل الفکر و تیزبین بود، به پندگیری (از دیدنی‌ها و شنیدنی‌های خود از پند دیگران) بی‌نیاز بود، هرگز در روز نمی‌خفت و کسی او را در حال قضای حاجت ندید که وی بسی مستتر و متحفظ بود. هرگز بر چیزی نمی‌خندید که مبادا به گناه افتد و ابدا خشم نمی‌نمود و با کسی شوخی نمی‌کرد و هیچ گاه از روی آوردن دنیا، شاد نگشت و از پشت کردن آن، غمگین نشد. وی با زنان متعدد، ازدواج نمود و فرزندان بسیار داشت و بیشتر آنها در حال حیات او، بمردند و بر مرگ هیچ یک نگریست.

هرگاه از جایی می‌گذشت که می‌دید دو نفر در نزاعند، آن دو را آشتی می‌داد، چون سخنی از کسی می‌شنید که مورد پسندش بود، از او توضیح می‌خواست و از آن سخن بهره می‌برد. گوینده، هر کسی که بود، به هویت و شخصیت او کاری نداشت، با فقها و دانشمندان بسیار مجالست می‌نمود و هر گاه به دانشمندی که پست قضاوت داشت بر می‌خورد به او می‌نگریست و بر حالش می‌گریست، که به آزمایشی سخت و سنگین مبتلی گشته، بر ملوک و سلاطین اظهار تاثر و ترحم می‌نمود، که بیچاره فریب خورده و خویشتن را تباه ساخته‌اند.

خداوند جمعی از ملائکه را به نزد وی فرستاد که آیا موافقی که خداوند تو را در زمین خلیفه خویش سازد و میان مردم به حکم او داوری کنی؟ لقمان گفت: اگر خداوند به من امر فرموده، سمعا و طاعتا، چه اگر او فرمان دهد مرا یاری کند و راهنمائیم نماید و از خطا مصونم دارد، و اگر این امر را به اختیار خودم وا گذاشته، آزادی، عافیت و سبکباری را ترجیح می‌دهم. ملائکه گفتند: به چه سبب این پست را نپذیری؟ گفت: بدین جهت که قضاوت از سنگین‌ ترین بارهای دین است و فتنه و آزمایش در آن بسیار و درهای ظلم و تجاوز از هر طرف به سویش باز است و اگر قاضی راه آن را خطا کند  راه بهشت را خطا کرده. ملائکه از حکمت و دانش او به شگفت آمدند و خداوند نیز از منطق او خوشنود گشت.

از امام کاظم علیه‌ السلام رسیده که لقمان به فرزندش می‌گفت: ‌ای فرزندم، دنیا دریایی است که بسی نسل‌ها در آن غرق گشته، پس کشتی تو در این دریا، تقوی و پل عبورت، ایمان به خدا و بادبان کشتیت توکل بر او بود؛ باشد که از این دریای ژرف نجات یابی و گمان نکنم نجات یابی. ای فرزندم، چرا مردم از پیامد اعمال خویش که خدا از آن خبر داده نمی‌هراسند در حالی که هر روزه از عمرشان کاسته می‌شود؟ چرا آماده آینده خویش نمی‌گردند، در صورتی که عمرشان رو به زوال است؟! ‌ای فرزندم بیش از قدر کفاف، از مال دنیا میندوز و آن چنان در دنیا فرو مرو که به آخرتت زیان زند و به طور کلی دنیا را رها مساز که سربار دیگران باشی.

در حدیث از امام باقر علیه‌ السلام آمده است: از جمله مواعظ لقمان به فرزندش این بود: ‌ای فرزندم، اگر در مرگ شک داری، خواب را از خود بردار و نخواهی توانست (که خواب اختیاری نباشد) و اگر از زنده شدن پس از مرگ (و قیامت) شک داری بیدار شدن را از خود بردار که آن نیز نتوانی، پس بدان که تو در اختیار خودت نباشی و در اختیار دیگری زندگی می‌کنی و خواب به منزله مرگ و بیداری به منزله زنده شدن پس از مرگ است.

در کتاب روضة الصفا آمده است: باعث آزادی لقمان این بود که سالی مولایش به او دستور داد در مزرعه کنجد بکار. وقتی بعد از مدتی به مزرعه رفت دید لقمان جو کاشته است. او را خواست و گفت: چرا چنین کردی؟! جواب داد: تصور کردم از جو کاشتن، می توان کنجد به دست آورد. خواجه گفت: منشا این تصویر باطل چیست؟ لقمان گفت: زیرا می‌بینم تو با وجود کارهای زشت، امید بهشت داری؛ با خود اندیشیدم اگر افعال و کارهای زشت و ناپسند، نتیجه مغفرت و آمرزش دارد، پس از جو هم می توان کنجد به دست آورد. مولا از این تذکر بیدار شد و از کارهای زشت دست برداشت و او را آزاد کرد.

لقمان حکیم برای اینکه فرزند خود را از توقع مدح و تمجید مردم رهایی بخشد و ضمیر او را از این اندیشه ناشدنی خالی کند، در وصیت خود به وی فرمود: دلبسته به رضای مردم و مدح و ذم آنان مباش که این نتیجه حاصل نمی‌شود، هر قدر هم آدمی در تحصیل آن بکوشد و نهایت درجه قدرت خویش را در تحقق بخشیدن به آن اعمال نماید. فرزند به لقمان گفت: معنای کلام شما چیست؟ دوست دارم برای آن مثال یا عملی را به من ارائه نمایی.

پدر و پسر از منزل خارج شدند و درازگوشی را با خود آوردند. لقمان سوار شد و پسر پیاده پشت سرش حرکت می کرد. چند نفر در رهگذر به لقمان و فرزندش برخورد نمودند. گفتند: این مرد قسی القلب و کم عاطفه را ببین که خود سوار شده و بچه خویش را پیاده از پی خود می‌برد. لقمان به فرزند گفت: سخن اینان را شنیدی که سوار بودن من و پیاده بودن تو را بد، تلقی نمودند؟ به فرزند خود گفت: تو سوار شو و من پیاده می‌آیم.

پسر سوار شد و لقمان پیاده به راه افتاد. طولی نکشید که عده ای در رهگذر رسیدند. گفتند: این چه پدر بدی است و این چه پسر بدی! اما بدی پدر از این جهت است که فرزند را خوب تربیت نکرده، او سوار است و پدر پیاده از پی اش می رود با آنکه پدر به احترام و سوار شدن شایسته تر است. پدر این پسر را عاق نموده و هر دو در کار خود بد کرده‌اند. لقمان گفت: سخن اینان را شنیدی؟ گفت: بلی! فرمود: اینک هر دو نفر سوار می شویم. سوار شدند. گروه دیگری رسیدند، گفتند: در دل این دو، رحمت و مودت نیست. این هر دو سوار شده‌اند، پشت حیوان را قطع می کنند و فوق طاقتش بر حیوان تحمیل نموده‌اند. لقمان به فرزند خود فرمود: شنیدی؟ عرض کرد: بلی! فرمود: اینک مرکب را خالی می بریم و خودمان پیاده راه را طی می کنیم.

عده ای گذر کردند و گفتند: این عجیب است که خودشان پیاده می روند و مرکب را خالی رها کرده‌اند و هر دو را در این کار مذمت نمودند. در این موقع لقمان به فرزندش فرمود: آیا برای انسان با تدبیر به منظور جلب رضای مردم، محلی برای اعمال حیله و تدبیر باقی است؟ پس توجه خود را از آنان قطع نما و در اندیشه رضای خداوند باش!

خداوند با توجه به جمیع اعمال و مواعظ و فرموده های لقمان، عقل و منطقش را آفرین گفت. شب هنگام در حالی که او با توجه به ملکوت اعلی به خواب رفت خداوند فرشتگان را فرمود تا خلعتی از معرفت و حکمت پیراسته و سراپای لقمان را بدان بیاراستند و کانون وجودش به نور دانش و بینش افروخته شد و چشمه علم و معرفت از درون سینه‌اش تابان گشت دیده از خواب ناز گشود در حالی که در جهان احدی چون او حکیم نبود. پیامبر اکرم (ص) در حدیثی فرمودند: به حق می گویم که لقمان، پیامبر نبود، ولی بنده‌ای بود که بسیار فکر می‌کرد، ایمان و یقینش عالی بود، خدا را دوست می داشت و خدا نیز او را دوست می داشت و نعمت حکمت به او ارزانی فرمود.

 

عروج ملکوتی

آورده‌اند که روزی لقمان با پسر خویش در عیش نشسته بود، همین که آثار مرگ بر او ظاهر گردید به گریه آغازید؛ پسر گفت: ‌ای پدر گریه تو از خوف مرگ است یا حرص دنیا؟ گفت: هیچ کدام؛ گریه من برای آن است که در پیش روی خود بیابان هولناک و عقبات طولانی و بار گران می‌بینم با نداشتن زاد و راحله، و ندانم که این بار گران از دوشم بر دارند یا با آن به سوی دوزخ رهسپار گردم. ابراهیم ادهم گوید: قبر لقمان میان مسجد لقمه (از شهرهای فلسطین) و بازار امروز است. علاوه بر قبر لقمان، قبور هفتاد تن از انبیاء عظام که پس از لقمان وفات کرده‌اند در آنجا است، جهتش آن اسا که بنی اسرائیل، انبیا را از نزد خود اخراج و در رمله محصور کردند و در آنجا بودند تا همگی از گرسنگی هلاک شدند.

زندگینامه محمد بن ابراهیم ملاصدرا

 

به نام آفریننده عشق

 

صدرالدین محمد بن ابراهیم شیرازی (۹۸۰ – ۱۰۴۵ یا ۱۰۵۰ ه ق) معروف به ملاصدرا‌ و صدرالمتالهین‌، حکیم، عارف و از فلاسفه شیعه ایرانی در قرن یازدهم هجری قمری و بنیانگذار حکمت متعالیه بود.

 

ویژگی ها

پدر ملاصدرا ـ خواجه ابراهیم قوامی ـ سیاستمداری دانشمند و بسیار مؤمن بود و با وجود داشتن ثروت و عزت و مقام هیچ فرزندی نداشت ولی سرانجام بر اثر دعا و تضرع بسیار بدرگاه الهی، خداوند پسری به او داد که نام او را محمد (صدرالدین) گذاشتند (۹۷۹ ه ق./ ۱۵۷۱ م) و در عمل او را «صدرا» می‌خواندند و همین سبب شد که بعدها نیز ملقب به «ملا» یعنی دانشمند بزرگ شد و نام «ملاصدرا» معروفتر گردید و بر نام اصلی وی غلبه کرد. بنا به نقلی ملاصدرا در ظهر روز نهم جمادی الاولی سال ۹۸۰ ق متولد شد.

صدرالدین محمد، یکتا فرزند وزیر حاکم منطقه وسیع فارس، در بهترین شرایط یک زندگی اشرافی زندگی می‌کرد. برسم آن روزگار فرزندان اشراف در قصر خود و بوسیله معلّمان خصوصی و خانگی آموزش می‌دیدند. صدرا پسری بسیار باهوش، جدی، با انرژی، درس‌خوان و کنجکاو بود. در مدت کوتاهی تمام دروس مربوط به ادبیات زبان فارسی و عربی و هنر خط‌نویسی را فرا گرفت، حتی ممکن است به‌رسم قدیم سواری و شکار و فنون رزمی را هم آموخته باشد.

ریاضیات و نجوم و قدری پزشکی نیز از دروس نوجوانان بود. درس‌های دیگر او علم فقه و حقوق اسلامی و منطق و فلسفه بود که در این میان صدرای جوان ـ که هنوز به سن بلوغ نرسیده بود ـ از همه آن دانش‌ها مقداری آموخته ولی طبع او بیشتر به فلسفه و به‌ خصوص عرفان علاقمند بود. یادداشت‌هایی که از دوران جوانی او باقی مانده بخوبی علاقه او را به ادبیات عرفانی بخصوص اشعار فارسی فریدالدین عطار، جلال‌الدین مولوی و عراقی و نیز تصوف ابن عربی نشان می‌دهد.

خشی از این آموزش مسلماً در شیراز بوده ولی بخش عمده آن را ـ بظن قوی ـ در پایتخت آن زمان (شهر قزوین) گذرانده است، زیرا حاکم فارس پس از مرگ شاه که برادر او بود به سلطنت رسید و ناگزیر به قزوین رفت (۹۸۵ ق./ ۱۵۷۷ م) و بسیار بعید بنظر می‌رسد که وزیر و مشاور او به همراه او نرفته باشد یا رفته و فرزند یکدانه خود را با خود و خانواده نبرده باشد. بنابرین توجیه، صدرا در سن شش سالگی به همراه پدر به قزوین رفته و در کنار اساتید فراوانی که در همه رشته‌های علمی در آن شهر بودند به آموزش مقدماتی و متوسطه پرداخته و زودتر از دیگران به دوره عالی رسیده است.

ملاصدرا در قزوین با دو دانشمند و نابغه بزرگ، یعنی شیخ بهاءالدین عاملی و میرداماد ـ که نه فقط در زمان خود، که حتی طی چهار قرنی که از آنها گذشته، بی‌نظیر و سرآمد بوده‌اند ـ آشنا شد و به دروس آنان رفت. در ظرف مدتی کوتاه او نیز با نبوغ خود سرآمد شاگردان آنها گردید. شیخ بهاء نه فقط در علوم اسلامی (بویژه در فقه و حدیث و تفسیر و کلام و عرفان) متخصص بود بلکه در نجوم و ریاضیات نظری و مهندسی و معماری و پزشکی و برخی از علوم مرموز پنهانی فوق عادت هم استاد بود، ولی بنظر می‌رسد که بنابر عقاید صوفی منشانه خود فلسفه و کلام را درس نمی‌داده است.

میرداماد نابغه بزرگ دیگر، از همه دانش‌های روزگار خود باخبر بود ولی حوزه درس او به فقه و حدیث و بیشتر به فلسفه اختصاص داشت. وی در دو شاخه مشائی و اشراقی فلسفه اسلامی ممتاز و سرآمد بود و خود را همپایه ابن سینا و فارابی و استاد تمام فلاسفه پیرو آن دو می‌دانست. ملاصدرا بیشترین بهره خود را در فلسفه و عرفان از میرداماد گرفت و همواره او را مرشد و استاد حقیقی خود معرفی می‌کرد.
با انتقال پایتخت صفویه از قزوین به شهر اصفهان (سال ۱۰۰۶ ه ق./ ۱۵۹۸ م) (دو سال پس از تولد دکارت در دهه (۱۵۹۶)) شیخ بهاءالدین و میرداماد نیز به همراه شاگردان خود به این شهر آمدند و بساط تدریس خود را در آنجا گستردند. ملاصدرا که در آن زمان ۲۶ تا ۲۷ سال داشت، از تحصیل بی نیاز شده بود و خود در فکر یافتن مبانی جدیدی در فلسفه بود و مکتب معروف خود را پایه‌گذاری می‌کرد.

سرگذشت و زندگانی ملاصدرا بسیار تاریک و مبهم است؛ معلوم نیست که وی تا چه سالی در اصفهان بوده و پس از آن به کجا رفته است. بنظر می‌رسد که وی پیش از سال ۱۰۱۰ ه ق از اصفهان مهاجرت کرده و به شهر خود شیراز بازگشته است که در آنجا املاک و دارائی‌های پدرش قرار داشت و با وجود آنکه بسیاری از آنرا به فقرا می‌بخشید هنوز بخش‌هایی از آن املاک بصورت موقوفه امور خیریه در شیراز و فارس موجود است. زندگانی وی در شیراز و مهاجرت‌های پس از آن، دوره دیگری از زندگی ملاصدرا را تشکیل می‌دهد. ملاصدرا به احتمال قوی در حدود سال (۱۰۱۰ هـ/ ۱۶۰۲ م) به شهر خود شیراز بازگشته است. وی ثروت و املاک پدری بسیاری در شیراز داشت که ممکن است یکی از دلائل بازگشت او به شیراز، اداره آنها بوده است.

ملاصدرا که سرمایه‌ای بسیار و منبعی سرشار از دانش و به‌ویژه فلسفه داشت و خود او با نوآوری‌هایش آراء جدیدی را ابراز نموده بود، در شیراز بساط تدریس را گسترانده و از اطراف شاگردان بسیاری گرد او آمده بودند. اما رقبای او که مانند بسیاری از فیلسوفان و متکلمان، از فلاسفه پیش از خود تقلید می‌نمودند، و از طرفی موقعیت اجتماعی خود را نزد دیگران در خطر می‌دیدند یا بانگیزه دفاع از عقاید خود و شاید از روی حسادت، بنای بدرفتاری را با وی گذاشتند و آراء نو او را به مسخره گرفتند و به او توهین روا داشتند. این رفتارها و فشارها با روح لطیف ملاصدرا نمی‌ساخت و از طرفی ایمان و دین و تقوای او به او اجازه عمل متقابل و معامله بمثل را نمی‌داد، از اینرو از شیراز بصورت قهر بیرون آمد و به شهر قم رفت که در آن هنگام هنوز مرکز مهم علمی و فلسفی نشده بود.

ملاصدرا در خود شهر قم هم نماند و بسبب گرما و بدی آب و هوا و شاید دلایل اجتماعی مشابه شیراز به روستایی بنام کَهَکْ در نزدیک شهر قم منزل گزید و آثار خانه اشرافی او در آن روستا هنوز باقی است. آیت‌ الله سید ابوالحسن قزوینی در شرح حال ملاصدرا می‌نویسد: « پس از مراجعت به شیراز چنانچه عادت دیرینه ابنای عصر قدیم و حدیث همین است محسود بعضی از مدعیان علم قرار گرفت و به قدری مورد تعدی و ایذاء و اهانت آنان قرار گرفت كه در نتیجه از شیراز خارج و در نواحی قم در یكی از قُرا منزل گزید و به ریاضات شرعیه از ادای نوافل و مستحبات اعمال و صیام روز و قیام در شب، اوقات خود را صرف می‌نمود».

افسردگی و شکست روحی ملاصدرا سبب گردید که تا مدتی درس و بحث را رها کند و همانگونه که خود وی در مقدمه کتاب بزرگ خود ـ اسفار ـ گفته است، عمر خود را به عبادت و روزه و ریاضت بگذراند و از این فرصت جبری که زمانه برای وی فراهم کرده بود، مراحل و مقامات معنوی عرفانی را با شتاب بیشتری طی کند و به بالاترین درجه معنویت و حتی قداست برسد. وی در این دوران ـ که از نظر معنوی دوران طلائی زندگانی اوست ـ علی‌رغم افسردگی و غمزدگی، توانست به مرحله کشف و شهود غیب برسد و حقایق فلسفی را نه در ذهن که با دیده دل ببیند و همین سبب شد که مکتب فلسفی خود را کامل سازد. این انزوا و ترک تالیف و تدریس ادامه داشت تا اینکه در مراحل کشف و شهود غیبی، دستور یافت که بسوی جامعه برگردد و دست به تالیف و تدریس و نشر و پخش مکتب و یافته‌های خود نماید.

دوره سوم زندگی صدرالمتألهین مرحله دوم انقلاب روحی او و حركت از وحدت به وحدت و سفر از حق به سوی حق با یاری حق است. این مرحله طولانی‌ترین منازل در سفرهای چهارگانه سیر و سلوک است و صدرالدین شیرازی برای این مرحله كه دوران سخت ریاضت‌های جسمانی و مجاهدت‌های نفسانی و عبادت و طی مقامات کشف و شهود است محلی به نام کهک (در سی كیلومتری جنوب شرقی شهر مقدس قم) را برمی‌گزیند و یا در اثر توفیق جبری و به عنوان تبعید از مركز علمی و فرهنگی رسمی (اصفهان) بر او تحمیل می‌شود و در هر صورت فارغ از قیل و قال و جاه و رفاه شهر و شهرنشینی در جوار لطف کریمه اهل بیت (علیها السّلام) و حرم آنان پناه می‌گیرد تا ضمن بهره‌گیری از دریای علوم آل محمد (صلی‌ الله‌ علیه‌ و‌ آله‌ و سلّم) از گزند فتنه‌ها در امان باشد. چرا كه از امام صادق (علیه‌ السّلام) نقل شده است: «به هنگام فراگیر شدن فتنه‌ها به قم و اطراف آن پناه ببرید».

شخصیت ملاصدرا ابعاد زیادی دارد و زندگی او یک زندگی پرماجرا است. وی مانند فیلسوفان دیگر فقط یک متفکر و فیلسوف با یک زندگی متعارف نیست، او نه فقط یک متفکر و فیلسوف و مؤسس یک مکتب فلسفی، و دارای دانش‌های مرسوم زمان خود در رشته‌های ریاضی و نجوم و پزشکی و علوم اسلامی مانند تفسیر و حدیث است و نه فقط یک استاد موفق فلسفه و یک نویسنده توانای کتب فلسفی مفید است، که در بُعد دیگر و با نگاه دیگری، یک عارف و عابد ریاضتکش و دارای توانایی‌های فوق طبیعی است تا به آن‌ اندازه که خود وی به‌ اشاره مدعی شده است که به‌ اراده خود می‌توانسته روح خود را از بدن بدر آورده و به‌همراه آن به مشاهده ماوراء طبیعت بشتابد.

وی نیز مانند سهروردی و افلوطین، معتقد است که کسی که نتواند به‌اراده خود روح را از جسم خود جدا سازد و توانایی کارهای خارق‌ العاده را نداشته باشد یک حکیم و فیلسوف واقعی نیست. هر دو استاد او ـ شیخ بهاءالدین و میرداماد ـ نیز دارای قدرت‌های معنوی بودند. برای ملاصدرا نه در فلسفه و نه در خُلقیات و روحیات نمی‌توان همانندی در فلاسفه غربی یافت و نشان داد. پرفسور‌ هانری کُربن درباره او معتقد بود اگر بتوان یاکوب بوهمه و سوئدنبرگ را با هم جمع کرد و بر توماس آکویناس افزود ملاصدرا خواهد شد. ولی به‌نظر من این ستایش برای ملاصدرا بسیار کم است. تاریخچه زندگی و کارهای او نشان می‌دهد که او را باید شخصی مانند فیثاغورس یا دست‌کم افلاطون دانست. عمق فلسفه او نیز به همان سو گرایش داشته، به‌طوریکه‌ هانری کربن و برخی دیگر او را نوفیثاغوری یا نوافلاطونی می‌نامیدند.

مطلب دیگر، بهره‌مند بودن ملاصدرا از شهود، به معنای ارتباط با غیب و کشف حقایق، که اساتید برجسته حکمت اشراقی همه از آن برخوردار بودند. وی در برخی از کتب خود یادآور شده است که او نخست حقیقت هر مسئله فلسفی و عقلی را با شهود آن ادراک می‌کند و سپس آنرا با ادله عقلی و فلسفی اثبات می‌نماید.

ملاصدرا می گوید: مسأله اتحاد عاقل و معقول از مشکلترین مسایل فلسفی است که تا کنون هیچ فیلسوف مسلمانی توفیق حل آن را پیدا نکرده است. من با توجه کامل به سوی خدای سبحان از او خواستم که مشکل برایم حل شود. دری از رحمت حق بر من گشوده شد و در این مورد معرفت جدیدی برایم حاصل شد. «کنت حین تسوید هذا المقام بکهک من قری قم، فجئت الی قم زائرا لبنت موسی ابن جعفر مستمدا منها و کان یوم الجمعه فانکشف لی هذا الامر؛» هنگام نوشتن این بحث من درقریه کهک قم بودم. از آنجا رهسپار قم شدم، به زیارت دختر موسی بن جعفر علیهما السلام مشرف گردیدم و از آن حضرت در حل این مسأله یاری جستم. به برکت او در روز جمعه این مطلب بر من کشف گردید.

ملاصدرا بر این باور بود که مذهب شیعه دو وجه دارد، وجه ظاهری، یعنی همان شریعت و احکام دینی، و وجه باطنی، که همان درون‌مایه و حقیقت مذهب شیعه‌است و ملاصدرا آن‌را عرفان شیعی می‌نامید. او برای رستگاری انسان، هم شریعت و پایبندی به فرایض دین را لازم می‌شمرد و هم سیر و سلوک عرفانی برای رسیدن به حقیقت مذهب شیعه را ضروری می‌دانست.

 

از منظر فرهیختگان

امام خمینی می گوید: ملاصدرا و ما ادرک ما ملا صدرا؟! او مشکلاتى را که بو على به حل آن‏ در بحث معاد موفق نشده بود حل کرده است!

امام خمینی جای دیگری می گوید: محمد بن ابراهیم شیرازی از بزرگ‌ترین فلاسفه الهی و موسس قواعد الهیه و مجدد حکمت ما بعدالطبیعه، او اول کسی است که مبدا و معاد را بر یک اصل بزرگ خلل ناپذیر بنا نهاد و اثبات معاد جسمانی با برهان عقلی کرد و خلل های شیخ الرئیس را در علم الهی روشن کرد و شریعت مطهره و حکمت الهیه را با هم ائتلاف داد، ما با بررسی کامل دیدیم هر کس درباره او چیزی گفته از قصور خود و نرسیدن به مطالب بلندپایه اوست.

علامه طباطبایی می گوید: صدر المتألّهین فلسفه را از اندراس و کهنگى بیرون آورد، و روح نوینى در آن بخشید، و جان تازه‌‏اى در او دمید؛ پس مى‌‏توان او را زنده کننده فلسفه اسلامیّه دانست.

علامه حسن‌زاده آملی می گوید: جناب علامه طباطبایی رحمت الله علیه، کلید را از جیبشان در آورده بودند و می‌‌خواستند در منزل را باز کنند و بروند داخل. نگاهی کردند به من و فرمودند: آقا ما هر چه داریم از آخوند (یعنی ملاصدرا) داریم.

علامه طهرانی می گوید: این برهان که متّخذ است از مجموع کتب صدر المتألّهین شیرازى؛ افتخار ما و افتخار اسلام و مسلمین و افتخار بشریت تا روز قیامت است، ملاحظه مى‏‌کنید که چقدر انسان داراى ترقى و کمال بوده است!

محمد حسین اصفهانی گفته است: «اگر بدانم کسی اسرار کتاب اسفار را می‌ فهمد من هر جای دنیا باشد برای استفاده از او عزیمت خواهم کرد.» من اعتقاد دارم صدرالمتالهین از چهار رکن فلسفه دوره اسلامی است. معلم ثانی؛ ابونصر فارابی؛ بعد از او شیخ الرئیس ابو علی سینا، سپس خواجه نصیرالدین طوسی و چهارمی ملاصدرا که شارح آثار آنان است و اگر بیم غلو نداشتم هر آینه می‌ گفتم او از نظر علمی از همه آنها برتر است به ویژه در مکاشفه و عرفان.

صاحب ریحانه الادب می‌گوید: او از بزرگان فلاسفه و حکمای اسلامی اواسط قرن یازدهم هجری است. تمام فنون تصوف، کلام و فلسفه را جامع؛ در تفسیر و حدیث نیز متبحر و بارع و صاحب ید بیضا بود. حکیمی است فاضل، متأله، کامل، عابد، زاهد‌، محقق، مدقق…

 

اساتید

  • شیخ بهاء الدین عاملی
  • میرداماد
  • میرفندرسکی

 

شاگردان

  • فیض کاشانی
  • فیّاض لاهیجی
  • ملا حسین تنکابنی
  • حکیم آقاجانی

 

آثار

  • الحکمة المتعالیة
  • تفسیر قرآن
  • شرح الهدایه
  • المبدا و المعاد
  • حدوث العالم
  • اکسیر العارفین
  • المظاهر الالهیه

 

عروج ملکوتی

ملاصدرا برای آنکه اینگونه ریاضت را در کنار دیگر ریاضت‌هایش انجام داده باشد هفت بار قدم در این راه گذاشت و سرانجام در سفر هفتم بر سر راه خود به مکّه و زیارت کعبه در شهر بصره (در خاک عراق) بیمار شد و چشم از جهان بربست و درگذشت و این جهان را برای شیفتگان آن باقی گذاشت. مسیر سفر او ـ اگر از شیراز انجام شده باشد ـ راه آبی و گذار از ساحل شرقی خلیج فارس بسوی ساحل غربی آن و بندر بصره در عراق بوده است که در آن زمان جزئی از کشور ایران بود. سال درگذشت ملاصدرا بنا به مشهور سال (۱۰۵۰ ه ق/ ۱۶۴۰ م) است، ولی به نظر ما سال صحیح درگذشت وی (۱۰۴۵ ه ق/ ۱۶۳۵ م) بوده که نوه او بنام محمد علم‌الهدی آنرا در یادداشت‌های خود ضبط کرده است. فوت ملاصدرا در بصره واقع شد ولی بنابر سنت شیعیان او را به شهر نجف که آرامگاه امام علی (علیه‌ السّلام) است بردند و او را در طرف چپ صحن حرم امام علی (علیه‌ السّلام) دفن کردند.

زندگینامه محمد بن عزّالدین بهایی

 

به نام آفریننده عشق

 

بهاءالدین محمد بن عزّالدین (۹۵۳-۱۰۳۰ یا ۱۰۳۱ ه.ق)، متخلص به بهائی و معروف به شیخ بهایی، بهاءالدین عاملی و شیخ‌الاسلام، فقیه، دانشمند ذوفنون، محدث، حکیم، شاعر و ریاضیدان شیعه در عصر صفویه بود. وی از علمای جبل عامل است که نسبش به حارث همدانی، صحابی امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) می‌رسد.

 

ویژگی ها

بهاءالدین محمد بن عزالدین حسین بن عبدالصمد بن شمس الدین محمد بن علی بن حسین بن مـحمد بن صالح حارثی همدانی عاملی جبعی، معروف به شیخ ‌بهایی، در صبحگاه ۱۷ ذیحجه در سال ۹۵۳ ق (در اعیان الشیعه تاریخ تولد وی چنین آمده است: پنجشنبه، سیزده روز مانده به محرم ۹۵۳ ق.) در بعلبک از توابع جبل عامل در روستای «جبع» (زادگاه شهید ثانی)، چشم به جهان گشود.

خاستگاه شیخ بهائی جَبَع یا جباع، از قرای جبل عامل بوده و نسبت «جبعی» در حواشی بعضی از تألیفات شیخ بهائی و جدش، شمس‌الدین محمد بن علی، ذکر شده است. بعضی منابع، نسبت عاملی را به آملی تغییر داده و او را ایرانی شمرده‌اند. همچنین بعضی تذکره‌نویسان، به دلیل اقامت طولانی‌اش در قزوین، این محل را زادگاه وی دانسته‌اند. تنکابنی او را متولد عربستان دانسته که احتمالاً به دلیل نسب او است.

پدر شیخ بهایی، عزالدین حسین بن عبدالصمد بن محمد بن علی بن حسین (۹۱۸ – ۹۸۴ ق.) از فقیهان و دانشوران بزرگ قرن دهم هجری بود که در دانش فقه، اصول، حدیث، رجال، حکمت، کلام، ریاضی، تفسیر، شعر، تاریخ، لغت و بسیاری از علوم رایج آن عصر مهارت داشت. وی از شاگردان ممتاز شهید ثانی بوده که گاه در سفرها نیز همراه استاد بود. او پس از شهادت استاد به ایران آمد و در اصفهان به تدریس علوم اسلامی مشغول شد. شاه طهماسب صفوی از او درخواست کرد که به قزوین، پایتخت صفویان بیاید. او نیز پذیرفت و به عنوان «شیخ الاسلامِ» حکومت صفویه انتخاب شد. وی سال‌ها در هرات و مشهد به ارشاد و هدایت مردم اشتغال ورزید.

عزّالدین معتقد به وجوب عینی نماز جمعه بود و در دوران سکونتش در قزوین، مشهد و اصفهان نماز جمعه را اقامه می‌کرد. وی پس از سفر حج آهنگ بحرین نمود و تا آخر عمر در آنجا به تبلیغ فرهنگ اسلامی پرداخت و سرانجام در هشتم ربیع الاول ۹۸۴ ق. رحلت کرد و در روستای «مصلی» حومه «هجر» از نواحی بحرین به خاک سپرده شد. پدر بزرگ شیخ بهایی، شیخ عبدالصمد نیز از علمای بزرگ قرن دهم هجری است. وی استاد شهید ثانی بود. شمس‌الدین محمد، جدّ شیخ بهایی نیز از علمای بزرگ قرن نهم هجری است که مجموعه گران‌بهایی در فوائد رجالیه و شرح حال علما نوشت که علامه مجلسی بسیاری از مطالب آن را در آخر مجلّدات بحار الانوار آورده است. نسبت خاندان شیخ بهایی به حارث همدانی، یار وفادار حضرت علی (علیه‌السّلام) می‌رسد. از این‌رو به حارثی هَمْدانی نیز شهرت دارد. جبل عامل، زادگاه شیخ بهایی، زادگاه مجتهدان، دانشمندان و نویسندگان بزرگ شیعی مانند محقق ثانی، شهید اول و شهید ثانی است.

محقق کرکی (محقق کرکی که به نام محقق ثانی نیز مشهور است از فقیهان بلند پایه‌ای است که به درخواست شاه سلیمان صفوی بین سال‌های ۹۱۶ تا ۹۲۹ ق. از حوزه علمیه نجف به قزوین آمد و در سال ۹۳۶ ق. از سوی شاه طهماسب ریاست علمای شیعه ایران را با عنوان «شیخ الاسلام» پذیرفت. «شیخ الاسلام» عنوانی همپایه «ولی فقیه» در آن عصر بود. پس از وفاتش منصب «شیخ الاسلام» به شاگردش شیخ علی منشار رسید و پس از رحلت او دامادش شیخ بهایی سومین مجتهد جبل عامل است که به عنوان شیخ الاسلام انتخاب شد.) شیخ لطف‌الله میسی و شیخ علی منشار عاملی از‌ اندیشه‌وران جبل عامل هستند که به ایران هجرت کردند.

شاه طهماسب در سال ۹۶۲ ق. قزوین را پایتخت ایران قرار داد و قزوین در ایّام حکومت وی دوران اوج طلایی خود را می‌گذراند. در همین زمان علمای شیعه از سراسر جهان به قزوین آمدند و بدین‌سان حوزه علمیه قزوین تاسیس شد. چنین به نظر می‌رسد که بنیانگذار حوزه علمیه قزوین، محقق ثانی است. بعلاوه که وی را بنیانگذار حوزه علمیه اصفهان نامیده‌اند. حوزه علمیه اصفهان نیز پس از انتخاب اصفهان به عنوان پایتخت از سوی شاه عباس در سال ۱۰۰۶ ق. رونق تازه‌ای یافت.

جامعیت در علوم و فنون یکی از خصایص شیخ بهایی است. او در زمینه‌های گوناگون نظیر: تفسیر، حدیث، فقه، اصول، رجال، فلسفه، دعا، لغت، ریاضی، نجوم، شعر و ادب فارسی و چندین دانش دیگر بیش از ۸۰ تالیف دارد. تا آنجا که شاگردش (پدر علامه مجلسی) در مورد او می‌گوید: من به مانند او در کثرت علوم و وفور فضل و علو مرتبه ندیده‌ام.

فقیه ربانی و عارف صمدانی، شیخ بهاالدین محمد عاملی، یكی از بزرگان و مفاخر و نوابغ اواخر قـرن دهم و اوایل قرن یازدهم هجری می‌باشد كه در جامعیت و تنوع علوم و دانش، كمتر نظیری مـی‌تـوان بـر او پـیـدا نـمود او یكی از جامع‌ترین افراد روزگار خویش در وسعت معلومات و تنوع اطلاعات بوده است، از این نظر برجستگی مشخصی در میان فقها و دانشمندان كسب كرده است، و اگر او را نادره‌ای از نوادر و نابغه‌ای از نوابغ نامیده باشیم، راه مبالغه نپیموده‌ایم و خود با تواضع و فـروتـنی خاصی، به این حقیقت اعتراف دارد، آنجا كه می‌گوید: من در مباحثه و جدل، بر هر ذوفـنونی چیره شدم، ولی هرگز نتوانستم با كسی كه در یک فن استاد بود، حریف شوم. او آنچنان بزرگوار بود که اهل تسنن او را سنی شمرده و صوفیه او را از بزرگان تصوف می‌پنداشتند.

شیخ بهایی در زمینه‌های مختلف اطلاعات و آگاهی دارد و همین آگاهی و وسعت معلومات، نوعی جـاذبیت به آثار او بخشیده است كه از میان انبوه آثار گذشتگان، كتاب‌ها و تالیفات او را به‌صورت كتاب روز و مورد علاقه درآورده است فی‌المثل در كتاب اربعین كه یک كتاب حدیثی و فـقهی است، از مسائل ریاضی و هیات نیز استفاده كرده است، و مسائل آن‌ها را به صورت روشن و ملموس در اختیار خواننده قرار داده است. وی مشرب عرفانی داشت و از برجسته‌ترین عرفای زمان خود بود. لذا با میرداماد و میرفندرسکی مناسباتی داشت. دیوان اشعار مثنوی وی به سبک مولاناست و غزلیاتش شباهت بسیاری با غزلیات حافظ دارد.

بهائی در سفرهای خود، ناشناس و در کسوت فقر و درویشی سیر کرده و با ارباب ادیان و مذاهب اسلامی به بحث و احتجاج پرداخته و در بعضی موارد تقیه می‌کرده است. عالمان شیعه همواره در طول تاریخ با پادشاهان ستمگر در نبرد بودند اما گاه مجبور می‌شدند برای حفظ اسلام و نجات مسلمانان با دربار شاه همکاری کنند. تلاش آن‌ها برای اصلاح فرهنگ، اقتصاد، سیاست، مدیریت و نظام حکومت‌ها بود. آن‌ها هیچ امیدی به پادشاه نداشتند بلکه فقط از او برای اصلاح کشور و رشد تشیّع کمک می‌گرفتند.

برخی از کتب شیخ بهائی نظیر مفتاح الفلاح تا مدت‌ها مورد مراجعه و کتاب مرجع به شمار می‌آمده که علماء زیادی بر آن شرح و حاشیه نگاشته‌اند. در فنون مختلف نظیر مهندسی، رمل و اسطرلاب نیز مهارت ویژه‌ای داشت. از کارهای عمرانی فراوان وی می‌توان به اقدامات وی در مرقد امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام)، مسجد امام اصفهان و منار جنبان، حمام گرم اصفهان و بسیاری بناهای به یاد ماندنی دیگر را نام برد، که هر یک از جمله عجائب آن دوران است. شیخ بهائی یكی از پربركت‌ترین علمای جهان اسلام از نظر تالیف و تنوع در آن بوده است برخی تعداد تـالیفات او را با توجه به رساله‌ها و تحشیه‌ها و تعلیقه‌ها، به عدد ۲۰۰ جلد رسانده‌اند.

نمونه ای از اشعار شیخ بهایی:

حیف باشد از تو‌ ای صاحب هنر   کاندرین ویرانه ریزی بال و پر
تا به کی‌ ای هدهد شهر سبا   در غریبی مانده باشی بسته پا
جهد کن این بند از پا باز کن  بر فراز لامکان پرواز کن

 

نوشته‌اند: زمانی شیخ بهایی به همراه گروهی از شاگردانش برای خواندن فاتحه به قبرستان رفت. بر سر قبرها می‌نشست و فاتحه‌ای نثار گذشتگان می‌کرد، تا اینکه به قبر بابا رکن‌الدین رسید. آوایی شنید که سخت او را تکان داد. از شاگردانش پرسید: شنیدید چه گفت؟ گفتند: نه. شیخ بهایی پس از آن، حال دیگری داشت. همواره در حال دعا و گریه و زاری بود. گرچه او هیچ‌گاه از عبادت غافل نبود ولی اکنون بیش از پیش، به مناجات و دعا اهمیت می‌داد. مدتی بعد شاگردانش از او پرسیدند آن روز چه شنیدی؟ او گفت: به من گفتند آماده مرگ باشم.

روزی شیخ بهایی به طور ناشناس از بازار اصفهان می‌گذرد در بین راه به دكان بریان كه تعداد مرغ‌های سرخ شده با قلاب به و دیوار دكان خود آویخته بود، شیخ نگاهی به مرغها انداخت و سپس به استاد بریان فرمود: مقداری از این مرغها را به این درویش كن! استاد بریانى گفت: پول دارى بدهم؟ شیخ گفت: پولی در كار نیست. استاد بریانى گفت: پس برو گمشو تو را با مرغ چه كار! آدمی که پول ندارد مرغ پخته میخواهد چه کار؟ شیخ فرمود: اگر به امتناع خود باقی بمانی تمام این مرغهای کشف شده و بریان شده را به گفتن کیشى زنده کرده و پرواز میدهم! بریانى فروش از شنیدن این حرف که نشانه دیوانگى گوینده بود، متعجبانه نگاهى به سر و روى شیخ کرد و گفت: برو باب پى كارت و گرنه تو را با چوب خواهم راند!

شیخ که مقصودش دادن درس اخلاقی به او بود گفت: من درویش و گرسنه ام و مدتی است که غذایى به دهانم نرسیده بیا و مردانگى كن و امروز ما را با این مرغهاى چاق و چله مهمان بفرما. بریانى با عصبانیت روى به شاگردش كرد و گفت: استغفرالله. ببین امروز گرفتار عجب ابلیسی شدیم ها؟! و بعد به جانب شیخ بهایی برگشته و برفریاد گفت: برو مرد حسابى! شیخ فرمود: حالا که اینطور شد، پس تماشا کن. کیش! پخت مرغ های بریان و پخته زنده گشته و پرواز کرده اند و از آنجا قرار می گیرند.

بریان فروش اصفهانى و شاگردش و نیز مشترى ها و مردم بسیارى که در مقابل دکان ایستاده و ناظر جریان داشتند از دیدن آن منظره حیرت انگیز به شگفتى فرو رفته و به خیال اینکه شیخ مرد مستجاب الدعوه و صاحب کرامات است به او نزدیک شده و عموما روى خاک افتادند و در برابر شيخ سجده نمودند. شیخ از نظر گمراهی مردم به فكر چاره افتاد و شلوار خود را بالا كشید و روبروی مردم بنای ادرار كردن را گذاشت! مردم از این رفتار زشت شیخ سر از سجده برداشته و هر کدام به طرفی گریختند در این موقع شیخ به حمیت از آنها گفت: عجب مریدانی. به کیشی آمدند و به فیشی رفتند! از همان روز جمله به کیش آمدند و با فیشی رفتند در اصفهان ضرب المثل شدند و سپس به سایر نقاط ایران سرایت کردند.

نقل است: روزی یکی از فرستادگان پادشاه روم نزد شاه عباس صفوی آمده بود و با ایشان در مورد دین، مناظره کرد. شاه عباس صفوی، شیخ بهایی را خبر کرد تا با او مناظره کند. آن فرستاده گفت: در بلاد ما جماعتی از علما هستند که بر علوم غریبه عارفند و کارهای عجیبی از آنها سر می‌زند و بعضی از آنها را نقل کرد. سپس گفت: در میان شما علمای ایران کسی نیست که از این علوم برخوردار باشد. شیخ بهایی به او فرمود: این علومی که فرستاده پادشاه روم شمردند در پیش اهل کمال ارزش و اعتباری ندارد. آنگاه شیخ سربندی که در دست داشت را به اژدهایی تبدیل کرد. فرستاده پادشاه روم و همه‌ اهل مجلس ترسیدند به طوری که بلند شدند تا فرار نمایند. شیخ سربند را به حالت اولش برگرداند. سپس به عرض شاه رسانید: این نوع کارها در پیش صاحبان کمال، اعتبار ندارد.

 

اساتید

  • عزّالدین حسین جبل عاملی
  • ملا عبدالله بن شهاب‌الدین مدرّس یزدی
  • ملا علی مذهّب
  • مولانا افضل قاضی
  • حکیم‌الدین

 

شاگردان

  • ملا صدرا شیرازی
  • ملا محمدمحسن فیض کاشانی
  • فیّاض لاهیجی
  • نظام‌الدین بن حسین ساوجی
  • سید حسین بن حیدر کرکی
  • سید ماجد بحرانی
  • شیخ جواد بغدادی
  • ملا خلیل غازی قزوینی
  • میرزا رفیع‌الدین طباطبایی نائینی
  • شیخ زین‌الدین عاملی
  • شرف‌الدین محمد رویدشتی
  • شیخ محمد بن علی عاملی تبنینی
  • مظفرالدین علی
  • محمدتقی مجلسی

 

آثار

  • اثنی عشریات خمس
  • حاشیه بر ارشاد الاذهان علامه حلی
  • الحبل المتین
  • حاشیه انوار التنزیل قاضی بیضاوی
  • حاشیه كتاب من لایحضره الفقیه
  • حاشیه بر صحیفه سجادیه
  • زبدة الاصول

 

عروج ملکوتی

در تعیین سال وفات شیخ بهائی اختلاف است. از آن‌جا که اسکندر منشی، وقایع‌نگار روزانه شاه عباس صفوی، و نیز مظفر بن محمد قاسم گنابادی، منجّم معروف آن عصر، در تنبیهات المنجّمین که چند ماه پس از مرگ بهائی نوشته است، سال ۱۰۳۰ ق را ذکر کرده اند، این قول پذیرفتنی است. جمعی از معاصران بهائی نیز همین تاریخ را ذکر کرده‌اند. ظاهراً پس از این‌که نظام‌الدین ساوجی تمام‌کننده جامع عباسی و شاگرد بهائی، وفات وی را در ۱۰۳۱ ق ذکر کرده است. بدن شیخ بهائی را از اصفهان به مشهد مقدس انتقال داده بنابر وصیتش او را در خانه‌اش که نزدیک حرم امام رضا (علیه‌السّلام) قرار داشت، به خاک سپردند. نماز او را شاگردش، مجلسی اول اقامه کرد که در آن نزدیک به ۵۰ هزار نفر شرکت داشتند.

زندگینامه عبدالله انصاری

 

به نام آفریننده عشق

 

عبدالله بن ابی‌ منصور انصاری معروف به «خواجه عبدالله انصاری» و یا «پیر هرات» در شهر هرات متولد شد و در همانجا نیز از دنیا رفت. او از صوفیان بزرگ زمان خود بود و در عبادات و مناجات، بسیار تلاش می‌کرد.

 

ویژگی ها

خواجه عبدالله انصاری در سال ۳۹۶ هجری و به قولی ۳۹۵ هجری در افغانستان امروزی که در آن زمان، بخشی از ایران بود، متولد شد. خواجه عبدالله به «شیخ الاسلام» نیز معروف است و از نوادگان ابوایوب انصاری، صحابه پیامبر اسلام (صلی‌ الله‌ علیه‌ و‌ آله‌ و سلم) بود. این عالم اسلامی، از صوفیان بزرگ زمان خود بود و در عبادات و مناجات، بسیار تلاش می‌کرد.

از آثار او چنین برمی‌آید که در علوم مختلف دینی، متبحر و صاحب نظر بود و برخلاف بسیاری از صوفیان، در حدیث نیز دارای معلومات بسیار و حتی صاحب نظر بوده است. از او نقل شده است که کتاب ترمذی را بهتر از دو صحیح بخاری و مسلم می‌دانسته و زمانی که علت را جویا شدند، چنین گفت: «از صحیح بخاری و مسلم، تنها کسانی می‌توانند استفاده کنند که به علم حدیث آشنایی کامل داشته باشند. برخلاف کتاب ترمذی که برای همه افراد قابل استفاده می‌باشد؛ هم عالمان و فقیهان و هم غیر ایشان، می‌توانند از این کتاب استفاده کنند».

خواجه عبدالله، عالم در ادبیات فارسی، عربی و شعر بود. حتی از ایشان نقل شده است که شش هزار شعر از در حافظه داشت. مذهب وی حنبلی بود و مردم را نیز به این مذهب توصیه می‌کرد. وی کتابی هم در سیره احمد بن حنبل به نگارش در آورد. خواجه عبدالله ملاحظه هیچ حاکم و پادشاهی را نمی‌کرد و با صراحت و جدیت با منکرات آن‌ها برخورد می‌کرد. این عمل او موجب دشمنی‌های بسیار با او شد که حتی چندین مرتبه، دشمنانش قصد جان او را کردند.

این پیر روشن ضمیر، دارای قوه ی حافظه ای بس خارق العاده بوده و آن طور كه خودش گفته: هر چه از قلم من بگذرد، آن را حفظ می كنم. در «فواید الرضویه» از ایشان نقل شده است كه : «خواجه علیه الرحمه گفت: سیصد هزار حدیث و هزار هزار سَـند حفظ كرده ام». در نفحات الانس، از خواجه آورده است: «من صد هزار بیت از شعرای عرب، یاد دارم».

خواجه، در طریقت، به شیخ ابوالحسن خرقانی، عشق و ارادت می ورزید، چنانكه شیخ فرماید: «عبدالله مردی بود بیابانی، می رفت به طلب آب زندگانی، ناگاه رسید به شیخ ابوالحسن خرقانی؟ دید چشمه ی آب زندگانی، چنان خورد كه از خود گشت فانی، كه نه عبدالله ماند و نه شیخ ابوالحسن خرقانی».

خواجه از زمان طفولیت در كسب علم و كمال، كوشید و از این تلاش و كوشش تا پایان عمر، دمی فرو نگذاشت. همیشه در افاضه و استفاضه به سر می برد، مقامی بس والا و ارادتمندانی بی شمار داشت، در هرات كه مجلس می گفت، طالبان و مریدان و شاگردان بی شمارش چنان مشتاقانه گرد می آمدند كه حدی بر آن متصور نبود، آن كه مقام شیخ الاسلامی شهر را دارا بود و با توجه به مقام والایی كه داشت، به امر به معروف و نهی از منكر و اشاعه ی دین مبین اسلام می پرداخت و در این مورد مُجدّانه كوشش می نمود كه ظاهر شریعت از هر لحاظ مراعات گردد.

خواجه در تقوی و عبادت و مراقبت و ریاضت و حفظ حقوق دیگران، در عصر خود بی مثال و بی نظیر بود. به آنچه می گفت عمل می نمود. عارف و خداشناس بود. ارادتمندانش، بااین فضایل ملكوتی و انسانی و عرفانی او، چون پروانه به دور شمع وجودش می گشتند و از محضرش كسب فیض می نمودند.

خواجه لازمه سلوك طریقت و حصول حقیقت را پیروى از شریعت مى دانست و طریقت دور از شریعت را تباهى و گمراهى مى شمارد. چنان كه گوید: “اصل تصوف لازم گرفتن كتاب و سنت است و كاركردن بدان و دست از رخصت و تأویلات بداشتن.”
چنان كه گفته اند وى نه یك سر زاهد است كه از دنیا روى در هم كشد و در زاویه عزلت و ریاضت نشیند، و نه یك باره عاشق و سرگشته است كه در غلبه سكر و جنون پایكوبى و دست افشانى كند و در این كار سر از پا نشناسد. نه چون حلاج و بایزید است كه از “انا الحق” و دم زند و نه خود را در پیچ و خم افكار وحدت وجودى گرفتار سازد. از این گذشته، سخن پیر هرات آكنده از شوق و گرمى عاشقانه است و گهگاه پاره اى عبارات رنگین و موزون او چون غزلى شورانگیز در دل اثر مى گذارد.

 

آثار

1. مناجات‌نامه: مناجات‌نامه که به «الهی‌نامه» نیز معروف است، امروزه در میان عموم مردم، معروف‌ترین کتاب خواجه عبدالله انصاری به شمار آمده و بنا بر روش و مدل این کتاب، مناجات‌نامه‌های دیگری نیز نگاشته شده است. این کتاب برای اقشار مختلف قابل استفاده است. هم انسان‌های عارف و خواص می‌توانند از این کتاب استفاده کنند و هم مردمانی با معلومات کمتر.

سبک و ساختار این رساله و هم‌چنین مشابهت برخی عبارات و مطالب آن با دیگر آثار خواجه عبدالله و نیز تکرار بسیاری از بندهای آن در سایر کتاب‌های او در انتساب آن به خواجه جای تردیدی باقی نمی‌گذارد؛ اما طرف دیگر این امر نشان از آن دارد که این رساله تألیف مستقلی نیست،؛ بلکه گزیده‌ای از مناجات‌ها و کلمات قصار عرفانی اوست که در صده‌ ای بعد، به همت مریدان یا علاقه‌مندان او جمع‌آوری شده است. الهی‌نامه که از قدیمی‌ترین و مهم‌ترین متون عرفانی فارسی است، شامل مناجات‌ها، دعاها و سخنان وجدآمیز عرفانی در قالب نثری مسجع و موزون است؛ از‌این‌رو هم از لحاظ عرفانی و هم از نظر ادبی اثری ارزشمند است.

2. منازل السائرین: کتاب دیگری از خواجه عبدالله وجود دارد که مهم‌تر از کتاب‌های دیگر می‌باشد. خواجه عبدالله علت نوشتن این کتاب را چنین می‌گوید: تعدادی از مشتاقان بر وقوف در منازل سیرکنندگان به سمت خداوند و فقرا (فقیر در ادبیات عرفانی، معنایی غیر از معنای عرفی این کلمه را دارد.) اهل هرات، به دفعات درخواست می‌کردند که این منازل را برایشان تبیین کنم. بعد از استخاره کردن و کمک خواستن از خداوند، درخواست آن‌ها را پذیرفتم.

3. صد میدان: خواجه عبدالله تألیف دیگری نیز در بیان مقامات و منازل اهل سیر و سلوک به نام «صد میدان» دارد، که به زبان فارسی است و ۲۷ سال پیش از تألیف «منازل السائرین» تحریر شده است. این دو اثر در ۵۱ موضوع متحد و در ۴۹ مطلب مختلف هستند و پیداست که صد میدان برای مبتدیان طریق تصوف، و منازل السائرین برای سالکین غیر مبتدی، تنظیم و تألیف شده است.

خواجه عبدالله، در کتاب منازل السائرین، مقامات و منازل را در ده بخش قرار داده است، که بیانگر اصول هستند. این کتاب از بدایات آغاز می‌شود و به نهایات پایان می‌یابد. و هر یک از این بخش‌ها خود دارای ده باب است، و این‌گونه کتاب در مجموع مشتمل بر صد باب می‌باشد. مطالب هر یک از این ابواب به نوبه خود در سه درجه تنظیم شده است: درجه عامه، درجه سالک و درجه محقق.

4. مذمت ابن تیمیه: در برخی کتاب‌ها نقل شده است، ابن تیمیه که برای خواجه عبدالله احترام قائل بود، به سبب این کتاب و مطالب آن، خرده‌ها بر خواجه گرفته و او را مذمت کرد.

5. تفسیر: از خواجه عبدالله مطالب تفسیری نیز نقل شده است که رشیدالدین میبدی بر مبنای آن‌ها، تفسیر «کشف الاسرار و عدة الابرار» را نوشته است.

6. دیدگاه میبدی: رشیدالدین میبدی در ابتدای تفسیر خود چنین می‌گوید: «کتاب شیخ الاسلام… عبدالله بن محمد انصاری را دیدم و آن را به جهت لفظ، معنا، تحقیق و ترصیع، در حد اعجاز یافتم و تنها مشکل آن ایجاز بسیار زیاد آن بوده است و خواجه بسیار مختصرنویسی کرده است. این ایجاز، خواننده را به هدفش نمی‌رساند؛ در نتیجه تصمیم گرفتم کلام ایشان را گسترش و شرح داده و میان تفسیر و لطافت گفتارها جمع کنم».

7. طبقات الصوفیه: طبقات الصوفیه درباره احوال و اقوال مشایخ تصوف، به زبان فارسی هروی است.

8. ذم الکلام: این کتاب در تبیین اصول دین و در نکوهش علم کلام، مباحثات و مناظرات آن است.

9. صد میدان: خواجه در صد میدان به ایجاز و در قالب نثر شیرین و دل‌نشین پارسی، مراحل و منازل سیر و سلوک و مقامات سالکان را ذکر کرده است.

کتاب های نصایح، زادالعارفین، قلندرنامه، محبت‌نامه و رساله دل و جان نیز از او می باشند.

 

عروج ملکوتی

در بعضی از منابع آمده است که خواجه عبدالله انصاری در پایان عمر نابینا شد و در نهایت در سال ۴۸۱ هجری در شهر هرات درگذشت.

زندگینامه حبیب بن مظاهر

 

به نام آفریننده عشق

 

حبیب‌ بن مُظاهر، از یاران امام علی و امام حسین علیهما السلام و از شهدای کربلا، ملقب به اسدی و منسوب به قبیله بنی‌اسد می‌باشد.

 

ویژگی ها

در منابع متقدم نام پدر او گاه به صورت مُظاهر و گاه به صورت مُظَهَّر و در برخی مُطَهَّر ذکر شده است. سمعانی نیز وصف او را ذیل مُظَهَّری آورده است، اما مامقانی، با استناد به آنچه در زبان‌ها و زیارات مشهور است، مُظاهر را صحیح شمرده و گفته است «مظهر» همان مُظاهر بوده که، بنابر رسم‌الخط متداول آن زمان، بدون الف نوشته شده است. ابن‌کلبی نسب کامل او را آورده است.

به گفته ابن‌حجر عسقلانی، حبیب، پیامبر را درک نموده، اما شیخ‌ طوسی او را تابعی و از اصحاب امام علی، امام حسن و امام حسین علیهم‌ السلام ذکر کرده است. علامه حلی او را با وصف مشکور مدح کرده است که دلالت بر وثاقت وی دارد. حبیب با حضرت علی علیه‌ السلام به کوفه رفت و از یاران خاص آن حضرت به‌ شمار می‌آمد و در تمام جنگ‌ها همراه وی بود. حبیب از پارسایان شب و شیران روز بود که همه شب قرآن را ختم می‌کرد. او در تمام جنگ‌های امیرالمؤمنین علیه‌السلام شرکت جست و در ردیف شرطة الخمیس آن بزرگوار قرار داشت.

در کتاب الاختصاص، حبیب‌ بن مظاهر و میثم تمار و رُشَید هَجَری از یاران برگزیده امام علی شمرده شده‌اند. وی نزد امام علی علیه‌ السلام از موقعیت ویژه‌ای برخوردار بود و از یاران خاص و حواریون و شاگردان خاص و حاملان علوم آن حضرت به شمار می‌آمد.

کشی در روایتی که محمد بن عبدالله‌ بن مهران کرخی در سلسله سند آن آمده، خبری آورده دالّ بر اینکه حبیب از اخبار غیبی و سرانجام خویش آگاه بوده است. (البته آیت الله خوئی سند روایت را ضعیف دانسته است.) حبیب به میثم می‌گوید: گویا مردی را می‌بینم که در الزرق خربزه می‌فروشد و در راه محبت اهل‌بیت علیهم‌ السلام به دار آویخته می‌گردد و بالای دار، شکم او را پاره می‌کنند.

میثم تمار نیز حبیب را از کیفیت شهادت وی در آینده آگاه ساخت و گفت: گویا مرد سرخ‌ رویی را می‌بینم که گیسوانی دارد و در راه فرزند پیامبر صلی‌ الله علیه‌ و‌ آله‌ و‌ سلم به شهادت می‌رسد. سر او را از تن جدا ساخته در کوفه می‌گردانند؛ آنگاه از هم جدا شدند. در این هنگام رشید هجری از راه رسید و وقتی که از گفت‌و‌گوی آنان آگاه گشت، گفت: خدا رحمت کند میثم را، فراموش کرد بگوید که برای آورنده سر حبیب صد درهم بیشتر جایزه تعیین می‌کنند. فضیل‌ بن زبیر و دیگران که این گفت‌و‌گو را شنیده بودند، می‌گویند: دیری نپایید که تمام آنچه این سه بزرگوار پیش‌ بینی کردند به وقوع پیوست: میثم تمار بر در خانه عمرو‌ بن حریث به دار آویخته شد، حبیب شهید گردید و سر او را از تن جدا کردند و به کوفه آوردند.

حبیب از راویان و ناقلان حدیث است. وی از حضرت امام حسین علیه‌ السلام پرسید که شما پیش از آفرینش آدم چه بودید؟ فرمود: ما اشباحی از نور بودیم که دور عرش می‌چرخیدیم و فرشتگان را تسبیح و تحمید و تهلیل می‌آموختیم. در کتاب‌های فقهی شیعه، روایتی از حماد بن عثمان از حبیب‌ بن مظاهر از ابوعبدالله علیه‌ السلام درباره طواف حج آمده که به احتمال بسیار، وی غیر از حبیب‌ بن مظاهر اسدی است، اما حرّ عاملی مراد از ابوعبدالله را امام حسین علیه‌ السلام و حبیب‌ بن مظاهر را صحابی مقتول او در کربلا دانسته است.

پس از مرگ معاویه (سال ۶۰)، حبیب و جمعی از بزرگان شیعیان کوفه، همچون سلیمان‌ بن صُرَد، مسیب‌ بن نَجَبَه و رفاعة بن شداد بَجَلی، از بیعت با یزید خودداری کردند و برای امام حسین نامه نوشتند و آن حضرت را برای قیام بر ضد امویان به کوفه دعوت کردند. پس از رسیدن نامه‌های کوفیان به امام، وی پسرعمو و نایب خاص خود مسلم‌ بن عقیل را به کوفه فرستاد. پس از ورود مسلم به کوفه، شیعیان بر آن حضرت گرد آمدند.

نخستین کسی که اظهار وفاداری نمود عابس‌ بن ابی‌ شبیب شاکری بود و پس از او حبیب برخاست و ضمن تأیید کلام عابس چنین گفت: «رحمت خدا بر تو باد. آنچه در دل داشتی با کوتاه‌ترین سخن بیان کردی.» سپس افزود: به خدای یکتا سوگند من هم بر همین رأی و عقیده‌ام که او بیان کرد. حبیب و مسلم‌ بن عوسجه از کسانی بودند که برای آن حضرت بیعت می‌گرفتند و عاشقانه و با تمام وجود از آن بزرگوار پشتیبانی می‌کردند. به‌ نوشته سماوی، حبیب‌ بن مظاهر و مسلم‌ بن عوسَجه در کوفه برای امام بیعت می‌گرفتند تا اینکه عبیدالله‌ بن زیاد به‌ آنجا رفت و مردم کوفه از یاری مسلم دست کشیدند و از گرد او پراکندند. خاندان حبیب و مسلم‌ بن عوسجه نیز آن دو را پنهان کردند تا اینکه مخفیانه از شهر گریختند و در کربلا به امام حسین (ع) پیوستند.

پس از شهادت مسلم بن عقیل علیه‌ السلام و بی‌وفایی مردم کوفه، قبیله حبیب و مسلم آن دو را پنهان کردند. بنا به نقلی هنگامی که خبر شهادت مسلم‌ بن عقیل به امام رسید، آن حضرت در حالیکه عازم کوفه بود، نامه‌ای را برای حبیب نوشت و او را به یاری خود فراخواند، ولی این موضوع در منابع معتبر نیامده است.

حبیب پس از آن ‌که از ورود امام به کربلا آگاه گشت، شبانگاه به طور پنهانی همراه مسلم‌ بن عوسجه رهسپار کربلا گردید. روزها را مخفی می‌شدند و شب‌ها راه می‌پیمودند. سرانجام در کربلا به محضر امام حسین علیه‌ السلام رسیدند. حبیب و دیگر یاران امام حسین علیه‌ السلام از پذیرفتن امان‌ نامه دشمن خودداری کردند و استدلالشان این بود که اگر حسین کشته شود، ما عذری نزد رسول خدا نخواهیم داشت.

پس از آن‌ که لشکر عمر بن سعد رو به فزونی نهاد، حبیب با کسب اجازه از امام میان قبیله بنی ‌اسد شتافت و ضمن سخنرانی مفصلی از آنان درخواست یاری نمود. وی سخنان خود را چنین آغاز کرد «من برای شما بهترین ارمغان را آورده‌ام و درخواست می‌کنم که به یاری فرزند پیامبر (ص) بشتابید.

چه آن ‌که وی با گروهی از دلیرمردان با ایمان که هر کدامشان برابر هزار نفرند و از فرمان او سرپیچی نمی‌کنند و با تمام هستی از آن بزرگوار دفاع می‌نمایند تا مبادا کوچک‌ترین آسیبی از دشمنان به وی برسد، هم‌اکنون در محاصره عمرسعد با بیست و دو هزار تن قرار گرفته است. شما از خویشان و نزدیکان من هستید به پند من توجه کنید تا به شرافت دنیا و آخرت نایل آیید. سوگند به خدا هر کس از شما در راه فرزند پیامبر (ص)، آگاهانه شهید شود، در اعلی‌ علیین همدم پیامبر خواهد بود.

نخستین کسی که به حبیب پاسخ مثبت داد و اظهار وفاداری کرد عبدالله‌ بن بشر بود. وی و شماری دیگر گرد حبیب جمع شدند تا به لشکر امام بپیوندند ولی ازرق‌ بن حرب صیداوی با چهار هزار نفر به آنها حمله‌ور شد و آنان را پراکنده ساخت حبیب به نزد امام علیه‌ السلام بازگشت و واقعه را خبر داد.

عصر تاسوعا آنگاه که امام حسین (ع) از دشمن مهلت گرفت که تا فردا صبر کنند، حبیب در مقام موعظه و پند به آنان چنین گفت: به خدا بد قومی هستند آنان که فردای قیامت در حالی در پیشگاه خداوند حاضر شوند که فرزند پیغمبر او را با کسان و خاندان وی و بندگان سحرخیز و ذکرگوی این شهر را کشته باشند. حبیب به ذکر اوصاف امام و یارانش پرداخت و ایشان را از جنگ برحذر داشت، ولی عزره بن قیس سخنان او را حمل بر خودستایی کرد.

شب عاشورا حبیب با یزید بن حُصَین مزاح می‌کرد. یزید گفت: حالا چه وقت شوخی و خنده است؟ پاسخ داد که چه وقتی بهتر از اکنون سزاوار خنده و مزاح است. به خدا سوگند دیری نخواهد پایید که نیروهای دشمن با شمشیر به ما حمله خواهند کرد و ما در بهشت، حورالعین را در آغوش خواهیم گرفت.

بنا به نقلی، شب عاشورا وقتی حبیب از هلال‌ بن نافع شنید که حضرت زینب علیها‌ السلام از این ‌که مبادا فردا یاران وفادار نمانند و امام علیه‌ السلام را تنها بگذارند نگران است، اصحاب را جمع کرد همگی نزد خیمه حضرت زینب علیها‌ السلام گرد آمدند و از صمیم دل اظهار وفاداری و اخلاص نمودند تا مگر نگرانی را از دل آن بانوی بزرگوار برطرف سازند. صبح روز عاشورا آن‌گاه که امام حسین علیه‌ السلام لشکر خود را آراست، جناح راست را به زهیر، جناح چپ را به حبیب و قلب را به برادرش حضرت ابوالفضل (ع) سپرد.

یسار، غلام زیاد‌ بن ابیه، و سالم، غلام عبیدالله‌ بن زیاد، هر دو به میدان آمدند و هماورد طلبیدند. حبیب و بریر از جای برخاستند که به جنگ آن دو بروند، ولی امام علیه‌ السلام اجازه نداد. آنگاه عبیدالله‌ بن عمیر کلبی به سوی آنان شتافت. پس از معرفی، خود آنان حبیب و زهیر و بریر را به جنگ فراخواندند ولی عبیدالله پس از جنگی نمایان هر دو را به قتل رساند.

روز عاشورا هنگامی که امام حسین علیه‌ السلام آغاز به خواندن خطبه نمود، شمر فریاد زد: خدا را بر یک حرف پرستش می‌کنم (یعنی با شک و تردید خدا را می‌پرستم) اگر بدانم چه می‌گویی؟! حبیب پاسخ داد: سوگند به خدا می‌بینم که تو خدا را بر هفتاد حرف می‌پرستی و من هم شهادت می‌دهم که در این گفتارت که سخن او را نمی‌فهمی صادق هستی، چون نمی‌دانی وی چه می‌گوید، چه آن ‌که خداوند بر قلب تو مهر زده است.

در واپسین لحظه‌های عمر مسلم‌ بن عوسجه امام حسین علیه‌ السلام همراه حبیب بر بالین وی آمد. حبیب گفت: بر من ناگوار است که می‌بینم از پای درآمده‌ای، مژده باد تو را بهشت. مسلم با صدایی ضعیف گفت: خداوند تو را به خیر بشارت دهد. حبیب گفت: اگر نمی‌دانستم که تا ساعتی دیگر نزد تو می‌آیم دوست داشتم کارهای خویش را به من وصیت کنی تا حق دینی و خویشاوندی خود را ادا کرده باشم. مسلم، با اشاره به امام گفت: خدایت رحمت کند، تو را وصیت می‌کنم به این شخص (امام حسین علیه السلام)؛ تا جان در بدن داری از او دفاع کن و تا پای جان از نصرت او دست برمدار. حبیب گفت: سوگند! به پروردگار کعبه چنین کنم و آنچه را که گفتی انجام دهم. کشی در وصف حالت حبیب‌ بن مظاهر در روز عاشورا، آورده است که هرچه به لحظه شهادتش نزدیک می‌شد، چهره‌اش بشّاش‌تر می‌گردید و با یارانش بیشتر مزاح می‌کرد، به‌ گونه‌ای که اعجاب ایشان را برانگیخت.

ظهر عاشورا هنگام نماز ظهر که فرا رسید، امام فرمود: از لشکر بخواهید دست از جنگ بردارند تا نماز بگزاریم. حصین‌ بن تمیم بانگ برآورد که نماز شما قبول نخواهد شد. حبیب در پاسخ گفت: ای الاغ (در برخى از منابع به جاى حمار « خمّار» آمده است)، پنداشتی که نماز آل پیامبر (ص) قبول نمی‌شود ولی نماز تو قبول می‌شود؟ پس باهم درگیر شدند. حبیب بر سر اسب حصین زد، اسب رم کرد و حصین را بر زمین انداخت ولی یاران وی از راه رسیدند و او را نجات دادند. آنگاه حبیب به میدان شتافت و جمعی از ایشان را کشت.

رجز حبیب بن مظاهر: به خدا سوگند اگر ما به شمار شما یا نیمی از شما بودیم گروه گروه فراری می‌شدید ای بدترین مردم از نظر نسب و ریشه و نیرو! دانسته شد که از لحاظ پستی و دنائت، همه مانند هم هستید. ای گروهی که از تمام مردم عناد و دشمنی‌تان بیشتر و شدیدتر است.

در فضایل حبیب آمده است که: از اصحاب پیامبر اکرم، یاور خاص امیرالمومنان، امام حسن (ع) و امام حسین (ع)، شرط الخمیس امام علی (ع)‌ از حواریّون ایشان، افضل شهدای غیر بنی هاشم، حامل علوم علوی،‌ از مجاهدین جنگ جمل، نهروان، صفّین، راوی روایات و حافظ قرآن بود. اباعبدالله در هنگام شهادت او را صاحب فضل و کسی که قرآن را در یک شب ختم می کرد معرفی نمود. وی دارای علم بلایا و منایا، فقیه، شیفته اباعبدالله، دین شناس، امام شناس و دشمن شناس بود.

در میان یاران امام حسین (ع) چند نفر بودند که از ملازمان رکاب آن حضرت بوده و هسته مرکزی ستاد نبرد با دشمن را تشکیل می‌دادند و امام (ع) با آنها مشورت می‌ کرد و آنها با تمام اخلاص در محضر امام بودند و از او جدا نمی‌ شدند. این افراد برجسته پنج نفر بودند که عبارت‌اند از: حضرت عباس (ع)، حضرت علی اکبر (ع)، حبیب بن مظاهر، نافع بن هلال و زهیر بن قين.

نام حبیب در زیارت معروف‌ به زیارت ناحیه و نیز زیارت امام حسین علیه‌ السلام در ماه رجب آمده است.

عروج ملکوتی

حبیب نبردی سخت و جانانه کرد و بنابر نقل ابن شهرآشوب، ۶۲ تن از دشمنان را کشت؛ پس کارزار سختی نمود. مردی از بنی‌ تمیم به نام «بدیل بن صریم» به او حمله کرد و با شمشیر، ضربتی بر سر او فرود آورد و او را بر زمین افکند و حبیب او را به شهادت رساند. دیگری با نیزه به حبیب حمله کرد و او را بر زمین انداخت. حبیب خواست که از جای برخیزد، ولی حصین‌ بن تمیم از راه رسید و با ضربت شمشیر، حبیب را نقش بر زمین کرد. سپس از اسب پیاده شد و سر مبارک حبیب را از تن جدا ساخت. چون حبیب بن مظاهر شهید شد، امام حسین علیه السلام در هم شکسته شد (و مرگ حبیب بر او گران آمد)، سپس او را ستود و در حقش دعا کرد و فرمود: خودم و یاران و اصحابم را به حساب خدا می‌گذارم.

زندگینامه جنید بن محمد بغدادی

 

به نام آفریننده عشق

 

‌ابوالقاسم جُنَید بن محمد بن جنید خزاز زجاج قواریری نهاوندی، معروف به جنید بغدادی، از پرآوازه‌ ترین عارفان و صوفیان جهان اسلام در قرن ‌سوم‌ است.

 

ویژگی ها

جنید بغدادی از معروف ترین عارفان جهان اسلام در سده ۳ ق/ ۹ م است که نام و آوازه‌اش بر دوره‌های مختلف تاریخ تصوف، سایه افکنده و تعالیم گسترده و آموزه‌های عرفانی دقیق او، بر بسیاری از عارفان نامدار و برخی از سلسله‌های عرفانی – از جمله کبرویه – تاثیری شگرف نهاده است.

از او با القاب متعددی همچون «طاووس العلما»، «سلطان المحققین» و «سید طایفه» یاد کرده‌اند. اصل او، از نهاوند و محل تولد و رشد وی، بغداد بوده است. تاریخ تولد وی معلوم نیست ولی بنا بر قرائنی، احتمالا قبل از ۲۱۵ق به دنیا آمده است. از کودکی، خانواده و نسب وی اطلاع چندانی در دست نیست. او در اوایل جوانی، نزد ابوثور ابراهیم بن خالد کلبی (فقیه مشهور) فقه آموخت و در بیست سالگی، در حضور وی، بر مذهب او که ظاهرا مذهب مستقلی بوده است، فتوا می‌داد؛ از این رو، پیش از آنکه صوفی باشد، فقیه به شمار می‌رود. عمده منابع، او را شافعی مذهب دانسته‌اند، اما ابن ابی یعلی، او را حنبلی پنداشته و رادمهر از امکان شیعه بودن وی سخن گفته است.

با آنکه وی، علاوه بر فقه، در دیگر علوم شرعی تحصیلاتی داشته و بر فراگیری حدیث و کتابت آن و تقید به کتاب و سنت تاکید کرده، خود از راویان حدیث به شمار نمی‌آید و جز یکی دو حدیث، از او روایت نشده است. چون سری کتابی ننوشت، بیشتر اقوالی که از او در دست است، از طریق جنید به ما رسیده و ممکن است برخی از آنها در حقیقت اقوال خود جنید باشد که وی آنها را از زبان سری بیان کرده است. با توجه به این نکته و نیز سبک سؤال و جوابی گفتگوهای جنید و سری، می‌توان نسبت این دو را چون نسبت سقراط و افلاطون دانست.

این که سری نخستین کسی بوده که در بغداد به تعلیم توحید از طریق تصوف پرداخته، ممکن است علت اهمیت و اولویت یافتن مبحث توحید نزد شاگردش جنید باشد. غیر از حارث محاسبی که گفته شده احتمالا مراوده جنید با وی تا حدی مخفیانه بوده و ابن الکرنبی که تاثیر او بر جنید بیشتر از لحاظ رفتار و شیوه زندگی صوفیانه بوده تا از جنبه نظریه‌های عرفانی، جنید خود ابوجعفر قصاب را استاد حقیقی خویش خوانده است.

بسیاری از بزرگان صوفیه با جنید معاصر بودند و او با تعداد زیادی از آنها معاشرت یا مکاتبه داشت، از جمله با ابواحمد قلانسی، ابوحفص حداد که به مدت یک سال در بغداد مهمان جنید شده بود، ابوسعید خراز و ابوالحسین نوری که جنید با تعریضی او را به تسلیم دعوت کرد.

جنید با برخی معاصران خود، چون بایزید بسطامی، ارتباط مستقیم نداشت. گفته‌اند که وی شاید از طریق ابوموسی عیسی بن آدم، برادرزاده بایزید، یا به احتمال بیشتر از طریق یحیی بن معاذ رازی با اقوال بایزید آشنا شده و به شرح و تفسیر و نقد برخی از آنها پرداخته است.

از کودکی‌، خانواده‌ و نسب‌ جنید اطلاع ‌چندانی ‌در دست‌ نیست‌. او در اوایل‌جوانی‌، نزد ابوثور ابراهیم‌ بن ‌خالد کلبی‌ (فقیه ‌مشهور) فقه ‌آموخت ‌و در بیست‌ سالگی‌ در حضور وی‌، بر مذهب ‌او که ‌ظاهراً مذهب‌ مستقلی‌ بوده‌ است‌، فتوا می‌داد. از این‌ رو، پیش‌ از آنکه ‌صوفی‌ باشد فقیه ‌به ‌شمار می‌رود. عمده‌ منابع‌ او را شافعی‌ مذهب‌ دانسته‌اند اما ابن‌ ابی‌ یعلی ‌او را حنبلی ‌پنداشته ‌و رادمهر از امکان ‌شیعه‌ بودن‌ وی‌ سخن‌ گفته‌ است‌. با آنکه‌ جنید، علاوه‌ بر فقه‌، در دیگر علوم‌ شرعی‌ تحصیلاتی‌ داشته‌ و بر فراگیری ‌حدیث ‌و کتابتِ آن‌ و تقید به‌ کتاب‌ و سنّت‌ تأکید کرده‌، خود از راویان ‌حدیث‌ به ‌شمار نمی‌آید و جز یکی ‌دو حدیث‌، از او روایت ‌نشده ‌است‌.

اینکه ‌سری ‌نخستین ‌کسی‌ بوده‌ که ‌در بغداد به ‌تعلیم ‌توحید از طریق‌ تصوف‌ پرداخته، ممکن‌ است‌ علتِ اهمیت ‌و اولویت‌ یافتن ‌مبحث ‌توحید نزد شاگردش‌ جنید باشد. غیر از حارث‌ محاسبی ‌که ‌گفته ‌شده‌ احتمالا مراوده‌ جنید با وی ‌تا حدی ‌مخفیانه‌ بوده‌، و ابن‌ الکرنبی‌ که‌ تأثیر او بر جنید بیشتر از لحاظ ‌رفتار و شیوه‌ زندگی‌ صوفیانه ‌بوده ‌تا از جنبه ‌نظریه‌ های‌ عرفانی‌، جنید خود ابوجعفر قصّاب ‌را استاد حقیقی‌ خویش‌ خوانده ‌است‌. با این‌ حال‌، نقش‌ هیچ‌ یک‌ از این‌ مشایخ ‌در حیات ‌صوفیانه ‌جنید به ‌اندازه ‌سری‌ سقطی‌ نبوده ‌است‌.

بسیاری ‌از بزرگان صوفیه ‌با جنید معاصر بودند و او با تعداد زیادی‌ از آنها معاشرت‌ یا مکاتبه ‌داشت‌، از جمله ‌با ابواحمد قَلانِسی‌، ابوحفص حداد که به مدت یکسال در بغداد مهمان جنید شده بود، ابوسعید خزار که جنید با تعریضی او را به تسلیم دعوت کرد و البته خود جنید نیز زمانی مورد انتقاد نوری واقع شد و ابن عطا آدمی که با جنید مناسبات دوستانه‌ای داشت ولی در برخی از آرا از جمله در باب فقر و غنا با وی اختلاف نظر داشت. جنید با معاصران خود چون بایزید بسطامی ارتباط نزدیکی نداشت.

معمولاً صوفیانِ دیگر برای‌ ملاقات‌ با جنید به ‌بغداد می‌آمدند و او خود جز یک‌ سفر حج، سفر شایان ‌ذکر دیگری ‌نداشته ‌و شاید چنانکه‌ قشیری‌ گفته ‌اقامت ‌را بر سفر ترجیح‌ می‌داده ‌است‌. او تا آخر عمر در بغداد که ‌در آن‌ عصر مرکز حیات‌ معنوی ‌و محل ‌رفت‌ و آمد علما و صوفیه‌ بود به ‌سر برد.

جنید همچنان‌ که ‌مشرب‌ عرفانی صحوی ‌و متعادل ‌او ایجاب‌ می‌کرد، زندگی ‌به ‌نسبت ‌آرامی ‌را گذراند و در دوره‌ پرآشوب ‌خلافت ‌متوکل‌، به‌ مصائبی ‌به ‌شدتِ آنچه ‌بر برخی ‌اقرانِ او، چون‌ حلاج و شبلی رفت، دچار نگردید. او در اظهار آرای خود بسیار محتاط بود و اغلب با اشارات و عباراتی مبهم و تاویل‌پذیر و معمولا برای جمعی کم شمار سخن میگفت و همواره از سوء تعبیر سخنان خود بیمناک بود.

یکی‌ از مهم‌ترین ‌امتیازات ‌جنید بر مشایخ ‌وقت‌ آن ‌بود که‌ علم ‌را با حال ‌و تجربه‌ های ‌عرفانی ‌جمع‌ می‌کرد و بر مراقبه ‌باطن ‌و محاسبه ‌اعمال‌ تأکید بسیار داشت‌؛ از این‌ رو، هجویری‌، مراقبه‌ باطن ‌را طریق‌ جنیدیان‌ می‌نامد. اغلب‌ اوقات‌ جنید به‌ عبادت‌ و ریاضت‌ می‌گذشت‌، با این ‌حال، ‌روزها به ‌بازار می‌رفت ‌و به‌ تجارت‌ می‌پرداخت‌.

به ‌گفته ‌عطار، وی‌ برخلاف‌ صوفیان‌، رقعه‌ و مرقعه بر تن نمی‌کرد و به رسم علما لباس می پوشید. جنید در طول سالهایی که سری سقطی تدریس می کرد، برای رعایت حرمت استاد، حتی با وجود اصرار خود وی، از وعظ و خطابه امتناع می کرد تا آنکه پیامبر اکرم (ص) را در خواب دید و به دعوت ایشان درس و وعظ را آغاز کرد. جنید به شعر علاقه داشت و گاه ابیاتی می سرود. رادمهر و نوربخش، مجموعه اشعار منقول از جنید را آورده‌اند.

گفته‌اند که‌ جنید، به ‌رغم ‌حضور در مجالس ‌سماع، حرکتی ‌نمی‌کرد و در توضیح‌ و تبیین ‌عمل ‌خود به‌ آیه‌ «وَ تَرَی‌ الجِبال ‌تَحْسَبُها جامِدَه وَ هِی تَمُرُّ مَرَّ السَّحاب‌» استشهاد می‌کرد و سماع ‌را مستلزم‌ ترک‌ صحو و هوشیاری‌ نمی‌دانست‌. به‌ جنید نیز، مانند دیگر مشایخ‌، کراماتی ‌منسوب‌ است‌.

جنید به ‌واسطه‌ برخورداری ‌از معلوماتی ‌گسترده‌ و چند جانبه‌، افکار و تعالیم ‌متنوعِ عصر خود را با منش‌، رویکرد، دریافت‌ها و تجربه‌های‌ شخصی‌اش‌ پیوند داد و از مجموعه‌ آنها، نظامی‌ نسبتاً منسجم‌ و جدید پدید آورد. به ‌بیان‌ دیگر، وی ‌توانست ‌برخی‌ اندیشه‌ های‌ عرفانی‌ را که‌ ابتدا با چارچوب‌های ‌تعالیم‌ اسلامی ‌بیگانه‌ می‌نمودند، با سنّت‌ سازگاری ‌دهد و از همین‌ رو، همگان‌، حتی‌ برخی‌ مدافعان سرسخت‌ سنّت‌ چون ‌ابن‌تیمیه‌ و ابن‌ قیم‌ جوزیه، طریقه‌ و شخصیت‌ او را تحسین ‌و از او با احترام ‌یاد کرده‌اند.

صرف‌ نظر از تقسیم‌ بندی‌ رایج‌ تصوف‌ به ‌دو مکتب ‌بغداد و خراسان‌ و قرار دادن ‌جنید (به‌ عنوان‌ بانی‌ مکتب‌ صَحوی بغداد) در برابر بایزید (به ‌عنوان ‌پایه‌گذار مکتب‌ سُکری خراسان‌)، می‌توان‌ پذیرفت‌ که‌ با وجود علم‌ جنید به ‌دقایق‌ سُکر، اساسا تفکر صحوی‌ در منش ‌و تعالیم ‌او برجستگی‌ و نمود بیشتری‌ داشته ‌است‌. فضای ‌نه‌ چندان ‌موافق ‌بغداد در قرن ‌سوم‌ و فتنه‌هایی ‌از نوع‌ آنچه‌ غلام‌ خلیل ‌یا ابوبکر بن ‌یزدانیار بر ضد صوفیه‌ برمی‌انگیختند نیز پرهیز بیشتر از تظاهرات ‌سُکری‌ مسلکانه‌ را ایجاب‌ می‌کرد. البته‌ مبانی ‌و جنبه‌ های‌ نظری‌ هم‌ در ترجیح‌ صحو بر سکر در تصوفِ جنید دخیل ‌بوده‌ و به ‌همین‌ سبب‌ تصوف‌ او با آنِ حلاّج ‌و شبلی ‌متفاوت ‌است‌.

لازمه ‌رعایت‌ میثاق الست‌، که‌ یکی‌ از اصول ‌تعالیم ‌عرفانی‌ جنید محسوب‌ می‌شود، صحو و اجتناب‌ از سکر است‌. از نظر او حتی‌ فنای ‌صوفی‌ نیز مستلزمِ سُکر و گم‌کردن‌ حدِّ وجودِ خود نیست ‌و در واقع ‌پس‌ از استهلاک ‌اراده ‌عبد در اراده‌ حق‌، سالک‌ باید از سکرِ روحانی‌ و فنا، به ‌صحو و بیداری‌ باز گردد تا به ‌ارشاد و دستگیری ‌خلق‌ بپردازد. به‌ تعبیری ‌دیگر، سالک‌ باید در عین‌ غیبت‌، از حضور بهره‌مند باشد و نگذارد که ‌سکرِ وی ‌بر ظاهر شریعت ‌لطمه‌ وارد کند.

به‌ این‌ ترتیب‌، توحید صوفیانه ‌جنید تنها اثبات ‌وحدت‌ خداوند نیست‌ بلکه‌ رسیدن‌ عبد به ‌وضعی‌ آرمانی‌ است که ‌در آن‌ از وجود خود منعزل‌ می‌شود و خداوند تدابیر خود را در مجاری ‌احکام‌ قدرت‌ خویش ‌بر عبد جاری‌ می‌کند و این‌ حدّ غایی فنای‌ عبد و وفای ‌او به ‌عهد الست ‌و توحیدگری اوست‌.

عطار در تذکره خود در مورد وی چنین می گوید: آن شیخ علی الاطلاق، آن قطب باستحقاق، آن منبع اسرار، آن مرتع انوار، آن سبق برده به استادی سلطان طریقت، جنید بغدادی رحمة الله علیه، شیخ المشایخ عالم بود و امام الائمه جهان و در فنون علم کامل و در اصول و فروع مفتی و در معاملات و ریاضات و کرامات و کلمات لطیف و اشارات عالی بر جمله سبقت داشت.

جنید می گوید: روزگار چنان گذاشتم که اهل آسمان و زمین بر من گریستند باز چنان شدم که من بر غیبت ایشان می‌گریستم. اکنون چنان شدم که من نه از ایشان خبر دارم و نه از خود. سی سال بر در دل نشستم به پاسبانی و دل را نگاه داشتم تا ده سال دل من مرا نگاه داشت اکنون بیست سال است که من نه از دل خبر دارم و نه از من، دل خبر دارد. بیست سال تکبیر اول از من فوت نشد، چنانکه اگر در نمازی مرا اندیشه دنیوی درآمدی آن نماز را قضا کردمی و اگر بهشت و آخرت درآمدی سجده سهو کردمی. یک روز دلم گم شده بود گفتم الهی دل من باز ده ندائی شنیدم که یا جنید ما دل بدان ربوده‌ایم تا با ما بمانی، تو باز می‌خواهی که با غیر ما بمانی.

ظاهرا جنید حضرت امام علی النقی (ع) و حضرت امام حسن عسگری (ع) و نیز مدتی از زمان غیبت صغری را درک نموده است و اجازه ارشاد او از طرف قدین الشّرف حضرت صاحب (عج) تأیید گردیده است. نقل است که یکی از بزرگان رسول صلی الله علیه و آله را به خواب دید نشسته و جنید حاضر یکی فتوی درآورد. پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود که به جنید بده تا جواب گوید. گفت: یا رسول الله در حضور تو چون به دیگری دهند. پیامبر گفت: چنانکه انبیا را به همه امت خود مباهات بود،  مرا به جنید مباهات است.

جنيد ميگويد: شيخ‌ ما در اصول‌ و فروع‌ و بلا كشيدن‌، علی مرتضی است‌، کی مرتضی به‌ پرداختن‌ حرب‌ها از او چيزها حكايت‌ كردندی كه‌ هيچكس‌ طاقت‌ شنيدن‌ آن‌ ندارد كه‌ خداوند تعالی او را چندان‌ علم‌ و حكمت‌ كرامت‌ فرموده‌ بود.

نقل است که یکبار چشمش درد کرد. طبیب گفت: اگر چشمت بکار است آب مرسان. چون برفت وضو ساخت و نماز کرد و بخواب فرو شد چون بیدار شد چشمش نیک شده بود. آوازی شنید که جنید در رضای ما ترک چشم کرد، اگر بدان عزم دوزخیان را از ما بخواستی، اجابت یافتی. چون طبیب باز آمد، چشم او نیک دید و گفت: چه کردی گفت: وضوی نماز. طبیب، ترسا (مسیحی) بود، در حال ایمان آورد و گفت: این علاج خالق است نه مخلوق و درد چشم مرا بود نه تو را، طبیب تو بودی نه من.

نقل است که شبی با مریدی در راه می‌رفت که سگی بانگ کرد. جنید گفت: لبیک لبیک. مرید گفت: این چه حال است؟ گفت: قوه و دمدمه سگ از قهر حق تعالی دیدم و آواز از قدرت حق تعالی شنیدم و سگ را در میان ندیدم، لاجرم لبیک جواب دادم. نقل است که یک روز زار می‌گریست. سوال کردند که سبب گریه چیست؟ گفت: اگر بلای او اژدهایی گردد، اول کس من باشم که خود را لقمه او سازم و با این همه عمری گذاشتم در طلب بلا و هنوز با من می‌گویند که تو را چندان بندگی نیست که به بلای ما ارزد.

نقل است که جنید سخن می‌گفت: مریدی نعره بزد. شیخ او را از آن منع کرد و گفت: اگر یک بار دیگر نعره زنی تو را مهجور گردانم. پس شیخ باز سر سخن شد. آن مرید خود را نگاه می‌داشت تا حال به جایی رسید که طاقتش نماند و هلاک شد. برفتند او را دیدند که میان دلق، خاکستر شده است.

نقل است که جنید گوید: عارف آن است که حق تعالی از سر او سخن گوید و او خاموش. عارف آن است که در درجات می‌گردد چنانکه هیچ چیز اور ا حجاب نکند و باز ندارد. معرفت مکر خدای است یعنی هرکس پندارد عارف است، ممکور است.

خلیفه زمان جنید، کنیزکی را به سه هزار درهم خریده بود و در زیبایی کسی به او نرسیدی. فرمود تا خود را به زیور بیاراست و گفت تو را به پیش جنید می‌باید رفت و نقاب از چهره دور کرده خود را بر وی عرضه می باید کردن و چنان باید جهد کنی که او را به خود کنی. پس خادمی با کنیزک روان کرد که حال او را مشاهده کند. کنیزک پیش جنید آمد چهره گرفت جنید را بی اختیار نظر بر وی افتاد چون وی را بدید سر در پیش افکند چهره بگشاد و آنچه تعلیمش داده بودند باز گفت و زاری کرد تا از حد بگذشت.

جنید خاموش، سر برآورده و آهی برآورد و در کنیزک دمید. کنیزک درحال بیفتاد و جان داد. خادم برفت و خبر کرد. آتش به جان خلیفه افتاد و پشیمان شد. پس نزد جنید آمد که چنین کسی را نتوان پیش خود خواند. گفت: ای شیخ دلت آمد که چنان لعبتی را بسوختی؟ جنید فرمود: ای امیرالمومنین، او بر مومنان شفقت چنان است. می خواستی ریاضت و جان کندن چهل ساله مرا بر باد دهی؟ نکن تا نکنند!

 

شاگردان

  • ابومحمد جُریری‌
  • منصور حلاج
  • ابوبکر شبلی
  • جعفر خلدی
  • ابوبکر کتانی
  • ابوالحسن مزین
  • ابومحمد مرتعش

 

آثار

  • رساله‌ میثاق‌
  • رسالة‌ آداب‌ المفتقر الی‌ الله
  • رساله دواءالارواح
  • رساله الفناء
  • رساله فی ‌الالوهیه‌
  • رساله دواء التفاریط

 

عروج ملکوتی

تاریخ ‌درگذشت ‌او را عمدتا نوروز ۲۹۷ یا ۲۹۸ ذکر کرده‌اند. قبر جنید در قبرستان شونیزیه ‌در مغرب ‌بغداد و در کنار قبر دایی‌اش، ‌سری‌ سقطی‌ و صوفیان ‌دیگری‌ چون ‌جعفر خُلدی‌، رویم‌ و سَمْنون‌ مُحب ‌واقع‌ است‌. در این‌ محل‌، خانقاه ‌و مسجدی‌ به ‌نام‌ جنید بنا شده‌ است‌. گفته ‌شده‌ که ‌در این ‌مسجد، سه‌ قطعه‌ سنگ‌ سیاه ‌وجود داشته ‌است ‌که ‌بیماران ‌برای ‌شفا، آنها را بر محل‌ درد می‌نهاده‌اند.

زندگینامه حسن بن یوسف حلی

 

به نام آفریننده عشق

 

حسن بن یوسف بن علی بن مطهر حلی ملقب به علامه حلی و علامه علی‌ الاطلاق یکی از اعجوبه‌ های روزگار است. وی فقیه و متکلم شیعه در قرن هشتم هجری است. او بیش از ۱۲۰ کتاب در رشته‌های مختلف علمی مثل اصول، فقه، تفسیر، منطق، کلام و رجال نگاشته است که برخی از آن‌ها در حوزه‌های علمیه شیعه جزو منابع تدریس و تحقیق به شمار می‌آیند. او در گسترش فقه شیعه نقشی مهم داشت و نیز مبانی کلامی و اعتقادی شیعه را با تکیه با مبانی عقلی تبیین کرد.

 

ویژگی ها

در شب ۲۹ رمضان ۶۴۸ ق. در این شهر فرزندی از خاندانی پاک‌سرشت ولادت یافت که از مقرّبان درگاه باری تعالی قرار گرفت. نامش حسن و معروف به آیت‌ الله علاّمه حلّی است. مادرش بانویی نیکوکار و عفیف، دختر حسن بن یحیی بن حسن حلّی (وی پدر بزرگوار محقق حلّی است. او محدّث و دانشمندی برجسته بود که فرزندش محقق حلّی از او حدیث نقل می‌کند.)

خواهر محقق حلّی است و پدرش شیخ یوسف سدیدالدین از دانشمندان و فقهای عصر خویش در شهر فقاهت حلّه است. علاّمه حلّی از طرف پدر به «آل مطهّر» پیوند می‌خورد که خاندانی مقدس و بزرگ و همه اهل دانش و فضیلت و تقوا بودند. از آنها آثار و نوشته‌های گرانقدر به یادگار مانده که تا به امروز و در امتداد تاریخ مورد استفاده دانش‌پژوهان قرار گرفته است. آل مطهّر به قبیله بنی‌اسد که بزرگ‌ترین قبیله عرب در شهر حلّه است پیوند می‌خورند که مدت زمانی حکومت و سیادت از آنها بود.

پدر او شیخ سدیدالدین یوسف بن علی بن مطهر حلی از علمای برجسته و نامدار و دارای مقام علمی و اجتماعی بوده است. در هنگام حضور خواجه نصیرالدین طوسی در حله و اجتماع علما برای دیدار او شیخ نجم‌الدین جعفر بن سعید، در جواب درخواست خواجه برای معرفی عالم‌ترین افراد در علم کلام و اصول به شیخ سدیدالدین و مفیدالدین محمد بن جهم اشاره کرد.

پدر علامه حلی در هنگام فتح بغداد توسط هلاکوخان با شجاعت و درایت خویش شهرهای حله و کوفه را از تعرض مغول دور نگاه داشت در حالی که اکثر مردم از ترس از آن شهر گریخته بودند و اکثر علما قبل از اطلاع از حال خلیفه بغداد جرئت حضور در نزد هلاکوخان را نداشتند او به محضر سلطان رسید و بدین وسیله به او اطمینان داد که قلوب مردم این دو شهر با اوست و با استناد به روایتی از علی ‌(علیه‌السّلام) زوال خلافت بغداد را توسط هلاکو پیش‌بینی نمود.

مادر علامه حلی، خواهر محقق حلی صاحب شرایع و دختر حسن بن ابی‌زکریا یحیی بن حسن بن سعید هذلی حلی است، و یکی از زنان عفیف و پاکدامن و عالم عصر خویش بوده و در خانه علم و شرف بزرگ شده بود. علامه دوران کودکی خویش را تحت تربیت پدر و مادر دلسوز و عالمش و تحت نظارت دایی بزرگوارش، محقق حلی که همچون پدری مهربان برای او زحمت می‌کشید، گذراند.

منزل شیخ سدیدالدین که سرشار از کرامت و تقواست، کودکی را در خود جای داده که مایه افتخار آن است. حسن فرزند شیخ گرچه هنوز از عمرش چند سالی بیش نگذشته، با راهنمایی دلسوزانه پدرش برای فراگیری قرآن مجید به مکتب‌خانه رفت و با تلاش و پیگیری مداوم و هوش و استعداد خدادادی که داشت در زمانی کوتاه خواندن قرآن را بخوبی یاد گرفت. فرزند شیخ نوشتن را در مکتب‌خانه آموخت ولی به این مقدار راضی نشد. از این‌رو نزد معلم خصوصی خط رفت و در محضر شخصی به نام «محرّم» با تلاش و جدیت فراوان در‌ اندک زمانی نوشتن را بخوبی فرا گرفت.

حسن بن یوسف پس از آموختن کتاب وحی و خط، کم‌کم آمادگی فراگیری دانش‌ها را در خود تقویت نمود و در مراحل اولیه تحصیل مقدمات و مبادی علوم را در محضر پدر فاضل و فقیه خود آموخت و به سبب کسب این همه فضیلت‌ها و نیکی‌ها در سنین کودکی به لقب «جمال‌الدین» (زینت و زیبایی دین) در بین خانواده و دانشمندان مشهور گشت. اولین استاد علامه حلی شخصی به نام «محرم» است که خواندن و نوشتن را نزد او فرا گرفت آنگاه ادبیات عرب و علم فقه و اصول و حدیث و کلام و قواعد آن را نزد پدر و دایی گرامیش که شان والایی در تمام علوم مخصوصا فقه و اصول و کلام داشتند، خواند.

تیزهوشی و تلاش او، به‌زودی او را به حلقه درس بزرگان آن زمان رسانید و نزد اساتید بزرگواری که هر کدام در آن روزگار برجسته بودند علوم عقلی از منطق، فلسفه، هیئت و علوم دیگر را خواند تا این که در زمره علما قرار گرفت و در سنین جوانی بر بسیاری از آن‌ها تفوق یافت. علامه در اجازه خویش به بنی‌زهره می‌گوید: هنگامی که نزد شیخ شمس‌الدین کیشی بعضی از کتاب‌های او را می‌خواندم، ایراداتی بر استاد می‌گرفتم که او در بعضی موارد جواب را به بعد موکول می‌نمود و گاهی نیز در روزهای بعد، از جواب اظهار عجز می‌نمود.

علامه از معدود افرادی است که هیچ فرصتی را برای تحصیل علم از دست نمی‌داد. هنگامی که خواجه نصیرالدین طوسی از حله بازگشت، علامه نیز همراه او به بغداد آمد. در مسیر حرکت، دوازده مشکل علمی خویش را با خواجه در میان گذاشت و آن‌ها را حل نمود و بعد نیز به تلمذ نزد او مشغول شد. بعد از این زمان بیشتر وقت او صرف تدریس و تالیف شده است و حتی زمانی که حوادث روزگار او را در کنار سلطان محمد خدابنده قرار داد و سلطان آن‌چنان شیفته او شد که حاضر به جدایی از او نمی‌شد باز کار تدریس و تالیف او استمرار داشت.

کثرت تالیفات علامه و سخنانی که از معاصران او درباره‌اش به ما رسیده است حاکی از رتبه والای علمی اوست. وقتی از خواجه نصیرالدین طوسی هنگام بازگشت از حله درباره مشاهداتش سؤال کردند در جواب گفت: «رایت خریتا ماهرا و عالما اذا جاهد فاق». مقصودش از خریت ماهر، محقق حلی و از عالم، علامه حلی بود در این تعبیر از کلمه «عالم» استفاده شده است و با توجه به این که هنگام وفات خواجه، علامه ۲۴ ساله بوده است و این جمله قبل از آن گفته شده می‌توان به مقام والای علمی او پی برد.

از سوی دیگر هنگام وفات محقق حلی، علامه حداکثر ۲۸ سال سن داشته است و در این زمان ریاست شیعه امامیه به عهده او واگذار می‌شود. اضافه بر این که او ملقب به علامه علی‌ الاطلاق گشته است و هیچ‌کس در هیچ زمانی چنین لقبی را که مورد اتفاق جمیع علما باشد بدست نیاورده است. لقب «آیة‌ الله» نیز در آن زمان و قبل از آن اختصاص به او داشته است و تا آن زمان هیچ‌کس به این لقب مفتخر نشده بود.

هنوز یک دهه از سن جمال‌الدین حسن نگذشته بود که با حمله وحشیانه مغولان رعب و وحشت سرزمین‌های اسلامی را در برگرفت. ایران در آتش جنگ مغولان می‌سوخت و شعله آن دیگر نواحی را نیز تهدید می‌کرد. در این میان مردم عراق دلهره عجیبی داشتند. هر لحظه ممکن بود لشکریان مغول از ایران به سوی عراق حرکت کنند و شهرهای آنجا را یکی پس از دیگری فتح نمایند. بغداد پایتخت عباسیان آخرین روزهای زوال خلافت عباسیان را مشاهده می‌کرد. مردم از ترس احتمال حمله مغولان وحشی شهرها را خالی کرده و سر به بیابان گذاشته بودند.

شیعیان و مردم شهرهای مقدس عراق چون کربلا، نجف و کاظمین به بارگاه ملکوتی ائمه معصومین روی آورده، در حرم امن اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم‌السّلام) پناهنده شدند و حریم دل را آرامش می‌دادند. مردم حلّه نیز سر به بیابان و نیزارها گذاشته، بعضی به کربلای معلاّ و نجف اشرف پناهنده شدند و چند نفری هم در شهر ماندند که از جمله آنان سه نفر فقیه و دانشمند به نام‌ های: شیخ یوسف سدیدالدین، سید مجدالدین بن طاووس و فقیه ابن العزّ بودند. این دانشمندان در جایی جمع شدند و برای نجات شهرهای مقدس کربلا، نجف، کوفه و حلّه درپی چاره‌اندیشی برآمدند و پس از گفتگوهای زیاد و مشورت با یکدیگر به این نتیجه رسیدند که نامه‌ای نزد هولاکوخان پادشاه مغول بفرستند و از وی امنیت و آسایش برای شهرهای مقدس عراق درخواست نمایند.

سرانجام در سال ۶۵۷ ق. بغداد به دست هولاکو فتح گردید و «معتصم» آخرین خلیفه بنی‌عباس از بین رفت حوزه فرهنگ اسلام و مذهب شیعی در بغداد که از رونق بسزایی برخوردار بود متلاشی شد و بر شهرهای عراق ترس و وحشت از مغولان سایه افکند. ولی به رغم وحشیگری‌های مغولان دور از فرهنگ و با تلاش و همت بلند و درایت فقهای شیعه در حلّه – به‌ویژه شیخ یوسف سدیدالدین پدر جمال‌الدین حسن – و لطف و عنایت پروردگار، امنیت به شهر حلّه و شهرهای مقدس عراق بازگشت و سرزمین حلّه پناهی برای فقها و دانشمندان شد.

از این پس حلّه تا اواخر قرن هشتم، به مثابه یکی از حوزه‌های بزرگ مذهب شیعی شناخته می‌شد که طلاّب و‌ اندیشمندان از گوشه و کنار مجذوب آن حوزه می‌شدند. بدین‌گونه وطن جمال‌الدین حسن برای وی و دیگر دانش‌پژوهان در سایه صلح و آرامش و به دور از جنگ و خونریزی مهیّای استفاده از محضر بزرگان و عالمان دین قرار گرفت.

یک نقل آن است که به دلیل کشیده شدن مناظرات علمای حنفی و شافعی به مشاجره و توهین به همدیگر، بسیاری از امرای مغول که بعد از مسلمان‌ شدن سلطان، به اسلام گرویده بودند از آن مشمئز گردیده و به آیین قبلی خود بازگشتند ولی سلطان به تحیر و شک افتاده و به‌ واسطه درایت وزیر شیعه‌اش با علامه که در شهر حله زندگی می‌کرد آشنا می‌شود و از او درخواست کتاب می‌کند و علامه نیز کتاب «منهاج الکرامه» و «نهج الحق» را به او می‌دهد و سپس مناظراتی با علمای اهل سنت انجام می‌دهد که آن‌ها نیز به قوت استدلالات علامه اعتراف می‌کنند و سلطان شیعه می‌شود و به نام ائمه (علیهم‌السّلام) خطبه می‌خواند و سکه می‌زند و امرای مغول نیز شیعه می‌شوند.

نقل دیگر آن است که سلطان، زن مورد علاقه خویش را در یک مجلس سه طلاقه می‌کند و سپس پشیمان می‌گردد ولی تمام علمای اهل سنت می‌گویند بدون محلل رجوع جایز نیست. شخصی که شیعه بوده به سلطان خبر می‌دهد که عالمی در حله این عقد را باطل می‌داند.
علمای اهل سنت با تحقیر علامه، او را بی‌عقل می‌شمارند ولی سلطان بیشتر تشویق به ملاقات او می‌شود مجلسی ترتیب داده می‌شود و علاّمه پس از ورود به ایران، در اولین جلسه‌ای که سلطان تشکیل داد شرکت کرد و بدون توجه به مجلس شاهانه، با برخورد علمی و پاسخ‌های دقیق و محکمی که به سؤالات می‌گفت دانشمندان و پیروان مذاهب چهارگانه اهل سنت را به پذیرش نظر خویش ملزم کرد و در خصوص طلاق همسر شاه فرمود: طلاق باطل است چون شرط طلاق که حضور دو شاهد عادل باشد فراهم نبوده است. شاه با خوشحالی از این فتوا، از قدرت علامه حلی در بحث و مناظره، صراحت لهجه، حضور ذهن قوی، دانش و اطلاعاتی که داشت و با شهامت و دلیل‌های روشن صحّت نظرات خویش را ثابت می‌کرد خوشش آمد و علاقه وافری به فقیه شیعی پیدا کرد.

در اثر تلاش‌های علامه و مصاحبت با سلطان، حله وارث تمدن بابل، جایگاه علمی خویش را باز یافت و موطن اصلی برای علم و علما گردید و پشتوانه‌ای برای مدرسه سیار گشت. حله در این زمان مرکز تشیع شد و علم آنقدر شکوفا گردید که ملا افندی نقل می‌کند در آن زمان در این شهر ۴۰۰ مجتهد وجود داشته است و سید صدر نقل می‌کند که از مجلس درس علامه ۵۰۰ مجتهد فارغ‌ التحصیل شده‌اند.

بین اهل ایمان معروف است که یکی از علمای اهل سنت، که در بعضی از فنون علمی، استاد علامه حلی است کتابی علیه مذهب شیعه امامیه نوشت و در مجالس و محافل آن را برای مردم می خواند. از ترس آن که مبادا کسی از علمای شیعه کتاب او را رد نماید و به شبهات آن جواب دهد آن را به کسی نمی داد که نسخه ای بردارد.  علامه حلی همیشه به دنبال راهی بود که کتاب را به دست آورد و رد کند.

علامه حلی کتاب را توسط یکی از شاگردان خود که نزد آن عالم درس می خواند برای یک شب به عنوان عاریه به دست آورد و مشغول نسخه برداری از آن شد. همین که نصف شب گذشت علامه بی اختیار به خواب رفت و قلم از دستش افتاد. وقتی صبح شد و وضع را چنین دید اندوهناک گردید ولی وقتی کتاب را ملاحظه کرد دید تمامش نوشته و نسخه برداری شده است و در آخر آن نسخه این جمله نوشته شده: کتبه محمد بن الحسن العسکری صاحب الزمان یعنی آنرا امام زمان (عج) نوشته است. علامه فهمید که آن حضرت تشریف آورده و نسخه را به خط مبارک خود تمام نموده اند.

در یکی از هفته‌ها علامه حلی به تنهایی به سوی کربلا در حال حرکت بود شخصی همراه وی به راه افتاد و با یکدیگر مشغول صحبت شدند. در ضمن صحبت برای علاّمه معلوم شد که این شخص مرد فاضلی است و تبحّر خاصّی در علوم دارد. از این نظر مشکلاتی را که در علوم مختلف برایش پیش آمده بود از آن شخص پرسید و او به همه پاسخ گفت تا اینکه بحث در یک مساله فقهی واقع شد و آن شخص فتوایی داد که علاّمه منکر آن شد و گفت: دلیل و حدیثی بر طبق این فتوا نداریم!

آن شخص گفت: شیخ طوسی در کتاب تهذیب، در فلان صفحه و سطر حدیثی را در این‌باره ذکر کرده است! علاّمه در حیرت شد که راستی این شخص کیست! از او پرسید آیا در این زمان که غیبت کبراست می‌توان حضرت صاحب الامر (عجّل‌ الله‌ فرجه‌ الشریف) را دید؟ در این هنگام عصا از دست علاّمه افتاد و آن شخص خم شد و عصا را از زمین برداشت و در دست علاّمه گذاشت و فرمود: چگونه صاحب الزمان را نمی‌توان دید و حال آنکه دست او در دست تو است! علاّمه بی اختیار خود را در مقابل پای آن حضرت‌ انداخت و بیهوش شد! وقتی به هوش آمد کسی را ندید.

نقل است: روزی علامه حلّی در باغی که در حله داشت به زراعت و رسیدگی امور مشغول بود  . یک یهودی پیش ایشان آمد و پرسید: شما قائل هستید که علما امتتان از انبیا بنی اسرائیل افضل هستند؟! ایشان فرمود: بلی. او گفت: به چه دلیل؟! علامه فرمود: چه دلیل می خواهی؟ یهودی گفت: موسی (ع) عصا را اژدها نمود، تو چه خواهی کرد؟ علامه حلی، بیلی که در دست داشت را به زمین انداخت و آن بیل ناگهان شبیه به اژدهای بزرگی شد. سپس فرمود تا اینجا مانند انبیاء بنی اسرائیل بود ولی افضلیت ما این است که به موسی خطاب آمد که نترس و اژدها را بگیر که عصا خواهد شد ولی من نترسیده او را می گیرم. پس اژدها را گرفت و آن دوباره به صورت اول گشت.

 

از منظر فرهیختگان

صاحب روضات الجنات می‌ گوید: چشم زمان به‌ مثل و مانند او مزین نگشته است و بال‌های امکان به سطح بیان فضائل بسیارش نمی‌رسد. چگونه در حالی که از علمای قبل و بعد او، هیچ‌کس شبیه او نبوده است و تاکنون کسی ثنای لایق به حال او را نگفته است اگر چه همه ثناهایی که برای دیگران گفته شده از لقب‌های زیبا و علوم شریف همه را برای او گفته‌اند پس سزاوار است که از توصیف او چشم بپوشیم.

محدث نوری در مستدرک وسائل الشیعه می نویسد: علامه حلی شیخ بزرگوار و جلیل‌القدر اقیانوس علوم، و غواص فضائل و حکمت‌ها، حافظ ناموس هدایت و ارشاد و شکننده ناقوس ضلالت، پاسدار حریم دین، زائل‌کننده آثار فسادگران او در جمع علما و دانشمندان اسلام، همانند بدر (ماه شب چهارده) در میان ستارگان می‌درخشد و نسبت به دشـمـنـان و بـدخـواهـان سیاه دل، شدیدتر از عذاب زهرناک و برنده‌تر از شمشیر مسموم است او دارنـده مـقـامـات فـاخـره و کـرامات درخشان و سعادت‌های ظاهری است او زبان گویای فقها و متکلمین، محدثین، مفسرین و ترجمان حکما و عرفای سالکین متبحر است او فردی است که لقب آیة‌ الله تام و کامل، شایسته اوست رحمت‌ها و عنایات خاص خدا شامل حال او باد.

صاحب ریاض العلما درباره او می گوید: پیشوای وارسته، عالم عامل، فاضل کامل، شـاعـر ماهر، علامه علما، فهامه فضلا، استاد جهان، معروف در بین ما به علامه علی‌الاطلاق مـوصـوف بـا نـهـایت علم، فهم، کمال او فرزند خواهر محقق می‌باشد و او آیة‌ الله روی زمین مـی‌بـاشـد.

ابن حجر عسقلانی در لسان المیزان درباره او گوید: ابن یوسف بن مطهر الحلی، عالم شیعه و پیشوا و مؤلف آنان است او آیت حق در ذکاوت بود المختصر ابن حاجب را شرح زیبایی نمود.

یکی از دانشمندان می‌گوید: علامه حلّی نظیری ندارد نه پیش از زمان خودش و نه بعد از آن. کسی که در مجلس درس او پانصد مجتهد تربیت شد.

 

اساتید

  • شیخ سدیدالدین حلی
  • محقق حلی
  • شمس‌الدین محمد کیشی
  • ابن میثم بحرانی
  • خواجه نصیرالدین طوسی
  • علی بن طاوس
  • بهاء‌الدین علی بن عیسی الاربلی
  • ابن نما حلی

 

شاگردان

  • فخرالمحققین
  • قطب‌الدین رازی
  • عبدالمطلب حسینی اعرجی حلی
  • محمد بن قاسم بن معیه حسنی حلی
  • احمد بن ابراهیم حلبی
  • علی بن احمد بن طراد مطاربادی
  • محمد بن علی جرجانی
  •  علی بن احمد مزیدی حلی

آثار

  • تبصرة المتعلمین
  • ایضاح الاحکام
  • ارشاد الاذهان
  • قواعد الاحکام
  • تحریر الاحکام
  • مختلف الشیعه
  • تذکرة الفقهاء
  • منتهی المطلب
  • کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد
  • جامع الاخبار

 

عروج ملکوتی

در ۲۱ محرّم این سال مرجع تقلید شیعه، فقیه و عارف فرزانه، ستاره پرفروغ آسمان علم و فقاهت، آیت‌ الله علاّمه حلّی دار فانی را وداع گفت و روح ملکوتی‌اش به سوی خدا پرواز کرد و به رضوان و لقای معبودش شتافت. غم و‌ اندوه بر چهره همه سایه افکند. بغض، گلوها را فشرد و چشم‌ها را از فرط ریزش اشک داغ، همچون آتش گداخته سوزاند. از حضور و ازدحام مردم مصیبت‌زده محشری بپاشد و در فضای آکنده از غم و آه، پیکر پاک ستاره تابناک شیعی بر دوش هزاران عاشق و شیفتگان راهش از حلّه به نجف تشییع گردید و در جوار بارگاه ملکوتی مولای متقیان علی (علیه‌السّلام) در حرم مطهّر به خاک سپرده شد.

 

زندگینامه سید روح الله خمینی

 

به نام آفریننده عشق

 

سید روح‌الله موسوی خمینی (۱۲۸۱-۱۳۶۸ش) مشهور به امام خمینی از مراجع تقلید شیعه، رهبر انقلاب اسلامی و بنیانگذار نظام جمهوری اسلامی ایران است.

 

ویژگی ها

سید روح‌الله موسوی خمینی، ۲۰ جمادی‌الثانی ۱۳۲۰ق برابر با ۱ مهر ۱۲۸۱ش در خمین از توابع اراک در ایران به دنیا آمد. پدرش سید مصطفی موسوی از معاصران میرزای شیرازی و تحصیل‌کرده حوزه علمیه نجف بود. سید مصطفی که در خمین مرجع امور دینی مردم بود، پنج ماه بعد از ولادت سید روح‌الله در مبارزه با حاکمان محلی به شهادت رسید و فرزندش سید روح‌الله خمینی، تا ۱۵ سالگی تحت سرپرستی مادرش هاجره آغاخانم و عمه‌اش صاحبه‌خانم قرار گرفت.

وی در اوایل بهمن سال ۱۳۰۸ش با خدیجه ثقفی (۱۲۹۲-۱۳۸۸ش) ازدواج کرد. فرزندان ایشان عبارتند از: دو پسر به نام‌های مصطفی و احمد و سه دختر به نام‌های زهرا، فریده و صدیقه.

وی از سال ۱۳۴۱شمسی مبارزه علنی علیه نظام سلطنتی پهلوی در ایران را آغاز کرد. حکومت وقت دو بار او را بازداشت کرد و بار دوم به ترکیه و سپس به عراق تبعید کرد. ۱۳ سال در حوزه علمیه نجف به رهبری مبارزان انقلابی و نیز تدریس و تألیف در علوم حوزوی و دینی پرداخت. در ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ش با گسترش مبارزات مردم به ایران بازگشت و بعد از پیروزی انقلاب در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ش تا آخر عمر (۱۳ خرداد ۱۳۶۸ش)، رهبر جمهوری اسلامی ایران بود.

نظریه ولایت مطلقه فقیه که نظریه‌ای فقهی – سیاسی مبتنی بر باورهای تشیع است، مهم‌ترین نظریه او است. وی تلاش کرد حکومت جمهوری اسلامی و قانون اساسی آن را بر اساس همین نظریه شکل دهد. از نگاه امام خمینی حکومت، فلسفه عملی تمامی فقه است. نگاه حکومتی او به فقه باعث شد تا وی ضمن تأکید بر حفظ چارچوب فقه سنتی، به نوآوری در اجتهاد معتقد شود. نظریه نقش زمان و مکان در اجتهاد و برخی فتاوای تأثیرگذار او را می‌توان نتیجه همین نگاه دانست.

امام خمینی جز فقه و اصول در فلسفه اسلامی و عرفان نظری نیز صاحب‌نظر و دارای تألیفات است و جزو عالمان و استادان اخلاق شمرده می‌شود. در دوران تدریس در قم در مدرسه فیضیه جلسات درس اخلاق برپا می‌کرد. در تمام عمر، زندگی ساده و زاهدانه‌ای داشت.

سید روح‌الله خمینی، تحصیلات اولیه حوزوی از جمله ادبیات عرب، منطق و فقه و اصول را نزد معلمان و علمای خمین نظیر میرزا محمود افتخار العلماء، میرزا رضا نجفی خمینی، شیخ علی‌محمد بروجردی، شیخ محمد گلپایگانی، آقا عباس اراکی و بیش از همه، نزد برادر بزرگش سید مرتضی پسندیده فراگرفت.

سید روح‌الله موسوی خمینی، در سال  ۱۲۹۸ش عازم حوزه علمیه اراک شد و اندکی پس از هجرت شیخ عبدالکریم حائری در نوروز  ۱۳۰۱ ش (رجب ۱۳۴۰ق)، به دنبال استاد خود و جمعی دیگر از شاگران به قم رفت.

وی در حوزه علمیه قم، علاوه بر مطالعه تتمّه مباحث کتاب مطوّل (در علم معانی و بیان)، تکمیل دروس سطح و دروس خارج فقه و اصول فقه به دیگر رشته‌های علمی نیز پرداخت و از این رو همزمان با فراگیری عروض و قوافی، ریاضیات، هیئت و فلسفه، عالی‌ترین سطوح عرفان نظری و عملی را به مدت هفت سال نزد میرزا محمدعلی شاه‌آبادی فراگرفت. سید روح‌الله خمینی، آموزش رسمی عرفان را نزد میرزا محمدعلی شاه‌آبادی از سال ١٣٠٧ش آغاز کرد و این آموزش تا سال ١٣١٤ش ادامه یافت.

سید روح‌الله موسوی خمینی، در سال‌های طولانی در حوزه علمیه قم به تدریس چندین دوره فقه، اصول، فلسفه و عرفان و اخلاق اسلامی در مدرسه فیضیه، مسجد اعظم، مسجد محمدیه، مدرسه حاج ملاصادق، و مسجد سلماسی همت گماشت و در حوزه علمیه نجف نیز نزدیک به سیزده سال در مسجد شیخ اعظم انصاری معارف اهل بیت و فقه را در عالی‌ترین سطوح تدریس نمود و در نجف برای نخستین بار مبانی نظری ولایت فقیه را در چندین جلسه تدریس نمود.

به گفته شاگردان امام خمینی، مجلس درس وی از معتبرترین کانون‌های درسی حوزه محسوب می‌شده و در برخی از دوره‌ها نزدیک به ۱۲۰۰  نفر شرکت می‌کرده‌اند که در میان آنان ده‌ها تن از مجتهدان مسلّم و شناخته‌شده حاضر بودند.

تا پیش از انقلاب اسلامی، نظام حاکم بر ایران سلطنتی مشروطه بود که به دلیل سرپیچی‌های مداوم دو شاه پهلوی عملا به سلطنتی مطلقه تبدیل شده بود. برنامه‌های نظام حاکم‌ گاه با مبانی دین اسلام و مذهب تشیع سازگار نبود. این عامل باعث اعتراض متدینان و به ویژه علمای مذهبی به رژیم حاکم شده بود.

اعتراض رسمی و آشکار امام خمینی به نظام سلطنتی با صدور بیانیه‌ای در سال ۱۳۴۱ش آغاز شد. پس از تصویب لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی، نخست در ۱۶ مهر سال ۱۳۴۱ش جلسه‌ای با حضور امام خمینی و سایر مراجع قم تشکیل شد. که منجر به صدور اعلامیه‌هایی از سوی علما و شخص امام خمینی گردید.

در ۱۱ آذر سال ۱۳۴۱ش تصویب‌نامه انجمن‌های ایالتی و ولایتی به دنبال مبارزات پیگیر امام خمینی لغو شد. ایشان، پیامی برای ختم این غائله صادر کرد.

در سال ۱۳۵۷ هجری شمسی حرکت انقلابی مردم ایران به پیروزی رسید. امام خمینی در ۱۲ بهمن همان سال به ایران بازگشت و در ۲۲ بهمن نظام سلطنتی رسما شکست خورد. چند ماه بعد در فروردین ۱۳۵۸ شمسی نظام جمهوری اسلامی به رفراندم گذاشته شد و مدتی بعد، قانون اساسی توسط خبرگان منتخب مردم نوشته و به رأی گذاشته شد. بر اساس این قانون نیز امام خمینی به عنوان رهبر جمهوری اسلامی معرفی شد. ایشان تا پایان عمر یعنی خرداد ماه ۱۳۶۸ رهبری این نظام را بر عهده داشتند.

تثبیت نظام جمهوری اسلامی ایران، تدوین قانون اساسی، مقابله با درگیری‌های داخلی، فرماندهی جنگ در زمان حمله هشت ساله عراق به ایران، پذیرش صلح با عراق، اصلاح قانون اساسی و … از مهم‌ترین کارهای او در طول این ده سال به شمار می‌رود.

پس از همه‌پرسی قانون اساسی در سال ۱۳۵۸ش، امام خمینی طی حکمی در ۱ اسفند آن سال، شش فقیه را برای عضویت در شورای نگهبان انتخاب کرد. با انتخاب شش حقوقدانِ شورا در ۲۶ تیر ۱۳۵۹ش توسط نمایندگان مجلس، اولین جلسه این شورا تشکیل شد و این نهاد رسما کار خود را شروع کرد.

انطباق قوانین با شرع و قانون اساسی، تفسیر قانون اساسی و نظارت بر انتخابات و همه‌پرسی مهم‌ترین وظایف این شورا است.

بنابر قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران قوانین مصوب مجلس شورای اسلامی نباید با احکام شرع و قانون اساسی مخالف باشند. تشخیص این سازگاری با شورای نگهبان است. اختلاف‌های متعدد مجلس و شورای نگهبان باعث شد که امام خمینی به فکر چاره‌ای برای این معضل باشد. او نخست اعلام کرد که اگر دو سوم نمایندگان تصویب قانونی را لازم بدانند، نظر آنان بر نظر شورای نگهبان مقدم است. اما با بیشتر شدن اختلافات، در ۱۷ بهمن ماه ۱۳۶۶ش دستور تشکیل مجمع تشخیص مصلحت نظام را داد.

وظیفه اصلی مجمع حل اختلاف مجلس شورای اسلامی با شورای نگهبان است و حل معضلات نظام که از راه‌های عادی قابل حل نیستند، ارائه مشورت به رهبری در تعیین سیاست‌های کلی نظام و در موارد ارجاعی از سوی رهبر از دیگر وظایف این مجمع است.

چند ماه بعد از پیروزی انقلاب در ایران، در مرداد ماه سال ۱۳۵۸ه‍.ش که مصادف با ماه رمضان ۱۳۹۹ه.ق بود، امام خمینی آخرین جمعه ماه رمضان هر سال را به عنوان روز قدس اعلام کرد و از مسلمانان جهان خواست طى مراسمى همبستگى بين‌المللى خود را در حمايت از حقوق قانونى مردم مسلمان اعلام نمايند.

این روز در تقویم رسمی ایران با نام روز جهانی قدس ثبت شده است. از آن پس همه ساله در آخرین جمعه ماه رمضان، در ایران و کشورهای مختلف راهپیمایی برگزار می‌شود.

در اولین روز سال ۱۹۸۹ میلادی برابر با ۱۱ دی ۱۳۶۷ش، امام خمینی نامه‌ای برای میخائیل گورباچف، صدر هیأت رئیسه اتحاد جماهیر شوروی سابق ارسال کرد. این نامه را هیئتی با عضویت آیت الله عبدالله جوادی آملی و دکتر محمد جواد لاریجانی و خانم مرضیه حدیدچی (دباغ) به گورباچف تحویل داد.

این نامه در شرایطی خطاب به رهبر شوروی سابق نگاشته شده بود که تحلیلگران سیاسی نظاره‌گر تجدید نظر طلبی و آغاز تحولات دنیای کمونیسم بودند. رهبر انقلاب اسلامی با پیش‌بینی فروپاشی نظام شوروی سابق نوشته بودند: «از این پس کمونیسم را باید در موزه‌های تاریخ سیاسی جهان جستجو کرد».

در سال ۱۹۸۸م/ ۱۳۶۷ ش کتابی به نام آیات شیطانی منتشر شد که به اعتقاد اکثر مسلمانان حاوی توهین‌هایی به پیامبر اسلام (ص) بود. در ۲۵ بهمن ۱۳۶۷ش امام خمینی طی فتوایی نویسنده آن کتاب را به علت توهین به پیامبر اسلام (ص)، مرتد دانسته و حکم اعدام او را صادر کرد. بعد از مدتی شایع شد که اگر نویسنده کتاب توبه کند حکم قتل او پس گرفته خواهد شد ولی آیت الله خمینی در پاسخ به استفتائی در همین زمینه تاکید کرد که سلمان رشدی (نویسنده کتاب) حتی اگر توبه کند و زاهد زمان هم بشود حکم او تغییر نخواهد کرد.

امام خمینی نخستین بار در نجف و در درس‌هایی که بعدها با نام حکومت اسلامی منتشر شده، نظریه ولایت فقیه را مطرح کرد. اساس این نظریه آن است که در اندیشه شیعی، حکومت باید زیر نظر یک مجتهد جامع الشرایط اداره شود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران این نظریه در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران گنجانده شد و نظام جمهوری اسلامی بر اساس این نظریه بنیاد نهاده شد.

امام خمینی در سال‌های پایانی عمر خود نظریه ولایت مطلقه فقیه را مطرح کرد و اختیارات حکومتی فقیه را معادل اختیارات پیامبر اسلام (ص) و امامان (ع) دانست. در این نظریه فقیه می‌تواند احکام اولیه شرع را نیز بر اساس مصلحت نظام اسلامی به طور موقت تعطیل کند.

بازی با شطرنج از نظر بسیاری از فقیهان شیعه حرام شمرده می‌شود. امام خمینی در سال ۱۳۶۷ش در پاسخ به یک استفتاء نوشت: در صورتی که شطرنج به عنوان آلات قمار، شناخته نشود، بازی با آن بدون شر‌ط‌بندی، حرام نیست.

امام خمینی می فرمود: من در میان شما باشم و یا نباشم به همه شما وصیت و سفارش می‌کنم که نگذارید انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد. نگذارید پیشکسوتانِ شهادت و خون در پیچ و خم زندگی روزمره خود به فراموشی سپرده شوند.

نخستین بار یک هفته بعد از درگذشت امام خمینی یکی از اشعار او منتشر شد. این شعر که مضمونی عرفانی داشت به زودی در بین عموم مردم معروف شد.نمونه ای از اشعار وی:

من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم   چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم

فارغ از خود شدم و کوس انا الحق بزدم   همچو منصور خریدار سر دار شدم

 

منقول است: «قبل از فاجعه پانزده خرداد شبی در خواب دیدم که درخت بسیار بزرگی بر روی کره زمین قرار دارد که شاخه‌های آن درهم فرو رفته‌اند و آنقدر این درخت ارتفاع دارد که سر به فلک کشیده و به زحمت می‌شود بالای آن را مشاهده کرد. در زیر آن درخت چند تن از علمای بزرگ از جمله امام را دیدم که به نوبت گرد این درخت می‌چرخیدند و از آن محافظت می‌کردند. من برای تهیه آذوقه به جایی رفته بودم. وقتی برگشتم دیدم درخت به خون آلوده شده و شاخه‌های آن خونین است و مانند جراحتی که به دستی وارد شود، شاخه‌های آن را دستمال پیچی کرده‌اند. نگران و ناراحت به امام که روی یک صندلی می‌نشستند و صندلی ایشان هم وارونه شده بود رسیدم و ابراز نگرانی نمودم.»

امام ناراحتی و عصبانیت مرا که دیدند متواضعانه و آرام دست به شانه من زده و فرمودند: «آشیخ محمود اینها بنا داشتند تیشه به ریشه این درخت بزنند و آن را از ریشه درآورند ولی خدا نخواست. این جراحتها چیزی نیست و خوب خواهند شد، شما نگران نباش.» از خواب بیدار شدم. بعدها قضیه ماجرای پانزده خرداد و بعد از آن دستگیری امام و حصار ایشان در قیطریه پیش آمد.

پس از آزادی با جمعی از علما خدمت ایشان شرفیاب شدیم. نزدیکی‌های ظهر بود. امام فرمودند: «برای ناهار بمانید.» اجابت کردیم. لحظاتی گذشت، دیدم بدون اینکه من چیزی به امام بگویم یا به امام ناراحتی خودم را به دلیل دستگیری ایشان در قضیه پانزده خرداد اظهار کنم و باز بدون اینکه چیزی از خواب خود را به ایشان گفته باشم، امام به سمت من تشریف آورده دستشان را روی شانه من زدند- درست به همان حالتی که در خواب دیده بودم- و همان جمله را فرمودند که: «آشیخ محمود ناراحت نباش اینها بنا داشتند که تیشه به ریشه این درخت بزنند و آن را از ریشه درآورند ولی خدا نخواست.»

سید مرتضی موسوی ابربکوهی می گوید: مرحوم پدرم نقل می‌کرد وقتی امام به نجف تشریف آوردند شبی در خواب دیدم در مسجد خضرای نجف هستم، امام صادق (علیه السلام) روی منبر نشسته و در حال صحبت هستند و در این اثنا مرحوم حاج آقا مصطفی وارد شد به محض ورود، امام (علیه السلام) از جای خود بلند شده روی منبر ایستادند و فرمودند: فرزند دومین شخصیت عالم آمدند.

یکی از همراهان امام بیان می‌کردند: وقتی به حرم امیرالمومنین (ع) می‌رفتیم، مردم می‌آمدند و به ایشان اظهار لطف می‌کردند، به خصوص یک موقع ایرانی‌ها دست مبارکشان را می‌بوسیدند و ایشان هم اجازه می‌دادند. یک روز دیدیم وقتی چند نفر آمدند دست امام را ببوسند، ایشان خلاف همیشه دست مبارکشان را زیر عبا بردند و اجازه ندادند. بعدا معلوم شد این‌ها ساواکی‌ بودند و قصد تعرض و یا مسموم کردن ایشان را داشتند.

شخصی که فرزندش توسط روح امام خمینی شفا گرفته بود می گوید: یک شب من نماز مغرب و عشا را خواندم. سر نماز که از همه جا ناامید بودم رو به درگاه خدا کرده و دست ها را بهسوی آسمان بلند نموده و عرض کردم: خداوندا؛ اگر فرزندم را از این پیماری شفا دهی نذر می‌کنم پنجاه هزار تومان به حرم حضرت امام خمینی هدیه کنم؛ تا اینکه شب خوابيدیم. صبح که از خواب پیدار شدیم دیدم پسرم در رختخوابش نیست. با اهل خانه اطراف منزل را گشتیم تا اینکه متوجه شدیم پسرم که قادر به راه رفتن نبود با پای خودش از بیرون خانه با شادی آمد و ما به او گفتیم: چگونه شفا گرفتی؟ گفت: خوابیده بودم. در خواب دیدم از آسمان یک پارچه سفیدی آمد و افتاد روی بدن من. پس از آن دیدم امام خمینی وارد اتاق شد و آن پارچه را از روی من برداشت و زیر عبایش گرفت و از اتاق بیرون رفت. من بیدار شدم و احساس کردم که پایم درد دارد. پایم راحرکت دادم و دیدم پایم حرکت کرد. بلند شده و متوجه شدم می‌توانم راه بروم.

شخصی نقل می کند: ما در یک سال حدود ۱۰ – ۱۲ نفر بودیم که می‌خواستیم به مکه برویم. آن شب از طرف امام پیغام آوردند که: «رفقای ما امسال به حج نروند». با اينکه این حرف برایمان غیر منتظره بود، اما چون فرمان امام بود، اطاعت امرشان را کرده و به حج نرفتیم که همان سال آن آتش سوزی عظیم اتفاق افتاد.

آیت الله صدوقی نقل می کند: من دیدم که امام خمینی می خواستند برای نماز شبشان وضو بگیرند اما آبی نبود. ناگهان دیدیم آبی جاری شد و ایشان وضو گرفتند اما متوجه نشدیم که آب از کجا جاری شد.

 

از منظر فرهیختگان

علامه طباطبایی می گوید: این مرد بر ملکوت مسلط است.

آیت الله خامنه ای می گوید: امام خمینی به همه فهماند که انسان کامل شدن، علی‌وار زیستن و تا نزدیکی مرزهای عصمت رفتن افسانه نیست.

آیت الله تالهی می گوید: امام خمینی را کسی نمی شناسد و فعلا هم کسی نخواهد شناخت. دیگر دنیا مثل ایشان نخواهد دید.

 

اساتید

  • عبدالکریم حائری یزدی
  • محمدرضا مسجدشاهی اصفهانی
  • محمدعلی شاه‌ آبادی
  • سید ابوالحسن رفیعی قزوینی
  • سید علی یثربی کاشانی
  • سید محمدتقی خوانساری

 

آثار

  • کشف اسرار
  • تحریر الوسیله
  • شرح چهل حدیث
  • ولایت فقیه
  • جهاد اکبر
  • آداب الصلاة
  • سرّ الصلاة
  • تفسیر سوره حمد
  • طلب و اراده

 

عروج ملکوتی

امام خمینی در شامگاه ۱۳ خرداد ۱۳۶۸ش در ۸۷ سالگی بر اثر بیماری در بیمارستان قلب شهید رجایی تهران درگذشت. در ۱۵ خرداد مراسمی با عنوان «وداع با پیکر امام خمینی» در مصلای تهران برگزار شد. سید محمدرضا گلپایگانی، از مراجع تقلید شیعه، نماز میت را بر پیکر او اقامه کرد و در ۱۶ خرداد با حضور حدود ۱۰ میلیون نفر، تشییع و در نزدیکی بهشت زهرا در ابتدای اتوبان تهران – قم جایی که امروزه به حرم امام خمینی معروف است، دفن شد. مراسم تشییع جنازه امام خمینی پرجمعیت‌‌ترین تشییع جنازه در تاریخ شمرده شده است.

زندگینامه حسینقلی همدانی

 

به نام آفریننده عشق

 

ملاحسینقلی همدانی (۱۲۳۹-۱۳۱۱ق) عارف و فقیه قرن ۱۳و۱۴ق بود. او در تهران، سبزوار و نجف در فقه، اصول، فلسفه و اخلاق از درس شیخ انصاری و سید علی شوشتری استفاده نمود.

 

ویژگی ها

برخی معتقدند شیوه سلوک، تعلیم و تربیت ملا حسینقلی همدانی همانند شیوه سلوک استادش، سیدعلی شوشتری، مبتنی بر معرفت نفس، التزام به مراقبه و اهتمام ورزیدن در مراتب چهارگانه آن است. بیشتر آثار همدانی تقریرات درس او به قلم شاگردانش است. البته تقریرات دروس فقه و اصول شیخ انصاری و سیدعلی شوشتری نوشته خود اوست.

ملاحسینقلی درگزینی نجفی، معروف به ملاحسینقلی شوندی همدانی، در سال ۱۲۳۹ق/ ۱۲۰۳ش در روستای شوند (شهررزن، استان همدان) به دنیا آمد. نسب وی به جابر بن عبدالله انصاری، از صحابه پیامبر اکرم(ص)، می‌رسد.

رمضان، پدر همدانی که چوپان بود، او را برای تحصیل علوم دینی به تهران فرستاد. حسینقلی در تهران درس‌های مقدماتی، سطوح فقه و اصول را فراگرفت و سپس در درس‌های خارج فقه و اصول عالمان تهران، بخصوص حلقه درس شیخ عبدالحسین طهرانی شرکت کرد. او برای شرکت در درس فلسفه ملاهادی سبزواری به سبزوار رفت.

حسینقلی پس از مدتی اقامت در آنجا، عازم نجف شد. در نجف از درس فقه و اصول شیخ مرتضی انصاری بهره‌مند شد و از طریق وی بود که به درس اخلاق سیدعلی شوشتری راه یافت و شاگرد او شد.

حسینقلی پس از فوت شیخ انصاری، با وجود تمایل به تدریس دروس فقه و اصول، به توصیه سید شوشتری به تربیت و تعلیم اخلاقی شاگردان پرداخت و پس از فوت وی، در کنار جلسه اخلاق در منزل خود، فقه و اصول را تدریس نمود.

برخی معتقدند شیوه سلوک و تعلیم و تربیت همدانی مطابق با شیوه سلوک سیدعلی شوشتری بود و مشایخ سلوکی او از طریق سیدعلی شوشتری به محمدرضا دزفولی و از طریق او به سید صدرالدین دزفولی و از او به آقا محمد بیدآبادی و از او به سید قطب الدین نیریزی، می‌رسد.

شیوه سلوک ملاحسینقلی مبتنی بر معرفت نفس، التزام به مراقبه و اهتمام ورزیدن در مراتب چهارگانه آن است. برخی گفته‌اند حسینقلی گاه در خلال درس از بیم آنکه مبادا غفلتی پیش آمده باشد و سخنی برای رضای خداوند نگفته باشد، سکوت می‌کرده است.

تاثیر کلام او چنان بود که با سخن، مخاطب خود را تحت تأثیر قرار می‌داد. علت این نفوذ كلام را می‌توان در روح بلند و جستجو كرد. او در پیمودن راه حقیقت و سلوک در طریق الهی، دارای عزمی راسخ و همتی والا بود. به همین جهت، کلام و نگاهش، هر شنونده و بیننده را متأثر می‌ساخت.

آیت الله نجابت شیرازی در شرح گلشن راز می‌نویسد: شیخ مجتبی لنکر آقانی زمانی برای بنده نقل کرد که شیخ علی قمی با پدر من هم درس بود. آن دو از خوش پوش های حوزه نجف می شوند. یعنی بهترین لباس ها را این ها می پوشند. چون درسشان هم خیلی خوب بود، در حوزه نجف مورد اشاره دیگران بودند که درس را خوب می‌فهمند. به هیچ کس هم اعتنایی نمی‌کردند.

روزی آخوند ملا حسینقلی در صحن نشسته بود. در همین حین، آقا شیخ علی قمی از قبل وارد حرم می‌شود چشم مبارک آخوند ملا حسینقلی به او می‌افتد، شیخ علی می‌دود تا می‌آید پهلوی آقا. آخوند ملا حسینقلی چند دقیقه در گوش او صحبت می‌کند. چه گفت خدا می‌داند. دیگران هم نفهمیدند. شیخ علی قمی عقب برمی‌گرد و می‌رود. با فاصله اندکی، تمام لباس هایش را عوض می کند، توی درس هم قفل میزند به دهنش، یعنی این لذت گفتن در درس از سرش پریده بود، لذت لباس های پاک و پاکیزه و گران قیمت از سرش پریده بود، تا آخر عمرش که او را می‌دیدیم، تمام لباسهایش کرباس بود.

آخوند ملا حسینقلی همدانی از سفرهای خود، با جمعی از شاگردان به عتبات عالیات می‌رفت. در بین راه، به قهوه خانه‌ای رسیدند که جمعی از اهل هوی و هوس در آن جا می‌خوانند و پایکوبی می‌کردند. آخوند به شاگردانش فرمود: یکی برود و آنان را نهی از منکر کند. از شاگردان گفتند: این ها به نهی از منکر توجه نخواهند كردند.

فرمود: من خودم می‌روم. وقتی که نزدیك شد، به رئیسشان گفت: اجازه می‌فرمایید من هم بخوانم، شما بنوازید؟ رئیس گفت: مگر شما بلدی بخوانی؟ فرمود: بلی. گفت: بخوان. آخوند شروع به خواندن اشعار ناقوسیه امیرمؤمنان (ع) کرد. آن جمع سرمست از لذت‌های زودگذر دنیوی، وقتی این اشعار را از زبان کیمیا اثر آن عارف هدایتگر شنیدند به گریه درآمده و به دست ایشان توبه کردند. هندی از شاگردان می‌گوید: وقتی که ما از آن دور می‌شدیم، هنوز صدای گریه آن را به گوش می‌رسید.

شخصی به نام عبد فرار (یعنی عبد بسیار گریزان) از اراذل و اوباش نجف اشرف بود که مردم او را در ظاهر، احترام می‌کردند تا از آزار و اذیت او در امان بمانند. این فرد شرور اگر میل به چیزی پیدا می‌کند یا دوستدار مالی می‌شد، کسی نمی‌توانست او را از دست‌یابی به خواسته‌اش باز دارد. مردم نجف از دست او در آزار بودند. در یکی از شب ها که آخوند ملا حسینقلی همدانی از زیارت امیرالمومنین (ع) بازمی‌گشت، وی در مسیر راه او ایستاده بود.

عارف همدانی بدون هیچ توجهی از كنار او گذشت. این بی‌توجهی آخوند بر ایشان سخت گران آمد. از جای خود حركت كرد تا این شیخ پیر را تنبیه كند. دوید و راه را بر او بست و با لحنی بی‌ادبانه گفت: هی! آشیخ! چرا به من سلام نكردي؟! عارف همدانی ایستاد و گفت: آیا تو کیستی که باید حتما به تو سلام می‌کردم؟ گفت: من عبد فرارم. آخوند ملاحسینقلی به او گفت: عبد فرار! تو از خدا فرار کردی یا از رسول خدا؟ و سپس راهش را گرفت و رفت.

فردا صبح، آخوند ملا حسینقلی همدانی درس را تمام کرد، رو به شاگردان نمود و گفت: ‌امروز مقاومتی از بندگان خدا کرد هر کس مایل باشد به تشییع جنازه او. عده‌ای از شاگردان آخوند به همراه ایشان برای تشییع حركت كردند ولی با كمال تعجب دیدند آخوند به خانه عبد فرار كردند. آری او از دنیا رفته بود. عجب! این همان یاغی معروف است که آخوند از او به عنوان بنده خدا یاد کرد و در تشییع جنازه او حاضر شد؟! به هر حال تشییع جنازه تمام شد. مقاومتی از شاگردان آخوند به نزد همسر عبد فرار کرده و از سوال پرسیده می شود: چطور شد که او فوت کرد؟ همسرش گفت: نمی‌دانم چه می‌شد. هر شب دیر وقت با حال غیرعادی و از خود بی‌خود منزل می‌آمد، ولی دیشب حدود ساعت بعد از اذان مغرب و عشا به منزل آمد و در فكر فرورفته بود و تا صبح نخوابید و در حیاط قدم می‌زند و با خود تكرار می‌كرد: من از خدا فرار کردم یا از رسول خدا؟! و سحر نیز جان سپرد.

عده‌ای از شاگردان آخوند فهمیدند این جمله را آخوند ملاقلی همدانی به او گفته است. چون از سؤال كردند، فرمودند: من می‌خواستم او را آدم كنم و این كار را هم كردم، ولی نتوانستم او را در این دنیا نگه دارم.

شیخ محمد رازی در این رابطه، از زبان خونی نقل می کند: آخوند ملا حسینقلی همدانی که مربی اخلاق و عالم ربانی و سالک واقعی و دارای کرامات و صاحب مکاشفات بود، هر وقت به حرم مطهر امام علی علیه السلام مشرف می‌شد، با آداب خاص و خضوع و خشوع مخصوص می‌رفت و هنگام خروج، عبا را به سر انداخته و سر به زیر افکنده و با عجله به منزل خود می‌رفت. ما از نحوه تشرف آن چنانی و از برگشتن این چنینی وی در تعجب بودیم، تا روزی در صحن مطهر مراقب ایشان بودم.

وقتی به آن كیفیت بیرون آمد و به شتاب رفت، سر راه را بر او گرفته و به صاحب قبر مطهر علوی سوگند دادم كه علت آن گونه تشرف چیست؟ گفت: اما آن گونه تشرف وظیفه هر كسی است كه عارف به مقام ولی الله اعظم، امیرمؤمنان (ع) باشد كه با كمال خضوع و خشوع مشرف می شود و اما علت این گونه مراجعت برای این است كه اثر تشرف با معرفت به حضور و پیشگاه حضرت عوض شدن و رنگ ولايت گرفتن و بازشدن چشم و گوش ملكوتي است و چون حقايق و باطن اشياء و چشمان من برايم منكشف مي شود، نمي‌خواهم چشم من را به خوبي از دوستانم بيفتد كه مبادا آن را به غير صورت انسان مي‌بينند و رازهاي پنهاني دارند و عیوب نهانی آنان پیش من فاش شود.

شیخ محمد بهاری فرموده است: روزی در صفه حجره برای پخش ناهار برنج پاک می کردم. در بین، متذکر وحدانیت خداوند شدم، ناگهان استاد برای من وحدت عددی را توضیح داد. برخاستم و از استاد پرسیدم که چگونه بر اسرار من آگاه شدید، فرمود خداوند قلب مؤمن را آیینه جهان نمام قرار داده و اکنون نیاز تو در قلب من منعکس شد.

از علامه قاضی به سند معتبر نقل شده است که فرمودند: چون بنده به نجف اشرف مشرف شدم یکی از پسر عموهایم در نجف بود. یکی از روزها همانطور که در کوچه می رفتم ایشان را دیدم و با ایشان مشغول صحبت شدیم. در همان حال یکی از اهل علم را دیدم که آمدند رد شوند در حالی که خیلی حالشان پریشان بود و در فکر فرو رفته بود و معلوم بود حالشان عادی نیست. به پسر عمویم عرض کردم: شما ایشان را می شناسید؟ چرا ایشان اینطورند و حالشان این قدر مضطرب است؟ گفتند: بله او را میشناسم. این حال ایشان به خاطر این است که شخصی در اینجا پیدا شده است بنام آخوند ملاحسینقلی همدانی که هر کس پیش ایشان می رود، مجلس او و موعظه او چنین او را منقلب می کند و در وی تأثیر می کند.

روزی سید احمد کربلایی برای ملا حسینقلی همدانی جوجه درست کرده بود ولی ایشان نمی خورد. سید احمد کربلایی از ایشان می پرسد: چرا میل نمی فرمایی؟ حسینقلی همدانی فرمود: این جوجه را با کراهت طبخ کرده اند. در نهایت معلوم شد اهل منزل نبودند و از برخی همسایه ها خواسته بود که آن را طبخ کند.

از منظر فرهیختگان

آیت الله خامنه ای می گوید: ملاحسینقلی همدانی از لحاظ عرفانی، معنوی و سلوکی حقیقتا در عرش است یعنی مقام ایشان قابل توصیف نیست. عرفان همان ملاحسینقلی همدانی است.

سید محسن امین نوشته است: میان معاصرانش برای او، در علم اخلاق و تهذیب نفوس، نظیری یافت نمی‌شود.

شیخ آقا بزرگ تهرانی در مورد ایشان می گوید: او در خصوص این علم (علم اخلاق) در جایگاه بزرگی قرار داشت که نمی‌توان آن را توصیف کرد ، مدتی طولانی از زمان ایشان گذشته و در این مدت به مانند او در علم اخلاق و تهذیب نفوس نیامده است؛ این فن به او خاتمه یافت و کسی که آنچه او داشت، داشته باشد به صورتی که نظیر او شمرده شود، نیامده است.

 

شاگردان

  • سیداحمد کربلائی
  • سید کمال مشهور به میرزا آقا دولت آبادی
  • سید محمد سعید حبوبی
  • شیخ موسی شراره عاملی
  • سید حسن صدرالدین عاملی کاظمی
  • میرزا جواد ملکی تبریزی
  • شیخ محمد بهاری همدانی
  • میرزا محمد حسین نائینی
  • آخوند ملامحمد کاظم خراسانی

 

آثار

  • تقریرات دروس فقه و اصول شیخ انصاری که به قلم خود اوست
  • تقریرات درس سیدعلی شوشتری، که وقف حسینیه شوشتری‌های نجف شده است.
  • تقریرات درس فقه (۴ جلد)، شامل صلاةالمسافر، الخلل و القضاء، الشهادات و رهن که شاگردانش نوشته‌اند.
  • امالی در موضوع اخلاق، که بعضی از شاگردانش آن را جمع آوری نموده‌اند.
  • مکاتبات و دستور العمل‌ ها

 

عروج ملکوتی

حسینقلی در سفر زیارتی به کربلا در ۲۸ شعبان ۱۳۱۱ق، (۱۶ اسفند ۱۲۷۲ش) درگذشت و وی را در حرم امام حسین(ع) دفن کردند.

 

زندگینامه سید ابوالحسن اصفهانی

 

به نام آفریننده عشق

 

سید ابوالحسن اصفهانی (۱۲۸۴- ۱۳۶۵ق)، فقیه و مرجع تقلید شیعیان و نویسنده آثاری همچون وسیلة النجاة و ذخیرة الصالحین است. او از شاگردان خاص آخوند خراسانی بود.

 

ویژگی ها

سید ابوالحسن اصفهانی فرزند سید محمد در روستای مَدیسه از توابع لنجان اصفهان زاده شد. اجداد او از سادات موسوی بهبهان بوده‌اند و نسب آن‎ها به موسی بن ابراهیم بن امام موسی کاظم (ع) می‌رسد. جد او سید عبدالحمید از عالمان دینی و از شاگردان صاحب جواهر و شیخ موسی کاشف الغطا بوده، و علاوه بر تألیف و گردآوری تقریرات فقهی استادش شیخ موسی، شرحی نیز بر شرایع الاسلام محقق حلی نوشته است. به‌دلیل گستردگی مرجعیت وی در آن زمان، اهل عراق او را زعیم الطائفة لقب دادند؛ در طول تاریخ تشیع شاید هیچ مرجعیت به اطلاق و گستردگی او نمی‌رسید.

پس از وفات نائینی و حائری یزدی در ۱۳۵۵ق و آقا ضیاء عراقی در ۱۳۶۱ق، مرجعیت تقلید شیعیان در بخش عمده جهان تشیع در شخص اصفهانی منحصر شد. در شب ۱۶ صفر ۱۳۴۹ قمری، شخصی به نام شیخ علی قمی، به خاطر شدت فقر و تصور این که پسر سید ابوالحسن در کمک به او کوتاهی کرده، پس از نماز جماعت مغرب سید ابوالحسن در صحن حرم امیرالمومنین پسرش را به قتل رساند و سپس خود را به پلیس معرفی کرد. اصفهانی قاتل پسرش را بخشید.

شبیری زنجانی گفته سید ابوالحسن اصلاً به حج مشرف نشد و علت آن را از قول وی، عدم توانایی برای احیای مراقد ائمه بقیع و زیر سؤال رفتن احتمالی جایگاه مرجعیت شیعه عنوان کرده بود. مرتضی حائری نیز نقل کرده بعد از وفات اصفهانی او را در خواب دید و متوجه شد که لازم است از طرف وی حج به ‌جا آورده شود. لذا مبلغی را پرداخت و شخصی را به نیابت از ابوالحسن به حج فرستاد.

سید ابوالحسن دروس مقدماتی حوزه علمیه را در روستای مدیسه پشت سر گذاشت و در آغاز جوانی به حوزه علمیه اصفهان رفت. پدرش به خاطر سختی‌هایی ـ مثل فقر و دوری از خانواده ـ که در مسیر تحصیل بر طلاب وارد می‌شد با طلبه شدن او مخالف بود. او در اصفهان، در مدرسه نیماورد با استفاده از محضر استادان آن حوزه به تکمیل دانش در علوم نقلی و عقلی پرداخت.

وی پس از گذراندن سطوح فقه و اصول، به درس خارج استادان این حوزه راه یافت. از میان همه استادانش در حوزه اصفهان، تنها شخصیتی که خود سید ابوالحسن به نام و نشان از او یاد کرده، آخوند ملا محمد کاشانی است. که از مدرسان علوم عقلی و ریاضی بوده است.

وی در ۱۳ ربیع الاول ۱۳۰۸ اصفهان را به قصد نجف ترک کرد و در ۱۱ جمادی‌الاول همان سال به نجف رسید. در مدرسه صدر حوزه علمیه نجف ساکن شد و به استفاده از محضر استادان فقه و اصول پرداخت.

مدتی پس از اقامت در نجف، پدرش به قصد بازگرداندن او به وطن، راهی عتبات شد. سید ابوالحسن راضی به بازگشت نبود و سید محمد (پدرش) برای قانع کردن او به سراغ استادش، آخوند خراسانی رفت. آخوند به پدرش گفت: سایر پسرانتان مال شما و سیدابوالحسن مال من باشد، کار او را به من واگذارید.

او بیشتر از ۳ سال درس میرزا حبیب الله رشتی را درک نکرد و پس از آن، یعنی حدود ۱۷ سال از درس آخوند خراسانی بهره‌مند شد. او از نزدیک‌ ترین و بهترین شاگردان و اصحاب او بود. سیدابوالحسن، در پاسخ به کسی که از کم بودن اجازات اجتهادش پرسیده بود گفته بود: “من از کسانی که وقت خود را به گرفتن این گونه امور صرف می‌کنند، نیستم”.

پس از فوت آخوند خراسانی بعضی از مردم خراسان -به تصریح خود اصفهانی – برای تقلید به او مراجعه کردند. مرجعیت عامه پس از آخوند خراسانی به سید محمد کاظم طباطبائی یزدی و میرزا محمد تقی شیرازی منتقل شد و شیرازی، نخستین مرجعی بود که احتیاطات خود را به اصفهانی ارجاع داد.

همچنین نوشته‌اند که شیرازی، ابوالحسن اصفهانی و نیز شریعت اصفهانی را پس از خود شایسته مقام مرجعیت معرفی کرده بود. پس از وفات نائینی و حائری یزدی در ۱۳۵۵ق و آقا ضیاء عراقی در ۱۳۶۱ق، مرجعیت تقلید شیعیان در بخش عمده جهان تشیع در شخص اصفهانی منحصر شد. او، تمام استفتائات و نامه‌هایش را خودش جواب می‌داد و درخواست اطرافیان برای استخدام نویسنده را رد کرد. او توجیه رد این درخواست را حفظ آبرو و فاش نشدن نام کسانی که در برخی نامه‌‏ها به او ناسزا می‏‌گفتند می‌‏دانست.

آیت الله بروجردی، در پاسخ به تعدادی از تجار تبریز ـ که در زمان حیات سید ابوالحسن اصفهانی ـ از وی درخواست رساله کرده بودند، نوشت: «رساله دادن برای من آسان است، ولی شق عصای (دو دستگی) مسلمین است. فعلاً پرچم اسلام در دست آیت الله اصفهانی است. ایشان، مرجع عموم هستند.»

سید ابوالحسن اصفهانی از فعالیت سیاسی دور نبود و در برهه‌های حساس، به ایفای نقش پرداخت. او در مشروطه پیرو افکار و آراء استاد خود، آخوند خراسانی، بود. آنان بر خلاف سید محمد کاظم طباطبائی یزدی، به اصول حکومت مشروطه و محدود کردن قدرت استبداد معتقد بودند.

بر پایه همین پیشینه بود که آخوند خراسانی و شیخ عبدالله مازندرانی، در ۳ جمادی‌الاول ۱۳۲۸ق، اصفهانی را در اجرای اصل دوم متمم قانون اساسی ۱۳۲۵ق در شمار یکی از ۲۰ مجتهد طراز اول مطلع از مقتضیات زمان برای احراز انطباق مصوبات قانونی مجلس شورای ملی با احکام فقه شیعه، به مجلس معرفی کردند. اما اصفهانی این پیشنهاد را رد کرد و تصمیم گرفت در نجف بماند. او در ۲ ذیقعده ۱۳۲۸ق (۱۳ آبان ۱۲۸۹ش) در تلگرافی این موضوع را به مجلس شورای ملی ایران اطلاع داد.

دیگر فعالیت مشهور سیاسی اصفهانی در ۱۳۴۱ق است. در آن سال، مهدی خالصی، انتخابات مجلس مؤسسان عراق را تحریم کرد و به همین سبب به دست انگلیسی‌ها‌ به حجاز تبعید شد. اصفهانی و دیگر عالمان شیعه، از جمله میرزا حسین نائینی و سید علی شهرستانی، در اعتراض به این تبعید عراق را به مقصد ایران ترک کردند. با این کار حاکم عراق به تعویض تبعیدگاه مهدی خالصی از حجاز به ایران و بازگشت مراجع تقلید شیعه از ایران به عراق رضایت داد. اصفهانی و همراهانش پس از حدود ۱۱ ماه اقامت در ایران در ۱۸ رمضان ۱۳۴۲ق به عراق بازگشتند.

در همین راستا می‌توان به ماجرای ملاقات سید ابوالحسن بعد از جنگ جهانی دوم با سفیر انگلستان اشاره کرد. سفیر بریتانیا با تقدیم پیام دولت متبوع خویش‌، گفت: عالیجناب‌! دولت انگلستان نذر کرده بود که اگر بر آلمان نازی پیروز گردد، صدهزار دینار خدمت‌ِ شما تقدیم دارد، تا در هر موردی که خود شایسته می‌دانید، هزینه کنید! سید گفت : مانعی ندارد! سفیر، بی‌درنگ یک قطعه چک صدهزار دیناری تقدیم نمود. سید هم آن راگرفت و زیرِ تشک‌ِ خود گذاشت! طولی نکشید که به سفیر و همراهانش گفتند: ما می‌دانیم که در این جنگ‌، بسیاری از مردم‌، آواره و از هستی ساقط شدند. از طرف ما به دولت متبوع خود بگوئید: سیدأبوالحسن‌، به نمایندگی از مسلمانان‌، وجه‌ِ ناقابلی، به منظور کمک به آسیب دیدگان‌ِ جنگ‌، تقدیم می‌دارد و از کمی وجه معذرت می‌خواهد! چرا که خود می‌دانید ما در شرایط مشابهی هستیم‌. آنگاه‌، چک سفیر بریتانیا را از زیرِ تشک درآورد و یک قطعه چک صدهزار دیناری نیز از خود روی آن گذاشت و با عذرخواهی به سفیر بریتانیا داد!!

با این تدبیرِ ظریف و سخاوت سید ابوالحسن، سفیر انگلیس‌، شرمنده و رنگ‌ِ چهره‌اش تغییر کرد! اجازه مرخصی خواست و با بوسیدن‌ِ دست آن مرجع بزرگ از بیت ایشان خارج شد! نماینده انگلیس بعد از ترک‌ِ جلسه، گفت‌: ما می‌خواستیم‌، شیعیان را استعمار کنیم و آنان را بخریم‌! أمّا سید ابوالحسن، ما را خرید و پرچم‌ِ اسلام را در بریتانیا بر زمین کوبید! بعد از رفتن‌ِ وی علمای حاضر در مجلس‌، از سید پرسیدند: اگر آن وجهی که به سفیر انگلیس تقدیم کردید، به مصرف حوزه علمیه می‌رسید، بهتر نبود؟! «مرحوم سید» در جواب گفت: سهم امام باید در ترویج اسلام و مذهب صرف گردد، به نظر من یکی از مواردی که می‌توانستیم بهترین بهره‌برداری را در ترویج اسلام بنمائیم‌، همین مورد بود.

فتوای سید ابوالحسن در حمایت از انقلاب ۱۹۲۰ مردم عراق: بسم الله الرحمن الرحیم. سلام بر همه، بالخصوص برادران عراقی. وظیفه دینی بر همه مسلمانان لازم می‌گرداند که در حفظ حوزه اسلام و بلاد اسلامی تا آنجا که قدرت دارند بکوشند و بر همه ما واجب و لازم است که سرزمین عراق را که مشاهدائمه هدی علیهم السلام و مراکز دینی ما در آنجا است، از تسلط کفار حفظ نموده و ازنوامیس دینی آن دفاع کنیم. من شما را بر این موضوع دعوت کرده و ترغیب می‌نمایم. خداوند ما و شما را برای خدمت به اسلام و مسلمین موفق فرماید.

سیدبحرالعلوم یمنی، از علمای بزرگ زیریه در یمن بوده که حضرت ولی عصر علیه السلام را انکار می‌کرده است تا اینکه آن جناب نامه‌ای به حضرت آیت‌ الله ابوالحسن اصفهانی رضوان‌ الله تعالی‌ علیه می‌نویسد و برای اثبات وجود امام زمان (عج) دلیل قاطعی درخواست می‌کند. آیت‌ الله اصفهانی در جواب می‌نویسد: «جواب شما باید به طور حضوری بدهم، شما سفر به نجف اشرف مشرف شوید تا جواب را دریافت کنید». و اینک بشنوید ماجرای شیعه شدن سید یمنی را از زبان فرزند او: وقتی به مقام مهدی (عج) در وسط وادی السلام نجف وارد شدیم، دیدیم که آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی به سوی چاهی که در آنجا بود، رفت و به دست خود از آن آب گرفت و وضو کرد و این در حالی بود که ما به عمل او می‌خندیدیم.

آنگاه وارد مسجد مقام شد و چهار رکعت نماز خواند و کلماتی گفت. به ناگاه دیدیم که تمام فضای غرق نور و روشنایی گشت، در آن هنگام آیت الله اصفهانی پدرم را در مسجد طلبید، پدرم به آن مقام رسید اما در طول نکشید که صدای گریه‌اش بلند شد و آنگاه فریادی بلند زد و از هوش رفت. وقتی در داخل شدم دیدم که آیت‌ الله اصفهانی بالای سر پدرم نشسته است و می‌دهد تا به هوش آید، وقتی از آنجا برگشتیم، پدرم گفت: حضرت ولی‌عصر حجت بن الحسن العسگری (عج) را به طور حضوری زیارت کردم و با دیدنش مستبصر و شیعه اثنی عشری شدم. سید بحرالعلوم یمنی، پس از بازگشت به یمن ۴۰۰۰ نفر از مریدان سنی خویش را به مذهب تشیع مشرف گرداند.

آيت اللَّه اراکي فرمود: من به بيابان سهله رفتم و ختمی برای دیدن امام زمان (عج) را انجام دادم؛ همين که ختم تمام شد، سيدي را ديدم که داراي عمامه سبزي بود و به من فرمود: چه حاجتي داري؟ من فورا در جواب گفتم: به شما حاجتي نيست! سيد فرمود: شما ما را خواستيد که به اينجا بياييم. من گفتم: شما اشتباه مي کنيد. سيد لبخندي بر لبانش نقش بست و از کنار من دور شد؛ چند قدمي بيش دور نشده بود که اين مطلب در خاطرم خطور کرد که نکند اين آقا، حضرت امام زمان روحي له الفداء باشد.

فورا به دنبالش رفتم ولي هر چه تلاش کردم به او نرسيدم؛ ناچار عبا را تا کردم و در زير بغل قرار دادم و نعلين را به دست گرفتم و با پاي برهنه، دوان دوان در پي سيد مي رفتم ولي به او نمي رسيدم، هر چند سيد آهسته راه مي رفت. در اين هنگام، يقين کردم آن سيد بزرگوار، آقا امام زمان است.

چون زياد دويدم، خسته شدم و قدري استراحت کردم، ولي چشم من به سيد دوخته شده بود و مراقب بودم که سيد به کدام يک از کوخهاي عربي وارد مي شود تا من هم بعد از مقداري استراحت به همان کوخ بروم. از دور ديدم به يکي از کوخهاي عربي وارد شدند. بعد از مدت کوتاهي، به سوي آن کوخ روانه شدم.

پس از مدتي راهپيمايي، به آن کوخ رسيدم. درِ کوخ را زدم، شخصي آمد و گفت: چه کار داريد؟ گفتم: سيد را مي خواهم. گفت: ديدار سيد نياز به اذن دخول دارد، صبر کن بروم و از براي شما اذن دخول بگيرم. وي رفت و پس از چند لحظه آمد و گفت: آقا اذن دخول دادند. وارد کوخ شدم؛ ديدم همان سيد بر روي تخت محقري نشسته اند؛ سلام کردم و جواب شنيدم. پس از انجام تعارفات مي خواستم مسائل مشکل را از آن بزرگوار سؤال کنم اما هر چه فکر کردم حتي يکي از آن مسائل مشکل هم به يادم نيامد. پس از مدتي فکر، سر بلند کردم و آقا را در حال انتظار ديدم، خجالت کشيدم و عرض کردم: آقا اجازه مرخصي مي فرماييد؟ فرمود: بفرماييد.

از کوخ خارج شدم، همين که چند قدم راه رفتم، يک به يک مسائل مشکل به يادم آمد. گفتم: من اين همه زحمت کشيدم تا به اينجا رسيدم و نتوانستم از آقا استفاده اي بنمايم، بايد پر رويي کنم و دوباره در کوخ را بزنم و به خدمت آقا برسم و مسائل مشکل را سؤال نمايم. در کوخ را زدم، دوباره همان شخص آمد. به او گفتم: مي خواهم دوباره خدمت آقا برسم. وي گفت: آقا نيست. گفتم: دروغ نگو، من براي کلاشي نيامده ام، مسائل مشکلي دارم، مي خواهم به وسيله پرسش از آقا حل شود.

وي گفت: چگونه نسبت دروغ به من مي دهي؟ استغفار کن! من اگر قصد دروغ کنم، هرگز جايم اينجا نخواهد بود! گفتم: معذرت مي خواهم، از اين نسبتي که دادم استغفار مي کنم. مرا ببخشيد. گفت: بخشيدم. گفتم: آيا راهي براي حل مسائل مشکل من داريد؟ گفت: آري هر وقت آقا امام زمان (عج) در اينجا تشريف ندارند، فورا در جاي ايشان، نايب خاصشان ظاهر مي گردد و براي حل جميع مشکلات، آمادگي دارد. گفتم: مي شود به خدمت نايب خاصشان رسيد؟ گفت: آري.

وارد کوخ شدم؛ ديدم بر جاي آقا امام زمان (ع) حضرت سید ابوالحسن اصفهاني نشسته است. سلام کردم؛ جواب شنيدم. بعد با لبخند و با لهجه اصفهاني فرمود: حالت چطور است؟ گفتم: الحمدلله. بعد مسائل خود را يکي پس از ديگري مطرح مي کردم. همين که هر مساله اي را مطرح مي کردم فورا بدون تأمل، جواب مساله را با نشانه مي داد و مي گفت: اين جواب را صاحب جواهر در فلان صفحه از کتاب جواهر داده است و فلان جواب را صاحب حدائق در کتاب حدائق در فلان صفحه داده است. جواب ها تمام حل کننده و تحقيق شده و قانع کننده بود.

آیت‌ الله مولوی قندهاری می‌فرمودند: به آیت‌ الله ابوالحسن اصفهانی عرض کردیم: آقا جان! این که بیان می‌کنند دنیا در دست عبد مؤمن است، یعنی چه؟ (یک حدیث قدسی است که در احادیث القدسیه شیخ حر عاملی آمده: «الدنیا فی ید عبدی المؤمن»، دنیا در دست بنده مؤمن من است.) آیت‌ الله مولوی قندهاری فرمودند: آیت‌ الله سید ابوالحسن اصفهانی به من گفتند: می‌خواهی ببینی؟ گفتم: بله، بعد این پیرمرد دستشان را به حالتی باز کردند و نمی‌دانم خدا چه قدرتی به ایشان داد که به سرعت آن را تکان دادند و گفتند: ببین! مابین دستان ایشان را دیدم و مدهوش شدم. به صورتم آب زدند، من را به‌ هوش آوردند و گفتند: شیخ محمد حسن! نتوانستی ببینی؟! آیت‌ الله مولوی قندهاری می‌فرمودند: من فقط یک لحظه دیدم، اما در همان لحظه، خدا گواه است دیدم همه عالم در بازوی ایشان بود.

نقل است: برای یکی از بازاریان گرفتاری پیش آمد. نزد حضرت علی علیه السلام و حاجت خود را درخواست کرد. متوجه شد ابوالحسن اصفهانی نیز در حرم است. با خود گفت: اگر ایشان نماینده آقا باشد حاجت مرا درخواهد یافت. آنگاه ابوالحسن اصفهانی به آن بازاری می گوید: حاجت تو برآورده شد!

 

اساتید

  • آخوند خراسانی
  • میرزا حبیب الله رشتی
  • میرزا محمد حسن شیرازی
  • سید محمد کاظم طباطبائی یزدی
  • میرزا محمد تقی شیرازی
  • فتح الله شریعت اصفهانی
  • مولی عبدالکریم ایروانی

 

شاگردان

 

آثار

نخست و مهم‌تر از همه، تقریرات فقهی و اصولی اوست که به وسیله جمعی از شاگردان ضبط و نگارش شده است. یک دوره کامل از تقریرات او به دست میرزا حسن سیادتی سبزواری در فاصله سالهای ۱۳۳۸-۱۳۴۵ق در چند مجلد نوشته شده، و نسخه‌ای دیگر از تقریرات او توسط شیخ محمدرضا طبسی جمع‌آوری شده است. از این میان، منتخباتی از تقریرات اصفهانی در علم اصول، نشان دهنده جایگاه علمی و ثمره استفاده ممتد او از محضر آخوند خراسانی است و شاید مهم‌ترین نمونه آنها تقریرات استصحاب اصفهانی به تحریر شیخ محمد تقی آملی از شاگردان او باشد.

دسته دوم، نگارش تقریرات فقهی و اصولی استادان اصفهانی است که وی آنها را ضبط و تألیف کرده است. مهم‌ترین این آثار، همان است که نویسندگان زندگی نامه اصفهانی از آن به شرح کفایة الاصول آخوند خراسانی تعبیر کرده‌اند که به احتمال قوی باید تقریرات اصول آخوند خراسانی بوده باشد.

دسته سوم از آثار علمی اصفهانی، رساله‌های عملیه و فتوایی اوست که مهم‌ترین آنها با عنوان وسیلة النجاة، شامل یک دوره کامل فقه از طهارت تا ارث به سبک العروة الوثقی تألیف سید محمد کاظم طباطبائی یزدی است. نسخه کامل این اثر در ۱۳۵۵ق به چاپ رسیده، و نسخه‌های خلاصه شده آن که شامل مسائل مورد احتیاج مقلدین در زندگی بود، ۱۶ بار در ۴۴ هزار نسخه چاپ شده است.

وسیلة النجاة به عنوان متنی فتوایی مورد توجه فقیهان بزرگ نسل‌های بعد قرار گرفته، که تحریر الوسیلة امام خمینی، بهترین نمونه آن است. این کتاب توسط ابوالقاسم صفوی اصفهانی (د۱۳۷۰ق) با عنوان صراط النجاة به فارسی ترجمه شد و در ۱۳۳۴ق، و بار دیگر در ۱۳۴۵ق به چاپ رسید. همچنین رساله عملیه اصفهانی به زبان فارسی با نام ذخیرة الصالحین در دوران زندگی او ۳ بار به چاپ رسیده است.

 

عروج ملکوتی

ابوالحسن پس از یک بیماری کوتاه و در بازگشت از لبنان به کاظمین، در ۹ ذی‌الحجه ۱۳۶۵ق/۱۳ آبان سال ۱۳۲۵ هجری شمسی/۱۳۲۵ش درگذشت. جنازه‌ او را از کاظمین به نجف منتقل کرده و در یکی از حجره‌های حرم امام علی (ع) دفن کردند. گفته شده حضور مردم در مراسم سوگواری درگذشت اصفهانی در آبان ۱۳۲۵ (ذیحجه ۱۳۶۵ق) در شکست فرقه دمکرات آذربایجان مؤثر بود.