نوشته‌ها

زندگینامه حبیب بن مظاهر

 

به نام آفریننده عشق

 

حبیب‌ بن مُظاهر، از یاران امام علی و امام حسین (علیهما السلام) و از شهدای کربلا، ملقب به اسدی و منسوب به قبیله بنی‌اسد می‌باشد.

 

ویژگی ها

در منابع متقدم نام پدر او گاه به صورت مُظاهر و گاه به صورت مُظَهَّر و در برخی مُطَهَّر ذکر شده است. سمعانی نیز وصف او را ذیل مُظَهَّری آورده، اما مامقانی، با استناد به آنچه در زبان‌ها و زیارات مشهور است، مُظاهر را صحیح شمرده و گفته است «مظهر» همان مُظاهر بوده که، بنابر رسم‌الخط متداول آن زمان، بدون الف نوشته شده است. ابن‌کلبی نسب کامل او را آورده است.

به گفته ابن‌حجر عسقلانی، حبیب، پیامبر را درک نموده، اما شیخ‌ طوسی او را تابعی و از اصحاب امام علی، امام حسن و امام حسین (علیهم‌ السلام) ذکر کرده است. علامه حلی او را با وصف مشکور مدح کرده است که دلالت بر وثاقت وی دارد. حبیب با حضرت علی (علیه‌ السلام) به کوفه رفت و از یاران خاص آن حضرت به‌ شمار می‌آمد و در تمام جنگ‌ها همراه وی بود. حبیب از پارسایان شب و شیران روز بود که همه شب قرآن را ختم می‌کرد. او در تمام جنگ‌های امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) شرکت جست و در ردیف شرطة الخمیس آن بزرگوار قرار داشت.

در کتاب الاختصاص، حبیب‌ بن مظاهر و میثم تمار و رُشَید هَجَری از یاران برگزیده امام علی شمرده شده‌اند. وی نزد امام علی (علیه‌ السلام) از موقعیت ویژه‌ای برخوردار بود و از یاران خاص و حواریون و شاگردان خاص و حاملان علوم آن حضرت به شمار می‌آمد.

کشی در روایتی که محمد بن عبدالله‌ بن مهران کرخی در سلسله سند آن آمده، خبری آورده دالّ بر این‌که حبیب از اخبار غیبی و سرانجام خویش آگاه بوده است. (خوئی سند روایت را ضعیف دانسته است.) حبیب به میثم می‌گوید: گویا مردی را می‌بینم که در الزرق خربزه می‌فروشد و در راه محبت اهل‌بیت (علیهم‌ السلام) به دار آویخته می‌گردد؛ و بالای دار شکم او را پاره می‌کنند.

میثم تمار نیز حبیب را از کیفیت شهادت وی در آینده آگاه ساخت و گفت: گویا مرد سرخ‌ رویی را می‌بینم که گیسوانی دارد و در راه فرزند پیامبر (صلی‌ الله علیه‌ و‌ آله‌ و‌ سلم) به شهادت می‌رسد. سر او را از تن جدا ساخته در کوفه می‌گردانند آن‌گاه از هم جدا شدند. در این هنگام رشید هجری از راه رسید و وقتی که از گفت‌و‌گوی آنان آگاه گشت، گفت: خدا رحمت کند میثم را، فراموش کرد بگوید که برای آورنده سر حبیب صد درهم بیشتر جایزه تعیین می‌کنند. فضیل‌ بن زبیر و دیگران که این گفت‌و‌گو را شنیده بودند، گویند: دیری نپایید که تمام آن‌چه این سه بزرگوار پیش‌ بینی کردند به وقوع پیوست: میثم تمار بر در خانه عمرو‌ بن حریث به دار آویخته شد، حبیب شهید گردید؛ و سر او را از تن جدا کردند و به کوفه آوردند.

حبیب از راویان و ناقلان حدیث است. وی از حضرت امام حسین (علیه‌ السلام) پرسید که شما پیش از آفرینش آدم چه بودید؟ فرمود: ما اشباحی از نور بودیم که دور عرش می‌چرخیدیم و فرشتگان را تسبیح و تحمید و تهلیل می‌آموختیم. در کتاب‌های فقهی شیعه، روایتی از حماد بن عثمان از حبیب‌ بن مظاهر از ابوعبدالله (علیه‌ السلام) درباره طواف حج آمده که به احتمال بسیار، وی غیر از حبیب‌ بن مظاهر اسدی است، اما حرّ عاملی مراد از ابوعبدالله را امام حسین (علیه‌ السلام) و حبیب‌ بن مظاهر را صحابی مقتول او در کربلا دانسته است.

پس از مرگ معاویه (سال ۶۰)، حبیب و جمعی از بزرگان شیعیان کوفه، همچون سلیمان‌بن صُرَد، مسیب‌ بن نَجَبَه و رفاعة بن شداد بَجَلی، از بیعت با یزید خودداری کردند و برای امام حسین نامه نوشتند و آن حضرت را برای قیام بر ضد امویان به کوفه دعوت کردند. پس از رسیدن نامه‌های کوفیان به امام (علیه‌ السلام) وی پسرعمو و نایب خاص خود مسلم‌ بن عقیل را به کوفه فرستاد. پس از ورود مسلم به کوفه شیعیان بر آن حضرت گرد آمدند.

نخستین کسی که اظهار وفاداری نمود عابس‌ بن ابی‌ شبیب شاکری بود، و پس از او حبیب برخاست و ضمن تأیید کلام عابس چنین گفت: «رحمت خدا بر تو باد. آنچه در دل داشتی با کوتاه‌ترین سخن بیان کردی». سپس افزود: به خدای یکتا سوگند من هم بر همین رأی و عقیده‌ام که او بیان کرد. حبیب و مسلم‌ بن عوسجه از کسانی بودند که برای آن حضرت بیعت می‌گرفتند و عاشقانه و با تمام وجود از آن بزرگوار پشتیبانی می‌کردند. به‌ نوشته سماوی، حبیب‌ بن مظاهر و مسلم‌ بن عوسَجه در کوفه برای امام بیعت می‌گرفتند تا اینکه عبیدالله‌ بن زیاد به‌ آنجا رفت و مردم کوفه از یاری مسلم دست کشیدند و از گرد او پراکندند. خاندان حبیب و مسلم‌ بن عوسجه نیز آن دو را پنهان کردند تا اینکه مخفیانه از شهر گریختند و در کربلا به امام حسین پیوستند.

پس از شهادت مسلم بن عقیل (علیه‌ السلام) و بی‌وفایی مردم کوفه قبیله حبیب و مسلم آن دو را پنهان کردند. بنا به نقلی هنگامی که خبر شهادت مسلم‌ بن عقیل (علیه‌ السلام) به امام (علیه‌ السلام) رسید، آن حضرت در حالی‌که عازم کوفه بود نامه‌ای را برای حبیب نوشت و او را به یاری خود فراخواند. ولی این موضوع در منابع معتبر نیامده است.

حبیب پس از آن ‌که از ورود امام به کربلا آگاه گشت، شبان‌گاه به طور پنهانی همراه مسلم‌ بن عوسجه رهسپار کربلا گردید. روزها را مخفی می‌شدند و شب‌ها راه می‌پیمودند. سرانجام در کربلا به محضر امام حسین (علیه‌ السلام) رسیدند. حبیب و دیگر یاران امام حسین (علیه‌ السلام) از پذیرفتن امان‌ نامه دشمن خودداری کردند و استدلالشان این بود که اگر حسین کشته شود، ما عذری نزد رسول خدا نخواهیم داشت.

پس از آن‌ که لشکر عمر بن سعد رو به فزونی نهاد، حبیب با کسب اجازه از امام (علیه‌ السلام) میان قبیله بنی ‌اسد شتافت و ضمن سخنرانی مفصلی از آنان درخواست یاری نمود. وی سخنان خود را چنین آغاز کرد «من برای شما بهترین ارمغان را آورده‌ام و درخواست می‌کنم که به یاری فرزند پیامبر (صلی‌ الله‌ علیه‌ و‌ آله‌ و‌ سلم) بشتابید.

چه آن ‌که وی با گروهی از دلیرمردان با ایمان که هر کدامشان برابر هزار نفرند و از فرمان او سرپیچی نمی‌کنند و با تمام هستی از آن بزرگوار دفاع می‌نمایند تا مبادا کوچک‌ترین آسیبی از دشمنان به وی برسد هم‌اکنون در محاصره عمرسعد با بیست و دو هزار تن قرار گرفته است. شما از خویشان و نزدیکان من هستید به پند من توجه کنید تا به شرافت دنیا و آخرت نایل آیید. سوگند به خدا هر کس از شما در راه فرزند پیامبر (صلی‌ الله‌ علیه‌ و‌ آله‌ و‌ سلم)، آگاهانه شهید شود در اعلی‌ علیین همدم پیامبر خواهد بود.

نخستین کسی که به حبیب پاسخ مثبت داد و اظهار وفاداری کرد عبدالله‌ بن بشر بود. وی و شماری دیگر گرد حبیب جمع شدند تا به لشکر امام بپیوندند ولی ازرق‌ بن حرب صیداوی با چهار هزار نفر به آنها حمله‌ور شد و آنان را پراکنده ساخت حبیب به نزد امام (علیه‌ السلام) بازگشت و واقعه را خبر داد.

عصر تاسوعا آن‌گاه که امام حسین (علیه‌ السلام) از دشمن مهلت گرفت که تا فردا صبر کنند، حبیب در مقام موعظه و پند به آنان چنین گفت: به خدا بد قومی هستند آنان که فردای قیامت در حالی در پیش‌گاه خداوند حاضر شوند که فرزند پیغمبر او را با کسان و خاندان وی و بندگان سحرخیز و ذکرگوی این شهر را کشته باشند. حبیب به ذکر اوصاف امام و یارانش پرداخت و ایشان را از جنگ برحذر داشت، ولی عزره بن قیس سخنان او را حمل بر خودستایی کرد.

شب عاشورا حبیب با یزید بن حُصَین مزاح می‌کرد. یزید گفت: حالا چه وقت شوخی و خنده است؟ پاسخ داد که چه وقتی بهتر از اکنون سزاوار خنده و مزاح است. به خدا سوگند دیری نخواهد پایید که نیروهای دشمن با شمشیر به ما حمله خواهند کرد و ما در بهشت حورالعین را در آغوش خواهیم گرفت.

بنا به نقلی، شب عاشورا وقتی حبیب از هلال‌ بن نافع شنید که حضرت زینب (علیها‌ السلام) از این ‌که مبادا فردا یاران وفادار نمانند و امام (علیه‌ السلام) را تنها بگذارند نگران است، اصحاب را جمع کرد همگی نزد خیمه حضرت زینب (علیها‌ السلام) گرد آمدند و از صمیم دل اظهار وفاداری و اخلاص نمودند تا مگر نگرانی را از دل آن بانوی بزرگوار برطرف سازند. صبح روز عاشورا آن‌گاه که امام حسین (علیه‌ السلام) لشکر خود را آراست، جناح راست را به زهیر و جناح چپ را به حبیب و قلب را به برادرش حضرت ابوالفضل سپرد.

یسار، غلام زیاد‌ بن ابیه، و سالم، غلام عبیدالله‌ بن زیاد، هر دو به میدان آمدند و هماورد طلبیدند. حبیب و بریر از جای برخاستند که به جنگ آن دو بروند، ولی امام (علیه‌ السلام) اجازه نداد. آنگاه عبیدالله‌ بن عمیر کلبی به سوی آنان شتافت پس از معرفی خود آنان حبیب و زهیر و بریر را به جنگ فراخواندند ولی عبیدالله پس از جنگی نمایان هر دو را به قتل رساند.

روز عاشورا هنگامی که امام حسین (علیه‌ السلام) آغاز به خواندن خطبه نمود، شمر فریاد زد: خدا را بر یک حرف پرستش می‌کنم (یعنی با شک و تردید خدا را می‌پرستم) اگر بدانم چه می‌گویی؟! حبیب پاسخ داد: سوگند به خدا می‌بینم که تو خدا را بر هفتاد حرف می‌پرستی و من هم شهادت می‌دهم که در این گفتارت که سخن او را نمی‌فهمی صادق هستی، چون نمی‌دانی وی چه می‌گوید، چه آن ‌که خداوند بر قلب تو مهر زده است.

در واپسین لحظه‌های عمر مسلم‌ بن عوسجه امام حسین (علیه‌ السلام) همراه حبیب بر بالین وی آمد حبیب گفت: بر من ناگوار است که می‌بینم از پای درآمده‌ای مژده باد تو را بهشت. مسلم با صدایی ضعیف گفت: خداوند تو را به خیر بشارت دهد. حبیب گفت: اگر نمی‌دانستم که تا ساعتی دیگر نزد تو می‌آیم دوست داشتم کارهای خویش را به من وصیت کنی تا حق دینی و خویشاوندی خود را ادا کرده باشم. مسلم، با اشاره به امام گفت: خدایت رحمت کند تو را وصیت می‌کنم به این شخص. تا جان در بدن داری از او دفاع کن و تا پای جان از نصرت او دست برمدار. گفت: سوگند! به پروردگار کعبه چنین کنم و آنچه را که گفتی انجام دهم. کشی در وصف حالت حبیب‌ بن مظاهر در روز عاشورا، آورده است که هرچه به لحظه شهادتش نزدیک می‌شد، چهره‌اش بشاش‌تر می‌گردید و با یارانش بیشتر مزاح می‌کرد، به‌ گونه‌ای که اعجاب ایشان را برانگیخت.

ظهر عاشورا هنگام نماز ظهر که فرا رسید، امام فرمود: از لشکر بخواهید دست از جنگ بردارند تا نماز بگزاریم. حصین‌ بن تمیم بانگ برآورد که نماز شما قبول نخواهد شد. حبیب در پاسخ گفت: ای الاغ (در برخى از منابع به جاى حمار « خمّار» آمده است.) پنداشتی که نماز آل پیامبر (صلی‌ الله‌ علیه‌ و‌ آله‌ و‌ سلم) قبول نمی‌شود ولی نماز تو قبول می‌شود. پس باهم درگیر شدند. حبیب بر سر اسب حصین زد، اسب رم کرد و حصین را بر زمین انداخت ولی یاران وی از راه رسیدند و او را نجات دادند. آن‌گاه حبیب به میدان شتافت و جمعی از ایشان را کشت.

رجز حبیب بن مظاهر: به خدا سوگند اگر ما به شمار شما یا نیمی از شما بودیم گروه گروه فراری می‌شدید ای بدترین مردم از نظر نسب و ریشه و نیرو! دانسته شد که از لحاظ پستی و دنائت، همه مانند هم هستید. و ای گروهی که از تمام مردم عناد و دشمنی‌تان بیشتر و شدیدتر است.

در فضایل حبیب آمده است که: از اصحاب پیامبر اکرم، یاور خاص امیرالمومنان، امام حسن (ع) و امام حسین (ع)، شرط الخمیس امام علی (ع)‌ از حواریّون مولا علی، افضل شهدای غیر بنی هاشم، حامل علوم علوی،‌ از مجاهدین جنگ جمل، نهروان، صفّین، راوی روایات و حافظ قرآن بود. اباعبدالله در هنگام شهادت او را صاحب فضل و کسی که قرآن را در یک شب ختم می کرد معرفی نمود. دارای علم بلایا و منایا، فقیه، شیفته اباعبدالله و دین شناس و امام شناس و دشمن شناس بود.

نام حبیب در زیارت معروف‌ به زیارت ناحیه و نیز زیارت امام حسین (علیه‌ السلام) در ماه رجب آمده است.

عروج ملکوتی

حبیب نبردی سخت و جانانه کرد و بنابر نقل ابن شهرآشوب ۶۲ تن از دشمنان را کشت، پس کارزار سختی نمود. مردی از بنی‌ تمیم به نام «بدیل بن صریم» به او حمله کرد و با شمشیر ضربتی بر سر او فرود آورد و او را بر زمین افکند و حبیب او را به قتل رساند. دیگری با نیزه به حبیب حمله کرد و او را بر زمین انداخت خواست که از جای برخیزد، ولی حصین‌ بن تمیم از راه رسید و با ضربت شمشیر، حبیب را نقش بر زمین کرد. سپس از اسب پیاده شد و سر مبارک حبیب را از تن جدا ساخت. چون حبیب بن مظاهر کشته شد، حسین در هم شکسته شد (و مرگ حبیب بر او گران آمد) امام حسین او را ستود و در حقش دعا کرد. و فرمود: خودم و یاران و اصحابم را به حساب خدا میگذارم.