زندگینامه سید محمدحسین طباطبایی

 

به نام آفریننده عشق

 

سید محمدحسین طباطبایی(۱۲۸۱- ۱۳۶۰ش) مشهور به علامه طباطبایی مفسر، فلیسوف، اصولی، فقیه، عارف و اسلام‌شناس و از عالمان تأثیرگذار شیعه در فضای فکری و مذهبی ایران در قرن ۱۴ش بود. او نویسنده تفسیر المیزان و کتاب‌های فلسفی بدایة الحکمة، نهایة الحکمة و اصول فلسفه و روش رئالیسم است.

 

ویژگی ها

سید محمدحسین طباطبائی در ۲۹ ذی‌القعده ۱۳۲۱ق مصادف با ۱۲۸۱ش در تبریز به دنیا آمد. اجداد پدری وی از فرزندان امام حسن مجتبی (ع) و ابراهیم بن اسماعیل دیباج و تا ۱۴ پشت او همگی دانشمند و عالم بودند. علامه از طرف مادر نیز از اولاد امام حسین(ع) بود. سید محمدحسین، در ۵ سالگی، مادر، و در ۹ سالگی پدرش را از دست داد. برادر کوچکتر او سید محمدحسن معروف به سید محمدحسن الهی، عارف و فیلسوف بود.

همسر علامه، قمرالسادات مهدوی، از خانواده سادات طباطبایی بود. سه فرزند اولی علامه در کودکی و در نجف از دنیا رفتند. فرزند بعدی آن‌ها، پسری بود که طباطبایی، به سفارش استادش سید علی قاضی طباطبایی، اسم او را عبدالباقی گذاشت. سید عبدالباقی طباطبائی دارای تحصیلات فنی بود و در حوزه ریاضیات و هندسه از علامه طباطبایی بهره برده بود.

نجمه سادات طباطبائی، فرزند دیگر او و قمرالسادات مهدوی است. همسر او شهید علی قدوسی، از شاگردان علامه طباطبائی بود. جواد مناقبی داماد دیگر علامه طباطبایی بود.

سید محمدحسین به مدت شش سال (۱۲۹۰ تا ۱۲۹۶ش) پس از آموزش قرآن که در روش درسی آن روزها قبل از هر چیز تدریس می‌شد، آثاری چون گلستان، بوستان و … را فراگرفت. سپس وارد مدرسه طالبیه تبریز شد و به فراگیری ادبیات عرب، علوم نقلی، فقه و اصول پرداخت و از سال ۱۲۹۷ تا ۱۳۰۴ش مشغول فراگیری دانش‌های مختلف اسلامی گردید. او زیر نظر میرزا علینقی خطاط به یادگیری فنون خوشنویسی پرداخت و در تعلیم خط به مقام استادی رسید.

علامه طباطبایی بعد از تحصیل در مدرسه طالبیه تبریز، همراه برادرش به نجف رفت و از سال ۱۳۰۴ تا ۱۳۱۴ش به تحصیل علوم دینی پرداخت. در ۱۳۱۴ش به تبریز برگشت و تا ۱۳۲۵ش که در آنجا ساکن بود، به کشاورزی مشغول شد و در کنار کار کشاورزی به تألیف و تحقیق می‌پرداخت. علامه در ۱۳۲۵ش به قم رفت و تا پایان عمر، آنجا ماند و مشغول تدریس، تحقیق و تألیف شد.

علامه طباطبایی در حوزه علمیه قم به جای اشتغال به فقه و اصول، درس تفسیر قرآن و فلسفه برقرار کرد. این کار او موجب رونق دانش تفسیر در حوزه علمیه قم شد. روش تفسیری او تفسیر قرآن به قرآن بود. در دوران تعطیلی درس فلسفه، با برقراری جلسات هفتگی با شاگردان خاص خود تدریس مبانی فلسفی ملاصدرا و حکمت متعالیه را ادامه داد. بسیاری از مدرسان بعدی فلسفه در حوزه علمیه قم شاگردان او بودند.

شاگردان او همچون شهید مطهری، شهید بهشتی، مصباح یزدی و جوادی آملی را می‌توان جزو مؤثرترین و معروف‌ترین روحانیان شیعه در ایران در چهار دهه پایانی قرن ۱۴ش دانست. نشست‌های علمی او با هانری کربن فیلسوف و شیعه‌شناس فرانسوی زمینه‌ساز معرفی تشیع به اروپاییان شد.

علامه طباطبائی پس از اتمام دروس مقدماتی در تبریز، در سال ۱۳۰۴ش/۱۳۴۴ق راهی نجف شد و ۱۰ سال در حوزه علمیه نجف به تکمیل معلومات خود در شاخه‌های مختلف علوم اسلامی پرداخت.

علامه طباطبایی هنگامی که در نجف مشغول تحصیل بود، به علت تنگی معیشت و نرسیدن مقرری که از ملک زراعی‌اش در تبریز بدست می‌آمد، در سال ۱۳۱۴ش، مجبور به بازگشت به زادگاهش تبریز شد و ۱۰ سال در روستای شادآباد تبریز به زراعت و کشاورزی مشغول شد. وی این دوره از زندگی خود را به جهت بازماندن از تدریس و تفکر علمی، دوره خسارت روحی دانسته است.

علامه طباطبایی از سال ۱۳۲۵ش در قم ساکن شد و فعالیت علمی خود را از سرگرفت. او درس تفسیر و فلسفه را در قم آغاز کرد و به تدریج، دروس اساسی حکمت مانند کتاب شفاء و اسفار رابا تمام موانعی که وجود داشت متداول ساخت و شاگردان فراوانی نیز تربیت کرد. وی را احیاگر علوم عقلی و تفسیر قرآن در حوزه علمیه قم دانسته‌اند.

گفته شده شهرت علامه طباطبایی در تهران و حوزه‌های علمی ایران، هنگامی آغاز شد که از تبریز به قم مهاجرت کرد و درس تفسیر و فلسفه و بحث و گفتگوهای علمی را شروع کرد.

در دوران سکونت در قم، یکی از فعالیت‌های علامه طباطبایی شرکت در جلساتی علمی و فلسفی در تهران بود. این جلسات با حضور هانری کربن، سید حسین نصر، داریوش شایگان و… با محوریت علامه طباطبایی درباره مسائل فلسفی، عرفانی، ادیان و اسلام‌شناسی برگزار می‌شد. او در سفرهای پیاپی به تهران، با علاقه‌مندان به حکمت و معارف اسلامی تماس داشت و ‌گاه با مخالفان دین و حکمت نیز بحث و مناظره می‌کرد.

جلسات علامه با کُربَن به مدت ۲۰ سال (۱۳۷۸ تا ۱۳۹۹ق) هر پاییز با حضور جمعی از اهالی فلسفه تشکیل می‌شد و در آن مباحث اساسی دین و فلسفه و… مطرح می‌شد. به گفته دکتر سید حسین نصر چنین جلساتی در سطح بالا و با افقی وسیع در جهان اسلام امروز بی‌نظیر بوده است و حتی می‌توان گفت که از دوره قرن وسطی که تماس فکری و معنوی اصیل بین اسلام و مسیحیت قطع شد، چنین تماسی بین شرق اسلامی و غرب حاصل نشده است.

علامه طباطبایی از حدود سال ۱۳۳۳ش/۱۳۷۴ق نوشتن تفسیر المیزان را آغاز کرد و تا سال ۱۳۵۰ش/۱۳۹۲ق آن را در ۲۰ جلد به زبان عربی به اتمام رساند. در این تفسیر از روش تفسیر قرآن به قرآن استفاده شده است و علاوه بر تفسیر آیات و بحث‌های لغوی در بخش‌هایی جداگانه با توجه به موضوع آیات مباحث روایی، تاریخی، کلامی، فلسفی، علمی و اجتماعی نیز دارد. ترجمه این اثر به دو شکل منتشر شده است. نخست در ۴۰ جلد و سپس در ۲۰ جلد. این اثر با توصیه علامه طباطبایی توسط سید محمد‌باقر موسوی همدانی به فارسی ترجمه شده است و برخی مجلدات آن هم توسط دیگران ترجمه شده است.

علامه طباطبایی قبل از نوشتن تفسیر المیزان، در تبریز اقدام به نوشتن تفسیری با محوریت احادیث کردند. نام این تفسیر نیمه تمام تفسیر البیان فی الموافقة بین الحدیث و القرآن است و چنان‌که از یادداشت‌های مؤلف به دست می‌آید، ایشان در فاصله سال‌های ۱۳۶۴ ق تا ۱۳۶۹ق مشغول نوشتن این تفسیر بوده است. و احتمالا به علت ورود ارتش روسیه به تبریز و بحران‌های بعد ازآن این کتاب ناتمام مانده است. این تفسیر چند سال بعد از درگذشت علامه منتشر شده و از اول قرآن تا پایان سوره یونس را دربرمی گیرد.

علامه طباطبایی نقل کرده اند: «روزی در مسجد کوفه نشسته و مشغول ذکر بودم، در آن بین یک حوریه بهشتی از طرف راست من آمد، و یک جام شراب بهشتی در دست داشت، و برای من آورده بود و خود را به من ارائه می نمود . همین که خواستم به او توجهی کنم، ناگهان یاد حرف استادم، مرحوم قاضی افتادم، که فرموده بود، چنانچه در بین نماز و یا قرائت قرآن و یا در حال ذکر و فکر برای شما پیش آمدی کرد، و صورت زیبایی را دیدید، توجه ننمایید و دنبال عمل خود باشید. به همین دلیل من نیز توجهی نکردم، آن حوریه برخاست و از طرف چپ من آمد و آن جام را به من تعارف کرد، باز من توجهی ننمودم و روی خود را برگرداندم. آن حوریه رنجیده شد و رفت.»

علامه حسن زاده آملی در این باره می نویسد: علامه طباطبایی در مسیر عرفان عملی دارای چشم برزخی بودند و افراد را به صورت ملکوتیشان می دیدند و برای بنده بارها پیش آمد و در محضر علامه طباطبایی شواهدی در این باره (چشم برزخی) دارم. بنده وقتی به خدمت آیت الله محمد تقی آملی(ره) تشرف حاصل کردم ایشان فرمودند که ما وقتی در نجف بودیم در همان وقت، آقای طباطبایی، دارای مکاشفات عجیب و شگفتی بود.

علامه طباطبایی در زمینه مکاشفات خود حکایت می کند: «من در نجف که بودم، هزینه زندگی ام از تبریز می رسید، دو سه ماه تأخیر افتاد و هر چه پس انداز داشتم خرج کردم و کارم به استیصال کشید. روزی در منزل نشسته بودم و کتابم روی میز بود، مطالب هم خیلی باریک و حساس بود، دقیق شده بودم در درک این مطالب، ناگهان فکر رزق و روزی و مخارج زندگی افکار مرا پاره کرد و با خود گفتم تا کی می توانی بدون پول زندگی کنی؟

به محض اینکه مطلب علمی کنار رفته و این فکر  (تهیه رزق و روزی) به نظرم رسید، شنیدم که، کسی محکم در خانه را می کوبد، پاشدم رفتم، در را باز کردم و با مردی روبه رو شدم، که دارای محاسن حنایی و قد بلند و دستاری بر سر بسته بود که، نه شبیه عمامه بود و نه شبیه مولوی، دستار خاصی بود، با فرم مخصوص به محض اینکه در باز شد، ایشان به من سلام کرد و گفتم: علیکم السلام گفت: من شاه حسین ولی هستم، خدای تبارک و تعالی می فرماید: در این هجده سال (از سالی که معمم شدم و به لباس خدمتگزاری دین درآمدم) کی تو را گرسنه گذاشتم که، درس و مطالعه را رها کردی و به فکر روزی افتادی، خداحافظ شما! در را بستم و آمدم، پشت میز مطالعه، آن وقت تازه سرم را از روی دستم برداشتم، در نتیجه سؤالی برای من پیش آمد و اینکه آیا من با پاهایم رفتم دم در و برگشتم؟!

اگر اینجور بود، پس چرا الآن سرم را از روی دستم برداشتم؟! و یا خواب بودم، ولی اطمینان داشتم که، خواب نبودم، بیدار بودم، معلوم شد که، یک « حالت کشفی » برای من رخ داده بود.»

این خاطره را آیت‌ الله سیدان که خودشان از فضلای بزرگ حوزه هستند برای من به نقل از آیت الله وجدانی فخر بیان کردند که در یکی از روزهای عاشورا آیت الله وجدانی فخر در قبرستان حاج شیخ (قبرستان نو) در نزد علامه طباطبایی حضور داشتند و ایشان بسیار اشک آلود و غمناک بودند و فرمودند آقای وجدانی آیا میدانید امروز چه روزی است؟! و سپس میفرمایند: امروز روز بسیار بزرگی است که بر اهل‌بیت(ع) بسیار سخت گذشت و امروز همه هستی عزادار است و بر امام گریه می‌کنند و حتی جمادات هم بر امام حسین خون گریه می کنند و در حالی که این سخنان را بیان می‌کردند سنگ کوچکی را از زمین بلند کرده و آن را دو نیم می‌کنند که ناگاه از وسط آن قطرات خون جاری می شود!

من از این گفته اش تعجب نموده و مبهوت ماندم و فهمیدم که او خبر از حقایق هستی می دهد. در همین حال آن بزرگوار خم شد و سنگی را از روی زمین برداشت و آن را با دست مانند سیب از وسط شکافت و میانش را به من نشان داد. ناگهان با این چشمان خودم خون را در میان سنگ دیدم و تا ساعتی با بهت و حیرت غرق در تماشای آن بودم وقتی به خود آمدم متوجه شدم که حضرت علامه از قبرستان رفته بودند و من در تنهائی به نظاره آن سنگ خون آلود مشغولم.

علامه حسن زاده آملی می فرمایند: مرحوم علامه طباطبایی روزی به من فرمودند: «آقا هر روز که مراقبتم قوی تر است مشاهداتم در شب زلال تر است. هر روزکه توجهم بیشتر است مکاشفاتم در شب صاف تر است.»

پس از واقعه هفتم تیر نزدیکان ایشان نمی خواستند شهادت مظلومانه آیت الله بهشتی را به علت کسالت علامه، به ایشان خبر بدهند. در همین احوال، یکی ازاطرافیان حضرت استاد به اتاقی که ایشان در آنجا بود می رود و علامه به او چنین می فرماید: «چه به من بگویید و نگویید من آقای بهشتی را می بینم که در حال صعود و پرواز است!»

علامه می فرماید: «تخم سعادت، مراقبت است. مراقبت یعنی کشیک نفس کشیدن. یعنی حریم دل را پاسبانی کردن. یعنی سر را از تصرفات شیطانی حفظ داشتن. پاسبان حرم دل بودن. این تخم سعادت را باید در مزرعه دل کاشت و بعد از اعمال صالحه و آداب و دستورات قرآنی، این نهال سعادت را پروند.»

شخصی نقل می کند: علامه حسن زاده آملی به من فرمودند: آقا اگر کسی باید در تحت تصرف و تعلیم کاملی بجایی برسد و قدمی بردارد، من برای شما بهتر از صاحب تفسیر المیزان کسی را نمی‌شناسم. بیشتر با ایشان مراوده داشته باشید که ایشان و مرحوم سید احمد کربلایی کشمیری در میان شاگردان سید علی قاضی از همه بهتر بودند و آقای طباطبائی در همان وقت کشفیات بسیار داشتند.

استاد حسن زاده آملی نقل می کنند: خداوند درجات ایشان را عالی بفرماید که لفظ « ابد » را بسیار بر زبان می آورد و در مجالس خویش چه بسا این جمله کوتاه و سنگین و وزین را به ما القا میفرمود که: «ما ابد در پیش داریم. هستیم که هستیم.»

علامه طهرانی در مورد علامه طباطبایی می فرمود: ایشان شخصیتی است که ملائکه بدون وضو اسم ایشان را بر زبان جاری نمی کنند. همچنین در جای دیگری می گوید: شرح حال ایشان به قلم نیاید و فکر و اندیشه را گسترش آن نیست که مقامات علمی، فکری و عرفانی او و روح بلند و خلق عظیم او را بررسی کند‌.

حمید رضا مروجی سبزواری می گوید: شاخص ترین شاگرد سید علی قاضی، علامه طباطبایی بود.

علامه طباطبایی اشعاری نیز دارند. نمونه ای از شعر ایشان:

همی گویم و گفته‌ام بارها   بود کیش من مهر دلدارها

پرستش به مستی‌ست در کیش مهر   برونند زین جرگه هشیارها

 

اساتید

  • میرزای نایینی
  • محمدحسین غروی اصفهانی
  • و سید ابوالحسن اصفهانی،
  • سید محمد حجت کوه‌کمری
  • سید حسین بادکوبه‌ای،
  • آقا سید ابوالقاسم خوانساری
  • سید علی قاضی طباطبایی

 

شاگردان

  • سید عزالدین حسینی زنجانی
  • مرتضی مطهری
  • عبدالله جوادی آملی
  • محمد فاضل لنکرانی
  • حسینعلی منتظری
  • سید موسی شبیری زنجانی
  • محمدتقی مصباح یزدی
  • جعفر سبحانی
  • غلامحسین ابراهیمی دینانی
  • حسن حسن‌زاده آملی
  • سید محمد حسین حسینی تهرانی
  • سید محمد حسینی بهشتی
  • حسین نوری همدانی
  • ناصر مکارم شیرازی
  • امام موسی صدر

 

آثار

  • تفسیر المیزان
  • اصول فلسفه و روش رئالیسم
  • شیعه در اسلام
  • سنن النبی (ص)
  • حاشیه بر اسفار صدرالدین شیرازی
  • بدایة الحکمة
  • نهایة الحکمة
  • شيعه: مجموعه مذاكرات با پروفسور كربن
  • رسالت تشيع در دنياى امروز (بخش دوم مذاكرات با پروفسور كربن)

 

عروج ملکوتی

وی یکشنبه، ۲۴ آبان سال ۱۳۶۰ش (۱۸ محرم ۱۴۰۲ق) از دنیا رفت. جنازه‌اش، فردای آن روز از مسجد امام حسن عسکری تا حرم حضرت معصومه، تشییع شد. آیت الله سید محمدرضا گلپایگانی بر پیکرش نماز خواند و در حرم حضرت معصومه به خاک سپرده شد.

زندگینامه سید عبدالکریم کشمیری

 

به نام آفریننده عشق

 

سید عبدالکریم رضوی کشمیری (۱۳۴۳-۱۴۱۹ ق)، عالم ربانی و عارف بزرگ شیعه در دوره معاصر و از شاگردان سید علی آقا قاضی بود. آیت الله کشمیری در اثر مجاهدت‌، عبادت، تهجد و اشتغال به ذکر و فکر، از الهامات قلبی و مکاشفات غیبی برخوردار بود. شرح کفایة الاصول و جزوه‌ای در مورد اذکار و اوراد عرفانی از جمله آثار اوست.

 

ویژگی ها

سیدعبدالکریم رضوی کشمیری، سال ۱۳۴۳ ق. در نجف اشرف دیده به جهان گشود. پدرش سید محمدعلی کشمیری کسوت روحانی داشت، و مادرش دختر آیت الله سید محمدکاظم طباطبایی یزدی (صاحب عروة الوثقی) بود.

عارف کشمیری درباره پدرش می گوید: «پدرم عالم فاضلی بود؛ اما در حد اجتهاد نبود و به من علاقه وافر داشت. وی به رعایت آداب و اخلاق شرعی و قرائت برخی ادعیه اهمیت خاصی قائل بود و مرا هم سفارش می نمود. پدرم به خاطر علاقه شدید به استادش شیخ عبدالکریم حائری یزدی، نام مرا «عبدالکریم» گذاشت».

آیت الله کشمیری درباره سلسله اجداد خویش می گوید: ما اصالتا قمی و از سادات رضوی هستیم و ریشه سیادت ما به حضرت موسی مبرقع فرزند بلافصل امام جواد علیه السلام می رسد که در قم مدفون است.

سید عبدالکریم از همان دوران کودکی و نوجوانی استعداد فوق العاده در هنر، از جمله خوش نویسی، نقاشی و شعر، داشت. وی با اشاره استاد اخلاق و عرفان آیت الله شیخ مرتضی طالقانی – که آثار بزرگی و معنویت را در سیمای این کودک مشاهده کرده بود – تحول درونی یافت و از دوران کودکی و با نظر پدر گرامی اش به تحصیل علوم دینی همت گماشت و دروس ادبیات، معانی، بیان، منطق، فقه، اصول و… را در کوتاهترین مدت فراگرفت و به تدریس و تعلیم آن ها پرداخت.

کشمیری درس های لمعه، رسائل، مکاسب، کفایة الاصول و اسفار و درس خارج فقه و اصول را نزد اساتید برجسته حوزه نجف آموخت. سرانجام در اثر تلاش های فراوان به اخذ اجازه اجتهاد از برخی مراجع نجف – از جمله آیت الله خویی – نایل آمد.

آقا سید عبدالکریم علاوه بر دروس متعارف حوزه، به آموختن علوم و فنون دیگری نیز علاقه نشان می داد و در اوقات فراغت فنون جفر، علم اعداد، علم حروف و اسماءالله را فرا می گرفت؛ تا این که در این رشته‌ها متبحر گردید. او همچنین به تهذیب نفس نیز پرداخت؛ به طوری که در اثر مجاهدت‌ها، ریاضت‌های عرفانی، عبادات، شب زنده داری و اشتغال به ذکر و فکر در کنار مرقد مطهر امیرمؤمنان علیه السلام مورد عنایت حضرتش قرار گرفت و از الهامات قلبی و مکاشفات غیبی برخوردار شد.

ایشان بعد از نیل به مراحل عالی اجتهاد و اخلاق و معنویت، ابتدا در مسجد «جمال» نجف به اقامه نماز جماعت پرداخت و پس از درگذشت آیت الله مظفر در مسجد «مسابک» به اقامه جماعت اشتغال ورزید و همچنین در آخرین سال های اقامت در عراق، روزهای پنجشنبه و جمعه هر هفته، در صحن مطهر حضرت سیدالشهداء علیه السلام اقامه جماعت می نمود. در آن جا این استاد برجسته، مخالفت خود را با حکومت بعث عراق ابراز می کرد، مدتی تحت نظر قرار گرفت و سرانجام در روز جمعه ۱۳۵۹/۱/۲۱ ش. به همراه خانواده به ایران هجرت کرد و در شهر مقدس قم سکنا گزید.

این عالم ربانی، به زیارت قبور ائمه اطهار علیهم السلام و حضرت ابوالفضل علیه السلام و برخی امام زاده ها اهمیت خاص می داد. او از این زیارت‌ها بهره‌ها برد و به درجات و مقاماتی دست یافت و مشکلات متعددی را حل نمود.

وی به عنوان قدردانی از بزرگان و علمای گذشته، در فرصت‌های مناسب از آنان تجلیل می کرد؛ بزرگانی چون: ملا حسینقلی همدانی، سید احمد کربلایی، سید علی آقا قاضی، سید مرتضی کشمیری، شیخ مرتضی طالقانی، شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی و… . او همچنین علاقه خاصی به حضرت امام خمینی داشت؛ می گفت: آیت الله خمینی قدس سره مردی مستقیم و بی نظیر بود و در مجالسی که برخی از بزرگان حزب بعث می آمدند، هیچ اعتنایی نمی کرد.

وقتی در حرم سیدالشهداء علیه السلام از آیت الله خمینی سؤال کردم: به چه اعتباری در زیارت جامعه کبیره نسبت به امامان معصوم علیهم السلام آمده است که: «فَما اَحْلی اَسْماءکم؛ چقدر شیرین است نام های شما!» ایشان در جواب فرمود: به خاطر این که آنان فانی در خدایند و نامهایشان نیز همانند نام های خداوند شیرین است. روزی در کربلا من آیت الله خمینی را زیارت کردم و به او گفتم: به این امام حسین علیه السلام سوگند! من به شما علاقه‌مند هستم. و هنگامی که به ایران آمدم، آیت الله خمینی مرا به ملاقات دعوت کرد و من هم روزی به خدمت ایشان رفتم».

از دیگر ویژگی های آیت الله کشمیری، احتیاط در مصرف بیت المال بود. یکی از نزدیکان ایشان می گوید: «در یکی از ایامی که او به خاطر تعطیلی حوزه نجف، به زیارت کربلا مشرف شد و ما شهریه وی را در کربلا تقدیمشان داشتیم، هنگامی که او متوجه شد شهریه است، چهره‌اش متغیر شد و فرمود: شهریه را برگردانید؛ چون ایام تعطیلی حوزه است و ما درس و بحث نداریم. عرض کردیم: آقا! شما به «تحقیق» مشغول هستید و اشکالی ندارد از شهریه استفاده کنید. فرمود: برگردانید! من نمی توانم فعلاً از آن استفاده کنم».

آیت الله کشمیری به یمن ریاضت‌ها و مقام معنوی خویش، استخاره‌های راه‌گشا و غیب‌گونه ای انجام می داد و با اشکال مختلف استخاره (قرآن، تسبیح و الهامات قلبی) به مراجعین پاسخ می گفت. اعتماد مردم به استخاره های او بدان حد بود که مورد مراجعه مکرر مردم نجف و دیگر شهرها و رجال حکومت بود.

از جمله دستورالعمل های این عارف فرزانه به حاجتمندان و اهل نیاز، خواندن برخی آیات و سوره‌های قرآن است. ایشان برای حل مشکلات و وصول به برخی فضایل، رهنمودهایی داشت که از باب نمونه به برخی اشاره می شود:

  • خواندن هزار مرتبه سوره اخلاص (توحید) در هر روز جهت نورانیت، روحانیت قلب، آسان شدن امور و رزق. ایشان هنگام ورود به منزل این سوره را می خواند و می فرمود: «فقر را از خانه بیرون می برد».
  • خواندن سوره قدر جهت اطلاع از آینده خود؛ به این ترتیب که از شب اول ماه رمضان، تا شب بیست و سوم، هر شبی هزار مرتبه این سوره را بخواند، در خواب یا بیداری آینده او را نشان می دهند. مرحوم آیت الله خویی هم به دستور مرحوم سید علی آقای قاضی آن را قبل از مرجعیت خویش انجام داده و آینده خود را مشاهده کرده بود. خواندن این سوره در عصر جمعه صد مرتبه، برای رزق حلال مفید است.
  • خواندن چهار آیه آخر سوره حشر به این صورت که یک اربعین (روز اول یک مرتبه، روز دوم دو مرتبه، تا روز چهلم چهل مرتبه) و یک اربعین دیگر به عکس اول تا اربعین دوم تمام شود، برای استجابت دعا مفید است. البته این آیات حاوی اسم اعظم الهی هستند.
  • این دستور از استاد وی مستور آقا شیرازی رسیده است که چون سوره العادیات به امیرالمومنین علیه السلام مربوط است، جهت رزق حلال و فراوان، روزی ۱۱۰ مرتبه خوانده شود.
  • ذکر یونسیه: سلسله عرفای قرن اخیر از آیت الله سید علی شوشتری، ملا حسینقلی همدانی، سید احمد کربلایی و سید علی آقا قاضی تا آیت الله کشمیری، همگی اتفاق و تأکید بر «ذکر یونسیه» آن هم در سجده، داشته‌اند. چنانچه این ذکر چهارصد بار بعد از نماز عشاء در سجده گفته شود، آثار و برکات فراوانی دارد که مرحوم کشمیری برخی فوائد آن را چنین شمرده است: ۱. دیدن حالات برزخی؛ ۲. تقویت قلب و مکاشفات؛ ۳. پیشرفت در سلوک؛ ۴. نورانیت و رفع حجاب‌ها؛ ۵. استجابت دعا و نجات مؤمنین. آخوند ملا حسینقلی همدانی فرموده است: «هر وقت و هر قدر بتوانید این ذکر را بگویید». ایشان به خواندن دعاهای احتجاب، یستشیر، قاموس القدرة، دعای مشلول و توسل و زیارت ائمه اطهار علیهم السلام و به نماز شب تأکید بسیار داشت و به دیگران سفارش می کرد.

ایشان گاهی آنقدر توصیف نجف می کردند که انگار شهر دیگری در دنیا وجود ندارد و می فرمود:
همه ایران یک نجف نخواهد شد. نجف چیز دیگری است، حتی مساجد کوچک آنجا دارای یک معنویتی است که مساجد بزرگ ایران مثل مسجد گوهرشاد خراسان آن معنویت را ندارد. آنقدر نجف مهم است که مانند مرحوم شیخ زین العابدین مرندی که مجتهدی مسلم و باتقوا بود، می آمد جلو درب صحن امیرالمؤمنین علیه السلام آنجا که گداها می نشستند، می نشست. وقتی می گفتند آقا اینجا خوب نیست؟ می فرمود: اینجا جائی است که امام زمان و حضرت خضر به طرف حرم می روند، من هم نشسته ام تا شاید توجهی به من کنند. می فرمودند: در نجف 360 پیامبر دفن هستند ولی در کربلا 260 پیامبر مدفونند، عظام حضرت آدم و جسد نوح کنار امیرالمؤمنین علیه السلام هستند.

مرحوم جعفر آقا مجتهدی مدفون در حرم امام رضا علیه السلام که با استاد سالها رابطه دوستی داشتند بارها گفته بود: هر وقت آقای کشمیری را می بینم به یاد امیرالمؤمنین می افتم.

اولین کسی که ایشان را در کوچکی متذکر شد که دنبال حقایق برود مرحوم شیخ مرتضی طالقانی بود. آیت الله کشمیری فرمودند: «نزدیک مدرسه جد ما سید کاظم یزدی ، با بچه های کوچه هم سن و سال بازی می کردم. شیخ تا مرا دید اشاره کرد بیا نزدم، به نزدش رفتم و فرمود: در مغزت نور است با بچه ها بازی نکن که تو به درد بازی نمی خوری!! »

روزی عرض شد، قریب بیست روز است که فلان شیخ برادرش که فرمانده گردانی بود مفقود الاثر شده است الان نمی داند برادرش شهید یا اسیر و یا مجروح شده است؛ نظر جنابعالی چیست؟ ایشان با انگشت مبارک روی فرش یک ضرب در کشید؛ بعد فرمود: اخوی ایشان شهید شده است و بزودی جنازه اش را می آورند، اما به ایشان اطلاع ندهید که اذیت می شود. بعد از چند روز جنازه شهید احمد رضا رحیمی را از جبهه های جنگ آوردند.

بعد از ظهری جناب استاد همراه دو نفر از شاگردان خود به منزل یکی از ارادتمندان که شیخی از اهل لبنان بود رفتند. شیخ عصرانه چای و قهوه و میوه آورد و بعد تقاضا کردند استاد مطلبی را بفرمایند. فرمودند: عیالت (که آن هم اهل لبنان بود) توی خانه مدتها مانده و از خانه بیرون نرفته است و غم، دل او را مانند پرده ای گرفته است!! شیخ عرض کرد: بلی اینطور است که شما فرمودید و مدتها از منزل بیرون نرفته است و مشغول خانه داری و کارهای فرزندان است.

سید عبدالکریم کشمیری می فرمودند: در نجف اشرف به خاطر ریاضت های شرعی و حشر و نشری که با اولیای خدا داشتم، چشم برزخی من باز شده بود و صورت برزخی اشخاص را می دیدم. بسیاری از افراد سرشناس که برای آنها احترام فوق العاده ای قائل بودم، صورت های برزخی ناخوشایندی داشتند و دیدن آنها بسیار آزارم می داد.

 اوایل انقلاب یک نفر از اهل علم که به سمتى در حکم و داورى مشغول بود، روزى تصمیم مى‏گیرد نزد استاد استخاره بگیرد و از آن سمت کناره بگیرد، چرا که از نظر معنوى بُعدآور بود و اشتغال فکرى مى ‏آود. خدمت ایشان رسید و بدون گفتن قصدش، تقاضاى استخاره ‏اى کرد.
ایشان فرمودند: این جایى که شما هستى عذاب بالاى سر اینان حدود بیست مترى مى ‏باشد زود از آن جا بیرون برو. آن اهل علم، از آن سمت کناره گرفت، و به رشته دیگرى از خطابه و کلام روى آورد و در کارش هم توفیق نصیب راهش گردید.

آقاى تاکى گفت: شبى از شبها در نجف اشرف در حالىیکه سه چهار ساعت از شب گذشته بود، از صحن حرم حضرت امیرالمؤمنین رد مى ‏شدم. در این هنگام دیدم آیت‏ اللَّه کشمیرى در کنار صحن تنها نشسته ‏اند، با دیدن ایشان مردد شدم که اگر خدمت ایشان بروم وقت می گذرد و اگر نروم شاید اسائه ادب شود. در این فکر بودم و لحظه ای گذشت. وقتی دوباره نگاه کردم کسی را ندیدم و گویی اصلا آنجا نبوده است. یکی از تلامذه از حضرت استاد در این‏ باره سؤال کرد که کیفیت این قضیه چطور بوده است؟ ایشان فرمودند: از کنار ضریح امام به صحن آمدم و قبض بر من غالب بود و حال کسى را نداشتم. ایشان را دیدم، توجهى کردم تا از جلو چشم او محو شوم، او براى بار دوم مرا ندید.

یکى از اهل ولایت گفت: روزى رفتیم خدمت حضرت استاد، فرمودند: در قم از اولیاء الهى خبرى هست؟ گفتیم: بلى، افرادى را مى ‏شناسیم و نام بردیم. فرمود: دیشب سیر کردم و تمام خانه ‏هاى قم را سر زدم، اما شخصى را (به عنوان انسان کامل) نیافتم.

یک عربى با حضرت استاد ارتباط خانوادگى داشت و مرید ایشان بود. گاهى با زنش دعوا مى‏ کرد و تند مى‏ شد و چیزهاى نامربوط از زبانش صادر و به زنش مى‏ گفت. وقتى خدمت استاد مى‏ آمد، ایشان مى ‏فرمودند: حیف است انسان از دهانش حرف‏هاى بد صادر شود و به زنش فحش بدهد! چند بار که این قضیه تکرار شد، آن عرب فکر مى‏ کرد که زنش مى ‏آید منزل آقا و به خانم آقا مى ‏گوید و او به آقا مطالب را مى‏ گوید. لذا به زنش این نکته را گفت، آن زن قسم یاد مى ‏کرد که اصلا این طور نیست. تا این که روزى زن و شوهر براى خرید به بازار قم رفتند. توى بازار دعواشان مى ‏شود و مرد حرف‏هاى نامربوط و بد به زنش مى ‏گوید.

بعد از خرید، تصمیم مى‏ گیرند منزل آقا بیایند. چون به منزل آقا مى‏ رسند، حضرت استاد مى ‏فرمایند: بله بعضى‏ ها بازار مى‏ روند، توى بازار دعوا مى ‏کنند و این حرف‏ها را به هم مى‏ زنند، حیف است از تو که چنین حرف‏هایى را مى‏ زنى! مرد عرب مى ‏فهمد، که زنش قضایاى درون خانه را به منزل آقا نمى‏ رساند، بلکه استاد به علم باطنى می دیده و میدانسته است.

 

اساتید

 

شاگردان

  • حاج سید علی اکبر صداقت
  • جعفر ناصری دولت آبادی
  • شیخ هادی مروی
  • دکتر باقر لاریجانی
  • شیخ علی صافی

 

آثار

  •  شرح کفایة الاصول آخوند خراسانی
  • مجموعه اشعار عربی
  • مجموعه درس های اخلاق شیخ مرتضی طالقانی
  • جزوه‌ای در مورد اذکار و اوراد عرفانی

 

عروج ملکوتی

مرحوم آیت الله کشمیری، سرانجام در چهارشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۷۸ (۲۰ ذی الحجه ۱۴۱۹) در ۷۴ سالگی دار فانی را وداع گفت و روح بلندش به ملکوت اعلی پیوست. ایشان روزهای قبل از رحلت، این آیه را مکرر می خواند: «وَما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِک الْخُلْد اَفَاِنْ مِتَّ فَهُمُ الخالِدُونَ * کلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْت»؛ ای پیامبر! قبل از تو برای هیچ بشری جاودانگی قرار نداده‌ایم. آیا اگر تو بمیری، آنان جاوید خواهند بود؟ مسلّماً هر کس طعم مرگ را خواهد چشید. پیکر پاک این عارف وارسته بعد از اقامه نماز به وسیله آیت الله بهجت، در حرم مطهر حضرت معصومه سلام الله علیها، به خاک سپرده شد.

 

زندگینامه ابوالمجد سنایی

 

به نام آفریننده عشق

 

مجدود بن آدم سنائی غزنوی، (۴۷۳–۵۴۵ قمری) از شاعران قرن پنجم و نخستین شاعر اهل تصوف است. مولوی از او با عنوان «حکیم» یاد کرده است. درباره مذهب او اتفاق نظر وجود ندارد، اما برخی با استناد به اشعاری که در وصف ائمه سروده، او را شیعه می‌دانند.

 

ویژگی ها

ابوالمجد مجدود ابن آدم مشهور به سنائی، در نیمه دوم قرن پنجم هجری قمری در غزنین به دنیا آمد. وی در شهرهای بلخ، هرات، سرخس،‌ نیشابور و غزنین سکونت داشته است. وی از بزرگ‌ترین صوفیان و شاعران قصیده‌گو و مثنوی‌سرای زبان پارسی است که در سدهٔ پنجم هجری می‌زیسته‌ است. برخی معتقدند که سنایی شاعری است که برای نخستین بار عرفان را به صورت جدی وارد شعر فارسی کرد ولی صوفیان پیش از او نیز در اشعار خود مضامین عرفانی را بیان کرده‌اند. تصوف سنایی با آنکه ازسخنان قلندران و اهل ملامت نیز مایه می‌گیرد، چیزی معتدل است.

سنائی را در کنار فریدالدین عطار نیشابوری و جلال‌الدین محمد بلخی، یکی از سه شاعر بزرگ اهل تصوف و نخستینِ آنان به شمار می‌آورند. کتاب حدیقة الحقیقة وی را نشان‌دهنده تبحرش در علوم ادبی، تفسیر،‌ حدیث، فقه، حکمت، عرفان، منطق، کلام، تاریخ،‌ طب و نجوم می‌دانند. مولوی در کتاب مثنوی معنوی از او با عناوین «حکیم» و «حکیم غزنوی» یاد کرده است.

سنائی در برخی از اشعارش از اهل بیت سخن گفته و آنان را مدح کرده است؛ ازاین‌رو برخی او را شیعه دانسته‌اند. مدرس تبریزی مؤلف ریحانة الأدب، دو کتاب حدیقة الحقیقة و دیوان قصائد سنائی را شامل اشعاری می‌داند که بر شیعه بودنِ سنائی دلالت صریح دارند. شیخ عباس قمی در الکِنیٰ و الأَلقاب با استناد به شعری از سنائی که در آن از خلافت امام علی (ع) پس از عثمان با عبارت «زَهَقَ الباطل است و جاءَ الحق» (باطل نابود شد و حق آمد) یاد شده، نوشته است: او شیعه بوده و تقیه می‌کرده است. همچنین افندی در کتاب ریاض العلماء و حیاض الفضلاء، با استناد به ابیاتی از او که در آنها به حدیث غدیر اشاره شده، سنائی را شیعه دانسته است.

اشعار دیگری نیز در دیوان سنائی وجود دارد که گفته شده آنها را در پاسخ به سلطان سنجر سرود که از مذهب سنائی پرسید. سنائی در این اشعار، امام علی(ع) را مدینة العلم خوانده و تنها او را شایسته امیری دانسته است؛ همچنین از غصب حق حضرت زهرا(س) (ماجرای فدک) سخن گفته، به حدیث ثَقَلَین اشاره کرده و اعتقاد به مذهب جعفری را لازم دانسته است:

چون همی دانی که شهر علم را حیدر درست   خوب نبود جز که حیدر میر و مهتر داشتن

مر مرا باری نکو ناید ز روی اعتقاد   حق زهرا بردن و دین پیمبر داشتن

***

بندگی کن آل یاسین را به جان تا روز حشر   همچو بی‌دینان نباید روی اصفر داشتن

 

سنائی در دیگر اشعارش هم به مدح امام علی (ع)، حضرت زهرا (س)، امام حسین (ع) و امام رضا (ع) پرداخته است. کتاب «مدایح رضوی در شعر فارسی»،‌ قصیده‌ای از سنائی در مدح امام رضا(ع) را قدیمی‌ترین قصیده فارسی موجود در مدح امام رضا (ع) دانسته است. رسول جعفریان معتقد است اشعار حدیقة الحقیقة ـ کتاب سنائی ـ اظهار نظر درباره مذهب سنائی را مشکل می‌سازد، چرا که دیدگاهی وحدت‌گرایانه را بروز می‌دهد و به ستایش از پیامبر(ص)، خلفای سه‌گانه، امام علی(ع)، امام حسن (ع)، امام حسین (ع)، ابوحنیفه و شافعی می‌ پردازد.

سنایی طی عمر خود سه حالت شخصیتی مختلف پیدا کرده‌است. نخست مداح و هجاگوی بوده، پس از آن وعظ و نقد اجتماعی روی آورده و دست آخر عاشق و قلندر و عارف شده‌است. سنایی تا آخر عمر گرفتار این سه حالت بوده‌ است.

لای‌خوار (آنکه پیوسته دُرد و لای شراب می‌خورد) نام و لقب مردی خاک‌نشین و معاصر سنائی بود و گویند انقلاب خاطر سنائی در سیر و سلوک و پیمودن عوالم معنوی را موجب این مرد بوده‌است.

شرح آن را بدینگونه نوشته‌اند: سبب توبهٔ سنائی آن بود که در زمستانی که سلطان محمود جهت تسخیر بعض از دیار کفر از غزنین بیرون رفته بود سنائی در مدح او قصیدتی در سلک نظم کشیده متوجه اردوی وی شد تا به عرض رساند در اثناء راه بدر گلخنی رسید که یکی از مجذوبان مشهور به لای خوار ساقی خود را می‌گفت قدحی پر کن به کوری محمود سبکتکین. ساقی گفت محمود پادشاهی است مسلمان و به امر جهاد مشغولی می‌نماید لای خوار گفت مردکی است ناخشنود و آنچه در تحت حکم وی درآمده‌ است ضبط نمی‌تواند کرد می‌رود که مملکت دیگر بگیرد و آن قدح را درکشید باز با او گفت قدحی دیگر پر کن بکوری سنائی شاعر. ساقی گفت سنائی مردی است شاعر فاضل مقید متقی لطیف طبع. لای‌خوار گفت اگر وی از لطف طبع بهره‌ور بودی به کاری اشتغال نمودی که وی را به کار آمدی، گزافی چند در کاغذی نوشته که به هیچ کار نمی‌آید و نمی‌داند که او را برای چه کار آفریده‌اند. سنائی از شنیدن این سخن متحیرشده از شراب غفلت هشیار گشت و به سلوک مشغول شد.

دولتشاه گوید: سبب توبهٔ حکیم سنائی آن بود که او مدح سلاطین گفتی و ملازمت حکام کردی، نوبتی در غزنین مدحی جهت سلطان ابواسحاق ابراهیم غزنوی گفته بود و سلطان عزیمت هند داشت به تسخیر قلاع کفار هند و حکیم می‌خواست به تعجیل قصیده را بگذراند قصد ملازمت سلطان کرد و در غزنین دیوانه‌ای بود که او را لای‌خوار گفتندی و از معنی خالی نبود همواره در شرابخانه‌ها درد شراب جمع کردی و در گلخنها تجرع نمودی چون حکیم سنائی به در گلخن رسید از گلخن ترنمی شنود و قصد گلخن کرد شنود که لای خوار با ساقی خود می‌گوید پر کن قدحی تا به کوری چشم ابراهیمک غزنوی بنوشم، ساقی گفت (نظیر آنچه در حبیب السیر نقل شده‌است). حکیم چون این سخن بشنید از حال برفت و بر او این سخن کارگر آمد و دل او از خدمت مخلوق بگردید و از دنیا دل سرد شد و دیوان مدح ملوک را در آب انداخت و طریقت انقطاع و زهد و عبادت را شعار خود ساخت.

سنایی چند سالی از دوران جوانی را در شهرهای بلخ و سرخس و هرات و نیشابور گذراند. می‌گویند در زمانی که در بلخ بود به کعبه رفت. بعد از این‌که از مکه بازگشت مدتی در بلخ ماند.

آنچه که سنایی را از غزنی به بلخ کشاند، غیر از عشقی که در جوانی بدان گرفتار بود، تا حدی نیز امید به احسان «خواجه اصیل الملک هروی» داشت. در بلخ، سنایی از احسان خواجه اصل هروی بی‌بهره نماند اما زود میانه آن‌ها برهم خورد و تند زبانی‌های سنایی او را گرفتار آزار و محنت کرد و بلخ را رها کرد و بار سفر به مقصد «سرخس» بست. در سرخس نیز کژخویی، بد زبانی و بینوایی خود را همراه برد و شکایت او از فقر و تنگدستی اقتصادی در این دوره از عمر او در اشعارش بازتاب یافته‌ است.

پس از آن سنایی به «هرات» رفت و مدتی در آنجا ساکن شد و سپس به «نیشابور»، «خوارزم»، «بلخ» و راهی حج شد. پس از بازگشت از حج دوباره به بلخ آمد، اما زیارت مکه او را کاملاً دگرگون کرده بود و آثار تحول درونی و انقلاب فکری در سنایی آغاز شد و دل از ستایشگری و زندگی بی‌بندبار گذشته گرفت و به پرهیزکاری و زهد روی آورد. سنایی پس از مدتی اقامت در بلخ، دوباره راهی سرخس شد و تا سال‌ها به آسودگی در آنجا زیست و از ستایش و حرمت بسیاری در نزد مردم سرخس برخوردار بود. «قوام الدین درگزینی» وزیر معروف عراق در دستگاه «سلجوقیان»، در سرخس به جستجوی سنایی برآمد و خواست تا او را دوباره به دربار ببرد اما سنایی که دیگر سر صحبت با اهل دنیا فرود نمی‌آورد درخواست او را رد کرد و از سرخس بیرون شد.

شعر سنایی، توفنده و پرخاشگر است. مضامین قصاید او اغلب در نکوهش دنیاداری و دنیاداران است. او با زاهدان ریایی و حاکمان ستمگر که هردو حامی و پشتیبان یکدیگر اند، بی پروا ستیزیده‌ است و از بیان حقیقت ابایی نداشته‌ است. سنایی با نقد اوضاع اجتماعی روزگارش، با بیان دردهای که دامنگیر زمانه شده‌ است، نشان می‌دهد که شاعر اهل درد و دین است؛ آن هم در زمانه‌ای که سروران راستین شریعت در آن جایی ندارند و اهل فسق قدرت را بدست گرفته‌اند و بیدادگری به اوج رسیده‌ است.

قدرت سنایی در بکارگیری الفاظ و تسلط او بر زبان شعر، به او امکان می‌دهد تا هم در غزل و هم در مثنوی و قصیده طرحی نو درافکند؛ تا پیش از سنایی موضوع قصیده مدح پادشاهان و توصیفات طبیعت بود که شاعران مشخص آن عنصری، فرخی سیستانی و منوچهری بودند. قالب غزل نیز محدود بود به هوا و هوس‌های دنیوی و شاعران بیشتر از وابستگان خاک بودند تا شیفتگان حق. مثنوی حماسی هم که توسط دقیقی بلخی آغاز شده‌بود جز چند قصه عاشقانه، اثر بزرگ دیگری نداشت و ظرفیت آن هنوز ناشناخته بود.

نصير الدین ابو رشید عبدالجلیل قزوینی در کتاب النقض خود آنجا که سخن از رجال بزرگ و شاعران شیعه می شود، می گوید: اگر به ذکر خواجه‌ سنایی غزنوی که عدیم‌ النظیر است در نظم و نثر و خاتم‌ الشعرایش نویسند، منقبت بسیار دارد و اين خود یک بیت است از آن جمله:

جانب هر که با علی نه نکوست   هر که کو داش من ندارم دوست

مولانای بلخی؛ عطار نیشابوری و سنایی غزنوی را به‌منزلهٔ روح و چشم خود می‌دانست:

عطار روح بود و سنایی دو چشم او   ما از پی سنایی و عطار آمدیم

مولانا در مورد سنایی سروده است:

ترک جوشش شرح کردم نیم خام
از حکیم غزنوی بشنو تمام
در الهی نامه گوید شرح این
آن حکیم غیب و فخر العارفین

همچنین در جای دیگری می گوید:

اگر عطار عاشق بود سنایی شاه و فائق بود     نه اینم من نه آنم من که گم کردم سر و پا را

همچنین مولوی در سوگ سنایی گفته است:

گفت کسی خواجه سنایی بمرد
مرگ چنین خواجه نه کاری است خرد
کاه نبود او که به بادی پرید
آب نبود او که به سرما فسرد

شعری معروف از سنایی:

ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی  نروم جز به همان ره که توام راه نمایی

همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم  همه توحید تو گویم که به توحید سزایی

تو زن و جفت نداری تو خور و خفت نداری  احد بی زن و جفتی ملک کامروایی

نه نیازت به ولادت نه به فرزندت حاجت  تو جلیل الجبروتی تو نصیر الامرایی

تو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی  تو نمایندهٔ فضلی تو سزاوار ثنایی

بری از رنج و گدازی بری از درد و نیازی  بری از بیم و امیدی بری از چون و چرایی

بری از خوردن و خفتن بری از شرک و شبیهی  بری از صورت و رنگی بری از عیب و خطایی

نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی  نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی

نبد این خلق و تو بودی نبود خلق و تو باشی  نه بجنبی نه بگردی نه بکاهی نه فزایی

همه عزی و جلالی همه علمی و یقینی  همه نوری و سروری همه جودی و جزایی

همه غیبی تو بدانی همه عیبی تو بپوشی  همه بیشی تو بکاهی همه کمی تو فزایی

احد لیس کمثله صمد لیس له ضد  لمن الملک تو گویی که مر آن را تو سزایی

لب و دندان سنایی همه توحید تو گوید  مگر از آتش دوزخ بودش روی رهایی

آثار

  • حدیقة الحقیقة و شریعة الطریقة (الهی‌نامه/فخری‌نامه)
  • سیر العباد إلی المعاد
  • طریق التحقیق
  • کارنامه بلخ (مطایبه‌نامه)
  • عشق‌نامه
  • عقل‌نامه
  • تجربة العلم
  • غریب‌نامه

 

عروج ملکوتی

در تاریخ وفات وی اختلاف نظر وجود دارد. نویسنده کتاب ریحانة الأدب یکی از دو تاریخ ۵۴۵ و ۵۵۵ قمری را درست می‌داند و در برخی منابع ۱۱ شعبان ۵۴۵ق تاریخ وفات وی ثبت شده است.

زندگینامه عثمان بن سعید عمری

 

به نام آفریننده عشق

 

عُثمان بن سعید عَمْری (متوفای قبل از ۲۶۷ق) مشهور به اَبوعَمرو، اولین نایب خاص از نواب اربعه امام زمان(عج) در دوره غیبت صغری است.

 

ویژگی ها

درباره تاریخ تولد عثمان، اطلاع دقیقی در دست نیست و گفته شده که از ۱۱ سالگی، خادم امام جواد(ع) بوده اما بنابر نقل شیخ طوسی او از ۱۱ سالگی، خادم امام هادی(ع) بوده است. وی وکیل امام هادی و امام حسن عسکری(ع) و امام زمان(عج)، و همواره مورد اعتماد آنان بود. عثمان بن سعید ابتدا در سامرا زندگی می‌کرد و بعد از شهادت امام یازدهم، به بغداد رفت. در آن زمان سامرا پایتخت و مقر لشکریان سلسله عباسی بود که از آغاز با امامان شیعه میانه خوبی نداشتند. برخی گفته‌اند احتمالا به همین دلیل عثمان بن سعید به بغداد مهاجرت کرد و در آنجا منطقه کرخ را که محل سکونت شیعیان بود، مرکز رهبری امامیه قرار داد.

نام عثمان در منابع رجالی، «عثمان بن سعید» آمده، اما در رجال کشی با نام «حفص بن عمرو» نیز یاد شده که شاید اسم مستعار وى در ديدارهاى پنهانى با ساير وكلا باشد. کنیه‌اش در همه کتاب‌ها به اعتبار جد پدری، «ابوعمرو» ذکر شده، اما در کتاب بحارالانوار و سفینة البحار، ابومحمد نیز گفته شده، چون پسری به نام محمد داشت.

مهم‌ترین شهرت او عمری است و گفته شده او را به دو جهت به این لقب می خوانند: یکی اینکه امام عسکری (ع) اجازه نداد نام خلیفه سوم (عثمان) و لقب او (ابوعمرو) در عثمان بن سعید جمع شود و دیگر آنکه به جد پدری اش عمر انتساب داشته و عمری خوانده می شده است.

لقب عثمان را «سَمّان» و «زَیّات» گفته‌اند. همچنین او را به دلیل انتساب به قبیله بنی‌ اسد، اسدی نیز خوانده‌اند و عسکری هم گفته‌اند؛ چون ساکن محله «عسکر» در سامرا بوده است.

او از اصحاب امام هادی(ع)، امام حسن عسکری(ع) و امام مهدی(عج) دانسته شده، اما درباره اینکه از یاران امام جواد بوده، تردیدهایی وجود دارد. عثمان بن سعید پس از شروع امامت امام مهدی(ع) (سال ۲۶۰ق)، تا پایان عمرش (حدود ۶ یا ۷ سال) نائب خاص امام بود‌ و پس از او، پسرش محمد بن عثمان عهده‌دار نیابت شد. عثمان در زمان نیابت به بغداد رفت و دوران وکالت خود را در آن‌جا گذراند. او در بغداد و سایر شهرهای عراق وکلایی داشته که وجوهات را از مردم اخذ کرده و سپس برای او می‌فرستادند. حضرت مهدی به هنگام وفات او، نامه تسلیتی برای فرزندش فرستاد. در متون روایی، از عثمان بن سعید با القاب متعددی همچون زَیّات و عَمْری یاد شده است.

برای عثمان بن سعید دو فرزند پسر نام برده‌اند:

  1. محمد بن عثمان که پس از وفات پدر دومین نائب امام زمان شد.
  2. احمد بن عثمان که نامی از او در کتب و منابع نیامده است. اما در زمره مدعیان دروغین نیابت، اسم فردی به نام «ابوبکر محمد بن احمد بن عثمان» آمده که تصریح شده برادرزاده محمد بن عثمان است.

بنا بر آنچه در کتب و منابع رجالی آمده، عثمان بن سعید، وکیل سه امام معصوم (امام هادی(ع)، امام عسکری(ع) و امام زمان(عج)) بوده است. با این حال برخی از متون دیگر او را در ۱۱ سالگی خدمتگزار امام جواد هم دانسته‌اند که از اعتماد امام برخوردار بود و برخی مأموریت‌های مهم به او سپرده می‌شد. ابن شهر آشوب نیز او را باب امام جواد دانسته است. بعضی از عالمان شیعه، قول اخیر را نپذیرفته و با تکیه بر سن عثمان، غیرقابل قبول دانسته‌اند که از اصحاب امام جواد بوده باشد و این نظر را اشتباه عنوان کرده‌اند.

عثمان بن سعید در شمار اصحاب امام هادی(ع) بوده و به وکالت او از سوی امام هم تصریح شده است. در روایتی که احمد بن اسحاق قمی از امام هادی نقل کرده، عثمان بن سعید مردی موثق و امین معرفی شده که آنچه به امام نسبت می‌دهد و به مردم می‌رساند، همگی از جانب امام هادی(ع) است.

عثمان، علاوه بر امام هادی(ع)، از اعتماد امام حسن عسکری(ع) هم برخوردار بود. شیخ طوسی در رجال خود، عثمان بن سعید را وکیل امام عسکری معرفی کرده است. در روایات مختلفی نقل شده که امام عسکری عثمان را خطاب قرار داده و وکیل خود دانسته، و در جای دیگر، اطرافیان را شاهد می‌گیرد که عثمان بن سعید وکیل من است. امام او را به عنوان رئیس وکلا معرفی کرد؛ به این معنا که تمام وجوهاتی که شیعیان، توسط وکلا می‌فرستادند، به عثمان می‌رسید و او آن‌ها را به امام می‌رساند.

پس از شهادت امام عسکری(ع)، عثمان بن سعید، عهده‌دار مراسم کفن و دفن امام شد. به اعتقاد امامیه، این نشانه‌ها بر نمایندگی او از امام زمان (عج) گواهی می‌دهد.

امام عسکری(ع) به نیابت عثمان بن سعید تصریح کرده است. او فرزندش را به چهل نفر از اصحاب خود نشان داد و به آن‌ها ابلاغ کرد که در طول غیبت امام دوازدهم، از عثمان، اطاعت کنند. بنابر روایتی دیگر، حضرت مهدی در دیدار با اهل قم، به نیابت عثمان بن سعید اشاره کرد و آنان را به او ارجاع داد.

عثمان بن سعید، به علت سخت‌گیری‌های مأموران دولتی در سامرا و وجود دشمنان فراوان، به دستور حضرت مهدی به بغداد رفت. به گفته جاسم حسین در کتاب تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم، با آنکه سامرا پایتخت بود، اما به دلیل وجود لشکریان سلسله عباسی که همواره مخالف ائمه بودند و او می‌خواست سازمان وکالت را به دور از چشم آنان رهبری کند، از این رو به بغداد رفت و محله شیعه‌ نشین کرخ را محل سازماندهی امامیه قرار داد.

عثمان در مدت نیابت، رهبری وکلای نواحی مختلف را بر عهده داشت و امانات، وجوهات و هدایای مردم را می‌گرفت و برای امام می‌فرستاد. او همچنین نامه‌های شیعیان به امام، دست‌نوشته‌ها و توقیعات حضرت مهدی در پاسخ به شیعیان را به صاحبان اصلی می‌رساند. وقتی جعفر برادر امام عسکری(ع) ادعای نیابت کرد، احمد بن اسحاق از اصحاب امام حسن عسکری برای اطلاع از درستی یا نادرستی ادعای جعفر، نامه‌ای نوشت و به وسیله عثمان بن سعید برای حضرت مهدی فرستاد. امام در پاسخ نامه، امامت جعفر را رد کرد و او را مفسد و ترک‌کننده نماز خواند.

امام زمان هنگام وفات عثمان بن سعید به فرزندش محمد بن عثمان نامه‌ای نوشت و به او تسلیت گفت. امام دوازدهم در این نامه، رضایت کامل خویش را از عثمان بن سعید اعلام داشته و برای او طلب مغفرت کرده است. امام زمان همچنین از احساس غربت خود در نبود عثمان بن سعید سخن گفته و فرزندش محمد بن عثمان را به جای او منصوب کرده است.

بخشی از نامه تسلیت امام
«پدر تو به سعادت و نیک‌بختی زندگی کرد و وفات نمود در حالتی که محمود و پسندیده بود. خدا او را رحمت کند و او را به اولیا و سادات و موالیان او … ملحق نماید. خداوند روی او را‌ تر و تازه نماید و لغزش‌های او را ببخشد و جزا و اجر تو را زیاد کند و صبر نیکو در مصیبت او به تو عطا فرماید، تو مصیبت‌زده شدی و ما نیز مصیبت‌زده شدیم، و مفارقت پدرت، تو را و ما را به وحشت انداخت. پس خداوند او را به رحمت خود مسرور فرماید، در منقلب و مثوای او که آرامگاه او است.»

او به خرید و فروش روغن و زیتون می‌پرداخت و این تجارت، پوششی برای کار اصلی‌اش بود؛ چرا که وی مسئولیت‌های وکالت و نیابت از جانب امام را مخفی می‌کرد تا از گزند حکومت محفوظ بماند. عثمان، اموال و نامه‌های شیعیان را در ظرف‌های روغن می‌گذاشت و نزد امام می‌برد تا کسی از وجود و محتوای آن باخبر نشود. از این رو لقب او را «سمّان» و «زَیّات» نیز گفته‌اند.

در دوره نیابت خاص عثمان بن سعید، سه تن از وکلای سرشناس به نام‌های احمد بن اسحاق، محمد قطان و حاجز بن یزید وشّاء، از دستیاران عثمان به شمار می‌آمدند و کار ارتباط و نظارت بر سایر وکلای بلاد، از جمله وکلای کوفه را بر عهده داشتند.

علامه مجلسی در بحارالانوار، زیارتنامه‌ای برای عثمان بن سعید نقل و تصریح کرده که آن را در نسخه‌ای قدیمی از یک عالم شیعه دیده است. مجلسی هیچ اشاره‌ای به نام کتاب و نویسنده آن نکرده است.

 

عروج ملکوتی

زمان وفات عمری، مانند ولادتش مشخص نیست، اما دو قول در این باره نقل شده است:

  1. قبل از سال ۲۶۷ق: مورد اتفاق اکثر مورخان و عالمان رجال است.
  2. پس از سال ۲۸۰ق: استناد این قول به توقیعی است که در سال ۲۸۰ق نقل شده است. به تصریح شیخ طوسی، راوی این حدیث، روایت را در سال ۲۸۰ق شنیده و این، نمی‌تواند زمان وفات عثمان را روشن کند.

پس از درگذشت عثمان بن سعید، فرزندش محمّد او را غسل داد و در غرب مدینة السلام، در محله معروفی به نام الدرب در بغداد دفن نمود. شیخ طوسی گفته که از زمان ورودش به بغداد در سال ۴۰۸ق تا پس از ۴۳۰ق، قبر عثمان بن سعید را در محل مذکور زیارت می‌کرده است. امروزه آرامگاه او در محله «رصّافه» واقع در شرق بغداد و در منطقه‌ای به نام «بازار شورجه» معروف است.

زندگینامه محمد بن عثمان عمری

 

به نام آفریننده عشق

 

محمد بن عثمان بن سعید عَمری، (متوفای ۳۰۵ق) دومین نایب از نُواب اربعهٔ امام دوازدهم شیعیان پس از پدرش عثمان بن سعید است. او ابتدا وکیل امام زمان و از دستیاران پدر بود و پس از وفات پدر، قریب به چهل سال (۲۶۵-۳۰۵ق) نیابت امام زمان(عج) را در عصر غیبت صغری بر عهده داشت.

 

ویژگی ها

درباره تاریخ ولادت محمد بن عثمان عمری، زمانی مشخص نشده است. نام او در منابع دینی، محمد فرزند عثمان بن سعید (نایب اول امام مهدی(عج)) ذکر شده و کنیه‌اش «ابوجعفر» است. او از قبیله بنی اسد بود. هیچ کنیه دیگری در کتاب‌های حدیثی و رجالی برای او ذکر نشده است.

چند لقب برای او بیان شده است: گاهی او را «عَمْری» گفته‌اند که در بیشتر کتاب‌های رجالی و روایی آمده است. گاهی نیز لقب وی را «اسدی» نوشته‌اند و گاهی او را «کوفی» خوانده‌اند. «سمان» و «عسکری» نیز از القاب او ذکر شده است. او در عراق به «خلّانی» معروف است.

با اینکه در روایت امام عسکری(ع) و نامه امام زمان(عج)، به نیابت محمد بن عثمان تصریح شده بود، برخی از وکلای سازمان وکالت ائمه در نیابت او تردید و بعضی ادعای نیابت کردند. محمد بن عثمان دستیارانی داشت که در اداره سازمان وکالت با او همکاری می‌کردند. او دارای تألیفاتی در فقه بود و از وی روایاتی درباره حضرت مهدی(عج) روایت شده است. ادعیه مشهوری چون سمات، افتتاح و زیارت آل‌یاسین نیز از او نقل شده است.

امام حسن عسکری(ع) به وکالت و نیابت محمد بن عثمان از امام مهدی(عج) تصریح کرده بود. هنگامی که گروهی از شیعیان یمن در شهر سامرا نزد امام عسکری حاضر شدند، امام(ع)، عثمان بن سعید پدر محمد بن عثمان را احضار کرد و بر وکالت و وثاقت محمد شهادت داد و او را وکیل مهدی(عج) خواند.

شیخ طوسی در کتاب الغیبه، روایتی نقل کرده که بر اساس آن، محمد بن عثمان و پدرش، عثمان بن سعید، هر دو ثقه و مورد اعتماد امام حسن عسکری(ع) بوده‌ اند. بنابر این روایت، امام حسن عسکری(ع) تصریح کرده است: هر چه برسانند از طرف من می‌رسانند و هر چه گویند از من است. به حرف آنان گوش بده و از آنان پیروی کن که آنان ثقه و امین من هستند.

بنا به روایت شیخ طوسی، وقتی نخستین نایب درگذشت، پسرش محمد او را غسل داد، کفن کرد و دفن نمود. او نامه تسلیتی از سوی امام دوازدهم دریافت کرد که در آن، با محمد بن عثمان همدردی و به سمت نیابت او پس از پدر اشاره شده بود.

شیخ طوسی در الغیبة تصریح کرده که مدت نیابت محمد بن عثمان، نزدیک به پنجاه سال بوده، اما سید محمد صدر این ادعا را نادرست دانسته، چون به باور او، وفات محمد بن عثمان در سال ۳۰۵ق اتفاق افتاده و با شهادت امام حسن عسکری(ع) ۴۵ سال فاصله دارد و از آنجا که نایب اول (پدر او) حدود ۵ سال نیابت داشته، نیابت نایب دوم، حدود چهل سال خواهد بود، نه پنجاه سال.

کسانی که پس از وفات عثمان بن سعید، در نیابت محمد تردید کردند و خود، مدعی نیابت شدند، عبارتند از:

  • حسن شریعی
  • محمد بن نصیر نمیری
  • احمد بن هلال عبرتائی
  • محمد بن علی بن بلال
  • محمد بن احمد بن عثمان معروف به ابوبکر بغدادی
  • اسحاق احمر
  • باقطانی
  • حسین بن منصور حلاج

از حوادث مهم دوران نیابت محمد بن عثمان، قیام صاحب زنج و ظهور قرامطه بود. از آنجا که صاحب زنج، نسب خود را به زید، فرزند امام سجاد(ع) می‌رساند، بخشی از علویان به او پیوستند. محققان معتقدند صاحب زنج به دروغ خود را علوی معرفی کرد و در نسب و عمل به دور از اهل بیت بوده است. امام حسن عسکری(ع) نیز صاحب زنج را به دور از اهل بیت دانست.

فرقه قرامطه به عنوان شاخه‌ای از فرقه اسماعیلیه، نیز به شیعه ارتباط داشت و این ارتباط می‌توانست مشکلاتی را برای امامیه ایجاد کند. به نقل جاسم حسین، تبلیغات قرامطه در رابطه با قیام قائم، حکومت را تحریک می‌کرد تا فعالیت‌های آنها را با غیبت امام دوازدهم مرتبط بداند و آن را به عنوان مرحله آمادگی برای قیام مهدی تلقی کند. وی معتقد است توقیعی که از سوی امام زمان(عج) در لعن ابوالخطاب برای محمد بن عثمان صادر شد، ناظر به خطر قرامطه و برای نهی شیعیان از هر گونه ارتباط با آنان بوده است.

محمد بن عثمان برای آنکه بتواند وظایف سفارت را به دور از هرگونه حساسیت‌زایی برای مخالفان انجام دهد، تقیه می‌کرد. او چنین وانمود می‌کرد که تصور حکومت عباسی درباره جانشین نداشتن امام عسکری(ع) درست است و به وکلای خود سفارش می‌کرد که فعالیت‌های خود را با رعایت تقیه انجام دهند و مبادا اسم امام دوازدهم به میان آید، تا بدین وسیله ذهنیت حکومت به حال خود باقی بماند. این موضع‌گیری محمد بن عثمان برای آن بود تا حکومت آسوده‌خاطر باشد که شیعیان رهبر ندارند و قیام نمی‌کنند.

در دوران نیابت محمد، افرادی در دستگاه وکالت با او همکاری می‌کردند. برخی نماینده او در بعضی مناطق و عده‌ای هم شاگرد او بودند و از او حدیث نقل می‌کردند. گفته شده که در بغداد، ده نفر زیر نظر او امور را اداره می‌کردند که یکی از آنان حسین بن روح بود که بعدها سومین نائب امام زمان(عج) شد. اسامی برخی از آنها از این قرار است:

  1. اسحاق بن یعقوب
  2. جعفر بن عثمان مدائنی
  3. محمدبن همام بغدادی
  4. عبدالله بن جعفر حمیری
  5. قاسم بن علاء
  6. محمد بن ابراهیم مهزیار

شیخ طوسی در کتاب‌های رجال و الغیبه، محمد و پدرش را وکیل امام زمان(عج) دانسته که دارای منزلتی بزرگ بودند و سخنان آنها را مورد وثوق و اطمینان دانسته است. علامه حلی هم در کتاب رجالی خود، انتصاب محمد بن عثمان به سمت نیابت امام زمان را به معنای جایگاه والای او دانسته است. مامقانی در تنقیح المقال، جایگاه والای او را چنان مشهور دانسته که احتیاج به توضیح یا اقامه برهان ندارد. سید ابوالقاسم خویی نیز در معجم رجال الحدیث، روایاتی را که در شأن و عظمت او آمده کافی می‌داند.

از محمد بن عثمان، روایاتی درباره امام زمان(عج) نقل شده است؛ از جمله درباره تولد حضرت مهدی(عج)، حرام بودن ذکر نام او در عصر غیبت صغری و ملاقات‌ها و دیدارهای او با امام مهدی،دعای سمات، دعای افتتاح و زیارت آل یاسین، هم ادعیه‌ای هستند که از طریق محمد بن عثمان نقل شده است. او همچنین برخی روایات را از پدرش عثمان بن سعید نقل کرده است.

محمد بن عثمان، تألیفاتی هم در فقه داشته که حاوی احادیثی از امام عسکری(ع) و حضرت مهدی(عج) است. از جمله این کتاب‌ها، «کتاب الاشربة» بود. به گفته‌ ام کلثوم دختر ابوجعفر،‌ این کتاب در وقت وصیت محمد بن عثمان، به حسین بن روح (نایب سوم) رسید و در دست او بود. چنانکه ابونصر گفته، این کتاب پس از حسین بن روح به ابوالحسن سَمَری (نایب چهارم) رسید.

نامه تسلیت امام زمان به محمد بن عثمان بابت فوت پدرش: «از نهایت سعادت پدرت آنکه فرزندی مثل تو به او عطا شده که به امر او خلیفه و قائم‌مقام او باشی، و برای او ترحم نمایی و طلب آمرزش کنی. و من می‌گویم که خدا را حمد می‌کنم، پس به راستی قلوب شیعیان از مکان و منزلت تو و آنچه خداوند در تو و در نزد تو قرار داده، مسرور شده است. حق تعالی تو را یاری فرماید و قوت به تو دهد و تو را محکم فرماید و توفیق به تو عطا فرماید و حافظ و نگهبان تو باشد.»

نقل است که علائم و کراماتی از محمد بن عثمان ظاهر می‌ شده و معجزات امام زمان عجل الله فرجه به دست او آشکار می‌شده است.

مرحوم مامقانی در مورد ایشان می گوید: بزرگ بودن مقام این مرد و علوّ منزلت او نزد طایفه امامیه مشهورتر از آن است که احتیاج به توضیح یا اقامه برهان داشته باشد.

مرحوم خویی در مورد ایشان می نویسد: روایاتی که در جلالت و عظمت مقام ایشان نقل شده، متضافر است.

 

عروج ملکوتی

بنابر نقل روایات، محمد بن عثمان زمان مرگ خویش را پیشگویی کرد و دو ماه پیش از وفات خود، از آن خبر داد. راوی، در دیداری که با او داشته، از محمد بن عثمان پرسیده که چرا برای خود قبر حفر کرده‌ای؟ و او گفته است که من مأمورم کارهای خود را جمع کنم و دو ماه بعد از دنیا خواهم رفت. وفات نائب دوم در روز آخر جمادی الاول سال ۳۰۵ق رخ داد. پیکرش در بغداد، تشییع و در کنار مقبره پدرش به خاک سپرده شد. طبق وصیت محمد بن عثمان و بر اساس دستور امام زمان(عج)، حسین بن روح نوبختی در دارالنیابه بغداد حضور یافت و جانشین او شد.

 

زندگینامه حسین بن روح نوبختی

 

به نام آفریننده عشق

 

حسین بن روح نوبختی (متوفای ۳۲۶ق)، سومین نایب از نواب اربعه امام مهدی(عج) است که به مدت ۲۱ سال (۳۰۵ – ۳۲۶ق) نیابت خاصه را بر عهده داشت. او از اصحاب امام عسکری(ع) و از یاران نزدیک نایب دوم در بغداد بود.

 

ویژگی ها

سال ولادت حسین بن روح مشخص نیست. کنیه او ابوالقاسم است و در منابع، از او با القاب نوبختی، روحی و قمی یاد شده است. قمی‌بودن او را به دلیل سخن‌گفتن با گویشِ فارسی اهالی آبه (نزدیک ساوه) و مناسبات نزدیکش با مردم آن‌جا احتمال داده‌اند، اما در بیشتر منابع، مشهور به نوبختی است. گفته شده انتساب وی به خاندان نوبختی، از سوی مادرش بوده است. برخی نیز گفته‌اند او از شاخه بنونوبخت قم بوده و در زمان نایب اول به بغداد مهاجرت کرده است.

محمد بن عثمان در واپسین روزهای حیات خود، حسین بن روح را به دستور امام زمان، جانشین خود کرد. پس از مدتی در ۵ شوال ۳۰۵ق، اولین توقیع از سوی حضرت مهدی در تأیید حسین بن روح صادر شد. حسین بن روح در ابتدای نیابت خود در دستگاه حاکم عباسی دارای موقعیت و احترام ویژه بود، اما بعدها دچار مشکل شد و مدتی زندگی مخفیانه داشت و سپس پنج سال زندانی شد. از مهم‌ترین اتفاقات دوران حسین بن روح، ماجرای شلمغانی است که وکیل مورد اعتماد او بود، اما دچار انحراف عقیده گردید و توقیعی از جانب امام زمان(عج) در لعن او صادر شد. موقعیت علمی حسین بن روح نوبختی، به دلیل تألیف کتب فقهی و اشراف کافی در مناظرات علمی، ممتاز دانسته شده است. در منابع روایی، کراماتی از او نقل شده است.

اینکه حسین بن روح از یاران امام حسن عسکری (ع) بوده، مورد اختلاف است. ابن شهرآشوب در المناقب وی را از اصحاب و همچنین دستیار خاص امام عسکری(ع) می‌داند، اما دیگر علمای رجال، سخنی در این باره نگفته‌اند. برخی هم قائلند پذیرفتن این خبر مشکل است، چون امام عسکری(ع) در سال ۲۶۰ق رحلت کرد و نوبختی در سال ۳۲۶ق درگذشت.

شیخ طوسی در کتاب الغیبة گفته است حسین بن روح از عاقل‌ترین مردم عصر خود بود و در معاشرت با مخالفان، تقیه می‌کرد؛ تا آن‌جا که یکی از خدمتکارانش را به علت ناسزا گفتن به معاویه برکنار کرد. به گفته جاسم حسین در کتاب تاریخ سیاسی غیبت، آنچه حسین بن روح را به این مقام رساند، اوصاف، شایستگی‌ها و کارآیی‌های وی بود که او را مطلوب مقام نیابت ساخته بود. ام کلثوم دختر محمد بن عثمان، درباره روابط حسین با پدرش می‌گوید حسین از خواص و نزدیکان او بود و پدرش مسائل خصوصی زندگی‌اش را به ابن روح نوبختی می‌گفته است.

ابوسهل نوبختی درباره رازداری حسین بن روح گفته است اگر او امام را زیر دامن خود پنهان دارد و بدنش را با قیچی قطعه‌ قطعه کنند تا او را نشان دهد، هرگز چنین نخواهد کرد. پس از درگذشت نایب دوم امام زمان در سال ۳۰۵ق، حسین بن روح به مقام نیابت منصوب شد. وی پیش از آن، از کارگزاران مالی مورد اعتماد و نزدیک محمد بن عثمان بود و محمد بن عثمان او را رابط خویش با دیگر وکلا در بغداد قرار داد.

با اینکه وکلای نائب دوم در بغداد حدود ده نفر بودند، اما محمد بن عثمان در زمان بیماری، ابن روح را قائم‌مقام خود و سفیر صاحب الامر خواند و از شخصیت‌های شیعه خواست پس از مرگش به او رجوع کنند. چنانکه علامه مجلسی نوشته، روزی که نایب دوم درگذشت، حسین بن روح در منزل او جلوس کرد و خادم محمد بن عثمان صندوقچه‌ای را که ودایع امامت در آن بود، به حسین بن روح تحویل داد. پس از مدتی در ۶ شوال ۳۰۵ق، اولین توقیع از سوی حضرت مهدی در تأیید حسین بن روح صادر شد.

از برخی نقل‌ها چنین برمی‌آید که موقعیت ابن روح، بر عکس سفیر اول و دوم، در بین امامیه آشکار بود و به همین دلیل، عده‌ای از شیعیان بر آن شدند تا وکلای نواحی خود را نادیده گرفته و مستقیما با سفیر سوم در تماس باشند.

حسین بن روح با همکاری ده وکیل در بغداد و دیگر وکلا در سایر بلاد اسلامی، فعالیت‌های خود را در سمت نیابت آغاز کرد. نام برخی کارگزاران و وکلای او از این قرار است:

  • محمد بن نفیس در اهواز که اولین توقیع امام زمان(عج) در دوره حسین بن روح به دست او منتشر شد.
  • جعفر بن احمد بن متیل
  • ابو عبدالله کاتب
  • احمد بن متیل
  • احمد بن ابراهیم نوبختی
  • ابوسهل نوبختی

حسین بن روح در زمان حیات محمد بن عثمان، نفوذ بالایی در دربار عباسی داشت و کمک‌های مالی از ناحیه مقامات دولتی به او می‌رسید. پس از عهده‌دار شدن نیابت نیز در زمان مقتدر عباسی در دستگاه عباسیان نفوذ داشت و مورد احترام آنان بود. علت این موقعیت او از یک سو نفوذ خاندان نوبختی بود و از سوی دیگر وزارت ابوالحسن علی بن محمد از آل فرات که از هواداران شیعیان بودند. به گفته ام کلثوم دختر محمد بن عثمان، در این مدت، اموالی از آل فرات به حسین بن روح می‌رسید. از دیگر دلایل جایگاه حسین بن روح در دربار، مواضع محتاطانه وی دانسته شده که سعی داشت خود را از شورش‌های آن دوران، مانند قرامطه دور نگه دارد. اما با روی کار آمدن حامد بن عباس در مقام وزارت که از مخالفان شیعه حمایت می‌کرد، مشکلاتی برای حسین بن روح به وجود آمد.

برخی منابع از پنهان‌شدن حسین بن روح، مدتی پس از انتصاب به نیابت امام زمان(ع) خبر داده‌اند. مدت این دوره دقیقا مشخص نیست و احتمالاً بین سال‌های ۳۰۶ تا ۳۱۱ق، در دوران وزارت حامد بن عباس بوده است. بنا به نوشته شیخ طوسی، در این دوران، محمد بن علی شلمغانی سفیر و رابط او با مردم بود. اطلاعات چندانی از این دوره در دست نیست.

حسین بن روح نوبختی از سال ۳۱۲ تا ۳۱۷ق، در زندان مقتدر، خلیفه عباسی حبس بود. در منابع شیعی دلیلی برای زندانی‌شدن او ذکر نشده اما برخی پژوهشگران بر اساس نقل اهل سنت، دو قول را گفته‌اند:

  1. خودداری حسین بن روح از پرداخت اموال به دیوان حکومت
  2. ارتباط با قرامطه که آن زمان بر بحرین مسلط بودند.

برخی از پژوهشگران معاصر، سبب حبس او را شهرتش در مقام نیابت، ارتباط با شیعیان و مقبولیت او در ساماندهی وضعیت آنان و جمع‌آوری نامه‌ها و وجوهات و تسلیم آنها به حضرت مهدی دانسته‌اند. اما برخی نیز معتقدند دستگیری او به سبب دشمنی شلمغانی و به دست محسن بن علی بن فرات (پسر علی بن فرات وزیر و از طرفداران شلمغانی) در دوران وزارت علی بن فرات در سال‌های ۳۱۱ ـ ۳۱۲ق انجام شده است.

پس از آزادی او از زندان، به دلیل وجود چهره‌های سرشناس از خاندان نوبخت در حکومت که جایگاه‌های مهمی هم داشتند، دیگر کسی نتوانست مزاحمتی برای او ایجاد کند.

شلمغانی از عالمان شیعه در بغداد و از نزدیکان حسین بن روح بود. حسین بن روح پس از انتصاب به مقام نیابت، او را وکیل خود معرفی کرد و اداره امور شیعه را به دست او سپرد، تا جایی که در دوره زندگی مخفیانه حسین بن روح، توقیعات امام زمان توسط ابن روح و به دست شلمغانی صادر می‌شد. اما وی، در ایام حبس حسین بن روح و با سوءاستفاده از موقعیت خود، ابتدا خود را به جای او باب معرفی کرد و بعدها مرتد شد و انحرافات عقیدتی پیدا کرد. با آشکار شدن انحراف وی، حسین بن روح که در حبس بود، شیعیان را از این امر آگاه ساخت و معاشرت با او را منع کرد تا اینکه در سال ۳۱۲ق توقیعی از سوی حضرت مهدی(عج) در لعن او صادر شد.

حسین بن روح کتابی در فقه به نام التأدیب تألیف کرد و آن را برای ارزیابی و اظهار نظر به حوزه حدیثی قم فرستاد و از علمای آن‌جا خواست تا مواردی را که برخلاف نظر آنان است، یادآور شوند. علمای قم پس از ارزیابی محتوای کتاب، آن را جز در یک مورد تأیید کردند و نزد وی بازفرستادند.

وی در دوران نیابت، مناظراتی هم داشته که به تفصیل در منابع روایی آمده است. پاسخ‌هایی که حسین بن روح به سؤالات مطرح‌شده در این گفتگوها داده، نشان از اشراف او بر مسائل دینی و همچنین مقام علمی اوست. او روایاتی هم نقل کرده است. شیخ طوسی، زیارت رجبیه را به نقل از حسین بن روح نوبختی آورده است.

در برخی منابع، کراماتی از حسین بن روح نقل شده است. او گاه برای رفع تردید طرف مقابل و گاه برای تأیید خودش، بعضی اسرار را فاش و برخی علائم را آشکار می‌کرد. نامه علی بن بابویه (پدر شیخ صدوق) به نائب سوم برای فرزنددار شدن و درخواست دعای حضرت حجت(ع)، یا نامه دیگری از ابن بابویه (پدر شیخ صدوق) برای تعیین تکلیف خود برای سفر حج، خبر از مرگ احمد بن اسحاق قمی، خبر از شمش طلای گمشده به محمد بن حسن صیرفی و دیگر احادیث نقل‌شده، از نمونه‌های آن است.

علامه مجلسی در کتاب بحار الانوار آورده است: زنی خمس مالش را برای حسین بن روح آورده بود اما می کفت: تا زمانی که محتویات و مقدار خمس را (از روی کرامت) به من نگویی، خمس را به تو نمی دهم. حسین بن روح به آن زن گفت: آنچه آورده ای را در میان دجله بینداز. پس از انجام این کار، ایشان کیسه ای را بیرون آورد و زن دید که همان کیسه خودش است‌‌. آنگاه، نوبختی محتویات کیسه را نیز از روی فراست برای زن بازگو کرد و آن زن مبهوت گردید.

شيخ صدوق (ره) مى‌نويسد: حسين بن على بن محمّد قمّى معروف به «ابو على بغدادى» گفت: من در شهر بخارا بودم. شخصى به نام «ابن جاوشير» به من ده شمش طلا داد و گفت اينها را در بغداد به «شيخ أبو القاسم، حسين بن روح» برسان، آن طلاها را همراه خود حمل كردم، وقتى كه به «امويه» رسيدم، يكى از آن شمش‌ها گم شد، و نفهميدم كه در كجا افتاد.

وارد بغداد شدم، آن شمش‌ها را در آوردم كه به حسين بن روح (ره) بپردازم، ديدم يكى كم است، به جاى آن، يك شمش طلا خريدم، و نزد شيخ أبو القاسم، حسين بن روح (ره) رفتم و ده شمش را نزدش نهادم، به من فرمود: آن يكى را كه خريده‌اى بردار (و با دست به آن يكى اشاره كرد) مال خودت باشد، آنكه گم شده به ما رسيده است، آن را بيرون آورد. ديدم همان است كه گم شده بود.

ابو على بغدادى افزود: «همان سال در بغداد، زنى مرا ديد و گفت: وكيل مولاى شما كيست؟ يكى از اهالى قم، به او گفت: «ابو القاسم، حسين بن روح» است، و به من اشاره كرد (كه من جايگاه وكيل را مى‌دانم) ، همراه آن بانو نزد شيخ حسين بن روح رفتيم. آن زن از شيخ حسين بن روح پرسيد: «در نزد من چيست؟» شيخ گفت: هر چه در نزد تو هست، آن را به رود دجله بيفكن، سپس نزد من بيا تا به تو خبر دهم كه آن چيست كه در نزد تو است.

آن زن رفت و هر چه داشت آن را در ميان دجله انداخت، سپس بازگشت و نزد شيخ أبو القاسم، حسين بن روح (ره) آمد. شيخ أبو القاسم (ره) به كنيزش گفت: آن حقّه را بياور، كنيز آن حقّه را آورد، شيخ به آن زن گفت: اين همان حقّه است كه همراه تو بود و آن را به دجله افكندى، آيا مى‌خواهى از آنچه در درون آن است خبر دهم، يا خودت خبر مى‌دهى؟

زن گفت: «بلكه تو خبر بده مرا». شيخ أبو القاسم گفت: «در اين حقّه، یک جفت دستبند طلا و یک حلقه بزرگ گوهرنشان، و دو حلقه کوچک گوهرنشان، و دو انگشتر فيروزه و عقيق وجود دارد». آنگاه سر حقّه را باز كردند، همان گونه كه شيخ گفته بود، همان در ميان آن بود، آن حقّه را به آن بانو نشان دادند، خوب نگاه كرد و گفت: «اين همان است كه آن را عينا حمل نموده و به دجله انداختم».

نامه امام در تأیید حسین بن روح:
«ما او (حسین بن روح) را می‌شناسیم، خداوند تمام خوبی‌ها و خشنودی‌های خویش را به وی بشناساند و او را با عنایت خود خرسند گرداند. از نامه او آگاه شدیم و در مسؤولیت واگذار شده به وی اطمینان داریم. او نزد ما دارای مقامی است که موجب شادی وی خواهد شد. خداوند احسان خود را نسبت به وی زیاد گرداند.»

 

عروج ملکوتی

حسین بن روح نوبختی در ۱۸ شعبان سال ۳۲۶ق از دنیا رفت. قبر او در محله نوبختیه در بازار عطاران یا شورجه بغداد قرار دارد که هم‌اکنون به مقام حسین بن روح مشهور شده و زیارتگاه شیعیان است.

زندگینامه علی بن محمد سمری

 

به نام آفریننده عشق

 

علی بن محمد سَمَری یا سَمُری (متوفای ۳۲۹ق) چهارمین نائب از نواب اربعه امام زمان(عج) که پس از حسین بن روح نوبختی، سه سال (۳۲۶ – ۳۲۹ق) عهده‌ دار مقام نیابت‌ بود. وی در زمان نیابت، رابط میان حضرت مهدی و شیعیان بود و مردم، وجوه شرعی را در اختیار او می‌گذاردند.

 

ویژگی ها

در منابع سال تولد علی بن محمد سمری ذکر نشده است. کنیه او را ابوالحسن و لقب او را سَمَری، سَیمُری، سَیمَری و یا صیمَری گفته‌اند، ولی مشهور همان سَمَری است. با این حال در برخی از منابع شیعی، لقب او سَمُری ثبت شده است. سَمَّر یا سُمَّر یا صیمر یکی از روستاهای بصره است که بستگان او در آن می‌زیسته‌ اند.

او را از اصحاب امام عسکری(ع) هم شمرده‌اند که مکاتباتی با آن امام داشته است. دوران نیابت سمری کوتاه و نسبت به سه نائب خاص دیگر، کمتر بود و تفصیلی از آن گزارش نشده است. دلیل فعالیت کمتر علی بن محمد سمری، سختگیری حکومت دانسته شده که او را از فعالیت گسترده در سازمان وکالت بازداشت. توقیع امام زمان به علی بن محمد سمری درباره خبر وفات و پایان‌یافتن دوران نیابت او، از مهمترین اتفاقات این دوره است. با وفات وی، ارتباط مستقیم بین سفیران و امام دوازدهم پایان یافت و دوران غیبت کبری آغاز شد.

علی بن محمد، از خاندانی متدین و شیعه بوده که در خدمتگزاری به امامان شیعه، شهرت زیادی داشته‌اند و همین اصالت خانوادگی او باعث شد که در مقام نیابت امام، با مخالفت چندانی روبه‌رو نشود. یعقوبی معتقد است بسیاری از اعضای این خاندان، در بصره املاک زیادی داشتند و نیمی از درآمد این املاک را وقف امام یازدهم(ع) کرده بودند. امام هر ساله درآمد آن را دریافت و با ایشان مکاتبه می‌کرد. از دیگر بستگان سمری، علی بن محمد بن زیاد از وکلای امامین عسکریین بود که کتابی به نام «الاوصیاء» در اثبات امامت امام دوازدهم(ع) نوشت.

شیخ طوسی، او را «علی بن محمد صیمری» خوانده و جزء اصحاب امام حسن عسکری(ع) به شمار آورده که مکاتباتی هم با امام داشته است. علی بن محمد سمری می‌گوید: ابو محمد (امام عسکری) به من نوشت: «فتنه‌ای پیش می‌آید که شما را گمراه می‌کند. بر حذر باشید و از آن بپرهیزید.» پس از سه روز، حادثه‌ای برای بنی‌هاشم پیش آمد که ناگواری‌ها و دشواری‌های زیادی برای آنان دربرداشت. من به حضرت نامه‌ای نوشتم: آیا همان است که فرمودید؟ ایشان پاسخ داد: «خیر، غیر از این است. خود را محافظت کنید.» چند روز بعد، جریان کشته‌شدن معتز پیش آمد.

سومین نایب امام زمان(عج) وصیت کرد علی بن محمد سمری قائم‌مقام او در امر نیابت گردد. این انتخاب به دستور و تصریح شخص امام زمان(عج) صورت گرفته است. در این باره روایتی نیامده ولی طبرسی در کتاب «احتجاج» می‌نویسد: هیچ یک از اینان (نواب) بدین منصب بزرگ نرسید، مگر اینکه قبلاً از طرف صاحب الامر فرمان انتصاب آن‌ها صادر می‌گشت و شخص قبل از او، جانشین خود را معرفی می‌کرد.

از فعالیت‌های سمری در دوران نیابت سه نائب پیشین، سخنی به میان نیامده و درباره فعالیت‌های او در دوران نیابت هم اطلاعات مفصلی نقل نشده، اما گفته شده اعتقاد شیعیان به جلالت و وثاقت او، مثل سایر نواب بود و مورد قبول و تسالم عموم شیعیان قرار گرفت. طبق روایت شیخ صدوق، وکلا او را به عنوان سفیر راستین امام به رسمیت می‌شناختند و وجوهات شرعی را به وی تقدیم می‌کردند.

دوران نیابت سمری، دوران ظلم و خونریزی بود و همین امر سبب شد فعالیت‌های او نسبت به دیگر نواب، مخفیانه‌تر باشد. برخی از محققان، علت اصلی کوتاه‌بودن دوره نیابت او و حتی انقطاع و پایان‌یافتن دوره غیبت صغری را سخت‌گیری و خفقان بیش از حد‌ دستگاه عباسی در آن دوره می‌دانند.

شش روز قبل از رحلت سمری، توقیعی از سوی امام دوازدهم صادر شد. امام در این توقیع از وفات سمری و آغاز غیبت کبری خبر داد و به او امر کرد کارهای ناتمام خویش را تمام کند و کسی را جانشین خود معرفی نکند. شش روز پس از صدور این توقیع، وکلای اصلی بر بستر مرگ سفیر چهارم جمع شدند و از او پرسیدند چه کسی جانشینی او را عهده‌دار خواهد شد. سمری پاسخ داد: «امر، امر خداست و خود به او رسیدگی خواهد فرمود‌». این آخرین سخنی بوده که قبل از مرگ از او شنیده شد. پس از مرگ سمری ارتباط مستقیم بین نائبان و امام دوازدهم و دوره غیبت صغری پایان یافت.

توقیع امام عصر به سمری
«خداوند در وفات تو به برادرانت اجر عنایت فرماید. تو تا شش روز دیگر وفات خواهی کرد. پس کارهایت را تمام کن و هیچکس را جانشین خود قرار نده؛ زیرا اکنون غیبت دوم آغاز شده و تا زمانی طولانی که خداوند اجازه فرماید، ظهوری نخواهد بود تا قلوب (مردم) از قساوت، و جهان از بی‌عدالتی مشحون گردد و کسانی به سوی هواداران (شیعیان) من آیند و مدعی شوند که مرا رؤیت کرده‌اند. لکن آگاه باش، هر کس قبل از قیام سفیانی و صیحه آسمانی ادعای رؤیت مرا کند، افترا زنندهٔ دروغگوست.»

در منابع روایی، کراماتی از علی بن محمد سمری نقل شده که برای برطرف کردن تردید شیعیان بوده است. خبر دادن به جماعتی از مردم قم درباره وفات ابن بابویه (پدر شیخ صدوق و ساکن قم)، از جمله آن‌هاست. صالح بن شعیب طالقانی از احمد بن ابراهیم مخلد نقل می‌کند که من در بغداد به حضور مشایخ رسیدم و در آن محفل، علی بن محمد سمری حضور داشت. وی سخن را آغاز کرد و گفت: خداوند علی بن بابویه قمی (پدر شیخ صدوق) را رحمت کند. مشایخ حاضر در مجلس، تاریخ آن را نوشتند، تا آنکه خبر رسید علی بن بابویه همان روز وفات یافته بود.

مرحوم مامقانی مینویسد: موثق بودن وجلالت علی بن محمد السمری مشهورتر از آن است که ذكر شود و مانند خورشید بیانگر نور خود می باشد و احتیاج به تبیین ندارد.

شیخ عباس قمی از علی بن محمد السمری به شیخ جلیل، معظم یاد می کند و سال وفاتش را تناثر نجوم (فرو ریختن ستارگان) ذکر می کند.

 

عروج ملکوتی

بنابر نقل شیخ طوسی، سمری در سال ۳۲۹ق درگذشت و جنازه‌اش در بغداد در خیابان خَلَنْجی در نزدیکی نهر ابوعتاب دفن شد. قبر او در نزدیکی مقبره کلینی قرار دارد. صاحب اعیان الشیعه تاریخ درگذشت او را پانزدهم شعبان دانسته است. شیخ صدوق و طبرسی سال درگذشت او را ۳۲۸ق ثبت کرده‌ اند.

زندگینامه جواد ملکی تبریزی

 

به نام آفریننده عشق

 

میرزا جواد آقا مَلکی تبریزی فقیه، عارف و استاد اخلاق است. کتاب المراقبات یا اعمال السَّنَه از آثار اوست. گفته شده امام خمینی از شاگردان اوست، ولی این ادعا ثابت شده نیست.

 

ویژگی ها

میرزا جواد آقا ملکی تبریزی، فرزند میرزا شفیع در شهر تبریز متولد شد. تاریخ دقیق ولادت وی مشخص نیست، اما گفته شده اواخر قرن ۱۳ یا اوایل قرن ۱۴ قمری بوده‌ است. دلیل نامگذاری او به ملکی، نسبت فامیلی با خاندان ملک‌التجار تبریزی است.

ملکی تبریزی برای تحصیل به نجف اشرف رفت و در سال ۱۳۲۱ قمری، به تبریز بازگشت و به ترویج دین پرداخت. در سال ۱۳۲۹ ق (۱۲۹۰ ش) و در ابتدای جریانات مشروطه و درگیری‌های تبریز مجبور به عزیمت به شهر قم شد و تا پایان عمر نیز در همانجا ماند.

در ابتدای ورود به قم و پیش از ملاقات با شیخ عبدالکریم حائری و تأسیس حوزه علمیه قم، ملکی کتاب مفاتیح الشرایع فی الفقه تالیف ملا محسن فیض کاشانی را تدریس می‌کرد. دو مجلس اخلاق داشت، یکی در منزل برای خواص و دیگری در مدرسه فیضیه برای عموم که جمعی از بازاریان قم نیز در آن درس شرکت داشتند. نماز جماعت را در مسجد بالای سر حرم حضرت معصومه (س) اقامه می‌کرد.

مشهور است که امام خمینی از شاگردان میرزا جواد ملکی تبریزی بوده‌است اما آیت‌ الله خامنه‌ای از قول امام خمینی نقل می‌کند که تنها دو جلسه در درس میرزا جواد ملکی تبریزی شرکت کرده و ازین که نتوانسته بیش از این در درس وی شرکت کند، افسوس خورده‌ است.

از مرحوم حجه السلام سید محمود یزدى که در بیرونى مرحوم ملکى مى نشست، نقل شد که گفته بود: شبها که ایشان براى تهجید برمى خاست مدتى در رختخواب ضمن اجراى دستورات و آداب بر خاستن از خواب از قبیل : سجده و دعا؛ گریه مى کرد؛ سپس به صحن منزل مى آمد و به اطراف آسمان نگاه مى کرد و آیات ان فى خلق السموات و الارض (آل عمران/۱۹۰ – ۱۹۱) را مى خواند و سر به دیوار مى گذاشت و مدتى گریه مى کرد، آنگاه که براى وضو گرفتن آماده مى شد درد کنار حوض مى نشست و مدتى گریه مى کرد و پس از وضو ساختن چون به مصلایش مى رسید و مشغول تهجد مى شد که دیگر حالش ‍ خیلى منقلب مى شد. او گریه هاى طولانى در نماز و مخصوصا در قنوت ها داشت تا آنجا بعضى ایشان را جز بکائین عصر به شمار آورده اند.

دوستى داشتم به نام مرحوم سرهنگ محمود مجتهدى که درک محضر ایشان را کرده بود و نیز از انفاس او بهره اى داشت، او مى گفت: روزى پس از پایان درس، عازم حجره یکى از طلبه ها که وارد شد و مراسم احترام معمول گردید و پس از اندکى جلوس، برخاسته و حجره را ترک گفتند و چون منظور از این دیدار را پرسیدم، فرمود: شب گذشته به هنگام سحر، فیوضاتى بر من اضافه شد که فهمیدم از ناحیه خودم نیست و چون توجه کردم دیدم که این آقاى طلبه به تهجد برخاسته و در نماز شب اش به من دعا مى کند و این فیوضیات اثر دعاى اوست، این بود که به عنوان سپاسگذارى از عنایاتش، به دیدار او رفتم.

میرزا جواد آقا ملکى تبریزى پسرى که شمع فروزان شبستان خانواده بوده در روز عید غدیر که ایشان در منزل جلوس کرده و قشرهاى مختلف به زیارتش مى آمدند، خادمه منزل به کنار حوض خانه مى آید و نگاه چشمش ‍ بر مى آیند و بى اختیار فریاد مى زند، اهل خانه که از اندرون به صداى خادمه بیرون مى آیند و با منظره دلخراشى این چنین مواجه مى شود که صداى شیون، خانه را پر کرد، از اطاق خود بیرون مى آید. مى بیند که جنازه پسرش در کنار حوض گذاشته شده است.
 رو به زنها کرده و خطاب مى کند: ساکت! همگى سکوت مى کنند و همین سکوت ادامه مى یابد تا آنکه مرحوم ملکى از همه میهمانان پذیرایى مى کند و طبق معمول سنواتى، عده اى از آنان ناهار را در منزل ایشان صرف مى کنند و پس از پایان غذا که عازم رفتن مى شوند، مرحوم ملکى به چند نفر از خواص مهمانان بیرون مى روند، واقعه با براى آنان بازگو مى کند و از آنان براى مراسم تجهیز فرزند از دست رفته کمک مى گیرد. این داستان گذشته از آنکه حاکى از اعلاء درجه مقام رضا و تسلیم آن بزرگوار است، نشانگر قدرت روحى و نیروى تصرف در نفوس دیگران نیز هست.
مرحوم ملکى، به تمام معنا اهل عبادت و تهجد بود و از بکائون زمان خویش محسوب مى شود. او در کتاب اسرار الصلوه خود مى نویسد: این روایات را بپذیر و انکار نکن، خدا را شاهد مى گیرم که من از متهجدین و شب زنده داران کسى را مى شناسم که به هنگام سحر صداى فرشته اى که او را بیدار مى کند مى شنود، فرشته با لفظ آقا به او خطاب مى کند و آن شخص با این سخن بیدار مى شود و به نماز شب مى ایستد. تصور مى شود این شخص که با صداى فرشته براى اقامه نماز شب در سحرگاهان از خواب برمى خیزد، خود میرزا جواد آقاست که براى پرهیز از توهم خودستایى، این حقیقت را بدین عبارت بیان کرده است.
آیت الله فاطمی نیا نقل می کنند: میرزا جواد آقا طبق رسم و روال هر سالشان روزهای عاشورا یک مجلس ساده می کردند و چند نفری از آشنایان را هم اطعام می کردند. قضای عده ای رِند (که آن زمانها زیادتر بودند و به مجالس اطعام هجوم می آوردند و خلاصه فکر آبروی صاحب مجلس نبودند و دلی از عزا در می آوردند) از ماجرا با خبر شده و گوش به گوش به چندین خبر می دهند و خلاصه آن را می گیرند. روز حدود دویست نفر به منزل عزا می آیند تا آنجا که دیگر گویا جای نشستن نبود! آشپز مجلس، را با نگرانی صدا زده و اظهار نظر می کند. آقا می فرمایند: «شما نگران نباشید!» و سپس سر مبارکشان را روی دیگ آورده و دستها را به محاسن کشیده و مانند ابر بهار گریه می کنند و کسی را نمی فهمد که چه خبر است و منظورشان چیست؟ بعد به کناری آمده و می فرمایند: «دیگر نگران باشید و هر چه می‌توانید غذا بکشید!» خلاصه آن روز آشپز چند صد غذا از همان دیگ چند ده نفره کشید و نه تنها غذا کم نیامد بلکه اضافه هم بود!

«استاد شالچی» از شاگردان آیت الله میرزا جواد آقا ملکی تبریزی قدس سره می فرمایند: «یکی از روزها، صبح پس از نماز برای شرکت در جلسه ی اخلاق میرزا جواد آقا به فیضیه رفتم. استاد به من فرمودند: «میرزا عبدالله، چه می بینی؟» این استاد گویا خود تصرفی بود که آن بزرگوار در جان من کرد و حجاب ملکوت از برابر چهره ام برداشته شد، دیدم چشمی را که در فیضیه هستند و در ظاهر می بینم، باطن آنها را نیز می بینند و آنها را به گونه های مختلف می بینند. هستند.

بار دیگر فرمودند: «فلانی، چه می بینی؟» و من توجه کردم، دریافتم ارواح مؤمنین روی صحن مدرسه ی فیضیه دورهم نشسته اند و با هم می کنند. پس از آن استاد به من فرمودند: «میرزا عبدالله، فکر نکنی اینها مقاماتی است و به خدا خیلی نزدیکی؟! اینها در برابر آنچه در سیر و سلوک و تقرب الی الله به سالک می دهند هیچ نیست!»

«استاد شالچی» از شاگردان آیت الله میرزا جواد آقا ملکی تبریزی قدس سره می فرمایند: روزی در درس حاج میرزا جواد آقا شرکت کردم. پس از درس، آقا دستوری را به من فرموند تا انجام بدهم. با اینکه تصمیم به انجام آن در نیمه های شب داشتم، اما به علت کار زیاد موفق به بیتوته و انجام دستور استاد در سحرگاه نشدم. فردا وقتی به درس استاد رفتم، هنگام بازگشت، چون برخاستم بیایم، استاد به من فرمودند: «شما تشریف داشته باشید!» آنگاه که شاگردان رفتند فرمودند:«چرا تکالیف تعیین شده را دیشب انجام ندادی؟» من به یکباره حیرت زده شدم که من با کسی صحبتی نکرده بودم و کسی جز خدا ازاین واقعه خبردار نبود. پس ازایشان عذر تقصیر خواستم. این بی توقیفی در شب بعد نیز رخ داد و باز استاد به من خاطرنشان کرد که دستورش را انجام نداده ام. پس از آن با تلاش وهمت دو چندان موفق به انجام دستوراستاد شدم و ازآن بهره مند گشتم.

همسرمرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی قدس سره می گوید: «من دیده بودم که کفش های میرزا جواد آقا جلوی پایش جفت می شد.»

حاج سید جعفر شاهرودى که از علماى عصر حاضر تهران است حکایت کردند که : شبى در شاهرود خواب دیدم که در صحرایى حضرت صاحب الامر (عجل الله تعالى له الفرج ) با جماعتى تشریف دارند و گویا به نماز جماعت ایستاده اند، جلو رفتم که جمالش را زیارت و دستش را بوسه دهم ، چون نزدیک شدم شیخ بزرگوارى را دیدم که متصل به آن حضرت ایستاده و آثار جمال و وقار و بزرگوارى از سیمایش پیداست، چون بیدار شدم در اطراف آن شیخ فکر کردم که کیست تا این حد نزدیک و مربوط به مولاى ما امام زمان است، از پى یافتن او به مشهد رفتم نیافتم، در تهران آمدم ندیدم، به قم مشرف شدم او را در حجره اى از حجرات مدرسه فیضیه مشغول به تدریس ‍ دیدم و پرسیدم: کیست؟ گفتند: عالم ربانى آقاى حاج میرزا جواد آقاى تبریزى است، خدمتش مشرف شدم تفقد زیادى کردند و فرمودند: کى آمدى گویا مرا دیده و شناخته از قضیه آگاهند. پس ملازمتش را اختیار نمودم و چنان یافتم او را که دیده بودم و مى خواستم.

تا شبى که نزدیک سحر در بین خواب و بیدارى دیدم درهاى آسمان به روى من گشوده و حجاب ها مرتفع گشته تا زیر عرش عظیم الهى را مى بینم پس مرحوم استاد حاج میرزا جواد آقا را دیدم که ایستاده و دست به قنوت گرفته و مشغول تضرع و مناجات است به او مى نگریستم و تعجب از مقام او مى نمودم که صداى کوبیدن در خانه شنیده و متنبه گشته برخاستم در خانه رفتم، یکى از ملازمین ایشان را دیدم که گفت: بیا منزل آقا. گفتم: چه خبر است؟ گفت: سرت سلامت خدا صبرت دهد آقا از دنیا رفت.

 

از منظر فرهیختگان

امام خمینی: «در قبرستان شیخان قم یک مرد خوابیده است و او حاج میرزا جواد آقای تبریزی است. بوی آدمیّت از مزار او به آسمان پیچیده است!»
علامه حسن زاده آملی: «عارف الهی، سالک مستقیم، محقق ربّانی، فقیه صمدانی و مربی نفوس، آیت الله حاج میرزا جواد آقای ملکی تبریزی(رحمة الله علیه) از اعظم علمای الهی عصر آخر و به حق از علمای فقه و اصول و اخلاق و حکمت و عرفان بوده است.»
آیت الله فهری: یکی از مردان پیشتاز این راه مرحوم عارف بالله آیة الله حاج میرزا جواد ملکی ـ قدس الله نفسه الزکیه ـ است که در این میدان گوی سبقت از همگان ربود. این مرد بزرگ در مقام عرفان مقامی بس والا دارد.
حجة الاسلام شیخ مهدی حکمی قمی: از ثمره مشروطه که خدا به ما عطا فرمود این بود که وسیله شد حاج میرزا جواد آقا در قم ساکن شود.

اساتید

  • میرزا حسین نوری
  • حاج آقا رضا همدانی
  • آخوند خراسانی
  • حسینقلی همدانی
  • سید مرتضی کشمیری

 

شاگردان

  • اسماعیل بن حسین تائب
  • سید محمود مدرسی
  • حسین فاطمی قمی
  • سید محمود یزدی
  • آخوند ملا علی همدانی
  • محمود مجتهدی
  • شیخ عباس تهرانی
  • میرزا عبدالله شالچی
  • میرزا جواد سلطان القرایی تبریزی
  • سید شهاب الدین مرعشی نجفی

 

آثار

  • اسرار الصلاة: کتابی که حاوی هزار نکته از اسرار نماز است و برخی از اسرار طهارت و تفکر را گوشزد می‌کند و به معانی وسوسه و الهام می‌پردازد. با بحث از گناهان کبیره اشاره‌ای به توبه نموده و حضور قلب و حالات ملکوتی آدمی را توضیح می‌دهد.
  • المراقبات یا اعمال السَّنَه: در این اثر مقدّمه‌ای کوتاه دربارهٔ دعا و راز و نیاز آمده‌ است و اعمال ماه‌های مختلف، آثار و برکات روحی و معنوی آنها توضیح داده شده‌ است. علامه طباطبایی صاحب تفسیر المیزان، تقریظی بر این کتاب نوشته‌ است.
  • رساله لقاء الله

 

عروج ملکوتی

میرزا جواد آقا در ۱۱ ذی‌الحجه سال ۱۳۴۴ق (۳۱ خرداد ۱۳۰۵ش) درگذشت. پیکر او پس از تشییع در قبرستان شیخان قم به خاک سپرده شد.

زندگینامه مرتضی انصاری

 

به نام آفریننده عشق

 

شیخ مرتضی انصاری با نام کامل شیخ مرتضی انصاری شوشتری (۱۲۱۴-۱۲۸۱ق)، ملقب به شیخ اعظم و خاتم‌الفقها و المجتهدین، یکی از نامورترین و پرآوازه‌ ترین فقیهان بزرگ شیعه و مراجع تقلید و یکی از محقق‌ترین چهره‌های علمی و فقهی در قرن سیزدهم قمری که بعد از صاحب جواهر، مرجعیت عامه یافت.

 

ویژگی ها

شیخ مرتضی انصاری با نام کامل شیخ مرتضی بن محمدامین بن شمس‌الدین بن احمد بن نورالدین بن محمدصادق دزفولی، بزرگ‌ترین فرزندِ شیخ محمدامین بود که در هیجدهمین روز ماه ذیحجه روز عید غدیر سال ۱۲۱۴ق در شمال غربی بقعه سبز قبای شهر دزفول، از سلاله یکی از اخلاف جابر بن عبداللّه انصاری صحابی نامدار پیامبر اسلام (صلی‌ الله‌ علیه‌ و‌ آله‌ و سلّم) به دنیا آمد.

به مناسبت تولد در روز ولادت علی (علیه‌ السّلام)، نام مرتضی انصاری برای او انتخاب گردید. شب قبل از تولدش، مادرش در خواب می‌بیند که حضرت صادق (علیه‌ السّلام)، قرآنی مُذَهَّب به وی می‌دهد، که خوابش را به «فرزند جلیل‌القدر» تعبیر می‌نمایند. مسلماً این رؤیایی صادقه بود که باعث شد مادرش وی را هیچ‌گاه بدون وضو شیر ندهد. پدرش که از عالمان و مبلغان دین اسلام بود، در سال ۱۲۴۸ق در اثر بیماری طاعون در خارج از شهر دزفول درگذشت و مادرش نیز که دختر شیخ یعقوب بود در سال ۱۲۷۹ق در نجف اشرف از دنیا رفت.

شیخ انصاری از همان دوران کودکی به فراگرفتن قرآن و معارف اسلامی پرداخت و به زودی آثار نبوغ و ذکاوت در او مشاهده گردید، پس از خواندن قرآن و ادبیات عرب به خواندن فقه و اصول پرداخت و در این دو رشته، آن‌چنان استعداد و شایستگی نشان داد که حیرت همگان را برانگیخت و در عنفوان جوانی به درجه اجتهاد نائل آمد.

شیخ پس از فراگیری قرآن، گذراندن دوران مکتب و دروس سطح در نزد عمویش شیخ حسن انصاری، در سال ۱۲۳۲ق در سن هجده سالگی به همراه پدرش به طرف عتبات عالیات حرکت نمود. ایشان بنا به سفارش شیخ حسین انصاری در کربلا با سید محمد مجاهد، فرزند سید علی (صاحب ریاض) آشنا شد و به مدت چهار سال در محضر ایشان و شریف العلماء مازندرانی شاگردی کرد و به درس و بحث پرداخت و در هنگام هجوم داود پاشا به کربلا، به همراه علما به کاظمین مهاجرت نموده و پس از چند روزی به دزفول بازگشت.

شیخ در حدود یک سال و یا بیش‌تر در دزفول ماند و برای بار دوم به کربلا بازگشت و یک سال و‌ اندی از محضر شریف‌العلماء استفاده کرد و پس از آن به نجف رفته، در درس شیخ موسی‌ کاشف‌الغطاء حاضر شد و بعد به دزفول بازگشت. شیخ در سال ۱۲۴۰ق به قصد زیارت حرم امام رضا (علیه‌ السّلام) از دزفول خارج شد. وقتی وی به همراه برادرش شیخ منصور به بروجرد رسید، بنا به درخواست شیخ اسدالله مشهور به حجت‌الاسلام بروجردی به مدت یک ماه در آنجا ماند و پس از آن به اصفهان رفته، در درس حاج سید محمدباقر شفتی رشتی معروف به حجت‌الاسلام رشتی که ریاست دینی اصفهان را بر عهده داشتند، شرکت کرد. از این شرکت در کلاس خاطره‌هایی نیز وجود دارد که به شرح زیر است:
سید در هنگام درس اشکالی را بر شاگردان القاء کرد. شیخ مرتضی که در پایین مجلس نشسته بود، پاسخ اشکال را به یکی از شاگردان گفت و از درس خارج شد. هنگامی که شاگرد پاسخ اشکال را داد، سید گفت: «این جواب را یا حضرت حجت بن الحسن (علیه‌ السّلام) به تو تلقین کرده است یا شیخ مرتضی نجفی. هنگامی که آن شاگرد ماجرا را گفت: سید به جستجوی شیخ پرداخت. وقتی که مکان اقامت ایشان را یافت، عزم دیدار نمود که شیخ گفت: «به زحمت ایشان راضی نیستم» و به همراهی برادرش به سوی خانه سید روانه شد که در میانه راه با سید دیدار کرد و سید ایشان را به منزل برد. شیخ نیز که اصرارهای فراوان سید را در ماندن و اقامت در اصفهان دید، به بهانه دیدار مادر از اصفهان به سوی دزفول حرکت کرد.

از دیگر سفرهای ایشان سفر به کاشان بود که به واسطه عظمت و بزرگی ملا احمد نراقی، صاحب مستند الشیعه، و صاحب معراج السعاده، فرزند ملا مهدی نراقی چهار سال در درس‌های وی شرکت کرد و پس از آن، وقتی خواست به سوی مشهد حرکت کند، ملا اجازه (اجتهاد) مبسوطی برای وی صادر نمود و در آن، شیخ را به بهترین عبارت‌ها ستود. شیخ و برادرش پس از کاشان، چند ماهی را در مشهد مقدس، ماندند و پس از آن به سوی تهران حرکت نمودند، مدتی را در مدرسه «مادر شاه» ساکن شدند.

شیخ و برادرش پس از ۶ سال مسافرت دوباره به دزفول بازگشتند و با استقبال اهالی شهر روبرو شدند. شیخ پس از ۴ سالی که در دزفول ساکن بود، دوباره به سوی نجف اشرف حرکت کرد، درحالی‌که دو تن از مردان بزرگ علمی شیعه در آن روزگار یعنی شیخ علی، فرزند شیخ جعفر کاشف الغطاء و شیخ محمدحسن (صاحب جواهر) در راس حوزه بودند.

شیخ انصاری را خاتم‌الفقها و المجتهدین لقب داده‌اند. او از کسانی است که در دقت و عمق‌نظر، بسیار کم‌نظیر است. علم اصول و بالتبع فقه را وارد مرحله جدیدی کرد. او در فقه و اصول ابتکاراتی دارد که بی‌سابقه است. مقام علمی او در حدی است که به حق و شایستگی تمام، او را خاتم‌الفقها و پایان‌دهنده و تکمیل‌کننده فقاهت لقب داده‌اند و او یک صد و پنجاه سال تمام است که بر جهان فقه و اصول و حوزه‌های علمی شیعه حکومت و زعامت روحی و فکری دارد و اندیشه‌ها و ابتکارات او سرفصل تاریخی در فقه به شمار آمده و مستند فقها است.

او نظریات ابتکاری و ابداعی بی‌شماری در فقه و اصول به وجود آورد که می‌توان نظریه حاکم بودن یکی از ادله بر دلیل‌های دیگر در مبحث تعادل و تراجیح را از نظریات مهم او به شمار آورد، و همچنین بها دادن شایسته به عقل و خرد در شناخت حکم و قانون اسلام، و دیگر مبارزه با اخباری‌گری رایج آن روز بود، که شیخ توانست با یک رشته از بیانات دقیق علمی در برابر آنها بایستد و آنان را متقاعد سازد، این امر از امتیازات بارز او به شمار می‌آید. او کوشید که به منکرین اعتبار عقل در شناخت معارف و احکام اسلامی ثابت کند که ملازمه‌ای میان عقل و شرع وجود دارد و آنچه را که عقل حکم می‌کند، شرع نیز حکم می‌کند و حکومت این قاعده در اغلب فتاوی و نظریات مرحوم شیخ، جلوه خاصی داد، منتهی باید خود عقل و آن قاعده فقهی مورد ارزیابی قرار گیرد که عقل چگونه عقلی باشد و قاعده نیز کدام قاعده باشد؟

او با این روش متین و مستحکم، اصول اخباری‌گری رایج آن روز را در هم کوبید و پایه‌ها و اصول مستحکمی برای فقه و اصول نوین بنیاد نهاد و مسیر اجتهاد را روشن و مبرهن نمود. او با این وسعت مشرب، باب اجتهاد و افتا و استخراج و استنباط احکام شرعیه فرعیه را از منابع و مصادر اولیه بازگشود و رمز پیشرفت و ترقی مسلمانان را در مسیر اجتهاد و اعتقاد بر خویش در راه عمل به احکام الهی قرار داد.

درباره مقام علمی شیخ انصاری گفته‌اند: سید حسین کوه کمره‌ای که از عالمان روزگار شیخ بوده و مجلس درس نیز داشته است، روزی پیش از آمدن شاگردان، در محل درس حاضر شد و در گوشه مسجد، شیخ ژولیده‌ای را با چند نفر شاگرد در حال تدریس دید. سید حسین به درس او گوش داد و احساس کرد که وی بسیار محققانه بحث می‌کند. روز دیگر، زودتر آمد و به درس شیخ گوش داد. وقتی تدریس او را دید، اعتقادش بیش‌تر شد و احساس کرد که از خودش فاضل‌تر است و اگر شاگردانش به جای درس او، در درس این شیخ حاضر شوند، بهره بیش‌تری خواهند برد، از اینرو، روز دیگر به شاگردانش گفت: این شیخ که در آن گوشه با چند نفر شاگرد نشسته است، برای تدریس از من شایسته‌تر است و خود من نیز از او بهره می‌برم، همه با هم به درس او می‌رویم». از آن روز سید حسین و شاگردانش در مجلس درس شیخ حاضر شدند.

دو کتاب معروف شیخ، رسائل و مکاسب، کتاب درسی طلاب شده است. علما بعد از او شاگرد اویند. حواشی متعددی از طرف علمای بعد از او به کتاب‌های او زده شده است. بعد از محقق و علامه حلی و شهید اول، شیخ انصاری تنها کسی است که کتاب‌هایش از طرف علمای بعداز خودش مرتب حاشیه خورده است. دستخط شیخ انصاری، مشتمل بر اجازه اجتهاد و روایتی که به آیت الله میرزا داوود، نجل حاج میرزا اسداللّه بروجردی داده‌اند و او را با القاب و عناوین فضل و کمال تعریف و توصیف نموده‌اند.
در عظمت علمی و نبوغ فکری شیخ مرتضی انصاری (ره) همین‌قدر کافی است که اطلاع پیدا نمائیم تاکنون بیش از ۲۰۰ نفر از علما و فضلا و دانشمندان و معاریف رجال اسلامی بر کتب و نوشته‌های او حاشیه و تعلیقه نگاشته‌اند و کتاب‌های تالیفی او به کرات در ایران، عراق و دیگر کشورهای اسلامی مورد تجدید طبع قرار گرفته است، به حدی که هم‌اکنون مواد غذای فکری طلاب و فضلای حوزه‌های علمیه و برخی از مجامع دانشگاهی و حقوقی را آثار او تشکیل می‌دهد.
نقل شده است که: شخصی خدمت شیخ رسید و به او گفت: فلان طلبه چای می‌خورد! (گویا در آن زمان چای به این صورت کنونی مرسوم نبوده و جز تشریفات به حساب می‌آمده است) و با این سخن می‌خواست سعایتی کرده باشد که شیخ حقوق آن طلبه را کم کند، ولی شیخ رو به او کرده و گفت: خدا رحمتت کند که این مطلب را به من گفتی، و دستور داد تا اضافه بر ماهیانه آن طلبه، مخارج چای را نیز از بیت‌المال به وی بپردازند تا اینکه با راحتی و آسایش بیشتر به تحصیل خود ادامه دهد.
شیخ نه تنها به طلاب حوزه رسیدگی می‌کرد، بلکه همواره به فکر فقرا و مستمندان نیز بوده است، و شب‌ها همانند رهبر و مولایش امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) به خانه‌های مسکونی فقرا سر می‌زد و مواد غذایی بر دوش گرفته، در بین خانواده‌های مستمند و بیچاره تقسیم و توزیع می‌نمود.
در کتاب لؤلؤ الصدف چنین آمده است: و اغلب عطایای آن مرحوم در سربوده، کثیری از فقرا معاش (حقوق) معین داشتند که همیشه سالانه و ماهانه به آنان می‌رسید و هیچ نمی‌دانستند از کجاست در وقت سحر بر در خانه فقرا می‌رفت با لباس مبدل، و صورت را ستر می‌کرد و به مقدار حاجت آنها مرحمت می‌فرمود و چون شیخ از دنیا رفت، معلوم شد آن مردی که بر درب منازل این مردم در اوقات غیرمتعارفه می‌آمده، آن مرحوم بوده است، او انصافا روی اسلام را سفید کرد.
نوشته‌اند که یکی از یاران شیخ، نسبت به این کار انسانی وی (کمک به فقرا و مستمندان) از او ستایش و تمجید کرد، شیخ در پاسخ گفت: این وسیله فخر و کرامتی نیست، زیرا وظیفه هر فرد معمولی است که امانت را به صاحبش برساند و این وجوه هم حقوق فقراست که به عنوان امانت نزد من می‌باشد و من به صاحبانش می‌رسانم.
بالیوز، نماینده سیاسی انگلستان در بغداد که دو سال در پی شرف‌یابی به خدمت شیخ بود و موفق نشده بود، سرانجام در بیابان، وقتی که شیخ برای زیارت حضرت سلمان می‌رفت، او را دید. او در توصیف شیخ می‌نویسد: «به خدا سوگند! وی عیسی بن مریم یا نایب خاص او است.»
آقا میرزا محمدتقی اردوبادی از مظفرالدین شاه قاجار و او نیز از عالمی نقل می‌کند: «وقتی در نجف اشرف، محضر شیخ انصاری حاضر می‌شدم، شبی در عالم رؤیا، شیطان را دیدم که چند ریسمان در دست داشت، پرسیدم: اینها را برای چه به دست گرفته‌ای؟ گفت: اینها را به مردم می‌بندم و به سمت خود می‌کشم. در روز گذشته یکی از اینها را به گردن شیخ مرتضی انصاری‌ انداختم و از اتاقش تا بیرون کوچه کشیدم، ولی در میان کوچه از قید رها شد و برگشت.
وقتی بیدار شدم، خواب خود را نزد شیخ عرض کردم، شیخ فرمود: شیطان راست گفته است. او دیروز می‌خواست به لطایف‌الحیل مرا گول زند، زیرا چیزی در خانه لازم شده بود و من پولی نداشتم، با خود گفتم: یک قِران از سهم امام را که نزد من بی‌مصرف مانده است، به عنوان قرض بر می‌دارم و سپس ادا می‌کنم، وقتی آن پول را برداشتم و به کوچه آمدم، پشیمان شدم و آن را به جای اوّلش برگرداندم.»

شیخ محمدحسین کاظمی می‌گوید: «در نخستین روزهای ریاست عامه شیخ، پس از نماز عشا داخل حرم مطهر می‌شدم و پشت به در حرم و رو به ضریح مطهر، به دیوار تکیه می‌کردم و زیارت می‌خواندم. شبی شیخ مرا در حرم دید. آهسته کیسه پولی در دستم نهاد و فرمود: نصف مبلغ برای خودت باشد و بقیه را میان شاگردانت تقسیم کن. وقتی به خانه بازگشتم و پول را شمردم، دیدم همه آن با قرضی که بر ذمّه‌ام بود، برابر است. با خود گفتم تمام آن را به طلبکار خود می‌دهم و کم‌کم نصف آن را به شاگردان می‌رسانم. این فکر را به کسی اظهار نکردم. شب دیگر که به حرم مطهر مشرف شدم، شیخ از نزدیک من گذشت و آهسته در گوشم فرمود: شما سهم شاگردان را از این پول بدهید، من باز به خود شما پول می‌دهم. از این پیشامد، دانستم که شیخ از ضمیر من آگاه شده است. از خیال خود برگشتم و مقام شیخ را بهتر شناختم.»

وقتی سلام شیخ مرتضی انصاری را به هادی سبزواری می رسانند، وی بر میخاست و می گفت: منه السلام و الیه السلام و علیه السلام.

نقل است: فردی شیخ را به مهمانی دعوت می‌ کند. در آن روز هوا طوفانی می‌شود. از شیخ می‌خواهد برای رفع آن دعا کند. شیخ دست‌ها را به دعا بر می‌دارد و طوفان مرتفع می‌ شود.

مردی خدمت شیخ آمد و از وی چیزی خواست. شیخ فرمود: «نخست آن مقدار پولی را که در فلان جا پنهان و ذخیره کرده‌ای، مصرف کن، سپس هنگام نیازمندی و نداشتن نزد من بیا! » به این ترتیب، آن مرد از گفته خود پشیمان شد.

 

از منظر فرهیختگان

علامه نوری: خداوند بر جابر بن عبدالله انصاری تفضّل نمود و از صُلب او، مردی برون آورد که ملت و دین را به علم و زهد و عبادت و کیاست یاری کرد و علمای گذشته به رتبه او نرسیدند و رجال علم بعد از او هم به آن رتبه و مقام نخواهند رسید.

علامه کاشف‌الغطاء: «به خدا سوگند! او مجتهد علی‌الاطلاق است» و در شان وی به شیخ جعفر شوشتری می‌گوید: هر چیزی در هنگام شنیدن بیش از دیدن جلوه می‌کند، به جز شیخ مرتضی که دیدنش از شنیدن وصف او عظیم‌تر و والاتر است.

آیت الله‌ العظمی سید موسی شبیری زنجانی: شیخ در حوزه‌های علمیه به عنوان فقیهی زاهد و عالمی وارسته و اصولی نوآور شناخته شده است تا آنجا که در میان متاخران، لقب شیخ مطلق و مؤسس و خاتم‌الفقهاء و المجتهدین ویژه اوست و در شان او گفته‌اند: هو تالِی العصمةِ علماً و عَمَلاً؛ او از نظر علم و عمل بعد از معصوم قرار دارد.

میرزا حبیب‌الله رشتی: شیخ سه چیز ممتاز داشت: علم، سیاست، زهد. سیاست را به حاج میرزا محمدحسن شیرازی و علم را به من داد و زهد را با خود به قبر برد.

ملا احمد نراقی: بهره‌ای که من از این جوان بردم، بیش از بهره‌ای بود که او از من برد. در سفرهای گوناگون بیش از پنجاه مجتهد مسلّم دیدم که هیچ یک مانند شیخ مرتضی نبودند.

اساتید

  • آیت الله شیخ حسین انصاری
  • آیت الله سید محمد مجاهد
  • آیت الله ملا محمد یا محمدشریف مازندرانی
  • آیت الله ملا احمد نراقی
  • آیت الله شیخ موسی کاشف‌الغطاء
  • آیت الله سید صدرالدین موسوی عاملی

 

شاگردان

  • آیت الله میرزا محمدحسن شیرازی
  • آیت الله شیخ جعفر شوشتری
  • آیت الله حاج میرزا حبیب‌اللّه رشتی
  • آیت الله سید حسین کوه کمری تبریزی
  • آیت الله شیخ محمدحسن مامقانی
  • آیت الله شیخ محمدکاظم خراسانی
  • ملا حسین قلی همدانی
  • سید جمال‌الدین اسدآبادی

 

آثار

  • المکاسب (فقه)
  • فرائد الاصول (اصول)
  • رساله‌ای در تقیه، رسالة فی التقیه
  • رساله‌ای در رضاع و نشر حرمت آن
  • رساله‌ای در قضا میت
  • رساله‌ای در مواسعه و مضایقه
  • رساله‌ای در عدالت
  • رساله‌ای در مصاهره
  • رساله‌ای در ملک اقرار
  • رساله‌ای در تبیین قاعده لاضرر و لاضرار
  • رساله‌ای در خمس

 

عروج ملکوتی

شیخ اعظم انصاری در شب ۱۸ جمادی‌ الثانی سال ۱۲۸۱ق پس از ۶۷ سال زندگی در نجف اشرف درگذشت و دنیای اسلام را داغدار نمود.

زندگینامه ابن فهد حلی

 

به نام آفریننده عشق

 

جـمـال‌السالکین ابوالعباس، جمال‌الدین احمد بن شمس‌الدین محمد بن فهد حلی اسدی معروف به ابن فهد حلی، از فقیهان و محدّثان امامی که شهرت او بیشتر در اخلاق، دعا و سیر و سلوک است. اثر مشهور او در این زمینه، کتاب عدة الداعی و نجاح الساعی است که به دعا و آداب و مسائل مربوط به آن می‌پردازد.

 

ویژگی ها

سال ۷۵۷ق بـود و سال‌ها از حمله وحشیانه مغول گذشته‌ امـا زخـم آن همـچنان بـاقی بـود. شهرهای اسـلامی به ویـرانه تـبدیل گشـته بود ولی حله به تدبـیر عـالمان آن دیـار از این حـملات در امان مانده، در آرامشی نسبی به سـر می‌بـرد. حله اکنون یکی از شهرهای استان بابِل است و در گذشته‌های دور به آن جامعان می‌گفتند. این شهر را «سیف الدوله صدقه» یکی از پادشاهان آل مزید که از سلسله‌های شیعه به حساب می‌آمدند در محل جامعان بنا نهاد و حله نامید. تا سال ۵۴۷ حکومت حلّه به دست بنی‌مزید بود و پس از آن مدتی در دست عباسیان، زمانی در قلمرو ایلخانان و هنگامی در سیطره آل جلایر به حساب می‌آمد.

فارغ از هیاهوی دنیاپرستان در شهر حله در منزل یکی از شیعیان به‌نام شیخ شمس‌الدین محمد بن فهد کـودکی به دنیا آمـد که نامش را احـمد نهـادند. احـمد در خـانه سـاده و زنـدگی باصفای شیخ شمس‌الدین محمد روحانی شیعی پا به جهان نهاد و رشد و نمو را شروع کرد.
بیشترین مدت حیات احمد بن محمد بن فهد حلّی در زمان حکومت جلایریان بوده است. جلایریان از سال ۷۴۰ق تا سال ۸۱۳ق بر حله حکومت می‌کردند. بنیانگذار این سلسله شیخ حسن چایلکانی بود که پس از او سلطان اویس و سپس سلطان حسین و سلطان احمد بر حله حکومت کردند. ابن فهد حلی ۵۶ سال از مدت ۸۴ سال حیات خود را در زمان آل جلایر بسر برده و در حله بوده است.

احمد کم کم رشد کرد و دوران کودکی را در حلّه پشت سر گذاشت و در خانواده شیعی خود و در پرتو مهر و محبت پدر و مادر هر روز تعلیمی تازه می‌یافت و جانش از زلال احکام اسلام در خانواده‌ای این چنین نوری تازه می‌گرفت پس از آن به سن تحصیل رسید و چون دیگر فرزندان حله به مکتب خانه رفت و خواندن و نوشتن را آموخت.

همان طور گفتیم به تدبیر عالمان حلّه حوزه علمیه حلّه و شهر از گزند مغـول در‌امـان مـانده بود و اکنون که ابن فهد در سنین جوانی است یکی از حوزه‌های پرقدرت شیعی به حساب می‌آید. احمد بن فهد پس از فراگیری خـواندن و نوشـتن به حـوزه علمیه حلّه رفته و تحصیل علوم اسلامی را شروع کرد. او جدی و مصمّم به درس خواندن پرداخت و با تقوا و پرهیزگاری توفـیق بیشتری برای ادامه تحصیل یافت. سال‌ها می‌گذشتند و ابن فهد سـخت مشغول تحـصیل شده و دوره‌های عـلوم اسلامی را پشت سر می‌گذاشت تلاش پی‌گیر و زحـمت شبانه‌روزی از او عـالمی بزرگ و فقـیهی سـترگ سـاخت که در آسـمان حــلّه درخـشید. همچنین‌ وی‌ بخشی‌ از عمر خود را در کربلا سپری‌ کرده‌ است‌.

در سال ۸۲۶ ق. احمد بن فهد سفری به مناطق جبل عامل کرده او در این سفر ۶۷ سال از عمرش گذشته و پس از تلاش‌ها و زحمت‌ها راهی این سفر گشته بود. در آنجا به روستای جزین رفته، از فرزند شهید اول اجازه روایت دریافت کرد. اینکه او چرا و چگونه به این سفر رفته، مشخص نیست ولی شاید زیارت قبور پیامبران و حضور در نخستین قبله‌گاه مسلمین – بیت المقدس – و نیز دیداری از عالمان آن دیار بخشی از اهداف سفر عارف حلّی بوده است.

ابن فهد در سال‌های آخر عمر به کربلا هجرت کرد و در آن دیار خونرنگ مرجعی پرنفوذ و والامقام یاد شده است. بررسی استفتاءات مختلفی که از او شـده نشانگر والایی موقعیت و منزلت وی در آن زمان است. او از زیارت سید الشهداء (علیه‌السّلام) و فیوضات آن پاک بهره‌مند بوده ادب محضر را هرگز از دست نداد. عشق، ادب و معرفت او نسبت به مقام نورانی ولایت او را به خضوعی غیر قابل توصیف واداشته بود. در این‌باره گفته‌اند: ابن فهد هرگز زمین کربلا را به قضای حاجتش آلوده نکرد تا حرمت حرم را حفظ کرده باشد و حریم آن پاک و معطر بماند.

آن معرفت کیش در کربلا برای اینکه اوقاتش در رابطه با مردم کمتر ضایع شود باغی داشت که به باغ نقیب علویان معروف بود و در آن، با تولید محصول پاکیزه‌ای که خود کشت می‌کرد زندگی می‌گذرانید. روزی در باغ بود که شخصی یهودی وارد شد و گفت: شما می‌گویید پیغمبرتان گفته عالمان امت من از انبیای بنی‌اسرائیل برترند؟ احمد بن فهد جواب داد. آری! یهودی گفت: نشانه این ادّعا چیست؟ موسای کلیم عصا را اژدها می‌کرد. در این حـال ابن فهد نیز بیلی که در دست داشت به زمین انـداخت و بی‌درنگ ماری مهیب شد! سپس آن را گرفته، دوباره به شـکل بیل درآمد. یهودی گفت: شما از این نظر در رتبه آنان هستید (نه برتر از آنان). ابن فهد گفت: برای موسی چنین خطاب آمد «لاتخف» (نترس) ولی ما نترسیده، آن را می‌گیریم!

نقل کرده‌اند که یکی از انسان‌های الهی در خواب چنان دید که مجلسی باشکوه بر پا شده و هـمه عالمان شیعه در آن جـمع‌اند ولی ابن فهد حضور ندارد. در عالم خواب می‌پرسد پس ابن فهد کجاست؟ می‌گویند او در مجلس انبیا مقام گزیده است! آن عالم بزرگ مدتی بعد پس از دیـدار با ابن فهد خوابش را برای وی تعریف می‌کند. آنگاه می‌پرسد: شـما چه کرده‌اید که خلوت نشین محفل انس گشته و در مجلس پیامبران جای گرفته‌اید؟ ابن فهد می‌گوید: آنچه مرا بدان مقام رهنمون شد این بود که فقیر بودم و پولی نداشتم تا به آن صدقه داده، نیازمندی را دست گیرم. از همین‌ رو مقام و آبرویم را صدقه دادم و از موقعیت خویش نیازمند را دستگیری کردم.

او در مناظره و مباحثه، تبحر و توانایی کامل داشته است و با برخی از پیروان فقه اهل سنت، در عـصـر حکومت میرزا اسبند ترکمان حاکم عراق، مباحثاتی داشت. در سال ۸۴۰ ق. در حالی که شیخ کامل حله ۸۴ بهار را پشت سر گذاشته بود از طرف حکمران بغداد میرزا اسپند برای مناظره با علمای اهل سنت به بغداد دعوت شد. اسپند میرزا پسر قرایوسف از امرای سلطان محمدجـلایر بود. او و پـدرش دوازده سال بر بغـداد و اطراف آن حکومت کردند. اسپند میرزا در سال ۸۳۶ به حکومت بغداد رسید و از زمان انجام این مناظره چهار سال از ایام زمامداری‌اش گذشته بود. مجلس مناظره بر پاشد و ابن فهد و عالمان شیعی در یک طرف و بزرگان اهل سنّت در طرف دیگر به بحث نشستند. ابن مناظره‌ها پس از جدالی حسّاس در حضور سلطان به پایان رفت و ابن فهد حلی توانست حقانیّت تشیّع را به اثبات برساند. بدین ترتیب اسپندمیرزا حاکم بغداد مذهب شیعه را اختیار کرده، سکه به نام دوازده امام زد و مذهب شیعه را مذهب رسمی حوزه حکمرانی‌اش قرار داد.

شوشتری‌ مدعی‌ شده‌ است‌ که‌ نزد ابن‌ فهد کتابی‌ در زمینه علوم‌ غریبه‌ بوده‌ که‌ در هنگام‌ مرگ‌، آن‌ را به‌ فردی‌ سپرده‌ و از وی‌ خواسته‌ بود که‌ آن‌ را در رود فرات‌ اندازد. براساس‌ همین‌ روایت‌ سیدمحمد بن‌ فلاح‌ مشعشعی‌ که‌ در آغاز، از شاگردان‌ ابن‌ فهد بوده‌ است‌، آن‌ کتاب‌ را با حیله ‌ به‌ چنگ‌ آورد و با استفاده‌ از مطالب‌ آن‌، بر خوزستان ‌ استیلا یافت‌. آقا‌بزرگ‌ این‌ کتاب‌ را همان‌ استخراج‌ الحوادث‌ دانسته‌ که‌ به‌ نظر درست‌ نمی‌آید.

زیبا نکته‌ای که در پایان تالیفات ذکر آن بجاست تلاش مداوم و پویای این دانشمند و عارف شیعی قرن نهم است که تا دمادم مرگ به مجاهدت و تحقیق و تالیف پرداخته است. بخشی از کتاب‌هایش نیمه تمام مانده و حتی برخی در میانه مطلب رها شده است. گویا مرگ را با آخرین مرکب قلم او قرابتی تمام بوده است. به‌علاوه در میان‌ اندیشه‌های مکتوب او به دو عنصر نماز و دعا توجه خاصی شده است و چیزی در حدود یک سوم تالیفات ایشان در این‌باره است. این راز ریشه در یافته‌ها و نهفته‌های روح پاک او دارد و نشان از درکی همراه با یافتن و مشاهده دارد.

از آنرو که‌ ابن‌ فهد به‌ زهد و تقوی ‌ شهره‌ بوده‌ و آثاری‌ نیز در اخلاق‌ و عرفان‌ نوشته‌، شوشتری وی‌ را صوفی ‌و مرتاض خوانده‌ است‌.

 

از منظر فرهیختگان

صاحب روضات الجنات می نویسد: عالم عارف پر از اسرار، کاشف اسرار فضائل، جمال‌الدین ابوالعباس احمد بن شمس‌الدین محمد بن فهد اسدی حلی، در اثر شهرت و اعتبار، بی‌نیاز از توصیف و تعریف می باشد وی جامع معقول و مـنـقـول، فـروع و اصـول ظـاهـری و باطنی و علم و عمل است.

میرزا حسین نوری می‌ نویسد: وی صاحب مقامات عالی در میدان علم و عمل و دارنده خصال روحی و باطنی‌ است که در کمتر انسانی یافت می‌شود.

محقق تستری می گوید: وی شیخ با افتخار جلیل، یگانه کامل، نیک بختی که روشنایی مسلمین و راهنمایی مؤمنین بود عالمی که پیشوای به وحدت رسیدگان و دلیر عرصه‌های مناظره با مخالفین و دشمنان بود. الگوی عابدان و نادره عارفان و زاهدان و پدر فضایل و نیکی‌ها است.

علامه عارف میرزا علی آقا قاضی می‌گوید: سه نفر در طول تاریخ عرفان به مقام «تمکن در توحید» رسیده اند: سید بن طاووس، احمد بن فهد حلی و سید مهدی بحر العلوم

آیت الله جوادی آملی می‌نویسد: بعد از ائمه(ع) وقتى علما را بررسى مى‌کنند خیلى فاصله دارد تا نوبت به صاحب جواهر و شیخ مرتضى انـصـارى‌هـا برسد آنچه که در صف مقدم دیده مى‌شود سید بحرالعلوم است، ابن طاوس است، ابن فهد حلى است. اینها کسانى هستند که مدعى‌اند ما شب قدر را شناخته‌ایم. اینها کسانى‌اند که بزرگان فقهاى ما روى عظمت اینها صحه گذاشته‌اند. وقتى شیخ مرتضى انصارى اعلى الله مقامه الـشریف درباره عظمت‌هاى اینگونه از علما صحه مى‌گذارند آنگاه نوبت به دیگران که مى‌رسد یـقـیـنا باید با خضوع بیشترى سخن بگویند.

 

اساتید

  • علی‌ بن‌ خازن‌ حائری‌
  • علی‌ بن‌ یوسف‌ بن‌ عبدالجلیل‌ نیلی
  • شیخ احمد بن‌ متوج‌ بحرانی‌
  • مقداد بن‌ عبدالله‌ سیوری‌
  • سیدجمال‌الدین‌ بن‌ اعرج‌ عمیدی‌
  • حسن بن ابی‌الحسن دیلمی

 

شاگردان

  • شیخ علی بن هلال جزائری
  • عزالدین حسن بن احمد بن یوسف
  • شیخ علی بن عبدالعالی کرکی
  • شیخ عبدالسمیع بن فیاض اسدی حلی
  • سیدمحمد بن فلا ح موسوی حویزی
  • علی بن جمال‌الدین محمد بن طی عاملی
  • احمد بن محمد بحرانی

 

آثار

  • التحصین‌ فی‌ صفات‌ العارفین‌
  • عدة الداعی و نجاح الساعی
  • جوابات‌ المسائل‌ البحرانیه
  • جوابات‌ المسائل‌ الشامیّة الاولی‌
  • رسالة وجیزة فی‌ واجبات‌ الحج‌
  • المقتصر فی شرح‌ المختصر

 

عروج ملکوتی

سرانجام سال ۸۴۱ ق. فرا رسید و از عمر احمد بن فهد ۸۵ سال یا ۸۴ سال گذشته بود و آخرین لحظات زندگی شیخ بود. او مشتاق دیدار بی‌پرده دوست، آماده پرواز شده، بال گشود و غبار طبیعت را از روح خود زدوده چشم دوستان در فراق شیخ ترانه جدایی سرداد و گلاب اشک را مویه کرد. دوستداران شیخ جنازه را برگرفته، در میان‌ اندوه مؤمنان تا باغ نقیب علویین کربلا تشییع کرده، به خاک سپردند. و بنا به‌ گفته خوانساری مدفن‌ وی‌ در کربلا در جنب‌ خیمه‌گاه‌ واقع‌ شده‌ است‌.