نوشته‌ها

سید محمدباقر قزوینی

زندگینامه سید محمدباقر قزوینی

به نام آفریننده عشق

 

سید محمدباقر قزوینی، از علمای فاضل معاصر در ایران بود.

 

ویژگی ها

وی در حدود سال ۱۲۷۳ قمری (یا کمی قبل از آن) متولد شد و در اصفهان، نزد آخوند کاشی و ملا محمدحسین فشارکی شاگردی نمود. این سید جلیل القدر، از بیت علم و دانش و خواهرزاده سید مهدی بحرالعلوم بود. او شباهت تامی به دایی بزرگوارش داشت و خود نیز جامع علم و عمل و در افق والایی از فقاهت و عرفان بود. قزوینی بر اثر اخلاص و صفای باطن مورد عنایت خاص سرور و مولایش امام زمان (عج) واقع شده بود. محدث نوری در کتاب نجم الثاقب می‌گوید: حضرت وی را بشارت داد به این که بعد از چندی تو را علم توحید روزی خواهد شد. بعد از این بشارت، در یکی از شب‌ها در عالم رویا، دو ملک بر او نازل شدند. در دست یکی چند لوح مکتوب بود و در دست دیگری میزانی بود. پس در هر کفه میزان، لوحی را می‌گذاشتند و با هم موازنه می‌کردند و من آن‌ها را می‌خواندم. پس دیدم که عقیده هر یک از اصحاب پیامبر (ص) و اصحاب ائمه (ع) را با عقیده یکی از علمای امامیه مقابله می‌کنند؛ از سلمان و ابوذر گرفته تا نواب اربعه، شیخ کلینی، صدوقین، سید مرتضی، شیخ طوسی و … . پس در این خواب مطلع شدم بر عقاید جمیع امامیه از صحابه و اصحاب ائمه (ع) و بقیه علمای امامیه و احاطه نمودم بر اسراری از علوم که اگر عمر من، عمر نوح (ع) بود و این قسم معرفت را طلب می‌کردم، احاطه نمی‌کردم به عشری از اعشار آن.

از رخدادهای غم‌انگیز عراق در زمان مرحوم سید، بیماری طاعون بود که جان صدها نفر از اهالی نجف را گرفت. این عالم ربانی با رفتار اجتماعی خود سیمای حقیقی و رسالت واقعی عالمان دین را که در راستای رسالت انبیای الهی است به خوبی به نمایش گذاشت. وی در آن موقعیت حساس، تا آخر در کنار مردم ماند و سنگر کمک‌رسانی به نیازمندان و داغداران را رها نکرد و متکفل تجهیز اموات شهر و خارج آن، که متجاوز از چهل هزار نفر بودند، گردید و بر همه نماز خواند. حادثه و مصیبت بسیار سنگین بود، طوری که حتی سید در یک روز، بر هزار نفر در یک مکان نماز خواند. نوشته‌اند که مرحوم سید، دو سال قبل از آمدن طاعون در عراق، این خبر را داده بود و می‌فرمود: من آخرین کسی هستم که به این مرض طاعون از دنیا خواهم رفت. جدم حضرت علی (ع) در عالم رویا مرا خبر داد و فرمود: «و بک یختم یا ولدی» (این طاعون در نهایت با وفات تو پایان می‌پذیرد).

مرحوم سید از عشقی وافر و ارادتی صادق به معبود خویش برخوردار بود، به طوری که هنگام دعا و ارتباط با خدا، از خود بی‌خود می‌شد. نقل است: زمانی سید محمدباقر به اتفاق گروهی از صلحا و طلاب، با قایق از کربلا به نجف برمی‌گشتند که ناگاه باد سختی وزیدن گرفت و قایق دچار تلاطم شد. یکی از مسافران که بسیار ترسیده و مضطرب بود فریاد می‌کشید و مرتب از ائمه اطهار (ع) کمک می‌خواست، ولی مرحوم سید، آرام در جای خود نشسته بود. وقتی کثرت جزع و بی‌قراری آن شخص را مشاهده کرد، به او گفت: از چه می‌ترسی ای فلان، همانا باد و رعد و برق، تمامی منقاد و تسلیم امر الهی می‌باشند. پس جمع کرد آن جناب، یک طرف عبای خویش را و اشاره کرد به سوی باد و فرمود: ساکن باش! پس در همان لحظه، باد ساکن شد و کشتی آرام گرفت چنان که گویی در گل فرورفته باشد.

سید جعفر قزوینی (فرزند سید محدباقر قزوینی) می‌گوید: با پدرم به مسجد سهله مى‌رفتيم. چون نزديک مسجد رسيديم، به او گفتم: اين سخنان كه از مردم مى‌شنوم كه هر كس چهل شب چهارشنبه به مسجد سهله بيايد، به ناچار حضرت مهدى (عج) را مى‌بيند، مى‌بينم كه اصلى ندارد. وی ملتفت من شد و گفت: چرا اصل ندارد؟ محض آنكه تو نديدى؟ آيا هر چيزى كه تو نديدى، اصل ندارد؟ بسيار مرا عتاب كرد، به نحوى كه از گفته خود پشيمان شدم. پس داخل مسجد شديم و مسجد از مردم خالى بود. وی در وسط مسجد ايستاد كه دو ركعت نماز براى استجاره بخواند که شخصى از طرف مقام حجّت (عج) متوجه او شد و به سيد سلام كرد و با او مصافحه نمود. والدم به من ملتفت شد و گفت: اين كيست؟! گفتم: آيا او مهدى (عج) است؟ فرمود: پس كيست؟ سپس در طلب آن جناب دويدم اما احدى را در مسجد و خارج آن نديدم.

 

عروج ملکوتی

وی در شب عرفه سال ۱۲۴۶ قمری، همان‌گونه که جدش حضرت علی (ع) او را خبر داده بود، به عنوان آخرین قربانی طاعون به دیار معبود شتافت و در جوار بارگاه نورانی جدش برای همیشه آرمید.

متقی هندی

زندگینامه علی بن حسام‌الدین متقی هندی

به نام آفریننده عشق

 

علاءالدین علی بن حسام‌الدین بن قاضی‌خان قادری شاذلی، معروف به متقی هندی (۸۸۵ – ۹۷۵ قمری) فقیه، محدث، واعظ و عالم حنفی بود.

 

ویژگی ها

وی در جونپور هند به دنیا آمد و در سن هفت یا هشت سالگی به جرگه مریدان شاه باجن چشتی پیوست. در همین حین، پدر او از دنیا رفت و او شروع به علم آموزی از محضر افرادی چون حسام‌الدین متقی و ابوالحسن بکری نمود. علی حسام‌الدین بیش از صد تألیف بزرگ و کوچک به زبان‌های فارسی و عربی دارد. یکی از تصانیف مهم او تبیین الطریق است که به گفته وی، خلاصه تمام کتب تصوف است. همچنین یکی از کتاب‌های معروف وی نیز کتاب “کنز العمال فی سنین الاقوال و الافعال” می‌باشد.

او به یاران خود می‌فرمود که علامت فهم کردن شما این کتاب را آن است که هر چه از وقایع این راه مشکل شود  از آنجا حل کنید و هر مسأله از مسائل این علم که پرسند از وی جواب دهید! اشتغال وی به تتبّع سنن و احادیث نبوی (ص) تا آخر وقت حیات بود که در آن وقت به مقتضای عادت بشری جنبیدن ممکن نباشد. وی شب و روز به تألیف کتب احادیث و تصحیح و مقابله آن مشغول بود. می‌گویند که در فهم دقایق و استنباط معانی و نکات به مرتبه‌ای رسیده بود که علمای کبار که در آن دیار شریف بودند، غیر از تحیّر و تحسین نمی‌نمودند.

مریدان ایشان می‌فرمودند که طریقه شیخ ما در تربیت و ارشاد طالبان و مریدان آن بود که طالب را به ظاهر از آنچه بود بر نمی‌آوردند و هم بر آن حالت که بود می‌گذاشتند. ایشان خود در باطن به کار تربیت او مشغول می‌بودند و همّت و توجه به تربیت و تسلیک او بر می‌گماشتند. او را از اين معنی خبری نبود تا بعد از مدتی معلوم می‌شد که وی به جایی رسیده است که قبلا در آنجا نبود. همچنین فقیر چون در خدمت ایشان درآمد تا دو سال اصلاً معلوم نکرد که ایشان به این کس متوجه هستند و هیچ چیز از ذکر، ورد، مجاهده و امثال آن نفرمودند، غیر آنچه لازم وقت این کس بود. اغلب اوقات‌ کاری که می‌فرمودند، کتابت و مقابله تصانیف و مؤلفات خود بود. کمال این کس آن بود که ایشان کار خود می‌کنند و ایشان خود در کار این کس بودند؛ تا بعد از دو سال دريافتیم که ما آنجا که بودیم، نيستیم و به جای دیگر رسیدیم که هرگز آنجا را ندیده بودیم.

مریدان وی نقل می‌کنند: یک روز به سفری رفته بودیم که در اثنای راه، تشنگی غلبه کرد و در بیابان عرب چنان که معلوم است، آب پیدا نبود. یاران گفتند که در اين وقت دعایی بکنید تا حق تعالی آبی فرستد. شیخ گفت: ما دعایی می‌کنیم، شما آمین بگوييد. ایشان دعا کردند و پروردگار نیز بارانی فرستاد که سیراب شدیم و قرّابه‌ها را پر آب کردیم. بعد از چند گاه به مکه رسیدیم و طواف و عمره کردیم‌. سعی سفا و مروه می‌کردیم که چند نفر پیش ما آمدند و گفتند: کتاب‌ها داریم اگر بخرید. چون بگشاديم همان کتاب های ما بود که در عرب دفن کرده و گذاشته بودیم. خريديم و بهای کتاب‌ها را به ایشان دادیم و کتاب‌ها را گرفتیم. اوراق به یکدیگر چسبیده و خشک شده بود. بار دیگر آن‌ها را به آب‌، تر کردیم تا از هم جدا شوند ولی حتی یک حرف از آن‌ها ضایع نشده و مانع استفاده نگشته بود.

نقل است: سلطان محمود گجراتی در آب، وسواسی عظیم داشت و به هیچ حیله اين رذیله از وی زایل نمی‌شد. شیخ طشت و آفتابه از وی طلبیدند و کلاه خود را سه بار بشستند و آن‌ها را بر زمين ريختند. کرّت چهارم آب را در طشت جمع کردند و فرمودند: بابا محمود، این آبی است که در شریعت، مطهره، پاک و لطیف است و شک کردن در این معنی وسواس است و وسواس کار شیطان است. این آب را بخورید و هیچ شبهه‌ای به خود راه ندهید. سلطان محمود به گفته شیخ آن آب‌ها را تمام فرو برد. پس از آن دیگر نقش وسواس تماما از لوح دل او شسته شد و هرگز وسواسی به وی راه نیافت.

هنگامی که نزدیک وفات شیخ علی بن حسام‌الدین شد، ایشان در آن وقت تندرست و سالم بودند و هیچ مرض نداشتند. چون این خبر در مکه منتشر شد، علما، صلحا، محبان و معتقدان، فوج فوج برای احوال‌پرسی می‌آمدند. چون ایشان را خوش و خرم با صحت بدن می‌یافتند، متعجب می‌شدند. حضرت شیخ تبسم کرده و با ایشان تجدید توبه می‌فرمودند و شفاعت می‌کردند و می‌گفتند: مثل اين فقیر مثل شخصی است که شربت موت را چشیده و به احوال مابعدش مطلع شده است، پس از خدای تعالی درخواست که باز وی را دوم بار در دنیا بفرستد. خدای تعالی نیز حاجت وی را روا گردانید و وی را باز به دنیا فرستاد. پس معلوم است که این چنین شخص از استعداد موت غافل نخواهد شد. همچنان اين فقیر از استعداد موت غافل نیست و در مرض موت گفتند که من قطبم و شدت و سکرات موت، لازم مقام قطبیت است برای رفع درجات، پس اگر بر من شدت سکرات ببینید، اعتقاد کم نکنید.

همچنین می‌فرمودند: بعد از آن که مرا دفن کنید، مدتی روح من به مقامی خواهد رسید که نسبتی که میان من و تو در حالت حیات موجود است، مفقود خواهد شد؛ پس ناامید مشو و به همّت تصور، صورت من از دست مده و به ذکر، دعا و تلاوت قرآن نزدیک قبر من مشغول باش تا آن نسبت در تو پیدا آید. بعد از آن، هر جا که خوش آید باش.

نقل شده است: تا دو ماه پیش از رحلت ایشان، دو جماعت از جنیان بر ایشان ظاهر می‌شدند. یک جماعت به طریق اعتقاد و ارادت می‌آمدند و از ایشان فواید دینیه می‌گرفتند و برای تجدید توبه، بر پای مبارک حضرت شیخ بوسه می‌دادند و می‌رفتند. جماعت دوم به طریق انکار و عداوت پیش می‌آمدند و تکلم نمی‌کردند و شیخ چند مکتوب به ایشان می‌دادند.

از دیگر کرامات ایشان آن است که بعد از وفات ایشان، به دوازده یا چهارده سال، سیّدی احمد، پسر برادر زاده ایشان فوت کرد. خواستند که به رسم مکه که مرده را در قبر یکی از صلحا و اولیای مشهور دفن می‌کنند (چنانچه امام عبدالله یافعی را در قبر فضیل بن عیاض نهاده‌اند) او راز نیز در قبر حضرت شیخ قرار دهند. چون قبر را بگشادند، وجود مبارک ایشان به طور کاملا سالم پیدا شد، در حالیکه خاصیت زمین مکه آن است که در سه یا چهار ماه، مرده تبدیل به خاک می‌گردد و اثری از وی نمی‌ماند.

 

عروج ملکوتی

علی بن حسام‌الدین در سال ۹۷۵ قمری در سن ۸۷ یا۹۰ سالگی در مکه درگذشت. وی را در كنار تربت فضيل بن عياض به خاک سپردند.

سید جعفر ملکی حسینی

زندگینامه سید محمد بن جعفر ملکی حسینی

به نام آفریننده عشق

 

سید محمد بن جعفر ملکی حسینی، معروف به سید جعفر، از عرفا و اعاظم خلفای شیخ نصیرالدین محمود است و در توحید و تقرید مقام عالی دارد.

 

ویژگی ها

از زندگینامه وی مشخص می‌شود که از اولیای خداست. در آنچه او از احوال ظاهر و باطن خود نوشته است، عقل حیران است. اگر این‌ها همه بی‌شائبه و تأویل و صرف ظاهر مراد است، پس وی از کاملان وقت خود است. تصنیفی دارد با نام بحرالمعانی که در آن بسیاری از حقایق توحید، علوم و اسرار معرفت بیان کرده است. سخن را مستانه می‌گوید. ظاهرا کتاب‌های دیگر به نام دقایق‌المعانی و حقایق‌المعانی نیز دارد. وی کثیرالدعوی است و از آنچه از احوال خود بیان کرده است، محقق می‌شود که دعوی او حق است. وی عمر دراز یافته بود. از زمان سلطان محمد تغلق تا زمان سلطان بهلول در حیات بود. سن شریفش از صد متجاوز بود. آبای کرام او از شرفای مکه‌اند. بعد از آن به دهلی آمده و در سرهند اقامت کرده و اکنون مقام او در همان شهر است.

خود در بحرالمعانی می‌گوید: مدت شصت سال در علم ظاهر بودم و درکسب کمالات می‌کوشیدم و از محبوب ازل و مقصود ابد غافل بودم. مدت سی سال است که می‌بینم آنچه دیده می‌نماید و می‌شنوم آنچه گوش می‌شنواید. ای محبوب! حکم خواطر اهل ظواهر و عقول عقیم ایشان حایل است و اگر نه رخت لم یزل به صحرای ابد زنم و آنکه ای محبوب! شمّه‌ای بگویم، آن را مستمع نیست. آنچه من از وعده “وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتابِ” بی‌حرف و صوت را در حرف و صوت گویم، خلق ندانند و آنچه خلق می‌گویند، سی و سه سال است که از آن توبه کرده‌ام. از آنچه می‌گفتم هیچ غرض حاصل نشد. در آن کتاب، ابدال، اوتاد، اقطاب و سایر رجال الله را با اعداد، اسامی، مراتب، اوراد، احوال و اقسام ایشان را بر نهجی تفصیل داده و تشخیص نموده است که فوق آن متصور نیست. گفته است همه را ملاقات کرده‌ام و از هر یکی نعمت‌ها یافته‌ام و مقامات همه را مشاهده کرده‌ام. گفته است ۳۵۷ ابدال دیگرند و ایشان را فقیر در کوه بر سر چشمه نیل ملاقات کرده است. ایشان در کوه ساکنند و خوردن ایشان شلم درختان است و ملخ بیابان.

سید جعفر می‌گوید: یک بار سر بر زانو نهادم. حضرت رسالت (ص) را دیدم که در مسجد قبا با کل صحابه کرام و اولیای اعظام از امیرالمومنین علی (ع) تا قطب عالم، شیخ نصیرالدین محمود حاضرند. حضرت رسالت (ص) به لفظ فارسی فرمودند که ای فرزندِ مست حضرت لم یزل و لا یزال، بحرالمعانی را بیار. فی‌الحال من سی و پنج مکتوب و سی و ششم که در اين محل رسیده بود، بردم و به پیامبر (ص) دادم. ایشان پس از خواندن فرمود: «الحمدلله الذی أَلهمک و اَولاک علم الاسرار» سپس فرمود: ارشدک الله فی زیادة علمک.» سپس به لفظ فارسی فرمودند: ای یاران! این مصنف بحرالمعانی مردی است که جمیع کلام مجید را معانی حقیقت بیان کند و اگر علم روی زمین همه شسته شود و یک ورق نمانده باشد و اين شخص قلم بر دست گیرد، همه علم را از بر بنویسد. سپس فرمان شد که “ای فرزند مست حضرت لم یزل و لایزال”، بیش از اين اسرار در صحرا منه، که امور شریعت در جهان قصور پذیرد و امل شریعت را در خاطر نفور گیرد. من نیز قبول کردم.

سپس پیامبر (ص) بحرالمعانی را به دست حضرت علی (ع) دادند. ایشان بعد از مطالعه بر دست خواجه حسن بصری دادند و ایشان بر دست خواجه عبدالواحد بن زید. همچنین به جمیع مشایخ سلسله تا قطب العالم شیخ نصیرالدین محمود رسید. سید جعفر می‌گوید: تحقیق بدانی که اين کلمات بحرالمعانی سال‌ها خضر ‏(ع) از اين فقیر در ملاقات، در سفر و در حضر سوال کردی. با او نمی‌گفتم و تا کنون می‌پرسد، والله اعلم که با او نمی‌گویم. در شروع حال، چند سال این فقیر را تمنای ملاقات او بوده است و چون ملاقات شدی از این کلمات از خضر (ع) چیزی می‌پرسیدم اما مرا شفا حاصل نمی‌شد. امروز او را تمنا بسیار است و من محترم، از سبب آنکه او در حفظ جان خود است یعنی نیم جان را حفظ می‌کند و مرا اگر در هر دم هزار جان دهند، به ترک آن منتظرم. تو ای محبوب! در جان نثاری و جان سپاری باش تا هزار همچون خضر (ع) سرگردان تو باشند. کلمات به اجمال در قلم می‌آورم که اگر به تفصیل مشغول شوم، مثل تورات شتران بار شوند.

سید جعفر در جای دیگری می‌گوید: بعد از تجلّی ذات در حجره شیخ اوحد سمنانی، بی‌هوش افتاده بودم. در اين هفده روز، خدمتِ شیخ در حجره می‌آمد و بوسه بر پیشانی من می‌زد. اگر شیخ مطلع احوال من نمی‌بود، خود مصاحبان حجره مرا دفن می‌کردند که شاید مرده است. بعد از آن به عالم صحو آمدم. اين از سبب مبدای تجلّی بود. بعد از اين مدت، باز به هر طرف که نظر می‌کنم، نور می‌بینم که به اين فقیر متصل است و این صورت افاقیّة مقام فردانیت است که به همه کائنات بر سبیل فتوت قابض است. این همه از انفاس متبرکه فرد حقیقت بود که روزی خدمت سلطان المحققین، امیر کبیر، جعفر نصیر مکی پدر فقیر در خدمت مخدوم من نشسته بود‌. وی گفت که امیر جعفر محمد، شهباز میدان لاهوت است. سیصد و هشتاد و چند اولیا، اقطاب و افراد را نعمت در وی تأثیر است. او بدین نعمت‌ها مشرّف خواهد شد.

چون شب شد در طیر شدم. از شهر ختلان در مصر رفتم. به پابوس شیخ اوحد سمنانی مشرف شدم که در آن وقت قطب عالم ایشان بودند. ايشان نیز به هم آن کلمات که فرد حقيقت نواخته بود، بنواختند. بنده را ایشان در حجره خویش کنجی فرمودند و در آن حجره دو نفر بودند؛ یکی صوفی و دیگر متعلّم. نماز شام در طیر شده بودم. نماز خفتن به جماعت با قطب عالم شیخ اوحد سمنانی گزاردم. سپس تا ثلث شب، سه ختم کلام و سیزده سی پاره زیادت بر آن خواندم. نظر کردم که قالب من نور شد و محیط عرش عظیم گشت و عرش عظیم در دیده من، مقدار خردل شده است. سپس نظر در وجود کردم که همه موهای وجود من صورت شده است. هر یکی صورت را نظر می‌کردم همچون صورت خویش می‌دیدم. سپس صورت‌ها محو شدن گرفت. آنگاه نظر کردم که جمیع عالم‌ها، افلاک و انفس، بلاکیفیت شدن گرفت و جمیع تجلیات صفات، افعال، اسما و آثار محو شدن گرفت. ای محبوب! محو در محو همین است. همچنین در طرفة العین هفتاد هزار عالم تجلیات را سیر کردم. بعد از آن، کلام بی‌واسطه شنیدم که فرمان شد: «یاعبدی، جَلالی حجابُ جمالی و جمالی انوارُ جلالی و اَنتَ ما بین الجلال و الجمال.» بعد از کلام، به تجلی ذات مشرّف شدم که کیفیت آن به مشاهده تعلق دارد. از آن تاریخ باز در مقام لاهوت که مقام فردانیت است، نزول کردم. بعد از تجلی ذات، روز هفدهم در عالم صحو آمدم.

سید جعفر می‌گوید: در مورد بسیاری از حقایق عرفان، چه کنم که ابن عربی امروز زنده نیست که با او گفتمی آنچه گفتمی و او شنیدی آنچه یقین است! کلمات من اندازه بحرالمعانی نیست که بردارد. هنوز کلمات کجا است؟ ان شاء الله بر آن محبوب به روزگاری بنویسم. ای محبوب! چون از دولت فرد حقيقت، شیخ نصیرالدین محمود در سلک سلوک ترقی شد و از تجلی صفات به تجلی ذات که مقام فردانیت است، به شرط مستوری نزول کردم، فرد حقیقت را در واقعه دیدم که ذکر خفی می‌گفتند. در آمدم و روی نیاز به خاک مالیدم. بر زبان مبارک راند: ای شهباز میدان عالم لاهوت و ای پاک آمده از عالم جبروت و ای باخته عالم ملکوت و ناسوت! بعد از آن، میلی در صورت من کشید و فرمود: این میل از نور جمال ذات است.

در مقام قطبیت از تمام اولیا، دو کس در مقام معشوقی رسیدند و امثال ایشان دیگری نرسیده. آن دو کس یکی شیخ عبدالقادر جیلانی و دوم شیخ نظام‌الدین بدایونی (نظام الدین اولیا) هستند که هر دو را مشارب از روح احمدی بود. ای محبوب! نیک تأمل کنی که هر چه در قلم این فقیر رود بی‌مشاهده نیست. ای محبوب! روزی این فقیر در کشتی دریای نیل مصر با حضرت خضر (ع) مصاحب بودم و سخنی در بیان مشاهد آن لایزالی می‌رفت. خضر (ع) نیز فرمود که شیخ عبدالقادر گیلانی و شیخ نظام‌الدین بدایونی در مقام معشوقی بودند. ای محبوب! نوزده سال در صحو بودم و بیست و یک سال در سکر بودم به حدی که هیچ خبر نداشتم، اما در جوار شیخ یعقوب می‌بودم که قطب اقلیم بودند. ايشان از این بیست و یک سال من، مرا روایت کردند. آنگاه معلوم شد که بیست و یک سال مست بودم. بعد از این مدت هم از مقام مستی از دولت پیر در فردانیت، مدت چند سال است که نزول کرده‌ام.

سید جعفر می‌گويد: روزی شیخ‌الاسلام فریدالدین از من پرسید که شما را درون گنبد شیخ اکثر مردمان هفت پرکاله شده افتاده دیده‌اند، سرّ این چیست؟ گفتم: سبحان الله! از ما که دید که گفت؟ دروغ می‌گویند. گفتم: اگر پرسید بر این نمط که در کتب سلوک نوشته‌اند که صوفی را اين حالت می‌باشد، علی‌الاطلاق بگویم، اما علی‌التعیین معلوم من نیست. گفت: علی الاطلاق بگویید. گفتم: اين از اثر تجلی جلال است بر متجلی که در آن حالت، کوه‌هایی می‌افتد که اين کوه‌های عالم به حساب آن سنگ ریزه باشد. به آتش حمله می‌کند. این آتش نیست و سوزنده نیست ولیکن صد هزار همچون این آتش به یک شراره او نرسد. می‌آید و اين مرد را پرکاله می‌کند. هفت پرکاله چه باشد؟ شاید که صد هزار پرکاله شود. در میان این کوه‌ها و آتش‌ها صورتی است که مشاهده آن، جز مرد نتواند کرد. در این حالت، صورتی جمیل، انیس، بهی و لطیف پیدا می‌آید. این جمله اجزا را به جانب خویش می‌خواهد. هر یکی دوان سوی او می‌آید. بعد از آن، او به ید قدرت خویش از آن قوی‌تر، تمام‌تر، لطیف‌تر و صاف‌تر می‌گرداند.

 

عروج ملکوتی

تاریخ دقیق وفات سید جعفر مشخص نیست. آرامگاه وی در سرهند می‌باشد.

زندگینامه نظام الدین اولیا

به نام آفریننده عشق

 

محمد بن احمد بن علی دهلوی (۶۳۳ – ۷۲۵ قمری) یا حضرت شیخ خواجه سید محمد نظام‌ الدین اولیا، معروف به شاه نظام‌ الدین اولیا، شیخ نظام‌ الدین اولیا، نظام دهلوی و نظام الدین خالدی دهلوی از مشایخ قرن هشتم هجری و اعاظم عرفای هندوستان و بزرگان طریقت چشتیه است.

 

ویژگی ها

پدر وی اهل بخارا بود که به شبه‌ قاره هند مهاجرت کرد و در لاهور اقامت گزید و پس از چندی از لاهور به قصبهٔ بدایون در ایالت اتارپرادش در شرق دهلی رفت و در آنجا ساکن شد. نظام‌ الدین در آنجا چشم به جهان گشود. او در سن پنج سالگی پدر را از دست داد و مادرش بی‌بی زلیخا تربیتش را به عهده گرفت. او زنی پارسا و زاهد بود و در تربیت فرزندش بسیار کوشش کرد. در بدایون به تحصیل پرداخت و مقدمات علوم را در آنجا فرا گرفت و پس از چندی همراه مادر به دهلی رفت.

نظام الدین اولیا، چهارمین جانشین معنوی یا «خلیفه» خواجه معین‌الدین چشتی بود. او همچنین به «بحاث» و «محفل شکن» شهرت داشت و به «نظام» و «نرگسی» تخلص می‌کرد. گفته می‌شود که شبی در مسجد جامع دهلی بر اثر شنیدن آیه‌ای از دهان مؤذن، شوق طلب در او پدید آمد و نزد شیخ فریدالدین شکرگنج رفت و مدت‌ها از او و دیگر پیران طریق چون قطب الدین بختیار کاکی و معین‌الدین چشتی درس‌ها آموخت.

همچنین گفته شده است که او از تعالیم کسانی چون شمس الدین دامغانی و علاءالدین اصولی و فریدالدین مسعود استفاده کرد تا خود به مرحلهٔ ارشاد رسید و مریدان و پیروان بسیار یافت. نظام‌ الدین اولیا در ابتدا بسیار تنگدست و پریشان حال بود و از کسی چیزی قبول نمی‌کرد. پس از چندی که در هند بلندآوازه شد، بزرگان و امرای مسلمان از هر سو به طرف او روی آوردند و پادشاهان اسلامی از جمله سلطان جلال‌الدین خلجی از او تقاضای ملاقات می‌کردند.

نظام‌الدین اولیا، مانند استادان خود، به عشق به عنوان ابزاری برای شناخت خداوند تأکید می‌کرد. برای او عشق به خدا، عشق غیر مستقیم به انسانیت است. دیدگاه او به جهان با حسی بسیار تکامل یافته از تکثرگرایی دینی و محبت به دیگران همراه بود. به ادعای ضیاء‌الدین بارانی، نفوذ نظام‌ الدین اولیا در مردم دهلی موجب تغییری در دیدگاه‌های مسلمانان آن دیار شد که از توجه به امور دنیوی به سمت عرفان، عبادت و امور معنوی متمایل شوند.

نظام‌الدین در بسط و نشر معارف و عرفان اسلامی تلاش فراوانی کرد و به‌طور کلی نشر معارف اسلامی و تصوف در مناطق مختلف هند از حسن عنایت و توجه نظام‌الدین اولیا و شاگردان و خلفای وی می‌باشد. عبدالرحمان جامی در نفحات الانس، کرامات بسیاری به او نسبت داده‌ است. در کتاب اخبار الاخیار آمده است: وی خلیفه شیخ فرید‌ الحق و الدین است‌. نام او محمد بن احمد بن علی البخاری و لقب او سلطان المشایخ و نظام الدین اولیا می‌باشد. وی از محبوبان و مقربان درگاه الهی است.

فریدالدین گنج‌شکر در مورد نظام الدین چنین فرموده است: خداوند برای نظام الدین، علم، عقل، قوت و خلوص عشق بخشیده است. هر آنکه این صفات را داشت، مرتبه خلافت شیوخ را می‌یابد.

نظام الدین اولیا می‌گويد: آنگاه که معز الدین کیقباد در آنجا شهر نو بنا کرد، خلق بر من انبوه شد و آمد و شد ملوک و امرا و سایر مردم بسیار شد. با خود گفتم که از اینجا هم باید رفت. در این اندیشه بودم که همان روز در نماز دیگر، جوانی درآمد صاحب حسن و به غایت نحیف. اول سخنی که با من گفت این بود:

 آن روز که مه شدی نمی‌دانستی    کانگشت نمای عالمی خواهی شد

نظام الدین اولیا در جای دیگری فرمود: مرا در واقعه، کتابی دادند که در آن مسطور بود: تا توانی راحتی به دل می‌رسانی که دل مؤمن محل ظهور ربوبیت است. می‌فرمود که در بازار قیامت هیچ کالایی را آن‌چنان رواج نخواهد بود که دریافت دل‌ها را.

نقل است: وقتی چند کس قصد ملازمت نظام الدین کردند، هر یک به رسم تحفه چیزی خریدند. در آن میان متعلمی بود که گفت این هدایای مختلف یک‌جا پیش شیخ خواهند نهاد و خادم خواهد برداشت. او قدری خاک راه برداشت و در کاغذی پیچید. چون به خدمت او رسید هر کس چیزی پیش نهاد و آن متعلم کاغذ پاره پیچیده را نیز نهاد. خادم آن هدایا را برداشتن گرفت، خواست که آن کاغذ را نیز بردارد که نظام الدین فرمود: این را همین جا بگذار که این سرمۀ شریف خاص برای چشم ماست. آن متعلم تایب شد.

نقل است: سلطان غیاث‌الدین تُغلق در زمان بازگشت از یک سفر نظامی، به دلیل اختلاف قبلی با شیخ (ناشی از حسادت و عدم تمایل سلطان به نفوذ شیخ)، دستور داد که همه‌ی مردم دهلی شب‌ها برای او قصر بسازند و روزها را به ساخت حوض برای شیخ اختصاص ندهند. شیخ و مریدانش تصمیم گرفتند کار ساخت حوض را ادامه دهند. از آنجا که کار در روشنایی روز ممنوع شده بود، مریدان شیخ با استفاده از روغن‌های مخصوصی که با دمیدن (نفس کیمیا گرانه) شیخ متبرک شده بودند، فانوس‌های خود را روشن کردند. همچنین گفته می‌شود که به دلیل کرامت شیخ، آب حوض به روغن تبدیل شد (یا نور آب به مانند روغن سوخت) و مریدان توانستند تمام شب‌ها را با نور آن کار کنند و ساخت حوض را پیش از بازگشت سلطان به پایان رساندند.

نقل است: یک بار شاگرد و مرید مورد علاقه‌ی او، امیر خسرو دهلوی (شاعر مشهور)، در سفری دور از دهلی بود. امیر خسرو دچار مشکل مالی شد و در نامه‌ای به استادش درخواست کمک کرد. شیخ نظام‌ الدین در یک لحظه، یک جفت کفش مخصوص و تبرک شده را به صورت معجزه‌آسا از طریق طی‌ الارض به محل اقامت امیر خسرو رساند. امیر خسرو با فروش آن کفش‌ها توانست از مشکلات مالی رهایی یابد.

نقل است: یک بار یکی از مریدان ثروتمند شیخ، مقداری زیادی طلا را در بسته‌ای پیچیده و قصد داشت آن را به شیخ هدیه دهد. شیخ نظام‌الدین که معتقد به فقر و عدم مال‌اندوزی بود و تمام دارایی‌اش را به فقرا می‌بخشید، از پذیرش مستقیم خودداری کرد و به مریدش گفت: «این‌ها را در فلان قسمت اتاق بگذار.» گفته می‌شود که آن طلاها برای مدتی طولانی در آن مکان پنهان ماندند و هیچ کس متوجه آن‌ها نشد؛ حتی وقتی خادمان بعداً به آنجا مراجعه کردند، گویا طلاها پنهان یا ناپدید شده بودند تا زمانی که شیخ دستور داد آن‌ها را بردارند و به فقرا دهند.

بارها پیش می‌آمد که مریدی با پرسش یا مشکلی در ذهن خود نزد شیخ می‌آمد و قبل از اینکه مرید بتواند پرسش خود را بیان کند، شیخ نظام‌ الدین به طور مستقیم و بدون واسطه، پاسخ مشکل او را می‌داد یا از نیت قلبی او آگاه می‌شد و آن را بر زبان می‌آورد.

سید محمد بن جعفر ملکی حسینی می‌گوید: در مقام قطبیت از تمام اولیا، دو کس در مقام معشوقی رسیدند و امثال ایشان دیگری نرسیده است. آن دو کس یکی شیخ عبدالقادر گیلانی و دوم شیخ نظام‌الدین بدایونی (نظام الدین اولیا) هستند.

 

آثار

  • فوائد الفواد
  • افضل الفواد
  • راحه المحبین
  • سیرالاولیا

عروج ملکوتی 

نظام‌ الدین اولیا در سال ۷۲۵ قمری در دهلی، دیده از جهان فروبست و در همان‌جا دفن شد. نخست، مقبره‌ای برای او توسط محمد تغلق از پادشاهان مقتدر سلطنت دهلی ساخته شد که بعدها چندین بار مرمت و بازسازی شد.

زندگینامه فرید‌الدین گنج شکر

به نام آفریننده عشق

 

فریدالدین مسعود بن جمال‌الدین سلیمان بن قاضی شعیب (۱۱۷۳-۱۲۶۶ میلادی) معروف به خواجه فریدالدین گَنْجِ شِکر، یا شکر گنج، ملقب به شیخ العالم، شیخ‌المشایخ، قطب الموحدین، مشکل‌گشا و … از عارفان پرآوازه سده ۷ قمری در شبه‌ قارهٔ هند و از بزرگان اهل تصوف و سلسله چشتیه است.

 

 

ویژگی ها

گنج شکر در اصل مسعود نام‌ داشت‌ و در سال ۵۶۹ قمری در قصبه کهتوال‌ در حوالی‌ مُلتان‌ چشم‌ به‌ جهان‌ گشود. فرشته‌ و غلام‌ سرور لاهوری‌، سال‌ تولد او را ۵۸۴ قمری نوشته‌اند که‌ این‌ نظر با توجه‌ به‌ سال‌مرگ‌ و سن‌ او درست‌ نمی‌نماید. گفته‌اند: فرخ‌شاه‌، نیای‌ بزرگ‌ وی‌، زمانی‌ حاکم‌ کابل‌ بود. نقل است که علت‌ شهرت‌ وی‌ به‌ شکرگنج‌ و یا گنج‌‌شکر این‌ بوده‌ است‌ که‌ بر اثر کرامات‌ وی‌، نمک‌ یا به‌ قولی‌ خاک‌، در دهان او به‌ شکر تبدیل‌ شده‌ است‌.

مطابق‌ بعضی‌ روایات‌ که‌ افسانه‌آمیز می‌نماید فرخ‌ شاه‌ را از اعقاب‌ ابراهیم‌ ادهم‌، و از آن‌ طریق‌ منسوب‌ به‌ خلیفه دوم‌ دانسته‌ است و به‌ همین‌ جهت‌ بابا فرید را «فاروقی‌» هم‌ خوانده‌اند. در یکی‌ از روزهایی‌ که‌ در مسجد مشغول‌ مطالعه‌ بود، خواجه‌ قطب‌ الدین‌ بختیار کاکی‌، یکی‌ از اقطاب‌ چشتیه‌ وارد شد. پس‌ از سخنانی‌ که‌ میان‌ آن‌ دو رد و بدل‌ گردید، بابا فرید دست‌ ارادت‌ به‌ خواجه‌ داد.

آنگاه‌ که‌ خواجه‌ عازم‌ دهلی‌ شد، بابا فرید را گفت‌ که‌ همانجا بماند و به‌ کسب‌ علم‌ مشغول‌ شود. وی‌ نیز چنان‌ کرد و مدتی‌ بعد به‌ دهلی‌ رفت‌ و به‌ خدمت‌ خواجه‌ پیوست‌. وی‌ در آنجا به‌ تدریج‌ شهرتی‌ یافت‌ و آخر چنان‌ شد که‌ مردم‌ دهلی‌ برای‌ دیدارش‌ هجوم‌ می‌آوردند و باعث‌ ایجاد مزاحمت‌ برای‌ او می‌شدند. ناگزیر وی‌ با اجازه خواجه‌ به‌ «هانسی‌» رفت‌ و تا زمان‌ فوت‌ خواجه‌ قطب‌ الدین‌ در آن‌ شهر مقیم‌ بود.

سپس‌ به‌ دهلی‌ آمد تا بنا به‌ وصیت‌ خواجه‌ و به‌ عنوان‌ خلیفه او خرقه‌ و عصا و نعلین‌ِ وی‌ را بدو دهند. اما چند روز بعد مجذوبی‌ شوریده‌ احوال‌ از هانسی‌ به‌ دهلی‌ آمد و گریه‌کنان‌ از دوری‌ شیخ‌ فریدالدین‌ و بی‌طاقتی‌ خویش‌ سخن‌ گفت‌. بابا فرید، بار دیگر روانه هانسی‌ شد.

در آنجا هجوم‌ مردم‌ برای‌ دیدار شیخ‌ چنان‌ بود که‌ مانع‌ عزلت‌ و مراقبه وی‌ گردید و او به‌ ناچار هانسی‌ را به‌ شیخ‌ جمال‌الدین‌ هانسوی‌ سپرد. بابا فرید سختی‌ کشیدن‌ و در گمنامی‌ زیستن‌ را به‌ رفاه‌ و شهرت‌ طلبی‌ ترجیح‌ می‌داد و به‌ همین‌ سبب‌، در شهر اجودهن‌ اقامت‌ گزید تا بتواند در آنجا به‌ تفکر و ریاضت‌ بپردازد.

زندگی‌ وی‌ نمونه کاملی‌ از فقر و زهد و ریاضت‌ است‌. گرچه‌ ریاضت‌ طبیعت‌ ثانوی‌ او شده‌ بود، اما هدف‌ اصلی‌ وی‌ نبود. در بین‌ اشیائی‌ که‌ در موزه شهر پاک‌ پتن‌ نگهداری‌ می‌شود، چند قطعه‌ چوب‌ مدور و گرد هست‌ که‌ به‌ «نان‌ بابا» شهرت‌ دارد و می‌گویند: شیخ‌ در هنگام‌ گرسنگی‌ از شدت‌ درد، این‌ چوبها را به‌ دندان‌ می‌گرفت‌ که‌ شاید گرسنگی‌ وی‌ تسکین‌ یابد. حتی‌ زمانی‌ هم‌ که‌ خانقاه‌ وی‌ پناهگاه‌ مستمندان‌ شد و هدایایی‌ از اطراف‌ هند به آنجا سرازیر گردید، باز همان‌ روش‌ را ادامه‌ می‌داد و هدایا را بین‌ فقرا تقسیم‌ می‌کرد و چیزی‌ برای‌ خود نگه‌ نمی‌داشت‌.

از مال‌ دنیا تنها گلیمی‌ داشت‌ که‌ بر آن‌ می‌خوابید و عصایی‌ که‌ از مرشدش‌ به‌ او رسیده‌ بود. در این‌ تنگدستی‌ خانواده او هم‌ با وی‌ شریک‌ بودند، چنانکه‌ در هنگام‌ مرگ‌ِ وی‌ برای‌ کفن‌ و دفن‌ او به‌ سختی‌ افتادند.

ریاضت‌های‌ وی‌ بی‌شباهت‌ به‌ زندگی‌ مرتاضان‌ هندو نبود، از جمله‌ گفته‌اند که‌ به‌ دستور مرادش‌ خواجه‌ قطب‌الدین‌ بختیار، به‌ مدت‌ ۴۰ شبانه‌ روز در مسجد «اوچ‌» وارونه‌ در چاهی‌ آویزان‌ شد و فقط برای‌ نماز او را خارج‌ می‌ساختند و این‌ نوع‌ ریاضت‌ به‌ «چله معکوس‌» شهرت‌ دارد.

این‌ داستان‌ هرچند که‌ ساختگی‌ باشد، خود نشان‌دهنده این‌ است‌ که‌ در میان‌ پیروان‌ بابافرید، ریاضت‌ تا چه‌ حد اهمیت‌ داشته‌ است‌. گفته می‌شود او ۱۶ قبیله را در هندوستان به‌دین اسلام درآورده است. تذکره‌ نویسان و شاعران در ستایش فریدالدین گنج شکر، سخن‌ها گفته و برای وی کرامات و کارهای خارق‌العاده برشمرده‌اند، از جمله گفته‌اند که علت شهرت وی به شکرگنج یا گنج شکر این بوده‌ است که بر اثر کرامات وی، نمک یا به قولی خاک به شکر تبدیل شده‌ است. بابا فرید همچون دیگر اقطاب چشتیه به سماع نیز علاقه‌ داشت و نظر مخالفان را رد می‌کرد.

نفل است: شخصی براتی که مبلغ کثیر در آنجا نوشته بود گم کرد. پیش شیخ نظام الدین اولیا آمد و قصه گم شدن برات را بعرض رسانید و اظهار عجز و اضطرار کرد. شیخ یک درم بوی داد که این را حلوا بخر و به روح شیخ فریدالدین شکر گنج به درویشان بده. چون آن شخص، درم را به حلواگر داد، حلواگر قدری حلوا را در کاغذ پیچیده و به وی داد، چون نیک نگاه کرد آن کاغذ، برات گم شده وی بود.

نقل است: وقتی خادم ایشان یک مقدار طعام برای ایشان قرض گرفته بود و هنگام افطار نزد ایشان برد، ایشان به نور فراست دریافت و فرمود: در این طعام بوی تصرف می‌آید، روا نباشد که من از آن بخورم.

نقل است: زمانی معین الدین حسن سجزی از اجمیر به دهلی و به نزد خلیفه خود قطب الدین بختیار کاکی آمد و مریدان او را نظر کرد و گفت آیا کس دیگری هم مانده و او عرض کرد: مسعود نام فقیری در چله نشسته است. گفت بیا تا برویم و او را ببینیم. وقتی که بر در حجره او آمدند فریدالدین از شدت ضعف قادر به تعظیم کردن نبود. سلطان العارفین گفت: این بیچاره را تا کی در مجاهده میسوزی، بیا تا ما و تو عطا سازیم. پس بازوی راست حضرت سلطان العارفین و بازوی چپ حضرت قطب الاقطاب گرفته و روی سوی آسمان نمود و گفت: یا جل جلاله! فرید را قبول کن و به مرتبه درویشان اکمل برسان. آواز برآمد که فرید را برگزیدم و فرید، فرید دهر و وحید عصر است.

 

از نمونه اشعار وی:

عشق تو مرا اسیر و حیران کرده است     در کوی خرابات پریشان کرده است 

با این همه رنج و محنت ای دوست ببین     اسرار تو در دلم که پنهان کرده است؟

***

گیرم که به شب نماز بسیار کنی     در روز دوای شخص بیمار کنی

تا دل نکنی ز غصه و کین خالی     صد خرمن گل بر سر یک خار کنی

***

هر سحر بر آسـتان سر میزنم     بر طريق دوستی در میزنم

همچو مرغ نیم بسمل بـر درت   در میان خاک و خون پر میزنم

او مرا در عشق قربان می‌کند     من بر آن الله اکبر میزنم 

 

آثار

  • فواید السالکین
  • گنج اسرار
  • جوگی نامه
  • نصایح الملوک
  • اسرار الاولیا

 

عروج ملکوتی

ساختمان‌ آرامگاه‌ بابافرید، در شهر پاک‌ پتن‌ شریف‌، از توابع‌ ساهیوال‌، در ایالت‌ پنجاب‌ قرار دارد. این‌ شهر که‌ در گذشته‌ اجودهن‌ نام‌ داشت‌، در زمان‌ اکبرشاه‌، به‌ احترام‌ مقام‌ شیخ‌، پاک‌ پتن‌ شریف‌ نام‌ گرفت‌. آرامگاه‌ در بخش‌ قدیمی‌ شهر قرار دارد و مقبره شیخ‌ بدرالدین‌ سلیمان‌، پسر شیخ‌ هم‌ در کنار آن‌ ساخته‌ شد. درسمت‌ جنوبی‌ آرامگاه‌ دری‌ است‌ که‌ مردم‌ آن‌ را «بهشت‌ دروازه‌» می‌نامند. این‌ در تنها در روزهای پنجم‌ محرم‌ هر سال‌ که‌ «عرس‌»، یا سالگرد وفات‌ شیخ‌ است‌، و نیز در روزهای‌ تاسوعا و عاشورا باز می‌شود.

زندگینامه معین الدین چشتی

به نام آفریننده عشق

 

معین‌الدین‌ حسن‌ سجزی‌ چشتی، معروف به خواجه غریب نواز، از عرفای ‌قرن ‌ششم‌ و مروج‌ سلسله چشتیه ‌در هند بود.

 

ویژگی ها

معین الدین‌ در سال ۵۳۷ در قصبه سجز به‌ دنیا آمد. با توجه به اینکه معین الدین از نسل سادات سیستان بود، وی‌ را معین‌الدین‌ حسینی‌ سجزی‌ (سیستانی‌) نیز می‌خوانند. علت‌ ورود او را به‌ سلک‌ صوفیان ، مواجهه‌اش‌ با مجذوبی‌ به‌ نام‌ ابراهیم‌ قُندوزی‌ دانسته‌اند. گفته‌ شده‌ است‌ که غارت‌ سیستان‌ به‌ دست‌ ترکان ‌ غُز او را به‌ مراقبه‌ و تأمل‌ در خود و سرانجام‌ به‌ عرفان ‌ کشاند. پس‌ از این‌ تحول‌ روحی‌، معین‌الدین‌ اموال‌ خود را بین‌ مستمندان‌ تقسیم‌ کرد و برای‌ تحصیل‌ علوم‌ دینی‌ به‌ عراق ‌ رفت‌ و در مدت‌ کوتاهی‌ از علمای‌ دین ‌محسوب‌ گردید.

وی‌ در یکی‌ از سفرهایش‌ به‌ هاروَن‌، از توابع‌ نیشابور، با خواجه‌ عثمان‌ هاروَنی‌، از خلفای ‌ چشتیه‌، دیدار کرد و به‌ حلقه مریدانش‌ پیوست‌. معین‌الدین‌، بیست‌ سال‌ در سفر و حضر، ملازم‌ خواجه‌ عثمان‌ هاروَنی‌ بود. خواجه‌ عثمان‌ به‌ مریدی‌ او مباهات‌ می‌کرد و به‌ وی‌ لقب‌ محبوب الله داد و همچنین‌ معین‌الدین‌ را خلیفه خود کرد.

معین‌الدین‌ در سفرهای‌ خود با مشایخ‌ بزرگی‌ چون‌ نجم‌الدین‌ کبری‌، عبدالقادر گیلانی، ابوالنجیب‌ عبدالقاهر سهروردی و ابوسعید تبریزی‌ دیدار کرد. او همچنین‌ آرامگاه‌ مشایخی‌ چون‌ ابوالحسن‌ خرقانی ‌در خرقان‌، خواجه‌ عبدالله انصاری‌ در هرات ‌و احمد خضرویه‌ را در بلخ‌ زیارت‌ کرد. در مسیر خود به‌ هند، مدتی‌ در شهر لاهور و در جوار  مقبره هجویری‌ اقامت‌ گزید و به‌ تفکر و عبادت ‌مشغول‌ شد. پس‌ از آن‌، مدتی‌ در دهلی ‌ساکن‌ شد. از آنجا به‌ اجمیر رفت‌ و بسیاری‌ از هندوها را مسلمان ‌کرد.

معین‌الدین‌ در اجمیر ازدواج‌ کرد و حاصل‌ دو ازدواج ‌وی‌، سه‌ پسر (ابوسعید، فخرالدین‌ و حسام‌الدین‌) و یک‌ دختر (بی‌ بی‌ حافظه‌ جمال‌) بود. ابوسعید دو فرزند داشت‌ و پنجاه‌ سال  عمر کرد؛ فخرالدین‌ از علما و عرفا بود و حسام‌الدین‌ نیز در ۴۵ سالگی‌ به‌ سلک‌ عرفا پیوست‌ و سپس‌ به‌ طرز اسرارآمیزی‌ ناپدید شد. بی‌ بی‌ حافظه‌ نیز از دست‌ پدر خرقه خلافت‌ گرفت‌ و زنان‌ را ارشاد می‌کرد.

«جان اسپوزیتو» (استاد مطالعات دینی و خاورمیانه دانشگاه جورج تاون در واشنگتن دی سی) درباره این عارف والا مقام آورده است: معین الدین چشتی یکی از اولین عرفای بزرگ اسلامی بوده که به طور رسمی به پیروانش اجازه داده است که از موسیقی در عبادات، مناجات و سرودهای خود برای خدا استفاده کنند.

نقل است: وقتی گروه گروه از هندوان نزد خواجه می‌آمدند و مسلمان می‌شدند. پتهورا در دلش آتش درگرفت و به چند نفر امر کرد برویم صومعه سلطان هند و خواجه خواجگان را آتش زنید. در آن هنگام که خواجه در حال راز و نیاز با خالق بی نیاز بود صومعه خواجه را به آتش زدند؛ خواجه همان طور در حال راز و نیاز بود که همه صومعه سوخت ولی به خواجه آسیبی نرسید.

نقل است: یکی از خادمان خواجه یا یکی از مسلمین از دست پتهورا رنجیده و به نزد شیخ آمد، حضرت خواجه معین الدین در این مورد با پتهورا سخن گفت اما مؤثر واقع نشد و پتهورا گفت که این مرد یعنی خواجه معین الدین اینجا آمده است و سخان غیب می‌گوید. چون این سخن به سمع حضرت خواجه رسید، گفت: پتهورا را زنده گرفتیم و به لشکر اسلام دادیم. در آن ایام طولی نکشید که لشکر اسلام به وسیله فاتح اسلام سلطان شهاب الدین سام غوری از غزنین در رسید و پتهورا در مقابل لشکر اسلام شکست خورد و به دست معزالدین شهاب الدین سام اسیر گشت و در نتیجه سخن خواجه به حقیقت پیوست.

نقل است: سلطان ایبک بر تخت نشست و پتهورا را زنده گرفتار کرد. چون خواجه به اجمیر رسید، بیرون شهر زیر درختی که شتران راجه در آنجا جمع می‌شدند، مقام فرمود. چون شب شد، شتران راجه در آنجا جمع آمدند و ساربانان به خدمت حاضر شده و عرض کردند: این جای شتران ماست، شما در اینجا مجلس نکنید‌. حضرت خواجه فرمود: ما از اینجا برمی‌خیزیم، شتران راجه نشسته باشند. چون از آنجا روانه شد، بر لب حوض آنا ساگر که بت‌خانه‌های بی‌شمار در آنجا ساخته بودند مقام فرمود. چون شب گذشت، فردای آن‌ روز، ساربانان هر چند می‌خواستند که شتران برخیزند برنخاستند، گویا سینه های ایشان به زمین وصل شده بود‌. آخر، ساربانان دانستند که ظهور این امر از بد دعایی همان فقیر است که شب او را رنجانیدیم و به خدمت خواجه رفتند و نیازمندی‌ها کردند. خواجه فرمود: بروید که حکم برخاستن شتران شما از جناب حق نافذ شده است. ساربانان چون در گله شتران رفتند، دیدند که همه شتران خود برخاسته‌اند.

چون این خبر در شهر منتشر شد، دشمنان اسلام با هم اجتماع نموده و نزد راجه اجمیر رفتند و عرض کردند: این شخص بیگانه که در نزدیک پرستشگاه های ما سکونت می‌دارد لایق ماندن آنجا نیست که مذهب او غیر مذهب ماست. برای اخراج او حکم صادر گردد. راجه کسان خود را مأمور کرد و حکم داد که آن فقیر را از لب تالاب خارج و از ملک من بدر سازند. چون مأمورین راجه به اجتماع کثیر بر سر خواجه تاخت آوردند و مستعدان شدند که خواجه را برنجانند خواجه مشتی از خاک برداشت و آیت الکرسی بر آن خواند و بر روی ایشان انداخت. قدری از آن خاک بر سر هرکس اصابت کرد، بیفتاد و جسم وی خشک گردید و از زندگی و حرکت بازماند و باقی، منکوب و مغلوب شده رو به فرار نهادند.

نقل است: چون حضرت خواجه از حمله کردن جوگی آگهی یافت، برخاست و بعد وضوی تازه گرفت و خویش و اصحابش به اعصای مرشد مبارکش خطی کشید و فرمود: ان شاء الله احدی از معاندان، داخل این دایره نمی‌توانند بیایند. چون معاندان نزدیک آن خط رسیدند و بعضی از ایشان پا اندرون دایره نهادند، به حکم الهی به رو افتادند و ناچار عقب نشینی کردند.

روزی خواجه به راجه اجمیر نصایح مشفقانه به کار برده و به اسلام دعوت نمود ولی اصلاً در دلش کارگر نشد. خواجه اسلام از وی نا امید شده و گفت:

گلیم بخت کسی را که بافتند سیاه   به آب کوثرش هرگز سفید نتوان کرد

و فرمود: تو را به چنگ لشکر اسلام به قتل رسانیدیم ان‌ شاء الله، همچنان به ظهور اسلام که در فاصله کوتاه لشکر سلطان شهاب الدین غوری که به معزالدین سام مشهور است وارد هند شد و راجه بی‌نصیب به اجمیر به قتل رسید و رای پتهورا زنده گرفتار شد.

 

از نمونه اشعار وی:

این منم یا رب که اندر نور حق فانی شدم؟

مطلع انوار فیض ذات سـبحانی شدم

ذرہ ذرہ از وجودم طالب دیدار گشت

تا که من مست از تجلّی‌ های ربّانی شدم

زنگ غیرت را ز مرآت دلم بزدود عشق

تا به کلی واقف اسرار پنهانی شدم

من چنان بیرون شدم از ظلمتِ هستیِ خویش

تا ز نور هستی او آن که می‌دانی شدم

گر ز دود نفسِ ظلمت پاک بودم سوخته

ز امتزاج آتشِ عشقِ تو نورانی شدم

خلق می‌گفتند کین رہ را به دشواری روند

ای عفاک الله که من باری به آسانی شدم

دم به دم روح القدس اندر «معینی» می‌دمد

وه نمی‌دانم مگر من عیسیِ ثانی شدم

 

نقل است: آن شب كه معين الدين چشتی مشرف به موت بود، چند تن از اوليای بزرگ حضرت رسالت (ص) را به خواب ديدند كه فرمود: دوست خدا معين الدين چشتی خواهد آمد؛ ما به استقبال او آمده ايم. همچنین در هنگام فوت، در پيشاني خواجه اين نوشته ظاهر شد: حبيب الله مات فی حب الله (دوست خدا در دوستی خداوند وفات كرد.)

 

آثار

  • انیس‌ الارواح‌
  • گنج‌ اسرار
  • دلیل‌ العارفین
  • بحر الحقایق‌
  • رساله وجودیه‌

 

عروج ملکوتی

خواجه معین الدین در سحرگاه دوشنبه ۶ رجب سال ۶۳۳ قمری در اجمير شريف ديده از جهان فروبست و به معشوق حقيقی پيوست. آرامگاه ایشان در اجمير هند قرار دارد.

زندگینامه خواجه مودود چشتی

به نام آفریننده عشق

 

مودود بن یوسف چشتی معروف به خواجه مودود چشتی، عارف قرن پنجم و قطب سلسلهٔ چشتیه بود.

 

ویژگی ها

خواجه مودود در رجب سنه ۴۳۳ ه‍.ق در چشت به دنیا آمد و در هفت سالگی قرآن را از حفظ بود و به سن ۱۶ سالگی به کمال علوم رسید و در این هنگام کتاب‌های منهاج العارفین و خلاصةالشریعه را تصنیف کرد. وی در ۲۹ سالگی از جانب پدرش سید ناصرالدین ابویوسف چشتی، بر سجاده خلافت و ارشاد نشست و به هدایت خلق مشغول گشت.

مودود در شام، فلسطین، عراق، عربستان، و بلخ و بخارا سیر نمود. به روایتی ۱۲ خلیفه در اطراف و اکناف داشته‌ است. وی مریدان زیادی از انس و جن داشت. در جمله‌ای چنین آمده‌ است: «و نقل است که اگر وی را طواف کعبه آرزو بودی از نظر مردمان غائب شدی و طواف نموده بازآمدی.»

در مورد سلسله چشتیه درهمین لوحه چنین نوشته شده‌ است: «سلسلهٔ چشتیه در۳۱۴ هجری توسط خواجه شراف الدین ابواسحاق شامی، شایع و اساس گذاری شده‌ است.» ولی در این لوحه گفته نشده‌ است در کجا و در کدام شهر و در ادامه چنین آمده‌ است: «سلسلهٔ قادریه توسط حضرت شیخ عبدالقادر گیلانی، سلسلهٔ سهروردیه توسط شیخ شهاب الدین سهروردی و سلسلهٔ نقشبندیه توسط شاه نقشبند درسنه حدود ۸۰۰ ه‍.ق پایه‌گذاری شده‌ است.

پس از یوسف چشتی، فرزند بزرگش، مودود، در ۲۴ یا ۲۶ سالگی بر سجاده قطبیت نشست. برخی از نزدیکان مودود، به سبب جوانی او، وی را شایسته جانشینی پدر ندانستند، بلکه عموی وی (خواجه علی چشتی) را، که در دهلی نزد سلطان غیاث‌الدین بَلبن بود، وارث سجاده دانستند، اما خواجه‌علی در نامه‌ای این مقام را به مودود سپرد. از جمله سوانح زندگی مودود، ملاقات او با شیخ احمد جام ملقب به ژنده‌پیل بود.

نقل است که خواجه مودود، ۳۰ سال سر به بالین ننهاد و ریاضت کشید. در ابتدای سلوک در خانه‌ای که از پدرشان بود و از سنگ دریایی ساده بنا شده بود زندگی می کرد و اکثر ایام را روزه داشته و گاهی در روز چیزی تناول می‌فرمودند. ایشان خرقه ای داشتند که تکه های کهنه را شسته و بر آن بخیه می زدند با وجودی که سلطان سنجر سلجوقی از ارادتمندان شان بود و لباس های فاخره و شاهی بطور تحفه هدیه میداد ایشان آن را رد نموده و سلطان را به گسترش عدل و خدمت به دین و مستضعفين تشویق و توصیه می فرمود.

خرقه ایشان آن چنان معروف گشت که در شام، عراق، مصر، اسپانیا، الجزایر، بلخ، بخارا، سمرقند، ری و نیشابور، دسته دسته طالبان خدا و شیفتگان اسلام و مخلصین اهل بیت پیامبر (ع) به حلقه ارادت آن محبوب پرورگار آمده و مستفید و مستفیض می‌شدند و مریدان ایشان در هر کجا مشکلی پیش می‌آمد، ایشان به قوت روحانی به مددشان می‌شتافت.

از خصایل و عادات خواجه مودود چشتی یکی این بود که سالک بی علم را تلقین طریقت و عرفان نمی‌دادند و می‌فرمودند: بروید اول علوم شریعت را کسب نمایید و بعداً به معرفت و تصوف دست بزنید که زاهد بی علم مسخره شیطان است. خواجه مودود، مدرسه دینی بزرگی در چشت شریف بنا کرده بود که از همه اطراف دنیا و از ممالک اسلامی به‌ خصوص از بلخ، بخارا، ری و بغداد، علمای علوم مختلفه و دانشمندان بزرگی با نوازش‌ها و عطیات و تشویق‌ های فراوان به چشت شریف دعوت شده بودند و در مدرسه مودودیه به تدریس و افاده طلاب و دانشجویان مصروف و مشغول بودند. بعضی می‌گويند که 2300 نفر محصل و دانشجو و 110 نفر استاد و آموزگار کامل و ماهر در آن مدرسه به تدریس مشغول بودند.

از کرامات ایشان، ماجرای درخت فندوقی است که عصای خشک آن حضرت بوده و در زمانی به سببی آن را بر زمین فرو بردند و در همان زمان سبز شده و حالا در سالی چندین مرتبه گل می‌کند و بار می‌دهد.

نقل است: چشمه کنار چنار، از کرامات خواجه مودود به وجود آمده است. همچنین نقل است که درویشی بوده او را عبدالله جبلی می‌گفتند و در اثر بیماری نابینا شده بود و در دامنه کوه دیواندر که از کوه‌های مشهور هرات است، سکونت داشت و این کوه در اثنای راه چشت شریف و هرات واقع است و این درویش دعا و زاری و تضرع و گریه می‌نمود و از حق تعالی شفای چشم خود را می‌خواست و روزها در دامنه کوه به ذکر و فکر الهی می‌پرداخت.

وی در خواب دید که هاتفی غیبی به وی می‌گوید: یا مودود بگو که مودود یکی از محبوبان ماست، او را به مدد تو رسانیم. فردای آن روز، خواجه مودود چشتی از آن دیار راهی چشت شریف بود که ناگاه شنید که کسی در وادی کوه یا مودود یا مودود می‌گوید. آن حضرت در مقابل این درویش نابینا ایستاد. از وی سبب ورد یا مودود را پرسید. وی قصه را سر تا پا بیان نمود. حضرت بعد از استماع احوال این نابینا به دست مبارکش از لعاب دهن خویش برچشم وی مالید و او فی الحال شفا یافت و سر در قدم آن حضرت آورد و به شرف ارادت نیز شرف آورد.

نقل است: نصیر بن احمد، حاکم بخارا (یا حاکم بلخ) بود و پسری داشت گنگ، شل، کور و کَر. چون آن حضرت وارد ناحیه شد، حاکم بخارا پسر خود را که ذکر شد به حضور آن محبوب پرورگار حاضر نموده و استدعا کرد که توجه مبذول دارند و نیازمندی زیاد نمود. حضرت خواجه، دلشان به رقت آمد و به پسر گفت: دست به دست من ده؛ وی دست خود را به دست حضرت مودود داد. خواجه مودود گفت: بگو بسم الله الرحمن الرحیم. وی گفت. سپس وی بینایی، شنوایی و تکلم یافت‌.

خواجه مودود چشتی سماع را بسیار دوست می‌داشت و در محفل سماع ایشان، فیوضات الهیه و تجلیات قدسیه دائم و همیشه بود. اگر کافری گذر بر آن دیار نمودی، فوراً زبان به اسلام می گشود و اگر بیماری را در محفل او می‌آوردند فی الحال شفا می یافت و در محفل سماع خلقی زیاد از علما، فضلا، عرفا و اولیاءالله جمع شده و طعام های زیاد و نقد و جنس به حاضران می‌دادند و شروع و ختم محفل سماع با قرآن کریم صورت می‌گرفت.

روایات زیادی داریم که آن حضرت در سماع ناگهان غایب می‌شد‌. از این راز نهانی پرسیدند، آن حضرت فرمود: حق تعالی برای محبوبانش مقامی است که آن را نور آسود می‌گویند و در آن حالت چون صاحب سماع به آن مقام رسد از نظر خلق پنهان و غیب گردد مگر ظاهربینان پندارد که غایب شده است در حالیکه شخص در مقام خود است و معشوق حقیقی وی را درحضرت محبت به خود کشیده به لباس ملبس گردانیده و در نور محبوب پوشیده گشته مثل ستاره که در شعاع آفتاب گم و مضمحل و غایب می‌شود و در آن حالت، شخص صاحب این مقام را جز معبود حقیقی و درویش صاحب کمال کسی نتواند دید.

 

عروج ملکوتی 

قطب‌الدین مودود در رجب ۵۲۷ در سن ۹۴ سالگی وفات یافت و در چشتِ شریف (کشور افغانستان) دفن شد.

زندگینامه احمد جامی

به نام آفریننده عشق

 

شیخ الاسلام «احمد ابن ابوالحسن جامی نامقی ترشیزی» معروف به شیخ احمد جام (۴۴۰ – ۵۳۶ هجری قمری) ملقب به «ابونصر احمد ژنده‌پیل» یا به‌ طور خلاصه «ژنده‌پیل» از عارفان، صوفیان و شاعران سده ششم و دوره سلجوقی بود.

 

ویژگی ها 

احمد به سال ۴۴۱ هجری در ده نامق نزدیک ترشیز خراسان در خاندانی که از نژاد عرب بود به جهان آمد. جدّ اعلای او جریر بن عبد‌اللّه بجلی از صحابه پیغمبر بود و گویند در تیراندازی در میان عرب مانند نداشت‌. احمد بلند قامت و نیرومند و دلیر بود و در ده بر همه همسالان برتری داشت.

موی سرش سرخ و محاسنش میگون و چشمانش شهلا بود و روی‌ هم‌ رفته‌ رنگ و روی ظاهر وی به عربان شباهتی نداشت. لقب ژنده‌پیل گویا مناسب با همین‌اندام کشیده و زورمند و موافق با رفتار تند و خشم‌آلود وی بود و ناچار باید در زمان زندگانی شیخ توسط کسانی که وی را می‌دیده و می‌شناخته‌اند وضع شده باشد.

جوانی احمد تا هنگام توبه به می‌خواری و عیش و طرب گذشت. وی با گروهی از همسالان فاسد و تبهکار خود حلقه‌ای داشت که به‌نوبت گرد هم می‌آمدند و باده‌گساری می‌کردند، و این یاران در سال‌های پس از توبه نیز گاه مزاحم شیخ بودند و وی را منغّص عیش خود می‌دانستند.

توبه احمد و توجه او به عبادت و ریاضت و ترک میگساری و هوسرانی هنگامی آغاز شد که کرامتی مشاهده کرد و شبی در حلقه یاران شراب مبدل‌ به شربت گردید. شیخ بیدار و هشیار شد و از گروه دوستان گذشته کنار گرفت و زهد و خلوت پیشه کرد و روی به دین‌داری و عبادت نهاد. وی بیست و دو ساله بود که به گوشه‌نشینی و تزکیه نفس پرداخت و به کوه‌ها رفت. ابتدا دوازده سال در کوه نامق و سپس شش سال در کوه بیزدجام‌.

یعنی روی‌ هم‌ رفته هجده سال در خلوت و انزوا بسر برد. پس از آن ترک عزلت گفت و برای ارشاد مردم و توبه‌دادن می‌خواران و گناهکاران به میان خلق بازگشت. نخستین میدان او سرخس بود که در آن مرضی شیوع داشت. نخست قدر او بر مردم معلوم نبود ولی پس از ابراز کراماتی چند و شفا دادن بیماران تدریجا شهرت یافت و پیروانی بهم زد.

از سرخس به استاد و زورآباد و سپس به ده معدآباد که ظاهرا همان تربت شیخ جام کنونی است‌، رفت و در آنجا مقیم شد و به تعلیم شاگردان و تالیف کتب و دعوت مردم پرداخت و یک مسجد جمعه و یک خانقاه بنا نمود. احمد بهرات و نیشابور و بوزجان و مرو و باخرز و بسطام سفر کرد و یک بار هم به مکه رفت، ولی جز در همین یک سفر دیگر از حدود خراسان بیرون نرفت و سراسر عمر طولانی خود را در همان محیط خویش گذرانید.

ظاهرا احمد جامی، زاهدی گوشه‌نشین و تارک لذات دنیوی و گرفتار‌ اندوه و رنج و به اصطلاح دچار «قبض» نبود بلکه از همه خوشی‌های زندگی ظاهری بهره می‌گرفت و دیگران را نیز در حدود شریعت‌ در تمتع از نعمت‌های این جهان آزاد می‌گذاشت. وی هشت زن داشت که یکی از آنها را در هشتاد سالگی گرفت‌.

شیخ احمد ظاهرا در آغاز کار مرید شیخ ابوطاهر کرد، که خود عارفی گمنام است، بوده، ولی بجز او استاد و مکتب دیگری ندیده، زیرا گرد جهان بر نیامده و در بلاد اسلامی به دیدار بزرگان تصوف و استفاده از مدارس علمیه نائل نگشته است.

بنا بر نوشته های غزنوی، شیخ احمد با پیروان ادیان دیگر تند و نامهربان بود و همه آنها را، و لو آنکه از اولیای دین خویش و صاحب کرامات باشند و زندگانی را در کمال خداپرستی و نوع‌دوستی سپری نموده باشند، محکوم به آتش دوزخ می‌دانست و در رفتار خویش با آنها بجای محبت و احترام زور و تعصب بکار می‌برد و می‌کوشید که آنان را به دین اسلام درآورد.

بنا بر روایت مقامات، شیخ احمد در مسافرت هرات مورد ستایش و تکریم بی‌اندازه مردم شهر و اعقاب خواجه عبدالله انصاری واقع گردید. خواجه مودود چشتی که در آن هنگام بسیار جوان بود نخست با احمد سر ستیز و دشمنی داشت و کوشید تا او را از هرات براند، ولی سرانجام به بزرگی و برتری او پی برد و دست از کینه‌جویی برداشت‌.

دیگر از مردانی که به شهادت کتاب مقامات با احمد جام برخورد یافته‌اند مفتی شرق امام محمدمنصور سرخسی عالم مشهور است که سنائی بارها او را در آثار خویش ستوده و بالاخص قسمتی‌ بزرگ از مثنوی سیر‌العباد‌ الی‌المعاد را در ذکر او پرداخته است‌. شیخ احمد با این دانشمند در سرخس روبرو شد و میان آنها مخالفت و منازعت شدید در گرفت و سرانجام احمد که قادر به‌اظهار کرامات بود امام و دسته پیروانش را مغلوب ساخت.

سنجر و کارد زیر بالش او حکایت دیگر داستان تهدید اسماعیلیان است که کاردی در زیر بالش سنجر نهادند و او را ترسانیدند. سنجر به شدت خائف شد و اسماعیلیان را در خراسان آزاد گذاشت که بی‌هیچ مانعی به تبلیغات خویش بپردازند. شرح این واقعه تا این حد در تواریخ مهم؛ جهانگشای جوینی‌ و حبیب‌السیر نیز مندرج است.

نقل است: مردی بود به نام طغرل تکین که می‌خواست در قصبه صاغو نزدیک جام برای خود بارگاهی بسازد و چون چوب مناسب نیافت چند کس را فرستاد تا بزور چند تیر چوب را، که شیخ احمد برای ساختن خانقاه فراهم کرده بود، بردند. شیخ برآشفت و او را به کیفر مرگ تهدید کرد. هنوز بنای بارگاه پایان نیافته بود که چند سوار از بیابان درآمدند و طغرل را کمند بر گردن افکنده از خیمه بیرون کشیدند و اسب بتاخته دور شدند. سواران طغرل به جستجوی وی به دنبال آنان شتافتند و تن بی‌سرش را در بیابان یافتند.

چون خبر این واقعه به سلطان سنجر رسید خشمگین شد و مردم جام را تهدید به کشتن کرد. اهالی جام پناه به شیخ احمد بردند و چاره از او جستند. احمد نامه‌ای در اثبات بی‌گناهی مردم جام و توضیح جرم و جسارت طغرل تکین به سلطان نوشت و شرح داد که طغرل را خداوند به سزای بی‌ادبی خویش رسانیده است. سنجر چون از حقیقت واقعه آگاه شد از رای سابق برگشت و اهالی جام را بنواخت. عین نامه شیخ احمد به سنجر که لحنی تند و عاری از تملق دارد و مؤاخذه‌آمیز است در کتاب مقامات نقل شده است‌.

یکی از خصائص شیخ احمد دشمنی سخت او با می‌ و می‌خواری است و در تمام عمر کوشیده است که می‌گساران را توبه دهد و خم‌های شراب را بشکند. مقامات پر از حکایاتی است که این صفت او را می‌ رساند و نظر به همین صفت شیخ است که حافظ می‌ گوید:

حافظ غلام جام می‌ است‌ ای صبا برو   وز بنده بندگی برسان شیخ جام را

 

نقل است: روزی خواجه مودود چشتی و یارانش خدمت شیخ الاسلام آمدند و <span;>سلام گفتند و جواب شنیدند و طعام خوردند و سفره برداشتند. شیخ الاسلام گفت که شما می گوئید یا ما بگوئیم که شما به چه کار آمده اید؟! ایشان گفتند که حضرت شیخ بفرمایند. وی فرمود: خواجه زاهد مودود شمارا فرستاده است که احمد را بگوئید که تو به ولایت ما بچه کار آمده ای؟ به سلامت باز کرد وگرنه چنان که باز باید گردانید تو را بازگردانیم. رسولان تصدیق کردند. پس فرمود که اگر مراد از ولایت این دیه ها است این ملک مردمان است، نه از آن اوست و نه از آن من و اگر مراد از ولایت این مردمانند، اینان خود رعایای سنجرند، پس شیخ الشیوخ سنجر باشد و اگر مراد از ولایت آنست که من میدانم و اولیای خدای عزّوجل می‌دانند، فردا با ایشان نمائیم که کار ولایت چیست و چونست؛ چون این سخن بگفت ابر عظیم برآمد و شبانه روزی بیارید و هیچ منقطع نشد.

بامداد روز دیگر شیخ الاسلام فرمود که ستوران ساخته کنید تا برویم! اصحاب گفتند: امکان ندارد که در این دو سه روز بعد از آنکه دگر ببارد هیچ ملاحی از آب تواند گذشت. شیخ فرمود که سهل باشد که امروز ماملاحی کنیم، پس روان شدند چون به صحرا بیرون آمدند، شیخ الاسلام نگاه کرد و دید که جمعی انبوه، سلاح‌بسته همراه ایشانند. پرسید که اینان کیانند، گفتند: مریدان و محبان شما اند و شنیده اند که جماعتی به عداوت شما می آیند. فرمود: آنان را بازگردانید که تیغ و تیر کار سنجر است و سلاح این گروه سلاح دیگر است‌ شیخ الاسلام با تنی چندروی به راه نهادند و چون به کنار آب رسیدند، آب بسیار بود.

شیخ الاسلام فرمود: امروز قرار آن است که ما ملاحی کنیم‌ سخنی از معارف آغاز کردند چندان ذوق دلها رسید که همه واله و حیران شدند پس فرمود که همه چشم‌ها بر هم نهید و بگوئید بسم الله الرحمن الرحيم، تا سه بار تکرار کرد. هرکس که چشم زود باز کرد پای افزار تر کرد و هر کسی که دیر بگشاد خود را به آن طرف آب یافت و پای افزار ایشان خشک شد. چون رسولان آن مشاهده کردند به تعجیل پیش خواجه مودود رفتند و این حال باز گفتند‌. خواجه مودود با دو هزار مرید سلاح بسته متوجه شدند و در راه به شیخ رسیدند. چون نظر شیخ بر وی افتاد، خواجه ودود از اسب پیاده شد و بوسه بر پای شیخ داد. شیخ دست بر پشت وی میزد و می‌گفت کار ولایت چون می بینی؟! ندانسته‌ای که ولایت مردان حشم و سلاح نباشد؟ برو و سوار شو که کودکی و نمیدانی چه میکنی!

نقل است که از حضرت شیخ الاسلام احمد پرسیدند:  ما مقامات مشایخ شنیده ایم و كتب ایشان دیده‌ایم. از هیچکس مثل این حالات که از شما ظاهر میشود ظاهر نشده است. فرمود که ما در وقت ریاضت، هر ریاضت که دانستیم که اولیای خدای تعالی کرده بودند به جای آوردیم و بر آن مزیدی نیز کردیم. حق سبحانه و تعالى به فضل و کرم خود هرچه پراکنده به ایشان داده بود، به یکبار به احمد داد. در هر چهارصد سال، چون احمد شخصی پدید آید که آثار عنایت ایزد تعالی در باب او این باشد که همه خلق بینند؛ هذا من فضل ربی.

نقل است: کودکی زیبا و نابینا را نزد احمد جامی آوردند تا او را بینا گرداند. احمد جامی دو انگشت را بر دو چشم کودک نهاد و گفت: اُنظُر بِاذن الله عزّوجل. درحال هر دو چشم کودک بینا شد.

نقل است: روزی اکابر هرات بر حضرت شیخ درآمدند و میان ایشان در توحید و معرفت سخنی می رفت. شیخ الاسلام گفت: شما به تقلید این سخن می گوئید. ایشان گفتند: ما را بر این سخن برهانی باید. شیخ، خادم را گفت سه دانه مروارید و طشتی حاضر کن. حاضر کردند، شیخ با ایشان گفت: اصل این مروارید چه بوده است؟ گفتند قطرات باران نیسانی که صدف گرفته است و به قدرت کامله حق، مروارید شده. شیخ الاسلام آن مرواریدها را در طشت افکند و فرمود: هرکه از سر تحقیق روی فرا این طشت کند و بگوید بسم الله الرحمن الرحیم این هر سه مروارید آب گردد.

ائمه گفتند: این عجب باشد، شما بگوئید. شیخ فرمود: نخست شما بگوئید چون نوبت به من رسد من نیز بگویم‌. ایشان به نوبت گفتند‌ اما مرواریدها همچنان برقرار بود. چون نوبت به شیخ رسید، حالتی بر وی ظاهر شد و گفت: بسم الله الرحمن الرحیم. هر سه مروارید، آب گشت و در یکدیگر دوید و در طشت گشت. حضرت شیخ گفت: اسکن باذن الله تعالى. فی الحال يک دانه مروارید ناسفته منعقد شد. همه متحیر شدند و به آنچه حضرت شیخ فرموده بود اعتراف نمودند.

کرامات زیادی را به احمد جامی نسبت می دهند، از جمله:

۱. پیشگویی و پیش بینی ۲. شفا بخشیدن افراد مفلوج ۳. شفا بخشیدن افراد نابینا ۴. شفا بخشیدن دیوانگان ۵. شفا بخشیدن محتضران یا حتی به تاخیر انداختن مرگ آنان ۶. اشراف بر ضمایر و خواندن ذهن افراد ۷. تصرف در عالم ماده و قوانین طبیعت

 

آثار

  • انیس‌ التائبین
  • سراج‌ السائرین
  • مفتاح‌ النجاه
  • روضة‌ المذنبین
  • بحار الحقیقه

 

عروج ملکوتی

احمد جامی به اتفاق همه روایات نود و شش سال بزیست و در ۵۳۶ هجری درگذشت و در موضعی بیرون دروازه معدآباد (واقع در تربت جام) که خود معین کرده بود به خاک سپرده شد.

زندگینامه سید قریش قزوینی

به نام آفریننده عشق

 

سید قریش حسینی قزوینی از عرفای بزرگ و مجهول القدر قرن سیزدهم و از اقطاب سلسلۀ کبرویۀ ذهبیه است.

 

ویژگی ها 

سید قریش قزوینی از معروفین زمان فتحعلی شاه در قزوین و از عرفای بزرگواری هستند که شأنشان مجهول بوده و کمتر درباره ایشان در منابع سخن گفته شده است. تاریخ ولادت ایشان مشخص نیست.

آقا بزرگ تهرانی درباره ایشان می گوید: سید قریش بن محمد حسینی قزوینی در کربلا و در زمان سلطان محمد شاه قاجار وفات نموده است. معاصر حاج ملا محمدتقی برغانی (معروف به شهید ثالث) و برادرش ملا محمد صالح بَرَغانی بوده است. فتحعلی شاه قاجار، این سه تن را به قصد شکستن حرمتشان به تهران فراخواند، اما سید قریش با نفس شریفش در قلب سلطان تصرف کرد، به‌ گونه‌ای که آن مجلس که برای اهانت به آن بزرگواران برپا شده بود تبدیل به مجلس اکرام و احترام ایشان گشت. سید قریش دارای کرامات و مقاماتی است بیش از عالم مشهور آن دوران، حاج سید تقی قزوینی. ایشان کتاب هایی هم دارد از جمله مقتل ارزشمندی به نام مجمع المصائب.

منابعی که از جهات عرفانی آقا سید قریش قزوینی سخن گفته‌اند، متفقند که این عالم عارف بزرگوار از شاگردان مرحوم ملا محراب گیلانی و به نقلی از جانشینان ایشان در مسائل عرفانی بوده است و مرحوم ملا محراب شاگرد آقا محمد بیدآبادی و ایشان شاگرد مرحوم سید قطب الدین محمد نیریزی، عارف بزرگ ذهبی می‌باشد. لذا باید ایشان را از طریقت عرفانی مرحوم نیریزی به حساب آورد. البته با توجه به اینکه مرحوم بیدآبادی و بالتبع شاگردان ایشان، مذاقی خاص و مکتبی ممتاز در تربیت نسبت به برخی دیگر از شاگردان مرحوم نیریزی داشته‌اند، تفاوت هایی در مسلک تربیتی ایشان با برخی دیگر از ذهبیه وجود داشته است.

سید محمدعلی گلریز می گوید: «سید جلیل، جمال السالکین، حاج سید قریش بن سید محمد حسینی قزوینی، از عرفای عالی مقدار و پارسایان پرهیزگار، به تقوا، کرامات و وارستگی متصف و به تاثیر نفس مشهور بود. جنابش از اقطاب سلسله جلیله ذهبیه به شمار آمده و پس از مولی محراب گیلانی راهنمایی سلسله کبرویۀ ذهبیه را بر عهده داشت.»

جناب صدوقی سها می گوید: «جناب سید محمد قریش قزوینی، تربیت از جناب آخوند ملا محراب گیلانی اصفهانی یافته است و از اصحاب به نام آقا محمد بید آبادی گیلانی اصفهانی و آن بزرگ (جناب آقا محمد) نیز از اصحاب سید قطب الدین محمد نیریزی بوده است.»

برای سید قریش قزوینی، مکاشفه‌ای نقل شده است که در ماه رمضان در حالت خلسه رخ داده است، در حالی که چهل روز را به ریاضت و عبادت سپری کرده بود.

بین ﻣﺮﻳﺪﻫﺎ ﻣﺸﻬﻮر ﺑﻮده اﺳﺖ که سید قریش در شب های ﺟﻤﻌﻪ، ﻧﻤـﺎز ﻣﻐـﺮب را در ﻗـﺰوﻳﻦ و ﻧﻤـﺎز ﻋﺸﺎ را در ﺗﺒﺮﻳﺰ ﺑﻪ ﺟﺎ می آورده و نماز ﺻﺒﺢ ﺟﻤﻌﻪ را در ﻗﺰوﻳﻦ ادا می‌نموده، به وسیله طی اﻻرض.

 

آثار

  • مجمع المصائب في نوائب الاطائب
  • تتمة مجمع المصائب في نوائب الاطائب
  • حياة الأبرار في معجزات الكرار

 

شاگردان

  • امام‌قلی نخجوانی
  • سید حسین قزوینی
  • سید جلال الدین ابوالفضل عنقا
  • باقر برغانی

 

عروج ملکوتی 

آقا بزرگ تهرانی، وفات ایشان را در سال ۱۲۷۹ و در شهر کربلا دانسته‌اند. اما ظاهرا ایشان در قزوین وفات نموده‌اند و بعد پیکر مطهرشان توسط حاکم قزوین با احترام تمام به کربلا منتقل و در مقبرۀ‌ رکن الدوله پسر فتحعلی شاه به خاک سپرده شد.

زندگینامه محمدرضا قمشه‌ای

به نام آفریننده عشق

 

میرزا محمدرضا صَهبای قمشه‌ای (۱۲۴۱ – ۱۳۰۶ قمری)، از حکما و عرفای بزرگ شیعه در قرن سیزده هجری قمری بود.

 

ویژگی ها 

آقا میرزا محمدرضا صهبای قمشه‌ای، فرزند شیخ ابوالقاسم قمشه‌ای می‌باشد. وی در سال ۱۲۴۱ قمری در شهر قمشه (شهرضا) چشم به جهان گشود. مقدمات را در این شهر، نزد اساتیدی چون والدش و دیگر فضلای این شهر به پایان رساند و سپس عازم اصفهان شد و در نزد بزرگان و اساتید حکمت و عرفان، بهره‌ها جست.

آشتیانی می‌گوید: پدر آقا محمدرضا، شیخ ابوالقاسم، از نزدیکان و مقربان سیدالفقها و المجتهدین، آقا میرزا حسن مدرس اصفهانی، استاد میرزای شیرازی بود. این سید حسن در حکمت متعالیه، از تلامیذ و شاگردان آخوند ملا علی نوری بود. میر سید حسن مدرس به پدر آقا محمدرضا فرمود: قدر این پسر را بشناس و بر او لازم است که جز تحصیل علم به امر دیگری نپردازد. آقا محمدرضا نیز در حد لزوم به تحصیل فقه و اصول پرداخت. جاذبه میرزا سید رضی استاد بزرگوار عرفان و حکمت، میرزا محمدرضا را به خود جلب کرد و میرزا محمدرضا بعد از مدتی، جای خالی استاد را پر نمود و به مقامی رسید که دست احدی به آن نرسید.

هرکه از این حکیم متاله سخن به میان آورده است، وی را به خصائص نیکوی باطنی و مقامات عالیه ستوده است، از جمله اینکه: «وی فردی درویش نهاد و بلا ادعا و بلا تعین بوده که عمر شریف خویش را در کمال بی‌اعتنایی به ظواهر و در نهایت انزوا به سر برده و بنا به گفته میرزا جهانگیرخان، یکی از شاگردان آن بزرگوار، «هیچ جنبه علمایی نداشت.» جهانگیرخان در جای دیگری می گوید: «به‌شوق استفاده از محضر حکیم قمشه‌ای به تهران رفتم. همان شب اول‌ خود را به محضر او رساندم. وضع لباس‌های او علمایی نبود. حاجت خود را به او گفتم؛ گفت میعاد ما فردا. فردا او را در خلوتگاهی دیدم که بر حصیری نشسته بود. اسفار را گشودم، او آن را از بر می‌خواند. سپس به تحقیق مطلب پرداخت. مرا آن‌چنان به وجد آورد که از خود بی‌خود شدم و می‌خواستم دیوانه شوم. حکیم‌ حالت مرا دریافت و گفت: آری، قوت مِی بشکند اِبریق را.»

آقای جمالی در تاریخ شهرضا می‌نویسد: به نقل از آقا میرزا محمدطاهر تنکابنی که از شاگردان ممتاز آقا محمدرضا قمشه‌ای است، آمده است که استاد آقا محمدرضا قمشه‌ای قوه طی الارض داشته است. نقل است:  «استاد قمشه‌ای و آقا میرزا طاهر در تهران در سه راه امین، حضور به هم می‌رسانند. آقا محمدرضا به میرزا طاهر می‌فرماید آیا مایل هستید که امشب با هم به زیارت حضرت معصومه (س) در قم برویم؟ آقا میرزا طاهر می‌گوید، من امشب که شب جمعه است چند نفر مهمان در منزل دارم و نمی‌توانم به قم بیایم. آقا محمدرضا می‌گوید: من شما را به زیارت می‌برم و طوری بر می‌گردیم که شما به موقع به مهمانان خود برسید. در این موقع، دست او را می‌گیرد و می‌گوید، چشمانتان را به هم بگذارید. میرزا طاهر نقل می‌کند: من چشمان خود را بستم. سپس آقا محمدرضا فرمود: صلوات بفرستید و میرزا مشغول فرستادن صلوات می‌گردد که میرزا طاهر می‌گوید ناگهان خود را در قم و در ضریح حضرت معصومه (س) یافتم. بعد از اتمام زیارت مجددا آقا محمدرضا می‌گوید: دست خود را به من بدهید و چشمان خود را به هم بگذارید و صلوات بفرستید. ناگهان خود را در تهران و در سه راه امین، حاضر یافتم و این از شگفتی‌های عالم انسانی است.»

محمدرضا قمشه‌ای تمام اموالی که استاد در خشکسالی و قحطی داشته و تمام مایملک خود را که شامل تملکات کشاورزی، در قسمت فضل‌آباد شهرضا (قمشه) بوده، به درماندگان بخشیده بود. پس از مهاجرت به تهران، آقا محمدرضا قمشه‌ای در مدرسه میرزا شفیع صدراعظم (مدرسه صدر) سکونت کرد و به تدریس پرداخت. در تهران تا پایان عمر به‌ تدریس‌ حکمت متعالیه، حکمت اشراق و عرفان‌ نظری مشغول بود. محمدرضا قمشه‌ای به‌ تدریس‌ عرفان‌ مشهور بود. او را بهترین مدرس فُصوص الحکم، اسفار و شرح اشارات خواجه طوسی دانسته‌اند. حسن حسن‌زاده آملی تعداد شاگردان درس او در تهران را تا هزار نفر برشمرده‌ است. شاگردان محمدرضا قمشه‌ای را موجب انتشار حکمت و عرفان در ایران قلمداد کرده‌اند.

نقل است: مرحوم آقا محمدرضا، خود شخصی اهل ذوق بود و هنگام تدریس عرفان حال خاصی پیدا می‌کرد و گفته‌اند در این موقع، زیبایی و گیرایی بیان او به حدی می‌رسید که مستمعان مستعد را از از خود بی‌خود می‌کرد. آقا بزرگ تهرانی می‌نگارد: شگفتی ندارد كه افرادی همچون مرحوم محمدرضا قمشه‌ای به اين پايه از سعادت نايل شوند؛ زيرا خداوند اعمال آنان را خالص نمود و جان‌هايشان را از پليدی‌ها مبرا ساخته است. اينان عنايتی به دنيای فانی نداشته و سعی خود را متوجه اموری نموده‌اند كه خداوند برای اوليايش مهيا نموده است.

نقل است که مرحوم قمشه‌ای نزدیک جان دادن با خواص خود گفته بود: آیا اسب سفیدی را كه حضرت صاحب (عج) برای سواری من فرستاده‌اند، دیده‌اید؟

نمونه‌ای از اشعار قمشه‌ای:

کاخ زرین به شهان خوش که من دیوانه   گوشه‌ای خواهم و ویرانه به عالم کم نیست

    ***

در عالم عشق کو جهان دگر است   ارض دگر است و آسمان دگر است

هر قافله را راه بدین بادیه نیست   این بادیه را راهروان دگر است

 

از منظر فرهیختگان

امام ‌خمینی از قمشه‌ای به «عارف کامل» و «شیخ مشایخنا» تعبیر کرده‌ است.

كنت گوبينو، سياستمدار و نويسنده فرانسوی، در فصل چهارم كتاب تصوف و فلسفه خود می‌نويسد: آقا محمدرضا قمشه‌ای را به حد اعلای هوش و ذكاوت و درجه عالی دانش می‌شناسيم.

مؤلف طرائق الحقايق می‌گوید: گمان نمی‌رود فصوص الحكم را بعد از صدر قونوی، كسی بهتر از وی مباحثه نموده باشد و در آداب و نواميس چنان محكم بود كه گويی ابوذر وقت و سلمان عهد است.

علامه حسن‌زاده می‌گويد: غبطه می‌خورم كه در ايام جوانی، فرموده‌های استاد خود را درباره آقا محمدرضا قمشه‌ای يادداشت نكردم. در مسجد امام منبر می‌رفته و تدريس می‌كرد و جمعيت در حدود پانصد، هشتصد يا هزار نفر از علما، پای درس عرفان او جمع می‌شدند. فاضل تونی می‌گفت: او بزرگ‌مردی بود.

محمدرضا اشکوری می‌گوید: استادم آقا محمدرضا، شعله تابناک و مشعل‌دار عرفان در عصر قاجاریه است که در ذوقیات از بزرگان اهل تاویل و در دین اهل فضل از عرفای شاگردان و شارحان اندیشه‌های ابن عربی، هم‌پایه بزرگ‌ترین اساتید است و در مقام تدریس فصوص‌الحکم از قونوی، چیزی کم نمی‌آورد و افتخار می‌کنیم در محضرش زانو بر خاک سائیده‌ایم و امیدوار هستیم مشی و روش او را در حد توان دنبال کنیم.

آشتیانی می‌گوید: به عقیده حقیر، آقا محمدرضا در عرفانیات، بعد از اتباع محیی الدین مانند قونوی و قیصری، کاشانی و اتراب آن‌ها، مهم‌تر از دیگران و بر جامی و امثال او ترجیح دارد و نمونه‌ای از قدما و محققان در عرفان و از حیث جامعیت در مراتب علوم الهیه از حکمت مشاء و اشراق و فن تصوف بر اتباع بزرگ محیی‌الدین ترجیح دارد و از بزرگان اهل کشف و شهود به شمار می‌رود. در سلوک و مقامات شهود و مراتب کشف سرگذشتی حیرت‌انگیز داشته و در عرفانیات اهل نظر و تحقیق است و صرفا مقرر کلمات عرفا نبوده‌ است.

 

اساتید

  • محمدجعفر لاهیجی
  • میرزا حسن نوری
  • سید مصلح‌الدین مهدوی
  • ملا هادی سبزواری
  • سید رضی لاریجانی

 

آثار

  • رساله ولايت
  • رساله الخلافة الكبری
  • رساله في وحدة الوجود بل الموجود
  • شرح حديث زنديق
  • رساله فی الفرق بين اسماء الذات و الصفات
  • رساله فی تحقيق الاسفار الاربعة
  • رساله فی موضوع العلم
  • حواشی مفصل اسفار
  • تعليقات شواهد
  • رساله در تحقيق معنای جوهر و عرض در لسان اهل الله
  • تعليقات فصوص الحكم
  • تعليقات مفتاح قونوی

 

عروج ملکوتی 

وفات حاج ملاعلی مجتهد معروف به کنی و آقا محمدرضا در یک شب بود. صاحب الطرائق مدفن او را در ابن بابویه نزدیک حاج آخوند محلاتی ذکر می‌کند. البته برخی مدفن اصلی‌اش را سر قبر آقا (امام جمعه تهران) به ایوان سنگی کوچکی دانند که به علت خیابان کشی در آن محل، استخوان‌های آقا محمدرضا را از آنجا به ابن بابویه برده و دفن کرده‌اند.