نوشته‌ها

زندگینامه خواجه مودود چشتی

به نام آفریننده عشق

 

مودود بن یوسف چشتی معروف به خواجه مودود چشتی، عارف قرن پنجم و قطب سلسلهٔ چشتیه بود.

 

ویژگی ها

خواجه مودود در رجب سنه ۴۳۳ ه‍.ق در چشت به دنیا آمد و در هفت سالگی قرآن را از حفظ بود و به سن ۱۶ سالگی به کمال علوم رسید و در این هنگام کتاب‌های منهاج العارفین و خلاصةالشریعه را تصنیف کرد. وی در ۲۹ سالگی از جانب پدرش سید ناصرالدین ابویوسف چشتی، بر سجاده خلافت و ارشاد نشست و به هدایت خلق مشغول گشت.

مودود در شام، فلسطین، عراق، عربستان، و بلخ و بخارا سیر نمود. به روایتی ۱۲ خلیفه در اطراف و اکناف داشته‌ است. وی مریدان زیادی از انس و جن داشت. در جمله‌ای چنین آمده‌ است: «و نقل است که اگر وی را طواف کعبه آرزو بودی از نظر مردمان غائب شدی و طواف نموده بازآمدی.»

در مورد سلسله چشتیه درهمین لوحه چنین نوشته شده‌ است: «سلسلهٔ چشتیه در۳۱۴ هجری توسط خواجه شراف الدین ابواسحاق شامی، شایع و اساس گذاری شده‌ است.» ولی در این لوحه گفته نشده‌ است در کجا و در کدام شهر و در ادامه چنین آمده‌ است: «سلسلهٔ قادریه توسط حضرت شیخ عبدالقادر گیلانی، سلسلهٔ سهروردیه توسط شیخ شهاب الدین سهروردی و سلسلهٔ نقشبندیه توسط شاه نقشبند درسنه حدود ۸۰۰ ه‍.ق پایه‌گذاری شده‌ است.

پس از یوسف چشتی، فرزند بزرگش، مودود، در ۲۴ یا ۲۶ سالگی بر سجاده قطبیت نشست. برخی از نزدیکان مودود، به سبب جوانی او، وی را شایسته جانشینی پدر ندانستند، بلکه عموی وی (خواجه علی چشتی) را، که در دهلی نزد سلطان غیاث‌الدین بَلبن بود، وارث سجاده دانستند، اما خواجه‌علی در نامه‌ای این مقام را به مودود سپرد. از جمله سوانح زندگی مودود، ملاقات او با شیخ احمد جام ملقب به ژنده‌پیل بود.

نقل است که خواجه مودود، ۳۰ سال سر به بالین ننهاد و ریاضت کشید. در ابتدای سلوک در خانه‌ای که از پدرشان بود و از سنگ دریایی ساده بنا شده بود زندگی می کرد و اکثر ایام را روزه داشته و گاهی در روز چیزی تناول می‌فرمودند. ایشان خرقه ای داشتند که تکه های کهنه را شسته و بر آن بخیه می زدند با وجودی که سلطان سنجر سلجوقی از ارادتمندان شان بود و لباس های فاخره و شاهی بطور تحفه هدیه میداد ایشان آن را رد نموده و سلطان را به گسترش عدل و خدمت به دین و مستضعفين تشویق و توصیه می فرمود.

خرقه ایشان آن چنان معروف گشت که در شام، عراق، مصر، اسپانیا، الجزایر، بلخ، بخارا، سمرقند، ری و نیشابور، دسته دسته طالبان خدا و شیفتگان اسلام و مخلصین اهل بیت پیامبر (ع) به حلقه ارادت آن محبوب پرورگار آمده و مستفید و مستفیض می‌شدند و مریدان ایشان در هر کجا مشکلی پیش می‌آمد، ایشان به قوت روحانی به مددشان می‌شتافت.

از خصایل و عادات خواجه مودود چشتی یکی این بود که سالک بی علم را تلقین طریقت و عرفان نمی‌دادند و می‌فرمودند: بروید اول علوم شریعت را کسب نمایید و بعداً به معرفت و تصوف دست بزنید که زاهد بی علم مسخره شیطان است. خواجه مودود، مدرسه دینی بزرگی در چشت شریف بنا کرده بود که از همه اطراف دنیا و از ممالک اسلامی به‌ خصوص از بلخ، بخارا، ری و بغداد، علمای علوم مختلفه و دانشمندان بزرگی با نوازش‌ها و عطیات و تشویق‌ های فراوان به چشت شریف دعوت شده بودند و در مدرسه مودودیه به تدریس و افاده طلاب و دانشجویان مصروف و مشغول بودند. بعضی می‌گويند که 2300 نفر محصل و دانشجو و 110 نفر استاد و آموزگار کامل و ماهر در آن مدرسه به تدریس مشغول بودند.

از کرامات ایشان، ماجرای درخت فندوقی است که عصای خشک آن حضرت بوده و در زمانی به سببی آن را بر زمین فرو بردند و در همان زمان سبز شده و حالا در سالی چندین مرتبه گل می‌کند و بار می‌دهد.

نقل است: چشمه کنار چنار، از کرامات خواجه مودود به وجود آمده است. همچنین نقل است که درویشی بوده او را عبدالله جبلی می‌گفتند و در اثر بیماری نابینا شده بود و در دامنه کوه دیواندر که از کوه‌های مشهور هرات است، سکونت داشت و این کوه در اثنای راه چشت شریف و هرات واقع است و این درویش دعا و زاری و تضرع و گریه می‌نمود و از حق تعالی شفای چشم خود را می‌خواست و روزها در دامنه کوه به ذکر و فکر الهی می‌پرداخت.

وی در خواب دید که هاتفی غیبی به وی می‌گوید: یا مودود بگو که مودود یکی از محبوبان ماست، او را به مدد تو رسانیم. فردای آن روز، خواجه مودود چشتی از آن دیار راهی چشت شریف بود که ناگاه شنید که کسی در وادی کوه یا مودود یا مودود می‌گوید. آن حضرت در مقابل این درویش نابینا ایستاد. از وی سبب ورد یا مودود را پرسید. وی قصه را سر تا پا بیان نمود. حضرت بعد از استماع احوال این نابینا به دست مبارکش از لعاب دهن خویش برچشم وی مالید و او فی الحال شفا یافت و سر در قدم آن حضرت آورد و به شرف ارادت نیز شرف آورد.

نقل است: نصیر بن احمد، حاکم بخارا (یا حاکم بلخ) بود و پسری داشت گنگ، شل، کور و کَر. چون آن حضرت وارد ناحیه شد، حاکم بخارا پسر خود را که ذکر شد به حضور آن محبوب پرورگار حاضر نموده و استدعا کرد که توجه مبذول دارند و نیازمندی زیاد نمود. حضرت خواجه، دلشان به رقت آمد و به پسر گفت: دست به دست من ده؛ وی دست خود را به دست حضرت مودود داد. خواجه مودود گفت: بگو بسم الله الرحمن الرحیم. وی گفت. سپس وی بینایی، شنوایی و تکلم یافت‌.

خواجه مودود چشتی سماع را بسیار دوست می‌داشت و در محفل سماع ایشان، فیوضات الهیه و تجلیات قدسیه دائم و همیشه بود. اگر کافری گذر بر آن دیار نمودی، فوراً زبان به اسلام می گشود و اگر بیماری را در محفل او می‌آوردند فی الحال شفا می یافت و در محفل سماع خلقی زیاد از علما، فضلا، عرفا و اولیاءالله جمع شده و طعام های زیاد و نقد و جنس به حاضران می‌دادند و شروع و ختم محفل سماع با قرآن کریم صورت می‌گرفت.

روایات زیادی داریم که آن حضرت در سماع ناگهان غایب می‌شد‌. از این راز نهانی پرسیدند، آن حضرت فرمود: حق تعالی برای محبوبانش مقامی است که آن را نور آسود می‌گویند و در آن حالت چون صاحب سماع به آن مقام رسد از نظر خلق پنهان و غیب گردد مگر ظاهربینان پندارد که غایب شده است در حالیکه شخص در مقام خود است و معشوق حقیقی وی را درحضرت محبت به خود کشیده به لباس ملبس گردانیده و در نور محبوب پوشیده گشته مثل ستاره که در شعاع آفتاب گم و مضمحل و غایب می‌شود و در آن حالت، شخص صاحب این مقام را جز معبود حقیقی و درویش صاحب کمال کسی نتواند دید.

 

عروج ملکوتی 

قطب‌الدین مودود در رجب ۵۲۷ در سن ۹۴ سالگی وفات یافت و در چشتِ شریف (کشور افغانستان) دفن شد.

زندگینامه احمد جامی

به نام آفریننده عشق

 

شیخ الاسلام «احمد ابن ابوالحسن جامی نامقی ترشیزی» معروف به شیخ احمد جام (۴۴۰ – ۵۳۶ هجری قمری) ملقب به «ابونصر احمد ژنده‌پیل» یا به‌ طور خلاصه «ژنده‌پیل» از عارفان، صوفیان و شاعران سده ششم و دوره سلجوقی بود.

 

ویژگی ها 

احمد به سال ۴۴۱ هجری در ده نامق نزدیک ترشیز خراسان در خاندانی که از نژاد عرب بود به جهان آمد. جدّ اعلای او جریر بن عبد‌اللّه بجلی از صحابه پیغمبر بود و گویند در تیراندازی در میان عرب مانند نداشت‌. احمد بلند قامت و نیرومند و دلیر بود و در ده بر همه همسالان برتری داشت.

موی سرش سرخ و محاسنش میگون و چشمانش شهلا بود و روی‌ هم‌ رفته‌ رنگ و روی ظاهر وی به عربان شباهتی نداشت. لقب ژنده‌پیل گویا مناسب با همین‌اندام کشیده و زورمند و موافق با رفتار تند و خشم‌آلود وی بود و ناچار باید در زمان زندگانی شیخ توسط کسانی که وی را می‌دیده و می‌شناخته‌اند وضع شده باشد.

جوانی احمد تا هنگام توبه به می‌خواری و عیش و طرب گذشت. وی با گروهی از همسالان فاسد و تبهکار خود حلقه‌ای داشت که به‌نوبت گرد هم می‌آمدند و باده‌گساری می‌کردند، و این یاران در سال‌های پس از توبه نیز گاه مزاحم شیخ بودند و وی را منغّص عیش خود می‌دانستند.

توبه احمد و توجه او به عبادت و ریاضت و ترک میگساری و هوسرانی هنگامی آغاز شد که کرامتی مشاهده کرد و شبی در حلقه یاران شراب مبدل‌ به شربت گردید. شیخ بیدار و هشیار شد و از گروه دوستان گذشته کنار گرفت و زهد و خلوت پیشه کرد و روی به دین‌داری و عبادت نهاد. وی بیست و دو ساله بود که به گوشه‌نشینی و تزکیه نفس پرداخت و به کوه‌ها رفت. ابتدا دوازده سال در کوه نامق و سپس شش سال در کوه بیزدجام‌.

یعنی روی‌ هم‌ رفته هجده سال در خلوت و انزوا بسر برد. پس از آن ترک عزلت گفت و برای ارشاد مردم و توبه‌دادن می‌خواران و گناهکاران به میان خلق بازگشت. نخستین میدان او سرخس بود که در آن مرضی شیوع داشت. نخست قدر او بر مردم معلوم نبود ولی پس از ابراز کراماتی چند و شفا دادن بیماران تدریجا شهرت یافت و پیروانی بهم زد.

از سرخس به استاد و زورآباد و سپس به ده معدآباد که ظاهرا همان تربت شیخ جام کنونی است‌، رفت و در آنجا مقیم شد و به تعلیم شاگردان و تالیف کتب و دعوت مردم پرداخت و یک مسجد جمعه و یک خانقاه بنا نمود. احمد بهرات و نیشابور و بوزجان و مرو و باخرز و بسطام سفر کرد و یک بار هم به مکه رفت، ولی جز در همین یک سفر دیگر از حدود خراسان بیرون نرفت و سراسر عمر طولانی خود را در همان محیط خویش گذرانید.

ظاهرا احمد جامی، زاهدی گوشه‌نشین و تارک لذات دنیوی و گرفتار‌ اندوه و رنج و به اصطلاح دچار «قبض» نبود بلکه از همه خوشی‌های زندگی ظاهری بهره می‌گرفت و دیگران را نیز در حدود شریعت‌ در تمتع از نعمت‌های این جهان آزاد می‌گذاشت. وی هشت زن داشت که یکی از آنها را در هشتاد سالگی گرفت‌.

شیخ احمد ظاهرا در آغاز کار مرید شیخ ابوطاهر کرد، که خود عارفی گمنام است، بوده، ولی بجز او استاد و مکتب دیگری ندیده، زیرا گرد جهان بر نیامده و در بلاد اسلامی به دیدار بزرگان تصوف و استفاده از مدارس علمیه نائل نگشته است.

بنا بر نوشته های غزنوی، شیخ احمد با پیروان ادیان دیگر تند و نامهربان بود و همه آنها را، و لو آنکه از اولیای دین خویش و صاحب کرامات باشند و زندگانی را در کمال خداپرستی و نوع‌دوستی سپری نموده باشند، محکوم به آتش دوزخ می‌دانست و در رفتار خویش با آنها بجای محبت و احترام زور و تعصب بکار می‌برد و می‌کوشید که آنان را به دین اسلام درآورد.

بنا بر روایت مقامات، شیخ احمد در مسافرت هرات مورد ستایش و تکریم بی‌اندازه مردم شهر و اعقاب خواجه عبدالله انصاری واقع گردید. خواجه مودود چشتی که در آن هنگام بسیار جوان بود نخست با احمد سر ستیز و دشمنی داشت و کوشید تا او را از هرات براند، ولی سرانجام به بزرگی و برتری او پی برد و دست از کینه‌جویی برداشت‌.

دیگر از مردانی که به شهادت کتاب مقامات با احمد جام برخورد یافته‌اند مفتی شرق امام محمدمنصور سرخسی عالم مشهور است که سنائی بارها او را در آثار خویش ستوده و بالاخص قسمتی‌ بزرگ از مثنوی سیر‌العباد‌ الی‌المعاد را در ذکر او پرداخته است‌. شیخ احمد با این دانشمند در سرخس روبرو شد و میان آنها مخالفت و منازعت شدید در گرفت و سرانجام احمد که قادر به‌اظهار کرامات بود امام و دسته پیروانش را مغلوب ساخت.

سنجر و کارد زیر بالش او حکایت دیگر داستان تهدید اسماعیلیان است که کاردی در زیر بالش سنجر نهادند و او را ترسانیدند. سنجر به شدت خائف شد و اسماعیلیان را در خراسان آزاد گذاشت که بی‌هیچ مانعی به تبلیغات خویش بپردازند. شرح این واقعه تا این حد در تواریخ مهم؛ جهانگشای جوینی‌ و حبیب‌السیر نیز مندرج است.

نقل است: مردی بود به نام طغرل تکین که می‌خواست در قصبه صاغو نزدیک جام برای خود بارگاهی بسازد و چون چوب مناسب نیافت چند کس را فرستاد تا بزور چند تیر چوب را، که شیخ احمد برای ساختن خانقاه فراهم کرده بود، بردند. شیخ برآشفت و او را به کیفر مرگ تهدید کرد. هنوز بنای بارگاه پایان نیافته بود که چند سوار از بیابان درآمدند و طغرل را کمند بر گردن افکنده از خیمه بیرون کشیدند و اسب بتاخته دور شدند. سواران طغرل به جستجوی وی به دنبال آنان شتافتند و تن بی‌سرش را در بیابان یافتند.

چون خبر این واقعه به سلطان سنجر رسید خشمگین شد و مردم جام را تهدید به کشتن کرد. اهالی جام پناه به شیخ احمد بردند و چاره از او جستند. احمد نامه‌ای در اثبات بی‌گناهی مردم جام و توضیح جرم و جسارت طغرل تکین به سلطان نوشت و شرح داد که طغرل را خداوند به سزای بی‌ادبی خویش رسانیده است. سنجر چون از حقیقت واقعه آگاه شد از رای سابق برگشت و اهالی جام را بنواخت. عین نامه شیخ احمد به سنجر که لحنی تند و عاری از تملق دارد و مؤاخذه‌آمیز است در کتاب مقامات نقل شده است‌.

یکی از خصائص شیخ احمد دشمنی سخت او با می‌ و می‌خواری است و در تمام عمر کوشیده است که می‌گساران را توبه دهد و خم‌های شراب را بشکند. مقامات پر از حکایاتی است که این صفت او را می‌ رساند و نظر به همین صفت شیخ است که حافظ می‌ گوید:

حافظ غلام جام می‌ است‌ ای صبا برو   وز بنده بندگی برسان شیخ جام را

 

نقل است: روزی خواجه مودود چشتی و یارانش خدمت شیخ الاسلام آمدند و <span;>سلام گفتند و جواب شنیدند و طعام خوردند و سفره برداشتند. شیخ الاسلام گفت که شما می گوئید یا ما بگوئیم که شما به چه کار آمده اید؟! ایشان گفتند که حضرت شیخ بفرمایند. وی فرمود: خواجه زاهد مودود شمارا فرستاده است که احمد را بگوئید که تو به ولایت ما بچه کار آمده ای؟ به سلامت باز کرد وگرنه چنان که باز باید گردانید تو را بازگردانیم. رسولان تصدیق کردند. پس فرمود که اگر مراد از ولایت این دیه ها است این ملک مردمان است، نه از آن اوست و نه از آن من و اگر مراد از ولایت این مردمانند، اینان خود رعایای سنجرند، پس شیخ الشیوخ سنجر باشد و اگر مراد از ولایت آنست که من میدانم و اولیای خدای عزّوجل می‌دانند، فردا با ایشان نمائیم که کار ولایت چیست و چونست؛ چون این سخن بگفت ابر عظیم برآمد و شبانه روزی بیارید و هیچ منقطع نشد.

بامداد روز دیگر شیخ الاسلام فرمود که ستوران ساخته کنید تا برویم! اصحاب گفتند: امکان ندارد که در این دو سه روز بعد از آنکه دگر ببارد هیچ ملاحی از آب تواند گذشت. شیخ فرمود که سهل باشد که امروز ماملاحی کنیم، پس روان شدند چون به صحرا بیرون آمدند، شیخ الاسلام نگاه کرد و دید که جمعی انبوه، سلاح‌بسته همراه ایشانند. پرسید که اینان کیانند، گفتند: مریدان و محبان شما اند و شنیده اند که جماعتی به عداوت شما می آیند. فرمود: آنان را بازگردانید که تیغ و تیر کار سنجر است و سلاح این گروه سلاح دیگر است‌ شیخ الاسلام با تنی چندروی به راه نهادند و چون به کنار آب رسیدند، آب بسیار بود.

شیخ الاسلام فرمود: امروز قرار آن است که ما ملاحی کنیم‌ سخنی از معارف آغاز کردند چندان ذوق دلها رسید که همه واله و حیران شدند پس فرمود که همه چشم‌ها بر هم نهید و بگوئید بسم الله الرحمن الرحيم، تا سه بار تکرار کرد. هرکس که چشم زود باز کرد پای افزار تر کرد و هر کسی که دیر بگشاد خود را به آن طرف آب یافت و پای افزار ایشان خشک شد. چون رسولان آن مشاهده کردند به تعجیل پیش خواجه مودود رفتند و این حال باز گفتند‌. خواجه مودود با دو هزار مرید سلاح بسته متوجه شدند و در راه به شیخ رسیدند. چون نظر شیخ بر وی افتاد، خواجه ودود از اسب پیاده شد و بوسه بر پای شیخ داد. شیخ دست بر پشت وی میزد و می‌گفت کار ولایت چون می بینی؟! ندانسته‌ای که ولایت مردان حشم و سلاح نباشد؟ برو و سوار شو که کودکی و نمیدانی چه میکنی!

نقل است که از حضرت شیخ الاسلام احمد پرسیدند:  ما مقامات مشایخ شنیده ایم و كتب ایشان دیده‌ایم. از هیچکس مثل این حالات که از شما ظاهر میشود ظاهر نشده است. فرمود که ما در وقت ریاضت، هر ریاضت که دانستیم که اولیای خدای تعالی کرده بودند به جای آوردیم و بر آن مزیدی نیز کردیم. حق سبحانه و تعالى به فضل و کرم خود هرچه پراکنده به ایشان داده بود، به یکبار به احمد داد. در هر چهارصد سال، چون احمد شخصی پدید آید که آثار عنایت ایزد تعالی در باب او این باشد که همه خلق بینند؛ هذا من فضل ربی.

نقل است: کودکی زیبا و نابینا را نزد احمد جامی آوردند تا او را بینا گرداند. احمد جامی دو انگشت را بر دو چشم کودک نهاد و گفت: اُنظُر بِاذن الله عزّوجل. درحال هر دو چشم کودک بینا شد.

نقل است: روزی اکابر هرات بر حضرت شیخ درآمدند و میان ایشان در توحید و معرفت سخنی می رفت. شیخ الاسلام گفت: شما به تقلید این سخن می گوئید. ایشان گفتند: ما را بر این سخن برهانی باید. شیخ، خادم را گفت سه دانه مروارید و طشتی حاضر کن. حاضر کردند، شیخ با ایشان گفت: اصل این مروارید چه بوده است؟ گفتند قطرات باران نیسانی که صدف گرفته است و به قدرت کامله حق، مروارید شده. شیخ الاسلام آن مرواریدها را در طشت افکند و فرمود: هرکه از سر تحقیق روی فرا این طشت کند و بگوید بسم الله الرحمن الرحیم این هر سه مروارید آب گردد.

ائمه گفتند: این عجب باشد، شما بگوئید. شیخ فرمود: نخست شما بگوئید چون نوبت به من رسد من نیز بگویم‌. ایشان به نوبت گفتند‌ اما مرواریدها همچنان برقرار بود. چون نوبت به شیخ رسید، حالتی بر وی ظاهر شد و گفت: بسم الله الرحمن الرحیم. هر سه مروارید، آب گشت و در یکدیگر دوید و در طشت گشت. حضرت شیخ گفت: اسکن باذن الله تعالى. فی الحال يک دانه مروارید ناسفته منعقد شد. همه متحیر شدند و به آنچه حضرت شیخ فرموده بود اعتراف نمودند.

کرامات زیادی را به احمد جامی نسبت می دهند، از جمله:

۱. پیشگویی و پیش بینی ۲. شفا بخشیدن افراد مفلوج ۳. شفا بخشیدن افراد نابینا ۴. شفا بخشیدن دیوانگان ۵. شفا بخشیدن محتضران یا حتی به تاخیر انداختن مرگ آنان ۶. اشراف بر ضمایر و خواندن ذهن افراد ۷. تصرف در عالم ماده و قوانین طبیعت

 

آثار

  • انیس‌ التائبین
  • سراج‌ السائرین
  • مفتاح‌ النجاه
  • روضة‌ المذنبین
  • بحار الحقیقه

 

عروج ملکوتی

احمد جامی به اتفاق همه روایات نود و شش سال بزیست و در ۵۳۶ هجری درگذشت و در موضعی بیرون دروازه معدآباد (واقع در تربت جام) که خود معین کرده بود به خاک سپرده شد.

زندگینامه سید قریش قزوینی

به نام آفریننده عشق

 

سید قریش حسینی قزوینی از عرفای بزرگ و مجهول القدر قرن سیزدهم و از اقطاب سلسلۀ کبرویۀ ذهبیه است.

 

ویژگی ها 

سید قریش قزوینی از معروفین زمان فتحعلی شاه در قزوین و از عرفای بزرگواری هستند که شأنشان مجهول بوده و کمتر درباره ایشان در منابع سخن گفته شده است. تاریخ ولادت ایشان مشخص نیست.

آقا بزرگ تهرانی درباره ایشان می گوید: سید قریش بن محمد حسینی قزوینی در کربلا و در زمان سلطان محمد شاه قاجار وفات نموده است. معاصر حاج ملا محمدتقی برغانی (معروف به شهید ثالث) و برادرش ملا محمد صالح بَرَغانی بوده است. فتحعلی شاه قاجار، این سه تن را به قصد شکستن حرمتشان به تهران فراخواند، اما سید قریش با نفس شریفش در قلب سلطان تصرف کرد، به‌ گونه‌ای که آن مجلس که برای اهانت به آن بزرگواران برپا شده بود تبدیل به مجلس اکرام و احترام ایشان گشت. سید قریش دارای کرامات و مقاماتی است بیش از عالم مشهور آن دوران، حاج سید تقی قزوینی. ایشان کتاب هایی هم دارد از جمله مقتل ارزشمندی به نام مجمع المصائب.

منابعی که از جهات عرفانی آقا سید قریش قزوینی سخن گفته‌اند، متفقند که این عالم عارف بزرگوار از شاگردان مرحوم ملا محراب گیلانی و به نقلی از جانشینان ایشان در مسائل عرفانی بوده است و مرحوم ملا محراب شاگرد آقا محمد بیدآبادی و ایشان شاگرد مرحوم سید قطب الدین محمد نیریزی، عارف بزرگ ذهبی می‌باشد. لذا باید ایشان را از طریقت عرفانی مرحوم نیریزی به حساب آورد. البته با توجه به اینکه مرحوم بیدآبادی و بالتبع شاگردان ایشان، مذاقی خاص و مکتبی ممتاز در تربیت نسبت به برخی دیگر از شاگردان مرحوم نیریزی داشته‌اند، تفاوت هایی در مسلک تربیتی ایشان با برخی دیگر از ذهبیه وجود داشته است.

سید محمدعلی گلریز می گوید: «سید جلیل، جمال السالکین، حاج سید قریش بن سید محمد حسینی قزوینی، از عرفای عالی مقدار و پارسایان پرهیزگار، به تقوا، کرامات و وارستگی متصف و به تاثیر نفس مشهور بود. جنابش از اقطاب سلسله جلیله ذهبیه به شمار آمده و پس از مولی محراب گیلانی راهنمایی سلسله کبرویۀ ذهبیه را بر عهده داشت.»

جناب صدوقی سها می گوید: «جناب سید محمد قریش قزوینی، تربیت از جناب آخوند ملا محراب گیلانی اصفهانی یافته است و از اصحاب به نام آقا محمد بید آبادی گیلانی اصفهانی و آن بزرگ (جناب آقا محمد) نیز از اصحاب سید قطب الدین محمد نیریزی بوده است.»

برای سید قریش قزوینی، مکاشفه‌ای نقل شده است که در ماه رمضان در حالت خلسه رخ داده است، در حالی که چهل روز را به ریاضت و عبادت سپری کرده بود.

بین ﻣﺮﻳﺪﻫﺎ ﻣﺸﻬﻮر ﺑﻮده اﺳﺖ که سید قریش در شب های ﺟﻤﻌﻪ، ﻧﻤـﺎز ﻣﻐـﺮب را در ﻗـﺰوﻳﻦ و ﻧﻤـﺎز ﻋﺸﺎ را در ﺗﺒﺮﻳﺰ ﺑﻪ ﺟﺎ می آورده و نماز ﺻﺒﺢ ﺟﻤﻌﻪ را در ﻗﺰوﻳﻦ ادا می‌نموده، به وسیله طی اﻻرض.

 

آثار

  • مجمع المصائب في نوائب الاطائب
  • تتمة مجمع المصائب في نوائب الاطائب
  • حياة الأبرار في معجزات الكرار

 

شاگردان

  • امام‌قلی نخجوانی
  • سید حسین قزوینی
  • سید جلال الدین ابوالفضل عنقا
  • باقر برغانی

 

عروج ملکوتی 

آقا بزرگ تهرانی، وفات ایشان را در سال ۱۲۷۹ و در شهر کربلا دانسته‌اند. اما ظاهرا ایشان در قزوین وفات نموده‌اند و بعد پیکر مطهرشان توسط حاکم قزوین با احترام تمام به کربلا منتقل و در مقبرۀ‌ رکن الدوله پسر فتحعلی شاه به خاک سپرده شد.

زندگینامه محمد رضا قمشه ای

به نام آفریننده عشق

 

میرزا محمدرضا صَهبای قمشه‌ای (۱۲۴۱-۱۳۰۶ق)، از حکما و عرفای بزرگ شیعه در قرن سیزده هجری قمری بود.

 

ویژگی ها 

آقا میرزا محمدرضا صهبای قمشه‌ای، فرزند شیخ ابوالقاسم قمشه‌ای می‌باشد. وی به سال ۱۲۴۱ ه ق در شهر قمشه (شهرضا) چشم به جهان گشود. مقدمات را در این شهر، نزد اساتیدی چون والدش و دیگر فضلای این شهر به پایان رساند. سپس عازم اصفهان شد، و در نزد بزرگان و اساتید حکمت و عرفان، بهره‌ها جست.

آشتیانی می گوید: پدر آقا محمدرضا، شیخ ابوالقاسم، از نزدیکان و مقربان سیدالفقهاء و المجتهدین، آقا میرزا حسن مدرس اصفهانی، استاد میرزای شیرازی بود. این میر سید حسن در حکمت متعالیه، از تلامیذ و شاگردان آخوند ملا علی نوری بود، که بعد از ملاصدرا، احدی به مرتبه او نرسیده است، میر سید حسن مدرس به پدر آقا محمدرضا فرمود: قدر این پسر را بشناس و بر او لازم است که جز تحصیل علم به امر دیگری نپردازد، آقا محمدرضا در حد لزوم به تحصیل فقه و اصول پرداخت. جاذبه میرزا سید رضی استاد بزرگوار عرفان و حکمت، میرزا محمدرضا را به خود جلب کرد و میرزا محمدرضا بعد از مدتی جای خالی استاد را پر نمود و به مقامی رسید که دست احدی به آن نرسید.

همچنین آشتیانی در جای دیگری می گوید: به عقیده حقیر، آقا محمدرضا در عرفانیات بعد از اتباع محیی الدین مانند قونوی و قیصری و کاشانی و اتراب آنها مهمتر از دیگران و بر جامی و امثال او ترجیح دارد و نمونه‌ای از قدما و محققان در عرفان و از حیث جامعیت در مراتب علوم الهیه از حکمت مشاء و اشراق و فن تصوف بر اتباع بزرگ محیی‌الدین ترجیح دارد و از بزرگان اهل کشف و شهود به شمار می‌رود. در سلوک و مقامات شهود و مراتب کشف سرگذشتی حیرت‌انگیز داشته و در عرفانیات اهل نظر و تحقیق است و صرفا مقرر کلمات عرفا نبوده‌ است.

هرکه از این حکیم متاله سخن به میان آورده است، وی را به خصائص نیکوی باطنی و مقامات عالیه ستوده است، از جمله اینکه: «وی فردی درویش نهاد و بلا ادعا و بلا تعین بوده که عمر شریف خویش را در کمال بی‌اعتنایی به ظواهر و در نهایت انزوا به سر برده و بنا به گفته میرزا جهانگیرخان، یکی از شاگردان آن بزرگوار، «هیچ جنبه علمایی نداشت…» جهانگیرخان در جای دیگری می گوید: «به‌شوق استفاده از محضر حکیم قمشه‌ای به تهران رفتم. همان شب اول‌ خود را به محضر او رساندم. وضع لباس‌های او علمایی نبود. حاجت خود را بدو گفتم؛ گفت میعاد ما فردا. فردا او را در خلوتگاهی دیدم که بر حصیری نشسته بود. اسفار را گشودم او آن را از بر می‌خواند. سپس به تحقیق مطلب پرداخت. مرا آنچنان به وجد آورد که از خود بی‌خود شدم، می‌خواستم دیوانه شوم. حکیم‌ حالت مرا دریافت، گفت: آری، قوّت مِیْ بشکند اِبْریق را»

آقای جمالی در تاریخ شهرضا می‌نویسد: به نقل از آقا میرزا محمدطاهر تنکابنی که از شاگردان ممتاز آقا محمدرضا قمشه‌ای است و از تلامیذ طریق حقیقت آن استاد، آمده است که استاد آقا محمدرضا قمشه‌ای قوه طی الارض، داشته است. توضیح اینکه «استاد قمشه‌ای و آقا میرزا طاهر در تهران در سه راه امین، حضور به هم می‌رسانند. آقا محمدرضا به میرزا طاهر می‌فرماید آیا مایل هستید که امشب با هم به زیارت حضرت معصومه (س) در قم برویم؟

آقا میرزا طاهر می‌گوید، من امشب که شب جمعه است چند نفر مهمان در منزل دارم و نمی‌توانم به قم بیایم. آقا محمدرضا می‌گوید من شما را به زیارت می‌برم و طوری بر می‌گردیم که شما به موقع به مهمانان خود برسید. در این موقع، دست او را می‌گیرد و می‌گوید، چشمانتان را به هم بگذارید، که میرزا طاهر نقل می‌کند من چشمان خود را بستم بعد آقا محمدرضا فرمود: صلوات بفرستید و میرزا مشغول فرستادن صلوات می‌گردد که میرزا طاهر می‌گوید ناگهان خود را در قم و در ضریح حضرت معصومه (س) یافتم. بعد از اتمام زیارت مجددا آقا محمدرضا می‌گوید دست خود را به من بدهید و چشمان خود را به هم بگذارید و صلوات بفرستید که ناگهان خود را در تهران و در سه راه امین، حاضر یافتم و این از شگفتی‌های عالم انسانی است.»

محمدرضا قمشه‌ای تمام اموالی که استاد در خشکسالی و قحطی داشته و تمام مایملک خود را که شامل تملکات کشاورزی، در قسمت فضل‌آباد شهرضا (قمشه) بوده، به درماندگان بخشیده بود. پس از مهاجرت به تهران، آقا محمدرضا قمشه‌ای در مدرسه میرزا شفیع صدراعظم (مدرسه صدر) سکونت کرد و به تدریس پرداخت. در تهران تا پایان عمر به‌ تدریس‌ حکمت متعالیه، حکمت اشراق و عرفان‌ نظری مشغول بود. محمدرضا قمشه‌ای به‌ تدریس‌ عرفان‌ مشهور بود. او را بهترین مدرس فُصوص الحکم، اسفار و شرح اشارات خواجه طوسی دانسته‌اند. حسن حسن‌زاده آملی تعداد شاگردان درس او در تهران را تا هزار نفر برشمرده‌ است. شاگردان محمدرضا قمشه‌ای را موجب انتشار حکمت و عرفان در ایران قلمداد کرده‌اند.

نقل است: مرحوم آقا محمدرضا خود شخصی اهل ذوق بود و هنگام تدریس عرفان حال خاصی پیدا می‌کرد و گفته اند در این موقع زیبایی و گیرایی بیان او به حدی می رسید که مستمعان مستعد را از از خود بی‌خود می کرد. آقا بزرگ تهراني مي‌نگارد: شگفتي ندارد كه افرادي همچون مرحوم محمدرضا قمشه‌اي به اين پايه از سعادت نايل شوند؛ زيرا خداوند اعمال آنان را خالص نمود و جان‌هايشان را از پليدي‌ها مبرا ساخته است. اينان عنايتي به دنياي فاني نداشته و سعي خود را متوجه اموري نموده‌اند كه خداوند براي اوليايش مهيا نموده است.

نمونه‌ای از اشعار قمشه ای:

کاخ زرین به شهان خوش که من دیوانه   گوشه‌ای خواهم و ویرانه به عالم کم نیست

    ***

در عالم عشق کو جهان دگر است   ارض دگر است و آسمان دگر است

هر قافله را راه بدین بادیه نیست   این بادیه را راهروان دگر است

 

از منظر فرهیختگان

كنت گوبينو، سياستمدار و نويسنده فرانسوي، در فصل چهارم كتاب تصوف و فلسفه خود مي‌‌نويسد: آقا محمدرضا قمشه‌اي را به حد اعلاي هوش و ذكاوت و درجه عالي دانش مي‌شناسيم.

مؤلف طرائق الحقايق آورده است: «گمان نمي‌رود فصوص الحكم را بعد از صدر قونوي كسي بهتر از وي مباحثه نموده باشد و در آداب و نواميس چنان محكم بود كه گويي ابوذر وقت و سلمان عهد است.»

علامه حسن‌زاده مي‌گويد: غبطه مي‌خورم كه در ايام جواني، فرموده‌هاي استاد خود را درباره آقا محمدرضا قمشه‌اي يادداشت نكردم. در مسجد امام منبر مي‌رفته و تدريس مي‌كرد و جمعيت در حدود پانصد و هشتصد يا هزار نفر از علما، پاي درس عرفان او جمع مي‌شدند. فاضل توني مي‌گفت: او بزرگ‌مردي بود.

امام ‌خمینی از قمشه‌ای به «عارف کامل» و «شیخ مشایخنا» تعبیر کرده‌ است.

محمدرضا اشکوری می گوید: «استادم آقا محمدرضا شعله ی تاب ناک و مشعل دار عرفان در عصر قاجاریه است که در ذوقیات از بزرگان اهل تاویل و در دین اهل فضل از عرفای شاگردان و شارحان اندیشه‌های ابن عربی هم پایه بزرگ‌ترین اساتید است و در مقام تدریس فصوص‌الحکم از قونوی، چیزی کم نمی‌آورد و افتخار می‌کنیم در محضرش زانو بر خاک سائیده‌ایم و امیدوار هستیم مشی و روش او را در حد توان دنبال کنیم.»

 

اساتید

  • محمدجعفر لاهیجی
  • میرزا حسن نوری
  • سید مصلح‌الدین مهدوی
  • ملا هادی سبزواری
  • سید رضی لاریجانی

 

آثار

  • رساله ولايت
  • رساله الخلافة الكبري
  • رساله في وحدة الوجود بل الموجود
  • شرح حديث زنديق
  • رساله في الفرق بين اسماء الذات و الصفات
  • رساله في تحقيق الاسفار الاربعة
  • رساله في موضوع العلم
  • حواشي مفصل اسفار
  • تعليقات شواهد
  • رساله در تحقيق معناي جوهر و عرض در لسان اهل الله
  • تعليقات فصوص الحكم
  • تعليقات مفتاح قونوي

 

عروج ملکوتی 

صاحب المآثر و الآثار ضمن بیان کرامتی در وقت وفات عارف قمشه‌ای می آورد: «امسال که یکهزار و سیصد و شش هجری است در دارالخلاقه (تهران) وفات یافت. نزدیک نزع با خواص خود گفته بود که آیا اسب سفیدی را که حضرت صاحب (ع) برای سواری من فرستاده‌اند دیدید؟»

وفات حاج ملاعلی مجتهد معروف به کنی و آقا محمدرضا در یک شب بود. اما اگر در وفات ملاعلی کنی تمام عالم شیعه عزاداری کردند و تعطیل عمومی شد‌. مدفن او را صاحب الطرائق در ابن بابویه نزدیک حاج آخوند محلاتی ذکر می‌کند. ولی مدفن اصلی اش را سر قبر آقا (امام جمعه تهران) به ایوان سنگی کوچکی دانند که به علت خیابان کشی در آن محل، استخوان های آقا محمدرضا را از آنجا به ابن بابویه برده دفن کرده اند.

 

زندگینامه سید رضی لاریجانی

به نام آفریننده عشق

 

میر سید رضی لاریجانی مجتهد، عالم علوم عرفانی و پایه‌گذار مکتب تهران بود.

 

ویژگی ها 

دربارهٔ اصلیت و چگونگی عزیمت لاریجانی به اصفهان آمده‌ است: «حاج سیدرضی رضوان‌الله علیه اصلاً از اهل لاریجان از توابع مازندران و از سادات عظیم‌الشأن آن سامان بود» پدر وی در زمره اهل علم و از طریق فلاحت امرار معاش می‌کرده‌است. وی در اوان بلوغ به ملاقات درویش کافی می‌رود و مورد توجه وی گردید. پس از چندی به علت عدم تجانس با اهالی آن سامان و پریشانی خاطری که از کشته‌شدن پدر داشت وطن مألوف را ترک و با مادر و برادر خود سید زکی‌الدین به عزم تحصیل علوم به صوب اصفهان رهسپار گردید.»

گفته‌اند که نسب آقا سیدرضی با بیست و چهار پشت به امامزاده حمزه فرزند موسی کاظم می‌رسد و از این نظر است که همواره او را از سادات به‌شمار آورده‌اند. تاریخ ولادت و مهاجرت لاریجانی به اصفهان به درستی روشن نیست. گمان می‌رود که وی در اواخر سده دوازدهم قمری زاده شده و در دهه‌های آغاز سده سیزدهم ترک یار و دیار کرده و به اصفهان رفته‌ است. به نوشته عبرت نائینی، آقاسیدرضی در اصفهان «پس از تکمیل مقدمات علمیه و تحصیل یک دوره فقه، در مدرس آخوند ملاعلی نوری نورالله تربته و ملااسماعیل استاد به تحصیل حکمت جدید صدرالدین شیرازی مشغول و در نزد اساتید دیگر نیز حکمت مشاء را فراگرفت.» و در امر تحصیل تبرّز و مهارتی ویژه از خود نشان داد. پژوهشگران امروز از لاریجانی با القاب «سیدالعرفاء و سندالازکیاء» نام می‌برند و معاصرینش او را «عالم ربانی» می‌نامیدند.

میرزا طاهر تنکابنی اعتقاد دارد که آقا سیدرضی‌الدین لاریجانی از بزرگان حکما و عرفای عصر متأخر بوده و آن مرحوم از تلامیذ حکیم ملاعلی نوری بوده و از استاد خود، محمد رضا قمشه‌ای اصفهانی که از شاگردان سید مرحوم بوده، شنیده‌ام که این سید بزرگوار در زهد و وارستگی وحید عصر خود بوده و در اوایل عمر که از مازندران به اصفهان برای تحصیل علوم رفته بود، به واسطه کثرت فقر و پریشانی، در حمام های اصفهان به کسب در ایام تعطیل می‌پرداخت و تحصیل معاش ایام تحصیل می‌نمود؛ و بعد از تکمیل مراتب تحصیلات، با زنی از خوانین مکرمات بستگان سببی خود ازدواج نموده و آن خاتون از طرف پدر خود بالارث متموله بوده و چون سید بزرگوار بدین وسیله، سعه در معاشش حاصل گردید، طریقه انفاق بر فقرا و ایثار مساکین را شیمه عالیه خود قرار داده به نحوی که گاهی در عبور و مرور در کوچه‌های اصفهان، عبا یا قبا یا شلوار خود را به فقرا و مساکین می‌بخشید و حالت بکاء و گریه زیاد داشت. سید رضی لاریجانی به خاطر احاطه‌اش بر علوم غریبه مشهور بوده‌ است و کراماتی نیز از وی گزارش شده است.

آغاز حوزه عرفانی تهران با آمدن سیدرضی لاریجانی است که در دوران صدارت امیرکبیر و در اواخر عمر به دعوت میرزا اسماعیل گرکانی از رجال قاجار به تهران می‌آیند. عباس طارمی، ملاعبدالله زنوزی را مؤسس حوزه فلسفی تهران و سیدرضی لاریجانی را پایه‌گذار حوزه عرفانی تهران نام می‌برد. حوزه تهران در اوایل دوره قاجاریه و با حکومت فتحعلیشاه قاجار رونق گرفت و بویژه پس از آنکه به تقاضای فتحعلیشاه ملاعلی نوری یکی از شاگران برجسته خود (یعنی ملاعبدالله زنوزی) را به تهران فرستاد، این شهر رفته رفته به مرکز تدریس علوم اسلامی و حکمت الهی تبدیل شد و استادان علوم عقلی نظیر حکمت و عرفان به مرور اصفهان را ترک کردند و این شهر مرجعیت پیشین را از دست داد.

از استادانی که تهران را به حضور خود مزین کردند از عارف بزرگ آقا محمدرضا قمشه‌ای و میرزا ابوالحسن جلوه فیلسوف مشائی عصر ناصرالدین شاه می‌توان نام برد. به تصریح اعتمادالسلطنه در «المأثر و الآثار»، لاریجانی در سال ۱۲۶۷ قمری یعنی در اوایل سلطنت ناصرالدین شاه قاجار «به تهران آمد و در خانه مرحوم میرزا اسمعیل مستوفی گرکانی منزل گرفت تا عیال و اولادش نیز رسیدندآشتیانی نوشته‌اند: «برخی از اعاظم حکما و عرفاً از اصفهان به تهران آمدند. از جمله آقاسیدرضی لاریجانی و آقا میرزا حسن نوری فرزند آخوند ملاعلی نوری و آخوند ملاعبدالله زنوزی و محمد رضا قمشه‌ای که بعد از رونق حوزه تهران، اصفهان را ترک کردند. مرحوم لاریجانی به دعوت مرحوم میرزا علیرضا گرکانی مستوفی به تهران آمدند» و نیز افزوده‌اند: «لاریجانی اواخر عمر خود به دعوت مرحوم میرزا علیرضا گرکانی از رجال مهم دوران قاجاریه به تهران مسافرت کرد و میرزا علیرضا در منزل خود از او و عائله‌اش پذیرائی نمود و در تهران دارفانی را وداع کرد.»

ولی عبرت نائینی (شاید بر مبنای گفته اعتمادالسلطنه) ورود لاریجانی به تهران را به‌ دعوت میرزا اسماعیل مستوفی گرکانی ضبط کرده‌ است و به نظر می‌رسد که این قول با در نظرگرفتن حقایق تاریخی صحیح‌تر باشد. لاریجانی یک بار به زیارت مکه مشرف شده و در بسیاری از منابع از جمله «مأثر و الآثار» با عنوان حاج سیدرضی لاریجانی نامیده شده‌ است. تشرف وی به مکه معظمه باید در سال های آخر اقامت او در اصفهان و پیش از سفر به تهران صورت گرفته باشد.

سیدرضی ‌لاریجانی اگرچه در حکمت متعالیه شاگرد آخوند نوری است و شاید در مسائل نظری و فلسفه بحثی به مرتبه آخوند نوری نرسد ولی در عرفانیات و حکمت ذوقی و احاطه بر کلمات اهل عرفان بر آخوند نوری ترجیح دارد و بلکه فاصله این دو در این قسمت زیاد است و همان طور که آخوند نوری در حکمت متعالیه کم‌نظیر است آقاسیدرضی ‌لاریجانی در تصوف و عرفان در بین متأخران بی‌نظیر و در تسلط بر افکار محیی‌الدین در مرتبه و مقام بعد از شارحان کلمات محیی‌الدین (ابن عربی) و عارفان قرن هفتم و هشتم قرار دارد.

 

از منظر فرهیختگان

آقامحمد رضا قمشه‌ای که از بزرگترین شاگردان لاریجانی به شمار می‌رود همواره از او با احترام یاد می کرد و او را از سایر اساتید خود برتر می‌دانست.

شیخ آقا بزرگ تهرانی او را از افاضل علما و اجل فلاسفه می داند و او را از بزرگترین شاگردان ملاعلی نوری نام می برد.

سیدحسین نصر در عرفان اسلامی در مورد سیدرضی لاریجانی می‌نویسد: نخستین شخصیت برجسته دوران قاجار در زمینه عرفان که باید در اینجا از او یاد کرد، سید رضی لاریجانی است.

مرحوم آقای آشتیانی می گوید: وی اگرچه مدتی در حلقه مستفیضان حوزه گرم نوری و جزء تلامیذ او و در مسلک ارادتمندان آن حکیم به تعلیم معارف‌الهیه پرداخت ولی در این اواخر خود در عرفانیات بر جمیع اساتید عصر خود ترجیح داشت.

رضا قلی هدایت او را سیدی جلیل، حکیمی نبیل، از حکمای طراز اول روزگار و دارای مقامات باطنیه و کمالات نفسانیه می داند.

میرزا حسین خان تحویلدار می گوید: او از اعاظم علمای فن حکمت الهی و صاحب حال و مالک باطن بود.

 

عروج ملکوتی 

لاریجانی به سال ۱۲۷۰ ق؛ یعنی ۲ سال پس از کشته شدن امیرکبیر در تهران درگذشت و در صحن امامزاده طاهر از نوادگان سجاد در شهر ری به خاک سپرده شد. اما مزار وی امروزه مشخص نیست.

زندگینامه ابوسعید خرّاز

به نام آفریننده عشق

 

احمد بن عیسی بغدادی، معروف به ابوسعید خرّاز، از عارفان بزرگ قرن سوم است.

 

ویژگی ها 

درباره تاریخ تولد و خانواده اواطلاع چندانی در دست نیست. همچنین اطلاعات پراکنده‌ای نیز درباره سفرهای او در دست است. او به احتمال قوی در ایام محنت صوفیان ، که به دست غلام خلیل پدید آمده بود، از بغداد به مصر مهاجرت کرد و مدتی را نیز در مکه مجاور بود. غیر از لقب خرّاز او را با القاب لسان‌التصوف و قمرالصوفیة نیز خوانده‌اند.

خرّاز در میان اهل تصوف ، به‌ویژه در مکتب بغداد، مقامی بلند داشت، از جنید بغدادی نیز چنین نقل شده است: «اگر ما آنچه را ابوسعید بدان رسیده از خداوند طلب کنیم، هلاک خواهیم شد». گفته شده است هرچند وی خود را شاگرد جنید می‌خواند، اما درحقیقت از او بر‌تر بود. با وجود این، عباس‌ بن مهتدی در باب ورع بر او خرده گرفته است.

خرّاز از میان معاصرانش، ابن‌عطا آدمی را بزرگ می‌داشت و او را صوفی حقیقی می‌دانست. تصوف خرّاز همچون جنید با رعایت شریعت همراه بود. او مقام نبوت را بر‌تر از ولایت می‌دانست و معتقد بود که هر نبی قبل از نبوت حائز مقام ولایت بوده است. همچنین او از گروهی از صوفیان دمشق به‌سبب قول بدعت‌ آمیزشان درباره رؤیت خدا انتقاد کرده بود. با وجود این علمای ظاهر او را به‌سبب برخی مطالب، که در کتاب السّرّ آورده بود، به کفر منسوب کردند. خرّاز در پاسخ کسی که علت تکفیر را از او پرسید، گفته بود: «گفتم میان من و حق حجاب نیست». به خرّاز اشعار اندکی نسبت داده شده است.

خرّاز زهد و باطن‌گرایی را در صورت مخالفت با ظاهر شرع، باطل می‌دانست. درباره سماع از او نقل شده است که او پیامبر اکرم (ص) را در خواب دیده و پیامبر وی را که در حال خواندن بیتی انگشت بر سینه می‌زد، از این کار نهی کرده و ظاهرآ این قول به نوعی حرمت سماع را از نظر وی بازمی‌نماید. گفته شده است که خرّاز اولین کسی بود که از علم فنا و بقا سخن گفت.

این قول پذیرفتنی نیست و بهتر است گفته شود که موضوع فنا و بقا محور مباحث و تعالیم خرّاز بوده است. از نظر او اولین مقام کسی که به علم توحید دست یابد و آن را محقق سازد، فنای ذکر اشیاء است از قلب او و انفراد او با خدای تعالی. به عقیده او اولین مقام اهل معرفت، تحیّر با افتقارات و بعد سُرور با اتصال و آنگاه فنا با انتباه و در ‌نهایت بقا با انتظار است که هیچ مخلوقی به رتبه‌ای از این بالا‌تر دست نمی‌یابد.

او فنا را فنای بنده از رؤیت بندگی و بقا را بقای بنده به شاهد الهی تعریف می‌کرد و بر آن بود که وقتی خداوند بخواهد بنده‌ای را به دوستی برگزیند، ابتدا درِ ذکر را بر وی می‌گشاید و سپس او را به قرب رهنمون می‌شود. سپس او را به مجالس انس با خود بالا می‌برد و بر کرسی توحید می‌نشاند. بعد حجاب‌ها را از برابر او برمی‌دارد و او را در دار فردانیت قرار می‌دهد و جلال و عظمت خود را بر وی آشکار می‌سازد. در این مرحله، سالک هیچ اراده و خواستی ندارد، در حفظ و حمایت خداوند قرار می‌گیرد و فانی می‌شود.

توکل آموزه دیگری است که در تعالیم ابوسعید بسیار مورد تأکید نظری و عملی واقع شده است. مراحل طریق از نظر او با توبه آغاز می‌شود و با گذر از مقام خوف و رجاء، سیر سالک به ترتیب به مرتبه صالحان، مریدان، مطیعان، اولیا و مقربان می‌انجامد. جمله معروف او درباره معرفت در آثار بسیاری از صوفیان آمده است، بنابر آن معرفت یا حاصل «عین جود» از سوی خداوند است یا ناشی از «بذل مجهود» از سوی بنده. او مَثَل نَفْس آدمی را همچون آبی می‌دانست که در حالت سکون و آرامش پاک و صاف است، اما در صورت حرکت، به سبب موادی که در آن، ته‌نشین می‌شود، تیره می‌گردد. نفس آدمی نیز در صورت رویارویی با حوادث و محنت هاست که ترکیب واقعی خود را نشان می‌دهد و ازاین‌رو آدمی باید خویش را در چنین مواقعی مورد بازجست قرار دهد تا به شناخت خود نایل آید.

عطار، تألیف چهارصد کتاب را در علم تصوف به خرّاز نسبت داده است که اغراق‌آمیز است. آثار به‌جامانده از ابوسعید همراه با آثار دیگر او که فقط نامی از آن‌ها به تصریح یا به اشارت در آثار نویسندگان دیگر صوفیه آمده حجم بسیاری را دربرنمی‌گیرد. به گزارش سزگین او علاوه بر کتاب الصدق که آربری آن را تصحیح و ترجمه و در ۱۳۱۶ش/ ۱۹۳۷ در لندن منتشر کرد کتاب هایی با عناوین المسائل، معیار التصوف و ماهیتُهُ، الصفات، الضیاء، الکشف و البیان، الفراغ، الحقایق را نیز تألیف کرده بود، که نسخه‌هایی از آن‌ها موجود است. پنج کتاب اخیر را قاسم سامرایی در ۱۳۴۶ش/۱۹۶۷، در بغداد به‌چاپ رساند.

شیخ الاسلام دربارهٔ او گفته‌ است: از مشایخ هیچ‌ کس مه ازو نشناسم در علم توحید، همه برو وبالند، هم واسطی و فارس عیسی بغدادی.

عطار در مورد او می گوید: آن پخته جهان قدس آن سوخته مقام انس آن قدوه طارم طریقت آن غرقه قلزم حقیقت آن معظم عالم اعزاز قطب وقت ابوسعید خراز رحمةالله علیه از مشایخ کبار و از قدماء ایشان بود و اشرافی عظیم داشت در ورع و ریاضت بغایت بود و به کرامت مخصوص و در حقایق و دقایق به کمال و در همه فن بر سر آمده بود و در مرید پروردن آیتی بود و او را لسان التصوف گفتند.

ابوسعید می گفت: روزی به صحرا می‌رفتم ده سگ شبانان درنده روی به من نهادند چون نزدیک آمدند من روی به مراقبت نهادم سگی سپید در آنمیان بود بر ایشان حمله کرد و همه را از من دور کرد و از من جدا نشد تا وقتی که دور شدم نگاه کردم سگ را ندیدم.

 

عروج ملکوتی 

تاریخ وفات او را به اختلاف بین ۲۷۷ تا ۲۹۷ ذکر کرده‌اند. برخی متأخران تاریخ ۲۸۶ را ترجیح داده‌اند.

زندگینامه روزبهان بقلی شیرازی

به نام آفریننده عشق

 

«ابومحمد روزبهان بقلی فسایی» معروف به «شیخ شطاح» (۶۰۶-۵۵۲ ق)، عارف، مفسر، محدث، متکلم، فقیه و شاعر ایرانی در قرن ۶ قمری است.

 

ویژگی ها

صدرالدین ابومحمد روزبهان بقلی فسایی، در سال ۵۲۲ قمری در خانواده‌ای دیلمی الاصل در شهر فسا (فارس) متولد شد و در شیراز تربیت یافت. وى دکانى داشت که در آن بَقل (سبزی و تره بار) مى‌فروخت و به همین سبب به «بقلى» معروف شد و نیز به علت داشتن «شطحیات» زیاد به «شیخ شطاح» معروف است. از جمله لطف ها كه حق در شأن شيخ فرموده يكى آن بود كه چهره‌اى به‌ غايت خوب داشت، چنانچه هر كه در وى نگرستى روحى و راحتى به دلش رسيدى، و اثر ولايت در جبين مبينش بديدى و آن عكس پرتوی اندرون مباركش بود كه ظاهر مى‌شد.

شیخ روزبهان در مکتب به آموختن قرآن پرداخت و حافظ قرآن شد و از آغاز جوانی در پی تحصیل برآمد. در فسا به تحصیل فقه و حدیث و علوم ظاهری پرداخت و فقه را نزد فقیه ارشدالدین نیریزی می‌آموزد؛ او از فسا به شیراز مسافرت می‌کند، پس از ورود به شیراز در رباط ابومحمد الجوزک اقامت می‌کند. پس از چندی رباط خویش را در باب‌الخداش‌ بن منصور، بنا کرده و در آنجا مسکن می‌گزیند. شیخ مدت هفت سال در کوه بموی شیراز مشغول ذکر و عبادت و دریافت بوده است.

شیخ تا سال ۵۷۰ قمری در شیراز ساکن بود، آنگاه به فسا می‌رود و در آنجا کتاب «منطق‌الاسرار ببیان‌الانوار» را تألیف می‌کند. در این اثنا، روایت‌ها و مکاشفاتی بر وی وارد می‌شود. شیخ از شیراز مسافرت‌هایی نیز به کرمان، حجاز، شام و مصر داشته است. در سامره به محضر یکی از زهاد کُرد به نام جاگیر رسید و در سفر حج از شیخ ابوالصفا در واسط خرقه گرفت و پس از حج نیز به مصر و شام می‌رود.

در اسکندریه به همراه ابونجیب عمر سهروردی در محضر صدرالدین سلفی اصفهانی کتاب صحیح بخاری را استماع می‌کند. شیخ پس از سال‌ها سفر سرانجام به شیراز بازگشت و بقیه عمر خود را به تدریس و تربیت مریدان و نوشتن کتاب گذرانید. از مشایخى که در محضر وى حاضر مى‌شدند، شیخ على لالا، بهاءالدین یزدى، ابوالحسن کُرد، شیخ ابوالقاسم خاوى و ابوالفتح نیریزى مى‌باشد.

شیخ روزبهان هر هفته چند نوبت در مسجد جامع عتیق و مسجد سُنقُری مردم را موعظه و ارشاد مى‌کرد. او در اواخر عمر به نوعی فلج دچار شد، اما باز هم با شوق و به کمک مریدان به مسجد می‌رفت و وعظ می‌کرد و پس از بیان مختصری در باب معانی ظاهری آیات و روایات به توضیح معانی عرفانی آن‌ها می‌پرداخت. شیخ روزبهان بقلی را در عقاید و آراء (فروع دین)، شافعی شمرده‌اند، اما بطوریکه از کتاب «المُوشَّح» برمی‌آید، او در حصار مذهب شافعی نمانده و گاه به رأی مذاهب دیگر عمل می‌کرده‌ است. بقلی در تقدیس و تکریم امام علی علیه‌السلام و استفاده از احوال و اقوال آن حضرت، اهتمام جدی داشته و او را «وصیّ رئیس» شمرده و تفسیر عرفانیش، عرائس (جاهای متعدد)، پر از اقوال امامان شیعه خصوصاً امام علی و امام صادق علیهماالسلام و نقل کراماتی از ایشان و حضرت فاطمه علیهاالسلام و حسنین علیهماالسلام است.

بقلی به رقص و سماع سخت پایبند بوده و رقص را فرح روح و سماع را سفیر حق می‌دانسته، به طوری که فرشتگان را در سماع می‌دیده است. او در مقائیس السماع و همچنین در الانوار سخنانی در باب ویژگیهای لازم برای قوّال و مجمع سماع دارد. با این همه، در آخر عمر از سماع بازمی ایستد و می‌گوید: من اینک از پروردگارم، عز و جل، سماع دارم و از آنچه از دیگران می‌شنوم رویگردانم.

شیخ روزبهان در پارسی نویسی استاد بود و در آثار او تعبیرات بسیاری حاکی از توجه به شخصیتها، عناصر داستانی و مفاهیمی مربوط به ایران باستان وجود دارد. مجموعه سروده‌های او به دو زبان فارسی و عربی در دیوان المعارف فی الشعر گردآوری شده بود. از سروده‌های وی بارها عارفان و شاعران استقبال کرده‌اند؛ از آن جمله مولوی در غزل مشهور منسوب به او با مطلع «بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست» به هماوردی با شیخ روزبهان برخاسته و پاره‌ای از مضامین غزل وی را با عباراتی مشابه تکرار کرده‌ است. سعدی نیز در غزلی به همان مطلع و قافیه مدعیان دروغیان عرفان را مورد سرزنش قرار داده‌ است.

روزبهان در عرفان و تصوف مقامی شامخ داشته و به همین روی سعدی در شعری برای حفاظت از شهر شیراز خدا را به این شیخ و شیخ کبیر قسم داده است:

به ذکر و فکر عبادت به روح شیخ کبیر

به حق روزبهان و به حق پنج نماز

همچنین فخرالدین عراقی در مورد او سروده است:

پير شيراز، شيخ روزبهان‌  آن بصدق و صفا فريد جهان‌

اوليا را نگين خاتم بود  عالم جان و جان عالم بود

شاه عشاق و عارفان بود او  سرور جمله واصلان بود او

شاعران پارسی گو بارها اشعاری در ستایش وی سروده یا اقوال و احوال وی را به رشته نظم درآورده‌اند؛ از آن جمله‌اند: فخرالدین عراقی؛ عبدالرحمان جامی، داعی شیرازی، همچنین حافظ نیز اشعاری دارد که نماینده اثرپذیری او از روزبهان بقلی است. اتابک ابوبکر سعد بن زنگی مدعی بود که در کودکی به دستبوسی شیخ بقلی نایل آمده و سی سال پادشاهی خطه فارس از برکت دست او یافته است.

روزبهان پس از ملاقات با «جمال الدین بن خلیل فسائی»، اهل مکاشفه گشته و کشف‌های متعددی برایش رخ می‌دهد، وی منکر مکاشفات را همانند منکر نشانه‌های انبیاء می‌داند و از مکاشفات خود، به  وحی تعبیر کرده و خود را صاحب مقام نبوت می‌داند. وی مدعی دیدن خدا در قالب انسان‌های مختلفی مثل جوان زیبا (دیدن خدا در زیباترین صورت یا تُرک‌ها) یا پیرمرد و موارد مختلفی می‌باشد که توصیف‌هایی انسان‌گونه است. وی معتقد است که اگر خوف از خلق نبود، مقداری از آنچه از خداوند دیده بود را نیز شرح می‌داد. وی مدعی لمس انگشتان خداوند بر روی دوش و سینه خود، زیارت شدن وی توسط خداوند متعال، معشوقه خدا بودن و سایر موارد بوده است.

مقام فناء در نزد روزبهان به معنای دیدن صرف خداوند و محو شدن در او بوده و همان یکی شدن با خداوند و غرق شدن در ازلیت و ابدیت است. وی خود را نیز از واصلان به این مقام دانسته است. علم و عصمت از جمله ویژگی‌های کسانی است که به مقام ولایت دسته یافته‌اند و روزبهان این عناوین را بارها برای خود برشمرده است. وی مدعی است: «آبی که در رودخانه دل صدو بیست و چهار هزار پیغمبر روان بود امروز در جویبار دل روزبهان روان است، هیچ کس نیست که از آن شربتی بیاشامد.» همچنین گفته است که هفتاد بار با خداوند گفتگو کرده است.

منقول است: روزى در سر روضه قطب الاولياء شيخ ابو عبد الله خفيف جمعيّتى عظيم از علما و مشايخ شيراز و غيرهم (گرد آمده بودند) از جمله ايشان يكى سرور علماء زمان شمس الدين ترک، و در آن مجمع استدعائى از شيخ كرد و فرمود كه «شيخ افاده‌اى فرمايد تا همگنان حظّى يابند.» شيخ روزبهان در جواب فرمود: «شايسته اين اسرار گوشى مى‌طلبم.» امام شمس الدين ترک كه از جمله فصحاى زمان بود، گفت: «شيخ روزبهان! با شيخ ابو عبد الله بگوى!» شيخ برخاست و طيلسان مبارک بر سر انداخت و روى با خدمت شيخ كرد در سخن آمد. سخن به جايى رسانيد كه شور از خلق برآمد، و بيشتر مشايخ كه حاضر بودند خرقه‌ها را چاک كردند و هيچ‌كس در آن مجمع بى‌بهره نماند.

زاهد ابوالقاسم جابرب می گوید: نزد روزبهان رفتم و از خدمتش طلب بخششى كردم. در زمان، اثر بخشش شيخ در اندرون خود يافتم، و سرّى چند بر من كشف گشت. بصورت بخششى نيز فرمود و كفش خود بمن داد، و چهار جبّه. دانستم كه آن قدمى بود در معنى كه مرا بخشيد، و چهار جبّه ملک فارس بود كه بمن داد، آن كفش را در جيب نهادم. سال ها با من بود و از نگاه داشتن آن بسى آثار خير يافتم.

قطب الدين مبارک كمهرى می گوید: در اربعينات كه مى‌داشتم، نورى از خطّ شيراز مى‌ديدم كه به آسمان پيوسته بود، چنانم معلوم كردند از عالم غيب كه آن نور نفس مبارک شيخ روزبهان است و به خدمت شيخ آمدم و مدتى مديد در خدمت شيخ بودم و بخششها يافتم و بعد از آن مراجعت نمودم.

امام زاهد شيخ ابوالحسن می گوید: روزى جمعيتى بود مشايخ شهر را، از جمله شيخ روزبهان حاضر بود، و من در احوال شيخ فكر مى‌كردم و بخششى كه از حضرت عزّت يافته بودم، در خاطرم بگذشت كه مقام من به مرتبت مقام وى بود يا نه؟ چون اين معنى در خاطرم بگذشت، شيخ بنور فراست بدانست، خادمى را بخواند و با وى مشورت كرد، خادم بر من آمد و در گوش فروكوفت كه شيخ سلام مى‌رساند كه ازين معنى بگذر و اين خاطر از خود دور دار كه امروز در روى زمين جز روزبهان را اين مقام نيست. زاهد ابو الحسن گفت: برخاستم و در قدم شيخ افتادم و از آن درگذشتم.

جمال الدين ساوجى می گوید: روزى مرا در خاطر آمد كه اصحاب رياضات و مجاهدات بسيار هستند، اما هيچ یک را اين بخشش و كمال حاصل نشده است كه شيخ روزبهان را، و اين نيافته است الّا بفضل و فيض ربّانى. چون اين معنى در خاطر بگذشت، پس از ان بين النّوم و اليقظة چنان ديدمى كه حلّه‌اى از آسمان روانه شدى بطرف زمين مشايخ، و اصحاب خلوات را ديدمى همه مترصّد، تا آن حلّه به ايشان رسد، ناگاه اندر زمره مشايخ كه حاضر بودند آن حلّه بى‌طلب‌ شيخ روزبهان بشيخ فرود آمدى. چون از ان واقعه باز آمدم به خدمت شيخ رفتم و به تازگى شرف دست‌بوس شيخ دريافتم و ارادت من از آنچه بود زيادت شد.

شيخ ابوبكر بن طاهر حافظ می گوید: هر سحر به‌نوبت با شيخ روزبهان قرآن مى‌خواندم، یک عشر وى و یک عشر من، چون وى فوت شد دنيا بر من تنگ گرديد، آخر شب برخاستم و نماز گزاردم، پس بر سر تربت شيخ نشستم و بنياد قرآن خواندن كردم و گريه بر من افتاد كه از وى تنها مانده بودم. چون عشر تمام كردم آواز شيخ شنيدم كه از قبر مى‌آمد و عشر ديگر مى‌خواند، تا آن زمان كه اصحاب جمع شدند آواز منقطع شد و مدتى حال بدين‌گونه بود. روزى با يكى از اصحاب آن را باز گفتم، بعد از آن ديگر آن را نشنيدم‌.

روزبهان می گفت: مرا در بعض مكاشفات به ملإ اعلى عروج دادند، پس شنيدم كه بعض فرشتگان به برخى ديگر مى‌گفتند: طرّقوا لابى احمد (راه را برای ابی احمد، روزبهان بقلی باز کنید).

روزبهان بقلی می گوید: چون به سن بيست و پنج سال رسيدم، وحشتى عظيم از خلق مرا ظاهر شد. گاه‌گاهى نسايم قدس بر جانم مى‌وزيد، نمى‌دانستم كه چيست. گاه‌گاهى هاتفى از غيب آوازى دادى. تا در شبى در صحرايى بودم، آوازى شنيدم به‌غايت خوش، چنانچه از ان آواز شورى عظيم و وجدى بر من غالب شد، از پى مى‌رفتم تا بسر تلّى رسيدم و شخصى ديدم نيكوروى بر هيئت صوفيان‌‌. سخنى چند در باب توحيد تقرير فرمود. ندانستم كه بود. ناگاه از چشمم غايب گشت و سكر بر من غلبه كرد. روز ديگر هر چه داشتم برانداختم.

مولف تحفه العرفان نقل می کند: شرح رياضاتى كه شيخ روزبهان در ابتداى حال كشيده، بيش از آنست كه تعداد آن توان‌ كرد يا در قلم توان آورد. از صيام و قيام و انواع رياضات و اصناف اوراد كه او را بوده است‌ در شبانه روزى. از معتبران چنان استماع افتاد كه نماز تا به شصت ركعت گزاردى و احياء شب ازو معروف و مشهور بود و گريه بسيار كردى و آه بيشمار زدى، و چندان گريه كرده بود كه آثار گريه بر روى عزيزش نشانى بود، چنانچه وقتى كه ذوقى پيدا شدى و رقّتى كردى اشک چشم مباركش به ميانه آن نشان فرود (آمدى) و گاه‌گاهى كه غلبات شوقش ظاهر گشتى همچون فواره اشک چشمش درافشان گشتى.

روزبهان، خود را در عبهر العاشقین چنین معرفی می‌کند: چون بعد از سیر عبودیت، به عالم ربوبیت رسیدم و جمال ملکوت به چشم ملکوتی بدیدم، در منازل مکاشفات سیر کردم و از خوان روحانیات مائده مقامات و کرامات بخوردم. با مرغان عرشی در هواء علیین پریدم و صرف تجلی مشاهده حق به چشم یکتاش بنگریدم و شراب محبت ذو الجلالی از قدح جمال صرف به مذاق جانم رسید. حلاوت عشق قدم دلم را کسوت معارف و کواشف اصلی درپوشید. در بحر معرفت به حق توانگر گشتم و از لجه آن به سفینه حکمت امواج قهریات و لطفیات ببریدم و به سواحل صفات فعل رسیدم، به مدارج و معارف توحید و تفرید و تجرید، سوی عالم ازل رفتم و لباس قدم یافتم، خطاب عظمت و کبریاء و انبساط و حسن و قرب بشنیدم، فناء توحید عزت خود به من نمود و مرا در عین قدم از رسم حدوثیت فانی کرد و به بقا باقی کرد.

همچنین روزبهان می گوید: سن یازده سالگی از عالم غیب بی ریب خطاب های بزرگ به گوشم می رسید. در حدود پانزده سالگی به دنبال یک واقعه به دکان رفتم و هرچه داشتم به یغما دادم، جامه چاک کردم و سر به بیابان نهادم. همچنین او در کشف الاسرار می گوید که خضر وی را از این دکان بیرون کشید و با ترک مال و تعلقات به جستجوی عزلت و تفکر واداشت.

روزبهان بقلی در مورد مشاهدات خود می گوید: حق بر وصف جمال و بر شکل و شمایلی از ترکان در صحرای غیب آشکار شد و در دستش عودی بود. آن را نزدیک آورد و شروع به نواختن کرد. شکوه حق تعالی را بر رنگ گل سرخ رؤیت کردم و لکن عالم در عالم گل بود، چنانکه گویی از آن گل سرخ افشانده می‌شد. حق را با لباس جلال، جمال و شکوه دیدم، با جرعه‌ای از دریای محبّت سیرابم کرد. پس حق با همان وصف حتی با جمالی افزون تر درآمد و بسیار گل های سرخ و سفید که با او بود.

همچنین می گوید: او را به وصف هیأتی از آدم مشاهده کردم با نور جمال ازل، بسان آرایشی منشعب از گلبرگ های گل سرخ و همچون تشعشع طلای سرخ مذاب در بوتۀ زرگری بود که بر همۀ اشیا غلبه داشت. شبی مشغول نماز بودم، حق با زیباترین صورت از پهلوی من عبور کرد و در صورت من خندید. پس محضر حق را مملو از ملائکه دیدم که گویی از لعل و یاقوت خلق شده اند و به صفت ترکان در مقابل سلاطین ایستاده بودند. در مقابل خود دو ملک کرام الکاتبین را رؤیت کردم، چنانکه گویی به من عشق می ورزیدند به‌سان دو جوان با جمال و با صفا. جبرئیل آنجا در میان ایشان بود و از زیباترین ملائکه بود. آنها گیسوانی همچون گیسوان زنان داشتند و چهره‌های آنان به‌سان گل سرخ بود.

از روزبهان نقل است: در عالم مکاشفه دریایی عظیم دیدم. خواستم تا در آن دریا سياحت نمایم. تلاطم امواج آن دریا مرا رها نمی کرد. شخصی را دیدم که در آن دریا سیاحت می‌نمود و دریا می‌برید‌. من بر اثر او به برکت رفتن او راه یافتم و دریا می بریدم. چون بر کنار ساحل رسیدم، امیرالمؤمنین علی (ع) را دیدم، در قدم مبارکش افتادم. مرا بنواخت و فرمود: روزبهان این دریا من بریدم و تو به برکت متابعت من بریدی.

 

آثار

  • عبهر العاشقین
  • حقایق الاخبار
  • مكنون الحديث‌
  • العقائد
  • المناهج
  • مشرب الارواح
  • لوامع التوحید

 

عروج ملکوتی 

روزبهان در نیمه محرم ۶۰۶ قمری (۵۸۸ شمسی) در شیراز درگذشت و سيد قاضى‌ شرف الدين‌ بر او نماز گذاشت. مزارش در قبرستان محله باغ نو (درب شیخ) و جنب رباطی بود که بر اساس کتیبه قدمگاه، خود آن را در سال ۵۶۰ شمسی، در شیراز ساخته بود و بعدها مزارش به این رباط ملحق شد. در گذشته، بر زیارت این محل در روز سه شنبه تأکید می‌کردند و وضو گرفتن با آب چاه این رباط و نماز گزاردن بر مزار شیخ را موجب روا شدن حاجت می‌شمردند.

زندگینامه رضا ولایی (ابوسعید آملی)

به نام آفریننده عشق

 

رضا ولایی معروف به ابوسعید آملی، عارف ایرانی و از شاگردان علامه حسن‌ زاده آملی بود.

 

ویژگی ها 

رضا ولایی سالیان درازی در محضر علامه حسن زاده آملی شاگردی کردند و در دو منقبت علم و عمل، سرآمد شاگردان ایشان محسوب می‌شد. علامه حسن زاده، به ایشان لقب ابوسعید زمان را داده بود و ایشان را اهل عمل و شکار می‌دانست. یکی از آن شکارها دریافت نغمه ملکوتی “فص حکمه عصمتیه فی کلمه فاطمیه” بود.

ایشان از مریدان صادق و ارادتمندان عاشق حضرت علامه حسن زاده آملی بودند و در تحت تربیت ایشان به مرتبه کمال نائل آمده بود و از نظر علامه، عارف کامل گردیده بود. در بعضی نوشته ها، علامه حسن زاده در مورد ایشان عبارات عجیبی دارد مثلا در جایی می فرماید: “آن صنم رب النوع انسانی” و در جایی می فرماید “بولای ولایی که انه لقسم لو تعلمون عظیم” و از این گونه تعابیر که حاکی از کمال آن جناب دارد و البته در جایی ایشان را از اوتاد معرفی می کند.

علامه حسن زاده در مورد ایشان در جای دیگری این گونه فرمودند: اين صحيفه را كه حاوى ابياتى به زبان تبرى از طبع خامل اين باقل، حسن حسن ‏زاده آملى است، به پيشگاه والاى مولايش، دانشمند گرانقدر جناب «خواجه ابو سعيد آملى» حاج آقا رضا ولائى (زاده الله المتعالى القرب إليه) تقديم می ‏دارد!

محمد مطهری (فرزند شهید مطهری) در مراسم سالگرد شهادت شهید مطهری در بدو سخنرانی فرمودند: ما (خانواده شهید مطهری) وقتی به مشکلی برمی‌خوریم، بعد از توکل بر خدا و توسل به اهل بیت علیهم السلام، دست به دامن جناب آقای ولایی می شویم.

استاد رمضانی (از شاگردان علامه حسن‌ زاده آملی) پس از درگذشت ایشان فرمودند: اینجانب در گذشت این عبد صالح خدا و سالک الی الله را که حقیقتا به فعلیت رسیده و به ثمر نشسته و صاحب کشف و کرامات بود به همه علاقه مندان و دوستداران علم و حکمت و سیر و سلوک و عرفان خصوصا خاندان معظم ایشان تسلیت عرض کرده و از خداوند تبارک و تعالی برایشان صبر و اجر و برای آن بزرگوار، علو درجات خواستارم.

 

عروج ملکوتی

رضا ولایی در ۲۱ تیرماه ۱۳۹۳ در ۸۸ سالگی وفات کرد و در گلزار امام زاده ابراهیم شهر آمل به خاک سپرده شد.

زندگینامه علی اکبر معلم دامغانی

به نام آفریننده عشق

 

میرزا علی‌اکبر معلم دامغانی (زاده ۱۲۸۲ – درگذشته ۲۰ آبان ۱۳۷۶ خورشیدی)، فرزند میرزا محمد اهل دامغان از عارفان شیعه و از دوستان صمیمی سید روح‌الله خمینی بود.

 

ویژگی ها 

معلم دامغانی تحصیلات خود را ابتدا در مشهد و سپس قم ادامه داد. وی خارج فقه را از آیت الله عبدالکریم حائری و در علوم باطن از آیت الله علی اکبر الهیان و سید موسی زرآبادی قزوینی بهره گرفت. میرزا مهدی اصفهانی و شیخ مجتبی قزوینی نیز از استادان وی بودند. معلم دامغانی بنا به مصالحی از کسوت روحانیت بیرون آمد.

معلم دامغانی از شاگردان استاد آقا شیخ علی اکبر الهیان بوده اند. از کسانی که با ایشان آشنا هستند جناب آقای محمدرضا حکیمی و آیت الله زرآبادی می باشند. مرحوم معلم صاحب سر آیت الله زرآبادی بزرگ بوده اند. مرحوم معلم دامغانی در سال 1340 قمری از دامغان به قم هجرت کردند. مرحوم سید خلیل زرآبادی به آقای معلم خیلی علاقمند بودند.

همچنين میرزا مهدی اصفهانی، شیخ علی اکبر الهیان و مرحوم معلم با هم خیلی رفیق بودند. شاگردان همدرس میرزا مهدی اصفهانی آرزو داشتند که ایشان به حجره آنها بیاید، ولی میرزا مهدی خودش به حجره معلم می رفت و گاهی که مرحوم معلم دامغانی در دامغان بود ایشان از مشهد برای دیدار آقای معلم به دامغان می رفتند. بعضی از کسانی که با ایشان مراوده داشتند، می توان به آیت الله جوادی آملی،  حاج آقا مروی ، حاج آقا صدیقی، حاج آقا فاطمی نیا، حاج آقا واعظ زاده اشاره کرد. آقای معلم می فرمودند: آقای جوادی آملی می فهمد که دارد چه می گوید.

جناب اتابکی نقل می کنند: روزی با یکی از اساتيد به نام آقای لک به دامغان منزل آقای معلم رفتیم. آقای لک گفتند به صف بیایید چون دالان منزل آقای معلم خیلی باریک بود. وقتی رفتیم داخل اتاق مهمانی ایشان ، مردد بودیم که این تعداد 8-9 نفر دراتاق جا می شویم یانه؟ این اتاق مهمانی ایشان بود. یک وقتی به منزلشان رفته بودیم. به ایشان گفتم حاج آقا گلیم اتاق را به چند می فروشید؟ فرمودند: جوان تو نمی خواهی بدانی که این گلیم چند می ارزد؛ بلکه می خواهی بفهمی که من با چه روش و معیاری این را قیمت گذاری می کنم. به خدا قسم هر چه نظر امام زمان علیه السلام باشد عمل می کنم.

مرحوم امام خمینی از سال هایی که درس حاج شیخ عبدالکریم حائری شرکت می کردند، با آقای معلم رفیق و همدرس بودند. یکی از خادمان بیت امام درباره ایشان می گفت: آقای معلم یک چهره ناشناخته بود و یکی از افرادی بود که هم بحث مرحوم امام بود و تا این اواخر هم ما او را نمی شناختیم. سال شصت پنج که امام مریض شدند سراغ آقای معلم را گرفتند و گفتند این رفیق ما آقای معلم کجاست؟

از آقای انصاری سراغ گرفتند و ماشین فرستادند تا ایشان را آورند خدمت امام. کنار صندلی نشست و با امام احوالپرسی کرد. و امام فرمودند بیایید سری به ما بزنید. بعد همانجا آقای معلم یک انگشتری به امام دادند. که امام تا این اواخر دستشان بود. و دو سه مرتبه دیگر هم آمدند. ایشان از رفیق های قدیمی امام  و یکی از عرفا بود. کسی بود که با امام زمان علیه السلام رابطه داشت و مرد بزرگی بود. گمنام بود و هیچ اسم و رسمی نیز از او نبود. وقتی هم می رفتی سراغش مثل یک فرد کشاورز رود. یک جلیقه ای پوشیده بود و یک عبا و قبائی داشت ولی عمامه نداشت.

هنگامی که آقای دامغانی به دیدن امام آمده بود، بین او و امام نگاه هایی رد و بدل شد و سپس او دستش را بر روی دست امام گذاشت. دعایی خواند و بیرون رفت. در این مدت هیچ کلامی گفته نشد و هر دوی آنها به سکوت برگزار کردند. تصور می کنم که این فرد تنها کسی بود که وارد اتاق امام شد و چنین نگاه های عارفانه ای بین او و امام رد و بدل شد. به هر حال با آمدن این فرد، امام سرحال شد. پس از رفتن او از امام پرسیدم: «معلوم است شما به آقای معلم علاقه خاصی دارید؟» ایشان گفتند: بله، نمیدانم که چرا این قدر ما همدیگر را دوست داریم. با آنکه در سنین جوانی هر یک در وادی خاصی بودیم، ولی خیلی همدیگر را دوست داشتیم. آیت الله کوهستانی نیز یکی از ارادتمندان حاج آقا بود و خیلی از مسائل و درخواست های معرفتی را به آقای معلم ارجاع می دادند.

آیت الله مروی  می فرمودند: یک روز رفتم دامغان خدمت آقای معلم و گفتم آقای معلم قضیه چه بوده؟ برای ما نقل کنید. ایشان نمی خواست نقل کند اما یک نکته را فرمودند که: امام وقتی که دست من را گرفتند، روی قلبشان گذاشتند و فرمودند: آقای معلم دعا کن عاقبت به خیر از دنیا بروم.

فردی نقل می کند: در جلسه ای بودیم، آقای خزعلی از ایشان سؤال کردند: آقای معلم چه می کنید که سر وقت بیدار می شوید؟ شنیده ایم دقیقاً سر وقت بیدار می شوید؟ گفتند: این دو تا فرشته ای که موکل ما هستند ما با این دو تا رفیقیم. شب به آنها می گوییم ما را فلان ساعت بیدار کنید آنها هم بیدارمان می کنند.

یک وقتی عده ای از دوستان می خواستند به مشهد مقدس بروند. به مرحوم معلم گفتند که شما هم دنبال ما بیایید. حاج آقا گفته بودند این سفر به صلاح نیست. اما آن عده اصرار داشتند که بروند. تا اینکه حاج آقا قبول کردند. پس از اینکه رفته بودند، ماشین تصادف کرده بود و یکی ازدوستان کشته شد و چند نفرهم زخمی شدند. حاج آقا هم که دراخر ماشین بود در اثر فشار کمی قسمت قفسه سینه شان آسیب دیده و کوفتگی مختصری پیدا کرده بود. ایشان فرمودند: من که به شما گفتم این سفر صلاح نیست، شما نپذیرفتید.

معلم دامغانی می گفت: من اجازه استخاره را از خدا گرفتم. مشغول خواندن سوره‌ای از قرآن بودم، از درون آن آیات، متکلّمی بر من ظاهر شد و اجازه استخاره را به من دادند‌.

آقای عجمی از دوستان و همراهان صمیمی آقای معلم نقل می‌کردند که روزی آقای معلم به ایشان فرمودند: «چیزی می‌گویم که تا به حال نشنیدی و نخواهی شنید! من از طریق همین قرآن خدمت همه ائمه و خانواده‌هایشان رسیدم. مثلاً همسر امام صادق علیه السلام مرا می‌شناسند.» ایشان می‌فرمودند: «با قرآن مأنوس باشید. از طریق همین قرآن شما به ائمه می‌رسید.» همچنین آقای دامغانی در مورد نماز می گفت: آدمی، گمشده را غالبا در نماز پیدا می‌کند؛ برای این که نماز، معراج مومن است. آدم بالا می‌رود و بالا که رفت خیلی چیزها را می‌بیند که قبلا نمی‌دید. نماز چنین چیزی است.

حجت الاسلام هادی مروی می گوید: یک بار كه داشتيم به دامغان مي‌رفتيم و با آقای دامغانی صحبت مي‌كرديم (ايشان خيلي كم صحبت مي‌كردند)، یک مرتبه نگاهي به بالا كردند و گفتند: «دو تا روح را دارند مي‌برند.» همين را گفتند و ديگر ساكت شدند. من گفتم: چه شد؟ گفتند: «دو تا روح را ديدم كه داشتند مي‌بردند.»

حجت الاسلام هادی مروی در جای دیگری می گوید: در اين يكي دو سال آخر عمر آقای دامغانی؛ در ايام نوروز مي‌خواستم به مشهد بروم، چند ساعتي آمدم خدمت ايشان، فرمودند: «فلاني آن قدر دلم مي‌خواست آقا را ببينم و بالاخره ديدم.» گفتم: خدمت آقا تشرف پيدا كرديد؟ فرمودند: «بالاخره بعد از يک عمر، یک بار تشرف پيدا كردم.»

آقاي معلم مي‌گفتند: یک زماني جهت عزيمت به دامغان به ترانسپورت شمس‌العماره رفته بودم خواستم سوار اتوبوس شوم كه چشمم در آن سوي خيابان به فرد ژوليده‌اي افتاد كه لباس عربي بر تن داشت. نزد او رفتم و پرسيدم طي‌الارض داري؟ گفت بلي. عرب پرسيد از كجا فهميدي؟ پاسخ دادم به محض اينكه تو را ديدم فهميدم!

نقل شده است که مرحوم دامغانی شناسنامه خود را از داشبورد خودرویی که درب آن قفل بوده، به طرز معجزه آسایی برداشته بود.

نامه امام خمینی به آقای دامغانی به این شکل است:

گرچه در اين مسافرت به زيارت وجود مباركت بيش از دو سه ساعت موفق نشدم و باقي عمر ايستاده‌ام به ندامت ولي آنچه بايد جذبات محبت مجذوبم نمايد نمود و از محاسن اخلاق و ملكات آنچه نصيب نظر قاصرم بود فهميدم گرچه مي‌دانم كه به حقيقتش نرسيدم مجال كه دستم از دامنت دور است و از فيض محضرت مهجور چاره نديدم جز اين كه ارادت قلبي را در اين صحيفه ابراز نمايم و به محضر مباركت چون ران ملخي هديه فرستم شايد ارادت ناقابل قبول افتد و بوسيله مرقومه چشمم را روشن فرماييد.

 

عروج ملکوتی

آقای معلم دامغانی به تاریخ 20 آبان 1376 در 98 سالگی در دامغان از دنیا رفت.

زندگینامه مشتاق علیشاه

به نام آفریننده عشق

 

مشتاق علیشاه (وفات: ۱۲۰۶ هـ. ق) نامش میرزا محمد تربتی و به مشتاق علیشاه ملقب بود. او از چهره‌های سرشناس عرفان، تصوف، شعر و هنر به‌ شمار می‌رود.

 

ویژگی ها 

میرزا محمدخان تربیتی که به مشتاق علیشاه معروف شد، یکی از چهره‌های مهم ادبیات، هنر و عرفان در اواخر دوران زندیه و اوایل قاجاریه است. بنا به روایت مشهور مشتاق، در تربیت حیدریه چشم به جهان گشاده و دوران خردسالی تا نوجوانی را در اصفهان می‌گذراند. در جوانی به کرمان آمده و مدتی را در مقبره و بارگاه شاه نعمت‌الله ولی در ماهان کرمان به سر می‌کند و بعد به شهر کرمان وارد می‌شود.

میرزا محمد تربتی خراسانی فرزند میرزا مهدی، ملقب به مشتاقعلیشاه اصلش از تربت حیدریه و مولدش شهر اصفهان بود و در آخر مقیم کرمان شد. مشتاق شیرخوار بود که پدرش رحلت نمود. با وجودی که پدرش سفارش کرده بود که برادرانش با محبت با وی رفتار کنند اما اخوانش چون برادران یوسف (ع) به آزارش پرداختند.

مشتاق به جز شهرت در عرفان و ادبیات در موسیقی نیز چهره ماندگاری از خود به جای گذاشت. از چیره‌دستی او در نوازندگی هنوز هم داستان‌ها و روایت‌های بسیاری بر سر زبان‌هاست. همچنین او کسی است که سیم چهارم را به ساز سه‌تار اضافه کرد و اکنون این ساز برخلاف اسمش چهار تار دارد. سیم چهارم هم به نام مبدع خود نامگذاری شد: «سیم مشتاق». مشتاق این سیم را بین سیم دوم و سوم اضافه کرد و بر مبنای آن ساختار ساز به این‌گونه تغییر پیدا کرد که دو سیم اول سیم‌های تک هستند و دو سیم دوم زوج. اضافه کردن این سیم باعث شد تا صدای سه‌تار شفاف‌تر شود. بعد از مدتی مریدان زیادی جذب مشتاق علیشاه شدند که پرآوازه ترین آنها محمدتقی کرمانی، معروف به مظفر علیشاه بود.

روزی یکی از بازاریان مجلس روضه خوانی سالانه داشت و علمای شهر دعوت به مجلس وی شدند در این هنگام، مشتاق علیشاه بی خبر وارد مجلس شد ودر زاویه  ای مقابل ملا محمدتقی نشست هنگامیکه سفره انداختند ملامحمدتقی و طرفداران وی به پیروی از او دست به سفره دراز نکردند. صاحب مجلس مردی متدین بود ناراحت شد و علت را پرسید و در ضمن اشاره نمود تمام مخارج سفر از کسب حلال و ذره ای ناحق نیست.

ملامحمد تقی ضمن تایید گفته میزبان به مشتاق علیشاه  اشاره کرد و گفت که قرار نبود دراویش بر سر این سفره باشد. مشتاق علیشاه با نگاه نافذ و معنی دار خود چنان تاثیر شگرفی بر محمد تقی گذاشت، گفت «سفره مولاست درویش و غیر درویش ندارد» از سر مجلس بیرون رفت. و ملامحمدتقی به دنبال نگاه نافذ او روانه شد. از آن روز ملا محمد تقی، دگرگون شده و یکی از مریدان خاص مشتاق علیشاه شد.

ایشان فرموده بود که قتل ما شهر کرمان واقع خواهد شد. یا اینکه گفته بود که ما به دست فلان شخص هلاک خواهیم گشت. آخرالامر همان شخص هم باعث شهادت آن جناب شد.

نقل است که هرگاه ایشان با عالمی مباحثه می کرد، با آنکه امّی و درس نخوانده بود اما بر آن عالم پیروز می گشت.

نقل است: در مجلسی از ایشان سوال شده بود و ایشان پاسخ را به خادمی موکول‌ کردند. آن خادم در حضور جمع ایستاد و به نحو احسن پاسخ را داد و باعث تعجب همگان گردید. مشتاق علیشاه فرمود: چه عجب دارید و چرا متحیر شدید؟ باده ای که من به آن خادم چشانیده ام اگر قطره‌ای از آن به این گربه چشانم هر آینه به وجد و سماع آید. اتفاقا در آن مجلس گربه‌ای بود و به محض تکلم مشتاق بدان کلام، گربه به وجد و سماع آمد و بعضی از حضار مجلس از مشاهده آن امر مدهوش شدند و جمعی هذا سحر مبین گفتند و از آن مجلس بیرون رفتند و برخی به حلقه ارادت درآمدند.

نقل است: شخصی به بیماری تب مبتلا بود. یکی از بستگان این بیمار نزد مشتاق علیشاه آمد و از ایشان برای بیمار طلب شفا کرد. ایشان نیز مقداری ماش که خودش از آن تناول کرده بود را به بیمار داد و بیمار نیز به محض استفاده از غذا، شفا یافت.

نقل است: در همان محل که مدفون شده، مکرر در همانجا خوابیده و به اشخاص حاضر فرمود که عن قریب در این مقام، خالی از زحمت خاص و عام خوابی راحت خواهم کرد.

نقل است: مشتاق علیشاه به کرات و مرات از کشته شدن خود خبر داد و خرابی کرمان و قتل و غارت آنجا و اسیر شدن مردمش را اعلام نمود. همچنین مکرر خبر داد که درویش جعفر علی با من کشته خواهد شد و کسی دیگر به قتل نخواهد رسید.

نقل است: شخصی بعد از شهادت آن جناب در موسم خزان در باغ خود رفته و تمنای انگور نمود. هر چند تفحص و سعی کرد چیزی به دست نیامد. در حین گردش باغ آن جناب را دید که خوشه انگوری به وی لطف نمود و صحت بسیار نمود و آن شخص غافل از آن بود که آن جناب شهادت يافته است. بعد از مدتی مشتاق از نظر آن کس غایب گشت و هرچه جستجو کرد ایشان را نیافت.

 

عروج ملکوتی

در روز ۲۷ رمضان ۱۲۰۶ شمسی، هنگامی که ملاعبدالله بر منبر بود مشتاق علیشاه وارد مجلس و در گوشه ای به عبادت مشغول شد. در همین حال، از بالای منبر حکم سنگسار کردن و قتل مشتاق را داد و اولین قدم را خودش برداشت. یکی از شبستان های مسجد جامع که در آن زمان تل خرفروشان نام داشتند، درویش را در گودال انداختند و او را سنگسار کردند.

یکی دیگر از مریدان مشتاق، به نام جعفر خود را به روی مشتاق انداخت تا از پرتاب سنگ در امان بدارد. اما به جعفر هم رحم نکردند و او را هم کشتند ملامحمدتقی (مظفر علیشاه) زمانی رسید که کار تمام شده بود و زمانی که آن صحنه را دید گفت: «شهری خون بهای مشتاق است».

اینک مدفن وی در میدان مشتاقیه کرمان، معروف به گنبد مشتاقیه یا سه گنبدان است.